کیو؟!
سی؟!
ارزشی!
پُست دوّم!! - پیش پیش پیش پیش.. پیش پیش پیش..
ویکی که با دقت به مدافع تیم کیو.سی نگاه میکرد که اونم خودش با دقت دولا شده بود جلوی قالیش و داشت سعی میکرد راضیش کُنه از روی زمین بلند شه، سرشو تکون داد:
- من تو قیافهی این قالی نمیبینم که دلش بخواد از رو زمین بُلند شه ویو.
اعضای تیم هرکدوم جلوی یه قالی واساده بودن و دو سه ساعتی میشد که از بازار برگشته بودن. البته بعد از دریافت پاترونوس ِ بی اعصاب ِ اسپانسر نازنینشون که به شکل یه کیک غولآسای خیلی خیلی ترسناک بود و لا به لای هوارهای "گوووووشنمـــــــــــــــــــه!!"ـش، میخواست بدونه دقیقاً چرا "دح میلیون طومن از هصاب ِ کوفطی شرکط ِ کیکحای پُشط ِ پرده کم شدح!!
" اگه شما هم مث جستجوگر کیو.سی تو این فکرید که: "حکایت املا بیصت بودن ِ اسپانسر چطور تونست توی پاترونوس عربدهکِشش تأثیر بذاره مرلینی؟
" شاید لازمه کاپتان بهتون یادآوری کنه: «ما هفت تا قالی رو دستمون مونده که ظاهراً هیچ علاقهای به بُلند شدن از روی زمین ندارن!
»
به هر حال..
مِتُد ویولت هم چندان کاربُردی به نظر نمیرسید. جیمز شونهشو انداخت بالا:
- همینطوری همیشه ماگتو پیش پیش میکنی که قیافهش
شکلیه دیـ..
جملهی جیمز هنوز تموم نشده بود که پنج عضو دیگهی تیم متوجه شدن دالونهای بازار چه حجمی از تفکر و آیندهنگری دَرِشون نهفتهس. چرا که حالا ویولت و جیمز به جای ناپدید شدن توی راهروها، توی قالیهاشون ناپدید شده و صدای هیجانانگیز ِ گفتگوی تمدّنهاشون اتاق مهمانسرای سی و هفت ستارهی شفترقُلی و باباش رو پُر کرده بود.
اوه.
گفتیم گفتگوی تمدّنها..
فلشهای بسیوووور بَک!- باید به ریشهها بازگشت..
+
معالأسف، انبوه ِ مدیران ِ جادوگران تا بدین لحظه شکلکی درخور برای یک وضعیت ِ
+
طور تعبیه نکرده فلذا، در این زمینه انشاالله که تخیل خواننده بتواند مرلین را در وضعیت ِ
+
تصور بنُماید.
تدی کَم مونده بود موهای نازنین فیروزهای بسیار جذّاب و دُخترکُش و دوستداشتنی و..
ویکی:
جیمز:
و.. فیروزهای؟
ـش رو بِکَنه:
- یعنی چون یه عضو ِ تیم ِ ما "کریم"ـه، ما باید به ریشههای کریم برگردیم؟! یعنی الان شیش تا عضو دیگهی تیم پشمک حاجی عبدالله حساب شدن؟!
مرلین دستی به ریشش کشید که اگه میخواست به همین سیستم ادامه بده، شبی از شبهای زمستان
مسافری هفت ناشناس بر سرش ریخته و اثری از آثار ریشش به جا نمیموند.
- موضوع فقط بازگشت به ریشهها نیست البته. ما تصمیم داریم گامی مثبت در راستای گفتگوی تمدّنها برداریم و به این بهونه..
پایان فلشهای بسیوووور بَک!- حالا ما باید سوار ِ این کوفتیا بشیم برای مسابقهمون.
تدی که حتی حواسش نبود اون چیزی که داره بالا پایین میندازه، لولوئه، مستأصل و درمونده به قالی خودش نگاه میکرد که اصلاً شبیه به یه قالی پرنده یا حداقل قالیای که پتانسیل پرنده شدن داشته باشه، به نظر نمیرسید.
- چخه! چخه! پیشته!
کریم هم انواع و اقسام صداهایی که بلد بود برای به پرواز در آوردن ِ قالیش در میاورد. ویکی آهی کشید.
- میدونی اونطوری نهایتش میذارن میرن؟
دیوونه داش فک میکرد شاید باس همون سیستمی که برای برگردوندن ویولت و جیمز پیاده کرده رو روی قالیش هم پیاده کُنه:
-
میام میبوسمتا!! قالیها اهمیت زیادی نمیدادند.
- چُشششششش!! چُشششش!!
کریم ِ خسته برگشت سمت تدی:
- اون واسه واسوندنه. نچ نچ نچ نچ.
البته کریم برای تدی نچ نچ نچ نچ نمیکرد. تدی گُرگ بود و پرواز کردنش - حتی اگر به یاری لفظ ِ منوّرهی نُچ نُچ نُچ نُچ بال در میاورد - کوچکترین کمکی به تحکیم روابط با هیچ کشوری نمیکرد.
متأسفانه.
چون به نظر میرسید تدی پتانسیل بیشتری برای پرواز داشته باشه تا اون قالیها.
همان لحظه - پُشت پنجرهی مُتل- پس فقط بفرستشون همون جا که مطمئن باشیم تا یه ماه بعد از مسابقه هم سر و کلّهشون پیدا نمیشه، فهمیدی عمّه؟ شنیدم هرکی رفته اونجا، برنگشته!
- فهمیدم.
مَرد باشلقپوش، زنی که قیافهش روی
قفل کرده بود رو توجیه کرد و با صدای پاقی ناپدید شد.
با صدای پاق دوّم، "عمّه" وسط اتاق بچههای کیو.سی پدیدار شد.
- خدا مرگم بــــــــــــــــــــــــدهههههه!!
ویکی که سخت تحت تأثیر آداب و رسوم مملکت غریب قرار گرفته و شرقزده شده بود، جیغ زنان دُنبال چارقدش دویید. لولو هم با جیغ خفهای به شکل یه سگ سیاه ِ گُنده دراومد و بقیه اعضای تیم خیره شدن به
ِ ظاهر شده وسط اتاقشون.
- میدونی..
تدی اینو آروم به جیمز گفت که کنارش واساده و اونم قیافهش
طور بود.
- تو این فکرم که کِی بالاخره قیافهم از حالت
در میاد.
ویولت که انگار قسم خورده بود تموم ِ طول عمرش اولّین کسی باشه که حرف میزنه:
- آبجی یوخده اشتب آپارات کردی مثکه! اینجا اُتاق ِ بروبکس ِ..
- اعضای تیم ِ کیو.سی ارزشی!
عمّه با صدای ترسناکی جملهی ویولت رو قطع کرد.
- اون قالیها هرگز حتی یک میلیمتر از روی زمین بلند نخواهند شد!
شما باید برای تهیهی قالیهای پرنده، به
صحرای ریگ جن برید!
لحظاتی سکوت در اتاق برقرار شد.
عمه با خودش فکر کرد: اعضای تیم قطعاً تحت تأثیر نمایش پرطمطراقش قرار گرفته بودن.
ویکی ِ مردد، اولّین کسی بود که به حرف اومد:
- ببخشید..
- بله؟
مهاجم موطلایی تیم با کمرویی پرسید:
- شما از چی انقد تعجب کردین؟
- من تعجب نکردم.
- پس چرا..
عمّه عینکش رو برداشت و معما رو بالاخره حل کرد!!
- به خاطر عینکم بود.
اون بچهها رو یاد یه نفر مینداخت.
جیمز رو بیشتر.
جُلبک ِ تیم کیو.سی به مغزش فشار آورد. یه نگاه به لولوی سگ سیاه طور انداخت. یه نگاه به اون زن انداخت. یه مروری بر هفت جلد کتاب هری پاتر و یه بدبختی ِ جدید کرد و..
- واسا ببینم. تو یه نسبتی با سبیل تریلانی..
عمه، که حالا شدیداً شبیه ِ "برادرزاده"ش بود، عینکشو سریع گذاشت و تو یه حرکت همه قالیا رو زد زیر بغلش:
- خب دیگه خدافس! اینم حقالزحمهی من!
پاق!عمهی سیبیل تریلانی ناپدید شد، ولی چند تا واقعیت رو پُشت سرش به جا گذاشت.
1. اون قالیها پرواز نمیکردن.
2. برای پیدا کردن ِ قالیهای پرنده باس میرفتن صحرای ریگ جن و اصلاً کدوم بوقی هس این لامصب؟!
3. حالا بدون قالیهای دَه میلیونی، باس جواب ِ اسپانسر ِ گوووشنهشونو چی میدادن؟!
زمان: فردای آن روز
لوکیشن نامعلوم - گرمای تبخیرکننده - بیابان ِ لم یرزع- تدی بگو آآآآآ. بگو آآآآآ.
شاید تصور کرده باشید کاپتان کیو.سی در مطب دکتر حضور دارد، که خب سخت در اشتباهید. شاید تصور کرده باشید گویندهی این دیالوگ دکتر/شفادهنده/حکیم/طبیب روستا یا چیزی در این مایهها باشد، که باز هم سخت در اشتباهید. حتی در مورد این که کسی چوب بستنی را در حلق تدی کرده باشد هم در اشتباهید.
- چپ چپ چـ.. نه.. راست! شازده خانوم راس! باب نورو انداختی ته ِ روده کوچیکه.. هیچی نمیبینم..
شما تا به حال یک کاپتان ِ گرگ داشتهاید؟ د ِ نه دِ ، نداشتهاید دیگه! اگه داشته بودید ( آیکُن انهدام ِ زبان و ادب پارسی در یک لحظه ) متوجه میشدید زمانی که کاپتان در خط ِ مشی ِ بازی ِ بعدی مینویسه: «ما وسط صحرای ریگجن گیر افتادیم و چیزی نمونده همدیگه رو بخوریم..» منظورش این نیست که
مجازاً همدیگه رو بخوریم. منظورش اینه که وقتی به سراب میرسیم و جیمز و ویولت سعی میکنن از روی عوض شدن ِ شکل لولو حدس بزنن تو افق چی داره میبینه، تدی بالاخره حوصلهش سر میره ( خودش میگُف حوصلهش سر رفته، شمام بگین حوصلهش سر رفته و گووووشنهش نبوده!
)
واقعاً ویولت رو میخوره!
خورده شدن ِ ویولت به خودی خود مسئلهی مُهمی نبود راستشو بخواین. ویولت مادرمُرده سالی به دوازده ماه، یازده ماهشو تو معدهی تدی میگذروند و کاملاً آداپته شده بود با محیط.
ولی..
ویکتوآر ویزلی حالا داشت طبق دستور ویولت ِ توی ِ معدهی تدی، چراغقوه رو به سمت راست میچرخوند و تکرار میکرد:
- تدی آآآآآآ.. بیشتــــر.. آآآآآ..
-
راستشو بخواین تدی داشت بر اثر فرو رفتن یک فروند چراغقوه در حلقش خفه میشد و شکلک فوقالذکر، ناشی از عدم تواناییش در بستن دهانش و جمع کردن لب و لوچهش بود.
این اتفاقیه که میُفته، وختی ویولت رو با نقشه میخوری!! متوجهی کاپتان؟!
- چپ حالا.. واسا واسا! اوکی! آقا فهمیدم! فهمیدم!
اون مسیره که تا الان اومدیم؟
پنج صدا: خُب؟!
یک صدا: اُ؟
- پیچ انتهایی ِ اثناء عشر ِ تدی بوده.
پنج صدا:
یک صدا: :آیلِنت:
- دور بزنین، لولو رو هم بگیرین دستتون نزدیک ِ زمین، هروخ چماق شد، بِکَنین!
طبق تحقیقات ِ میدانی ِ آنها، به دلیلی نامعلوم، لولو با نزدیک شدن به قالیها، تبدیل به نوعی چُماق میشد که با توضیح کریم، فهمیدند در گذشته با آن چماق قالیهای بدبخ را میکوبیدند. مرلین میدونِس چرا.
این عیبی نداشت.
این که تا الان مسیر پیچ اثنا عشر یا اثنی عشر یا هر کوفتی ِ تدی رو دنبال میکردن هم عیبی نداشت.
این که جیمز سوار بر انبوهی شِن ِ ضدّ جاذبه (
) به هوا رفته و نمیدونی تا کجا رفته و ما این جیمزو نداشتیم و پس از آن هم، اگر دیوونه با جد و جهد بسیار برش نمیگردوند، میتونستیم نداشته باشیم (
) هم عیبی نداشت.
فقط اعضای تیم کم کم داشتن فک میکردن..
نکنه این قضیه خورده شدن نقشهی ویولت بود برای این که زیر یه سقف ِ سایهدار ِ خُنک بکَپه و تدی با خودش بکشوندش؟!
زمان: ساعتی بعد
لوکیشن: نامعلوموضعیت اعضای تیم: لولو به شکل یک چماق، فرو رفته در حلق دیوونه که میکوشید کسی را ببوسد.
جیمز برای بار اِنُم، سوار بر شنهای ضد جاذبهی صحرای ریگجن، ناپدید شده در اُفُق.
ویکی بر اثر آفتابسوختگی حالا بیشتر شبیه باراک اوباما بود تا ویکتوآر ویزلی.
تدی و کریم در اعماق ِ چالهی عظیمی معلوم نبود چه میکردند.
ویولت هم که..
کاپتان ناباورانه به ماحصل دسترنجشان نگریست:
- فقط سه تا؟! فقط سه تا؟!!!
کریم در تلاش بود کمی خوشبین باشد:
- عوضش روی یکیشون نوشته وِل کُن!
این جمله، آستانهی تحمل تدی رو که به سه تا قالیچهی یافت شده در انتهای حفاریشون خیره شده بود در هم شکست. قالی ِ مورد اشارهی کریم رو که بیشتر شبیه پادری به نظر میومد بالا گرفت و صدای هوارش، تا سالهای سال بازار شایعات ِ موجود در ارتباط با صحرای ریگجن رو رونق بخشید:
- well Come!! روش نوشته وِل کام!! وِل کام!! مامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان!! خب..
حداقل سه تا قالی پرنده پیدا کرده بودن دیگه..
نه؟!..