هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۲۲:۰۸
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 541
آفلاین
- اون وقت، تو یکی چی کار داری؟

لرد سرش را بالا آورده و به پشت سر کراب نگاهی انداخت. مردی بدون کلاه درازش آن جا ایستاده بود.
- اربابا، بادی که گمان می کنیم بانز باشد، کلاهمان را بدین سوی آورد و این جانب نیز...

کراب:

- بر چه چیز این جانب، این سان می نگری ای آب ناشنوا؟!
- ارباب... دیدید، تعبیر شد! پیشگویی تعبیر شد!

لرد تنها نگاه ناامیدانه ای به کراب انداخته و آهی کشید. در این فاصله نگاه پرسشگرانه آقای زاموژسلی میان لرد و کراب شگفت زده، در نوسان بود.

- چیزی نیست زاموژسلی، کراب خیال می کنه مادربزرگ مادری مایی.

-حقیقتا!
- چی؟
- حقیقتا خیال می نماید این جانب مادرِ مادرِ گرامیِ اربابا می باشیم؟
- از قیافه اش...
- آه! آآآآه! این جانب در تمامی عمر زین حقیقت تلخ آکاه بودیم... آن روز... آن روزِ سوزناک پاییزی...

آقای زاموژسلی با نگاهی خیره در طول اتاق شروع به قدم زدن کرد.
- احساس کردیم که یک چیزیمان را در انتهایی ترین نیمکت جای بگذاشته ایم! اربابک مان!

سپس لادیسلاو با چشمانی اشکبار و آغوشی باز به سمت لرد آمد ولی ناگهان از حرکت ایستاد.
- اما آن که پاک کنمان بود... باد!

و پیش از آن که لرد متوجه شود که چه اتفاقی در حال رخ دادن است، آقای زاموژسلی از پنجره باز به سمت کلاه درازش که با فاصله ای اندک بالاتر از یک جارو به سرعت در آسمان پرواز می کرد. شیرجه زد.

لرد چند بار پلک هایش را به هم زده و کمی سرش را تکان داد. کراب همچنان در اتاق ایستاده بود.


تصویر کوچک شده


بدون نام
تسترال اعظم یکی از سم هاشو را روی اون یکی انداخت و صدایی مانندِ اگزوزِ خاور از گلوش خارج کرد.
_ یه مهمون در راهه.

کراب ناخن های مانیکور شده اش رو جوید.
_ کی؟

تسترال تلاش کرد برای تمرکز سم هاشو بالا بیاره و به شقیقه هاش برسونه. بعد از دقایقی تلاش بی فرجام، دوباره سمش رو به حالت اول برگردوند.
_ مادربزرگِ مادریِ لرد.

لبخند رضایت مندی روی لب های کراب نقش بست.
_ اوه یه پیرزن با نمک! فکر کنم این دفعه ارباب از شنیدنش خوش حال بشه.


دو طرف رداشو با دست گرفت و خرامان خرامان به سمت اتاق لرد حرکت کرد.

مدتی بعد - اتاق استراحت لرد


_ کراب! صاف وایسا! وگرنه مجبور میشیم به جای کروشیو، آواداکداورا بزنیم!

کراب در حالی که از شدت ترس ویبره میزد، تمنا کنان و با صدای جیغی گفت:
_ اربـــــاب خواهش میکنم! تن نحیف من تحملشو نداره!

لرد زاویه ی چوب دستیشو با آینه تنظیم کرد و گفت:
_ میخواستی وسط تمرین کردن ما مثل تسترال نپری تو! حالا وایسا میخوام کروشیوی انعکاسی بهت بزنم.

_ ولی ارباب پیشگویی جدیدو اومدم بهتون بگم.

لرد سیاه سرفه ای کرد.
_ ما مشتاق نیستیم ولی بگو!

کراب با عشوه، چند بار پلک هاشو بر هم زد.
_ مامان بزرگتون دارن میان اینجا.






پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ یکشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
حتی ریخته شدن یک شیشه معجون در حلق هکتور هم به نظر نمی رسید تاثیری روی ویبره های گذاشته باشه. هکتور همچنان مشتاقانه ویبره می زد.
- کراب این چی بود ریختی تو دهنم؟ معجون ضد حمله بود؟
- آره هکتور، مطمئنا همینه!
- پس چرا من احساس سبکی و شفافیت و پرواز میکنم؟
- چون تو مُردی هکتور!

