هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴
#49

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
نتیجه بازی بعد از رسیدگی به اعتراض بر حسب امتیازات داور دوم، لینی وارنر:


تنبل های زوپسی:
ریگولوس بلک: 92 امتیاز


تف تشت:
ورونیکا اسمتلی: 90 امتیاز



برنده نهایی مسابقه که به دیدار نهایی راه یافت: تنبل های زوپسی


صاحب گوی زرین: تنبل های زوپسی




پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲:۱۶ شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۴
#48

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
نتیجه نهایی بازی تف تشت با تنبل های زوپسی ( ورزشگاه نقش جهان!)


تف تشت:
ورونیکا اسمتلی: 86 امتیاز


تنبل های زوپسی:
ریگولوس بلک: 84 امتیاز



برنده نهایی مسابقه: تف تشت
دارنده گوی زرین: تنبل های زوپسی




پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴
#47

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
و همچنان تنبل های زوپسی
و همچنان VS
و همچنان تف تشت


_پنالتیه!
_پنالتیـــــــهــــــــ!
_پنـــــــــالتــــــــــــی!
_سفر های علمی!
_سفرهای علمی؟!
_سفرهای علمی؟

میدانید، بازیکنان کوییدیچ معمولا جزو بدبخت ترین آدم ها هستند... چرا که اگر شما در یک ظهر یکشنبه ی گرم و آفتابی در خانه ی خود نشسته باشید و مشغول خوردن خیار سکنجبین با نعنا باشید، اگر شغلی در دستگاه وزارت سحر و جادو داشته باشید، بعنوان مثال وظیفه ی خطیر حمل چای برای جناب وزیر را بر عهده داشته باشید، مطمئنا از خیار سکنجبین خود نهایت لذت را خواهید برد.

اما اگر شما، باز دوباره در همان ظهر یکشنبه ی گرم و آفتابی در همان خانه ی خود نشسته باشید و مشغول خوردن خیار سکنجبین با نعنا باشید، -که البته نوشیدنی اش میتواند عوض هم بشود ولی نعنا بدلیل فواید بسیاری که برای سلامت انسان دارد قابل تعویض نیست- و این دفعه یک بازیکن کوییدیچ باشید، میتوان این قول را به شما داد که از خیار سکنجبین/کاهو سرکه/آب هویج/دوغ خود نهایت لذت را نخواهید برد، چرا که همیشه یک نفر پیدا میشود که از زیر کاناپه و وسط کشوی لباس زیر و چاه حمام سر بر آورده نعره بزند:
_پنالتیه!

و این را از من داشته باشید... همیشه گوسفند هایی هستند که بحث را به درازا بکشانند. مثل این ها.
_پنالتیـــــــهــــــــ!
_پنـــــــــالتــــــــــــی!
_سفر های علمی!
_سفرهای علمی؟!
_سفرهای علمی؟

همان طور که میبینید، این تمام چیزی ست که نیاز دارید تا یک ظهر گرم و آفتابی یکشنبه و یک لیوآن خیار سکنجبین/آب گوجه فرنگی/بلادی مری/نوشیدنی های غیر آسلامی/ توحید ظفرپور را به خود زهرمار کنید. اگر علاقه به زهرمار کردن دارید، و اگر احساس میکنید استعداد تان در این زمینه هدر رفته است، هرگز درنگ نکنید. کوییدیچ منتظر شماست. تک تک لحظات زندگی تان به زیبایی به شما کوفت میشود و این درست همان بلایی بود که سر بازیکنان تیم تنبل های زوپسی آمده بود.

در میان دقایق آخر بازی، درست زمانی که تیم تنبل های زوپسی بشدت مشعوف بود چرا که تنها صد امتیاز عقب بود و این در تاریخ این تیم شاهکاری در نوع خود محسوب میشد، فریاد های "پنالتیه" از گوشه و کنار زمین بگوش رسید، و البته میتوان دلیل این اصرار بر ادامه ی بازی را خریدن وقت جهت صرف سرویس دوغ و زیتون پرورده ی مرلین نیز دانست که قرار بوده در حین بازی سرو شود، ولی مقداری تاخیر داشته است.

در واقع، اگر شما در یک ظهر گرم و آفتابی در حالیکه تماشاچیانتان در دور تا دور زمین شما را تشویق میکنند، ریگولوس بلک باشید، بطور کامل احساس میکنید که تنها یک چیز برای کامل کردن خوشی ای که دور تا دور شما را گرفته نیاز است. و این چیزی بود که ریگولوس بلک را وادار کرد با دست کردن در جیب اسنیپ، خوشی اش را کامل کند.

میدانید... اگر شما دست از ریگولوس بلک بودن بردارید و در یک ظهر گرم و آفتابی در حالیکه تماشاچیانتان در دور تا دور زمین شما را تشویق میکنند، این بار سیوروس اسنیپ باشید، به اتفاقاتی مهم تر از جیب خودتان توجه میکنید... مثلا شما به این توجه میکنید که بالاخره یک ممد ظفرپوری باید پیدا شود که در حق باقی اعضای تیم فداکاری کرده، برای آخرین شوت بازی به میان زمین برود .

و اگر کامل شدن خوشی ریگولوس بلک و آغاز به توجهِ سیوروس اسنیپ با هم همزمان شوند، در واقع میتوان گفت این اتفاقی ست که می افتد.

_همون طور که گفتم ما یه بازیکن نیاز داریم که شجاعتش رو جمع کنه و- چی داره تو جیب من وول میخوره؟

و در واقع اگر سیر صعودی داستان را همینجا متوقف ساخته حدود یک دیالوگ به عقب برگردیم، دکمه ی "اسلوموشن" را فشار دهیم و با دقت تماشا کنیم، همزمان با گفته شدن این جمله توسط سیوروس اسنیپ میتوانیم صدای آهسته ی هکتور دگورث گرنجر را نیز بشنویم که صرفا جهت تفریح زمزمه کرد:
_حالا کی میره تو زمین...؟!

میدانید... اگر در زندگی بدشانس باشید، هیچ چیز برایتان غیر ممکن نیست. و البته کسانی که میگویند با گذشت زمان به این قضیه عادت میکنید کاملا دروغ میگویند... چرا که برای انسان های بزبیار، هر روز زندگی یک تجربه ی تازه است. مثلا اگر بزبیار باشید، و بطور همزمان یک عدد ریگولوس بلک وسط یک زمین بازی کوییدیچ هم باشید که دستش هم دست بر قضا در جیب کاپیتان است، میتوانید بطور کامل پیشبینی کنید که چه اتفاقی می افتد. بله... درست است. کسی صدای فریاد های سیوروس اسنیپ را نشنید... در عوض تمام توجهات بود که به زمزمه ی آهسته ی هکتور ختم شده بود.

و این پاسخی ست که یک انسان بزبیار، که البته دست بر قضا صدای هکتور را هم نشنیده است به سیوروس میدهد.
_من! من سیو من!

و اینگونه بود که افراد تیم با افکت مجید خراطها/قناد به تسترال دریایی ای خیره شدند که داوطلبانه درخواست داشت یک دور دیگر مسابقه بدهد. و البته تعجب آور هم نبود... اگر به شما بگویند یک تسترال همچین درخواستی دارد مسلما اولین تسترالی که به ذهنتان خطور میکند ریگولوس بلک است، چرا که عقل درست و حسابی ندارد. اما این بار ریگولوس واقعا قصد نداشت کار احمقانه ای انجام بدهد. این بار دردسر بود که ریگولوس را بغل کرده و ول نمیکرد...

سیوروس از خدا خواسته به ریگولوس که بنظر میرسید نه تنها احتمال بردنش بلکه احتمال سالم برگشتنش هم صفر درصد است، خیره شد.
_میتونی بری ریگولوس.
_ام... کجا برم؟ من که... اگه لازم باشه بخاطر دست کردن تو جیبت معذرت خواهی میکنم سیوروس.

سیوروس با اضطراب به ورونیکا اسمتلی خیره شد که از طرف تیم مقابل به درون زمین هدایت شده و هر لحظه نزدیک تر میشد.
_نمیخوام معذرت خواهی کنی مرتیکه... فقط از پیش چشمم گم شو.

ده دقیقه بعد

- و ضرب پنالتی ریگولوس گل نمیشه... طبیعیم هست با هیکل هاگرید اگر گل میشد باید تعجب میکردیم!

صدای یوآن در فریاد شادی طرفداران تف تشت و غرغر طرفداران تنبل ها گم شد. حالا تنبل ها فقط شانس این را داشتند تا جلوی گل خوردنشان را بگیرند.

ریگولوس درحالیکه آب دهانش را قورت میداد برگشت. حتی تصور رویارویی با اسنیپ او را وحشت زده میکرد. اما این بار برخلاف تصورش با صورت دودی و سیاه شده او رو به رو نشد... اسنیپ عمیقا وحشت زده به نظر می رسید.
- پس الا کوش؟

ریگولوس به خاطر اورد که در پایان بازی الادورا فرصت را جهت زدن گردن دابی غنیمت شمرده بود. اما در آن لحظه اینها اهمیتی نداشت... با همه بزبیاریش این بار شانس جمع کردن این فضاحت را پیدا کرده بود. برقی در چشمانش درخشیدن گرفت.

چند دقیقه بعد

یوآن در بلندگو فریاد زد:
- به نظر میاد بالاخره مرلین رضایت داد تا ریگولوس جای دروازه بان بایسته که معلوم نیست کجاست! از علت انتخاب اسنیپ سر درنمیارم جز اینکه حتما نتونسته کس دیگه ای رو واسه ی این کار پیدا کنه!

ریگولوس در دل به او لعنتی فرستاد... لازم نبود همه چیز را با صدای بلند جار بزند. راضی کردن اسنیپ به اندازه کافی او را خسته کرده بود. البته به خاطر سابقه درخشانش ناخودآگاه کمی به او حق میداد. البته فقط کمی!

_به جای خود... آماده... یک... دو...

صدای داور حواس او را ب خود جلب کرد.ریگولوس به داور خیره شد. همهمه ی جمعیت در ذهنش هزار بار چرخ میخورد و پژواک میشد... صدای داور محو و محو تر شد و کم کم دیگر شنیده نشد. در افکارش به عقب پرت شد... به دیواره ی مغزش برخورد کرد و برگشت. نگاهش روی ورونیکا ثابت شده بود.

با عقب رفتن دست ورونیکا برای زدن ضربه، ریگولوس تمام توانش را در چشمانش متمرکز ساخت. باید از حلقه های دروازه اش محافظت میکرد.
_امروز یه روز تازه ست...

اصلا هم ریگولوس دیالوگش را از جوجه کوچولو ندزدیده بود.

چشمش با آرنج ورونیکا چرخید... چشمش حرکت نرم و ظریف دست ورونیکا را دنبال کرد که با تمام قدرتش به توپ ضربه زد. نفسش برای یک لحظه برید... و سپس با تمام توان به سمت توپ هجوم برد.

دقایقی که گذشت بنظر میرسید که هرگز نگذشته باشند... میدانید؟! انگار متوقف شده بودند. انگار ساعت ها برای یک لحظه با هم قرار گذاشته بودند که همگی بخوابند و اجازه دهند زمان راه خودش را برود. انگار تمام هستی منتظر ریگولوس بود... ریگولوس که در همان لحظه با تمام وجودش توپ را در آغوش گرفت.
_من... گرفتمش!

زمانی که دست سیوروس را روی شانه اش احساس کرد و با خنده به سمت زمین رفت، صدای کر کننده ی تشویق تماشاچیان در گوش هایش می پیچید... همین که روی زمین فرود آمد هزاران دست او را به سمت آسمان بلند کردند.
_من گرفتمش!

تنها چیزی که میتوانست بگوید همین بود... ریگولوس "گرفته بودش". به آسمان خیره شد که بنظر میرسید هر لحظه نزدیک و نزدیک تر میشد... صدای داد و فریاد ها کم کم در نظرش محو میشد.

میدانید... وقتی یک لحظه صدایی را میشنوید و سپس دیگر نمیشنوید، دو دلیل میتواند باعث این اتفاق شده باشد.
اول. شما آنقدر بطور ممتد آن صدا را شنیده اید که عادت کرده اید.
دوم. شما آن صدا را در خیالاتتان می شنوید.

ریگولوس با صدای "ویژ" تند و تیزی که درست از کنار گوشش گذشت، ناگهان از جا پرید. به اطرافش خیره شد... تماشاچیانی که او را روی دست هایشان بلند کرده بودند کم کم رنگ می باختند.

