هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدا



سلول لرد ولدمورت کبیر و پشمک:


- بیا بریم دیگه تا اینا برنگشتن!
- نه تام! نه... اونا من رو با عشق زندانی کردن... من نمی تونم به عشق خیانت کنم.
- با زبون خوش بلند می شی بریم یا ما اون رومون رو نشونت بدیم!
- باز گفتی ما فرزند؟ تو و این (در این جا دامبلدور نگاهی به ریگولوس می اندازد.) اگ تونستین من رو از جام تکون بدین کل این ریش و مخلفات واس شما! مادر نزاییده کسی به آل زور بگه! (همنشینی با مخلوطی از رنگ آبی و قرمز، نتیجه ای این جوری داره دیگه، این بنفش ویرووووسیه! !)
- دامبـ... پروفسور شما چرا یهویی اینجوری شدید؟ خب ما گفتیم بریم تا این ها...

لرد هنوز حرفش را کامل نکرده بود که زمین و زمان و در و دیوار شروع به لرزیدن کردند. و صدایی که، بلند و بلند تر می شد...

- نزایید! نزایید! نزایید! نزایید!

و سپس سیل خروشان همون قدر ویزلی ای که تعدادشون در تمامی رول های زیر تکرار شد و سر ارّه نویسنده قسم اگر یک نفر آن عدد را کامل خوانده باشد، با خشم و خشونت وارد سلول شدند و با لگدمال کردن قوانین زندان نشینی کلهم اجمعین آمدند داخل سلول و تازه شروع به قدم زدن کردن و لرد و دامبلدور حالا فقط به اندازه همان ترک دیوار جا داشتند.

- نزارید نه! یک میلیون بار! نذارید!
- کی گفت نزارید؟ خودمون می دونیم نذارید چجوریه! نزایید! نزاییده بود!
- فرزند، کی نزایید؟! الی؟
- نه!
- ملی؟
- نه!
- فلی؟
- نه!
- گلی؟
- نه!
- قُلی؟
- بی تربیتِ پرحاشیه!
- شرم کن.
- از قد و قوارت خجالت بکش!

و حالا اون همه ویزلی و یک ریگولوس بودند که خود را برای تخریب شخصیت کردن دامبلدور حاضر می کردند.


خانه ریدل که حالا شده بود خانه زوپسی ها:


- خب... این چی کار می کنه؟
- تم رو عوض می کنه.
- اون وقت این یکی چی؟
- اون مال رسیدگی به بلیط هاست.
- این قرمزه.
-
- گفتم این قرمزه چی کار می کنه!

شپلخخخخخخعععععععععععع!


و این جوریی بود که ورونیکا، گدلوت رو نصف کرده و به حکومتش پایان داد و با دست و جیغ و هوراااا! های فراوان وارد سوژه شد.

- خب الان اومدی توس سوژه چی کار کنی؟
- عاااااااا!
- این سوژه صحنه های اکشن نداره! خودت با پای خودت برو بیرون.
- عااااااااااا!
-خیلی خب... یک گوشه وایسا هر وقت گفتم عوامل کسل کننده رو از سوژه حذف کن!
- نععع! این حق وینکی بود! وینکی باید اضافه ها را حذف کرد نه قرمزه شنل!
- اممم... خب هرکسی اون یکی رو حذف کرد توی سوژه بمونه اون یکی هم خود به خود حذف می شه. فقط برید توی حیاط حذفیاتتون رو انجام بدید.
- نه! ما می خوایم این جا ...
-

و ماجرای حذف و اضافه به حیاط دانشـ... خانه ریدل کشیده شد. سیوروس که حالا تنها خودش مانده بود و آرسینوس و هکتور و لینی که در هوا بال بال می زد و در این هنگام ...

زا ا ا ا ا ا رت!

صدایی از اتاق نشیمن به گوش رسید. هر چند که اهمیتی نداشت و جدیدا انواع و اقسام صداها به صورت های ناگهانی از گوشه و کنار خانه ریدل به گوش می رسید. یک روز از اتاقی صدای تسترال می آمد، یک روز پیامی از پایگاه فضایی ناسا و حتی چند روز پیش اسنیپ در گوشه ای شنیده بود که ... سیریوس بلک دارد به خواستگاری نجینی می آید! و تازه! اگر بله را بگیرد، حق قانونی اوست که لرد شود!



