نقل قول:
طنز نویسی به موجی از دیوانگی نیاز داره!
لارتن کرپسلی
بزاق اول: لاکتوفرین
تف تشتمون
VS.
رستاخیزشون
- سوووووووت!
- خب همونطور که دیدید داور قطعاً برای به صدا در آوردن سوت، کلمه سووت رو گفت که البته با توجه به اینکه نصف همه شما هست... اوه... ابرها امروز چه شکل زیبایی پیدا کردن... اوو لَ لَ حتی! اعضای هر دو تیم نگاهشان را از داور و گزارشگر برداشتند. به خصوص تفتشتیها که با حالتی حق به جانب و متاسف سری هم تکان دادند.
مسابقه تفتشت با رستاخیز به صورت رسمی آغاز شده بود. هر چهارده بازیکن سوار جاروهاشان شدند و با سرعت به سمت آسمان حرکت کردند. منهای جنگ جهانی که نیازی به جارو نداشت. در عوض مثل دیو توی قصه ها تنوره کشید و به شکل دود سیاهی رفت طرف آسمان.
- بله همونطور که همگی میبینیم، مودی داره با تمام سرعت مثل یه بلاجر بادپا به سمت دروازه خالی تفتشت میره و تفتشتیا هم که ظاهراً بار رماتیسمشون بالا رفته دارن تو فضا سیر آفاق و انفس میکنن که من صراحتاً آفرین میگم. تفتشتیها که توجهشان به صدای گزارشگر جلب شده بود، همراه با در آوردن صدای «پیتیکو پیتیکو» به سوی دروازه تیم خود رفتند.البته وسط راه یادشان افتاد که چیزی که پیتیکو کنان حرکت میکند اسب میباشد و در حال حاضر آنها سوار جارو هستند. در نتیجه دست از خز بازی برداشته و مثل جت به طرف دروازه شان حرکت کردند تا از آن دفاع کنند بلکه بتوانند از ورود کوافل به حلقه ها و دادن ده امتیاز به تیم حریف جلوگیری کنند. آنها تفتشتیهایی باهوش و زرنگ بودند.
- بله درسته، حالا دفاع خطی تفتشتیها رو میبینیم که البته گـــــــــــــــــــــل... گوووووووووووووول... نشون به اون نشون که اونا اینکاره نیستن اصلا! آرسینوس نگاهی به همتیمیهایش انداخت که جلوی دروازه با جنگ جهانی مشغول بازی «یه بمب دارم قلقلیه» بودند و به سادگی ورود توپ به دروازه را ندیده گرفتند. طبیعتا در این حالت هر انسان منطقی و عاقلی خشمگین میشود و داد و هوار راه میاندازد و حتی ممکن است با مسبب این فاجعه دست یه گریبان شود. ولی آرسینوس انسانی طبیعی نبود. هرچه باشد او هم جزو همین قماش بود.
- میگما آقا این گزارشگرِ خیلی خوبه رماتیسمش... به نظرم عضوش کنیم.
اعضای تفتشت بدون اینکه حتی ذرهای توجه به حرف آرسینوس نشان دهند، کماکان مشغول بازی دست رشته با بمب بودند و در این فاصله که آرسینوس منتظر پاسخ ایستاده بود، گل دوم را هم نوش جان کردند. تا عاقبت وینکی که بمب مستقیم در فرق سرش فرود آمده بود، به طور ناگهانی از این بازی خسته شد.
- وینکی جن مخالف بود. تیم ما نیاز به یه عضو جدید نداشت!
آرسینوس چپ چپ به وینکی نگاه کرد و سعی کرد با ایما و اشاره توجه او را به کتی بل جلب کند که داشت با دقت کتابی تحت عنوان «فیزیک اتمی از دیدگاه هاوکینگ و برادران به جز جان» را مطالعه میکرد. ولی وینکی در آن لحظه حال و حوصله نداشت. در نتیجه آرسینوس به ناچار این یک بار را کوتاه پوشید تا بهش بیاید!
- خب پس... بریم یه گل بزنیم بیایم.
