هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۰:۰۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
#17

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مسابقه مرحله نیمه نهایی لیگ کوییدیچ 1396


تف تشت
VS.
دلار


مهلت مسابقه: از ساعت 00:00 روز 14 بهمن تا ساعت 23:59 روز 23 بهمن


داوران: نقاب و آرسینوس جیگر



پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۵
#16

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
نتیجه بازی تف تشت با تراختور زرد ( حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی) )


تف تشت:

*آلبوس دامبلدور: 96+20% = 115.2

امتیاز تیم: 115.2


تراختور زرد:

هیچ بازیکنی از این تیم در مسابقه شرکت نکرد.

برنده مسابقه: تف تشت

+ بدلیل شرکت آلبوس دامبلدور از تیم تف تشت و احترام به پست ایشان، تیم تف تشت برنده مسابقه اعلام می شود. اما چون هیچ پست دیگری از تیم ارسال نشده است، امتیاز گوی زرین در این مسابقه به هیچ تیمی تعلق نمیگیرد.

+ با تشکر از آرسینوس جیگر بابت امتیاز دهی به این مرحله.


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۹ ۲۳:۲۳:۳۶



پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴
#15

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
تف تشت
VS
تراختور زرد


پست اول

- ... و این هم از وینکی!

جن خانگی، سوار بر جارو از داخل چادر رختکن تیم تف تشت خارج شد و در آسمان به پرواز در آمد و با عشوه نگاهی به دوربین انداخت، سپس در جای خود قرار گرفت. بعد از آنکه شور و اشتیاق تماشاگران فرو نشست همه حواس ها بار دیگر به رختکن تیم تیمارستان شلمرود متمرکز شد. گزارشگر گاز بزرگی از همبرگر خود زد و ملچ مولوچ کنان به ادامه گزارش خود پرداخت:
- خب، نوبت میرسه به آخرین بازیکن تیم تف تشت... قورت... بله ببخشید، نمیدونید ما ان قدر وقت نمیکنیم که غذامونو بخوریم و مجبوریم اینجا... هام! ( افکت گاز زدن ) ... لامصب عجب همبرگریه ... غذا بخوریم، خب این شما و این... ورونیکا اسمتلی!

خبری از ورونیکا نشد.

- ورونیکا اسمتلی! پس کجا مونده کاپیتان تف تشت؟

اعضای تیم تف تشت به یکدیگر نگاه کردند.

فلش بک

- گوشنمه!
- نه! هاگرید باید خودش رو نگه داشت! پیتزا الان رسید!

این وضع در خوابگاه تف تشتی ها اصلا و ابدا غیر عادی نبود، مثل همیشه، هاگریدِ گرسنه به دنبال غذا میگشت و در صورت پیدا نکردن، هرچیزی را نوش جان میکرد، حتی اگر آن چیز، هم تیمی های خودش باشند! وینکی به شکم هاگرید چسبیده بود و در تلاش بود مانع رسیدن نیمه غول به کاپیتان تف تشت شود. دامبلدور به غول گشنه نزدیک شد، پرید و ریش هایش را گرفت و به طرف پایین آورد تا بتواند چیزی بگوید.
- روبیوس! تو نباید کسیو بخوری! محفل مهد عشقه! بهش عشق بورز! من مطمئنم نیروی عشق باعث میشه تو گرسنگیتو نادیده بگیری!
- گشنمه! پروف! من دارم کنترلمو از دست میدم!
- کنترلتو بده دست من! شبکه چهار راز بقا داره!

همه به رماتیسم چشم غره رفتند که باعث شد وی شانه ای بالا بی اندازد و با " به من چه " ی خاص خود، شیرینی ناپلئونی را زیر بغل بزند و از آن مهلکه بگریزد. هاگرید با یک حرکت وینکی و دامبلدور را از زمین بلند کرد و به سمت کنج خوابگاه پرتاب کرد. ابتدا پیرمرد به زمین برخورد کرد، سپس جن خانگی روی شکم او افتاد. وینکی خواست به سمت نیمه غول برود که چیزی توجهش را جلب کرد.
- پشمک؟! پشمک ریشاشو بیگودی کرد؟ پشمک موهاشو دیزلی زد؟!
- راستش دخترم این مال دورانی بود که لیلی لونا کوچولو دنبال این بود که به مو و ریشای من مدل بده، الان دختر خوبی شده، یه شفا دهنده ی خوب! حالا خوشگل شدم دخترم؟

وینکی خواست سر به کوه و بیابان بگذارد، میخواست برای همیشه در افق محو شود، میخواست از قطار دنیا پیاده شود اما یادش آمد پول ندارد، بنابراین ترجیح داد همچنان داخل قطار بماند.
-نه!

دیگر دیر شده بود، اره ی روی زمین و هاگرید آرام شده، همه چیز را نشان میداد، کاپیتان تف تشت، یک سفر همیشگی و بدون بازگشت به معده هاگرید داشت.