میدانید... شاید لازم باشد دوباره سیر صعودی داستان را متوقف ساخته کمی به عقب برگردیم. البته از آنجا که دکمه ی اسلوموشن خراب شده و دفعه ی پیش هم ما را ضایع کرد، از خیرش می گذریم و با سرعت معمولی ویدئو چک را انجام میدهیم.

در واقع، اگر شما در یک ظهر گرم و آفتابی در حالیکه ریگولوس بلک هستید، در میان دقایق آخر و حساس ترین لحظات یک بازی کوییدیچ در فکر و خیال غرق شوید، دو اتفاق ممکن است بیفتد.
اول. ضربه را از دست میدهید.
دوم. ضربه را از دست نمیدهید.

و البته میتوان گفت که نتایج هر دوی این اتفاقات کاملا مشابه و حتی مساوی است. شما بدست سیوروس اسنیپ کشته خواهید شد... و این تنها چیزی بود که ریگولوس، در زمانی که حالتی درست بینابین این دو حالت برای او رخ داد، به آن فکر میکرد. توپ درست از کنار گوش ریگولوس گذشته بود و ریگولوس همزمان با گذشتنش به خود آمده بود.

ریگولوس که مثل فانوس کدویی لبخند میزد آهسته آب دهانش را فرو داد و برگشت. به گوجه فرنگی ای خیره شد که پشت سرش روی جارو در هوا معلق بود و دود از آن بلند میشد، و چند دسته موی سیاه رنگ و چرب هم از آن آویزان بود. ریگولوس معمولا از گوجه فرنگی ها نمی ترسید... قسمت ترسناک ماجرا بدنی بود که به گوجه فرنگی چسبیده بود. بدنی که بنظر میرسید متعلق به سیوروس باشد.

_اهم... چه... روز محشریه سیوروس.
_
_چقدر... پرنده ها قشنگ میخونن... نگاه کن موهای ورونیکا امروز چقدر-نه نه ورونیکا نه... موهای هاگریدو نگاه کن... چقدر جذاب شده...
_

بنظر میرسید که سیوروس دوباره در آستانه ی ترکیدن است... و ریگولوس واقعا دلش نمیخواست این بار هم دلیل ترکیدن سیوروس او باشد. حتی تصور اینکه امشب را هم باید از میخ تابلوی دفتر وزیر آویزان بماند او را وحشت زده میکرد.

ریگولوس زمانی که در دور تا دور سیوروس متوجه پنج گوجه ی دیگر نیز شد، متوجه شد که این بار "فقط" مسئول ترکیدن سیوروس نخواهد بود.

تابحال با یکی از آن صحنه ها مواجه شده اید که احساس میکنید قبلا توی ذهنتان یک بار تکرار شده است...؟! احتمالا اعضای تیم کوییدیچ تنبل های زوپسی درباره ی "ویژ" همین احساس را داشتند. چرا که نوک جاروی ریگولوس، درست همانطور که توپ ورونیکا هوا را شکافته بود، در دل آسمان خراش انداخت و صدایی که ایجاد کرد درست همان صدای قبلی بود.

بی شک این یکی دیگر واقعا آخرین بازی تنبل های زوپسی بود... چرا که برای ادامه دادن مسابقات، تیم تنبل ها مجبور بود دوباره ریگولوس را تحمل کند، و چیزی که مسلم می نمود این بود که هیچ یک از آن ها حاضر نبود درگیر چنین بلایی شود. آن هم دوباره.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ سه شنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۴
#46

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدایی که لبخند زدن را دوست دارد


تف تشت VS تنبل های زوپسی

- گفته بودم بازی های استرس زا باعث گشنگی میشه؟
- صد بار گفتی هاگرید! می فهمی؟! صد بار! عااااااااااااااااااا!
- پس چرا با وجود دونستن این موضوع، هیچ راه حلی ارائه ندادی؟

ورونیکا نفس عمیقی کشید تا آرامش خود را بدست بیاورد و نپرد تا شکم گنده هاگرید را یک برش صاف بدهد، اما آرامشی که نیافت عصبانی تر شد، پس عاجزانه به باقی اعضای تیم نگاه کرد تا بین او و غول در بیایند و این بحث را خاتمه دهند اما با وجود آنکه نصف تیم خواب و نصفی دیگر در حال و هوای خود بودند، چنین آرزویی بر باد رفت.

- ببین هاگرید، یه بازی مونده تا فینال، رقیب هم سرسخته، جون عزیزت یه دقیقه گشنگیت و بیخیال شو بازیتو بکن.
- ولی آخه...
- هیــــــس! دارن بازیکنا رو معرفی میکنن.

هاگرید می خواست تا به کاپیتانش بگوید چه اتفاقی افتاده است، اما ظاهرا شرایط برای گفتن آن موضوع فراهم نبود، حالا چند غول غارنشین بزرگ، روی سکو ها، منتظر پیروزی تف تشت و مهمانی صعود به فینال بودند. و البته... خوردن!

فلش بک - غاری در نا کجا آباد

- هاااگر! پسرم!
- مامان!

صحنه آهسته شد، هاگرید به سوی مادر دوید، مادر به سوی هاگرید دوید، هاگرید پرید تا مادر را در آغوش بگیرد، اما ابعاد نه چندان مادرانه ی طرف مقابل، باعث شد بازیکن تف تشت فقط بتواند شکم او را در آغوش بگیرد.

- بشین هاگر! رو همون پیشخون!
- منظورت همون سنگیه که نصفشو گاز زدن؟
- چه فرقی داره؟ جفتش یکیه دیگه! بشین اعتراض نکن!
-چرا این سنگه رو خوردین حالا؟ سرانه کیک مگه ندارین؟

مادر دلش شکست، صدایش مانند شکستن النگو، گلدون و امثالهم نبود، انگار تمامی شیشه های آسمانخراش های آمریکایی و عربی با هم شکسته باشد، تعجبی هم نداشت. ابعاد بزرگ، صدای بزرگتری می طلبید. اشک هایش سرازیر شد. اشک هایش هم یک قطره دو قطره نبود، آبشاری از چشمانش بیرون پاشید و از کوه پایین ریخت و روی سر مردم ژاپن آوار شد و سیل، خسارات زیادی را به بار آورد. این هم همان بحث ابعاد را به میان می آورد.

هاگرید که غم مادر را دید، تاب نیاورد. راستش سرسره هم نیاورد. از وسایل ورزشی داخل پارک ها هم خبری نبود. زیرا نه مادر حس و حال بازی داشت و نه آن وسایل تاب تحمل وزن غول را داشتند، حتی خود تاب هم، تاب تحمل او را نداشت.

- نمیدونی هاگر، چند ساله دچار قحطی شدیم. مجبوریم سنگ بخوریم. یه پسر گم شده هم تو مصر نداریم که عزیز مصر شده باشه و بتونه گندم جمع کنه و من برادراشو بفرستم و برام گندم بیارن و آخرم کلی گریه کنیم، ما هیچی نداریم بخوریم.
- راستش مامان من تو یه تیم کوییدیچ بازی میکنم. اگه بریم فینال قراره یه پارتی بگیریم و به همه شیرینی و غذا بدیم و خوشحالی کنیم. شما هم میتونین بیاین دلی از عزا در بیارین.
-پسرم! چقدر مهربونی تو! حتما من و قبیله برای بازیت میایم.

پایان فلش بک


- بازی هیجان انگیزی شده! شصت به پنجاه بازی به نفع تنبلاست! هر دو تیم خیلی دارن تلاش میکنن که به فینال برسن! اما واقعا رقابت سختی دارن! هاگرید برای هزارمین بار در طول بازی به جایگاه تماشاگران نگاه میکنه و با نگرانی به چند غول غارنشین نگاه میکنه.

ورونیکا با یک دریبل از سد ریگولوس رد شد و کوافل را به وینکی پاس داد، وینکی به سمت دروازه ی تنبل ها حرکت کرد و کوافل را به سمت آن پرتاب کرد. سه حلقه یکی توسط هکتور و دوتای دیگر توسط پاتیل هایی که در آن ها معجون " ضد گل خوردن " قرار داشت، اشغال شده بود. توپ به یکی از پاتیل ها برخورد کرد و علاوه بر پایین انداختن پاتیل، وارد دروازه شد.

- لامصب! اون معجون خیلی گرونه! خسارتشو باید بدی!
- وینکی جن گل زنِ خووب بود!

بازی کم کم داشت بیش از حد طولانی میشد و این برای فرید، مادر هاگرید که در تلاش بود غول های گرسنه را تا پایان بازی کنترل کند، اصلا خبر خوبی نبود. مادر بازیکن تف تشت با سر افکندگی به سوی اعضای قبیله اش برگشت و گفت:
- خب، بازی داره طولانی میشه و به نظر هم نمیاد به این زودیا تموم بشه، باید دووم بیاریم، میترسم مجبور شیم وسایل ورزشگاه رو بخور...
- اونجارو!

غول غارنشین به طرف دیگر سکو های ورزشگاه اشاره کرد، یک جعبه روی نیمکت های گذاشته شده بود، اما آن یک جعبه ی شیرینی بود، و قطعا در هر جعبه ی شیرینی، شیرینی وجود خواهد داشت. :khiabani:

- خانواده ی عروس هم اومد.

ذهن شیرینی ناپلونی وارد یک دنیای دیگر شد.

فلش بک - خانه ی عروس

- خوش اومدین! صفا اوردین! بفرمایید بشینید!

ناپلئونی جوان و کت شلوار پوشیده، به همراه بابا ناپلئون و مادرش "شیرین خانم " وارد خانه شدند و روی صندلی نشستند. در طرف مقابل خانواده ی نون خامه ای، خوشحال و خندان به آن ها نگاه میکردند. شیرین خانم جعبه و گلی را به طرف آن ها دراز کرد.

- ای بابا چرا زحمت کشیدید! شما خودتون شیرینید!
- جسارتا، ما واقعا شیرینیم.

پدر عروس با شنیدن این حرف پوکرفیس شد و تا آخر خواستگاری لب به سخن نگشود و در انتظار طلوع خورشید نشست تا بتواند در افق محو شود، به هرحال در شب نمی توان در افق محو شد. مادر عروس گفت:
- خب شغل داماد چیه؟
- بنده بازیکن کوییدیچم، الانم تیمم نیمه نهاییه، انشا المرلین اگه قهرمان بشیم یه جایزه خیلی خفن بهمون میدن که میتونم خونه و ماشین بخرم.
- خب پسرم ما تا وقتی ندونیم دخترمون یه زندگی راحت در انتظارشه که نمیتونیم شوهرش بدیم، ما میایم بازی بعدیتون رو میبینم اگه واقعا عالی بودید و مطمئن شدیم قهرمانیتون قطعیه، با ازدواجتون موافقت میشه.

شیرینی ناپلئونی ناراحت شد، افسردگی گرفت، برای ازدواج با زن مورد علاقه اش باید ستاره ی بازی فینال میشد. چیزی که خیلی بعید به نظر می آمد.

پایان فلش بک

- هرج و مرج بازیو فرا گرفته! غول ها ریختن تو بازی و دنبال شیرینی ها میدون! نصف بازیکنان تنبل ها خورده شدن، هری داره هنوز به شکم غول اکسپلیارموس میزنه! هری نه! بله! هری هم خورده میشه! جامعه بدون او چه خواهد کشید؟
- نفسِ راحت!
-

آرسینوس جیگر بعد از جواب دادن به سوال گزارشگر بازی، با کمک منوی مدیریت، خوشحال و خندان از بازی خارج شد و دیگر هیچ بازیکنی از تیم تنبل ها در زمین باقی نماند. شیرینی ناپلونی از میان صفوف غول ها گذشت و پشت سر هم گل میزد.

ورزشگاه نقش جهان کم کم رو به نابودی بود، غول ها برای بدست آوردن شیرینی هرکاری میکردند، آن ها حلقه ها کندند، زمین را شخم زدند، صندلی هارا کنده و تجزیه کردند و دیوار های ورزشگاه را تخریب نمودند. مرلین که سلانه سلانه به سمت ورزشگاه می آمد تا به عنوان ناظر فدراسیون شرکت کند با دیدن وضیعت ورزشگاه و مشاهدات خود و نبودن تیم تنبل های وزارتی گفت:
- تیم تف تشت برنده ی میدانه!

پیامبر الهی قصد داشت که از ورزشگاه خارج شود اما با دیدن قدرت تخریب غول ها و گل های پیاپی شیرینی، فکری به ذهن اقتصادی اش رسید و با اندیشیدن به آن فکر، نیشخندی زد.