بدین ترتیب تفتشتیها دست از شیطنت برداشتند. کوافل را که دو بار دروازهاشان را باز کرده بود گرفتند و به سوی دروازه تیم حریف به حرکت در آمدند. آرسینوس در حالی که با کراوات قرمز خود نقش مدافع را برعهده گرفته بود و بلاجرها را در حالی منحرف میکرد که از این عملش علامت سوالی در ذهن همگان به وجود آمد که البته هیچکس هم پاسخی برایش نداد! آرسینوس سپس بدون توجه به انبوه علامت سوالهایی که به سویش پرتاب میشد، رو به کتی گفت:
- کتی، برو اون کوافل رو بگیر... جان من زودتر بگیرش از دست اینا... بگیریش گل زدن بهشون یه دیقَس! تریس، برو دنبال اسنیچ!
تریسترام و کتی به سرعت از دسته ى بازیکنان تفتشت جدا شدند. تریسترام با ذوق و شوق در حالی که دوربینش را مقابل چشمانش قرار داده بود و به کمک آن محیط را آنالیز میکرد اوج گرفت و کتی خسته و بی هیچ ذوقی رفت به سوی زمین. کتی خسته بود. کتی کوییدیچ دوست نداشت. حتی اگر آن کوییدیچ دراکو میداشت!
کتی همچنان که به سوی زمین میرفت، بیتوجه به فریاد آرسینوس مبنی بر اینکه به جریان بازی برگردد، رو به او فریاد زد:
- من همینطوریشم به زور تا اینجا اومدم، بیشتر از این دیگه ادامه نمیدم. بالاخره یکی باید کشف کنه تاثیر هیجانات انسانی بر روی گیاهان در حال رشد چیه!
آرسینوس میخواست نعره بزند. در واقع میخواست بدون برهم خوردن ترکیب ریلکس چهرهاش نعره بزند، اما پس از آنکه مشاهده کرد کتی پس از چند ثانیه مطالعه چمنها، ناگهان پاتیلی از جیب خود بیرون کشید و با چهره ای بسیار هوشمند و متمرکز شروع کرد به معجون سازی، نعره زدن را فراموش کرد و با چهره ای پوکر فیس به این صحنه خیر شد. کتی جداً از دست رفته بود!
همچنان که آرسینوس داشت به حال خود و کتی بل که باهوش شده بود تاسف میخورد، ناگهان صدای گزارشگر توجه تماشاگران و حتی خود بازیکنان را جلب کرد و آرسینوس هم ناچار شد به آن جلب شود. گزارشگر که از اینهمه جلب توجه بسی لذت برده بود، گفت:
- در حال حاضر میلیاردها نفر مشغول تماشای این بازی بسیار جالب و غم انگیز میباشن دوستان. اصلا هم مهم نیست که تعداد جادوگرا کلاً چند میلیون نفر بیشتر نیست. باشه؟ من به صراحت این رو میگم و باید بگم که این گونه کارها باید تقبیح بشه! تماشاگران:
داور:
بازیکنان:
عاقبت بعد از کلی پادرمیانی و ریش و گیس گرو گذاشتن پیش نویسنده و غیره، حاضران در پست متوجه شدند منظور گزارشگر از کارهایی که باید تقبیح شوند، در واقع حرکت آخر جنگ جهانی میباشد. جنگ جهانی با لبخندی ملیح، یک بمب خوشهای را کوبانده بود توی یکی از O های گوگل و بعدش هم هارهار خندیده بود. بازی به سرعت با سوت داور متوقف شد. بازیکنان دو تیم دور داور جمع شدند و داور تلاش کرد از بین سوختههای باقی مانده از گوگل بخت برگشته چیزی پیدا کند که بتواند به او کمک کند وضعیت گوگل را بررسی کند. امری که به نظر غیر ممکن میرسید.
عاقبت داور سوت پنالتی زد...
- خطای تفتشت روی تفتشت. پنالتی به نفع تفتشت و البته بر ضد تفتشت.