پایان فلش بک

- حالا چیکار کنیم؟ حتما باید هاگر شب مسابقه کاپیتانمونو میخورد؟ حالا یه بازیکن کم داریم.

در این لحظه یک جارو پرنده قدیمی به آن ها نزدیک شد که دود سبزی را با خود به همراه داشت. جارو رو به روی بازیکنان تف تشت متوقف شد و مردی با ردای سراسر سبز در برابر آن ها نمایان شد، با ورود مرد، ورزشگاه در سکوت فرو رفت و همه به مرد زل زدند. از روی علامت اسلیترین که روی ردایش نقش بسته بود، میتوان حدس زد او کیست.
- من بازیکن جایگزینم.
- چرا شما؟
- ما اسلیترینی ها همیشه هوای همو داریم، مثل اون گودریک نیستم که.

ننه قمر پاسخ دندان شکنی از سالازار گرفت و پوکرفیس گونه روی جارویش نشست و تا آخر بازی کسی حق ندارد از زبان او جمله ای را بگوید زیرا او از سالازار حرف شنوی داشت. بنابراین تیم تف تشت و تراختور زرد در مقابل یکدیگر ایستادند تا با سوت داور بازی را شروع کنند. اعضای تیم نمیدانستند با وجود اسلیترین، هنوز هم میتوانند مثل دوران ورونیکا " دور هم کوییدیچ کوچکی بزنند " یا نه.

همان زمان - رصد خانه مراغه

- قربان! قربان! :اسمایلی سوری لند:

رئیس رصدخانه در اتاق مخوف خود به صندلی تکیه داده بود و پاهایش را روی میز گذاشت و پک دیگری به سیگار برگ خود زد. مرد سراسیمه وارد اتاق شد و تحت تاثیر جو خوفناک آنجا قرار گرفت اما وقتی کمی دقت کرد متوجه شد رئیس پرده ها را کشیده است بنابراین به سمت پنجره رفت و پرده ها را کشید که در اثر آن، نور کورکننده ای به چشمان رئیس تابید.

بومب!

- صد بار گفتم حال وهوای رئیس مافیارو به خودت نگیر، ریاست رصدخونه ان قدر فیس و افاده نداره که.

رئیس از روی زمین بلند شد و گفت:
- چیکار داشتی حالا؟

مرد مورد نظر، دست رئیس رصدخانه را گرفت و به سرعت از اتاق خارج شد و به سمت اتاق تلسکوپ ها حرکت کرد که سیصد و سی طبقه بالا تر بود و البته، بدون آسانسور! طبقه ی اول را به راحتی بالا رفتند، طبقه ی دوم را به همین ترتیب، طبقه سوم به همین ترتیب...

چند ساعت بعد

- بالاخره... رسیدیم... رئیس!

رئیس حرفی نزد.

- رئیس؟!

مرد سرش را برگرداند و متوجه شد فقط دست سرپرست رصدخانه در دست اوست و " بقایای بدن رئیس " جا مانده است. بنابراین مجبور شد به طبقه دویست و هشتاد و هفت برگردد. وقتی به این طبقه رسید، تنها چیزی که دید، لباس های او بود. درحالت عادی، فکر های منفی به ذهن افراد منفی میرسد که " اگه لباس رئیس اینجاست خود رئیس... " اما رئیس کوچولو از زیر لباس ها بیرون آمد تا به این افکار پایان دهد. به نظر میرسید این همه بالا آمدن از پله، او را بیش از حد لاغر کرده است.

مرد، رئیس را درجیب خود گذاشت و بار دیگر از پله ها بالا رفت تا به اتاق تلسکوپ ها برسد. وقتی به آن اتاق رسید، وی را از جیب خود در آورد و روی میز پرت کرد و تلسکوپ را طوری تنظیم کرد که او بتواند آن جسم آسمانی را ببیند.

- یه شهاب سنگ نارنجی؟
- بله رئیس! به نظر میاد حاوی ماده عجیب و نارنجی رنگی به نام " رماتیسم مغزی " باشه. که قراره...

بر روی نقشه شهر که روی میز قرار داشت خم شد و محاسبات خود برای محل برخورد احتمالی شهاب سنگ انجام داد، سپس جمله اش را کامل کرد:
- تو حمام باستانی شلمرود، فرود بیاد!


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۰:۲۸ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۴
#14

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
دیدار رده بندی مسابقات جام جهانی کوییدیچ


تف تشت - تراختور سازی

زمان: از ساعت 00:01 روز سه شنبه 94/11/27 تا ساعت 23:59 روز دو شنبه 94/12/3


* قبل از شروع مسابقه قوانین را به دقت مطالعه کنید.




پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴
#13

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
نتیجه بازی تف تشت با تیم قرمز و طلایی گریفیندور ( حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی) )


تف تشت:
*وینکی: 110.4
*ورونیکا اسمتلی: 105.8
*آلبوس دامبلدور: 105.8

امتیاز تیم: 107.3
امتیاز هماهنگی پست ها: 17


تیم قرمز و طلایی گریفیندور:
برایان دامبلدور: 82

به دلیل به حد نصاب نرسیدن تعداد پست ها، این تیم بازنده می باشد.

