هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
درود.

ساواج به دلیل پایان یافتن مهلت وزارت دولت یازدهم، تعطیل می‌شود. تصمیم‌گیری در مورد آن بر عهده وزیر بعدی می‌باشد.

با تشکر.
تصویر کوچک شده


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴

سالازار اسليترين old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
به نام خداوند بخشنده و مهربان



نتایج استخدام سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری:



پس از آگهی های اوّل و دوم مربوط به استخدام در این سازمان تعداد زیادی از عزیزان برای عضویت درخواست های خود را ارائه نمودند. لکن به علت محرمانه بودن فعالیت ها و اطلاعات این سازمان و نیز برخی محدودیت ها تنها سه نفر موفق به حضور در این جمع گشتند که لازم می دانم صمیمانه به آنان تبریک بگویم:

در بخش دفتری: سوزان بونز

در بخش عملیاتی:


مامور 000
مامور 111

این افراد مستحضر باشند که وظایف و ماموریت هایشان طی 48 ساعته آینده به آن ها ابلاغ خواهد گردید.



ریاست، ساواج
سالازار اسلیترین


تصویر کوچک شده



پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴

سالازار اسليترين old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
به نام خداوند بخشنده و مهربان



اطلاعیه تکمیلی پیرامون استخدام سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری:



با توجه به مراجعه عزیزان در خصوص برخی موضوعات به ریاست و سوالاتشون لازم دیده شد تا توضیحات بیشتری داده بشه.

1. ثبت نام ها تماما می بایستی به صورت پیام شخصی به بنده-سالازار اسلیترین- انجام بشن و تاکید می شود که آن ها را با موضوع "استخدام" ارسال کنید.

2. در خصوص بخش دفتری و عملیاتی باید اشاره کنیم که افرادی که در بخش دفتری استخدام خواهند شد محدود بوده و تنها دو نفر در این قسمت به استخدام در خواهند آمد و نحوه فعالیت آن ها به تبلیغات و جمع بندی داده های عملیاتی محدود می باشد- این افراد نیازی به مخفی نگاه داشتن هویتشان نداشته و تنها ملزم به حفظ اسرار س.ا.و.ا.ج می باشند. افرادی که در بخش عملیاتی س.ا.و.ا.ج به استخدام در می آیند، ماموریت ها و هویتشان مخفی بوده و تنها از طریق نام مستعارشان شناخته خواهند شد.

تبصره: افراد بخش عملیاتی نسبت به کارکنان دفتری در اولویت ارتقا قرار دارند.

3. با توجه به فورم های ارسال شده، نظر بر این قرار گرفت تا نام مستعار کارکنان توسط خود ریاست تعیین شود.

4. بخش توانایی ها و نقاط ضعف در فورم ثبت نامی یک گزینه ایفایی نبوده و لازم است که با دقت بیشتری تکمیل گردد. به طور مثال در بخش توانایی ها می توانید گزینه هایی مانند: توانایی طنز، جدی و یا طنز و جد نویسی، دسترسی به گروه های خاص ایفای نقشی که خارج از محدوده سایت فعالیت می نمایند، انجمن ها و گروه های مخفی سایت، و امثالهم را قرار دهید.. در بخش نقاط ضعف نیز می توانید محدودیت های زمانی، مشکل در برخی از سبک های نوشتن و امثالهم را ذکر نمایید.

اخطاریه!!: اگر مشاهده شود که احدی از کارکنان سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری اطلاعات این ارگان را به عمد افشا کرده است، بسته به اهمیت این اطلاعات به یک تا شش ماه محکومیت در آزکابان ( داشتن تنها دسترسی انجمن آزکابان محکوم خواهد شد!)


افراد می توانند در فورم تکمیلی خود، برای هر دو بخش دفتری و عملیاتی تقاضا بدهند.

نتایج استخدام در پایان این هفته بخشی به صورت عمومی و بخشی به صورت خصوصی اعلام خواهند شد.

ریاست سازمان اطلاعات و امنیت جادوگران،
سالازار اسلیترین.