ویرایش شده توسط ورونیکا اسمتلی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۲۲:۳۸:۴۸

be happy


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
خانه ریدل!

-تو لرد اتاقت هم نیستی!

آرسینوس به هکتور خیره شد.

-هک! تو چرا خودت رو میندازی وسط؟

-اصلا کی گفته تو باید لرد بشی؟

-کابل مودم منو پس بدین بوقیا!

-هاها! کابل مودمتو می خوای؟ مگه توی خواب شبت ببینی! از الان، من هم مدیر کل سایتم و هم وزیر جادو!
هرکی هم مخالفت داره بلاکه!

-بشین سرجات! منوی سیو کار نمی کنه، من که هنوز هستم!

ملت منودار سایت چنان به جان هم افتاده بودند که هیچ یک متوجه حضور فردی با ردای سیاه، پوستی سفید، کله طاس و صورت بدون بینی او نشدند.

-بس کنید!

این صدای فرد جدید بود. سیو، هک و آرسینوس به سمت فرد جدید برگشتند.

-ارباب!

-ارباب شما اینجا چی کار می کنید؟ مگه نباید الان در زندان باشید؟

-تقصیر نویسنده اس! باز اومد بوق زد به سوژه!

فردی که شبیه لرد بود فریاد زد:

-بس کنید! مگه پدرمان نگفته بود که حضور نویسنده در رول ، تمرکز خواننده رو بهم میزنه!؟

-بله ارباب! ولی... هان؟ ببخشید چی فرمودید؟!

-فرمودیم که پدرمان به شما فرموده بود که حضور نویسنده در رول، تمرکز خواننده رو بهم می زنه!

آرسینوس گفت:

-پدر؟!

سیو جلوتر آمد و در گوش آرسینوس زمزمه کرد:

-این دیگه از کجا اومد؟ اصلا کی به اینو تایید کرده بود؟!

آرسینوس گفت:

-نمی دونم!

سپس به سمت فرد به ظاهر لرد برگشت:

-میشه خودتون رو معرفی کنید؟

فرد تازه وارد لبخند زشتی زد و گفت:

-البته! من گدلوت هستم! فرزند لردتون و بلا!

-بازم که تویی!

گدلوت فقط لبخند زد!

-ببخشید ولی شخصیت های خیالی تایید نمیشن!

گدلوت بازهم لبخند زد.

-متاسفانه تایید نشد!

وبازهم لبخند!

آرسینوس منویش را باز کرد و و نگاهی به پروفایل گدلوت انداخت و ناگهان فریاد زد:

-سیو! هک! بیاین اینجا!

سیو و هک به سمت آرسینوس رفتند و با دیدن پروفایل گدلوت خشکشان زد.

-چی؟ این امکان نداره!

گدلوت بازهم لبخند زد!

سیو گفت:

کاربران عضو، ایفای نقش، اسلیترین، مرگخوار، ناظر انجمن، گردانندگان سایت! کی به تو این همه دسترسی داد؟!

گدلوت گفت:

-خودم! وقتی شما مشغول دعوا سر تعیین جانشین بودین، کل سایتتون رو هک کردم رفت!

آرسینوس و هکتور به سمت منویشان شیرجه رفتند که ناگهان گدلوت گفت:

-بیخود زحمت نکشین! سایت هک شد و منوی شما هم داغون شد! از این پس، بنده کبیر، لرد و مدیر کل سایت هستم!

هکتور بدون ویبره و به آرامی خطاب به سیو و آرسینوس زمزمه کرد:

-معجون ضد هک سایت بدم؟

ظاهرا برای اولین بار، چاره دیگری جز معجون های هکتور نبود... !


ویرایش شده توسط برایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۲۱:۲۷:۴۷

آخرین دشمنی که نابود می شود؛ مرگ است.