نیم ساعت بعد- اون دنیا

هکتور پس از پروازی طولانی حالا خودش رو در یک آزمایشگاه پر از تجهیزات گوناگون و مواد اولیه بی پایان پیدا کرد. با چهره ای مشتاق تر از همیشه و در حالی که از شدت ویبره نزدیک بود کل عرش عالم بالا را با خاک یکسان کند، به این دنیای رویایی خیره شده بود. هکتور به هر طرف نگاه می کرد یا پاتیل بود، یا معجون یا مواد اولیه. هکتور ذوق زده شد، هکتور به سمت کوه پاتیل ها دوید و اونا رو در اغوش گرفت و این شکلی شد.
اما به نظر می رسید چیزی درست نیست. هکتور داشت از پاتیل هایش دور می شد. هکتور به این صورت مبهوت بود که صدایی پخش شد.
- بازم اشتباه کردین؟ این دگورث گرنجره نه گرنجر! این باید بره جایی که هیچ معجونی پیدا نشه، تا هممونو نفرستاده رو هوا ببریدش بیرون.

صدا به نظر عصبانی می رسید و همه رویاهای هکتور در حال محو شدن بودن.

همان موقع- خانه ریدل


تسترال ها کراب را احضار کرده بودن. به نظر می رسید پیشگویی جدیدی در راه باشه.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۱۱ ۲۰:۴۴:۰۴

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-هکتور دهنتو باز کن!

دهان هکتور به صورت پیش فرض همیشه باز بود. از شدت ذوق زدگی!
ولی با شنیدن این جمله کراب که به صورت تهدید آمیزی بیان شده بود، دهانش را بست.
-مممممم!

-گفتم باز کن. تو که نمی دونی چه اتفاقی افتاده!

هکتور چیزی نگفت ولی چشمانش حالت پرسش آمیزی به خود گرفتند.
کراب ذهنش را جستجو کرد...به دنبال اتفاقی که می توانست در آن لحظه به درد بخورد!
-امممم...خب...من همین سه ثانیه پیش دیدم که حشره خطرناکی از اون دهن همیشه بازت رفت تو! خیلی هم خوشحال بود. شیکمشم به نظرم زیادی بزرگ بود. الان اگه بره تو دل و رودت تخم گذاری کنه و همون جا ارتشی از حشرات کوچیک تشکیل بده و به مغز...که نداری...به قلبت حمله کنه می خوای چیکار کنی؟
-معجون ضد حمله سر می کشم؟

همین یک جمله برای کراب کافی بود. با یک جهش بلند خودش را به هکتور رساند و معجون کُشنده را در حلقش خالی کرد.
هکتور در حالی که سعی می کرد جمله اش را تمام کند، ناخواسته معجون را بلعید! آن هم معجونی که توسط کراب آورده شده بود و سازنده اش خودش نبود.




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
کراب جادوگر زیبایی بود.

کمتر کسی قادر بود با صدای بلند به این حقیقت اعتراف کند. ساحره ها از حسادت و جادوگران باز هم از حسادت. همه از حسادت اصلا!
ولی مژه های بلند و برگشته، موهای فرفری و موج دار، چشمان درشت، لب های سرخ و گوشواره هایی که با هر حرکت سر، به رقص در می آمدند حقایقی غیر قابل انکار بودند. به این موارد صدای همچون زمزمه نسیم و هیکل بسیار فیت(!) کراب را هم باید اضافه کرد!
حالا همه این ها چه ربطی به داستان داشت؟
هیچ ربطی!
کلا بیخودی این ها را خواندید. نویسنده فرصتی یافته بود برای ابراز زیبایی هایش.

کراب لیوان جاوی معجون بسیار کشنده را در دست گرفته بود و شنگول و شادان به طرف هکتور میرفت.
-هک؟امروز هوا خیلی گرمه. مطمئنم تشنه ات شده. بیا یه لیوان معجون خنک برات آوردم.

هکتور شال گردنش را از روی دهانش کنار زد. با هر نفس بخار غلیظی از دهانش خارج میشد.
-وینسنت؟ هوا گرمه؟ واقعا؟ پس من چرا باز دارم میلرزم؟

وینسنت از هر چه فصل زبان نفهم و وقت نشناس بود متنفر شد.
-مهم نیست.تو که همیشه میلرزی. این معجون مقویه. دمای بدن رو تنظیم میکنه. اگه گرمت باشه خنکت میکنه و اگه سردت باشه گرم میشی. تو الان خیلی تشنه ای.اینا رو نمیفهمی.

-تشنه رو بیخیال. تشه نمیخوای؟ من کلی تشه تو جیبام دارم. تشه های خوب خوب. تشه های موثر. تشه های همه فن حریف.

