-آخیش... هیچی مثل یه خواب عمیق بعد از اکبرعبدی نمی چسبه! انقد عمیق بود حس کردم روحم از تنم جدا شده... حس کردم فرشته ها برام خوشبو کننده با بوی رز اوردن... حس کردم... عجبا این آرسینوس تو خوابم هم دس از سر ما ور نداش ولی.
هاگرید در خواب دیده بود که آرسینوس برایش غورباغه شکلاتی آورده و این هاگرید را خیلی می ترساند. آرسینوس چندین بار به هاگرید گفته بود که یک روزی وقتی حواست نیست به تیمارستان می برمت و هاگرید هم دل خوشی از تیمارستان نداشت چون غذایش کوپنی بود و هر کس سهمیه محدودی داشت.
داشت از همین فکر ها می کرد که رسید به روونا و دوستان سد معبر. بالاخره زیاد فاصله نگرفته بود که.
-با سولام خدمت شما دوستان عزیز. خیلی ممنون که بحث رو استپ کردید که بنده هم برسم. زیاد که طول نکشید؟ همه چی اوکی بود؟ وای چقد گوشنمه.
-هاگر؟!
-شرمونده ی خلق و خوی ورزشیت. هاگرید از آن جهان آمده کمی احساس گوشنگی کرد که الصاعقه برطرف شد. خب کجا بودیم؟ داوش عنکب! این پوز پهن چی میگه؟
-میگه این عادلانه نیست. توی این بو نمیشه مذاکره کرد.
-مخالف! هیس روونا کار رو به گردن یک کار بلد بنداز. این پهن پوزه واسه من تعیین تکلیف میکنه؟ پهن پوزه که سهله. به صاحاب مملکتتون بگو ابراهیمویچ هم بیاره نمیتونه رو سر من هِد بزنه!
-این قاطی داره؟
روونا در حالی که داشت سرش را به حالت تایید تکان می داد ، گفت:
-نه بابا! جاش توی گروه خودم بود. حقشو خوردن.
عنکبوت هم به نشانه اینکه حرف های روونا را متوجه شده است، طی یک تغییر ژنتیکی صاحب انگشت شست شده و انگشت شستش را به سمت او گرفت.
-چی؟ این چی بود نشون دادی مرتیکه؟ مگه خودت ناموس نداری؟ جلوی من به مدیر یکی از گروه های هاگ توهین میکنی؟ من خودم تو رو با قفست رنگ می کنم جا تالار اسرار می فروشم بچه. دیگه هیچوقت جلوی من به صاحاب یک چارم هاگ توهین نکن.
و حمله کرد و عنکبوت و پوزه پهن سوئدی و کلهم هرچه در مسیر بود را کند و کاوید و تا ته جوید تا رسید به یک اتاق که یک اسنیپ درش بود و خوب روونا هم پشت سرش می آمد و سرش را می خواست بکوبد به در و دیوار که متاسفانه کثیف بود و خطر مرگ داشت.
-عژژژب اتاق خفنگی!ععع...آسنیپ تو اینجا چه میکنی؟ این چاله چیه؟ عــــع اینا چرا افتادن اون تو؟
-چیز خاصی نیست هاگرید. خودم حلش میکنم.
هاگرید که متاسفانه سیم متصل کننده گوش هایش به مغزش اتصالی کرده بود کلام اسنیپ را که ترس از خراب کاری جدیدی از سمت هاگرید داشت، نشنید و شیرجه زد درون چاه!
بالای چاهاسنیپ با عصبانیت مشهودی به روونا خیره شده بود.انگار قلباٌ مطمئن بود که هاگرید خراب کاری خواهد کرد.
-خب خانواده چطورن؟
-برو كنار من ببينم اون تو چه خبره!
-خودمونيم.زندگي سخت شده ها.
-برو كنار.
روونا در حالي كه سعي مي كرد به زور سيوروس را از ميدان ديد چاله دور نگه دارد، هرگونه چرت و پرتي را سوار مي كرد و در دلش به هاگريد فحش مي داد.
آخـــــــــــــــ-فك كنم الان ميتوني بري ببيني چي شد... پيشاپيش شرمنده اخلاق اصيلت. من بي تقصيرم.
پايين چاه
فلش بك ده ثانيه قبل-پس تو قلّاب مي گيري، من ميرم بالا. اين چاه ها برا ما چاله س! هه.
-وينكي قلّاب گرفت. وينكي خواست خلاص شد.
وينكي دستان كوچكش را با فاز اينكه براي خودش سوپر منی شده است مثل فلیت ویک ، به هم قلاب کرد و هاگرید با افتخار انگشت شست پایش را گذاشت روی آن قلاب برای تست محکم بودن که متاسفانه جن فلک زده از وسط تا شد.
پایان فلش بکآخـــــــــــــــ-نه. نه. تو نباید بمیری! وینکی نمیر. چرا انقد ملت ضعیفن؟ یکم کیک بخورین خو...
و افتاد به جان جن بدبخت که کمرش شکسته بود و تا آخر عمر فلج می ماند. انقدر مشت و لگد زد و چک کش کرد و انقدر گفت که از اول هم باید طبق نقشه اول(اکبرعبدیدن برای بالابردن چاه) می کردیم که متاسفانه عمر جن زیاد طولانی نشد که بخواهد فلجی اش را ببیند.
روی سنگ قبرش نوشتند، وینکی. جنی که تا لحظه آخر خر حمالی کرد.