فلش فوروارد

صدای دست زدن تماشاگران به گوش میرسید، مردی با چهره ی زیبا به همراه کاغذی روی سن نمایش آمد و تعظیمی کوتاه به تماشاگران کرد. مرد دستش را بالا آورد تا مردم را به آرامش دعوت کند، سپس گفت:
- خانوم ها و آقایان! لحظه ی موعود فرا رسیده، قراره بهترین بازیکن سال رو معرفی کنیم، مطمئنیم که هر سه نامزد، شایسته ی این جایزه هستند، اما بریم سر بهترین بازیکن سال که اسمش هست، شیرینی ناپلئونی!

مسی و رونالدو:

مرلین که با لباس فاخر آدم های ثروتمند بر جایگاه ویژه ی مراسم، جا خوش کرده بود، شروع به دست زدن کرد، بعد از قهرمانی تف تشت و فیلمی که از گل های فراوان و رکورد شکنی شیرینی برای داور ها فرستاده بود انتظار این رای را داشت، از فروش غول ها به عنوان جایگزین بولدوزر نیز، ثروت خوبی بهم زد.

روزگار به او رو کرد، شیرینی به علت بازی درخشانش، به زن رویاهایش رسید، همه ی اعضای تف تشت معروف و محبوب شدند و غول ها هم دیگر گرسنه نماندند.

گاهی وقت ها دیوانگی، پلی برای رسیدن به اهداف بزرگ است، زندگی دیوانگان را سرمشق خود قرار داده، و از زندگی دیوانه ی بزرگ پند بگیرید، تا رستگار شوید.


be happy


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲:۵۵ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴
#45

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
ضربات پنالتی دیدار بین دو تیم تف تشت و تنبل های زوپسی



به دلیل اختلاف کمتر از ده امتیاز دو تیم، بازی مساوی اعلام شده و به ضربات پنالتی کشیده می شود. ضربات پنالتی از ساعت 3:00 روز شنبه 94/9/21 شروع و تا ساعت 2:59 روز سه شنبه 94/9/24 ادامه خواهد یافت. محل ارسال پست ها نیز در همین تاپیک می باشد.




پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲:۵۳ شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۴
#44

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۳۲
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 705
آفلاین
نتیجه نهایی بازی تف تشت با تنبل های زوپسی ( ورزشگاه نقش جهان!)


تف تشت:
ورونیکا اسمتلی: 88 امتیاز
وینکی: 88 امتیاز
آلبوس دامبلدور: 93 امتیاز

امتیاز تیم: 89.6
امتیاز هماهنگی پست ها:17



تنبل های زوپسی:
آرسینوس جیگر: 88 امتیاز
هکتور دگورث گرنجر: 88 امتیاز
سیورس اسنیپ: 95 امتیاز
ریگولوس بلک: 90 امتیاز

امتیاز تیم: 90.25
امتیاز هماهنگی پست ها: 18


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۸ ۲:۱۱:۲۰
ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۲۸ ۲:۱۵:۰۳



پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴
#43

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
تف تشت VS تنبل های زوپسی


تف شماره سه و پایانی

- بادبان هارو بکشید! 90 درجه به شرق! تکون بخورید بوقیا!
- قربان جسارتا سکان کشتی نیست.
- نیست؟! چطوری نیست؟! درسته ما دزد دریایی هستیم ولی دیگه ناموسن از خودمون دزدی نکنین.

کاپیتان " دَدی قمر " نگاهی به پشت دکل کشتی اش انداخت اما خبری از سکان گم شده نبود. بدون سکان هم عملا کشتی دست ملوانان نبود، در این لحظه های سخت کاپیتان کلاهش را از سر برداشت و دستی به سر پر از شپش خود کشید که موجب تخریب پالایشگاه نفتی شپش ها شد که این عمل نا جوانمردانه از چشم ماموران " همیشه ابراز نگرانی کننده " ـی سازمان ملل پنهان نمی ماند.

- قربان، یه کاغذ...

هنوز حرف ملوان نگون بخت تمام نشده بود، که ددی قمر گلوله ای وسط پیشانی وی زد تا دیگر هر کاغذی که دیدند را بدون اجازه ی کاپیتان برندارند. کاغذ را برداشت و با دیدن نام دخترش، شروع به خواندن نامه کرد:
- پدر عزیز، من در سرزمین انگلستان، در شهر لندن هستم، در تیم کوییدیچی که من بازی میکنم مشکلی پیش آمده، اگر تیم کوییدیچ ما برنده شود یک جام طلایی برنده میشویم، لطفا برای موجه کردن حضور من خود را به این آدرس برسانید: ورزشگاه نقش جهان. هی ملوان! نقشه عوض شد، به سمت خشکی!

فلش فوروارد، زمان حال

- به نظر میرسه بازی داره به دقایق پایانی خودش نزدیک میشه، نتیجه بازی 130 بر 80 به نفع تیم وزارتیه، وزارتخونه امسال خیلی برای تیمش سرمایه گذاری کرده تا بهترین نتیجه رو حاصل کنه، به نظر میرسه که چون تیمشون به نیمه نهایی اومده سرمایه گذاریشون به نتیجه رسیده.

ورونیکا نفس نفس زنان به بازیکن های تیم خودی خیره شد، قطعا بستن والدین با طناب به بازیکنان، باعث شده بود زود تر خسته شوند و نفس بیفتند و حتی با نوشابه های انرژی زا و دوپینگ هم نتوانند برای 10 دقیقه ی دیگر این فاصله امتیازی را جبران کنند.

- هری پاتر جن بد! الادورا جن بد! دابی جن بد! آسنیپ جن بد! کل تیم حریف جن بد!
- بـــــــــــــــــــــــد!

خوبی حضور ایل و طایفه ی وینکی این بود که میتوانستند سخنان بازیکن های خودی را اکو بدهند تا تاثیر بیش تری بر روی شنونده بگذارند، در آن لحظه دیگر نیازی به میکروفون نبود و هزینه ی کمتری هم داشت و هم امکان خسته شدن هم بسیار کم میشد در نتیجه جن های خانگی هم به عنوان انرژی تجدید پذیر معرفی شدند.

- هی ورو! یه کاری باس بکنی دختر!

کاپیتان تیم تف تشت برگشت و به پدرش نگاه کرد، به راحتی می توانست معنی آن نگاه را درک کند.

فلش بک

- بابا! عااااااااا!
- هنوز این عادت هوار زدنتو داری بچه؟ بزرگ شدیا! حالا بگو ببینم چی شد بعد از سال ها سری به ما زدی.

ورونیکا نگاهی به خانه ی پدرش انداخت. میز و صندلی های قدیمی، تابلو های خاطره انگیز، پیراهن های پاره شده ای کهبه دیوار دوخته شده بودند که هرکدام برای زنده نگاه داشتن تیزی کشی بود.
- راستش بابا ولیمون رو خواستن...
- تو بیست و چهار ساعت مارو میخوان، اون از کلاس اولت که زدی اون مشنگ بیچاره رو با اره دو نیم کردی، اون از اینکه هی سر کلاس " عاااااااااا " میگفتی و آلودگی صوتی ایجاد میکردی. اون از...
- بابا! فقط یه باره، تیم کوییدیچمون تو نیمه نهاییه، میخوایم قهرمان بشیم، ولی باید ولی هامون تعهد بدن بلایی سر تیم حریف نمیاریم.

پدر ورونیکا، چشم هایش را باریک کرد و چاقویی را در دستش بالا و پایین می انداخت، تا جایی که یادش می آمد تو هیچ دعوایی کم نیاورده بود، بنابراین دوست نداشت دخترش هم شکست بخورد، حوصله نداشت که بعدا او را از داخل جوب جمع کند، بنابراین به جلو خم شد و گفت:
- میام، ولی به شرطی که قول بدی این بازیو ببرید.
- قول میدم. عاااااا!

پایان فلش بک

- هکتور دگورث گرنجر، باز هم بلاجر رو گرفته و پس نمیده.

همه سر ها به طرف هکتوری برگشت، که سعی داشت به بلاجر زبان بسته معجون بخوراند. داور از ترس منوی مدیریت اسنیپ به جای اینکه اعلام کند زمان را گرفته است، اعلام کرد که زمان را رها کرده است. هکتور گفت:
- دهنت رو باز کن بلاجر میخوام بهت معجون " انداختن بازیکن های تف تشت " بدم. دهنت رو باز نمیکنی، نه؟ مقاومت دربرابر من؟ سیو! اینو...
- به جانه مادرم من دهن ندارم! ندارم! ندارم!

همه با پوکرفیس به بلاجری نگاه میکردند که زیر شکنجه های هکتور، دهن در آورده بود. تنها 3 دقیقه به پایان بازی باقی ماند، پدر ورونیکا که شکست دخترش را نزدیک میدید به باقی اولیا علامت داد ناگهان تمامی بازیکنان تف تشت از روی جارو هایشان پایین افتادند و اولیای گرامی کنترل جارو ها را بدست گرفتند.

- حمله!

با فریاد ددی قمر، پرتقالی پرتاب شد و به گیجگاه هکتور برخورد کرد و او را از روی جارو به پایین پرتاب کرد، همه با نا باوری به مرلین، که ناظر این بازی بود، نگاه کردند. مرلین با کمک چوبدستی صدایش را بلند کرد و گفت:
- بازی ادامه داره!

سپس چوبدستی اش را پایین آورد و به پدر ورونیکا چشمکی زد.

فلش بک - دفتر رئیس فدراسیون

- پرتقال؟! ولیِ رماتیسم پرتقاله؟!
- مگه پرتقال ها دل ندارن؟
- ببین عزیزه من، پدره ورونیکایی احترامت واجب، اما من گفتم همه بازیکنا ولیشون رو بیارن، و قانون قابل تغییر نیـ...

صدای برخورد گالیون ها با میز مرلین، او را از ادامه ی حرفش باز داشت. مرلین یک نگاه به طلا ها که برق میزدند انداخت و آب دهنش به راه افتاد، سپس یک نگاه خشک به مرد تیزی کش انداخت، بار دیگر به گالیون ها نگاه کرد و آب دهنش راه افتاد و باز هم به پدر ورونیکا نگاه خشکی انداخت، ان قدر این کار را تکرار کرد تا دچار اشتباه شد، یعنی نگاه خشکی به گالیون ها انداخت، و درحالی که آب دهنش را افتاده بود به مرد نگاه کرد.

- به چی نگاه میکنی بوقی! من دامبلدور نیستما!
- واقعا فکر کردی میتونی به من رشوه بدی؟ ... درست فکر کردی، خب ظاهرا همه اولیا برگه رو امضاء کردن.

مرلین به سرعت گالیون ها را از روی میز جمع کردند و داخل جیب خود ریخت. مرد تیزی کش به طرف او رفت و سرش را به طرف گوش مرلین خم کرد و گفت:
- ممکنه خیلی اتفاقی برای بازیکنای تیم ما اتفاقی بیفته، اشکال نداره ما به جای اونا بازی کنیم؟
- کی بهتر از اولیا؟

پایان فلش بک

- چه میکنن بازیکنای جدید تیم تف تشت! آرسینوس جیگر و الادورا و هکتور با ضربه های اونا از جاروشون افتادن و هنوز هم بیهوشن! ایل و تبار وینکی هم رو سر دابی ریختن و دارن با ماهیتابه و چماق تو سرش میکوبن! هری پاتر هم ددی قمر از شلوار به دروازه ی تف تشت آویزون کرده! فقط اسنیپ جلوی دروازه ایستاده!

کندرا با باقی مانده استخوان هایش بلاجر ها را به سمت اسنیپ میفرستاد اما به طرز عجیبی هیچکدام به او برخورد نکرد. ددی قمر و پدر ورونیکا با پاسکاری و یک و دو به سمت دروازه تنبل ها حرکت کردند. اسنیپ جلو آن ها ایستاد و گفت:
- اگه از من رد بشید بلاکین!
- شرمنده آبجی، ما جزو شخصیت های هری پاتری نیستیم که بلاک بشیم!

ددی قمر یک هفت تیر و پدر ورونیکا یک چاقو از جیبشان در آوردند و با لبخند شیطانی به اسنیپ خیره شدند. اسنیپ امکان نداشت از شکلک کینگ در بیاید، اما با دیدن آنکه نمیتواند کاری کند به پوکر فیس تبدیل شد.بنابراین برای اولین بار، شکلک پوکر - کینگ به وجود آمد.

مادر هاگرید از عقب پرید و توپ را از دست یارانش قاپید و با یک پاس توپ را به ناپلئون کوچولو داد و او به راحتی توپ را وارد دروازه ی خالی کرد.

