هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴
#87

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- این یه اتفاق عادی نیست، این یه معجزست.
راوی: معجزه کجا بود؟ مگه فیلم هندیه شاهرخ خان، عزیزدلم؟ البته فیلم هندی هستا؛ ولی معجزه و ژانگولر بازی که نداریم برادر من.

بله، این یک فیلم هندی نیست. روح هاگرید در حالی که به سمت مستراحی بهشتی می‌رفت تا اسهالش را به طور کامل رفع کند و دیگر شکلات گچی به عنوان طعام به خورد ملت ندهد متوجه شد که پایش در آسمان قفل شده‌است. یادش آمد که آرسینوس گفته که فقط باید از وسایل درون زندان استفاده کنند و کلا ژانگولر بازی در نیاورند، در نتیجه نباید می‌مرد. مسیرش را منحرف کرد و به سوی جسمش بازگشت.

در آزکابان:

همه چیز متوقف شده بود حتی دویدن بی توقف فلیت ویک که سوپرمن مودش به طور دائمی آن شده بود. آرسینوس جیگر از کنار ملت منجمد شده در بعد زمان رد می‌شد. از سیوروس که هنوز در منوی ناقصش "یوآن و وینکی کدوم گورین؟" را جست و جو می‌کرد و منویش، درخواستش را رسما به کلاهش می‌گرفت، رد شد. از روونا که کنار هاگرید بود ولی کسی در رول هایش او را به کفشش هم حساب نکرده بود گذشت تا به روح ایلین رسید.

- روح به طور پیش فرض تو هر کسی وجود داره؟ مگه مدیا پلیر یا اینترنت اکسپلورِره؟

در نتیجه روحی که اصولا نباید در آزکابان ول می‌گشت را به طور کلی خط زد و به عالم بالا پیش مرلین فرستاد. سپس دوباره راهی شد تا مورگانا را بیابد و آوادا بکی هم نصیب او بکند. پس از رد شدن از گیبن که تعریف کردن حالتش موقع گذشتن آرسینوس از او اصلا و ابدا جالب و قابل تعریف کردن نیست، به مورگانا رسید.

- خب، بذار ببینم چی کار کردی. استفاده از گل رز، تعریف روح بر خلاف کتاب دینی و ... انگار صنف اسهالگران پیامک زدن که توهین کرده به اسهال کنندگان. از دوتای اولی می‌شه گذشت ولی توهین به اسهالگران خیلی زشت و غیراخلاقیه.

در نتیجه دکمه‌ای مبنی بر " مورگانا بلاک" را فشرد و در کسری از ثانیه و به حول و قوه ی الهی، مورگانا هم عازم عالم بالا شد تا به ایلین بپیوندد و "مورگانا بلاک" هم به "ایلین بلاک" افزوده شود.

عالم بالا یا شایدم زیرین، بستگی به نظر مرلین داره:

مورگانا و ایلین در محضر مرلین نشسته بودند و همانطور که بدون لحظه‌ای درنگ درباره ی این و آن تکلم می‌کردند و بلاک های بی اثرشان را نثار این و آن می‌کردند، سبزی نیز پاک می‌کردند. امّا از آن جا که تصاویری که از بهشت برای ما می‌رسد گنگ و مبهم هستند معلوم نبود سبزی را پاک می‌کردند یا می‌کشیدند. مهم این است که کلا کارشان با سبزی بود و در کل نیت کار مهم است.

بازگشت به آزکابان:

آرسینوس می‌خواست زمان را به حالت عادیش بازگرداند که ناگهان قمه‌ای زیر چانه‌اش قرار گرفت.

- ببین جیگَر یا می‌ذاری پرنس و کارمایکل رو بکشم یا خط خطیت می‌کنم.

آرسینوس نمی‌دانست این موجود نادر و بدیع در این زندان چه اشتباهی می‌کند( در واقع همان چه غلطی می‌کند است امّا خب ما افراد ده ساله نیز داریم و زشت است اینگونه حرف ها را بیاموزند). در حالی که دستش را بالای دکمه ی " رودولف بلاک" قفل کرده بود پاسخ داد:
- ببین نه پرنس اینجاست نه کارمایکل. برو زنگ آخر دم در کلاسشون خفتشون کن اینجا چرا اومدی؟
- قول می‌دم سوژه رو خراب نمی‌کنم.
- خب پس پرنس و کارمایکل بلاک، خوب شد؟
- نه خب بذار یکم دیگه هم دور همی بلاک کنیم.

آرسینوس که نه تنها چهره‌اش زیر ماسک پوکرفیس شده بود بلکه ماسکش هم به شکل پوکرفیس در آمده بود در جواب گفت:
- رودولف بلاک!

و رودولف هم یک تاکسی دربست گرفت و مستقیم رهسپار عالم بالا شد. سپس آرسینوس دکمه ی " زمان رو مثل آدم کن" را فشرد و زمان هم در کمال تعجب، آرایه ی تشخیص را منهدم کرد و مثل آدم شد. آرسینوس هم به دفتر داوران بازگشت تا چرتی بزند و تا اصلاحیات و خلاصه ی بعدی بخوابد.