برنده مسابقه: تف تشت
صاحب گوی زرین: تف تشت





پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۴
#12

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین

پست اول

بعد از ظهر زیبایی بود. پرتو های درخشان خورشید که از میان شاخه های لخت و نیمه لخت درختان به زمین جنگل می تابید، زیبایی فضای جنگل را چندین برابر می کرد.

زمین جنگل از برگ های زرد و نارنجی درختان پر شده بود. باد سردی با قدرت تمام وزید و چندین شاخه درختان را تکان داد که باعث شد چندین برگ زرد دیگر نیز روی زمین بیفتد.

برگی که تازه روی زمین افتاده بود، با خشونت تمام، توسط فردی با مو های سرخ و چهره ای کک و مکی لگد شد.

به دنبال آن، قدم های خشمگین دیگری نیز برداشته شد و چند لحظه بعد، تنها صدایی که شنیده میشد، صدای خش خش برگ های زردی بود که زیر پای اعضای تیم قرمز و طلایی گریفندور، له می شد.

بازیکنان، با قدم هایی خشن راه می رفتند و هریک طوری به دیگری نگاه می کرد که گویی به یک موجود دم انفجاری جهنده نگاه می کند!

چیزی که بیش از پیش این وضعیت را عجیب می کرد، چهره های آن ها بود.

مو های رون کاملا بهم ریخته بود و یک کبودی آبی زیر چشم سمت چپش به چشم میخورد.

مو های بلند و ریش برایان پراکنده شده بود، اما به واسطه بدن سنگی خون آشامی اش آسیب چندانی ندیده بود.

جرج ویزلی دو خراش بزرگ بر روی پیشانی اش به چشم میخورد.

اما قیافه هرمیون، آمیلیا و جینی از همه وحشتناک تر بود. ظاهرا آمیلیا هنگامی که رفته بود تا پادزهری برای مشکل فوکس در بازی قبلی پیدا کند، مقداری معجون زيبایی و آرایشی نیز دزدیده بود که از نظر جینی و هرمیون، ارزش این عمل، از برنده شدن در مسابقه جام آتش نیز بیشتر بود!

پس از آن دعوای شدید هنگام تمرین، قیافه دخترهای تیم ، دست کمی از زامبی نداشت!

تنها عضوی که حال مساعد تری داشت، فوکس بود که آن هم به واسطه ی اشک شفا بخش خودش بود!

تمرین آن روز، افتضاح بود! اما هیچ کس نمی دانست بدترین بخش آن کدام قسمت بود.
رون با چماق مدافعین به برایان حمله کرده بود، جینی با لگد به صورت هرمیون زده بود، آمیلیا در حین تمرین، دم فوکس را گرفته بود تا خود سریع تر به گوی زرین برسد و در کل، زمین بازی کوییدیچ به تالار دوئل تبدیل شده بود!

با به یاد آوردن این حوادث، چهره رون از خشم قرمز شد، اما چیزی نگفت.
زمانی که اعضا به به خوابگاه بازیکنان رسیدند، رون تنها یک جمله گفت:

-فردا هفت و نیم صبح.

اعضای تیم با چهره هایی کاملا پوکرفیس، تنها به یک سرتکان دادن رضایت دادند.

هنگامی که رون به سمت اتاقش رفت، بر وسوسه زدن یک اردنگی به برایان مقاومت کرد!

فردای همان روز

رون راس ساعت شش و نیم با صدای دعوا از خواب برخاست.
ردای کوییدیچ اش را پوشید و بدون توجه به سر و صدای دعوا ، از ساختمان سفید بیرون آمد.

برعکس روز قبل، هوای آن روز کاملا ابری بود و شاید تا لحظاتی دیگر ریزش باران آغاز می شد.

رون به سر و صدایی که از داخل ساختمان می آمد بیشتر توجه کرد:

-برو کنار دیگه!...الان نوبت منه که از آینه. استفاده کنم!

-صبر کن تا من معجون ضد آفتابم رو بزنم!

-قار...قار...قار!

-آخه بی معز! آفتاب کجا بود!...برو کنار! باید از این معجون صاف کننده مو استفاده کنم!

-خانما...لطفا گوش کنین...من فقط می خوام به موهام ژل بزنم!...پس من یک دونه ای حساب میشم!

-یکدونه ای؟!...آدرس رو اشتباه اومدی حاجی!...نون سنگکی دو تا کوچه پایین تره!

-قار...قار...!

-یکی فوکس رو خفه اش کنه!

-آهای!...به ققنوس نوه ی من توهین نکنین!

-نوه ات چه بوقیه که ققنوسش باشه!؟

-توهین به آلبوس برابر مرگ است!

-بوق نزن بابا!