وینسنت هیچ علاقه ای به تولیدات شرکت هکتور(تشه) نداشت.وینسنت فقط میخواست آن معجون لعنتی را به هکتور نوشانده و او را بکشد!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
-سیبل پیشگویی جدید رو شنیدی؟

سیبل تریلانی عینک ذره بینیش رو روی بینیش جابجا میکنه. جمله ای که شنیده خیلی دور از انتظار و توهین آمیزه. باوجود این خونسردیشو حفظ میکنه: من پیشگویی جدید رو نمیشنوم لینی. من پیشگویی جدید رو انجام میدم. کلا هر چی پیشگویی جدید و قدیمی باشه من انجام میدم. حالا برو بیرون بذار به کارم برسم. امواج جدیدی در گوی بلورینم احساس میکنم.

لینی شونه هاشو بالا میندازه و میگه: من نمی دونم. ولی میگن کراب هم پیشگویی میکنه و پیشگوییاشم خیلی بهتر از توئه. تازه الان پیشگویی کرده هکتور ظرف سه روز میمیره. همه خوشحالن. جشن های بزرگی در سراسر خانه ریدل گرفته شده. منم اومدم بهت بگم اگه خواستی برو تو جشن شرکت کن. مرگ هکتور خبر مبارکی برای ارتش سیاهه.

لینی از اتاق خارج میشه و سیبل رو با کوهی از غصه تنها میذاره. کراب چطور جرات کرده کار سیبل رو انجام بده؟ چطور جرات کرده پیشگویی کنه؟ مخصوصا پیشگویی مرگ! پیشگویی مرگ و بدبختی تخصص سیبله! سیبل تمرکز میکنه و هر چی انرژی منفی داره میفرسته برای کراب که الهی نفله بشه و دستش بشکنه و وبا بگیره.

در این سوی ماجرا کراب وارد آشپزخونه ریدل میشه. درحالی که لیوانی پر از مایعی سبز رنگ در دست گرفته. توی آشپرخونه کسی جز گیبن حضور نداره.
-گیبن! تو میدونی معجون فورا بکش و حتی یه لحظه هم مکث نکن، کدومه؟

گیبن با شک و تردید به کراب نگاه میکنه و میپرسه: برای چی می خواییش؟

کراب با اعتماد به زیبایی ذاتیش لبخند دلنشینی میزنه و جواب میده: این آب سبزیجات مختلفه.تازه و پر از ویتامین. خیلی مفیده. خیلی خیلی مفیده! زیادی مفیده! من میترسم اینو بخورم قدرتم زیاد بشه. مثلا در حد ارباب! بعد ارباب بفهمن که خیلی قوی شدم و بزنن نصفم کنن. من نمیخوام نصف بشم. من همینجوری کامل خوشگلم. از سیو پرسیدم. گفت اگه یه قطره از اون معجون بریزم توش مفیدیش کمتر میشه.

گیبن به قفسه سیاه رنگی اشاره میکنه.
-اونجاس. مواظب باش. فقط یه قطره بریز. بدجوری کشنده اس.

کراب به طرف قفسه میره. شیشه معجونو پیدا میکنه و وقتی مطمئن میشه حواس گیبن پرت شده توی لیوان خالیش میکنه و با خوشحالی به طرف هکتور که در گوشه ای از حیاط خانه ریدل در حال ویبره عصرونه شه میره.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۳:۰۲ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
كراب خواست بزند زير گريه. کراب خواست" هاى هاى" اشک بريزد و به روزگار بدش لعنت بفرستد ولى بعد متوجه شد که ريمل زده و ممکن است با گريه، بريزد. به همين علت گريه نکرد. خواست دهانش را باز كند و هر چى فحش است به تسرال ها بگويد، بگويد که در زندگى اش تسترالى مثل آن ها نديده، خواست بگويد آخه تسترال هم انقدر تسترال! خواست بگويد خيلى تستراليد! ولى بعد متوجه شد که ممکن است صورتش چروک شود و پير ديده شود به همين علت فحش هم نداد.

کراب که نه توانست گريه کند و نه حتى توانست فحش بدهد، افسرده شد. با چشمانش خيره شد به يک گوشه و حرف نزد. بعد سکته کرد، قلبش گرفت، سرطان گرفت، مغزش جا به جا شد، ماشين از رويش رد شد، خاکش کردند و سر قبرش فاتحه خواندند و خرما پخش کردند و چند اداى ديگر را هم درآورد اما وقتى ديد در تمام مدت تسترال ها با حالت نگاهش مى کنند فهميد که" هيچ وقت در زندگى با يک تسترال درد و دل نکند!". بعد از جايش بلند شد و با عصبانيت از پيش تسترال ها دور شد و تسترال ها به خنديدن ادامه دادند.