تصویر کوچک شده

کاراگاه برایان دامبلدور


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
خانه گریمولد

محفلیون خسته یه گوشه نشسته کم کم داشتند بی خیال غذا می شدند. آخر دیگر در این دوره زمانه کی دیگر کار می کرد؟
پاسخ: آفرین، هیچ کس!
راهب که تازه وارد محفل شده بود بدون هیچ حرفی روی صندلی نشست.(چطوریش رو خود نویسنده هم نمیدونه منتها از تنبل هر کاری برمیاد) مادر روشنایی که این صحنه بی حال و کسل کننده ر ا دید، گفت:
- داوشتون یه فکر دیگه داره!

رز با خوشحالی گفت:
- چی؟
- این که اون ویزلی هارو برگردونین تا برن کار کنن.

یوآن گفت:
- چجوری؟
- من میدونم. کافیه به یه شماره ای پیام بزنیم که بچه ی یکیشون داره به دنیا میاد و سریع خودشون رو برسونن به خونه گریمولد و از اونجایی که خیلی زیادن حتما اس ام اس به یکیشون میرسه.

اورلا این را گفت و موبایل مشنگی خودش را از جیبش بیرون آورد و اس ام اسی به یک شماره ناشناس فرستاد.

سلول لرد و دامبلدور

- خوب الان ما چیکار کنیم ریش؟
- الان ما یعنی تو و خودت یا من و تو؟
- بیخیال شو دامبل! مثل این که انقدر پیر شدی که نتونی به این چیز ها فکر کنی.
- اشکال نداره تام ولی هنوز هم میتونم بغلت کنم!

در حینی که دامبلدور سعی در بغل کردن لرد داشت، صدای "دینگ" اس ام اسی بلند شد و چند ثانیه بعد تمامی 1243453098094587666 ویزلی از زندان به بیرون هجوم بردند.

لرد که توانسته بود اکسیژنی تازه و بدون ویزلی ها بکشد گفت:
- چه اتفاقی افتاد؟ این نارنجی ها کجا رفتن؟


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۲۰:۰۶:۳۷
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۲۰:۱۲:۳۳
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۳ ۱۴:۴۱:۳۴

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
زندان مشترک لرد ولدمورت و دامبلدور:

لرد سیاه با چشمان خالی از اشک به ریگولوس خیره شده بود و ویزلی ها مشتاقانه به طرف دامبلدور می دویدند. دامبلدور آغوشش را باز و بازتر کرد تا جایی که نزدیک بود بصورت طولی به دو قسمت مساوی تقسیم شده، تشکیل دو دامبلدور مستقل بدهد. ولی اتفاقی افتاد که جامعه را از این فلاکت نجات داد.
ویزلی ها به محض این که به در سلول رسیدند دیواری انسانی در مقابل در تشکیل دادند.
دامبلدور تعجب کرد!
-یعنی...اینا نمیخواستن منو بغل کنن؟ تام؟ بگو که اشتباه میبینم. بگو که نیروی عشق منو زندانی نکرد. د بگو دیگه لعنتی!

دامبلدور که جوگیر شده بود، شانه های لرد را گرفت و به شدت تکان داد. لرد سیاه عادت نداشت لعنتی خطاب شود.حتی با آن همه تکان! ولی به نظرش این لقب چندان بدتر از اسم واقعیش نبود.گذشته از این، دیوار انسانی ویزلی ها ارتباط چشمی او را با ریگولوس قطع کرده بودند و لرد دیگر نمیتوانست تاثیری روی یار قدیمی و البته دزد و طمعکارش بگذارد.
-دامبل...به این نارنجیات بگو بکشن کنار. اکسیژن سلول ما رو دارن مصرف میکنن.

دامبل شدیدا سرخورده شده بود. ویزلی ها با جدیت جلوی در ایستاده بودند. یک ویزلی ممکن است نارنجی باشد. ممکن است گرسنه باشد، ممکن است فقیر و به درد نخور باشد ولی مطمئنا وظیفه شناس است.