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۱۸:۵۴:۱۷
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۱۹:۰۱:۴۲
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۱۹:۰۴:۳۱
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۱۹:۱۲:۵۸
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۲۱:۵۸:۵۰
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۲۲:۱۹:۳۰

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴
#86

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
همچنان که هر گوشه از آزکابان، صحنه های فرار و مرگ و جستجوی شرکت کنندگان را مشاهده میکرد، ناگهان صدای آرسینوس جیگر، از هر سو پخش شد که گفت:
- تا به این لحظه، یوآن و وینکی یکدیگر را پیدا کرده اند. آریانا و رز یکدیگر را پیدا کرده اند. ریگولوس و ویولت یکدیگر را پیدا کرده اند. فلور دلاکور و ادوارد بونز به نظر میرسد که به یکدیگر رسیده اند با توجه به پست قبل! برای فهمیدن جزئیات هم برید پستای قبل رو بخونید!

البته اصولا در میان آنهمه بلبشو، شنیدن صدای خونسرد و رو اعصاب آرسینوس چیزی نبود که کسی علاقه ای به آن داشته باشد، پس کلا کسی توجهی هم نکرد.

- هوم... ظاهرا یه مشکلی هم هست...

صدای آرسینوس پس از گفتن این حرف قطع شد.

***


- اوه... فرزندان روشنایی و تاریکی... همین الان یک صحنه دلخراش رو دیدم...

چهره دامبلدور پر از اندوه و تاسف بود، اما لرد و لینی که در مقابل مانیتور های کنترل کننده خود بودند، به هیچ عنوان متعجب یا ناراحت به نظر نمیرسیدند و البته آرسینوس که کلا چهره اش مشخص نبود!

- کسی از شما فرزندان تاریکی که من البته هنوزم به همتون اعتماد کامل دارم و میخوام به روشنایی هدایتش کنم، متوجه شد؟

هیچ جوابی شنیده نشد!

- امم... ارباب... یه مشکلی وجود داره... هاگرید هم در یک طرف دیگه داره جون میده ظاهرا.
- اوه... فرزندم روشنایی... چطور به خودم اجازه دادم که...
- هوووم... هاگرید؟ چطوری و چی تونسته اون نیمه غول رو بکشه بالاخره؟

لینی سرش را از روی مانیتور بلند کرد.
- آرسی؟ نظرت چیه اگر همه موافقن یه سر بری داخل زندان ببینی چه خبره و چند تا مرگ و میر رو هم زندانی کنی؟
- موافقیم... برو سینوس... سعی کن نمیری! البته اگر بمیری هم مهم نیست زیاد.
- برو ای فرزند تاریکی... امیدوارم به زودی به روشنایی برگردی.

آرسینوس پوکرفیس شد... به هیچ‌ وجه انتظار این میزان از محبت را نداشت و حس میکرد که زیر این بار در شرف له شدن است، پس به سرعت با صدای پاقی ناپدید شد.

***


همچنان که از هر سوی جوی قهوه ای رنگی جاری بود و دیوار ها منفجر میشدند و هیولاهای عجیب و غریب روی سر و کله ملت بندری میزدند، آرسینوس با یک صدای پاق دیگر وارد معرکه شد و البته به محض ورود، یک تکه سنگ که حاصل برخورد یک ابوالهول به دیوار بود، از کنار صورتش گذشت و او را از حالت ریلکسی، به حالت پوکرفیسی تغییر داد.

اما ابوالهول یک موضوع را فراموش کرده بود... آرسینوس شرکت کننده نیست. پس در نتیجه، چوبدستی به همراه دارد. ابوالهول همچنین یک موضوع دیگر را نیز فراموش کرده بود، و آن نیز این بود که آرسینوس داور است، پس در نتیجه منوی مدیریتش نیز در زندان کار میکند. اما ابوالهول فراموش کار که البته ظاهرا با وجود عصبانی بودنش، اندکی هم کند بود، نتوانست به موقع خود را به آرسینوس برساند که منوی مدیریت را از جیب بیرون کشیده بود و دکمه ای را روی آن فشرده بود.

به محض تماس انگشت آرسینوس با دکمه و فشردن آن، همه چیز از جای خود باز ایستاد.

آرسینوس از حالت پوکرفیس به حالت ریلکسی همیشگی خود بازگشت و به آرامی در طول راهرو به راه افتاد.

چند دقیقه بعد:

آرسینوس وارد یک راهروی دیگر شد و به دیوار های نیمه جویده و جوی قهوه ای رنگ روی زمین نگاهی کرد... خوشبختانه به خاطر وجود نقابش هیچ بویی حس نمیکرد. اما در این لحظه این موضوع اهمیتی نداشت... نگاه آرسینوس به نیمه غولی روی زمین افتاد که به خاطر گل های رز در گوش و حلق و بینی اش جوان مرگ شده بود.

آرسینوس دلرحم نبود، به هیچ عنوان! اما در آن لحظه، تصمیم گرفته بود که ماموریتش را به خوبی انجام دهد... پس دوباره منوی مدیریت را از جیبش بیرون کشید، روی گزینه "هیل کردن نیمه غول ها" کلیک کرد، سپس یک قورباغه شکلاتی از جیب خود بیرون کشید و در جیب لباس هاگرید انداخت.
آرسینوس که در زیر نقاب لبخند ملیح و پلیدی زده بود، به هاگریدی که زنده و البته خشک شده بود نگاهی کرد و مرلین را به خاطر اینکه منویش به طور کامل کار میکند و مثل منوی اسنیپ محدود نشده، شکر کرد، و سپس با افکت ریلکس و در حال مرتب کردن کراواتش مستقیم به راه افتاد تا یک "آوادا بک" جانانه نثار مورگانا کند.



پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴
#85

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
در راهرو های تنگ و نمور آزکابان، مردی کوتاه قد که تصور می‌کرد قامتش کاملا نرمال و عادیست، در تاریکی می‌دوید . باز هم می‌دوید و کلا بدون هیچ توقفی می‌دوید. در راهش اژدهایان زیادی به طرفش گلوله هایی از آتش پرتاب کردند امّا او تسلیم نشد و همانطور دوید و دوید. فلیت ویک برای یافتن جدش دست از دویدن نمی‌کشید.

در طرفی دیگر یوآن و وینکی در سلولی بسته و بدون هیچ راه خروجی برای سرگرم شدن تکه های خشک شده‌ای از شکلات گچی را می‌خوردند و درباره ی فواید آن که در واتساپ خوانده بودند، با هم به بحث و گفت و گو نشسته بودند. چقدر این فضای مجازی بر زندگی مردم اثر گذاشته است.

شپلق!

دیوار سلول شکست و فلیت ویک بدون هیچ مقدمه‌ای به درون آن پرت شد.

- یا صد و بیست و چار امام زاده به جز بیل گِیتس!

یوآن از این حادثه ی غریب الوقوع سکته ی قلبی و مغزی را با هم انجام داد و جان به جان آفرین تسلیم کرد ولی در میانه راهش به شلغم داری بهشت، یادش آمد که نباید بدون مقدمه بمیرد و باعث آوادا بک نویسنده ی رول شود. در نتیجه دوباره به جسم خود بازگشت و فریاد زد:
- تو از کجا پیدات شد؟

فلیت ویک که یکی از آجر ها در دهانش فرو رفته بود به سختی جواب داد:
- عَن داشعَم میدوعیدم یعو خولدَم به دیوال! جَدم اینعا نیست؟

وینکی و یوآن که چهره ی آن ها از پوکر فیس و دو نقطه خط رد کرده بود بیشتر شبیه به دو نقطه بر فراز یک خط صاف که از قطب شمال تا جنوب کشیده شده‌است شده بود، تصمیم گرفتند فلیت ویک را همان جا به حال خودش بگذارند تا به دنبال جدش در این زندان نکبتی بگردد و خوشان هم بروند پیش سیوروس و به مانند دیگر افرادی که در چت باکس از سیوروس معذرت خواهی کردند، آن ها هم از او معذرت خواهی کنند.

یک قسمت دیگر از زندان، صرفا برای تغییر سکانس:

- خب بالاخغه بهت غسیدم ادواغد بونز. بونز؟ می‌شنوی؟ بونز!

پسری چارچشمی که روی زمین ولو شده بود و هر چهار چشمش را درون کتاب قطوری که در دستش گرفته بود، فرو کرده بود با نعره ی فلور، همتیمیش، آن چنان به هوا پرید که سرش به سقف خورد و مُرد. ولی خب راستش نمرد، چون اگر می‌مرد نویسنده واقعا لایق یک آوادا بک جانانه بود.

- سلام فلور، راستش این کتابه یکم خوندنش طول کشید و گرنه منم میومدم دنبالت که سریع تر مسابقه رو تموم کنم.

ولی کسی که جلوی او ایستاده بود فلوری که می‌شناخت نبود.





ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۱۵:۵۲:۰۵
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۴ ۱۵:۵۲:۵۴

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴
#84

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
بعضی وقت‌ها لازم نیست آدم‌ها را دسته‌بندی کنیم.‌ چون اصلاً دسته‌ندارند. مثلاً نمی‌شودگفت آدم‌های با‎روح وآدم‌های بی‌روح! چون روح به صورت پیش‌فرض درهمه آدم‌ها نصب شده. فقط فرقش در این است که همه روح ها نمایان نیستند. ولی نمیسیای ارشد‌‌الهه عالم زیرین یا به قول بقیه، وردست الهه این مزیت را داشت که روحش را نمایان کند.
شما هم اگر یک وقتی، یک جایی،‌ به‌"هکتورانه"ترین روش ممکن روانه عالم زیرین شدید، این روش را امتحان کنید. البته اگر مورگانا گذاشت. چون لااقل از کثیف شدن لباس مرگتان در راهروهای بوگندوی آزکابان جلوگیری می‌کند.
و‌این دقیقاً همان کاری بود که ایلین انجام داد. ولی از آنجا که هیچ چیز در داخل بند موجودات خطرناک طبیعی نبود، این امتیاز‌هم‌ به روش دیگری فعال شد.

همراه با گل رز اضافه!

می دانید...من کسی را سراغ ندارم که از حبس شدن بین گل های رز خوشش بیاید! حتی اگر روح باشد.

کمی آنطرف‌تر از محل احتضار ایلین مرحوم مبدل به روح شده، کنار دیوارهای نیمه جویده شده، غول دورگه همه چیز خواری بود که عامل به گند کشیده شدن کف راهروها و دیوارهای بند موجودات خطرناک به حساب می آمد. در حالت عادی، غول ها ایستاده دیده می شوند. خواه یک رگه باشند خواه دورگه و حتی از نوع بی رگ!