برای لحظه ای سکوت محض در ورزشگاه حاکم شد. بازیکنان و تماشاگران در سکوت به چهره
داور خیره شدند تا بلکه از زوایای آن صورت نارنجی رنگ متوجه شوند این قانون را دقیقا از کجایش درآورده است! و این دقیقا همان وقتی بود که متوجه شدند داورشان در حقیقت همان
دون آل. ترومپت معروف است. پس نشستند و زل زدند به قیافه نارنجی و لب های گوجه ایش تا بلکه جن خوب و زل زننده شوند. اما عاقبت وقتی ملت متوجه شدند چیزی از داور دستشان را نمیگیرد به تفتشتیها زل زدند. تفتشتیها هم که متوجه نگاه های ملت منتظر در صحنه شدند به شیوه غول های غارنشین کلهاشان را خاراندند بلکه از گوشه و کناری به آنها تقلبی چیزی برسد و متوجه شوند در این لحظه باید چه کار کنند.
- این کارا بیفایدهـست. کسی که قانون وضع میکنه منم کسیم حق اعتراض نداره. چون اون کسی که تو این پست مهمه فقط منم! ولی به این موضوع بعدا میرسیم نه اینکه این موضوع اهمیتی نداشته باشه چیزی که الان اهمیت داره اینه. اینجا پر شده از مهاجرا...ما باید یه دیوار بزرگ دور استادیوم بکشیم. خود من شخصا بزرگترین سازنده و معمار هستم و
حکومت رو به شما مردم برمیگردونم!
در همین لحظه، با فرض کامل بر اینکه خوانندگان وارد لینک شده اند ناگهان درب ورزشگاه با لگدی گشوده شد. همه سرها به سمت تازه واردی برگشت که در اعتراض به رعایت نشدن قانون کپی رایتش، سرش را پایین انداخته بود و چون تسترال وارد ورزشگاه شده بود. وی، مردی تنومند و هیکل دار بود. به نظر میرسید سر و صورتش با مشکلات جدی مواجه است وگرنه کدام تسترالی در آن گرمای نفس گیر حاضر میشد دک و پوزش را با ماسک تنفسی ببندد؟
«بِین» از نگاه خیره حضار خوشش نیامد. اصولا او خیلی زود ناراحت میشد. طفلک به دلیل اینکه فک و سیستم تنفسی اش از قدیم دچار سوختگی شده بود، اصلا اعصاب نداشت. البته اینکه او اصلا سیستم تنفسی نداشت هم کاملا در این امر تاثیرگذار بود.
بین، در همین افکار بود که ناگهان تصویری از گذشته جلوی چشمانش رژه رفت...
تصویری از گذشتهبِین با آرامش دمپاییهای زردش را از پا در آورد، بوسه ای بر سر عروسک کوچکش زد، سپس خود را روی تخت خواب انداخت و به خواب رفت. اما در واقع خوابی بسیار پریشان داشت. به طور کلی شخصیت های بد و منفی چون کار های بد بد زیاد میکنند، شب ها وجدانشان میآید سراغشان و می زند پس کلهشان. به هر صورت بِین آن شب خواب عجیبی دید. او در خواب دید که ساعت دو و سیزده دقیقه نیمه شب است و دارد پنبه دانه می خورد، در عین حال، ناگهان در کمدش باز می شود و یک سیستم تنفسی کامل به آرامی دست پوسیدهاش را از کمد به بیرون میآورد...
بِین پس از دیدن این خواب، در حالی که ماسک اکسیژنش را محکم میکرد، با چشمانی گشاد شده از ترس و چهرهای خیس از عرق بیدار شد و به ساعت طرح باب اسفنجی کنار تختش نگاهی کرد... ساعت دقیقا دو و دوازده دقیقه و پنجاه و هشت ثانیه را نشان میداد که ناگهان در کمد رو به روی تختش شروع کرد به باز شدن...
پایان تصویری از گذشتهبِین پس از به یاد آوردن آن شب و البته ناز و نوازشی که به سیستم تنفسی پوسیده داده بود، نفس عمیقی کشید تا بتواند خونسردی نداشته اش را به دست آورد.
- در نتیجه به دلیل رعایت نشدن حق کپی رایت اينجانب، شماها همه گروگان من هستید تا وقتی که من بگم بهتون!