لرد سیاه قصد نداشت مدت زیادی در آن سلول به همراه پیرمردی فرتوت و یه پا لب گور بگذراند. اگر دامبلدور طی این مدت به مرگ طبیعی میمرد چه اتفاقی میفتاد؟ لرد در پشت این دیوار نارنجی رنگ شاهد پوسیده شدن جسد دشمن قدیمیش می شد؟ هرچند که دامبلدور همین حالا هم کاملا پوسیده به نظر می رسید.
-تو پوسیدی پیرمرد!
-چی گفتی؟
-میگم یه تیکه نونی چیزی بنداز اون طرف این قحطی زده ها به طرفش حمله کنن که ما در بریم.
-ما یعنی کی؟
-ما یعنی ما! یعنی ارباب لرد ولدمورت پادشاه سیاهی!
-تعدادت چقدر زیاده تام. ولی نقشه یه مشکل کوچیک داره. این فرزندان روشنایی و اسیران تاریکی هنوز هیچ غذایی به ما ندادن.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۱۶:۵۴:۳۳

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
جمعیت مرگخوارا و محفلی ها از اینکه ماموریت نمیرن خسته شدن، برای همین تو یک کودتا دامبلدور و ولدمورت رو برکنار و یه جا با هم زندانیشون میکنن و ریگولوس رو به علاوه تعداد زیادی ویزلی به عنوان زندانبانشون میذارن، از طرفی هر دو طرف تصمیم می گیرند برای خود سرپرستی انتخاب کنند، کاندیدای مرگ خوران نقاب به چهره با گاف مکسور و هکتور افسانه ای اند. محفلیون ویولت به عنوان مادر روشنایی انتخاب کردند ولی برای پدر روشنایی دچار مشکل شدند چون هری پاتر می خواهد پدر روشنایی باشد ولی نه تا زمانی که ویو مجبور که تحمل اش باشد!

خانه ی ریدل!

سیوروس با قیافه ای دلنشین ای که انگار می گفت" الان می فرستمتون به جزایر بلاک" به هکتور و آرسینوس خیره شد و زیر لب گفت:
- که پسر من بدتربیت شده؟ معجون های من بده؟...

سیو دستش را تا آرنج به ته جیب ردا یش برد منوی مدیریت را با لبخندی شیطلانی در آورد.
وزیر نقاب به صورت، دستش را به گردن برد و کرواتش را بی آنکه نیاز باشد مرتب کرد و با فرمت ( ) همیشگی اش به مرد مو چرب رو به روش خیره شد که در جیب ای عمیق اش به دنبال منوی مدیریت اش بود. هکتور که هوا راپس یافت، ویبره زنان از کادر خارج شد و آرسینوس را با سیوروس تنها گذاشت.

سیو به منو اش ضربه زد ولی تنها چیزی که دستگیرش شد صدای ریتا بود که می گفت " مِنو نات اِ ویل اِ بل! کانت تو دِ اینترنت! "

با این حرف علامت سوالی بالای سر سیو ایجاد شد و آرسینوس ابرو هایش را زیر نقاب بالا انداخت. سیو نمی توانست ابرو های بالا رفته اش را ببیند ولی مهم این بود که ابرو های آرسی بالا رفته بود. سیو دوباره با چوب دستی به منو ضربه زد و گفت:
- من پروفسور اسنیپ دستور می دم که پروفایل جیگر را باز کنی!
ولی دوباره همان پیام تکرار شد و آرسی کابل مودم سیو را در جیبش لمس کرد و لبخندی شیطانی زد و با خود گفت " من لردم... "

صدایی جفت پا پرید وسط تمام افکار آرسی:
- تو لرد اتاقت هم نیستی!

آرسینوس برگشت و هکتور را دید که ویبره زنان وارد کادر می شد.انگار هنوز آرسینوس لرد نبود!

خانه ی گریمولد

ویو کمی سرش را کج کرد و بعد بلند گفت:
- نگران نباشین...حاجیتون بلده چیکار کنه! شوما ها پدر روشنایی نمی خواین!نظرتون چیه رفقا؟

هری:

رز که پشت چراغ مطالعه اش پناه گرفته بود و دور خانه می گشت تا دست هاگرید به آن نرسد پرسید:
- مادر روشنایی یکی اینجا گوشنه شه!

