سوژه دوئل ریگولوس بلک و ویولت بودلر:
منافع برتر!( یا مهم تر)توضیح: گلرت گریدل والد شعاری داشت...که به خاطر منافع مهم تر یا برتر می شه یه چیزایی رو فدا کرد! شما هم در این مورد می نویسین. مادی یا معنوی...فرقی نمی کنه. توجه داشته باشین که شما مجبور نیستین این کار رو انجام بدین. این سوژه شماست. کافیه موضوعتون بهش مرتبط باشه یا حتی شخصیت هایی غیر از خودتون این کار رو انجام بدن.
برای ارسال پست در
باشگاه دوئل 15 روز (تا دوازده شب جمعه 27 آذر) فرصت دارید.
جان سالم به در ببرید!
_________________
نتایج:نتیجه دوئل ویولت بودلر و ویولت بودلر:امتیاز داور اول:
ویولت بودلر: 28 امتیاز
امتیاز داور دوم:
ویولت بودلر: 28 امتیاز
امتیاز داور سوم:
ویولت بودلر: 27 امتیاز
امتیاز نهایی:
ویولت بودلر: 28 امتیاز
برنده دوئل: باورتون نمی شه ولی
ویولت بودلر!جا داره اشاره کنم که در مورد اعضایی که دوست دارن درباره سوژه های دوئل بنویسن تصمیم هایی گرفتیم که به زودی اجرا می کنیم.
__________________
نتیجه دوئل لاکرتیا بلک و روونا ریونکلاو:
امتیاز های داور اول:
لاکرتیا بلک: 26 امتیاز – روونا ریونکلاو: 27 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
لاکرتیا بلک:26 امتیاز – روونا ریونکلاو: 28 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
لاکرتیا بلک: 26 امتیاز – روونا ریونکلاو: 28 امتیاز
امتیاز های نهایی:
لاکرتیا بلک: 26 امتیاز – روونا ریونکلاو: 28 امتیاز
برنده دوئل:
روونا ریونکلاو!-به موقع رسیدم! از دیشب چیزی نخوردم.
روونا به آتش نزدیک شد و دست هایش را برای گرم کردن، کنار آن گرفت. پاتیل بزرگی روی آتش قرار داشت. روونا بدون توجه به لاکرتیا که در حال رنده کردن سوسک زنده ای بود، روی پاتیل خم شد و نگاهی به داخلش انداخت. با دیدن محتویات پاتیل جلوی دهانش را گرفت و خودش را عقب کشید.
-پناه بر مورگانا...این دیگه چیه! حالم به هم خورد. این شامته؟
لاکرتیا بدون این که حتی سرش را بلند کند جواب داد:
-نه...این گربه اس! یه گربه جدید و خارق العاده. خودم درستش می کنم. در واقع...خلقش می کنم! این بزرگترین اثر لاکرتیا بلک خواهد بود.
روونا سوپ هیپوگریف را ترجیح می داد.
لاکرتیا سوسک را با ماده ای روغنی مخلوط کرد و داخل پاتیل ریخت.
طولی نکشید که مایع درون پاتیل به قل قل افتاد و گردابی کوچک داخل آن بوجود آمد. چند ثانیه بعد پنجه بزرگ و خیسی از مایع خارج شد...و بعد، بقیه بدن گربه!
روونا علاقه ای به دیدن این صحنه نداشت.
-اوه...چقدر زشته. و چقدر لزج...بوی جالبی هم نداره. می رم یه چیزی برای خوردنش بیارم. گرسنه به نظر می رسه.
و از اتاق خارج شد.
نیم ساعت بعد:روونا ظرف خالی سوپ را روی میز گذاشت.
-خب...من سیر شدم. حالا نوبت اون هیولاست!
تکه گوشتی را که معلوم نبود که کدام جانور تعلق دارد برداشت و به اتاق لاکرتیا برگشت.
-این براش کافی...
صحنه ای که در مقابلش قرار داشت عجیب بود...و بسیار فجیع...
ولی روونا مدت زیادی بود که زندگی می کرد. در این سن و سال کمتر صحنه ای می توانست روونا را شوکه کند.
بجز چند تکه استخوان خون آلود اثری از لاکرتیا به جا نمانده بود. گربه عظیم الجثه در گوشه ای دراز کشیده بود و پنجه هایش را می لیسید. و دیگر گرسنه به نظر نمی رسید.
روونا به طرف گربه رفت...دستی به سرش کشید.
-تقصیر تو نبود کوچولو...شاید، نباید اون چند قطره خون رو داخل پاتیلت می ریختم.