بین دقت نکرده بود اگر او دیکتاتور و خود رای بود، داور طرف مقابلش هم دقیقا واجد همین صفات بود. کلا بِین به دلیل مشکلات تنفسی، دقتش بسیار کم شده بود و توجه نداشت احساسات داور را سخت جریحهدار کرده. نتیجتاً داور بدون توجه به زجرهایی که بِین کشیده بود موهای بور خود را اندکی مرتب کرد، لب های خود را بهم فشرد تا صورت نارنجی اش حتی نارنجی تر شود آنقدر که رنگ صورتش به بنفش یواش نزدیکتر شد. البته بعدا مشخص شد که به خاطر این بوده که کروات قرمزش توجه آرسینوس را به خود جلب کرده و وزیر سابق سعی کرده آن را از گردن داور به زور در بیاورد.
داور بعد از اینکه یکی روی دست آرسینوس زد و انگشت ملالت به سویش تکان داد بی توجه به صورت
طور او دست کرد و
دمپایی لاانگشتی اش را همچون یک بومرنگ بالا برد و با فرستادن درودی بر روح مخترع پلّه، آن را به سوی بِین پرتاب کرد.
بِین قبل از این در مقابل خیلی چیزها جنگیده بود. بمب های اتم هیچوقت نتوانسته بودند او را از میدان به در کنند. او تریلیها را با یک دست بلند میکرد و صخرهها را با یک مشت منفجر و به درک واصل میکرد. حتی تانکها بارها سعی کرده بودند او را له کنند ولی او تانکها را مثل قوطی نوشابه له و لورده کرده بود. صنعت هالیوود خیلی به او مدیون بود چون بِین مردی قوی و قدرتمند بود. بین شاخِ شاخان بود.
اما این یکی دیگر چیزی نبود که بِین برای آن اماده باشد. یک لحظه حس بیدفاعی کرد. او تا به حال با دمپایی لا انگشتی هایی که با سرعت نور به سویش می آمدند مبارزه نکرده بود. نتیجتاً چشمانش را بست تا زمانی که دمپایی به ماسک اکسیژنش برخورد میکند و فشار اکسیژن او را از در و دیوار به افق رهنمون میکند، دردی حس نکند.
به هر صورت، داور لبخندی شیطانی زد و دوباره دمپاییاش را روی هوا گرفت. او پس از انجام این حرکت، کاملا
شاد به نظر میرسید.
ملت هم که از یوغ اسارت آزاد شده بودند، با شعار «ترومپت دوسِت داریم» به سوی جایگاههای رأی دهندگان رفتند و انگشت خود را وارد چشم و چال مخالفان او کردند تا رستگار شوند.
- همونطور که هممون این تقبیح داخل بازی رو دیدیم، بنده صراحتاً و با زاویه بدنی بسیار مناسبی به داور آفرین میگم که به این زیبایی تونست رفع بحران کنه اوضاع داخل زمین رو. نتیجه بازی هم تا این لحظه چهل به ده به نفع تیم رستاخیز. به نظرم اگه تف تشتی ها نجنبن، این مسابقه رو کاملا از دست دادن! با این همه تفتشتیها تیمی نبودند که علاقه ای به جنبیدن داشته باشند. بلکه در برابر این حرف گزارشگر تنها به خمیازه کشیدن و خاراندن گوشه و کنار بدنشان اکتفا کردند. البته جز تریسترام و دراکو که در آن لحظه هر دو با سرعت به دنبال چیزی میگشتند. دراکو در به در به دنبال یافتن گوی زرین بود و تریسترام درحالیکه دوربین به دست دور ورزشگاه میچرخید به دنبال یافتن یک سوژه ی مناسب. با این همه چندین بار حس کرد گوی زرین را دیده، اما بعد فهمید که این فقط انعکاس نور عینک ملت در لنز دوربینش بوده و حسابی ضایع شد... واقعا که تفتشت یک اثر هنری بیبدیل بود!