رون کاملا نا امید شد. کاش نصف استعدادی که این جماعت در فحش دادن داشتند، در کوییدیچ از آن استفاده می کردند!
رون به سمت زمین بازی به راه افتاد، او این بار به اعضای تیمش اجازه داده بود تا یک ساعت استراحت کند اما ظاهرا زیبایی برای آن ها از
از هرچیزی مقدم تر بود.
رون از خشم دندان هایش را به هم سایید و دستانش را مشت کرد.

بالاخره به ورزشگاه رسید، میخواست مدتی، تنهایی تمرین کنند.
رون وارد رختکن شد، جارویش را برداشت و وارد زمین بازی شد اما با دیدن زمین سرجایش خشکش زد:

تیر های دروازه شکسته بود، نصف چمن های زمین از بین رفته بود، نصف دیگر زمین کاملا حفر شده بود.

حس کاراگاهی رون به سرعت به کار افتاد تا مدارک را کنار هم قرار دهد:
زمین تا روز قبل سالم بود، این خرابکاری ها حاصل جادو بود، هیچ پدیده طبیعی نمی توانست تا این حد خرابی به بار بیاورد.

رون متوجه مطلب دیگری هم شد که شاید کلید حل این معما بود، البته اصلا دوست نداشت به کسی تهمت بزند اما این موضوع مدرک مهمی بود:
اعضای تیم تف تشت شب قبل به اینجا رسیده بودند.

رون چوبدستی اش را درآورد و گفت:

-اکسپکتوپاترونوم!

رون سپر مدافعش را به صورت یک پیام برای اعضای تیمش فرستاد. 
کار دیگری از دستش برنمی آمد، تنها مجبور بود امیدوار باشد که اعضای تیمش به این هشدار توجه کنند...


آخرین دشمنی که نابود می شود؛ مرگ است.



تصویر کوچک شده

کاراگاه برایان دامبلدور


پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
#11

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
تف سیُم!


تف آخر!

زمان حال

گریفیندوری ها، دور هم جمع شده و کله هایشان را در هم برده بودند و درحالیکه از ترس می لرزیدند، سعی داشتند تا ترکیبی بچینند و زودتر از شر هیولاهای حریف خلاص شوند. رون ویزلی گفت:
-این هاااغر همش چربیه! نترسین ازش. دور بزنیدش فقط! اگه مرلین بخواد خورده نمی شیم. :worry:
-من از ریشای پروفسور میترسم. این پروفسور، همون کلید روشنایی و گازرسانی روستایی قلب تپنده ی محفل نیست. این پروفسور تو قلبش ریش داره نه عشق!
-من می ترسم. نکنه تو گوشای اون جنه گیر کنم.

آن طرف حمام، ورونیکا و رماتیسم یک گوشه ی ریش دامبلدور را گرفته بودند تا ننه قمر از سمتی دیگر، الگوهایش را ببُرد و همانطور که قولش را داده بود، یک چارقد گلدار برای هاگرید بدوزد.
-ننه میگُم دور کمرت چقـدر بود؟
-پنج متر!

تماشاچیان که کماکان از پوشش درست برخوردار نبودند، همچنان با ترس و لرز به تیمارستانی ها نگاه میکردند. می دانید؟ منظره هیولاهایی که کوییدیچ بازیکن می کنند قطعا یکی از آن منظره هایی نیست که هر روز در پارک سرکوچه ببینید.

فلش بک-نذری خوران

هاگریدِ سالم، پیش بندش را با دقت بست و ملاقه در دست، منتظر آش شد. ورونیکا که کنار دیگ بزرگ و پر از آشِ خبیثــان ایستاده بود و آش را در کاسه هایی از جنس پوشک پریمیوم مای بیبی می ریخت، بلند گفت:
-وات دو وی وانت؟
-لوبیا و آب پخته شده!
-وات دو وی وانت؟
-سبزی و کشک!
-وات دو وی وانت؟
-آش کشک نذری! آش کشک نذری! آش کشک نذری!

سرانجام، همه کاسه ها پر و تیمارستانی ها، با شادی و خوشحالی مشغول هورت کشیدن آش شدند. هاگرید گفت:
-به به! باید بیشتر از کیو.سی شکست بخوریم.
-ننه، قربون دستش اون نمکو داد؟

ننه قمر، با چشمان کورش دور و بر را کاوید. وقتی هدف موردنظر را پیدا نکرد، شانه هایش را تلق و تولوق کنان بالا انداخت و گفت:
-شیلنگی نمی بینُم اینجا مادر!
-

تیمارستانی ها، چند دقیقه بعد را به هورت کشیدن آش و حرف نزدن گذراندند. آخر سر، پوشک-کاسه هایشان را توی هم گذاشتند و روی تپه های پوشک اطرافشان لم دادند.
-اونقدر خوب بود که میخوام باقی عمرمو صرف دنبال کردن مادربزرگم کنم.
-اونقدر خوب بود که احساس میکنم دارم تبدیل به ریش میشم فرزندانم.
-اونقدر بد بود که وینکی احساس کرد باید جن دروغگو شد.
-بوی نفت به مشامم می رسه!

