هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

آندرومدا بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷
از جهل تا دانایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 23
آفلاین
ریتا سرش را به این طرف و آنطرف چرخاند و به دنبال سیبش گشت اما چیزی که سر انجام توجهش را به خود جلب کرد یک نامه بود که با خنجری بر کنار شومینه کوبیده شده بود نه یک سیب!
- این دیگه چیه؟
ریتا خنجر را از روی نامه محکم کشید و از قضا ته دسته خنجر محکم به دماغش برخورد کرد.

-آخ!

صدای جیغ کوتاه ریتا همه را متوجه خود کرد.
حتی لینی که در حال بررسی محل جر خوردگی سر و گردن همان شخصی بود که بدون کله حرف میزد،از آنجایی که هرچه به هوش ریونی اش فشار می اورد چیزی دستگیرش نمیشد،دست از کار کشید.

- چیه؟
-یه نامه!
- اولین باره نامه میبینی ریتا؟
-نه ولی اولین باره یه نامه میبینم که با خنجر کوبیدنش کنار شومینه!

آنگاه نامه را که وسطش سوراخ شده بود بالا گرفت.
تام نامه را از دست او قاپید و آنرا باز کرد و با صدای بلند شروع به خواندن آن کرد:
نقل قول:
شما نمیدونید من کیم ولی مهمه که من میدونم شما کی هستین! شما سالها من رو مورد آزار و اذیت قرار دادید و حالا وقتشه تاوان پس بدید.بهتون اخطار میکنم که اگه زود یه تکونی به خودتون ندید،توسط سوارزها خورده میشید.کتاب "سوارز چیست و چرا؟" توی کتابخونه موجوده اما باید یکی یا چندنفر از شماها داوطلب بشه و بعد گذشتن از سد سوارزها،خودشو به کتابخونه برسه! موفق نباشید ...


سکوت توام با وحشت همه جارا فرا گرفت.
لینی نامه را از دست تام قاپید و آنرا وارسی کرد.

- نویسنده نداره!
-یعنی کی میتونه باشه؟
-وای خدا بدبخت شدیم :worry:
- وای بیچاره شدیم
- اه!بس کنین دیگه!بهتره دنبال یه راهی باشین.باید با هم سوارز هارو شکست بدیم ...بذار ببینم...اینجا نوشته یکی باید داوطلب بشه و بره کتاب سوارز چیست و چرا رو از کتابخونه بیاره.
- چند نفر.اونجا نوشته بود چند نفر!

او دای لوولین بود که سر و کله اش از میان جمعیت پیدا شده بود.
اما او تعجب میکرد که چه دلیلی میتواند داشته باشد که تمام اعضای تالار به او زل زده باشند؟
البته حدسیاتی میزد اما امیدوار بود اشتباه کرده باشد.



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۳:۲۶ شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- باید یک بار برای همیشه این قضیه رو تمومش کنم!

به محض پایان دیالوگ لودو،زمان برای لحظه ای متوقف میشه و صحنه کاملا بی حرکت میمونه.حتی سیبی که ریتا بالا و پایین می انداخت،روی هوا معلق میمونه.

در همین بهبوهه ی سر و کله ی یک مرد ناشناس از پشت صحنه پیدا میشه.سیب رو در همون حالی که توی هوا معلق بود،میگیره و با حالتی روشنفکرانه گاز میزنه!
- مثل اینکه یه دونه سوارز براشون به اندازه کافی دردسر ساز نیست! باید کاری کنم که حتی نتونن از تالارشون بیرون بیان!

و به همین ترتیب با دکمه ی موس روی سوارز کلیک میکنه و چندتا کپی ازش میگیره.لودو بگمن تنها کسیه که از وجود این سوارزها با خبره و میدونه چطور باید کنترلشون کرد چون خودش از عوامل پشت صحنه رشوه گرفته بود تا چنین سوژه ای رو تزریق کنه.