فلش بکدر میان صحرای گرم و سوزان بالاک، در کنار رودی کم عمق، تعدادی موجود زنده در جنب و جوش و فعالیت بودند. البته با احتساب کل ارتش آلمان نازی، انگلیس و روسیه که داشتند روی رود، سد میبستند، تعدادشان بیشتر از «تعدادی» بود. کمی دورتر از آنها چند نفرشان با کت بند های پاره در گوشه ای مشغول بازی کردن بودند. حتی دو تایشان داشتند گرگم به هوا می کردند و البته نیازی به گفتن نیست که یکیشان وینکی با کلاه گیس بورش بود و دیگری کتی بل. وینکی برای فرار از دست کتی که به دنبالش بود، به سرعت پرید و رفت پشت آرسینوس. آرسینوس هم که در آن لحظه سخت مشغول دوخت و دوز بود و اصولاً هم اعصاب این حرکت ها را نداشت، ناگهان چرخشی کرد و کلاه گیس را از سر وینکی کند.
- دراکوی من چیشد؟!
- وینکی جن دراکو نمای خووب؟
آرسینوس با تاسف نگاهی به ردایش انداخت که آستینش به یقهاش دوخته شده بود.
- اوه... گند زدم... ولی همه چی درست میشه. اصلا نگران نباشید.
البته عبور هیولایی بی شاخ و دم و زشتی در ابعاد یک شهاب در بالای سرشان، به آنها این نوید میمون و مبارک را داد که هیچ چیز قرار نیست درست شود مگر آنکه آنها خودشان اوضاع را درست کنند. تریسترام که همان موقع اتفاقاً از آب بازی با سربازان آمریکایی برگشته بود، یک نگاه به عظمت هیولا انداخت.
- میگم نظرتون چیه از اینجا بریم؟ این یارو همچین زیاد خوشحال به نظر نمیادا.
- مخالفیم.
آرسینوس با بداخلاقی یک پس گردنی نثار وینکی کرد که دوباره داشت دور و بر او با کتی گرگم به هوا بازی میکرد.
- انقدر سوسول نباش تریس! هر روز از این جک و جونورا از اینجا رد میشن و هر روزم تو باید این دیالوگ رو تکرار کنی حتما؟
تریسترام:
آن جاندار هم که به نظر می رسید یکی از کسانی باشد که حدود دهها بار توسط شورای زوپس بلاک شده، برای تایید حرف تریسترام با شیرجهای چندتایی از سربازان آلمانی را از روی زمین کند و به هوا برد که به موجب آن به سرعت نیروهای آلمان، روسیه، آمریکا، انگلیس و ژاپن به حالت آماده باش درآمدند و شروع کردند به شلیک توپ، تانک و حتی فشفشه. حتی گفته میشود آمریکایی ها با نقض قواعد بین المللی و قطعنامه های سازمان ملل در خصوص منع سلاح هسته ای چندتایی هم بمب اتم نثار آن جانور زشت کردند. البته اصلا هم جای تعجب نداشت که تفتشتیها تمامی این صحنات را به نیمکره چپ مغزشان دایورت کردند و همانجا باقی ماندند.
- چه رقت انگیز.
- عه؟ کاربر مهمان؟ کجا بودی تا حالا؟ خبری نبود اصلا ازت چرا؟
کاربر مهمان با ظاهری خسته و ناامید یک گوشه برای خودش ولو شد.
- یه سر رفته بودم به سایت بزنم ببینم چه خبره. مثل همیشه رقت انگیز بود.
تفتتشت:
آرسینوس اولین کسی بود که لب و لوچه اش را جمع کرد.
- یعنی چه؟ تو مگه همراه ما بلاک نشدی؟ چطوری برگشتی اونجا؟!
آرسینوس حتی در زمان تعجب هم ریلکس بود که این خود از خصوصیات بسیار بارز وی بود و حتی در روایاتی گفته میشود در نهایت همین ریلکس بودنش او را به کشتن خواهد داد.
کاربر نگاه عاقل اندر سفیهی به چهره ناپیدای آرسینوس انداخت.
- چقدر تو رقت انگیزی آرسینوس. یادت رفته من کاربر مهمانم؟ کسی نمیتونه منو بلاک کنه من در هر حال همیشه هستم حتی اگر نباشم!