با این حرف انگار که دل های محفلیون منتظر بودند،صدای قار و قور شان بلند شد و ویولت را به فکر فرو برد. ملت محفلی که تازه به یادشان افتاده بود چند وقتی است که غذا نخورده اند به سمت هر چیزی که از دست هاگرید سالم مانده بود، یورش بردند...نخندید خوب گوشنه شونه!

ویولت دید اگر همین الان یک اقدامی نکند کل محفل از بین می رد، یک ایده ای داد. به طور کلی انسان ها تحت فشار فکرشان باز تر می شود و بهتر کار می کند ولی از آنجایی که این دختر ننگ روونا بود شرایط هم برایش برعکس بود.
- حاجی تون بلده چیکار کنه! شوما باس برین کار کنین!

محفلیون:




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
میدان گریمولد

- الان یه مشکلی هست ها!
- نه دیگه چه مشکلی داواش! الان ما یه مادر روشنایی داریم چی از این بیتر؟

رون ویزلی سرش را خاراند و فکر کرد که این جمله را چطور بگوید
- ام... خب می میدونی ویولت؟ مادرها اصولا همیشه کنار پدرها هستن. یعنی می دونی...

ویولت از لبه پنجره پایین پرید.
- راست می گه ما یه پدر روشنایی هم لازم داریم. آخه بدون پدر کی میتونه والدین خوبی واسه فرزندان روشنایی باشه... مث من که بدون پدر مادر ... پدر رو شنایی باید کسی باشه که بدونه بی پدری ینی چی!

هری اینبار تصمیم گرفت غیر مستقیم عمل کند.
- گریه نکن ویولت! من درکت می کنم.
- اره پیدا کردم!

هری تلاش می کرد نیشخند نزند.

- کلاوس بهترین گزینه اس. ما تیم خوبی می شیم!

هری فکر می کرد الان است که از گوش هایش بخار بیرون بزند. به طرز عجیبی احساس "هکتور بودن" می کرد.

- کلاوس؟ نمیشه! یکی دیگه رو انتخاب کن.
- چرا کلاوس نمیشه خب؟ من کلاوسم رو می خوام مالی

مالی او را در بین آغوش استخوان شکنش خرد کرد و زیر گوشش نجوا کرد
- دلایلش غیر قابل توضیحه ویولت. یکی دیگه رو انتخاب کن.

ویولت زنجیرش را چرخاند.
- ام... سانی... پوووف اون مرده! یکی از هزاران ویزلی خب!
- اونا دارن نگهبانی میدن!

لبهای ویولت در هم فشرده شد.
- خب... اینجوری که من مجبورم هری رو انتخاب کنم!

جرقه ای در ذهن هری زده شد " مجبوره؟ " ناگهان گفت
- من پدر روشنایی نمیشم! نه با ویولت! نه تا وقتی مجبوره!

ویولت:
محفلیون:
هری:


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۱۴:۱۴:۱۳

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
ملت مرگخوار دور هم حلقه زده بودند و با شرارت به هکتور نگاه میکردند. این بار آرسینوس و سیوروس نبودند.

-ببین هک، تو هم منو داری.
-حتی معجونم داری.
-ویبره هم که میزنی.

مرگخواران با خوشحالی به هکتور که اکنون لبخند رضایت بخشی داشت نگاه می کردند.
-چرا که نه. منم میتونم.

ویبره هکتور شدیدتر و شدیدتر شد. ملت قبل از این که چیزی را بشکند او را به بیرون پرت کردند.

اکنون ملت مرگخوار با شرارت به لینی نگاه میکردند.

در سویی دیگر، آرسینوس و سیوروس

-سیو گفته بودم جنس روغن موهات چینیه؟
-
-اینم گفته بودم که تربیت پسرت افتضاحه؟
-
-اینم گفته بودم که...

آرسینوس نتوانست جمله اش را تمام کند. زیرا زیر پایش به شدت شروع به لرزیدن کرده بود. هکتور که با تمام قدرت میلرزید به سمت آن ها میرفت.
-میدونستین معجوناتون خیلی بدن؟
-
-میدونستین همه معجونای منو دوست دارن؟
-

خانه شماره 12 گریمولد

هری خیلی عصبانی شده بود! به نظر او کسی به غیر از او نباید پدر-مادر روشنایی میشد.
-من باید اینا رو از هم جدا کنم. هیچ کسی جز من نمیتونه برگزیده باشه! باید کاری کنم که اینا باهم مخالف باشن.


ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۱۳:۳۲:۵۲

Only Raven


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
- تا حالا فک کردی چرا اینقدر زور میگه بهتون؟ مگه تو چیت کمتره؟ یه پارچه آقای نقاب دار! تازه اینقدر باکلاسی که همیشه هم کراوات میزنی! سیوروس کراوات میزنه اصن؟ نهایت با کلاس بودن سیوروس روغن زدن موهاشه که تازه من فک میکنم بس که حموم نمیره این شکلی میشن!

- تازه من میدونم ایده زندانبان کردنِ معاونتم همون سیوروس داد!

مرگخوارانِ زجر کشیده طفلکی آزار دیده دور آرسینوس جمع شده بودند و سعی می کردند راه نجاتی پیدا کنند.
آرسینوس هم که از همان اول عضو شدن مدیر شدن وزیر شدن رویاهای بلندپروازانه ای در سرش داشت، پس از پاک کردن ابرِ تشکیل یافته بالای سرش، پرسید:
- کابل مودمِ سیوروس کو؟

خانه شماره 12 گریمولد

- خب الآن قراره چی کار کنیم؟
- بریم با نیروی قلبمون با محفلیا بجنگیم!

هری با سرش اشاره ای به دهانِ پر از خرده چوب هاگرید کرد:
- جنگیدن با نیروی گشنگی هاگرید تو الویته! همه قلباتونو آماده کنین!

محفلی ها با فرمت به هاگرید زل زده بودند.

- گوفته بودم چقدر دل و جیگر دوس دارم؟

ملت محفلی هم تصمیم گرفتند دل و روده شان را جمع کنند و بروند سر کار بعدی. از آن جایی که هیچ کارِ بعدیی به غیر از همین عشق ورزیدن به ذهنشان نمیرسید و همیشه " کارهای بعدی" را دامبلدور انجام داده بود، یک ممد پاتری از گوشه صحنه تز داد که:
- بیاین پدر روشنایی انتخاب کنیم!

خانه گریمولد باز هم در سکوت فرو رفت. هری از جایش بلند شد، ایستاد و دست هایش را تا می توانست باز کرد:
- اوه! بیاین بگردیم.. یه کسی باید باشه که.. خاص باشه! زخم و زیلی هم باشه.. یه جورایی انگار نشون میده که از روزگار زخم خورده و دنیا دیدس! ریش هم نداشته باشه چه بهتر..! اصن به نظر من برگزیده بودنش هم یه صفت خیلی خیلی مهمه! حالا به نظرتون کیو انتخاب کنیم؟

- داوشتون واس همین کارا اینجاس!

سر همه محفلی ها به سمت ویولت برگشت.
- نظرتون چیه رفقا؟

ملت محفلی نگاهی پر عشقی به هم انداختند.. بعد دیدند نمی توان دلِ کسی را شکست که اینقدر به او عشق میورزیدند.. پس همه سر ها به تایید بالا و پایین شد.

- برگزیده هم شدم!

همان طور که ملت محفلی با فرمت :yoho: از مادرِ روشنایی جدیدشان استقبال می کردند، دو ممد پاتر مشغول تغییر فرمت ـِ هری، و دو تای دیگرشان مشغول بستن دست های روی هوا خشک شده اش بودند.


ویرایش شده توسط روونا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۲ ۱۲:۳۰:۱۴


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۴:۳۵ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵
از آمدنم هیچ معلوم نشد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
آشپزخانه محفل ققنوس!