و این، آغاز هرآنچه بود که به آن تغییر می گویید.

بازگشت به آینده (!)

-یک گل دیگه به نفع تف تشت! شلمرودی ها سیصد و پنجاه هزار و دویست تا جلو میفتن. عجب بازی هیجان انگیزی شده. ولی نمیدونم چرا گریفی ها هیچ علاقه ای به زدن گل ندارن و فقط، توی اون چاله جمع شدن؟

گریفیندوری ها، درون چاله ای که چند لحظه پیش در زمین کنده بودند جمع شده و از ترس به خود می لرزیدند. هر از چندگاهی هم، یکی از بازیکنان پتویی را روی خودش می کشید و داد میزد: «به درک که رماتیسمم بره! نمیخوام سرم بره. »

با اینکه گریفندوری ها در وضعیت تف اندر تفی گیر افتاده بودند اما آن سو تر، تیمارستانی ها آنقدر شاد بودند که سر از پا نمی شناختند و گاهی، به جای اینکه کوافل را با دستشان بگیرند، آن را با پا حرکت میدادند و به طرف دروازه ی حریف شوت می کردند. و این گونه بود که فوتبال اختراع شد.

ورونیکا، به سمت ننه قمر که هنوز مشغول دوخت و دوز چارقد بود رفت و گفت:
-ننه؛ احیانا یه چیز طلایی ندیدی؟

خون ننه قمر، ناگهان با فشار درون سرش ریخت و به صورت بخار از بینی اش خارج شد. سوزن را محکم درون دستش فرو کرد تا ثابت کند اگر به او سوزن بزنید خونش در نمی آید! و بعد با عصبانیت داد و هوار کرد:
-عجب روزگاریَه! این چه وضعشَه؟ دختروی زمون ما این چیزا مگه می دونستن؟ حالا این دخترو اومده میگه چارقد طلایی بدوزُم واسش. خاک بر سرت ننِه!

بعد هم، با یک شیرجه به روی دکتر سلاخی پرید و باعث شد هر دو همینطور که دستشان را در حلق حریف می کردند به سمت چاله ی گریفیندوری ها سقوط کنند.

-نــــــــــــه! عجوزه و گرگینه دارن میان.
-میدونستم آخرش اینجوری میشه. خیلی بهم خوش گذشت. ممنونم ازتون برای این لحظات خوب.
-برایان بده تیغو!

و این گونه بود که گریفیندوری ها با تیغی که به صورت غیرقانونی به ورزشگاه آورده بودند، خودشان را کشتند و برد را به هیولاهای تف تشت تقدیم کردند. روحشان شاد و یادشان گرامی! مراسم یادبود این بزرگواران در ورزشگاه اختصاصیشان انجام خواهد گرفت. توحید ظفرپور نیز از تمامی خانواده های وابسته برای شرکت دعوت به عمل می آورد.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
#10

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدا


تف دویّم!

- هوی بوقی نپوشش! بیت الماله!

ورونیکا در حالی که بر سر رماتیسم که پوشک را مثل کلاه بر سرش گذاشته بود فریاد می زد، سعی می کرد ارّه اش را از وسط تخته وایت برد بیرون بکشد. آن طرف تر هم دامبلدور و هاگرید و وینکی دست هایشان را جلوی ننه قمر دراز کرده ( البته چون چشم های ننه مشکل داشت، تقریبا می شد گفت که در چشم های ننه فرویشان کرده بودند.) و منتظر بودند ننه فالشان را بگیرد.


خلاصه همه خوش و خرم بودند که ناگهان صدای در به گوش رسید.

تق تق تق!

- کیه کیه در می زنــــــــــه؟ در رو با لنگــــــــــــه اش می زنه؟

رماتیسم این را گفت و باعث شد که شیرینی ناپلئونی که ساعت ها به محتویات یک پوشک مستعمله خیره شده و اصرار داشت که او برادر له شده اش است را به خود آورد و لحظاتی بعد سکوتی سخت بر فضا حکم فرما شد و در این سکوت همگی به هم خیره شدند...

چه کسی در را باز می کرد؟

- وینکی!
- دامبل!
- شیرینی!
- هاگر!
- ننه!
- بی ادب!
- من!

و در این هنگام همه به رماتیسم که با زبانی آویزان به چهره تک تک اعضا خیره شده بود نگاهی انداختند. چه می شد کرد؟ رماتیسم بود دیگر! در این بین ننه تنها یک نگاه افسوس بار به این موجود نارنجی جهش یافته انداخت و سری تکان داد. آخر خجالت نمی کشید که برای رفتن دم دار داوطلب می شد؟ شرم و حیایش کجا بود این دخت.. پسر؟ خاک عالم! این موجود به طور کل در هاله ای از ابهام قرار داشت و همان بهتر که دم در می رفت. پس با اشاره ای از دامبلدور به سرعت به سمت در رفت و در را باز کرد.

- سلام! خوش اومدین! سفا آوردین! اوا خاک تو سرم! سفا که با صادِ! هول شدم ببخشید تو رو خدا... غریبی نکنید! یه وقتی... بچه ها! بدویید بیاید که ارواح خبیثه اومدن!


فلش فوروارد:

گریفندوری ها که در حالت عادی هم با کمبود نفرات دست و پنجه نرم می کردند و انواع و اقسام نفرین ها رو نثار کلاه گروهبندی مدرن می نموندن، خودشون رو در رختکن ( البته در حقیقت منظور بخش نمره حمامه.) حبس کرده و از برگشتن به زمین خیلــــی! خودداری می کردند.

اما در زمین ( بخش عمومی، تفکیکی) همه تماشاگران کیسه و سفیداب ها رو رها کرده و با وضعی که توصیفش منجر به حذف از شناسه شدن نویسنده می شه، بدون رعایت تفکیکی بودن حمام و پیرمرد لاغر مردنی ای که داد می زد «آبجیام اون ور عربده بکشن! داداشم این ور جیغ! » به همه سمت می دویدند و اصلا هم رعایت نمی کردند که افراد کم سن و سال در حمام حضور دارند و این چیز ها روحیه شان را جریحه دار می کند و چشم گوش هایشان را باز! آن وقت هم ادعایشان می شود که « تهاجم فرهنگی؟! کو؟! »

اما کمی بالاتر از کف صابون ها، جایی که انعکاس صدای داد و فریاد تماشاگران چیزی شبیه به چهچه های استاد شجریان شده بود، بازیکنان تیمِ فراری هایِ تیمارستانِ شلمرودِ تانزانیا، در حال چیدن ترکیب خود بودن:

- هر کی توپ زرده رو دید می گیردش! هر کی توپ قرمزه رو دید می ندازتش تو دروازه! هر کی توپ سیاهه رو دید می کوبدش تو صورت بازیکناشون! شیر فهم شد!
- ننه مو که هیچی نَم بینم چه کنم؟

در این جا بود که ورونیکا در حالی که پوزه اش را می خوارند و به این که آیا واقعا ننه قمر صغر سن دارد که اکنون در تیم امید بازی می کند رو به ننه گفت...

متاسفانه حتی کاپیتان ها هم گاهی حرفی برای گفتن ندارند. پس ورونیکا سری تکان داد و به سمت درِ رختکنِ گریفی ها رفت:
- دِ بیاید دیگه لامصباااااا!

کمی آن طرف تر هاگرید و شیرینی ناپلئونی در حال بررسی این بودند که در آن شرایط کدامیک می تواند آن یکی را بخورد و بحثشان هم کلی داغ بود!

- من هاگر ردا مکعبی ام! می خورمتا!
-
- من رفیق هری ام! می خورمتا!
-
- اومدم بخورمتا! می خورمتا!
-

و هاگرید رفت که دیگر بخورد ولی خب... خورده شد! آن هم توسط شیرینی ناپلئونی و در این حال وینکی و پروف هم در کشمکش بودند که مو ها را از جلوی دهان پروف بردارند، اما هنوز به لایه سوم هم نرسیده بودند که ناگهان بازیکنان گریفی با فریادی از ترس به درون زمین شتافتند...


موقع مهمانی:

ارواح خبیثه که چشم حسود کور! در زشتی گوی سبقت را از هر کسی روبوده بودند، وارد انبار پوشک ( البته بعضا پوشک های دست دوم.) شدند، آن هم با یک دیگ بسیـــــار بسیـــــــــــــار بزرگ که درونش آش بود!

- والا نذر کرده بودیم اگه از کیوسی ببازین صدتا دیگ آش درست کنیم! درستم کردیم دیگه! بفرمایید کوفت کنید قشنگانم! ای برید زیر تریلی لاستیک ترکونده سقط شید! بخورید گلای من! :kiss:

این حرف ها را گنده ترین خبیث زده بود و بعدش هم در حالی که همچنان «ماچ و بوس» می فرستاد همراه با بقیه شان رفت و تفی هایی که مدّت ها برای رسیدن به شام شبشان چه کارهایی نمی کردند را با یک دیگ پر از آش تنها گذاشت و... خب، شما تنها باید از میزان سلامت عقلی ناچیزی برخوردار باشید که از کسانی که این چنین به شما علاقه مندند همچین غذایی را کوفت جان کنید... مثلا اگر وضعیت عقلیتان مثل بازیکنان تیم تف تشت باشد! ( تازه بازیکنای تف تشت چه قدر هم واسشون دعا کردن! )


be happy


پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۴
#9

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
تف کنندگان تشتی!
اولین تف


صبح یک روز معمولی و آفتابی بود. مثل همیشه پرندگانی که والدینشان در تربیت خانوادگی آنها کوتاهی کرده بودند، بی توجه به جمعیت کثیر تماشاچیانی که در ورزشگاه نشسته بودند، پرواز می کردند و هر از گاهی با پرت کردن مقداری از غذاهای هضم نشده شان به سمت ملت، خودشان را خالی می کردند و می گفتند: «گوربابای مخترع مرلینگاه!» خلاصه اینکه پرندگان خیلی بی تربیتی بودند و جا دارد حتما گوشزد شود که شما از این کارها در خانه انجام ندهید چون زشت است. در حقیقت خیلی خیلی زشت است.

صدای گزارشگر بازی تف تشت و تیم گریفیندور در فضای حمام باستانی طنین انداز شد.
-خوش اومدید به اولین رویارویی دو تیم تفی ها و گریفی ها! من، ممد کیسه زاده این بازی رو از پشت این شیشه ها گزارش میکنم و امیدوارم شمایی که پشت اون شیشه ها نشستین از این بازی شیشه ای لذت ببرین و هیچوقت استفاده از خمیردندان کلوزآپ که حامی این برنامه هست رو فراموش نکنین.

نزدیک به سطح زمین، داور که کله ی نیمه کچلش قطعا نشانه ی فرهیختگی بیش از حدش بود، شلوارش را با دو دستش گرفت، توپ ها را زیر بغلش زد و با دقت سوار جارویش شد. بعد هم چندتا ویراژ داد و چندتا دوربرگردان هم با جارویش زد که به همگان ثابت کند داور خفن و کاربلدی است. سرانجام با همان کله ی طاسش وارد فضای ورزشگاه شد و سوت بلندی زد که به معنی احضار بازیکنان دو تیم بود.

نزدیک به دروازه ورودی حمام، گریفیندوری ها که خیلی موجودات گروه دوستی بودند و به شعار «من اگه سرم بره، رماتیسمم نمیره» اعتقاد داشتند، دوتا دوتا و در حالیکه مثل این بازیکنان فوتبال، کودکانی را جلوی جارویشان نشانده بودند، وارد ورزشگاه شدند. تماشاچیان حاضر در حمام که از این حرکت گریفیندوری ها بسیار به وجد آمده بودند شروع به رقص و شور و پایکوبی کردند و باعث شدند بچه هایی که گریفیندوری ها آورده بودند از دستشان غل بخورند و تالاپی پخش بر زمین شوند!

-هنوز بازی شروع نشده شاهد چه صحنه های خشن و کشت و کشتاری هستیم. پس لطفا تا اطلاع ثانوی بچه هاتون رو دور از تلوریزیون نگه دارین و همیشه از خمیردندون کلوزآپ استفاده کنین.

داور نگاهی به ساعتش انداخت و نگاه دیگری به گوشه ی دیگر حمام که قرار بود تفی ها از آن وارد شوند، روانه کرد. همین که میخواست تاخیر تفی ها را به کمیته انضباطی اطلاع دهد و یک آشی برایشان بپزد که نگو و نپرس، صدای جاروهای مدل پایین شلمرودی ها به گوش رسید.

و این، دقیقا همان وقتی بود که هیولاها وارد شدند!

اول ورونیکا وارد شد. با سر گرگ مانندش که عین تخم مرغ کج و کوله بود و پنجه های تیز و خرسی شکلش، شبیه حسنی شده بود که می خواست به جنگ برود و هیچ سلاحی جز ناخن های کثیف و بلندش نداشت. به قول معروف، موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه و واه واه!
ورونیکای گرگینه گفت:
-هومـ... حس میکنم آقا گرگه همین دور و بره. خیلی عجیبه. عاااااااا!

بعد هم شروع کرد به خاراندن پوزه اش با همان ناخن های دراز و خرس مانند!

نفرات بعدی، رماتیسم و شیرینی ناپلئونی بودند. شیرینی، تقریبا دو برابر اندازه معمولش باد کرده بود و رنگش نارنجی شده بود. جای دهانش هم، خامه هایی دیده می شد که طبیعتا باید قهقهه ی شرارت بار یک شیرینی می بودند!
رماتیسم، سرش را از درون خامه های شیرینی ناپلئونی بیرون آورد و گفت:
-یعنی میگین اگه یه کم دیگه پیش برم به نفت می رسم؟

رماتیسم هیچ تغییری نکرده بود. که خب طبیعی هم بود. این موجود، برخلاف تمامی قوانین فیزیک بود. از تخیل آمده بود و به تخیل باز می گشت. به قصد کین و خونخواهی از میان خاکسترهای جنگی که هیچوقت اتفاق نیفتاده بود، برخیزیده بود و به دنبال کسی می گشت که عشقِ نداشته اش را به قتل رسانده بود. رماتیسم، یک نینجا بود. رماتیسم یک دَنِت با طعم توت فرنگی بود. رماتیسم، یک افسانه بود. رماتیسم، رماتیسم بود!

پشت سر رماتیسم و شیرینی، هاگرید و ننه قمر وارد شدند.
از همان اولش هم هر وقت جلوی ننه قمر اسمی از جادو آورده می شد، دستش را جلوی دهانش می گرفت و عین این پیرزن های خرافاتی، هوا را پـــوف می کرد. اما حالا، پیرترین بازیکن تاریخ کوییدیچ شبیه یکی از آن عجوزه های ساحره ای شده بود که همیشه در داستان هایش برای بچه های همسایه تعریف می کرد و باعث می شد بچه های بیچاره از ترس جانشان خشتک بدرند و سرشان را فرو کنند توی همان خشتک دریده شده! هاگرید هم که همیشه در زندگیش به اصل نیمه غول بودن معتقد بود و زندگی نیمه غولانه ی خوبی داشت و با همان نصف گالیونی که میگرفت یک عالمه کیک می گرفت و می لمباند، حالا کاملا تبدیل به یک غول غارنشین شده بود و هر از چندگاهی تنه ی درختش را از جیب در می آورد و بر قفسه سینه اش می کوبید.
-هااااغر دوستدارِ طبیعت!
-هااااغر جن بد بد!

وینکی که گوش ها و بینی اش به طرز غیرطبیعی بیش از حد رشد کرده بودند و یک پا پینوکیوی گوش دراز شده بود، سوار بر ابر سفیدی به فضای ورزشگاه وارد شد. بعد از چند دقیقه، موجودی کوچک و چسبیده به ابر سفید نیز در چهارچوب در ورودی حمام شلمرود ظاهر شد. به نظر، آلبوس دامبلدور به مرحله جدیدی از ریش سازی وارد شده بود!

گزارشگر که مانند تمامی افراد حاضر در حمام، دهانش بیش از حد باز شده بود، با صدای نامفهومی اعلام کرد:
-توعف تعشت هعم واعرد میعشه! فعکر میکنم بعخاطر استفاده نعکردن از خعمیر دندوعن کلوزعاپ اینطوعری شده باشن.

داور نیمه طاس با دیدن اعضای هیولا مانند تف تشت، وسایل داوری اش را رها کرد و در حالی که همان یک ذره مویش را هم می کند و دور می ریخت، با سرعت به سمت زیمباوه فرار کرد تا در آنجا شورش کند و حکومتی اختراع کند که مردمش با عاج فیل غذا بخورند. داور نیمه طاس ماجرای ما، میخواست در نهایت تمام جهان را تسخیر کند و قانون منع تف کردن
را وضع کند و بعدش هم تانزانیا را به رگبار ببندد. سرانجام حسنی و حسن کچل و دخترشاه پریا را اعدام کند و از پوستشان لوح قانون درست کند. داور ما قطعا دچار فرهیختگی بیش از حد بود!

نزدیک به سطح زمین، هاگرید غول و وینکی پینوکیو مشغول جر و بحث بودند.
-هااااغر تفی تر از جن!
-وینکی جن تفی تر و خوب تر بود.
-هااااغر جن تف مالی شده!
-هااااغر، خودجن پندار بی سر و ته بود.

تماشاچیان:

فلش بک

ورونیکا با چوب بلندی که چندلحظه قبل تر از سطل زباله پیدا کرده بود، به چند پوشکِ روی هم چیده شده زد و گفت:
-امشب اینجا جمع شدیم تا برنامه ی تیمی مون رو برای مقابله با ارتش گریفیندوری ها آماده کنیم.
-خانم اجازه! گریفیندوری ها تانک هم دارن؟
-فرزند تاریکی اجازه! من دیگه برای جنگیدن با همگروهی های خودم خیلی پیر شدم. نه؟
-اره دار اجازه! مپ دفاعی بچینیم یا فقط مراقب دارک اکسیر باشیم؟
-تانژانت و کتانژانت زوایای 30، 45 و 60 درجه را بصورت کسری به دست آورده و حاصل را در سینوس قرینه ضلع وتر مثلثلی با زاویه 35 درجه ضرب کنید؟
-دکتر سلاخی اجازه! وینکی جن خووب؟

تف تشتی های کاملا عادی و ارگانیک، در یک انبار پوشک جمع شده بودند و در حالی که هر از چندگاهی یکی از اعضایشان به دلیل کج بودن پوشک ها به زمین می افتاد، در حال نقشه کشی بودند! ولی قرار نبود همه چیز به همین سادگی باقی بماند.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴
#8

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
نتیجه بازی تف تشت با آستروث دیارا ( حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی) )


تف تشت:
آلبوس دامبلدور: 90
روبیوس هگرید: 87
وینکی: 87

امتیاز تیم: 88
امتیاز هماهنگی پست ها: 17


آستروث دیارا:

به دلیل به حد نصاب نرسیدن تعداد پست ها، این تیم بازنده محسوب شده و هیچ امتیازی دریافت نمی کند.

برنده مسابقه: تف تشت
صاحب گوی زرین: تف تشت









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.