همان لحظه صدای نعره رودولف از خارج کادر به گوش رسید.
- دیالوگ دزدی تو روز روشن؟ کی هوس قمه کرده؟
تفتشتیها بیتوجه به نعره رودولف با قیافههایی پوکرفیس، به صورت مایوس کاربر مهمان چشم دوخته بودند. او هم با دیدن این همه رقت انگیزی لب ورچید. با چه تسترال های رقت انگیزی هم تیمی شده بود!
- ظاهرا تاریخ بازی بعدی مشخص شده و ما هم با رستاخیز مسابقه داریم.
تفتشتیها:
حالا دیگر به نظر میرسید تفتشتیها آمادگی کامل جهت خروج از بالاک را دارا باشند. هیچکس حوصله درگیری با رودولف و قمه اش را نداشت حتی اگر بلاک شده بود.
پایان فلش بک- قبول نیست! هزینه دیوار رو خود شماها باید بدید!
داور در حالی که چهره نارنجیاش تقریبا کبود شده بود و موهای بورش هم توسط جریان باد بهم ریخته بود، این را نعره زنان رو به یک گوشی تلفن مشنگی که در دستش بود، گفت. سپس گوشی را قطع کرد و در جیب کت گران قیمتش جاساز کرد.
- خب ظاهرا اینا پول بده نیستن. شماها دارید چیزی دستی بدید ما این دیوارو بسازیم؟
آرسینوس و لوسیوس که هنوز ایستاده بودند تا تکلیف این موضوع که دراکو جارویش را وارد دماغ گوگل کرده و جنگ جهانی هم به تلافی یک آرپیجی را چپانده در چشم دراکو مشخص شود. اما سر داور به نظر میرسید به شدت شلوغ باشد. در آن لحظه هم که از آنها "چیزی دستی" میخواست!
آرسینوس و لوسیوس اندکی به یکدیگر خیره شدند. سپس آرسینوس کراواتش را صاف کرد، لوسیوس هم موهایش را در باد پریشان کرد و بعد هر دو گفتند:
- ما اصلا منصرف شدیم از هرگونه شکایت... همه چیز درسته.
البته به نظر نمیرسید هیچ چیز درست باشد. جنگ جهانی که هنوز دق دلیش به طور کامل خالی نشده بود همچنان داشت با انواع بمب و خمپاره میکوبید توی دهان و چشم دراکو. آرسینوس که موقعیت را خطرناک دید، رفت به سوی جنگ جهانی، لوسیوس هم جلو آمد تا بلکه دراکو را نجات دهد.
- همونطور که میبینید یا نمیبینید و اصلا هم اهمیت نداره، باید بگم که ظاهرا یک عدد موشک اتمی در دهان دراکو مالفوی گیر کرده و آرسینوس جیگر به همراه لوسیوس مالفوی دارن سعی میکنن موشک رو بکشن بیرون. جنگ جهانی هم داره هار هار میخنده بهشون. گویا این سه نفر اصلا علاقه ای ندارن که بفهمن نتیجه بازی تا این لحظه صد به پنجاه، به نفع رستاخیز هست و تیم تفتشت سوراخ شده. البته باید بگم که الستور مودی خیلی بهتر از کاربر مهمانه. ولی به هر صورت کاربر مهمان هم چیزی از الستور کم نداره! باز هم اعضای دو تیم با حالتی پر تاسف به جایگاه گزارشگر نگاه کردند. حتی تماشاچیان نیز که تازه از شوک گروگان گیری بِین آزاد شده بودند نوچ نوچ بلندی کردند ولی گزارشگر خیلی وقیح تر از این حرفها بود که توجهی نشان دهد.