هاگرید همچنان مانند ساهچاله در حال بلعیدن تمامی وسایل و غیر وسایل خانه بستانی بلک ها بود!
رز در حالی که پشت مبل پناه گرفته بود تا از بلعیده شدن توسط هاگرید جلوگیری کند،رو به اورلا که او نیز به مانند خودش پشت مبل پنهان شده بود کرد و گفت:
_کاش 1243453098094587665ویزلی رو نگه میداشتیم همینجا،هاگرید اونا رو میخورد...اینجوری یکم بیشتر وقت داشتیم برای زنده موندن!
_اولا 1243453098094587665 تا ویزلی نیستن،بلکه 1243453098094587666 ویزلی هستن...دوما که آخرش چی؟!ما باید یه فکری به حال این مشکل بکنیم!
_گوشنمهههه!

بلعیده شدن مبلی که رز و اورلا پشت آن پناه گرفته بودند،توسط هاگرید،مجال بیشتری برای مناقشه رز و اورلا نذاشت...آنها سریعا به دنبال وسیله ترجیحا غیر قابل خوردن یا حداقل دیر هضم تر رفتنت تا پشت آن پناه بگیرند!


خانه ریدل ها!

_خب...لرد جدید باید...

هنوز جمله سیوروس به پایان نرسیده بود که لودو بگمن به همراه شخصی که به بازوی راستش چسبیده بود و روفوس به نظر میرسید،به مانند کماندو ها از پنجره وارد خانه ریدل شد...
_شنیدم گفتین لرد جدید؟!خب...بیایین با من بیعت کنید!:sharti:
_
_چیه؟!
_خب یکم تنوع حداقل...هر دفعه ما تو کلمه مون هم حتی به لرد جدید فکر میکنیم،تو میپری وسط ماجرا!
_خب تخت لردیت رو دوس دارم!

سیوروس اما حوصله سروکله زدن با لودو را نداشت...نگاهی به منوی مدیرت خود کرد و...
پاق!
_عه؟!لودو کجا رفت؟!
_به جزایر بالاک فرستاده شد دوشیزه اسمتلی!

مرگخواران آب دهانشان را قورت دادند...سیوروس حالا از آنها زهر چشم گرفته بود!


وقتی رو سرت این همه منقار سیاهست...مشکلات تورو میبره کنار دیوار
گاردتتو باز کن تا قوی تر بشی...بدون همه تاریکی ها یه جور فریبندگی ست


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱:۴۸ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
ملت مرگخوار با شنیدن پیشنهاد هکتور یک قدم عقب رفتند و نشستند با خود فکر کردند که "اعتماد به نفس و خلاقیت تا چه حد؟! پیشرفت علم معجون سازی، آنهم توسط یک معجون ساز بی استعداد تا چه حد؟ اعتماد به عالم زوپس تا چه حد؟!"، و البته همچنان که مرگخواران در حال تفکر راجع به موضوعات فوق بودند، هکتور دوباره تکرار کرد، هرچند که از میزان ویبره اش اندکی کاسته شد:
- اممم... بدم معجون رو؟ مخصوصِ عوض کردن ناظر انتخابات هست ها! کسی که بخورتش میشه ناظر انتخابات!

ملت مرگخوار:

- یعنی از معجون خوشتون نمیاد؟ معجون "دوست داشتن معجون های هکتور" رو بدم بهتون؟

ملت مرگخوار همچنان از این میزان اعتماد به عالم زوپس در عجب بودند و کم کم از حالت به حالت تبدیل میشدند.

- معجون رو نمیخواید یعنی؟ مطمئنید؟ خوشمزس ها!

ملت مرگخوار آنقدر عقب رفته بودند که کم کم در حال فشرده شدن به دیوار های خانه ریدل بودند و هکتور نیز همچنان در حال تعارف معجونش بود.

- خب دیگه... بسه... معجون نمیخوایم هکتور... خوب نیست... برو!
- الان گفتی معجون های من مشکل دارن سیو؟

هکتور پس از گفتن این حرف یک شیشه معجون از جیب خود بیرون کشید و با حالتی تهدید آمیز به سوی سیوروسی که به گوشه دیوار چسبیده بود، رفت.

- نه نه... به هیج عنوان هک... فقط اینکه... من فکر کنم بدون معجون بتونم بشم مسئول انتخابات.

سپس سیوروس با دیدن نگاه های تهدید آمیز و متعجب مرگخواران منوی اعظم را از جیب خود بیرون کشید و گفت:
- کسی مخالفتی داره؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.