درحالى که سرش پايين بود و ناراحت، از راهرو مى گذشت که ناگهان کسى صدايش کرد.

- هى کراب!

هكتور بود. از هميشه سالم تر و شاداب تر. كراب در دل با خود گفت که چطور قرار است هکتورى با اين انرژى را بکشد؟ که ناخودآگاه جلو رفت و گردن هکتور را فشار داد.
- خفت مى کنم. بايد بميري!

کراب با تماااام توان گردن هکتور را فشار مى داد.
- بميير!

قطره هاي عرق خستگى و ترس و عذاب وجدان از پيشانى کراب شر شر پايين مى ريخت. نمى دانست ناراحت باشد يا خوشحال. به هر حال هکتور دوستش بود اصلا دوست هيچ! کراب خودش را يک فرد کاملا متشخص و فرهنگى مى دانست، لباس هاى جديدى خريده بود با يک عالمه لوازم آرايشى و حتى از آن کيف ها که مهندس ها دارند و حالا... با دو دستش گردن يکى را گرفته بود و فشار مى داد! مردم چه مى گويند اصلا؟

ولي در سمت ديگر دستور لرد بود به همين علت کراب عذاب وجدان را کنار گذاشت. صداي هکتور به خاطر فشردن گلويش به گوش نمى رسيد. کراب نزديک ده دقيقه گردن هکتور را فشار داد و وقتى عقل حکم مى کرد که آدم بعد از ده دقيقه بى هوا بودن مى ميرد، گلوى او را رها کرد. اما به محض رها کردن...

- کراب چرا منو غلغلک مى دادى؟

گويا هكتور به اين راحتي ها نمي مرد.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

کراب معجونی نوشیده و موفق به حرف زدن با تسترال ها شده. تسترال ها قدرت پیشگویی دارن و حاضرن این کار رو برای کراب انجام بدن. ولی یک شرط دارن. که کراب در هر شرایطی واقعیت رو بگه.
این کار اونقدرا که به نظر می رسه راحت نیست. مخصوصا وقتی طرف صحبت کراب لرد سیاه باشه.
تسترال ها از دست کراب عصبانی هستن و می خوان مجازاتش کنن.

----------------

-خب...اینطور که می بینیم تو خیلی به ما وفادار هستی! برای همین از مجازاتت منصرف می شیم و به جاش بهت پاداش می دیم. پاداشت هم یک پیشگویی دیگه اس. برو به لرد سیاه بگو...هکتور دگورث گرنجر ظرف سه روز می میره! و مواظب باش که همواره حقیقت را بر زبان رانی!

کراب شاد و خندان از محضر تسترال ها خارج شد و لبخند شیطانی روی پوزه تسترال را ندید. اگر می دید هم چیزی نمی فهمید. مواد شیمیایی و سمی موجود در کرم پودر در پوست کراب نفوذ کرده، و روی مغزش که از اول هم کاملا درست کار نمی کرد اثر گذاشته بودند.

کراب دوان دوان به طرف اتاق لرد سیاه می رفت که در راه با جادوگر بی ارزش برخورد کرد و به دلیل هیبت عظیمش فرد برخورد کننده را به کنار پرتاب نمود.
-هوی تسترال. حواست کجاس؟ مگه نمی بینی عجله دارم؟

-ما رو ببخشید که متوجه عبور شما نشدیم عالیجناب!

کراب تازه متوجه غلطی که کرده بود شد! با عجله لرد سیاه را از روی زمین بلند کرد و شاهد بلند شدن چوب دستی لرد و قرار کرفتن نوکش روی بینی خودش شد.
-آوادا...
-ارباب دست نگه دارید! پیشگویی مهمی دارم. برای همین شما رو ندیدم!

چوبدستی پایین رفت.
-بگو!

کراب سرش را مانند سیبل تریلانی کج کرد و سعی کرد صدایش را هم دورگه کند...ولی نشد! کراب ظریف تر از این حرف ها بود و سلستینا به او توصیه کرده بود زیاد به تارهای صوتیش فشار وارد نکند.
-هکتور دگورث گرنجر تا غروب آفتاب سه روز دیگر دار فانی را وداع خواهد گفت!