تصویر کوچک شده



پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۴

سالازار اسليترين old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
به نام خدایی که جهانی پر از رمز و راز آفرید





سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری استخدام می نماید



بر اساس حکم وزارت سحر و جادو، رئیس و کلیه کارکنان سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری از سمت خود برکنار گشته و این سازمان فعالیت خود را در جهت ایجاد امنیت و آرامش، با ریاست جدید آغاز می نماید. ریاست جدید در این راستا قصد دارد تا چند نفر از افراد علاقه مند و دارای توانایی های لازم را به استخدام خود در آورد. کسانی که قصد استخدام شدن در این شغل را دارند باید مستحضر باشند که:

1. شخصیت آنان به عنوان مامور ساواج به هیچ وجه نباید لو رود. ( به جز دو نفر کارمند دفتری که وظایفشان متعاقبا اعلام خواهد شد.)

2. کسانی که به استخدام این سازمان در می آیند می بایستی دارای احساس مسئولیت بالا بوده و ماموریت های محوله را در حداقل زمان ممکنه به انجام رسانند و در غیر این صورت اگر توانایی دیدن پشت گوششان را هم داشته باشند خبری از گالیون نخواهد بود.

3. حفظ اسرار، اولویت اول بوده و در صورتی که احدی به هر نحو! اسرار و اهداف گروه را در مجامع عمومی و حتی خصوصی مطرح نماید، به شدت با وی برخورد خواهد شد!

4. پس از استخدام شما در این ارگان شما دیگر بخشی از این خانواده خواهید بود! پس قبل از تقاضای عضویت در این سازمان خوب فکر هایتان را بکنید...


کسانی که قصد عضویت در سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری را دارند، می بایست فرم زیر را پر نموده و آن را از طریق پیام شخصی با موضوع"استخدام" به ریاست این سازمان ارسال نمایند:


نام مستعار(به شکلی که بتوان از آن در اعلامیه های رسمی سازمان استفاده کرد):

قسمت مورد نظر برای فعالیت: بخش دفتری و یا بخش عملیاتی.

میزان فعالیتی که می توانید برای سازمان داشته باشید.

میزان وفاداری شما به سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری تا چه حد خواهد بود؟

میزان حقوق درخواستی:(دقت داشته باشید که بنده سر گنج نشسته ام ولی گنجش آنقدرا ها هم بزرگ نیست! دندان طمع را کنده و دور بیاندازید.)

مشروح توانایی هایتان:


مشروح نقاط ضعفتان:


هرچیزی که به نظرتان لازم است تا بیان کنید:



در پایان تشکر می کنم از یکایک اعضای سایت جادوگران
ریاست سازامان اطلاعات و امنیت جادوگری، سالازار اسلیترین.


تصویر کوچک شده



پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
با درود فراوان.

به دليل نبود فعاليت كافي،‌ رياست ساواج از اين لحظه به سالازار اسليترين (ورونيكا اسمتلي سابق) واگذار ميشود.

با آرزوي موفقيت براي ايشان.

تصویر کوچک شده



پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
ـ اوهو!اوهو!
این صدای سرفه مورگانا بود.مدتی میشد که پیغمبره سیاه پس از سبک شدن انبوهی از بار مشکلات به دفترش سر نزده بود.

در خاک گرفته با صدای غژ غژی باز شد.

اتاق خیلی سرد بود.مدت زیادی بود که اتش درون شومینه هنوز خاکستر مانده بود.

البته باتوجه به طبیعت سردش،خود پیغمبره به آتش نیازی نداشت.
این وسیله آتش زا تنها مخصوص مراجعه کنندگان ساخته شده بود.

چون قطعا کسی خوشش نمی آمد در حالی که رئیس ساواج ورقه تاییدیه اش را مهر و امضا میکند،شروع کند به (ها)کردن دستانش.

به اولین چیزی که فکر میکرد،درخواست های جدید برای عضویت در ساواج بود و اولین چیزی که توجهش را جلب کرد،برگه های مهر شده ای بود که برروی میزش قرار داشت.

جلو رفت و آنها را برداشت،آن ورقه ها گذارش آزمون انجام شده برای تایید در ساواج توسط سه شخص بود:

ایلین پرنس،اورلا کوییرک و آگوستوس راک وود.

*******************************************************

آگوستوس راک وود

آگوستوس عزیز
پستت مختصر و مفید و در عین حال مناسب بود.
ولی یه کم بیشتر درباره شکنجه ها توضیح میدادی،سفر مرگخوارانه تری میشد فرزندم
درهرصورت به ساواج خوش اومدی...

تایید شد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عقاب تیز پرواز

تست رمزداری ابهام برانگیزی بود!
کارت خوب بود...
تو قطعا مامور شایسته ای خواهی شد.