ولی استثنائات همه جا پیدا می شوند. مخصوصا اگر مرلین زده باشد به کمرشان و رودخانه ای از شماره دوی چندش آورشان، در راهروی زندان راه انداخته باشند.
خب می دانید... روح، مانتیکور، غول و حتی الهه...
شما هرکسی که باشید بدنتان به آب احتیاج دارد و در جایی که خودتان عامل به گند کشیده شدن راهروهایش هستید، آبی پیدا نمیشود. به همین دلیل هم بود که هاگرید، با دهان باز، کنار یک دیوار نیمه جویده شده افتاده بود. با لب هایی به شدت خشک. ریش هایی جمع شده و چشم هایی که فروغی درونشان دیده نمیشد. با لبهای ترک خورده ای که خون و گل دیوارها را در هم آمیخته بود.

در حالت عادی، وقتی کسی در چنین حالتی باشد، یکی دو تا از نمیسیاهای مورگانا برای استقبالش تا دنیای زیرین، همراهی اش میکنند ولی این اصل شامل زندانی که هیچ چیزی جز گل های رز در آن کار نمی کند نمیشود.

ایلین پرنس خیلی خیلی زود انتقامش را گرفته بود.

اگر کسی روح او را در میان راهرو پیدا می کرد تا این خبر را به او بدهد. و البته اصلا اگر کسی دوست داشت که این خبر را بدهد. ایلین پرنس قطعا خوشحال میشد.




تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱:۱۵ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴
#83

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
می‌دونید، اگه راستشو بخواید، یه بار دیگه بگم می‌دونید لردک می‌زنه شل و پلم می‌کنه! ولی باز اگه راستشو بخوای، مجموعاً رولای من تشکیل شدن از یه مشت می‌دونین و "اگه راستشو بخواید" و "در واقع". نه که گلاب به روتون فک کنم نادونین یا شاید دروغ دلتون بخواد یا هرچی.. فقط آخه واقعاً برام سؤاله که.. می‌دونین؟!

شما هیچ می‌دونین..

نقل قول:
راستش این که هاگرید، گلاب به رویتان.. راستش.. اسهال شده بود.. راستش.. خیلی اهمیتی نداشت.
این که آزکابان سرویس بهداشتی نداشت هم.. عیبی ندارد حالا..

فقط..
خیلی حس بدی‌ست که شرکت‌کنندگان مجبور شوند علاوه بر دیوانه‌سازها، مانتیکورها، سنجاب‌های آدم‌خوار، شیمرها، آکرومانتیولاها و زبان‌نفهم‌های سوئدی، با دریاچه‌های غلیظ قهوه‌ای هم دست و پنجه نرم کنند..

خیلی!!

شاید هاگرید دیگر نمی‌توانست آزکابان را به معنی دقیق کلمه بخورد.
ولی حالا به معنی دقیق کلمه، می‌بوقید به کلّ آزکابان!


خب؟!

ینی گلاب به روتون.. روم به دیوار.. شرمنده‌م به بند ِ تمبون ِ بنفش ِ خال خال پشمی ِ مرلین.. هاگرید از راهروهای آزکابان رد شد و تر زد به در و دیوار؟! شرمنده.. ببخشید.. روم سیا.. نماز برامون نذاشتن این از مرلین بی‌خبرا.. ولی خب در و دیوار آزکابان همه قهوه‌ای سوخته و بعضاً قهوه‌ای یواش بود.. بعد.. گلاب به روتون.. شرمنده‌م به گیس ِ مرلین..

حواستون بود که..

نقل قول:
این صدای کشیده‌ی هکتور بود که به معنای حقیقی کلمه "زده بود قدش" و این ایلین بود که پس از چرخشی گردباد وار به دیوار خورده و با آن تشکیل پوستری رنگارنگ داده بود!


می‌دونید.. دیوار.. آخه قبلش.. نه که هاگرید از این مسیر گذشته بود..
مرلین ازش نگذره مردک ِ اسهالی!!

و متوجهید که قبلشم..

نقل قول:
ایلین جلو رفت و ملاقه ای که در دماغش فرو رفته‌ بود را بیرون کشید..


شما شاید بتونید در برابر معجون ِ ملاقه‌ای ِ هکتور مقاومت کنید. شاید بتونید در برابر میکروب‌های داخل ِ شماره دوی ِ یک غول دورگه هم مقاومت کنید. راستشو اگه بخواید، شاید بتونید هم‌زمان در برابر شماره دوی غول دورگه و ملاقه‌ی معجونی ِ هکتور مقاومت کنید - مشروط به این که الهه، وردست ِ الهه، و یا قسمتی از متعلقات ِ الهه باشید البته. :منطق ِ داستانی: - ولی ناموساً..

چطوری می‌خواید در برابر ملاقه‌ی معجونی، شماره‌دوی یه غول ِ دورگه و..

"معجون ِ مُرده زنده کُن" ِ هکتور هم‌زمان مقاومت کنید؟!

د لامصب نمی‌شد.. نمی‌شد..!

در نتیجه، همه‌مون می‌دونیم که وختی..

- ارباب.. ارباب منو نفرستید محفل.. ببینید دارم بهش معجون ِ مرده زنده کُن می‌دم..

اصولا اینجای داستان‌ها یکی داد می‌زنه: «نــــــــــــــــــــــــــه..!» و می‌پره وسط. یا حداقل یکی داد می‌زنه: «نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!» و نمی‌پره وسط. یا حداقل یکی داد می‌زنه: «نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!» و در حالی که می‌خواد بپره وسط، تصمیم می‌گیره نپره وسط و از دو طرف.. گسیخته می‌شه. ولی مهم اینه که اصولاً اینجاها یکی باید داد بزنه: «نــــــــــــــــــــــــــــــــه!» و قهرمانان نمی‌میرند آخه لعنتی!

ولی همه‌مون می‌دونیم وختی یه پاتیل معجون ِ "مرده زنده‌کُن" ِ هکتور خالی شد تو حلق ایلین و هیشکی هم داد نزد: «نــــــــــــــــــــــــــــــــه!» و نپرید/پرید/ گسیخته نشد در وسط، چه اتفاقی افتاد..

نـــــــــــــــــــــــــــــــــه؟!

"ایلین بلاک!! "

شترق!

کراوات ِ وزیر جیگر، البته که با شدت و حدت فراوان به صورت ِ گوینده‌ی این دیالوگ برخورد کرد، ولی واقعیت رو تغییر نمی‌داد.

ایلین بلاک.
از زندگی.

خب.. یادتون هم هست که..

نقل قول:
پایانی که به رغم نزدیکی‌اش، لااقل مثل دیالوگ احمقانه‌اش، هنوز از دهانش در نرفته بود. البته پایان یوآن قرار نبود از دهانش در برود؛ و راستش اصولا پایان ها از دهان در نمی روند، ولی خب. بگذریم. وقتی یک نفر رو به موت است، اصلا درست نیست که درباره‌ی محل در رفتن پایانش بحث کنیم.


هوم؟!

پایان ِ ایلین در رفت. از کجاشو کاری نداریم حالا. ولی مهم اینه که در رفت. و چون می‌خواست بره به دنیای زیرین و با الهه محشور شه، یه مقدار تو مسیر.. می‌دونین.. چون باس از کف ِ راهروهای آزکابان رد می‌شد تا بره پایین.. یه مقدار..

مرلین ازش نگذره مردک ِ اسهالی!!



But Life has a happy end. :)


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴
#82

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
در میان آن همه دود که سرعت حرکتشان با سرعت ویبره هکتور تنظیم می‌شد، هر از گاهی لنگه کفش پاشنه بلند، ملاقه، شیشه های معجون، دمپایی و گل رز بیرون می‌زد و دوباره درون دود خاکستری فرو می‌رفت. همزمان می‌شد صدای داد و بیداد و فحش های گاه و بی گاهی را از درون آن شنید.

- بوقی! مادر سیریوس!
- ایلین تو هنرو درک نمیکنی! من با کلی هنر این معجون رو ساختم!

توده خاکستری با شنیدن واژه‌ی "درک نمی‌کنی" دست از تحرک کشید و پس از، از میان رفتن دود، چهره ایلین و هکتور در حالی نمایان شد که دسته ملاقه در دماغ ایلین بود و پاشنه کفش ایلین در سوراخ گوش هکتور! هکتور که دید جو آرام‌تر شده با ریلکسی لنگش را از حلقوم ایلین بیرون کشید و به ادامه سخنرانی‌اش پرداخت:
- خب میدونی ایلین، من همیشه در ساخت معجون های متفاوت و معجون هایی که برای اولین بار در تمام دنیا ساخته می‌شن استعداد داشتم. بین خودمون باشه حتی سیو هم نتونست اندازه من استعداد داشته باشه. مثلا همین معجون رو ببین، بحناق یرناق! ببین چه اسم باحالی داره! من مطمئنم که این معجون عین بمب همه‌جا می‌ترکه و من مشهورتر از قبل می‌شم! تو هم با من موافقی نه؟

در چهره‌ی آلبالویی رنگ ایلین هیچ نشانی از موافقت با هکتور دیده نمی‌شد. تنها چیزی‌که از چهره او بر می‌آمد عطشش برای خفه کردن هکتور بود، برای ریز ریز کردنش و پس از آن قطعه‌قطعه کردن و ریختنش در یک معجون حقیقی!

ایلین جلو رفت و ملاقه ای که در دماغش فرو رفته‌بود را بیرون کشید، مستقیم در معجون فرو برد و با چهره ای خصمانه به هکتور خیره‌شد. هکتور که هنوز خطر در کمین نشسته اش را درک نکرده بود، با دیدن ایلین در آن حالت به شدت هیجان زده شد.
- تو میخوای از معجون من بچشی؟ میدونستم تو هم بلاخره به هنر من پی میبری!

ایلین که می‌کوشید تا صدایش را آرام نگه‌دارد گفت:
- البته! کاملا به هنرت پی بردم برای همینم می‌خوام اولین کسی که از شاهکار هنریت استفاده می‌کنه خودت باشی!
- نه ممنون من میل ندارم ایلین! میدونی که من هیچوقت از معجون های خودم نمی... هی جلوتر نیا! ممکنه معجون رو بریزی رو من! نیا میگم، نیـــــــاااااااااااااااا!

اما گوش ایلین به این نصیحت معجون سازانه هکتور بدهکار نبود. در کسری از ثانیه میشد رد دو نفر را دید که دور یک پاتیل به دنبال هم گذاشته بودند.

- موش بدو گربه بدو! ایلین، ایلین بدو! تخم مرغ گندیده بوی گلابی می‌ده! ایلین این بازی خیلی هیجان انگیزه یادم باشه معجونشو درست کنم!

صدای جیغ زیر و زنانه ای دیوار های آزکابان را لرزاند و...
بولـــــــب!

با شنیده شدن این صدا یک رز سیاه از شکاف دیوار بیرون زد تا نشان دهد این هم از آپشن های دستیار پیغمبر زیرین بودن است.

در آن لحظه حتی ایلین هم از این آپشن که به تازگی از خودش کشف کرده بود در حیرت بود، چه برسد به هکتور که هیجان زده و دوان دوان به سمت او می‌رفت!
- هی ایلین! دیوار رز درآورد! دیدی؟ تو دیوارو رزی کردی، بیا بزنیم قدش!

ایلین از همه جا بی خبر و هیجان زده رفت تا با هکتور بزند قدش که...

چلـــــــــپ!

این صدای کشیده‌ی هکتور بود که به معنای حقیقی کلمه "زده بود قدش" و این ایلین بود که پس از چرخشی گردباد وار به دیوار خورده و با آن تشکیل پوستری رنگارنگ داده بود! درواقع هرکس کارتون زیاد دیده باشد، حتما می‌داند پوستر شدن روی دیوار و سپس به پایین افتادن ورق پوستر به شکل یک برگ پاییزی چطور صحنه ای ممکن است باشد! اما هکتور فرصت نداشت تا به کارتون فکر کند زیرا لحظه ای از این ماجرا نگذشته بود که سر لرد تا نیم‌تنه وسط آزکابان ظاهر شد و با چهره‌ای خشمگین به هکتور خیره شد.
- هک! مگه ما نگفته بودیم این مرگ های احمقانه باعث میشه طلسم مرگ برگرده سمت خودتون؟ یار ما رو با این مرگ مسخره میکشی؟
- من... نه ارباب من فقط زدم قدش!
- بهت سیُ دو ثانیه مهلت میدیم تا یار سیاه ما رو مثل روز اولش تحویلمون بدی وگرنه صادرت می‌کنیم به محفل!

این تهدید تاثیری آنی روی هکتور داشت.
- من... الان درستش میکنم ارباب!


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۲۳:۲۱:۴۵
ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۲۳:۵۹:۱۶

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴
#81

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
در واقع، نویسنده خودش به تنهایی گندِ این "در واقع" را در آورده است؛ و در واقع، تیله های افزایش خون چیزی نیستند که هر جایی یافت شود. همانطور که تیله های کاهش خون و تیله های دیابت و تیله های دیفتری و سرخک و اسکوروی و کزاز هم هر جایی یافت نمی شوند.

متاسفانه ایلین فراموش کرده بود که تیله های اسهال را با خودش بیاورد، اما بهرحال اگر می آورد هم احتمال این که می توانست آن ها را به خورد هاگرید بدهد زیاد نبود.

از نظر فنی، وقتی یک نفر یک کیسه پر از چیز هایی که دوستشان داری را معجون میکند و بعد از ذوق ویبره می زند و نعره می کشد، احساس می کنی کاملا حق داری هردویتان را با هم قورت بدهی؛ اما وقتی کیسه ی پر از چیز هایی که دوستشان داری در واقع کیسه ای حاوی تیله های درد و مرض باشد، این اتفاقی ست که می افتد.

ایلین اول از همه به رنگ صورتی در آمد. ایلین، سپس پررنگ و پررنگ تر شد. ایلین سپس شروع به ورم کردن کرد، و سپس ترکید و به نیستی تبدیل شد و سپس با افکت اسلوموشن، خلاف نظریه ی بیگ بنگ را اثبات کرد. پس از آن ایلین خود نظریه را هم اثبات کرد، و همین که داشت آماده می شد که به سراغ فرضیه ی نسبیت انیشتین برود، روند اثباتی اش با تک ویبره ی ناگهانی و شدید هکتور که باعث شد سرش به سقف برخورد کرده و سقف ترک بردارد، قطع شد.
_من تاحالا معجون تیله درست نکرده بودم! مال چه مرضی بودن اینا؟! مایلم هویت شاهکارمو شناسایی کنم!

ایلین بی درنگ به سراغ اثبات رابطه ی فیثاغورث رفت و در حالیکه خودش و هکتور را دو خط موازی در نظر گرفته بود، پی در پی هجوم خط مورّبِ عبورِ طلسم مرگ را به سمت هکتور تصور کرد.
_تیله ی بختک... تیله ی یرقان... تیله ی حناق...
_من همین الان موفق به ساخت معجون بختک-حناق-یرقان شدم! بحقان یرناق!

در واقع شاید ایلین با وجود تمام مکالمات و توصیفات بالا، خونسردی اش را به خوبی حفظ کرده و به هکتور حمله نکرده بود؛ اما دیالوگ آخری هکتور، حتی اگر تا کلمه ی آخر قابل تحمل محسوب می شد، درست در قسمت "بحقان یرناق"ش مخاطب را منفجر می کرد. ایلین در عرض کسری از ثانیه درست مثل دستمال کاغذی خیسی که از ارتفاع روی زمین می افتد، شپلق صدا داد و به سمت هکتور حمله کرد.
_می کشمت. من این آدمو می کشم!
_چشم دیدن استعدادمو ندارین. لعنتیای تماشاگر نمای پر حاشیه!

چند ثانیه نگذشت، که ایلین و هکتور تبدیل به توده ی خاکستری رنگی متشکل از انواع فحش به زبان های متفاوت، انواع ملاقه در اندازه های متنوع و انواع توحید ظفرپور در رنگبندی های متناسب و نوجوان پسند شدند.

در واقع، هکتور معجون ساز بزرگی بود، اما ایلین مادر یک معجون ساز بزرگ دیگر بود. بنابرین وقتی توانسته بود یک معجون ساز را تربیت کند... حتما دومی را هم می توانست.
نه؟!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴
#80

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین

Turn up the lights in here, baby
Extra bright, I want y'all to see this
Turn up the lights in here, baby
You know what I need, want you to see everything
Want you to see all of the lights


نور. نور معانی زیادی دارد. اکنون به چند معنی آن که در لغت نامه ی دهخدا آمده اشاره خواهم کرد. نور به معنی روشنایی، شکوفه و همچنین یکی از شهر های آمل است و صد البته تخلص بسیاری از شاعران ایرانیست که نمی‌دانم چرا تخلص نور را رها نمی‌‍کردند و کمی خلاقیت به خرج نمی‌دادند بلکه نور را خز نفرمایند. به هر حال پیامی که می‌خواهم به شما برسانم این است: نور همیشه آن چیزی که فکر می‌کنید نیست.

چاردیواری آزکابان، رو به روی همون نور:

گروهی متشکل از سیوروس اسنیپ، منودار، وینکی، تفنگدار و همچنین یوآن آبرکرومبی، شلغم دار گروه رو به روی نور مرموزی ایستاده بودند که اشعه های سفید رنگ کوری کننده‌ای به سویشان می‌تابید. آن‌ها در یک قدمی برنده شدن بودند. نه از تراورز و فلیت ویک خبری بود که در برنده شدنشان دخالت کنند و نه از کسی که مانند هاگرید، برنامه هایشان را شکلاتی کند.

- وینکی برنده شدن دوست داشت. وینکی توانست با جایزه ی اون مسلسلش را خوشگل موشگل کرد. مسلسل باید صورتی و گل من گلی شد.
- منم می‌تونم یه جوراب جدید بخرم بکنم سرم، این یکی بوی شکلاتای گچی رو می‌ده.

ولی سیوروس برخلاف دو هم تیمیش به هیچ عنوان فکر نمی‌کرد برگزارکنندگان مسابقه به این زودی آن را خاتمه ببخشند. مگر می‌شد لرد ولدمورت، اربابش، اجازه دهد این مسابقه بدون هیچ کشت و کشتار و خونریزی تمام شود؟ مگه داریم؟ مگه می‌شه؟

All of the lights, Cop lights, flash lights, spotlights
Strobe lights, street lights, All of the lights, all of the lights


وینکی و یوآن که دیگر طاقت نداشتند، شتابان خشتک ها دریده و دوان دوان راهی نور کور کننده ی مقابلشان گشتند. سیوروس که مطمئن بود این یک تله است تقلا کرد که آن‌ها را بگیرد امّا جن و روبهک جَلدی در رفتند و وارد نور شدند.

We going all the way this time
We going all the way this time We going all the way this time


مکانی الکی مثلا نامعلوم و مجهول:


تفنگدار و شلغم دار به روی زمین پرت شدند و پس از قل خوردن های فراوان به دیواری برخوردند و ایستادند. پس از این‌که پرنده ها و انواع اشیاء مختلف دور سرشان طواف کردند و دور شدند، نشستند و به دیوار تکیه دادند. اطرافشان را تاریکی فرا گرفته بود و آن ها در یک چاردیواری دیگر گیر افتاده بودند بدون این‌که اثری از در، پنجره یا نوری باشد. گروه آن‌ها دوباره از هم پاشیده بود و راهی برای خروج آن‌ها از آن سلول لعنتی نبود.

Whoa, whoa
I tried to tell you but all I could say was ohh
Whoa, whoa
I tried to tell you but all I could say was ohh
Whoa, whoa
I tried to tell you but all I could say was ohh
Whoa, whoa
I tried to tell you but all I could say



ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۲۰:۲۲:۲۳
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۲۰:۲۵:۰۶
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۲۱:۰۵:۰۰

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴
#79

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
در حالی که یک بنده مرلین دکمه ی سوپرمن مودِ فلیت ویک را زده بود و فلیت ویک داشت برای خودش آن وسط جولان می داد و همین موقع ها بود که در یک پست همه را کشته و با افکت قهرمان پارالمپیک جام فراری شماره یک را بالای سر ببرد، تراورز ذکرگویان داشت به اسنیپ و یوآن نگاه می کرد که با نگاهی متعجب به وینکی خیره شده بودند.

-نه این رسم مردی نیست. من حاجی این مملکتم.
-وینکی خواست حاجی رو کشت.
-آخه چَرا؟
-چون ما مستقل شدیم. چون حاجی مسلسل من رو داشت اما دیوانه ساز رو سوراخ سوراخ نکرد. وینکی دیوانه ساز سوراخ شده دوست داشت.
-ععع... حرفی بس شایسته بود. خب حالا که به خیر گذشت.توهم بیا و بیخیال شو.
-وینکی بیخیال نشد. وینکی مسلسلش رو خواست.
-ینی مسلسل رو بدم حله؟ دیگه نمی کشی؟

همزمان با بالا رفتن سر وینکی مبنی بر اینکه در صورت گرفتن اسلحه اش دیگر تراورز را نمی کشد، تراورز مسلسل را از جیبش در آورد و به دست وینکی داد.
وینکی که پس از مدتی فراق، یار خود را پیدا کرده بود. در حالی که قطرات اشکش بر روی مسلسل می ریخت و بغض کرده بود، جا به جا سکته کرد.اما از آنجایی که کشتن به سبک خُنُک و بی مزه بر خلاف قوانین داستان است و همچنین از آنجایی که وینکی جن سالم و جوان و روی فرمی بود، پنج دقیقه بعد از حالت خیره به مسلسل خارج شد و تراورز را مقابل خود دید.

-حاجی چرا هنوز اینجا بود؟
-یه سوال داشتم! به هر حال سه تا از بهترین ها اینجا هستید. به نظرتون همینجور خشک و خالی برم ضایه نیست؟ نمی گن یکی دکمه سوپر من مودِ منم زده؟
-
-نظرتون؟
-
-هان؟
-هیس! وینکی داشت فکر کرد... البته دیگه نه هیس. چون وینکی فکر هایش رو کرد. وینکی جن خوب بود و زود فکر کرد. برای از بین رفتن لوسی، حاجی پا به فرار گذاشت و وینکی یک خشاب حروم حاجی کرد.وینکی تا سه شمرد و شروع کرد.

سپس بدون توجه به قیافه تراورز مبنی بر مخالفت و بدون توجه به اسنیپ و یوآن که همچنان به او خیره شده بودند، شروع به شمردن کرد.

-چهار...سه!

تـــرـــرـــرـــرـــرق

و تراورز، اینگونه به دنبال هم تیمی های خود افتاد.
***

-وای وای وای وای دلم وای دلــــــــــــــــم... مَمَن من تموم شدم بیا منو بشور!

هاگرید با خوشحالی این را گفت. خوشحالی خلاص شدن از دردی بیست و یک ساعته! ولی خواهشا انتظار نداشته باشید منتظر مادرش بماند. به هر حال هاگرید، هاگریدی هست که مادر بالای سرش نبوده و از بچگی عقده این جمله توی دلش مانده بود. به همین دلیل هر دفعه پس از اتمام کارش که معمولا به اندازه یک سفر زمینی از لندن به ولایتی به نام تهران طول می کشید، این جمله را می گفت.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۱۹:۱۳:۴۸
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۱۹:۱۴:۳۰

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۴
#78

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
در سویی دیگر، سمت دیوانه سازها، فیلیوس با صدایی که انگار از ته چاه می آمد شروع به حرف زدن کرد.
-وینکی، من... تو... نرمال بودن... جدم... جن!
-وینکی باید تو رو کشت.
-ولی من که سرور نرمالام، داری سرورتو میکشی؟
-ارباب سرور من بود.

فیلیوس یک قدم عقب رفت، وینکی دو قدم به سمت فیلیوس رفت... مسلسلش را بالا گرفت و...

-مامان من بوس می خوام!

دیوانه سازها موجودات عجیبی هستند. بچه دیوانه سازها هم عجیب هستند! وینکی برای مدت کوتاهی حواسش پرت دیوانه ساز شد. وینکی هم جن عجیبی هست، چرا که زبان دیوانه سازها را میفهمد! نجات پیدا کردن توسط دیوانه ساز برای هر کسی پیش نمی آید.

فیلیوس همیشه به خاطر قدش مسخره می شد. کوتاهی قدش هیچ سودی برایش نداشت، ولی این بار فرق میکرد. از فواید قدش به این مورد میتوان اشاره کرد.

به کله اژدری ها نگاهی انداخت. لبخندی زد و احمقانه به سمت آن ها دوید! دیوانگی محض! دوید و دوید و در آخر از زیر پاهایشان رد شد و فرار کرد! به سمت راهرو ای پیچید.
-وینکی تو هنوزم برای من نرمالی.

لحظه ای ایستاد. اکنون باید چه می کرد؟ ذهنش جرقه ای زد و با لبخندی پیروزمندانه دوباره شروع به دویدن کرد. هیچ وقت فکر نمیکرد در این سن بتواند اینقدر بدود!
-شاید جدم اینجاست.

از پیچی دیگر پیچید و...

[b]دانـــــگ[/b]

خورد به یک ستون! درحالی که تلو تلو میخورد عقب رفت.
-اه لعنتی. این ستون... عه! این چیه! نترس! چیزی نیس!

فیلیوس فقط فکر کرد که خورد به یک ستون! بلکه همان ستون پای یک اژدها بود! البته اژدها هرچه گشت تا ببیند چه چیزی به پایش خورده، پیدا نکرد! از فواید نرمال بودن قد فیلیوس می توان به این موضوع هم اشاره کرد.

فیلیوس تصمیم گرفت این بار پیدا کردن جدش را به وقتی دیگر بیاندازد. اول باید برایان را پیدا میکرد. پس از آرام شدن اژدها، او نیز شروع به جست و جو کرد.


ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۱۸:۲۲:۵۵
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۳ ۱۸:۲۴:۳۴

Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.