تلویزیون کلیهی جادوگران در سرتاسر انگلستان به یکباره با صدای گوشخراشی روشن میشود و کلمات سفید، خود را به صفحهی سیاه میکوبند:
فرار از آزکابان!
کلمات بعدی، ریزتر، پایین ِ این عنوان نقش میبندند:
معرفی تیمهای شرکتکننده - قسمت ِ اول
کلمات سفید به آرامی محو میشوند. برای لحظاتی کوتاه، صفحه سیاه باقی میماند تا اندک اندک، تصویری تمام صفحه را میپوشاند.
فرد داخل تصویر لبخند کجی بر لب دارد و چنین به نظر میرسد که لرزش خفیفی، چتریهای بلندش را به رعشه در آوردهاند. گویی هیجانی درونی، پیوسته او را به تکاپو وا میدارد.
با صدای تایپ شدن کلمات، معرفی صاحب عکس بر روی صفحه پدیدار میگردد:
هکتور دگورث گرنجر
مرگخوار
اصیلزاده
معجونساز
تصویر و معرفی شخصیت هکتور، کم کم جای خودشان را به تصویری از دیوارهای سر به فلک کشیدهی آزکابان در محاصرهی دریای وحشی ِ سیاه میدهد. جوش و خروش باد و باران چنان شدید است که هر صدای دیگری را در خود فرو میخورد. با این حال، زمانی که پیکری تیره، پیچیده در ردای سیاه و نقاب مرگخواران بر چهره پدیدار میشود، دوربین به سرعت میتواند او را بیابد. شلاق باد بیرحمانه بر مرگخوار ِ معجونساز فرود میآید و او روی پاشنه و پنجهش تاب میخورد. به نظر میرسد آرام و قرار ندارد و..
منتظر است..!
تصویر اندک اندک محو میشود. سیاهی بازمیگردد. سکوت در خانهها طنین میاندازد.
تا تصویر دیگری، با ملایمتی شیطنتآمیز، آرام صفحه را میپوشاند:
پسر جوان داخل تصویر، چهرهای خالی از احساس و بدون حالت دارد. با این حال، اگر به اعماق چشمانش نگاه کنی، نشانههای خفیفی از تمسخری همیشگی آزارت خواهد داد.
بر خلاف تصویر قبلی، این بار اطلاعات سمت راست ِ تصویر نقش میبندند:
ریگولوس آرکچروس بلک
مرگخوار
اصیلزاده
معاون وزیر سحر و جادو
غرّش امواج، از پیش به بینندگان نوید میدهد که یک بار دیگر باید منتظر مشاهدهی آزکابان و صخرههای خیسش باشند. دوربین هنوز روی هکتور گرنجر ِ نا آرام که با بیقراری چیزی - محتملاً شیشههای معجون - را داخل جیبش بررسی میکند، زوم کردهاند که صدای پاق ِ خفهای، توجهشان را به سمت خود برمیگرداند.
پسر باریک و بلندبالایی، تلو تلو خوران بر فراز صخرهای پدیدار میشود و چیزی نمانده با صورت سقوط کند که معجونساز خانهی ریدل به کمکش میشتابد و محکم بازویش را میگیرد.
از میان موهای سیاه پریشانش، چشمان تیرهش را به چشمان ِ هکتور میدوزد. برای لحظهای، هیچکدام چیزی نمیگویند و بعد، ریگولوس به نشانهی تشکر سری تکان میدهد که صدای خفهای از پشت نقاب، در مقام پاسخگویی برمیآید: «حرفشم نزن.»
و آن دو..
هنوز منتظرند..!
تصویر آخر چنان ناگهانی و بدون مقدمه ظاهر میشود که ریتم مورد انتظار بینندگان را بر هم میزند. این یکی بر خلاف آن دو نفر قبلی، آشکارا نیشخند میزند و برق چشمانش، هرکسی را به مبارزه میطلبد.
و اطلاعات ِ تصویر..
ویولت بئاتریس بودلر
عضو محفل ققنوس
نیمهاصیل
دایرهی حفاظت از اژدهایان
صدای فریادی هیجانزده، بلندتر از موج و طوفان و باد و باران، پیش از پدیدار شدن تصویر آزکابان، رعشه بر اعصاب بینندگان ِ نگونبخت میاندازد.
-
من اومــــــــــــــــــدم!!سرانجام آخرین نفر هم میان ِ دو همتیمی مرگخوارش پدیدار میشوند و با خندهای، دستش را بالا میگیرد:
- بزنین قدش!
ریگولوس بلک که از هیجان ِ عضو محفلی ِ تیمشان خندهش گرفته، دستش را بالا میآورد و به دست او میکوبد.
- تو نه کفتر!
ویولت شتابان عقب میپرد!
- تو نزن قدش! همهمون میدونیم تو چطوری میزنی قدش!
چهرهی هکتور از پس نقاب معلوم نیست، ولی زمانی که ویولت و ریگولوس خندان از صخرهها پایین میروند تا به سمت آزکابان حرکت کنند، با سردرگمی سرش را میخاراند:
- مگه من چطوری میزنم قدش؟
ریگولوس بدون این که دستش را از جیبش بیرون بیاورد، با نیشخند نصفهنیمهای بر صورتش، کمی به عقب خم میشود:
- تو واقعاً میزنی قدش.. که خب.. بذار باهات صادق باشم هک.. یه مقدار دردناکه.
ویولت جست و خیزکنان، بدون توجه به خطری که بر اثر سقوط ممکن است تهدیدش کند، صخرههای خیس را پشت سر میگذارد.
ریگولوس بلک، تعادل چندانی ندارد، ولی دستان لعنتیش را از جیبش بیرون نمیآورد.
و هکتور گرنجر که هنوز هم آرام و قرار ندارد و سؤالش را با صدای بلندتری تکرار میکند تا بلکه ویولت جواب قانعکنندهتری بدهد!
بر روی تصویر حرکت ِ این سه نفر، کلمات آرام نقش میبندند:
تیم اول
ریگولوس بلک - ویولت بودلر - هکتور گرنجر
با ما باشید..!
تیم ِ دوم.. به زودی..!