همچنان که هر گوشه از آزکابان، صحنه های فرار و مرگ و جستجوی شرکت کنندگان را مشاهده میکرد، ناگهان صدای آرسینوس جیگر، از هر سو پخش شد که گفت:
- تا به این لحظه، یوآن و وینکی یکدیگر را پیدا کرده اند. آریانا و رز یکدیگر را پیدا کرده اند. ریگولوس و ویولت یکدیگر را پیدا کرده اند. فلور دلاکور و ادوارد بونز به نظر میرسد که به یکدیگر رسیده اند با توجه به پست قبل! برای فهمیدن جزئیات هم برید پستای قبل رو بخونید!
البته اصولا در میان آنهمه بلبشو، شنیدن صدای خونسرد و رو اعصاب آرسینوس چیزی نبود که کسی علاقه ای به آن داشته باشد، پس کلا کسی توجهی هم نکرد.
- هوم... ظاهرا یه مشکلی هم هست...
صدای آرسینوس پس از گفتن این حرف قطع شد.
***
- اوه... فرزندان روشنایی و تاریکی... همین الان یک صحنه دلخراش رو دیدم...
چهره دامبلدور پر از اندوه و تاسف بود، اما لرد و لینی که در مقابل مانیتور های کنترل کننده خود بودند، به هیچ عنوان متعجب یا ناراحت به نظر نمیرسیدند و البته آرسینوس که کلا چهره اش مشخص نبود!
- کسی از شما فرزندان تاریکی که من البته هنوزم به همتون اعتماد کامل دارم و میخوام به روشنایی هدایتش کنم، متوجه شد؟
هیچ جوابی شنیده نشد!
- امم... ارباب... یه مشکلی وجود داره... هاگرید هم در یک طرف دیگه داره جون میده ظاهرا.
- اوه... فرزندم روشنایی... چطور به خودم اجازه دادم که...
- هوووم... هاگرید؟ چطوری و چی تونسته اون نیمه غول رو بکشه بالاخره؟
لینی سرش را از روی مانیتور بلند کرد.
- آرسی؟ نظرت چیه اگر همه موافقن یه سر بری داخل زندان ببینی چه خبره و چند تا مرگ و میر رو هم زندانی کنی؟
- موافقیم... برو سینوس... سعی کن نمیری! البته اگر بمیری هم مهم نیست زیاد.
- برو ای فرزند تاریکی... امیدوارم به زودی به روشنایی برگردی.
آرسینوس پوکرفیس شد... به هیچ وجه انتظار این میزان از محبت را نداشت و حس میکرد که زیر این بار در شرف له شدن است، پس به سرعت با صدای
پاقی ناپدید شد.
***
همچنان که از هر سوی جوی قهوه ای رنگی جاری بود و دیوار ها منفجر میشدند و هیولاهای عجیب و غریب روی سر و کله ملت بندری میزدند، آرسینوس با یک صدای
پاق دیگر وارد معرکه شد و البته به محض ورود، یک تکه سنگ که حاصل برخورد یک ابوالهول به دیوار بود، از کنار صورتش گذشت و او را از حالت ریلکسی، به حالت پوکرفیسی تغییر داد.
اما ابوالهول یک موضوع را فراموش کرده بود... آرسینوس شرکت کننده نیست. پس در نتیجه، چوبدستی به همراه دارد. ابوالهول همچنین یک موضوع دیگر را نیز فراموش کرده بود، و آن نیز این بود که آرسینوس داور است، پس در نتیجه منوی مدیریتش نیز در زندان کار میکند. اما ابوالهول فراموش کار که البته ظاهرا با وجود عصبانی بودنش، اندکی هم کند بود، نتوانست به موقع خود را به آرسینوس برساند که منوی مدیریت را از جیب بیرون کشیده بود و دکمه ای را روی آن فشرده بود.
به محض تماس انگشت آرسینوس با دکمه و فشردن آن، همه چیز از جای خود باز ایستاد.
آرسینوس از حالت پوکرفیس به حالت ریلکسی همیشگی خود بازگشت و به آرامی در طول راهرو به راه افتاد.
چند دقیقه بعد:آرسینوس وارد یک راهروی دیگر شد و به دیوار های نیمه جویده و جوی قهوه ای رنگ روی زمین نگاهی کرد... خوشبختانه به خاطر وجود نقابش هیچ بویی حس نمیکرد. اما در این لحظه این موضوع اهمیتی نداشت... نگاه آرسینوس به نیمه غولی روی زمین افتاد که به خاطر گل های رز در گوش و حلق و بینی اش جوان مرگ شده بود.
آرسینوس دلرحم نبود، به هیچ عنوان! اما در آن لحظه، تصمیم گرفته بود که ماموریتش را به خوبی انجام دهد... پس دوباره منوی مدیریت را از جیبش بیرون کشید، روی گزینه "هیل کردن نیمه غول ها" کلیک کرد، سپس یک قورباغه شکلاتی از جیب خود بیرون کشید و در جیب لباس هاگرید انداخت.
آرسینوس که در زیر نقاب لبخند ملیح و پلیدی زده بود، به هاگریدی که زنده و البته خشک شده بود نگاهی کرد و مرلین را به خاطر اینکه منویش به طور کامل کار میکند و مثل منوی اسنیپ محدود نشده، شکر کرد، و سپس با افکت ریلکس و در حال مرتب کردن کراواتش مستقیم به راه افتاد تا یک "آوادا بک" جانانه نثار مورگانا کند.