ای جامعه ی جادوگر! ای اقوام کیمیاگر! ای ملت ساحر! ای مردم جادویی! ای اقشار مجیشن!
ای ملت؛هیچ خبر دارید چند وقت است که دامبلدور بین آنلاین های سایت رویت نمی شود؟ می دانید چند هفته از آخرین لاگین او می گذرد؟آگاه هستید که چه کسی در حال زیرمیزی تایید کردن محفلیون است؟ دامبلدور؟
خیر!
این پسر برگزیده است که باری دیگر کار های دامبلدور را بر دوش می کشد. آما مسئله این جاست: پس دامبلدور کجاست؟
به راستی، دامبلدور کجاست؟
آیا ممکن است دامبلدور روشنایی ها فرار کرده باشد و فرزندان روشنا را به حال خویش رها کرده باشد؟
"
دامبلدور را چه به این کار ها! دامبلدور تا وقتی یک نفر به او وفادار باشد در سایت می ماند! "
ای مردمی که ایمان آورده اید! از تو می پرسند. بلی! از تو. خود خودت. آیا مطمئنی؟
توجه شما را جلب می کنم:
گلرت گریندلوالد گفته:
نقل قول:
و متوجه نشد که مدت هاست که در نورمنگارد نیست و متوجه حضور آدم های زیادی در اطرافش نبود.
آیا ممکن است که آ.پ.و.ب دوست سال های نوجوانی اش را آزاد کرده باشد و با او فرار کرده باشد؟ ممکن است که دامبلدور نام برده محفل و فوکس و کله زخمی را رها کرده باشد و سراغ "منافع مهم تر" رفته باشد؟
پس آن شعار ها چه بود؟ آیا این ها واقعی ـست؟ دامبلدور چطور توانست با آن گلرت فرار کند؟
مگر وزارت کشک است؟ مگر این جامعه وزیر ندارد؟ از یارانه انصراف داده ایم که جادوگری چون گریندلوالد در کوچه پس کوچه ها ول بگردد و یکی در میان مردم را آوداکداورا یا منحرف کند؟
دمنتور و تسترال و غول و هزار جک و جانور دور و بر زندان ها جولان می دهند. پنج شش آتش فشان فعال هم آن دور و بر ساخته ایم که اگر حالا تایلانگ داستان پری یافت و فرار کرد، در گدازه ها جزغاله شود یا اگر ابرفورث بود، بزغاله!
چطور دامبلدور توانسته گریندلوالد را فراری دهد؟ آیا پاسخ غیر از این است که وزارت گارد ها را کم کرده است؟ مگر ما تحریم را پشت سر نگذاشته بودیم؟ پس چه شد گالیون گالیون مالیات های ما چه شد خمس و فطریه و انفاق های ما؟ همه می رود در جیب ساندیس و فلیکس فلیسس خوران عله زاده یا خرج جاواک می شود. شاید هم واقعا دولت بودجه ندارد! شاید پشت این دولت سرزنده ی شیری، وزارتی است که تا چانه در قرض و بدهی و وام فرو رفته بال بال می زند؟ آیا ما یونان دوم شده ایم؟ چه چیزهایی که پشت پرده ی وزارت اتفاق نمی افتد!
مگر ما برای تور بازدید از موزه ِ
وزارتخانه شرکت نکرده بودیم؟ چرا ما را با پورتکی های چینی و شیر ناپاستوریزه و ناهموژنیزه به دیاگون و هاگزمید می فرستند؟ غیر از این است که وزیر نمی خواهد توجه عوام به وضع خراب وزارت خانه جلب شود؟ غیر از این است که او می خواهد وضع فجیع اقتصادی دولت شیری اش را پنهان کند؟
چرا تور؟ ما که تور نخواسته بودیم. ما به زندگی گذرا راضی بودیم. آیا همه این ها برای این نیست که توجه مردم را جلب عوامل زودگذر دنیوی کند و مردم را از فکر به
آخرت دولت شیری و مبلغ های توان دار اختلاس هایش بازدارد؟ مگر قول تیتاپ به ما نداده بود؟ پس کجاست؟ نگاه به این سو وآن سو، سودی ندارد که هیچ اثری از آن نیست. آیا این وزیر ملت را تسترال فرض کرده که قول تیتاپ دهد ولی جلوی این همه جادوگر و جن و ریگولوس تحصیل کرده، زیر حرفش بزند؟ شاید خانواده ای روی این تیتاپ حساب باز کرده بود. همین ویزلی ها را نمی بینید؟ آن ها تیتاپ هایش را جمع می کردند. روزی یکی می خوردند خانوادگی و تا هفت هشت سال خوراکشان تامین بود.
مگر در روستا همه چیز اشتراکی نیست؟ مگر در روستا به بچه هایشان یاد نمی دهند که اینقدر خسیس نباشند؟ پس چرا این دولت شیری کمترین بودجه ای برای جلوگیری از فرار مغزها و قول و قرار هایش خرج نمی کند؟ نکند وزیر باروفیو اصلا روستایی نیس؟
ملت دانا و خردمند! تا کی سر خود را همچون تسترال به پایین افکنیم؟ تحمل ظلم و ستم تا کی؟ خود را به نفهمی زدن تا کی؟ دیدن دریاچه هایی که از پلیدی این وزیر خشک می شوند و چیزی نگفتن تا کی؟
هم سایتی های من!
بشتابید به سوی صفحه ی باروفیو، این "مثلا" روستایی. وی را ناسزا باران کنید. آنقدر به او فحش گاومیش و روستا دهید که پیجش را ببندد. بعد بروید به او سنگ پرتاب کنید در خیابان. گاومیش هایش را زنده زنده بخورید. پوستشان را بکنید. خود باروفیو را هم وارد دیگ آهن مذاب کنید بلکه شاید، شاید این افکار پلید از ذهن وی خارج شود. جمجمه اش را بشکافید تا ارواح پلیدی که در ذهن او جای خوش کرده اند، آزاد شوند.
شقه اش کنید. خشتک هایش را بدون بی ناموسی بدرید و بیخ گرینبانش را نگاه دارید تا قرمز شود. شاید زیر فشار به فساد اقتصادی و از تاریخ گذشتگی تیتاپ هایش اعتراف کند!
روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.