فلش بک اندکی پس از فلش بک قبلی:دوربین در آن لحظه به دنبال هفت تفتشتی راه افتاده بود که با احتیاط هرچه تمامتر در میان برهوت بالاک حرکت میکردند. اکنون از همه سو خطر حس میشد. هرچه بود آنجا بالاک بود! در نتیجه لازم بود آماده و گوش به زنگ باشند. آرسینوس در حالی که با یک دست کرواتش را در راستای آمادگی برای دفاع میچرخاند جلوتر از همه در حرکت بود. پشت سر او وینکی مسلسل به دست درحالیکه روی دوش کتی سوار شده بود دیده میشد. کمی دورتر جنگ جهانی با بغلی پر از بمب روی هوا سر میخورد. گوگل هم صفحه ترسنلیتش را فعال کرده بود تا در صورت هرگونه حملهای، دشمن را از شدن خنده منهدم کند. کاربر مهمان هم درحالیکه اه و پوف میکرد و هراز گاهی هم غر میزد که چقدر همه چیز کسل کننده و رقت انگیز است راه میرفت. پشت این جماعت تریسترام در حرکت بود. درحالیکه دوربینش را آماده نگه داشته بود با دقت به اطراف نگاه میکرد تا از اولین سوژه مناسب سلفی بگیرد و بگذارد اینستا. حقیقتا که مفهوم آمادگی و احتیاط از تک تک حرکاتشان نمایان بود!
جوخه انتحاری تفتشت به پیشرویشان ادامه دادند تا اینکه به لبه درهای نسبتا عمیق رسیدند. درون دره پر بود از چادر های پر زرق و برق سیاه و در بالای هر چادر، علامت شوم به طرزی بسیار شومتر از اسمش میدرخشید. ظاهرا به مقر مرگخواران بالاک شده پا گذاشته بودند...
- وینکی جن علامت شوم یاب خوووب؟
- یعنی ممکنه یه دراکو هم واسه من اونجا باشه؟
- خیلی عالیه... بالاخره اونجا میتونیم مرگخوارای خیلی قدیمی رو ببینیم... شاید حتی بتونن کمکمون کنن از اینجا خلاص شیم!
آرسینوس پس از گفتن این دیالوگ و بدون اینکه صبر کند، کراواتش را صاف کرد و مشغول پایین رفتن از دره شد. همتیمیهایش هم به دنبالش. آنها امیدوار بودند که ورودی ساکت و آرام داشته باشند اما ظاهرا آرسینوس زیادی هیجان زده شده بود، چرا که ناگهان نعره زد:
- کــمــــک! خواهش میکنم به ما مرگخواران جدید و بیچاره کمک کنید از اینجا خارج شیم!
با این فریاد آرسینوس، ساکنین دره به سرعت از چادر های خود بیرون آمدند. البته تنها یک مشکل کوچک وجود داشت. هیچ یک از آن ها مرگخوار نبودند. در واقع بودند؛ ولی نبودند.
- چقدر ارباب!
دیدن این صحنه موجب شد چهره همیشه ریلکس آرسینوس که از همه جلوتر بود، به سرعت تغییر کند. البته چون از زیر نقاب بود کسی جز خودش متوجه نشد؛ بقیه اعضای تف تشت هم دست کمی نداشتند. مشاهده آن همه لرد ولدمورت که ازآغاز فعالیت وجود داشت منظره بسیار حیرتانگیزی بود. تریسترام ذوقزده مشغول عکس گرفتن از این صحنه و از زوایای مختلف شده بود. وینکی هم که از بقیه هیجان زده تر بود. با شلیک چند تیر هوایی به سرعت دوید به سویشان.
- ارباب ها!
لرد ولدمورت ها که مدت زیادی بود هیچ شخصی غیر از خود را در آن مناطق ندیده بودند، به سختی تعجب خود را مخفی کردند و لردی که به نظر میرسید از همه قدیمی تر باشد و تقریبا سیاه و سفید شده بود به خاطر قدمتش، با صدایی که میکوشید ابهتش را حفظ کند گفت:
- شما کی هستید که آرامش لرد هارو بهم میریزید؟ به چه حقی وارد اینجا شدید اصن؟
اعضای تفتشت چند ثانیه تفکر کردند، اما این تفکر کردن زیاد طول نکشید و آنها به سرعت آرسینوس را جلو انداختند. آرسینوس ابتدا از زیر نقاب نگاه خشمناکی به هم تیمی هایش انداخت، سپس نگاهی به سر و وضع بدوی لرد ولدمورت پیش رویش انداخت.