-و وای به حالت اگه وداع نگویه!
ظاهرا لرد سیاه اهمیتی به مرگ و زندگی هکتور نمی داد! تنها چیزی که برایش مهم بود پیشگویی بود.


یک ساعت بعد:

-یعنی چی نمی میره؟ عجب تسترالایی هستینا...شما به من گفتین سه روز دیگه می میره.

رئیس تسترال ها پوزخندی زد...و چون پوزه داشت این کارش بسیار شیک به نظر رسید.
-این مجازات تو بود...پیشگویی اشتباه!

کراب از اتاق تسترال ها خارج شد. فقط یک راه داشت...هکتور باید تا غروب آفتاب سه روز دیگر می مرد...هر طور شده!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۴ ۰:۲۹:۵۱



پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۴

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
- کتکم می زنین؟ یه زن ضعیف و بی گناهو؟
- نه. هیجان انگیزتر و.. ترسناک تر!
- مثلا.. مثلا تیکه تیکه م می کنید؟
- نه. ترسناک تر!
- خب.. مثلا چی؟
- می خوایم آرایشتو پاک کنیم.
-

شاید تسترال ها تسترال باشند.. شاید رییس تسترال ها از همه تسترال تر باشد، اما بالاخره آنقدر عقل دارد که از روی ظاهر هر شخص نقطه ضعفش را تا حدودی تشخیص دهد. کراب که جای خود دارد. با صورتی مملوء از انواع و اقسام آرایش های رنگارنگ به علاوه ی ناخن های لاک زده. آن هم لاک با رنگی جیغ! تشخیص نقطه ضعفش آنقدر ها هم سخت نیست، نه؟

- تو داری با این طرز نگاه کردنت ما رو تحقیر می کنی؟ الان داری به جامعه ی تسترال ها توهین می کنی؟
- چی؟!
- بازم داری تحقیرمون می کنی؟
-
- لاک هاشم پاک کنید!
- نه! نه! هر کاری بگید انجام میدم. فقط لطفا دست به آرایشم نزنید. :worry:
- هر کاری؟
- هر کاری که.. خب آره. هر کاری.



ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۰ ۱۷:۱۹:۱۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
- صبر کن ببینم. شما گفتید حقیقت رو بگم. اما نگفتید به حقیقت فکر کنم.

به نظر می رسید که اگر تسترال ها دست داشتند، تسترال روبروی کراب, الان مشغول خاراندن پس کله اش می شد. ولی خب تسترال ها که دست ندارند. بعلاوه. حتی اگر دست داشتند، به نظر من باید آن را صرف انگشت به دهان کردن می کردند نه خاراندن سر. به زبان ساده تر، کسی که داشت با تسترال ها حرف میزد وینست کراب بود نه یک فیلسوف. به خاطر همین هم تسترالها، چون تسترال هستند، برای چند دقیقه در "im hanging now" به سر بردند. بلاخره یکی از آنها "گرواپ وار" پرسید:
- چه فرقی میکنه؟
- خب فرقش اینه که من می تونم به حقیقت فکر نکنم و وقتی به حقیقت فکر نکنم، و قرار باشه فقط افکارم رو به زبون بیارم در واقع دروغ نگفتم چون اصلاً به حقیقت فکر نکردم که بخوام دروغ بگم.

اگر کسی در آن لحظه به تسترال ها نگاه می کرد، می توانست ستاره هایی را که سعی می کردند دور سر تسترالی آنها بچرخند، ببیند.
- ببین این برای ما مهم نیست. تو باید حقیقت رو می گفتی. الانم چون حقیقت رو نگفتی ما مجازاتت میکنیم. یعنی... یعنی....

تسترال به طرف بزرگ قبیله شان چرخید.
- چکارش می کنیم؟
- یعنی ... یعنی....

به نظر می رسید چهره بزرگ قبیله، خودش تبدیل به علامت سوال بزرگی شده باشد. کراب پیشنهاد کرد
- آرایشم می کنین؟

اگر تسترال ها چشمغره رفتن بلد بودند احتمالاً چشم های کراب الان سوراخ شده بود. ولی خب او سخت در فکر فرو رفته بود تا یک مجازات کم دردسر برای خودش بیابد.
- ام.. شام نمیدین بخورم؟
- بعدی!
- طلاقمو می گیرین؟ ولی اینکه مجازات نیست!
- بعدی!
- کتکم می زنین؟ یه زن ضعیف و بی گناهو؟

بیشتر به نظر می رسید خود تسترال ها در حال تنبیه شدن هستند. گویی کراب برای عذاب آنها نازل شده بود.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.