اما همون مردناشناس برای بالا بردن درجه سختی کار،لودو بگمن رو به صورت کامل از روی صحنه دیلیت و حذف میکنه.خوشبختانه این مرد اونقدرها هم بی رحم نیست و یه دونه نوشته روی میز کنارشومینه قرار میده:

- شما نمیدونید من کیم ولی مهمه که من میدونم شما کی هستین! شما سالها من رو مورد آزار و اذیت قرار دادید و حالا وقتشه تاوان پس بدید.بهتون اخطار میکنم که اگه زود یه تکونی به خودتون ندید،توسط سوارزها خورده میشید.کتاب "سوارز چیست و چرا؟" توی کتابخونه موجوده اما باید یکی یا چندنفر از شماها داوطلب بشه و بعد گذشتن از سد سوارزها،خودشو به کتابخونه برسه! موفق نباشید ...

و دوباره صحنه به حالت عادی خودش برمیگرده البته اینبار بدون وجود لودو بگمن و سیبِ ریتا اسکیتر!
- عه! سیب من کـو؟!




پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۳:۲۷ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۴

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- پاره می کنم! از هم می درم! شقه شقه می کنم. من می گازم.

سورارز چهاردست و پا (چون او نی نی ای بیش نبود.) در تاریکی شب، به طرف خوابگاه دختران رفت. اما انگار به یه مانع نادیدنی برخورد می کرد و نمی توانست وارد شود. کمی اندیشید و بعد، فکرش را بلندگفت تا شما هم بفهمید چه پنداشته بود.
- پس چرا اون موقع تونستم برم تو و تشک فلور رو گاز بگیرم؟

به نتیجه ی خاصی نرسید و رفت خوابگاه پسران. این بار به مانعی برنخورد.

به به


فردا صبح،داد پسر ها بلند شد.
- گوشم کو؟ گوشم نیست! من بی گوشم. (ستاد گزینش بی ربط ترین شکلک)
- یکی دست منو دزدیده. پسش بدین.
- نابود می کنم هر کسی که سرمو برده باشه. سرمو پس بدین. اصن من چیجوری دارم صحبت می کنم؟

لودو که فقط انگشتی را از دست داده بود، با وحشت به دور و برش نگاه می کرد. در غم و اندوه خودش غرق بود که تام جلو آمد و دستش را کشید.
- چی کار می کنی مردک؟

تام چشم غره ای رفت و گفت: تو دست منو دزدیدی.
- چی می گی کلمن!* نیست خیلی از اول دست داشتی، الان دست منو هم می خوای؟
- اون دست منه. تو دوتا داری ولی من یکی دارم. بدش به من.

لودو که از سیریشی وی به تنگ آمد بود، دست آزادش را خواباند توی صورتِ شوربخت ِ تام ِ فلک زده و او را از خود جدا کرد و زیر لب گفت: باید یک بار برای همیشه این قضیه رو تمومش کنم.


* چلمن+ کودن. غش غش غش


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۰:۲۹ دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴
از همونجایی که ممد نی انداخت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 182
آفلاین
-عِی زندگی، عِی زندگی... هعی...

مایکل کرنر با آه های سوزناک بالیوودی گوشه ی تالار نشسته بود و چون سیگار کشیدن ممنوع بود، به این حالت هی نفس های عمیق می کشید و با شدت می داد بیرون تا حس سیگار کشیدن بهش دست بده. بعد از نیم ساعت زور زدن، به دلیل تنفس زیاد بیهوش شد.

ناگهان نوری تابیدن گرفتندی و از سومین سنگ از منتهاالیه شرقی دیوار تالار، حاج تراورز بیرون پریدندی و آهنگ گادفاذر و قیصر به طور همزمان پخش شدندی. حاج تراورز تابی به سیبیل های بسیار خفنش داد، شیکم مبارک را بالا داده و بعد از انجام عملیات آسلام مدارانه ی تنفس دهان به دهان و ترکاندن صورت مایکل کرنر با کشیده های به سان لگد خر ، لبخندی رضایت بخش نیز زندندنی حتی.

مایکل کرنر بعد از تف کردن محتویات دهان مبارک حاج تراورز که شامل پیاز، پوست گوجه و نون سنگک بود، دوباره شروع کرد به ناله های بالیوودی:
-عجبا، شگفتا... عِی...

حاج تراورز که جوانک را مغموم دید و فهمید اگر درختی هم بود، جوان بر آن تکیه می زد، پرسید:
-حاجی چی شده؟

ماکیل کرنر به حاج تراورز با ابهت نگاهی انداخت و گفت:
-حاجی... حاجی... کفشامو خوردن! نیگا!