- ... و بازی با گل ناپلئون، با نتیجه ی 180-130 به نفع تف تشت به پایان میرسه! تفی ها تونستن با توفان 3 دقیقه ای بازی باخته رو ببرن و به فینال صعود کنن!

روز بعد - دفتر مدیر عامل تف تشت

- همینه که گفتم! قراردادتون فسخ شده و با اولیاتون قرارداد جدید بستیم.
- مگه میشه؟ ما اصلا مدیر عامل نداریم.

ورونیکا به مردی که پشت میز مدیر عاملی باشگاه تف تشت نشسته بود، نگاه کرد. آیا مرد شیاد بود؟ یا شوخی شوخی با " فانتزی ها" و " الکی مثلا ها" تیمش مدیر دار شده بود؟ مرد از پشت میز بلند و شد و رو در روی بازیکنان " سابق " ایستاد.
- نداشتید! ولی الان دارید، وقتی نتایج درخشان تیمتون رو دیدم اومدم و سهام تیم رو خریدم، حالا هم لطفا برید بیرون میخوام به بازیکنای جدید پاداش نقدی بدم.

دنیای بی رحمی بود، بد از تلاش های بسیار، پدر و مادرشان یک تیم خوب پیدا کردند و پاداش نقدی گرفتند و فینالیست لیگ کوییدیچ شدند. شاید بهتر است در پایان این داستان، نتیجه ی اخلاقی بدهیم.

نتیجه اخلاقی تیمارستانی شلمرودی تانزانیایی: کلا تلاش نکنید، دیوانگی کنید و از دیوانگی خود لذت ببرید.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴
#42

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
تف تشت vs. تنبلای زوپسی



آب دهن شماره 2


صدای فریادی در فضای غار بزرگ طنین انداز شد.
-هیـــــدینا! هیـــــدینا! تصویر کوچک شده


غار بزرگ که خانه ی غول های غارنشین بود، در جشن و پایکوبی کامل قرار داشت. موجوداتی زرد رنگ و مینیون نام، دور آتش بزرگی جمع شده بودند و در برابر چشمان غول های عظیم الجثه ی روبرویشان، مشغول رقص و نواختن آهنگ بودند. اینکه مینیون چیست و این موجودات چه ربطی به کوییدیچ دارند و چرا داشتند پا می کوفتند و دست می زدند به ما ربط خاصی ندارد. موضوع اصلی، غول هایی بودند که نمایش آن ها را تماشا می کردند که اتفاقا یکی از آن ها، مادر نیمه غولی به نام روبیوس هاگرید بود.
فریدولفا، در گوشه ای از غار نشسته بود و با دهانی باز به نمایش مینیون ها نگاه میکرد. فرید -که از قضا ف ـَش ساکن بود- همینطور به نمایش بی سر و ته نگاه میکرد و دهانش باز و بازتر می شد... غول، آنقدر نگاه کرد و دهانش را باز گذاشت تا اینکه یک دفعه نامه ای با شکل و شمایل موشک از در غار وارد شد و یکراست رفت توی دهانش!
-فرید احساس میکرد یه نامه از طرف پسرش، هاگرید که اونو به ورزشگاه نقش جهان دعوت میکرد رو قورت داد. همینطور احساس میکرد که نقش جهان مذکور در حال تعمیر بود.

با این حرف مادر هاگرید، تعدادی از غول های دور و برش به او نگاه کردند و با شور و شوق گفتند:
-هـــــاگریـــــد؟

فرید که شکمش را می مالید و در آستانه بادگلوی عظیمی بود، گفت:
-هـــا! هاگریـــــد!

غول ها، خوشحال و خندان از اینکه بالاخره می توانند فامیل دور و درازشان را ببینند، قلنج شکستند و از جا برخاستند. هرکدامشان، چندین تکه سنگ بزرگ را در جیب جا کردند و فریاد زنان و چماق در سر کوبان به سمت خارج غار دویدند. البته لازم به ذکر نیست که در حین دویدنشان، هزاران مینیون را نیز له کردند و باعث انقراض نسلشان شدند!

همان لحظه - زیر نور ماه - کوچه پس کوچه های لندن

-وینکی جنِ پست پیشتاز؟
-ولی تو که فقط نامه رو به شکل موشک پرتاب کردی.
-وینکی اعتقاد داشت راه های قدیمی همیشه بهتر و سریعتر بود. وینکی همین الانش هم تونست صدای غول هایی که نامه رو دریافت کردن رو شنید.

اعضای تیم تف تشت، همچنان که در حالت پوکرفیس مانده بودند، به یکدیگر نگاه کردند. ورونیکا گفت:
-خب؛ این از اولیای اولین بازیکنمون. بعدی کیه؟

هاگرید، دستمالی از جیبش بیرون آورد و در آن فین کرد.
-من بوتانیکال اسلیمینگ این کار رو به همه پیشنهاد میکنم. خیلی سبکتون میکنه. احساس میکنم تو یه ماه، هفت کیلو وزن کم کردم.

اعضای تیم، بی توجه به توصیه های هاگرید، سرشان را به سمت دامبلدور چرخاندند و موذیانه به او نگاه کردند.

-چیه فرزندان روشنایی و تاریکی؟ نبینم تو چشاتون بشینه شبنم! شما عزیز دلمین؛ شما عزیز دلمین.
-دِلفین ننَه؟ دِلفین چیَه؟

دامبلدور کمی دقت کرد و متوجه شد که شبنم درون چشم کسی ننشسته است. اصولا شبنم درون چشم کسی جا خوش نمی کند. شبنم قطره‌ای کوچک از آب است که در شب‌های مرطوب بر روی گیاهان ظاهر می‌گردد. بنابراین اگر بخواهید شبنم در چشمتان داشته باشید، باید بروید خودتان را با چندتا سلول گیاهی پیوند بزنید تا به موجودی نیمه گیاه تبدیل شوید!
دامبلدور کمی فکرش را به کار انداخت و دلیل نگاه های موذیانه هم تیمی هایش را فهمید.
-اوه! اوه!
-وینکی خواست برای مادر پشمک هم موشک فرستاد.
-فرزند تاریکی؛ ننه کندرا الان زیر قبره.
-وینکی جن دانشمند بود. وینکی موشک قبرشکن ساخت و ننه ی زیرخاکی رو به روی خاک برگردوند.

تف تشتی ها، موجودات بسیار جوگیری بودند. بنابراین به محض اینکه پیشنهاد جن خانگی را شنیدند، بیل برداشتند و شال و کلاه کردند و رفتند به سمت قبرستان تا کندرا را از قبر در بیاورند.

دامبلدور:

فلش فوروارد - ورزشگاه

-بازیکنان دو تیم آروم آروم وارد ورزشگاه میشن. لازم به ذکره که همونطور که می دونین این بار به خواست خود والدین بازیکنای تف تشت، اونا میتونن روی جارو همراه با بچه هاشون بشینن تا از اونا مراقبت کنن. با این حال هنوز هم بازیکنای تف تشت به دلیل نامعلومی دارن از تنبل های زوپسی فاصله می گیرن. نمیدونم چرا الادورا بلک داره به سمت جاروی مشترک دامبلدور و مادرش حرکت میکنه.

والدین تیمارستانی ها از جمله مادر دامبلدور، با طنابی به پشت فرزندانشان بسته شده بودند. تف تشتی ها برای اینکه کندرا زنده به نظر بیاید، روی عینکی چشم کشیده و آن را به چشمانش زده بودند و دهانش را اینطوری رنگ کرده بودند.
الادورا کنار کندرا توقف کرد و موبایلی که در دستش بود را روبرویش نگه داشت. بعد، با یک حرکت سریع دکمه عکس را زد.
-هاه! اینم یه سلفی با جوکر!

و در حالیکه دور میشد تبرزینش را برای وینکی و ایل تبارش که روی هم نشسته بودند، تکان داد.
وینکی و خانواده از ترس به خودشان لرزیدند.

فلش بک - قبرستان

ورونیکا اره اش را روی شانه وینکی گذاشت و داد زد:
-جن بد! میگم برو ولـی بیار. چهل و پنج تا قبر کَندی! بسِته دیگه. عااااااا!
-وینکی جن پرکار بود. وینکی باید کل قبرها رو کند تا زامبیا برای بیرون اومدن از قبرشون اذیت نشد.

از وقتی که اعضای تف تشت، پایشان را توی قبرستان گذاشته بودند، وینکی موتورش را روشن و همه مرده های بدبخت را نبش قبر کرده بود. هرچقدر هم که به او می گفتند: «بسه! نکن دیگه. ننه دامبلو در آوردیم. ننه بقیه ـشونو در نیار دیگه.» به گوشش نمی رفت که نمی رفت.
ورونیکا اره اش را به سمت گردن جن تکان داد.

-وینکی حتی اگه سرش رفت هم وظایفشو انجام داد. وینکی جن خووب؟
-وینکی جن افتضاح! وینکی برای اینکه متوسط شد باید رفت ولی ـشو پیدا کرد. وینکی برای اینکه جن خوب شد تونست به عنوان bonus level، سر راهش به شیرینی فروشی رفت و برای این ناپلئونی کوچولو هم یه ولی پیدا...

پـــــاق!

هنوز حرف ورونیکا تمام نشده بود که وینکی غیبش زد. بیلِ معلق در هوا، یک نگاهی به دور و برش کرد و وقتی دید بدون هیچ تکیه گاهی در هوا معلق است، بسیار متعجب شد و کورتیزول ترشح کرد و افتاد مُرد!

پـــــاق!

وینکی، درحالی که چندین ورژن مختلف از موجوداتی شبیه کریچر را روی سر و کولش گذاشته بود، ظاهر شد. لبخند بزرگی زد و گفت:
-حالا وینکی جن خووب شد؟
-پینکی هم جن خووب شد؟
-اکبر سیبیلیکی هم جن خووب؟
- عباس قادریکی جن خووب؟

ملت تف تشت:

وینکی ایل و تبارش را روی زمین ولو کرد. بعد دستش را توی جیب روبالشی که تنش بود کرد و از آن یک ناپلئون در آورد. ناپلئون ها! خودِ خودِ شاهش را با خود آورده بود.

ملت تف تشت: :

ناپلئون:
تصویر کوچک شده


شیرینی ناپلئونی:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۲۲:۰۴:۰۶
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۲۲:۱۳:۴۴
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۲۲:۱۶:۵۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴
#41

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
تنبل های زوپسی
VS

تف تشت



از نظر فنی، آدم های دنیا به سه دسته تقسیم میشوند.
دسته ی اول: ریگولوس.
دسته ی دوم: کسانی که تمایل به خفه کردن ریگولوس دارند.
و دسته ی سوم: کسانی که با دسته ی دوم موافقند.

چرا که اگر فرض کنیم شما یک کاپیتان تیم کوییدیچ هستید که همیشه نیاز به تعویض روغن دارید، و بسیار هم خوشحالید که میخواهید برای نخستین بار یک روز پیش از مسابقه تمرین کنید، و اگر شمای کاپیتان پولتان را هم به یک دزد داده باشید که برای پیش از تمرین برایتان صبحانه آماده کند و آن دزد اصلا به روی خودش نیاورده باشد که صبحانه را مفتی گرفته است و یک سنت هم پس نداده باشد، و سپس همان دزد مستقر در کوچه ی علی چپ، شما را به زمان و مکانی نامعلوم برده در میان یک عده دایناسور انداخته و سپس با بچه ی یکی از همان موجودات نفرت انگیز بازگردانده باشد، مطمئنا شما خواهید ترکید.

اما این شما هستید که در صورت وقوع اینگونه اتفاقات میترکید... درباره ی کاپیتان تیم تنبل های زوپسی، سیوروس اسنیپ، این موضوع فرق میکرد. سیوروس بدون این همه هم میتوانست براحتی بترکد، و اتفاقاتی که افتاده بود تمایل او را به ترکیدن حتی بیش از پیش افزایش داده بود.
_ریگولوس؟
ریگولوس درحالی که ویبره میرفت پرسید:
- جونم اسنیپ جونم؟ کارم داشتی عشق من؟

ویبره های ریگولوس با مشاهده دودهایی که بر فراز سر اسنیپ با شدت در حال تجمع بود کم کم روی سایلنت رفت.
- سیو؟ چیزه... چرا اینطوری بهم نگاه میکنی؟

اسنیپ نفس عمیقی کشید.در آن لحظه متوجه بود که کم کم تسلط بر اعصاب نداشته اش در حال نابودیست. دستش درون جیبش رفت تا در یک حرکت غافلگیرانه ریگولوس این عنصر نامطلوب درجه یک را کلهم از هستی رقت بارش خلاص کند.