تایید شد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بانو تیلیالیست اعظم!

خیلی وقت بود منتظرت بودیم بانو!خوش امدی...
تست دقت هوشمندانه ای بود بانو پرنس!
دربرابر پسرت هم خوب مقاومت نشون دادی...عالی بود!
فقط یه چیزی....
به قول ضرب المثل تا حالا نگفته شده ای:
(حضور)به است از(حظور)!
تو نوشتن دقت کنید بانو.
چون خودتون درجریان هستید که...ملت اند دیگه...ممکنه همینم بذارن به پای:(کپی_پیست_آپشن)!!!!!!!

به ساواج خوش امدی بانو!

تایید شد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توجه:
نشان های ساواج به زودی تحویل داده میشوند.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲:۰۵ دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
سرما رحم نمیکرد.دستان خود را همچون تیزی خنجری بر صورت ایلین میکشید.اما اکنون این سرما برای ایلین هیچ اهمیتی نداشت.نه سرما و نه آسمان زیبایی که او مدت ها پیش عاشقش بود.و اکنون از زیبایی اش جز رنگی به کبودی خون مردگی کهنه زیر پوست چیزی باقی نمانده بود.گویی با قهر ایلین،اسمان نیز قهر کرده بود.گویی این سفیر باد نبود که در میان درختان میخروشید.این ناله غم الود اسمان بود.و فریادی باصدای زیر باد سرد شمالی.
ایلین امیدی نداشت.نه به خود و نه به هیچکس دیگر...به جز یک نفر.
یاد بهترین دوستش،مورگانا،تنها تسلی بخش قلب منجمد او بود که مدت ها بود یخ سختش از درون ترک برداشته بود.
نه روشنایی او را میخواست و نه تاریکی برایش کافی بود.تنها میتوانست خودش باشد.ایلین پرنسی که تمام اباهت و غرورش را پوشاننده گذشته نفرت انگیزش قرار داده بود.
برف های زیر پایش اندک اندک کم پشت میشدند.این نشان دهنده نزدیک شدن به مکانی گرم تر بود.
سرش را بالا برد و تابلوی بزرگ جلوی عمارت روبه رویش را خواند:
سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری.

درون سازمان:

در با صدای غژغژی باز شد.ایلین در را کنار زد و صدای کوتاهی از قدم هایش در اتاق رئیس ساواج پیچید.ایلین شنل را هنوز بر سر داشت.
ـ میتونم کمکتون کنم؟
نفس های ایلین هنوز سرد بود.کلاه شنل را از سرش برداشت و چشمان کم فروغش را به بهترین دوستش دوخت.
بانو مورگانای جوان سکوت کرد.تنها به ارامی از سرجای خود برخواست.
ـ ای...ایلین!
ایلین چشمانش را بست.بغضش را نمیتوانست قورت دهد.بینی اش میسوخت.قطره اشکی به ارامی بر گونه های سردش غلتید.
اما هنوز چند لحظه نگذشته بود که گرمای آغوش مورگانا را احساس کرد.
ـ مورگانا...
مورگانا دستان ایلین را فشرد.
ـ ایلین؟به من نگاه کن!
ایلین سرش را به ارامی بالا گرفت و به چشمان او زل زد.
ـ فراموش کن...همه چیز رو...
ـ ایکاش میتونستم...
لب ها و پلک های بسته ایلین میلرزید.اما سر انجام چشمانش را گشود.درحالی که با غیض اشک هایش را پاک میکرد گفت:
عضو جدید قبول میکنی مورگانا؟
لبخندی گرم بر لب های مورگانا نشست.
ـ البته ایلین...از حالا به بعد به من نزدیکتر خواهی بود.در ضمن،نامه تو خوندم.به نظر من ضرورت داره که حتما اینکارو بکنی.
سپس به دری اشاره کرد که به هزار تو منتهی میشد.
ـ میتونی شروع کنی.
ایلین نفس عمیقی کشید.قدم هایش محکم و استوار بود.نفس عمیقی کشید و داخل شد...

