خلاصه:
کراب معجونی نوشیده و موفق به حرف زدن با تسترال ها شده. تسترال ها قدرت پیشگویی دارن و حاضرن این کار رو برای کراب انجام بدن. ولی یک شرط دارن. که کراب در هر شرایطی واقعیت رو بگه.
این کار اونقدرا که به نظر می رسه راحت نیست. مخصوصا وقتی طرف صحبت کراب لرد سیاه باشه.
تسترال ها از دست کراب عصبانی هستن و می خوان مجازاتش کنن.
----------------
-خب...اینطور که می بینیم تو خیلی به ما وفادار هستی! برای همین از مجازاتت منصرف می شیم و به جاش بهت پاداش می دیم. پاداشت هم یک پیشگویی دیگه اس. برو به لرد سیاه بگو...هکتور دگورث گرنجر ظرف سه روز می میره! و مواظب باش که همواره حقیقت را بر زبان رانی!
کراب شاد و خندان از محضر تسترال ها خارج شد و لبخند شیطانی روی پوزه تسترال را ندید. اگر می دید هم چیزی نمی فهمید. مواد شیمیایی و سمی موجود در کرم پودر در پوست کراب نفوذ کرده، و روی مغزش که از اول هم کاملا درست کار نمی کرد اثر گذاشته بودند.
کراب دوان دوان به طرف اتاق لرد سیاه می رفت که در راه با جادوگر بی ارزش برخورد کرد و به دلیل هیبت عظیمش فرد برخورد کننده را به کنار پرتاب نمود.
-هوی تسترال. حواست کجاس؟ مگه نمی بینی عجله دارم؟
-ما رو ببخشید که متوجه عبور شما نشدیم عالیجناب!
کراب تازه متوجه غلطی که کرده بود شد! با عجله لرد سیاه را از روی زمین بلند کرد و شاهد بلند شدن چوب دستی لرد و قرار کرفتن نوکش روی بینی خودش شد.
-آوادا...
-ارباب دست نگه دارید! پیشگویی مهمی دارم. برای همین شما رو ندیدم!
چوبدستی پایین رفت.
-بگو!
کراب سرش را مانند سیبل تریلانی کج کرد و سعی کرد صدایش را هم دورگه کند...ولی نشد! کراب ظریف تر از این حرف ها بود و سلستینا به او توصیه کرده بود زیاد به تارهای صوتیش فشار وارد نکند.
-هکتور دگورث گرنجر تا غروب آفتاب سه روز دیگر دار فانی را وداع خواهد گفت!
-و وای به حالت اگه وداع نگویه!
ظاهرا لرد سیاه اهمیتی به مرگ و زندگی هکتور نمی داد! تنها چیزی که برایش مهم بود پیشگویی بود.
یک ساعت بعد:-یعنی چی نمی میره؟ عجب تسترالایی هستینا...شما به من گفتین سه روز دیگه می میره.
رئیس تسترال ها پوزخندی زد...و چون پوزه داشت این کارش بسیار شیک به نظر رسید.
-این مجازات تو بود...پیشگویی اشتباه!
کراب از اتاق تسترال ها خارج شد. فقط یک راه داشت...هکتور باید تا غروب آفتاب سه روز دیگر می مرد...هر طور شده!