شما میتوانید جلوی حرف زدن کسی را بگیرید. اما نمیتوانید جلوی نفس کشیدن و وجود داشتن کسی را بگیرید. و چیزی که در ریگولوس آزار دهنده بود فراتر از این حرف ها بود... درد ریگولوس با طلسم دوا نمیشد. کلا باید از بین میرفت... و بدون تردید این نه فقط لطفی در حق او که در حق کل جامعه جادوگری محسوب میشد.

دست اسنیپ لحظه ای لرزید و فکری مثل برق از ذهنش عبور کرد که باعث شد فشار دستش به دور منو را کم کند. از همان دسته افکار موذی و پلید که فقط توانایی گند زدن به حس و حال آدم را داشتند. تا چند دقیقه دیگر مسابقه شروع میشد و اسنیپ نمیتوانست ریسک شش نفره شدن تیم را به جان بخرد. با وجود همه خشم و عصبانیت او آدمی منطقی بود.

در نتیجه اسنیپ فقط و فقط جهت حفظ تیمش از این مصیبت و همینطور برای اینکه در تحت فشارهای عصبی وارده تیم یتیم نشود با اشاره چوبدستی صدای ریگولوس را خفه کرد.
- فعلا همینکه صداتو نشنوم برام کافیه... الان چیزی که مهمه اینه که مسابقه رو از سر بگذرونیم و وای به حالت دله دزد بوقی اگر بخوای وسط مسابقه یه گندی بالا بیاری.

آرسینوس دهانش را باز کرد تا از هویت نداشته معاونت وزارت خانه دفاع کند. بود کسی که در موردش صحبت میشد معاون وزیر بود و نه برگ چغندر...او از اسفناج چیزی کم نداشت، و حتی در بهترین حالت میشد او را یک ریواس در نوع خودش دانست!

اما قبل از اینکه آرسینوس دهانش را برای ادای جمله اش کامل باز کند مشاهده نگاه خونبار اسنیپ به اون فهماند که دهانش تا همین حد هم زیاد باز شده و در نتیجه سریع آن را بست.

و اینگونه بود که پس از دیالوگ ناموفق آرسینوس، زمانیکه تمام گروه به اجبار در سکوت فرو رفته بود، همگی خیلی ناخواسته به ریگولوس خیره شده بودند که مثل شتر گردن زده شده بالا و پایین میپرید و با حرکت لب هایش نعره میزد "باهامون مصاحبه میکنن!"،
عاقبت اسنیپ صبر مثال زدنیش را فراموش کرد و در کمال خونسردی یک طلسم مرگ به سمت او فرستاد، که البته به لطف دستانش که از شدت خشم می لرزیدند، به هدف نخورد. بله... من هم همانند شما از این بابت خشمگین و ناراحت هستم. ولی صرفا بدلیل اینکه به گفته ی لرد سیاه تمرکز خواننده را بهم میزنم مجبور میباشم بریزم تو خودم. آخر یک روز میترکم!

قبل از اینکه اسنیپ فرصت کند به خاطر بخت نامرادش زمین و زمان را به هم بریزد صدایی از بیرون رختکن به گوششان رسید.
- یوان آبرکرومبی هستم.گزارشگر مسابقه مفرح و جذاب کوییدیچ از پخش زنده ورزشگاه هزار نفری و در دست تعمیر نصف جهان که ظاهرا هیچوقتم نمیخواد تعمیراتش تموم شه! با شما هستیم و یک بازی جذاب و هیجان انگیز بین دو تیم تنبل های زوپسی و تف تشت ها!

_هکتور و آرسینوس. من و شما دوتا باید خیلی حواسمونو جمع کنیم. یادتون باشه از منوهاتون به هیچ وجه استفاده نکنید تا بعدا یه راه حلی واسش پیدا کنیم.

آرسینوس فیس پالمی نموده دست بر محسنات کشیده و فرمود:
_میگم سیو...اگر دقت نکرده باشی غیر از من و تو و هکتور کسای دیگه هم هستن که منو داشته باشن!
-خودم میدونم آرسینوس...لینی که معمولا زیاد مثل ما اهل ور رفتن بیخود با منوش نیست.پرنس هم که تقریبا هیچوقت آن نمیشه.میمونه اون هگر که راه به راه منوش تو دهنشه که اونم امروز تو زمین بازیه.پس لازمه حواسمون بهش باشه تا به منوش نزدیک نشه.
_آآآآی زخمم!
_چه مرگته پاتر؟

نگاه شش جفت چشم به سوی گوینده همیشگی این جمله بازگشت.

_مگه طلسم مرگ نزدی؟
_چرا زدم ولی اون مال نیم ساعت پیش بود...
ببخشید فکر کنم پردازشم یکم مشکل پیدا کرده...

و اینگونه بود که تنبل های زوپسی با اشاره مجدد سر اسنیپ با شانه های آویزان همچون لشگری شکست خورده به سمت ورزشگاه نقش جهان(در دست تعمیر) رفتند... که البته بهتر بود از "در دست تعمیر" فاکتور میگرفتیم چراکه روزی که این ورزشگاه در دست تعمیر نباشد احتمالا آن روز قیامت خواهد بود.

دقایقی بعد در زمین بازی

- و حالا جاخالی زیبایی رو داریم از آرسنبوسه جیگر! که با حرکت زیبایی توپ بازدارنده رو جا میذاره و میره سمت دروازه حریف. اوه نه... ورونیکا ملقب به اره ای اره به دست میره سمتش تا از وسط نصفش کنه... تو قوانین چیزی از اره کردن جیگرها گفته نشده پس فکر نکنم مسئله ای پیش بیاد اگر جیگر اره شه... به نظر میاد امشب همه یه جغور بغور مشتی مهمون ورونیکاییم!

گذشته از مشقاتی که در طول سه پست و به فاصله زمانی یک روز به تنبل ها وارد شده بود واضح بود همگی تمام تلاششان را به کار بسته اند یک بازی اقلا قابل قبول از خودشان به نمایش بگذارند. البته از دید خودشان! قطعا هیچ کس حاضر نبود برای اینکه هگرید ناچار به استفاده از منویش نشود اینهمه تلاش و سختی به خودش هموار کند.

مهم نبود که در آن لحظات همگی پر از احساس شادمانی و عشق به هم بودند مخصوصا به ریگولوس که حتی با وجود بی صدایی مشخص بود آهنگ "پیرمرد مهربون" را از ته دل نعره میزند! و همینطور اهمیتی هم نداشت که همگی در سکوت باور داشتند که قرار است بازی را برنده شوند و اینکه ظاهرا اجزای تشکیل دهنده ی کائنات نیز با تمام قوا تلاش میکردند از انها حمایت کنند. تنها چیزی که در ان لحظه مهم بود بازی بود که با نادیده گرفتن تمام این اتفاقات، میتوانست چیزی نزدیک به خوب به شمار برود. البته با فاصله ی زیاد...

-ظاهرا این بار تنبل ها از تنظیمات کارخونه ایشون خارج شدن و یادشون رفته حریفشون تفی ها هستن و هاگرید هم از اعضای تیم حریف... من که ندیدم تو این مدت اقلا دو سه تاشون دور و بر هاگرید نباشن! البته با وجود سه باخت پی در پی من اصلا موندم چطوری به مرحله نیمه نهایی راه پیدا کردن؟ این راز رو به نظرم باید در قدرت منو جستجو کرد... و بله در حال حاضر آسنیپ رو داریم که با آیتم اسپند دود کن واری داره از اونور میدون برای من خط و نشون میکشه و اوپس! انگار باعث شدم توپ بازدارنده رو نبینه! در حینی که کاپیتان تیم تنبل ها میره که به سمت زمین حرکت کنه هری پاتر با سرعت و بدون توجه به وضعیت کاپیتانش میره که جاشو در کنار هاگرید بگیره. کلا بازی کردن اینا از پهنا و طول و عرض بر پایه ی هگرید بنا شده و البته تو حلق آرسنیوسه که توپ مجددا دستشه و میره سمت دروازه حریف... باید به این بازیکن خسته نباشید گفت که تمام زحمات این بازی رو دوشش افتاده. عخی! جیگری داداش، جیگر!

آرسینوس:

آرسینوس برای اثبات اینکه جیگر با گاف مکسور است نه مفتوح لازم دید یوآن را از اشتباهش دربیاورد. اما سرخگونی که در دستش بود و هاگریدی که با دهان تا ته باز شده به سمتش می آمد را باید کجای دلش میگذاشت؟ استرس نزدیک شدن هاگرید و همینطور احتمال استفاده از منویش برای گرفتن توپ باعث شد آرسینوس ناخوداگاه و بدون هیچ اخطاری توپ را با یک پاس بلند برای ریگولوس بفرستد که تا آن لحظه تمام نقش مفیدش در تیم، به شکلک درآوردن برای تماشاچی ها ختم شده بود.

گرومپ قورت!

- اوه... خب جیگری که باش... جیگر هم جیگرهای قدیم... جیگر انقدر خشن میشه آخه؟یکی بره توپو از حلق این بچه در بیاره رنگش کبود شد!

ظاهرا سرخگون با قدرت تمام درون حلق باز ریگولوس فرو رفته بود، و او بدون توجه به اعتراض های هری پاتر که قورت دادن توپ حق کپی رایت او محسوب میشد، با انجام حرکات چرخشی اش که بتازگی یاد گرفته بود و تقریبا شبیه ترکیبی از بریک دنس و رقص بندری و بچهای آبودان و باباکرم توامان بود سعی در خلاصی داشت. تماشاچیان که از این حرکات از سوی ریگولوس کم ندیده بودند، همچنان به حالت پوکرفیس بدون حتی یک نیمه لبخند به او خیره شدند.

- بله و حالا برای بار نخست شاهد انجام حرکت خشونت بار دیگری هستیم از سمت جیگرهایی که بعدا دست و پا درآوردن و عجیب تر اینکه وزیر مملکت هم شدن اونم با آرای قاطع ملت! حیرت انگیزه! اشاره میزنن بنده ی حقیر در یک قدمی ممنوع التصویری بسر میبرم!

آرسینوس:
ملت تماشاچی:
هری پاتر:
جیگر فروشی اصغر آقا و شرکا:

عاقبت وینکی با مسلسلش از راه رسید و با ته مسلسل چنان ضربه ای به پس کله ریگولوس نواخت که توپ با شدت از حلق او خارج شد و با سرعت رفت به طرف...
- گل! بله درسته دوستان... یه گل دیگه برای تفی ها! تفی ها 250 تنبل ها صفر! عجب نشونه گیری دقیقی!

فریاد شوق و هیاهوی تماشاگران از 250مین گلی که تنبل ها نوش جان کرده بودند بلند شد، اما با وجود این عقب افتادگی تنبل ها چندان ناراحت یا نگران به نظر نمی رسیدند.

در واقع این حجم از اختلاف امتیاز به نفع حریف، در نوع خودش یک موفقیت بزرگ محسوب میشد چرا که این تیم بطور میانگین در هر بازی بالغ بر یک میلیون امتیاز عقب بوده است. البته پیش از آنکه در اغلب بازی هایش ورزشگاه را به گند بکشد و موجبات فاجعه ی هیروشیما را فراهم کند تا بازی جوری نابود شود که انگار از اول هم چیزی بنام کوییدیچ وجود نداشته. و این یعنی چیزی در حدود یک دهم تمام امتیاز هایی که تابحال در عرصه ی کوییدیچ رد و بدل شده است. تنبل های زوپسی چنین تیم باشکوهی بود.

ظاهرا که همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت و تنبل ها حتی احتمال میدادند با همه این مشقاتی که ناچار به تحملش هستند بتوانند در پایان بازی فقط دویست امتیاز عقب بمانند و اسمشان را در تاریخ کوییدیچ ماندگار کنند.

_گوشــــــــــــــــــــــــنمه!

این نعره غول آسا تمام نگاه های درون ورزشگاه اعم از بازیکن و داور و غیره را به سمت خودش جلب کرد. البته از حق نگذریم داوران و تماشاچیان و بازیکنان بینوا که به اندازه ی کافی از دنیا خورده بودند، همچنان هم پوکرفیس بودند.

-و حالا داریم میبینیم که هاگرید یکی از بازیکنای تیم تفی تشت اظهار گرسنگی میکنه و... بله... ظاهرا تنها چیزی که دم دستشه منوشه که از جیبش در میاره.

صدای خنده تمسخرآمیز تماشاچیان گرچه فضای ورزشگاه را در بر گرفت اما این موضوع برای تنبل ها به هیچ وجه خنده دار نبود. تنها یک لحظه کافی بود تا هاگرید متوجه شود توسط هر هفت عضو تیم رقیب محاصره شده است.

-این تنبل ها چشونه؟ چند نفر به یه نفر نامردا؟ توپ دست هاگرید نیست اگر نمیبینیدا دست ورونیکاست!

اما گوش تنبل ها به این حرفها بدهکار نبود. ظاهرا دروازه خالی تیمشان هم ارزشی برایشان نداشت. در آن لحظه به طور شگفت انگیزی چشمشان به دست هاگرید بود و منویی که در دستش بود... تنها همین ها بود که ارزش داشت. همینکه هاگرید منو را به سمت دهانش برد تا به نیش بکشد هفت جفت دست از سر و کولش آویزان شد!

-یا ریش تراشیده مرلین! این چه وضعیه؟ اینا یه دفعه چشون شد؟ نکنه باز هکتور معجون خورشون کرده؟ آهای آسنیپ خجالت بکش... به منوی این نیمه غول حسودیت میشه؟ آهان... بالاخره این مرلین به یه دردی خورد!

مرلین با سرعت و در معیت تنی چند از حوریانش به آن سمت ورزشگاه پرواز میکردند تا به تخلف انجام شده روی یکی از بازیکنان تیم تف تشت شخصا رسیدگی کنند... جایی که تمام تلاش اعضای تیم تنبل ها ممانعت از رسیدن منو به دهان هاگرید بود!

گرومپ دنگ!

تنبل ها چنان در کشاکش گرفتن منو از دست هاگرید بودند که پاک توپ های بازدارنده اطرافشان و تاثیری که میتوانستند بر سرنوشت یک جامعه بگذارند را فراموش کرده بودند.

شدت ضربه وارده از سوی توپ بازدارنده به قدری بود که سر هاگرید با شدت به منویی که مقابل صورتش گرفته بود کوبیده شد.

هاگرید:
تنبل ها:

- اوه اوه...بالاخره انقدر معطلش کردن که توپ خورد پس کله ش! مرلین به همه شون یکی یه کارت زرد بده! هوم... یه نظرم رسید یه سایه ای افتاد روی ورزشگاه... ظاهرا کسی متوجه ش نشده...

اعضای تیم تنبل ها تنها کسانی بودند که به این حرف واکنش نشان دادند. درحالیکه با رنگ و رخ پریده از هاگرید دور میشدند با نگاه های مضطرب و عصبی نگاهشان گوشه و کنار ورزشگاه را کاوید... چنانکه گویی منتظر وقوع یک فاجعه بودند.

-خب...ظاهرا تنبل ها همگی رفتن تو فاز تماشا و خیال ندارن جلوی توپی رو بگیرند که داره با سرعت میره تو دروازه شون... بله خب طبیعتا گل هم شد. تف ها 260 تنبل ها... مادرجان! این چیه؟

تماشاگران درحالیکه با شنیدن این جمله حواسشان از بازی به کل پرت شده بود بی اختیار تلاش کردند دریابند "این چیه". در یک لحظه همهمه مبهمی ورزشگاه را فرار گرفت تا اینکه جمال همگی روشن شد به رخ یک عدد...
- مامان! لولو!

انگار ملت تنها منتظر شنیدن صدای جیغ یوآن بودند وگرنه ممکن بود تا ابد به رخ زیبای تیرانازاروس رکس گوگولی ای خیره بمانند که ناغافل سر از ورزشگاه درآورده بود.

فقط یک لحظه طول کشید تا ورزشگاه از صدای نعره های گوش کر کن و جیغ های وحشت زده پر شود و همین حرکت برای خشمگین تر کردن تی رکسی که به دنبال یافتن بچه اش چند میلیون سال را تا اینجا طی کرده بود کافی بود. بالاخره حرف از چند میلیون سال بود!

تی رکس دهانش را باز کرد و نعره ای بلند کشید. سپس درحالیکه دم بلندش را بدون هیچ گونه رودربایستی یا خجالتی به در و دیوا نصفه نیمه تعمیر ورزشگاه میکوبید با هیکل دکلش دیوار ضلع شرقی ورزشگاه را فرو ریخت و وارد شد.

_اوه... چه جالب و غیر قابل باور و خارق العاده... برای اولین بار در تاریخ کوییدیچ داریم میبینیم که توی زمین بازی ای که تیم تنبل های زوپسی درش حضور داره یه گند بزرگ زده میشه و مسئولش تنبل ها نیستن هرچند من که میگم در نهایت آخرش به نوعی به تنبل ها برمیگرده این قضیه!

ثانیه ای بعد تعداد زیادی حوری با سرکردگی مرلین روی زمین فرود آمدند تا بلکه در اوج ناامیدی بتوانند کاری کنند... ولی چه کسی میتوانست یک تی رکس خشمیگن را با طنازی و بعضا پند و موعظه آرام کند و به او بفهماند که وسط یک مسابقه پرهیجان نباید سر و صدا کند؟ آن هم در حالیکه تیرانازاروس رکس با یک نیم نگاه به تماشاچیان میتوانست دریابد که مسابقه اصلا و اصلا "پر هیجان" نیست. ملت آگاه و بیدار که از صبح هزار تا از این دایناسور ها در کوچه خیابان دیده بودند، حتی با ورود دایناسور نیز پوکرفیس روی صندلی هایشان لمیده بودند.

- این دیگه چیه؟

مقابل چشمان وحشت زده و حیرت زده و همه چی زده حضار اعم از تماشاچی و بازیکن و غیره ذلک سر و کله یک ناهنجاری درست وسط زمین ورزشگاه سبز شد تا عده ای از تماشاگران به حالت پوکرفیس درون آن ناپدید شوند و نویسنده برای حذف شدنشان ناچار به توصیف صحنه و آوردن دلیل های جورواجور نباشد!

طی چند لحظه که به قدر قرنی گذشت یک گله آکیلوساروس مثل اسب از داخل ناهنجاری به درون ورزشگاه تاختند تا کسانی که از زیر گام های تی رکس نجات یافته بودند را با افکت پوکرفیس زیر دست و پاهایشان له کنند و خیالشان راحت شود کسی جان سالم به در نمیبرد!

-در حال حاضر شاهد راه افتادن یک پارک ژوراسیک واقعی تو زمین بازی هستیم! تعداد تلفات نامشخصه و اعضای تنبل ها هم که مثل ماست وایسادن و حتی سعی نمیکنن جلوی گل خوردنشونو بگیرن که حتی حسابشم از دست من یکی در رفته! این دیوونه دیگه کیه؟

شاید منظور یوآن از دیوانه همان کابوی گاوچرانی بود که سوار بر اسب از جدیدترین ناهنجاری باز شده در گوشه زمین با سرعت خارج شد سپس در یک اقدام بسیار خز کلاهش را از سر برداشت و دور سرش چرخاند.
- یــــــــــــــــــــــــــــــی هاااااااا!

به دنبال او تعداد زیادی مردان سرخپوست سوار بر یک گله بوفالوی وحشی وارد ورزشگاه شدند تا ضلع شمالی ورزشگاه را که تا آن لحظه از آسیب مصون مانده بود و کم کم داشت زیر بار نگاه های چپ چپ دیگر اضلاع خرد میشد نیز به خاک و خون بکشند.

-اینجا چه خبره؟ یکی توضیح بده کی مسئول این افتضاح-

گرومپ دیش دنگ دونگ خشــــــــــــ!

عاقبت یوآن نیز به عنوان جدیدترین قربانی با حمله یک دسته از پتروساروس های ماقبل تاریخی شد که به اندازه یک دور تاریخ بشریت و فراتر از آن گرسنه و تشنه خون وارد دنیای معاصر شده بودند.

اعضای تیم تنبل ها مبهوت و حیران میان زمین و هوا ایستاده بودند و طبیعتا کاری جز تماشای این وضعیت و البته گل خوردن از دستشان برنمی آمد. پس در سکوت اجباری ای که بینشان شکل گرفته بود ناچارا به تماشای ترکیدن و خورده شدن ملت و نابودی ورزشگاه بسنده کردند.
-تو مثلا مدیر کلی سیو...نمیخوای یه کاری کنی؟

سرها به سوی گوینده این جملات بازگشت که کسی نبود جز ریگولوسی که بالاخره از شر طلسم اسنیپ خلاص شده بود و در آن لحظه بچه یک آکیلوساروس را عاشقانه در بغلش میفشرد.

اسنیپ بی توجه به شکافته شدند زمین در زیر پایشان و سرازیر شدن دیوانه وار آب به درون ورزشگاه نگاهش را به ریگولس دوخت. حتی تماشای موساسوروس های گرسنه ای که همراه آب وارد ورزشگاه شده و مشتاقانه به دنبال شکاری از دنیای میلیون ها سال بعد میگشتند هم برایش جذابیتی نداشت.
-هی اونارو! بچه ها بریم باهاشون سلفی بگیریم؟ معروف میشیم باهامون مصاحبه میکنن... هرکی اول رسید برنده ست!

ریگولوس این را گفت و درحالیکه بچه اکیلوساروس وق زن را توی بغل آرسینوس رها میکرد با سرعت به سمت زمین حرکت کرد. اما او هرگز به مقصد نرسید... نه به خاطر نقص فنی جارو یا اینکه مورد حمله یک گله جک و جانور ناشناس دیگر واقع شده بود.

او درست زمانی که با تمام شور و اشتیاقی که در خود سراغ داشت هر ثانیه به مقصد نهایی نزدیک تر میشد، به همراه موج جدیدی از انفجار سقوط کرد.
احتمالا شما هم بتوانید مسبب این یکی انفجار را شناسایی کنید...
اسنیپ بالاخره ترکیده بود.

اسنیپ که از پست اول تمام تلاشش را به کار برده بود جلوی خشمش نسبت به ریگولوس را بگیرد عاقبت نتوانسته بود این فشار را بیشتر از این تحمل کند و زیر بار این فشار به یکباره ترکیده بود.

موج این انفجار ریگولوس را به سمت دیوار نیمه ساخته شده ضلع شرقی راند و این ضلع محترم سعی کرد بطور ناگهانی از آن موجود مفلوک و نفرت انگیز فاصله گرفته خود را کنار بکشد... اما متاسفانه به قدر کافی سریع نبود پس تصمیم گرفت این ننگ را در آغوش بگیرد! و سپس در حالیکه لبخندی ملیح بر لب داشت تن به خودکشی داد.
بله درست است.
این یکی هم ترکید.

در حالیکه ورزشگاه پر شده بود از دایناسور و کابوی و سرخ پوست و ماموت و باب اسفنجی های متعدد و همینطور اعضای تیم مبارزه با ناهنجاری های زمانی که راه به راه در هر گوشه از ورزشگاه باز میشدند تا اتش جدیدی بسوزانند، اهم... باب اسفنجی؟!
در کل ادامه ی جمله پرید.

این بازی احتمالا آخرین بازی تنبل های زوپسی میشد چرا که احتمالا دیگر هیچ تیمی باقی نمانده بود که جرئت داشته باشد با تنبل ها بازی کند. هیچ تیمی دوست نداشت شکار بعدی دایناسوری باشد که تخمش گم شده است... شاید دفعه ی دیگر این تیم با خود یک گریپ فروت اهریمنی همراه می آورد... یا یک لباس زیر شیطانی... شاید هم یک کدوی تنبل زوپسی.
کسی چه میداند؟


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۲۱:۵۲:۲۶

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴
#40

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
تنبل ها
vs
تف تشت


پست سوم



ساعتی بعد-وزارت خانه دفتر وزیر

اعضای تیم تنبل ها بر جای همیشگیان مقابل میز وزیر ولو شده بودند.آسمان شب از پشت پنجره بلند اتاق وزیر نمایان بود.ماجراجویی ناخواسته اشان یک روز از زمان نازنینشان را گرفته بود.اسنیپ درحالیکه نگاهش را به تخم تی رکس دوخته بود که روی میز قرار داشت دستی به موهای چربش کشید و با خستگی گفت:
- اگر امروز به هیچ کارمون نرسیدیم اقلا میدونیم فردا صبحونه داریم!

ریگولوس که به جای تابلوی تک چهره اتاق وزیر از دیوار آویخته شده بود درحالیکه روی هوا دست و پا میزد تا خود را برهاند گفت:
-هیچم اونو نمیخوردیش!اون تخم چند میلیون سال قدمت داره!میدونید چقدر پول گیرم میاد؟مجله ها باهام مصاحبه میکنن!من مشهور میشم!