تست دقت:

ایلین وارد سالن بزرگی شده بود.در انجا هیچکس نبود به جز یک میز کوچک که روی ان چیزی دیده نمیشد.
ناگهان صدایی شنیده شد که تمام مکان را فرا گرفت با این مضمون:
ـ ثابت کن که این میز اینجا وجود ندارد!
خواسته عجیب و احمقانه ای بود.ایلین شک داشت که این یک پرسش باشد.شاید داشتند اورا مضحکه قرار میدادند؟او چگونه میتوانست در حالی که ان میز را میدید ثابت کند که وجود ندارد؟در حالی که هیچ وسیله ای در اختیار او قرار نداده بودند؟
ایلین به شدت در فکر فرو رفته بود.باید چه جوابی میداد برای چیزی که وجود داشت؟
در این فکر بود که ناگهان چیزی به ذهنش رسید.جواب،ساده ترین و راحت ترین چیز ممکن بود.از این تصور خنده اش گرفته بود.
سوال دوباره تکرار شد:
ـ ثابت کن که این میز اینجا وجود ندارد!
ایلین بی درنگ پاسخ داد:
کدام میز؟...

تست راز داری:

هنوز چندی از عبور ایلین از مرحله قبل نگذشته بود که او قدم زنان به مکانی دیگر رسید.
همه چیز در سکوت قرار داشت.فضا دم نمیزد. گویی صدا کور شده بود.
که ناگهان در پس ان سکوت،چیزی مانند برق درست از کنار ایلین رد شد.
ایلین هنوز سر خود را نچرخانده بود که دردی ناگهانی و وحشتناک از ناحیه بازویش او را بر زمین انداخت.
نمیدانست چه شد اما به محض انکه دست سالمش را بر بازوی دردناکش کشید،خون گرمی بر دستانش نشسته بود.
چند ثانیه نگذشته بود که باری دیگر دوشخص نا معلوم سیاه پوش به سرعت از کنارش گذشتند و زمانی ایلین توانست انها را ببیند که هردو درست رو به رویش متوقف شده بودند.
ایلین با سردرگمی به دو خون اشام زن و مرد زل زده بود.در حالی که بادست سالمش چوبدستی اش را به سمت انها نشانه رفته بود فریاد زد:
ـ از من چی میخواین؟!
خون اشام مرد لبخندی شیطانی زد و خطاب به خون اشام زن گفت:
تشنه ام شد ویکتوریا.نباید اینکار رو میکردی.
ایلین نگاه خود را همچون ماری زخمی به انها دوخته بود.
خون اشام زن پاسخ داد:
بس کن ویکتور!اول از همه باید ازش حرف بکشیم.اطلاعات وزارت خونه از خون یک جادوگر ارزشمند تر نیستن؟
ایلین فریاد کشید:
من هیچی بهتون نمیگم!شما ها نمیتونین ازم حرف بکشین!
زنی که ویکتوریا نام داشت خنجر خود را کشید و جلو امد و خواست انرا در پهلوی او فرو کند که ایلین فریاد کشید:
فونستی کلامورا!
هنوز چند ثانیه نگذشته بود که هاله سیاه رنگی،پیش از انکه ویکتوریا بتواند عکس العملی نشان دهد جیغ کشان وارد گوش خون اشام شد.
ایلین لبخندی زد.اما...
افسون بر او اثر نکرده بود!ویکتوریا دوباره برخواست.نفرت در چشمان هردو خون اشام موج میزد.
گویی سطلی از اب یخ برسر ایلین ریخته بودند.تنها شمع امیدش را باد بد اقبالی به خاموشی سپرده بود.
مرد خون اشام که ویکتور نام داشت با خشم جلو امد،گردن ایلین را گرفت و اورا با قدرت به دیوار کوباند.
ایلین خون گرمی را از ناحیه سرش احساس کرد که به اهستگی بر گردنش جاری میشد.و سپس فریادی شنید:
حرف بزن!حرف بـــــــــــزن!اسرار اونا رو فاش کن!بگو اطلاعات محرمانه چیه!
ـ نه!
خون اشام ایلین را رها کرد.او محکم به زمین خورد. تمام بدنش تیر می کشید.
در میان نگاه های تیره و تار ایلین به خون اشام ها که رفتخ رفته به او نزدیکتر میشدند،ناگهان او احساس کرد که حالش اندکی بهتر میشود و هنوز چند لحظه نگذشته بود که خود را در مکانی دیگر یافت...

مقاومت دربرابر کسانی که عاشقشون هستید.

زخم های بدنش اندک اندک بسته شدند و بهبود یافتند.ایلین لبخندی زد و برخواست.او اکنون در ...خانه خود بود!
ایلین با ناباوری به انجا مینگریست که صدایی شنید.
ـ مادر!
و صدایی دیگر:
ـ ایلین!
سرش را به طرف منبع صدا ها برگرداند...چگونه ممکن بود؟
درحالی که جلو میرفت با ناباوری به سیوروس،پسر خود و مورگانا(!) زل زد.
ـ مورگانا...تو الان باید تو دفترت باشی...اینجا چیکار میکنی؟
مورگانا درحالی که لبخند شوق انگیزی بر لب داشت برخواست و گفت:
ایلین؟از چی صحبت میکنی؟ببینم خوشحال نیستی که پسرت اومده؟
سیوروس از جا برخواست و به طرف مادرش رفت.ایلین را در اغوش گرفت.
ـ مادر!دلم براتون تنگ شده بود!
شوقی وصف ناپذیر در دل ایلین موج میزد اما حسی به او میگفت که به چیزی نباید اعتماد کند.اینرا از حظور بی دلیل و بی موقع مورگانا در انجا احساس کرده بود.اینکه چگونه میتوانست انجا باشد؟
ـ چرا نمیشینی تا باهم مقداری صحبت کنیم ایلین؟
ایلین با انکه بسیار از دیدن انها شوقزده شده بود گفت:
نمیتونم...من باید برم...
ـ مادر...از دیدن من خوشحال نیستید؟
ـ چرا پسرم ولی من باید برم...کار مهم تری دارم که باید تمومش کنم...خداحافظ!
******

ایلین هنوز از انها دور نشده بود که ناگهان همه چیز در اطرافش شروع به چرخش کرد و لحظاتی بعد،او در همانجا حظور داشت که از انجا امده بود...دفتر مورگانا.
بانو مورگانا با لبخند دلنشینی به او مینگریست.



eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۳۰ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۹۴

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
شاید خونسرد بود، شاید همیشه با آرامش وارد میشد ولی این دفعه فرق میشد. دستانش از شدت ترس و اضطراب یخ زده بودند تا حدی که حتی توانایی گرفتن چوبدستی را نیز از توانش رفته بود. ولی او به کار دوم نیاز داشت، شاید هم نیاز نداشت ولی به هرحال او جنب و جوش را دوست داشت و برای او تنها اداره ی کاراگاهان کافی نبود و چه کاری بهتر از ساواج؟

در همین فکر ها بود که خودش را جلوی دفتر مورگانا لی فای پیدا کرد. سعی کرد ظاهرش را آراسته کند و در این کار هم چندان موفق نبود.

تق تق تق

- بفرمایید!

در را باز کرد. همان طور که تصور کرده بود رییس ساواج پشت میزش نشسته بود و اورلا را نگاه می کرد. دختر دستکش به دست به طور خیلی عجیبی توانست لحنش را آرام کند و گفت:
- سلام بربانو لی فای. قصد دارم شرکت در تست ورود به ساواج رو دارم و کاملا هم آماده ام!
- امیدوارم هم همین طور باشه. لطفا بیاید و اسمتون رو توی این برگه بنویسید و بعدش وارد هزارتو بشید.

اورلا جلو رفت و با یک حرکت چوبدستی اش اسمش وارد برگه شد. سپس نگاهی به در ورود به هزارتو انداخت؛ نفسی عمیق کشید و وارد شد!

تست دقت

در محیطی دو بعدی ایستاده بود. انگار دور تا دورش را یه عکس ادامه دارو و بزرگ پرکرده بود.

-خوب حالا باید دقتتو بسنجم. متوجه چیزی نشدی؟

صدایی در آن جا پخش شد. شاید راهنمایش یا شاید فقط صدایی که مراحل را معرفی میکرد. اما حالا برای اورلا اهمیتی نداشت. دورتا دورش را نگاه کرد.
- تو میتونی! تو میتونی! خوب تخت، کشو، قلم و کاغذ پوستی. ای بابا همه چیز که سرجاشه.

اما نمی خواست تسلیم شود.
- کمد لباس ها و پرده ها... صبرکن ببینم! این پنجره بسته ـس پس چرا پرده ها جورین که انگار باد از پنجره ها بهشون خورده؟

زیر پاهایش خالی شدند، مرحله ی اول با موفقیت طی شده بود!

تست رمزداری

پایش به زمین رسید البته زیاد طول نکشیده بود که به فضای اطرافش عادت کند که فردی شنل پوش جلوی ظاهر شد.
- پرونده سری وزارت درمورد چیه؟

اورلا درک نمیکرد. چرا همچین کسی باید از اون همچین سوالی می کرد. در ذهنش چندین بار از آن صدا کمک خواست اما این سردرگمی زیاد طول نکشید چون متوجه شد که نباید جواب بدهد.
- چرا باید جواب بدم؟

ناگهان چاقویی به وسیله ی مرد شنل پوش در شکم اورلا فرو رفت. روی دو زانو افتاد. مرد جلوی اورلا زانو زد. پوزخندی زد و تکرار کرد:
- پرونده ی سری؟

اورلا سرش را تکان داد. مرد بلند و شد با تمام پلیدی که در خودش داشت فریاد زد:
-کرشیو!

دردی وحشنتاک در بدنش زبانه کشید. اورلا جیغ میزد اما حاضر به اعتراف نبود.

حالا مدتی گذشته بود و مرد هم هر شکنجه و کاری برای آزار اورلا بلد بود را انجام داده بود. از حمله ی حیوانات وحشی مثل ببر و مار تا استفاده از خنجر و چاقو.

اما ناگهان نوری روشن شد و اورلا با تمام آن زخم ها بدون هیچ جانی در دشتی افتاده بود و احساس می کرد که دیگر توانی در بدن ندارد. او در دشتی سرسبز بود!

مقاومت دربرابر کسانی که عاشقشون هستید

همین طور که برای مرگ آماده میشد، سایه ای را دید که شادمان به طرفش می آید. دختری که ترجیح می داد او را در این وضعیت نبیند... فلورا، بهترین دوستش!

او جلو آمد و بالای سرش ایستاد و با یک حرکت چوبدستی اش زخم های اورلا درمان شدند. فلورا با لحن خوشحالی گفت:
- بیا بریم. بیا بریم کوچه دیاگون. یادته...
- معلومه که یادمه ولی الان تو یه هزارتو هستم و باید به دفتر موگانا برگردم.

بلند شد و بلافاصله وقتی این حرف ها را گفت، فهمید که کارش بسیار سخت شده. همیشه برایش سخت بود که به دیگران نه بگوید حالا کاش فلورا دیگران بود ولی نبود بلکه بهترین دوستش بود!
- ولی من نمیتونم فلورا باید برم.
- یعنی چی؟ ما همیشه با هم بودیم. با هم پیمان بستیم...

اشک در چشمان فلورا حلقه زد. اورلا طاقت دیدن این صحنات را نداشت. لحن بغض آلود فلورا را او را آزار می داد و انگار بهترین دوستش دست بردار نبود.
- یاد... ته... وقتی اولین بار همدیگه... رو دیدیم به... هم چه قولی دادیم؟ قول دادیم... که هیچ چیزی رو از کنار همدیگه بودن... مهم تر ندونیم.

کم کم داشت از ساواج صرف نظر میکرد. دیگر شادی ای وجود نداشت. به کل فراموش کرده بود که در هزارتو است و این ها واقیعیت ندارد.
- بله یادمه فلورا و نیاز به یادآوردی ندارم ولی من باید برم!

جمله ی آخرش را فریاد زد و با فریادش فلورا محو شد و دشت محو شد و حالا او در دفتر موگانا لی فای ایستاده بود.

دلش میخواست تمام سوالاتی را که دارد را بپرسد، تک تکشان را؛ اما فقط گفت:
- شب به خیر بانو لی فای!

و بدون هیچ حرف دیگری اتاق را ترک کرد.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۳ ۱۳:۱۸:۰۵

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ پنجشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۴

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
با چهار تقه وارد اتاق شدم . اتاقی دوار با انواع و اقیام مختلف وسایل . البته حضور ساتین روی میز مورا کاملا قابل انتظار بود .
- سلام مامان !

مورا حتی سرش را هم بلند نکرد . اخمی کردم ، آخه اینجا که کسی نبود ! ولی با این حال لحنمو تغییر دادم .
- بانو لی فای ؟! من برای استخدام سازمان اومدم .
اینبار سرش را بلند کرد و لبخندی زد .
- داری یاد میگیری راک وود . شروع کن !

وارد دنیا شدم . جایی جالب بود . معلق در میان زمین و آسمان بودم که راهی جلویم مشخص شد . رویش براه افتادم تا به نمایشگری فیلان اینچی تا ته دراز [!] رسیدم . بالایش نوشته بود :

دقت در تصویر


از وجوه مختلف تصویر را بررسی کردم . آخه چندتا علف هرز و درخت و در و دیوار چه دقت کوفتی تسترال خوری داشت که من بخوام دقت کنم ؟؟؟
ساطور مورد علاقه ام را در آوردم و پشت سرم را خاروندم . یکبار دیگر نگاه کردم . درختچه سبز وسط تصویر بشدت آشنا می آمد ...
- اهم ... این تالیا گریس نیس ؟ کی زئوس دوباره تبدیلش کرد به درخت ؟

صفحه نمایشگر جلویم خورد شد و به زمین ریخت . راهم باز شده بود !
سوت زنان جلو می رفتم که ناگهان فهمیدم توسط عده ای محاصره شدم .
ساطور در یک دست و چوبدستیم را با دست دیگر در آوردم .
- اشتباه می کنید اگه با من در گیر بشید . مو عصبانی بشم میزنوم موخورمتونا !
واکنشی ندیدم . در همین لحظه با چوبدستی دو نفرشان را از پا در آوردم . آن ها هم شروع کردند ... در کمتر از ده دقیقه با اینکه تلفات دادند ، بالاخره دستمو بستن.
- تو کی هستی ؟
محکم دهنمو بستم . فقط با چشمام اتفاقاتو نگاه می کردم .
- پس نمیخوای حرف بزنی ... ها ؟
دیدمی سیمی رو به صندلی وصل کردن و کنار ... ژنراتور !
- یا حرف میزنی ، یا دیگه چیزی ازت نمیمونه که بخوای حرف بزنی !
سرمو محکم به طرفین تکون دادم .
تو اون لحظه فقط احساس میکردم هنوز زندم . هزاران هزار سوزن انگار همزمان توی بدنم فرو می رفت .
شاید یک ساعت گذشت . انواع و اقسام شکنجه های جسمی و روحی رو انجام دادن تا اینکه یکهو اتاق پکید !
تابلویی با این نوشته با انواع رنگ ها پایین آمد .
YOU HAVE SUCEEDED !

با زانو روی زمین افتادم . فضای اطرافم تاریک شد . زیر سرم احساس نرمی کردم و لطافت دستی که سالها بزرگم کرده بود .
- خیلی شجاع بودی آگ .
هیچ صدایی آرامش صدای مورا رو نداشت .فقط اجازه دادم نوازشش از سوزش زخم هام کم کنه .
- ارزششو داشت ؟
- شاید !
- اصن چرا این کارو کردی ؟ هدفت ؟
نفس نفس میزدم . کلماتم تکه تکه بیرون می اومد .
- نمیدونم . شاید برای یه کاری ! امیدی !
- احساس کردم دست مورا مشت شد .
- چرا به من ... به مادرت جواب نمیدی ؟
- خسته ام ... نا ندارم مورا !
- اعتماد نداری ....
هیچ حرفی نزدم . خیلی‌ سخت بود ... خیلی ... انگاری تکه از روح خودم زجر میدید ...

ثانیه بعد دوباره پیش مورا بودم . شونه هامو گرفته بود .
- ببخشید پسرم ...
چشمام سیاهی رفت و با دو زانو روی زمین ، جلوی پای مورا افتادم .


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
مورگانا آنقدر محتاط بود که درون دفترش ظاهر نشود. و به نظر می رسید که کار خوبی کرده باشد چون متوجه موجودی شد که ردایش را می کشید.
- بانو؟

متوجه وینکی شد.
- چی شده؟
- اونم تست داد؟

مورگانا لبخندش را حفظ کرد.
- کی؟
- گیبن!
- آره؟ چیزی شده؟

وینکی زیر گوش او حرف زد. مورگانا خندید.
- نگرانش نباش.

وارد دفتر شد و فرم ها را بررسی کرد.


سلستینا!

خب هوشمندانه بود. من به این فرم هیچ ایرادی نمیتونم بگیرم.
به ساواج خوش اومدی آوازه خوان.



تصویر کوچک شده


دوشیزه وندلین!

بووووووق برتو! بوووووق!
هزار تو را نااااابود کردی.
من یک هفته مجبور شدم وقت بگذارم و تعمیرش کنم.
نخیر جانم! تایید نمیشی. بیشتر تلاش کن.

گیبن عزیز!

کله قند؟؟؟؟؟ کله نقد؟؟؟؟؟
فقط به خاطر خواهش وینکی از این ایراد می گذریم.
به ساواج خوش آمدید

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.