- با درود بر ارباب کبیر. اربابا، ما به عنوان تعدادی از مرگخواران شما، از بُعد و زمان دیگه ای اومدیم و به طور کاملا اتفاقی در اینجا گیر افتادیم و الان اومدیم تقاضا کنیم به ما کمک کنید از اینجا خارج شیم.
- چون قیافتو اونطوری کردی ما مایل نیستیم.
یکی دیگر از لرد ها به سرعت جلو آمد و گفت:
- به نظر من که ما باید شروع کنیم به تشکیل ارتش سیاه از همین نقطه. بعدش میتونیم دروازه های زوپس رو بشکنیم و...
- ممنون از ایدت لرد old12 ولی بندازش تو صندوق امانات!
تفتشتیها:
: چطور جرئت میکنی گستاخ؟ وقتی تو هنوز پستونک دهنت بود من لرد این مملکت بودم.
لرد دیگری که از همه قدیمیتر به نظر میرسید گفت:
- بوق نزن بینیم پیری! من وقتی لرد شدم که سایت هنوز کامل شکل نگرفته بود. هنوز اینور اونورش مصالح ریخته بودن داشتن میساختن. وقتی من لرد بودم تو کجا بودی؟
چیزی نگذشت که دعوای لردها بالا گرفت و با مشت و لگد افتادند به جان هم تا ثابت کنند چه کسی قدیمی تر بوده و حق آب و گل دارد.
آرسینوس با چهره ای پوکر فیس به توده جنبانی از دست و پا زل زد که هر از گاهی طلسم سبزی هم از آن خارج میشد. ظاهرا هیچکدام از لردها در طول تاریخ سایت اعصاب درست و حسابی نداشتهاند. او اصلا علاقه ای به عصبانیت لرد نداشت. چه قدیمی و چه فعلی. نتیجتا به سرعت در جهت رفع بحران وارد کار شد.
- ام... باشه پس اربابها... با اجازتون ما بریم دیگه... ظاهرا اینجا کاری نداریم.
کسی پاسخی به او نداد.
در نتیجه تفتشتیها هم که همچون یک تف سر بالا ضایع گشته بودند، به افق بیآفتاب بالاک نگاه کردند و راه دیگری را در پیش گرفتند.
پایان فلش بکدوباره صدای سوت داور در زمین بازی طنین انداخت. آرسینوس که داشت سعی میکرد لوسیوس را کنار بزند تا کوافل را وارد دروازه تیم حریف کند، با شنیدن صدای سوت متوقف شد و به لوسیوس نگاه کرد. در چشمان لوسیوس هم کاملاً اثرات درود بی پایان بر ارواح پرفتوح عمه مسئولین برگزاری چنین مسابقه ای به چشم میخورد. ولی ظاهرا چاره ای نبود. هر دو با قیافه هایی اخمو به سوی داور ترومپت حرکت کردند. داور که موهایش را مرتب کرده بود و دکمههای کتش را هم بسته بود، با لبخندی گفت:
- من یه کار هوشمندانه کردم. دستور دادم تماشاچیای مهاجر از ورزشگاه اخراج بشن و همینطور دور ورزشگاه دادم یه دیوار ساخته بشه که مهاجرا نتونن وارد بشن.
- دیوار؟! دور استادیوم کوییدیچ؟! مگه شما توی پولش نمونده بودی؟!
- نه دیگه. به این نتیجه رسیدم که حساب شماهارو چک کنم و همینطور حساب کل تماشاگر هارو.
آرسینوس و لوسیوس:
- من کارم درسته. فوق العاده باهوشم. تازه اینم کشف کردم یه قارهای هست که وقتی ما تابستونیم اونا زمستونشونه.
- اینا مگه به این خاطر نیست که اونا تو نیمکره جنوبی زمین هستن؟
- پنالتی به نفع رستاخیز به دلیل اعتراض کاپیتان تیم تفتشت به تصمیم داور، و اینکه منظورم زمستان هستهایه.
آرسینوس: