هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
عالم دو طبقه پایین تر

- خوب، هکتور می تونی معجونتو بسازی. عواقب کارت پای خودته و اگرم لرد بفهمه گیبن نیستی... زنده زنده میدیم وینکی امشب برامون جیگر زلیخا سولاخ سولاخ شده درس کنه.

آرسینوس این را گفت و سپس روی صندلی ای، دست به سینه نشست. به همراه او دیگر مرگخواران نیز در گوشه و کناری خود را مشغول کردند و منتظر ماندند تا معجون آدم کش که هیچ، مرلین کش هکتور آماده شود.
- بدو بابا... نشسته اینهو هیپوگریف به ما نگا می کنه!

هکتور ابتدا کمی در افکار لرزانش سرچ و سپس شروع به درست کردن معجون کرد.

عالم دو طبقه بالاتر

گیبن آرام از جلوی در کنار رفت و وارد راهروی نیمه تاریک شد. هنوز قدم اول را بر نداشته بود که پایش به چیزی گیر کرد و با صورت به آغوش زمین شتافت! همزمان با افتادن وی و صدای ترکیدن گیبن، صدای لرد در راهرو پیچید.
- آه نجینی عزیزمان، فکر کنیم مهاجم کلا از بیخ ترکید!
- هکتور می کشمت، این بار نوبت توئه!

پس بلند شد و با دماغی فرو رفته به حرکتش ادامه داد...

عالم دو طبقه پایین

هکتور در حال ریختن اسید سیتریک درون معجون کف مانند صورتی رنگش بود. دستش از شدت ویبره اش می لرزید و نمی توانست یک قطره اسید را که در دستور العمل بود، در پاتیل بریزد.
- آرسی... نمی خوای بیای به من کمک کنی؟ به مرلین دیگه پیر شدم. نمی تونم ببینم یه قطره چقدره! چشام سوشو از دست داده!

آرسی نقابش را بالاتر کرد و گفت:
- خودم کردم که لعنت بر خودم باد! عمرا... اصلا... هرگز!
- کلا کسی نی به منه عاجز کمک کنه!

در این هنگام بود که وینکی دست در جیبش کرد و یک سکه یک گالیونی در آورد.
- بیا!
- بابا اون کمک نه که! کمک تو ساخت معجونشو میگه!
- آها... وینکی جن سخاوتمند... هکتور عجله کرد وگرنه وینکی، هکتور سولاخ سولاخ درست کرد!

هکتور که می دید، بدجور ضایع شده، بر روح خود درود هایی پس بسیار فرستاد و به ادامه کارش پرداخت.

ربعی بعد...

هکتور با وجود تمام لرزه های ۲ ریشترش، چشم های بی سویش و دستورالعمل پیچیده معجون، سرانجام آن را به پایان رساند!
- خوب، اون تار رو بده!

آرسی هنوز قدم اول را برای دادن تار بر نداشته بود که در به طور ناگهانی باز شد و همه به فضای خالی و تاریک پشت در خیره شدند...


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
ملت مرگخوار همچنان که زمین و زمان دور و برشان میلرزید، شروع کردند به افتخار کردن به وینکی.
وینکی که تا به حال این حجم از افتخار و تشویق را ندیده بود، دچار تشنج شد. چشمانش سفید شدند و کف از دهانش بیرون زد و روی زمین افتاد. روحش از بدن خارج شد و به عالم بالا رفت تا در جوار حوری های مرلین به آرامش برسد.

حوری ها به محض دیدن جن خانگی به پیشواز او آمدند و آنها نیز شروع به ترانه سرایی در وصف جن خانگی کردند، وینکی دوباره قاطی کرد. وینکی دوباره محو شد. وینکی تحمل این میزان از افتخار را نداشت. پس نعره زنان و اشک ریزان به عالم پایین بازگشت و مستقیما با یک اردنگی که به دلیل بی لیاقتی اش از سوی عالم بالا نوش جان کرده بود، به داخل بدنش بازگشت.

وینکی که دوباره زنده شده بود، چشمانش را باز کرد و گفت:
- نه... وینکی تحمل این میزان افتخار نداشت. وینکی جن خانگی خیلی خوووب بود.
- عه... زنده شد. بهتر... جمع کنید بریم تا سقف نیومده پایین!

ریگولوس در حالی که میکوشید تار صوتی را از میان انگشتان وینکی خارج سازد این جمله را بر زبان آورد.

- ملت مرگخوار خودشونو نجات داد. ملت نباید به خاطر وینکی کشته شد. وینکی جن خانگی جان فشان بود؟
- خب... پس باش اینجا... مزاحم نمیشیم!

ملت مرگخوار که تار صوتی را برداشته بودند، به سرعت از اتاق که دچار لرزش شده بود، خارج شدند و به اتاق پذیرایی در طبقه پایین رفتند.
وینکی که دید ملت در کار خود بسیار جدی هستند و آسمان هم به زمین بیاید برای او صبر نمی‌کنند، با فرمت از جای خود بلند شد و به دنبال آنها رفت.

دو طبقه بالاتر از پذیرایی، اتاق لرد سیاه:

لرد همچنان که روی صندلی نشسته بود، به سرعت افسون های مرگبارش را روانه میکرد.
گیبن به آرامی، خود را به حالت سینه خیز به سمت درِ بسته اتاق کشاند که البته در نیز همان وقت توسط یک افسون منفجر شد و مستقیم روی او افتاد و او را تبدیل به کتلتِ گیبن کرد. گیبن که در زیر در کاملا صاف شده بود، خود را به سختی از زیر در نیز بیرون کشید و از اتاق خارج شد.

- پرنسس ما، فکر کنیم کارشو ساختیم... هر جانداری هم بود، تا الان باید تبدیل به ذرات تشکیل دهنده هوا تبدیل شده باشد.

گیبن نفس راحتی کشید، خود را که کاملا صاف شده بود بلند کرد، سپس نفس عمیقی کشید و کم کم دوباره باد کرد و به حالت قبلی در آمد.
- حالا اول برم سراغ کی؟



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
نقل قول:
گیبن باید راه جدیدی را آغاز میکرد،پس به سوی کتابخانه لرد رفت، کتابی را برداشت و با مهارت خاصی به سمت لرد پرتاب کرد.او میتوانست از این نامرئی بودن برای آزار و اذیت مرگخواران استفاده کند

آزار و اذیت مرگخواران! و نه لرد! متاسفانه اشتباهی که گیبن از شدت هیجان مرتکب آن شده بود، پرتاب کتاب به سمت لرد و آزار و اذیت او بود.

لرد که شوکه شده بود، با عصبانیت به کتابی که درست بغل گوشش برخورد کرده و بر زمین افتاده بود می‌نگرد. لرد با دیدن این صحنه، با احتیاط نجینی را در آغوش می‌کشد.
- پرنسس ما، فک کنم مورد حمله قرار گرفتیم.

نجینی فش‌فشی از سر نارضایتی می‌کند و پیچشش به دور گردن لرد را تنگ‌تر می‌کند.
- نجینی به حالت آماده‌باش قرار بگیر. چوبدستی ما کو؟

نگاه نجینی و لرد بر روی چوبدستی‌ای که روی میزی با فاصله‌ی دو متری از آن‌ها جا خوش کرده بود قفل می‌شود. گیبن که سعی در جبران خطایش داشت، اینبار اشتباه بزرگ‌تری را مرتکب می‌شود. او با جهشی خود را به چوبدستی رسانده و به آرامی آن را جلوی لرد تکان می‌دهد.

لرد که از پرواز کردن چوبدستی در آسمان و وول خوردن آن در جلوی دو چشم بینایش هراسان شده بود، در یک حرکت سریع چوبدستی را می‌قاپد و سریع در کنج صندلی‌اش فرو می‌رود و بدنش را جمع می‌کند.

حرکت بعدی لرد فرستادن طلسم‌های بی‌امانی است که گیبن به سختی از آن‌ها جا خالی داده و سعی می‌کند گوشه‌ای پناه گیرد.

سمت مرگخواران:

سقف شروع به لرزیدن می‌کند و دست سلسیتنا در میانه‌ی ورود به دهانش، و خیل عظیم مرگخواران که در تلاش برای قاپیدن تارصوتی گیبن بودند، در میان زمین و هوا متوقف می‌شوند.

- ویبره نرو هکتور!

سلسیتنا فریاد زنان این را بر زبان می‌راند، اما با دیدن هکتور که آرام کنارش ایستاده بود ساکت می‌شود. سر مرگخواران با تعجب آمیخته به ترس، به سمت گوشه‌ای از سقف که کفِ اتاقِ لرد محسوب می‌شد برمی‌گردد.

در این میان وینکی که تمام تمرکزش را به کش رفتن تار صوتی معطوف کرده بود، با خوش‌حالی آن را از دست سلسیتنا می‌قاپد.
- وینکی جن خوب! وینکی تار صوتی رو گیر آورد. وینکی مرگخواران رو نجات داد. همه باید به وینکی افتخار کرد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۷ ۱۵:۳۴:۵۱

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
خلاصه:
بر اثر معجون هکتور،گیبن نامرئی شده.لردسیاه درباره این موضوع اطلاعی نداره و از اونجایی که مرگخوارا از تنبیه لرد هراس دارن، چیزی به لرد نگفتن و سعی دارند خودشون گیبن رو پیدا و مرئی کنند.در این میان لرد گیبنو احضار کرده و مرگخوارا به دنبال پیدا کردن کسی برای تغییر شکل به شکل گیبن هستند تا نزد لرد بفرستن، در نهایت قرعه به نام هکتور افتاد.

________________________________


-نه مطمئنا اشتباهی صورت گرفته...آخه کجای هکتور شبیه گیبنه!

وینکی در حالی که بخاطر آلودگی هوا بر اثر دود مداوم سیوروس ماسک و کپسول اکسیژن همراه داشت،گفت:
-این نکته اصلی ماجرا بود...هکتور باید شبیه گیبن شد وگرنه با مسلسل به جیگر زلیخا تبدیل شد!وینکی جن تبدیل کننده به جیگر زلیخا بود.

آرسینوس جیگر چشم غره ای وزیرانه نثار وینکی کرد.
-جیگر با گاف مکسور...با گاف مکسور...با گاف مکسور!
-گفته بودم من به مونثاتی که اسمشون زلیخاست علاقه خاص دارم مخصوصا از نوعه جیگرشون؟

ملت مرگخوار:

-میتونیم رو سر هکتور یه پاتیل رنگ خالی کنیم به ارباب بگیم گیبن اشتباهی رنگی شده.
-نه فایده نداره...همه مشکلات با اره حل میشه...ما به یک برش طولی،عرضی،فرقی،مغزی،ماهیچه ای،گوارشی،استخوانی و...

فلیت ویک سریع خود را به اره ورونیکا رساند و گفت:
-خب عالیه...یک دیلاق کمتر،زندگی بهتر!

هکتور از اینهمه لطف و محبت مرگخواران اشک شوق از چشمهایش می چکید! مطمئن بود دیگر جان سالم به در نمی برد،باخودش فکر میکرد چقدر دلش برای ویبره هایش تنگ می شود و چقدر معجون ها باقی مانده که میتوانست روی مردم آزمایش کند،اما شاید هنوز راهی مانده بود که آن هم به معجون خودش بستگی داشت.
-من یه پیشنهاد بدم؟
-نخیر...دیلاقا که پیشنهاد نمی دن!

آرسینوس در حالی که داشت به رنگ کرواتش فکر میکرد و تصمیم میگرفت که آن را عوض کند،گفت:
-بذارید آخرین تلاششو برای زندگی بکنه.
-من یه معجون مرکب دارم...میتونیم با اون...
-اون اره من کجاست؟پیشنهادت عالیه هکتور فقط یه مشکلی داره... اگر تازه معجونت درست عمل کنه که بعید میدونم!ما قسمتی از بدن گیبن رو از کجا بیاریم؟
-شاید من ازش یه تارصوتی داشته باشم.

سلستینا دستش را در جیب ردایش برد و شیشه ای که در آن تار باریکی بود را در آورد، در چوب پنبه ای شیشه را باز کرد و تار باریک را بر کف دستش انداخت.
-البته عمرا اگراین تار نازنینو بدم بهتون... با کلی زحمت ازش گرفتم و الانم گشنمه!

ملت مرگخوار به سمت سلستینا که دستش را به سمت دهانش میبرد هجوم بردن تا مانع خوردن آخرین راه توسط سلستینا شوند!

در همان هنگام اتاق لردسیاه

لرد که بر روی صندلی نشسته بود به آرامی نجینی را نوازش میکرد.
گیبن گوشه ای از اتاق ایستاده بود و به لرد نگاه میکرد،شاید اولین باری بود که گیبن میتوانست بدون خشم لرد و بدون آنکه او متوجه باشد به او چشم بدوزد.

گیبن با خود فکر کرد و فکر کرد و به این نتیجه رسید،حالا که مجبور است به خاطر اشتباه هکتور نامرئی بماند چرا نباید از این فرصت استفاده کند و کمی لذت ببرد.

گیبن باید راه جدیدی را آغاز میکرد،پس به سوی کتابخانه لرد رفت، کتابی را برداشت و با مهارت خاصی به سمت لرد پرتاب کرد.او میتوانست از این نامرئی بودن برای آزار و اذیت مرگخواران استفاده کند،میتوانست از هکتور انتقام بگیرد یا با نقطه ضعف هایی که از مرگخواران سراغ داشت به شدید ترین حالت شرارت کند.

گیبن سو استفاده از موقعیت هارا دوست داشت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۴

گالائتا مری تاوت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۷ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵
از اسم من سخت تر؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 29
آفلاین
- هری پاتر!
- چی؟
- همینه که هست.
- بده من اون برگه رو!

سیوروس برگه را از دست مورگانا قاپید و اسم روی برگه را خواند. چهره اش زرد شد؛ و همچنان زرد شد؛ و اگر ارباب فریاد کنان گیبن را صدا نمی کرد، هم چنان به زرد شدن ادامه می داد.

- خب بخون اون اسمو! :vay:
- وینکی!

مرگخواران
وینکی
اسنیپ
مورگانا

- وینکی لباس گیبن رو نپوشید. وینکی قرعه کشی رو قبول نداشت.

وینکی برگه را به هوا پرتاب کرده آن را در کمال خونسردی با مسلسل تررررر می کند.
لحظات سختی در خانه ریدل سپری می شود. هر لحظه ممکن است کروشیوی ارباب نصیب همه شود. مورگانا بار دیگر قرعه کشی را انجام می دهد. کاغذ های تا شده در جعبه دوباره شروع به چرخش کردند.
همچنان چرخیدند...
و چرخیدند...
و چرخیدند...
و باز هم تکه کاغذی با همان صدا از جعبه بیرون پرید و مستقیم در دستان مورگانا قرار گرفت. مورگانا کاغذ را باز کرد. سرخ شد. سفید شد. ویبره زد. تب کرد. لرز کرد. آنفلوانزا ی نوع " آ " گرفت. مرد. زنده شد. سرش را به دیوار کوبید. در زمین فرو رفت. ریش مرلین را یاد کرد. از همه دور شد. خانه ریدل را به گل رز کشید.

در همان حال، مرگخواران :

و در آخر، گلویش را صاف کرد، آب دهانش را قورت داد، و خود را برای لحظات آخر آماده کرد. می دانست که با چه واکنش هایی رو به رو خواهد شد. بعد از شنیدن این اسم، روغن مو های اسنیپ می ریخت، آرایش کراب می ریخت، مسلسل وینکی منفجر می شد، لاکرتیا به سگ ها پناه می برد ، ریگولوس خود را معرفی می کرد و رودولف از علاقه به ساحرگان دست می کشید. اسمی که روی آن کاغذ نوشته شده بود، کل خانه ریدل را بر هم می زد.

- خب، امممم، کسی نیست جز... ... هکتور!


تصویر کوچک شده
کی گفته من پیرم؟ من فقط ۲۰ و خورده ای‌-۳۴۳۸ سال- سالمه
باسیلیسک سوارااااااان
دلاوران
نام آوران
حالا بقیش


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ یکشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
گیبن که از این پیشنهاد همچین بدش هم نیامده بود با لبخندی از زیر نقاب ملت را نظر گذراند و گفت:
خب ملت!کی چنین افتخاری رو قبول میکنه؟
از انجایی که چیز هایی که در ذهن ملت میگذشت کاملا با تصورات گیبن درباره خودش از نظر ملت تفاوت داشت،هر یک از ملت توجه خود را به نقطه ی جالب توجهی از در و دیوار معطوف کردند و شروع به سوت زدن کردند.
و برای فضا سازی بیشتر تنها صدایی که شنیده میشد صدای جیرجیرکی بود که در ان سوی اتاق برروی پنجره در حال خروپف بود.
جمعیت همچنان در سکوت بود که ارسینوس باری دیگر در را گشود و با تشویش وارد شد:
ای وای من!
ـ چی شده ارسی؟
ـ چی میخواستی بشه؟ارباب عصبانی شده!هر لحظه ممکنه با یک کروشیو تو ال همه رو با خاک یکسان کنه. :worry:
مرگخواران عمق فاجعه را احساس میکردند پس هرچه سریع تر باید یک گیبن انتخاب میکردند به جز خود گیبن.
ـ من یه فکری دارم! :zogh:
سر همه به سمت پیغمبره بزرگ بر گشت که همانند همیشه هنگام احساس خطر به کمک مرگخواران شتافته و یهووکی اپارات کرده بود و البته اعصاب روونا را هم که مانند همیشه یک فکری داشت سرویس کرده بود.
ـ ای یاران تاریکی! بدانید و اگاه باشید که...
مورگانا حرف خود را قطع کرد،توماری را از جیب در اورد و انرا باز کرد و با صدای خفن و اکو داری خواند:
ـ ...هرگاه میان شما اختلافی افتاد و در سردرگمی ماندید،مورگانا شما را به قرعه کشی فرا میخواند!همان عملی که در ان دماغ هیچ بنی جادوگری نخواهد سوخت.پس بدان عمل کنید که مورگانا با قرعه کشی کنندگان است.
سپس تومار را بست.
در همین لحظه تیله ای از پشت جمعیت مرگخوار با سرعت هرچه تمام تر به دیوار بغل سر مورگانا برخورد کرد،از بغل گوش گیبن گذشته و از دوسانتی متری مژه هکتور عبور کرده، سپس به دیوار برخورد کرد و پس از ان با سرعت در حلق ان جیرجیرک بخت برگشته خفته فرو رفت و اورا به دیار مرلین فرستاد.
در حالی که چشم همگان با وَق زدگی به سمت پشت خیره شده بود،ایلین از میان جمعیت بیرون امد و گفت:
ـ عه وا...مورا تو بودی؟من فکر کردم مرلـ ...اهم اهم!
ایلین لبخند حجیمی زد و از انجایی که امکان شک،سوء تفاهم،درگیری و جنگ میان مرگخواران وجود داشت مصمم شد که دیگر ادامه ندهد.پس تیله ی خود را از حلق جیرجیرک بیرون کشیده و در حالی که با مابقی تیله ها بازی میکرد با بی خیالی گفت:
ـ منظورم اینه که...عجب تصمیم به جایی!به به!به به!
ـ خب!مادر موافقت خودش رو اعلام کرد.کس دیگه ای نبود؟
سیوروس اینرا گفت و به جمعیت خیره شد.اما هیچ واکنشی ندید.
ـ نه!مثل اینکه باید یکیو انتخاب کنیم!نکنه شما اینو میخواین؟
ملت عمق فاجعه را بیشتر دریافتند،پس دست خود را به نشانه موافقت بالا بردند.
ـ معجون قرعه کشی بدم؟؟
هکتور اینرا گفت اما پیش از انکه ویبره اش به 8 ریشتری برسد،مورگانا جعبه قرعه کشی را ظاحر کرد. و خوشبختانه همگان از پیامد های ناشی از معجون هکتور در امان ماندند.
مورگانا چوبدستی را به طرف جعبه گرفت.
اسامی کاغذی تا شده در جعبه شروع به چرخش کردند.
همچنان چرخیدند...
و چرخیدند...
و چرخیدند...
تا انکه یک کاغذ اسمی با صدای(پالف)از جعبه بیرون پرید.
مورگانا انرا در هوا قاپید و انرا باز کرد.
ـ این شخص کسی نیست جز...


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۲ ۲۰:۳۱:۰۶

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



وینکی جن خووب؟ :biganeh:
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین

شترق!


- آخ! اینور؟

شترق!


- آخ! اونور؟

شترق!

مرگخواران به وینکی نگاه میکردند و وینکی، مگس کش به دست، هوا را چپ و راست میکرد! هرچند امید ابلهانه ای به نظر می رسد که بتوانید با مگس کش، موجودی نامرئی را هدف قرار دهید؛ اما بالاخره تلاش جن خانگی میوه داد و میوه اش را هم به شکل یک ضربه محکم مگس کش انداخت روی کله ی گیبن.

شترقـــــــــــیوژ!

در اتاق لرد با صدای ـــــیوژ روی پاشنه چرخید و پس از آن، آرسینوس هراسان و گریزان به میان جمع مرگخواران پرید.

ریگولوس از زیر هیکل وزیر گفت:
-چی شد؟ چی شد؟ ارباب چی گفت؟ تو چی گفتی؟

آرسینوس سرش را میان ریش انبوه مرلین که به تازگی میتوانست ریش دامبلدور را در جیب شلوارش بگذارد، بلند کرد و جواب داد:
-گفتم گیبن مشکل رودَوی (!) پیدا کرده رفته مرلینگاه! طول میکشه بیاد. ارباب هم گفت «سریع بیارینش. کارش داریم.»
-چطوری حالا باید گیبنو واسه ارباب ببریم؟
-
-جا داره بگم: «داداش؛ گند زدی!»

کراب دست توی چشمش کرد و از آن تو، یکی از مژه های ریمل خورده اش را که برای مدتی گم شده بود را بیرون کشید. آن را فوت کرد، گذاشت توی دهانش و قورتش داد. کراب میخواست بلند قد شود. و چه راهی بهتر از خوردن مژه ی بلند شده؟
هکتور که شاهد این ماجرا بود و خیلی ذهن درخشانی داشت و بارها جایزه بی خاصیت ترین معجون ساز را برده بود، هر چه را که دید در ذهنش پردازش کرد و روی نتایج پردازشش فکر کرد.

مغز هکتور: تصویر کوچک شده


سرانجام، لامپی بالای سر هکتور روشن شد و مغزش را از موج مکزیکی اضافه نجات داد. گاهی وقت ها، لامپ ها موجودات وقت شناسی هستند. می گویند لامپ اضافه را خاموش کنید ولی شما باور نکنید! لامپ، موجود نجیبی است! لامپ همیشه در تاریخ نشان مردانگی و پهلوانی بوده است. رستم با لامپ سهراب را کشت؛ روس ها لامپ کردند توی دماغ هیتلر؛ افلاطون در نور لامپ درس می خواند؛ ادیسون بخاطر لامپ در تانزانیا کمپانی تشت سازی ساخت؛ معادله شرودینگر را لامپ کشف کرد؛ ابن سینا به عنوان دارو لامپ به بیمارانش می داد و تازه! فکر کردید پول هزاران جایزه بانک ملی از کجا تامین می شود؟ بله! از جیب لامپ!
معجون ساز، لامپ پرمنفعتش را از روی هوا قاپید و آن را به مرگخواران نشان داد.
-فهمیدم! باید یکی رو شکل گیبن در آریم و به لرد بدیم.


رودولف گفت:
-کی داوطلبه لباس گیبنو بپوشه و ماسکِ گیبنی بزنه؟

گیبن:
لامپ:
مغز هکتورِ خوشحال: تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۱ ۲۲:۰۱:۴۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ سه شنبه ۳ آذر ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
ولدمورت بدون سوال دیگری به سمت اتاقش حرکت کرد.همانطور که راه میرفت زیر چشمی مرگخواران را می پایید.
به سمت درب اتاقش رفت و با دستش اشاره ای به در کرد، در با اشاره ی دست باز شد. روی میز اتاقش چند دست ورق بود . نزدیک تر که می شدی، چند دست ورق شبیه سند منگوله دار یک راهرو در قیطریه بود.
لرد یک نگاه زیرچشمی به سند منگوله دار کرد و به صاحبش فکر کرد، بدون ان راهرو چه می کرد؟ شب ها کجا میخوابید؟ بی خانمانی مرگخوارش را نتوانست تحمل کند. صدایش را کمی بلند کرد و صدا زد:
- گـیـبـن؟

از ان طرف هم مرگخواران در اتاق اصلی پاتیل چه کنم چه کنم را در دست گرفته بودند و هر از گاهی ان را دست به دست میکردند که صدای لرد بلند شد:
-مگه نمیگم گیبن بیاد اینجا؟ مجبورم نکنید من بیام اونجا.

ارسینوس و ریگولوس به سمت اتاق لرد به راه افتادند تا قصه را ماسمالی کنند.این طرف هم رودولف با قمه دنبال نویسنده گذاشته بود:
-چرا هر دفعه یکی به مشکل میخوره لرد دقیقا همون شخص رو احضار میکنه ؟ چرا؟ :vay:
-نویسنده هم از ترس جانش با ماکسیمم سرعت به طرفین فرار میکرد و جیغ میکشید :
-من چمیدونم . این حرکت نمادینه حتما باید اتفاق بیوفته تقصیر من که نیست.
و به سرعت از کادر بیرون رفت.

ارسینوس به اتاق لرد رسید. در زد و وارد شد، ریگولوس هم پشت سرش وارد شد.
-درود ارباب. ارباب امروز بسیار برازنده شدین.
-درسته ارباب. بانو نجینی هم امروز بسیار بهتر به نظر میان.

لرد انقدری تجربه داشت که بفهمد وقتی یکی از مرگخوارانش جواب نمیدهد حتما اتفاقی افتاده. لرد نجینی رو برداشت و به دستان اوتو بگمن داد:
-اوتو، ببرش بیرون نمیخوایم دختر همایونی مان چیزای خشن ببینه. در ضمن از هر کدوم از مرگخوارا هم که خوشش اومد همونو براش پوست کن بذار بخوره سیر شه.

ارسینوس و ریگولوس با شنیدن این دو جمله از لرد دو بار اب دهنشان را قورت دادند.
لرد از پشت میز بلند شد و به سمت پنجره رفت همان طور که بسیار شیک و مجلسی از پنجره به بیرون نگاه میکرد شروع به صحبت کرد:
-آرسینوس جیگر. حس میکنیم چیزی هست که ما ازش بی خبریم و حس میکنیم تو قراره اون چیز رو به ما بگی.

با گفتن این حرف لرد خنده ی شیطانی کرد و با اشاره ی دستش در سریعا بسته شد و از پشت قفل شد.

در ان طرف ماجرا هنوز کسی کاری از پیش نبرده بود، ملت مرگخوار با خستگی در گوشه ای نشسته بودند و فکر می کردند، تنها صدای اتاق صدای پس گردنی زدن های گیبن به وینکی بود که هر چند دقیقه شنیده میشد.


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۳ ۲۰:۰۶:۳۲
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۳ ۲۰:۰۸:۱۶
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۳ ۲۰:۰۹:۱۳
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۳ ۲۰:۱۰:۴۱
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۳ ۲۰:۱۱:۵۹

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۳۸ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
از زیر چتر حمایتی رودولف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
ملت مرگ خوار بی خیال توضیح دادن دوباره به بانز شدند . مرگ خوارها میدانستند، قرار نیست دور همی با ارباب شیر موز و کیک بخورند و متمدنانه در مورد گم شدن گیبن صحبت کنند.

_ارسینوس تو یه دو دیقه بیخیال کشتن ریگلوس شو ؛ برو حواس ارباب رو پرت کن


-کی؟من؟

_نخیر .بانز رو میفرستیم با ارباب قایم موشک بازی کنه.اتفاقا استعدادشم داره.

_آره آره رودولف ....من خیلی استعداد دارم.

ارسینوس بدون توجه به جواب بانز کراواتش را مرتب کرد. و با عجله به سمت در ورودی عمارت دوید.

جلوی در :
ارباب با همان وقار همیشگی در حال وارد شدن بودند ، که ناگهان ارسینوس با شتاب جلوی ارباب ظاهر شد :

_سلام ارباب خوبید ؟

_بله سینوس .کنار بروید می خواهیم وارد شویم

_نهههه...یعنی....ارباب میدونستید چقدر کراوات به شما میاد و چقدر به ابهت شما اضافه میکنه

_همین که کراوات به ابهت شما اضافه کرده کافیه سینوس.کنار بروید

_چیزه....ارباب ....

_سینوس اگر در پشت سرتان را مشاهده میکنید و تمایلی ندارید که باهاش یکی شید کنار برید.

ارسینوس که تهدید اخر را جدی دید کنار رفت و در را باز کرد.داخل عمارت ملت مرگخوار جلوی میز سوراخ سوراخ ایستاده بودند و لبخند میزدند.ارباب به مرگخوار ها و سالن ابکش شده نگاهی انداخت :


_دوباره کسی تو صندلی ما گیر کرده ؟

_ فکر نکنیم ارباب


_دوباره کسی از خانواده پشمک میخاد مرگخوار شه ؟

_

_باز پارک درون عمارتی درست کردید؟

_ نه ارباب جون

ملت مرگ خوار فقط در این فکر بودند که ارباب متوجه کمبود گیبن نشوند. مر گ خوار ها می دانستند که اگر ارباب متوجه شوند دوباره یکی از مرگخوارها نامرئی شده . سرنوشت خوبی در انتظارشان نیست.






چه جالب




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
رودولف کمی به اطراف نگاه کرد. بیشتر مرگخواران در حال رجزخوانی برای یک دیگر بودند. شاید بهتر بود که فقط خودش با یکی از مرگخواران دنبال گیبن می رفت، اینگونه حداقل امکان از بین رفتن بقیه مرگخواران کم تر می شد.
- روونا، میای بریم دنبال گیبن؟
- که چی بشه؟
- گیبن گم شده. ارباب میکشتمون اگه پیداش نکنیم.
- می ندازیم تقصیر خودش، امروز از عمارت رفته بیرون دیگه هم برنگشته.
- می دونستی من به ساحره های باهوش علاقه ی خاصی دارم؟
- می دونستی من از جادوگرای که به بقیه ساحره ها ابراز علاقه می کنن چقدر بدم میاد؟
- اوه سلام بلاتریکس. همین الان داشتم به روونا می گفتم که تو چقدر باهوشی.
ناگهان، در خانه ریدل ها با شدت باز شد و یک ممد مرگخوار هراسان وارد سالن شد.
- ارباب داره میاد.
به یک باره سکوتی همه سالن را در بر گرفت حتی اره ورونیکا هم که از اول سوژه در حال خرخر کردن بود انقدر شعور داشت که الان خاموش باشد. اما ریگولس شعور که هیچ، مغز هم نداشت.
- حالا به ارباب چی بگیم؟
- چه اتفاقی افتاده که نمی خواین ارباب بفهمه؟
سکوت دوباره به راه افتاد همه مرگخواران با افکت به گوینده مجهول این جمله خیره شده بودند. حتی ریگولس هم این بار انقدر مغز داشت که فقط خیره شود.اما خب گوینده ای وجود نداشت.
- بازم باید برات توضیح بدم بانز؟ :vay:
- من این ورم رودولف.
-----------------------------
ببخشید اگه به کسی توهین شده من هیچ منظور خاصی نداشتم.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.