آرسینوس درحالیکه خمیازه میکشید گفت:
-دقیقا واسه همین میخوریمش که یادت باشه مارو نکشونی به جاهای ناشناخته و جونمونو به خطر بندازی.کم مونده بود اون تی رکسه یه لقمه چپمون کنه!
اسنیپ نیم نگاهی به ریگولس درحال تقلا انداخت.
- و اینکه تو باعث شدی امروز به تمرینمون نرسیم با اون دروغی که گفتی.حداقل قبل از مسابقه فردا لازمه تا یه صبحونه درست حسابی بخوریم!

ریگولس که دیگر عملا روی هوا میچرخید جیغ کشید:
- کسی به تخم مرغ من دس بزنه...چیزه...یعنی اگر بهش چپ نگاه کنید من...من...
اسنیپ با خونسردی گفت:
- تو چی ریگولوس؟جیغ میکشی؟گریه میکنی؟مامانتو صدا میکنی؟

ریگولوس:

هری درحالیکه نگاه ارزومندش را به تخم تی رکس دوخته بود گفت:
- من که پیشنهاد میکنم املتش کنیم و بزنیم تو رگ!خیلی وقته املت نخوردم.تو محفل که همیشه با سوپ پیاز روزگارمونو میگذرونیم تازه اگر پیازش هم گیرمون بیاد!

اسنیپ موقرانه پاسخ داد:
- و چون کسی نظر تو رو نپرسید آقای پاتر ده امتیاز از گروهت کم میشه و به اسلیترین اضافه میشه تا یادت بمونه وقتی ازت نظر خواستن نظر بدی!

هری:
آرسینوس:
گریفندور:
اسلیترین:

اسنیپ بی توجه به نگاه های پوکر فیس وار هری نگاهی به ساعت مچیش انداخت.
- خب فکر کنم وقت خوابه.امروز که نتونستیم تمرین کنیم اقلا یه خواب درست حسابی کنیم برای فردا اماده باشیم.ریگولوسم امشب جهت تنبیه همینجا میخوابه!

ریگولوس:

آرسینوس درحالیکه از جا برمیخاست تخم تی رکس را درون جیب ردایش چپاند.
- اینم برمیدارم واسه صبحونه فردامون!
ریگولوس:

اعضای تیم خمیازه کشان و بی توجه به حال و روز ریگولوس یکی یکی از درب اتاق وزیر خارج شدند.

فردا صبح-همان دفتر وزیر!

آرسینوس خمیازه کشان وارد درب دفتر را گشود و نیم نگاهی به معاونش انداخت که روی دیوار به خواب رفته بود.در ان وضعیت به عروسک های خیمه شب بازی که بر حسب اتفاق خرو پف میکنن شباهت بسیاری یافته بود.شاید بهتر بود آرسینوس در خصوص نحوه استفاده از او تجدیدنظر میکرد!

با این فکر آرسینوس اهی رضایتمندانه کشید و نگاهش را به پنجره بلند اتاقش دوخت.جایی که کم کم هوا شب را پشت سر میگذاشت و به سمت روز و گرما و روشنایی پیش میرفت.

وزیر مردمی به آهستگی پشت میزش نشست و کش و قوسی به بدنش داد.سپس در جیبش کرد تا تخم تی رکس را لمس کند.بعد از یک خواب دلچسب شبانه بیشتر از هرچیزی به یک صبحانه گرم و مقوی نیاز داشتند.بهتر بود تا قبل از فرار رسیدن اعضای تیم فکری به حال آن میکرد.لازم بود قبل از سر رسیدن بقیه صبحانه آماده باشد.

آرسینوس در همان حال که تخم را از جیبش خارج میکرد با فشردن یکی از بیشمار دکمه هایی که روی میزش قرار داشت آشپز وزارت خانه را احضار کرد.سپس با اعتماد به نفس دست در جیب ردایش کرد تا تخم مرغ را خارج کند.

با این همه تخم مرغ بزرگتر از حد عادی بود بود و به سختی حاضر میشد از دهانه جیب آرسینوس خارج شود.آرسینوس درحالیکه دانه های درشت عرق روی صورتش نشسته بود تقلا کنان میکوشید تخم را از جیبش خارج کند.
- پس دیشب چه جوری رفت تو جیبم؟

در همان لحظه نویسنده تلنگری به آرسینوس زد و به او یادآور شد که هرگز خواست نویسنده را دست کم نگیرد! آرسینوس که با این تلنگر قانع به نظر میرسید بار دیگر به سختی تخم مرغ را به سمت بیرون کشید.

خـــــــــرت جررررررررررررررر!

خارج شدن پرفشار تخم تی رکس از جیب وزیر توامان شد با پاره شدن ردای گران قیمت شخص وزیر از جیب تا دامن ردا!

در حالی که آرسینوس با آن سر و وضع مضحک و تخم مرغ به دست میان اتاق ایستاده بود و با چشمانی مبهوت به ردای پاره شده که نیمی از شلوار مامان دوزش از زیر آن نمایان بود می نگریست درب اتاق با شدت گشوده شد تا رییس اداره نظارت بر موجودات جادویی با چشمانی گرد شده و صورتی وحشت زده خودش را به درون اتاق بیاندازد.
- قربان...قربان!یه اتفاق وحشتناک اون بیرون افتاده...یه جونور ناشناس که...

چشم رییس مربوطه بالاخره از صورت آرسینوس به جمال ردای پاره وزیر روشن شده بود و مشاهده آن وضعیت باعث شد صدایش کم کم رو به خاموشی بگذارد و با دهانی نیمه باز و چشمانی گرد شده به صحنه ای چشم بدوزد که یک در میلیارد سال امکان وقوعش میرفت.صحنه ای که هرکسی آنقدر خوش شانس نبود تا با آن رو به رو شود.

در حالی که فرمت رییس مربوطه از به تغییر حالت میداد آرسینوس برافروختگی صورتش را به وضوح احساس میکرد اما چون صورتش پشت نقابش قرار داشت کسی جز نویسنده متوجه این موضوع نشد!درحالی که میکوشید با سرعت محل پارگی را با دست بپوشاند گفت:
- خب داشتی چی میگفتی؟

رییس اداره نظارت بر موجودات جادویی به زحمت موفق شد نگاهش را از آن منظره برگیرد.
- قربان...یه جونوروحشی داره بهمون حمله کرده.مشکل بزرگمون اینجاست که مشخص نیست این دقیقا چه موجودیه.عجیب تر اینکه بهم گفته شده نسل این موجود میلیون ها سال قبل منقرض شده!
- منظورت چیه منقرض شده؟پس چطوری داره تو خیابونا ول میچرخ...

تــــــرق تــــــروق!

آرسینوس سخنش را نیمه تمام گذاشت تا با چشمان گرد شده به دنبال منبع صدا بگردد.لحظه ای بعد متوجه شد صدا از داخل دست او به گوش میرسد. هر دو مرد با حیرت نگاهشان را به تخم دایناسوری که آرسینوس در دست داشت دوختند. تخم لحظه ای لرزید و ترک های متعددی بر روی پوسته آن ظاهر شد. سپس در یک حرکت ناگهانی تخم مرغ شکاف برداشت و سر نوزاد تازه متولد شده دایناسور از آن بیرون بیاید.
-مامان!

تی رکس تازه متولد شده با دیدن آرسینوس درحالیکه به شدت ذوق زده شده بود مامان گویان با یک جهش از تخمش بیرون پرید و خود را از ردای آرسینوس آویزان کرد تا آن سمت لباسش هم به سلامتی جر بخورد!

ریگولوس که در اثر سر و صداها بالاخره از خواب نازش بیدار شده بود درحالیکه خمیازه کشان بدنش را کش و قوس میداد گفت:
- عه؟مبارکه ارسی مامان شدی به سلامتی؟

آرسینوس:

دو ساعت بعد-رختکن کوییدیچ،ورزشگاه در دست تعمیر نقش جهان

آرسینوس با سر و وضعی ژولیده و لباس هایی پاره با مشقت خود را به درون رختکن انداخت.تنها در همین دو ساعت دست کم چندین بار با خطر مرگ مواجه شده بود.نه فقط به خاطر ظهور ناگهانی یک نوزاد تی رکس که هر کجا آرسینوس قدم میگذاشت مادر گویان خودش را به او می آویخت و نه حتی به خاطر حضور معاونی چون ریگولوس که در هر موقعیتی با ویبره زدن و پرگویی های پی در پی اوضاع را بدتر از قبل میکرد بلکه مسئله بغرنج تر از این حرف ها بود و آن هم ظهور ناگهانی یک اسپینوزوروس خشمگین وسط شهر لندن بود!

آرسینوس به واقع هیچ ایده ی نداشت که چطور یک مارمولک تیغ دار ماقبل تاریخی زشت و بزرگ که طبق گفته محققان حدود 95 میلیون سال قبل منقرض شده است اکنون سر از کوچه پس کوچه های لندن درآورده است!اگر با چشم خود ندیده بود شاید هرگز این را باور نمیکرد.

با این همه اگر این جانور علاقه ی وافری به خوردن گوشت آدم های وحشت زده، کشیدن نعره های گوش خراش و تخریب ساختمان ها با آن هیکل دکل مانندش نداشت آرسینوس بیشتر به او علاقه مند میشد. گرچه این تنها مشکل اصلی نبود.فکر آرسینوس به مشکلی فراتر از مشکل ظهور ناگهانی یک دایناسور برخاسته از ماقبل تاریخ مشغول بود.به اتفاقی که باعث حضور این هیولا در قعر لندن شده بود.

- میشه بگی تا الان کدوم گوری بودی آرسینوس؟این چه سر و وضعیه؟

آرسینوس غرق در تفکر با شنیدن این صدای به شدت آشنا خودش را در برابر پیکری دودآلود یافت.درحالیکه میکوشید جلوی سرفه کردنش را بگیرد گفت:
- ببخشید سیویه کار خیلی فوری پیش اومده که تا الان درگیرش بودیم...

-مامان!

اعضای تیم غرق در حیرت سرشان را به سوی گوینده این جمله برگرداند و با تی رکس تازه متولد شده رو به رو شدند که به دنبال آرسینوس داخل رختکن دویده بود.لحظه ای بعد لرزشی بنیان افکن به جان رختکن نیمه مخروبه افتاد تا همگان را به حضور ریگولوس بلک مشعوف و خرسند نماید!
- بگو بابا...د بگو دیه لامصب!چطور به اون مرتیکه کله اختاپوسی میگی مامان؟یعنی من از اون زشت ترم؟

اعضای تیم:
تی رکس نوزاد:
آرسینوس:
ریگولوس:

اسنیپ آهی کشید.
- خیلی خب برگردیم سر تجزیه و تحلیل تیم طرفمون.امیدوارم این بازی رو شوخی نگیرید.این بازی خیلی حساسه.اگر باعث شید تو این بازی مضحکه عام و خاص شیم دونه دونه از آیپی بنتون میکنم!

تیم تنبل ها که میدانستند اسنیپ با هیچ بنی بشری سر شوخی ندارد از شنیدن این جمله به خود لرزیدند البته نه همه اشان!

هری پاتر درحالیکه با بی خیالی موهای افشانش را افشان تر میکرد گفت:
- هرکیو بتونی تهدید کنی اسنیپ من یکی رو نمیتونی.من نه فقط یه بازیکن مجازیم تازه جزو گروه شناسه های بسته شده هم هستم!از این بیشتر نمیتونی منو بلاک کنی مگه اینکه بگی هری پاتر قهرمان کتاب وجود خارجی نداشته که فکر نکنم کسی از این ایده ت خیلی خوشش بیاد!
- دابی با هری پاتر قربان بسیار موافق بود.این کله چرب فقط تهدید توخالی کردن بلد بود!

اسنیپ باخونسردی گفت:
- درسته پاتر ولی تو هنوز هم پتانسیل قدرتمندی برای کسر نمره از گروهت داری چون همین الان 50 امتیاز از گروهت کم شد و اگر به موقع گوی زرین رو نگیری امسال گروهت از شرکت تو هاگوارتز ممنوع میشه!

هری پاتر:
آرسینوس:
گروه گریفندور:

اسنیپ با لبخندی موذیانه کاغذ پوستی را از جیب ردایش بیرون آورد.
- خب میریم سر تجزیه تحلیل تیم مقابل...ام...اعضای این تیم رو دامبلدور پشمک،ورونیکای اره به دست وینکی مسلسل باز و اون هگر شکمو کیک خور تشکیل میدن البته به عنوان اعضای اصلی!اعضای مجازیشونم ننه قمر رماتیسم و شیرینی ناپلوئنی هستن.که در مورد ننه قمر و رماتیسم من به شخصه فکر میکنم این دو یکی بودن و از هم جدا شدن ظاهرا!

اسنیپ کاغذ پستی را لوله کرد و مجددا به جیب ردایش بازگرداند.
- ظاهرا به گفته کاپیتانشون هم از ترکیب خاصی پیروی نمیکنن هرکس هرکاری بتونه تو تیم میکنه.با این همه توصیه م اینه تا میتونید از اره ورونیکا و مسلسل وینکی دور بمونید.نمیدونم ورودش به زمین ممنوعه یا نه ولی چون جزو ایفای نقششونه بعید میدونم!ضمنا هاگرید مسلح به منوی مدیریته مراقب اونم باشید هرچند تا الان جز خوردن منوش ندیدم کار مفید دیگه ای باهاش انجام داده باشه...راستی آرسینوس صبحونه ای که قرار بود قبل بازی برامون تدارک ببینی چی شد؟ما دو ساعت علاف تو بودیم!

با شنیدن این حرف رنگ از رخ آرسینوس پرید.درحالیکه زیر نگاه های منتظر و گرسنه اعضای تیم میکوشید خونسردیش را حفظ کند به دنبال یافتن جمله ای مناسب بود تا ضمن قانع کردن اسنیپ بتواند جلوی خشم طوفانی او را بگیرد.
- اوناهاش اونجاست!
- چی اونجاست ریگولوس؟

ریگولوس ویبره زنان هکتور را که در اعتراض به عدم رعایت حق کپی رایت وارد کادر شده بود موقتا از کادر خارج کرد.
- همون که دور و بر پاش میچرخه و بهش میگه مامان دیگه!اون صبحونه ست!

اعضای تیم تنبل ها:

اسنیپ که بار دیگر از خشم صورت لاغرش در هم شده بود به طرز خطرناکی به دود کردن افتاد.
- میخوای بگی آرسینوس این چیزیه که به عنوان صبحونه میخوای به خوردمون بدی؟

آرسینوس کوشید جلوی آویزان شدن مجدد تی رکس کوچک را از ردای پاره اش بگیرد که در ان لحظه مامان گویان در اطرافش بالا پایین میپرید بگیرد.با دستپاچگی گفت:
- نه سیو...در واقع میخواستم بدمش آشپز وزارت خونه برامون نیمروش کنه که همون لحظه از تخم دراومد!

اما اسنیپ کلا موجودی نبود که این بهانه ها را بپذیرد.او در حالت عادی هم اعصاب درستی نداشت چه برسد وقتی که گرسنه بود و دوساعت منتظر رسیدن صبحانه سفارشیش شده بود.اما همینکه دهان باز کرد تا تابلوی شنی گروه گریفندور را به انواع و اقسام بلایا دچار کند ناگهان درب رختکن با شدت باز شد.

اعضای تیم اغلب در طول سوژه ها و بازی های گوناگون به ظهورهای ناگهانی و عجیب عادت کرده بودند.ظهور گاه و بیگاه دانگ و حتی مرلین آنها را در این زمینه کاملا آبدیده کرده بود.حتی یکبار نیز هاگرید به دنبال خوردنی و نوشیدنی وارد رختکن آنها شده بود اما یقینا هیچکدام توقع حضور آن آدم عجیب و غریب با آن کلاه شاپوی گنده و جلیقه و پیراهنی که تا روی آرنج تا شده بود را نداشتند آن هم با آن اسباب و ادوات مشنگی.هرچه بود سوژه مربوط به دنیای جادوگری بود!
- اَبی...اَبی!بیا پیداش کردم!اینجاست.

مرد جوان با گفتن این حرف به سمت جوجه تی رکس تازه متولد شده که دور و بر آرسینوس میچرخید هجوم برد و هرچند موفق نشد آن را بگیرد اما دست کم موفق شد ردای آرسینوس را از نقطه سوم پاره کند تا شلوار مامان دوزش کاملا در معرض دید باشد!

آرسینوس:
اعضای تیم:
تی رکس:

اسنیپ تنها کسی بود که از ظهور ناگهانی آن مرد جوان با آن ظاهر عجیبش جا نخورد.هرچه بود در اساسنامه وجودی او تنها یک حس به خوبی تعریف شده بود...خشم!به ویژه که با نرسیدن به صبحانه گرم و لذیذی که هم اکنون داشت مقابل چشمانش از سر و کول آرسینوس بالا میرفت این حس چند برابر تقویت شده بود.

در نتیجه با یک حرکت چوبدستیش را بیرون کشید. لحظه ای بعد مرد جوان میان زمین آسمان سر و ته شد.
- کی به توی بوقی پست نفرت انگیز اجازه ورود به یه رختکن خصوصی رو داده؟

پسرک درحالیکه کم کم روی هوای میچرخید جیغ کشید:
- نکن بابا...منو بذار زمین.من الان وسط یه کار مهمم!
- مثلا چیکار؟وسط رختکن خصوصی ملت ظاهر شی؟ببینم تو از حریم خصوصی چیزی شنیدی؟

پسر جوان درحالیکه دیگر کم کم روی هوا دست و پا میزد گفت:
- الان این چیزا چه اهمیتی داره؟دارم میگم موضوع مرگ و زندگیه!یه ناهنجاری زمانی این اطرافه.اون جوجه تی رکسه که دور و برتون میچرخه از توش بیرون اومده.ممکنه ننه ش هم این اطراف باشه!

ریگولوس:صبحونه مونو میگه بچه ها!گفتم چیز با ارزشیه...ما مشهور میشیم باهامون مصاحبه میکنن...

طلسم اسنیپ دهان ریگولوس را موقتا بست.سپس رویش را از ریگولوس که مثل ماهی از آب بیرون افتاده مرتب دهانش را باز و بسته میکرد به پسر جوانی دوخت که روبه رویش در هوا آویزان مانده بود.
-ناهنجاری زمانی دیگه چه بوقیه؟فکر کردی میتونی به بهانه این مزخرفات بیای تو رختکن ما جاسوسیمونو کنی و اطلاعات ارزشمند تیممون رو ببری لو بدی؟

پسر جوان درحالیکه لحظه به لحظه کبودتر میشد نعره زد:
- -بابا چرا نمیگیرید؟من از مرکز تحقیقات در مورد ناهنجاری های زمانی میام.یه اتفاق بدی افتاده. ابی بیا منو نجات بدههههههههههههههههههههههههههههههههههه...بومـــب!

با اشاره منوی اسنیپ پسر جوان که با پای خود از درب رختکن وارد شده بود با سر از سقف نیمه ویران رختکن به سمت مقصدی نامعلوم خارج شد!
- به اندازه کافی امروز از این مزخرفات شنیدم.تو راه اومدن به اینجا مردم ادعا میکردن یه جونور ماقبل تاریخ دیدن که داشته تو خیابون رژه میرفته!

الادورا درحالیکه تبرش را به کمک دستمالی برق میانداخت گفت:
- آره جن خونگی منم امروز ادعا میکرد که یه پرنده گنده داره گلای باغچه رو میکنه منم گردنوش زدم.فهمیدم دیگه خیلی پیر شده!
-معجون مخصوص گردن زدن جن های خونگی که خیلی پیر شدن بدم؟

دابی که برای اولین بار به حرف های الادورا با دقت گوش داده بود گفت:
- اگر گردن دابی رو نزد دابی اگر بگه موقع اومدن به اینجا یه پرنده گنده با شاخ دید که دنبال دابی کرد یعنی دابی پیر و متوهم بود؟

با این حرف سکوت سنگینی بر رختکن حاکم شد.هر هفت عضو تیم تنبل ها به فکر فرو رفتند.یقینا نمیشد همگی دچار یک توهم مشترک در یک روز شده باشند مگر اینکه...
عاقبت آرسینوس سکوت را شکست.
- میگم به نظرتون ممکنه این پسره راست گفته باشه؟

اسنیپ سری به علامت نفی نشان داد.
- من که اینطور فکر نمیکنم.

درست در همان لحظه یک عدد الیگاتور خرامان از مقابل درب باز رختکن عبور کرد و عده ای چوب و چماق به دست به دنبالش میدویدند
- به حق ریش و سیبیل مرلین!امروز اینجا چه خبره؟

آرسینوس:خب سیو نمیخوام باهات مخالفت کنم ولی به نظرم باید کم کم فکرشو بکنی یه ایرادی وجود داره ها!

اسنیپ با خشم دستش را به سمت ردایش برد تا منویش را بردارد.
- ممکن نیست همچین اتفاقی افتاده باشه اونم تو سایت من...این امکان نداره!

اعضای تیم به صورت اسنیپ چشم دوختند که رنگ از رخش پریده بود.در یک حرکت غیرقابل پیش بینی اسنیپ به سمت آرسینوس هجوم آورد تا منوی او را از دستش بگیرد.
- چه خبرته سیو؟این منو مال منه ها!تازه امروز صبح دستمال کشیدمش الان جای لکه انگشتات میمونه روش!چی شده سیو؟

اسنیپ در حالیکه صورتش بیشتر از قبل رنگ می باخت زمزمه وار گفت:
- بدبخت شدیم آرسینوس...کدای منو ریخته بهم.در واقع تمام کدا از روش پریده!

این سخن آرسینوس و هکتور را واداشت تا هر دو سراسیمه به بررسی منوهایشان بپردازند.
- مامان منوم!کداش کو پس؟کی کداشو خورده؟ریگولوس تو بودی؟
- معجون اینم دارم اتفاقا!معجون برگردوندن کدای منو بدم؟
- از اونجایی که علاقه ندارم بیشتر از این بلایی سر منوم بیاد استفاده از این معجون و در همین لحظه هرگونه معجونی رو ممنوع اعلام میکنم!
- الان خواستی بگی معجون های من کار نمیکنن؟

اسنیپ دهان گشود تا بگوید دقیقا همین فکر را میکند اما صدای فریاد تارزان واری که از بیرون رختکن به گوش رسید مانعش شد.

عاااااااااااااااااااااااااااااااا گرومپ!


پسرجوانی که دقایقی پیش با اشاره اسنیپ رختکن را ترک گفته بود این بار با سوراخ کردن قسمت دیگری از سقف نیمه ویران به سوژه بازگشت.
- باز که توئی؟

پسر جوان ابتدا فکش را که در اثر این ضربه کج شده بود صاف کرد.
- باید برمیگشتم.همونطور که گفتم کار ما تحقیق رو ناهنجاری های زمانیه که در واقع شکاف بین زمان و مکان های مختلف و یه دروازه زمانی محسوب میشن.دیروز طبق تحقیقات ما شما وارد یه ناهنجاری زمانی شدین و موقع خروج از سیستم عامل زوپس برای بستنش استفاده کردین درحالیکه کد ناهنجاریای زمانی روی این سیستم عامل تعریف نشده.در نتیجه هر بار که بخواید از این وسیله استفاده کنید باعث میشه چندین و چند ناهنجاری زمانی همزمان ایجاد بشن.این جک و جونورایی هم که این اطراف میبینید نتیجه شه چون هربار که این ناهنجاریا باز میشن مشخص نیست چه جک و جونوارایی از توش میان بیرون.شما باید استفاده از این وسیله رو متوقف کنید تا کل دنیارو به فنا ندادین!همین الان اون بیرون یه پارک ژوراسیک واقعی راه افتاده و کلی وقت میبره این گندی که زدینو جمع کنیم!

پسر جوان بعد از گفتن این جمله از جا برخاست و بعد از انداختن نگاهی طور سرش را چرخاند و با بیشترین سرعت از رختکن خارج شد.
- ایول!یعنی میتونیم الان بریم آرتور شاهو از نزدیک ببینیم؟وای تازه فکرشو بکن جوونیای مرلینو هم از نزدیک میبینم!من که میگم اول یه سر بریم ببنیم واقعا مرلین کی دنیا اومده من حس میکنم سن واقعیشو نمیگه! تازه میتونیم سر راه چندتا از این جک و جونواری ماقبل تاریخی رو هم با خودمون بیاریم و یه چندتام سلفی باهاشون بگیریم!مشهور میشیما باهامون مصاجبه میکنن!

در سکوت ناخوشایندی که بر فضای رختکن حاکم شده بود شش جفت سربه طرف صدا بازگشت تا گوینده ذوق زده این جملات را بنگرد.کسی که بدون شک مسبب همه این ها بود.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۲۲:۵۱:۲۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.