و با یه حالت مزخرفی پاهاشو بالا آورد. حاج عاقا تراورز به جورابهای سبز مایکل نگاهی انداخت و گفت:
-چرا سبز می پوشی؟ نکنه با آسلام نیستی و آستکبار مداری؟ هین؟
-نه حاج عاقا. اینا سفیدن، نمی دونم چرا سبز می شن فقط.
-ها، یحتمل باید یه ربطی به بویی که می ده داشته باشه. ولی خودمم نیم دانم والا.

و در گوشه ی تالار، همچنان لودو الکی ول می پلکید و خودش رو آبی و سبز و قرمز و اینا می کرد تا خودشو لو بده، اما ریونی ها اونقدر آسلام مدار بودن که سرشون رو بندازن پایین و به نامحرم ننگرندی.

حاج تراورز که جوانک را مغموم یافتندیده بودندی، تبسمی نمود و فرمود:
-پاشو، پاشو جمع و جور کن خودتو بریم برات آل استار بخرم. یه دست فروش اومده، آل استار ارزون می ده. بریم بخرم برات.

و لودو هم به همین دلیل مثل آل استار به رنگ قرمز و بنفش در اومد.



چندی بعد، کاناپه:
گلرت در مدیتیشن خرناس می کشید و خواب های آسلام مدارانه از ایالت تگزاس می دید که ناگهان غرّشی از سرزمین اروگوئه که از نوک خط MSN در لالیگا می آمد، باعث شد تا اندکی باد از خویش خارج نموده، فضا را هم معطر کرده و جا به جا شوند. ریونی ها نیز که به خویشتن نمی نگریستند هم زیرلب حرف هایی از موجودی که در فیری تیل های کودکی می شنیدند، زدند. موجودی که اگر شب خواب شوتبال می دیدی، می امد و تو را گاز می گرفت...




پ.ن: :/ دیگه شرمنده ی اخلاق ورزشیتون :/


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
صبح روز بعد - خوابگاه دختران:

دافنه خمیازه کشان پتو رو از روی خودش کنار میزنه و همینطور که دستاشو باز کرده و داره به خودش کش و قوس میده، توجهش به فلور جلب میشه.

- داری چی کار میکنی؟

فلور بدون اینکه دست از کارش بکشه جواب میده: میبینی که! دارم تشکمو جمع می کنم.

- اونو که خودمم دارم میبینم. هدفت چیه از این کار؟ ما بودجه اضافی نداریم که برات یه دونه نوشو بخریما.

فلور وینگاردیوم له وی یوسایی میگه و تشکو پرواز کنان حرکت میده و جلوی چشمای دافنه نگهش میداره. دافنه با بی میلی نگاهشو از تشک برمیداره و به جاش به فلور میدوزه.

- خب که چی؟ نکنه چروک برداشته و دیگه ازش خوشت نمیاد؟

فلور به شکل درمیاد و جلو میره و به تیکه ای از تشک که دور از چشم دافنه مونده بود و تیکه پاره شده بود و پراش بیرون ریخته بود و آش و لاش و اینا شده بود، اشاره میکنه.

دافنه: اوپس! O_o

تالار عمومی راونکلاو:

- خلاصه که اگه کسی که این کار وحشیانه رو کرده خودش بیاد و خودشو لو بده، فقط ازش هزینه درمان(!) تشکو میگیریم، وگرنه یک هفته مجبوره توالتو بشوره. از حالا گفته باشم! اصنم شوخی ندارم.

پس از اتمام سخنراخنی دافنه، ملت ریون غرولند کنان پراکنده میشن و هیچ کس متوجه لودو که در حین سخنرانی سرخ و سفید شد و پاورچین پاورچین خودشو به در تالار رسوند تا باغ وحشو چک کنه، نشد!




پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
آقا کاری پیش اومد رزروم میمونه رو هوا تا چند ساعت دیگه.

اگه کسی تا اون موقع پستید اینو میپاکم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۱ ۱۷:۱۴:۳۷



پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۷:۲۳ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
سوجه جدید
ژانر: شخمی تخیلی!



دنیای جادویی دنیای خرق عادت هاست و ممکن شدن ناممکن ها؛ اما حتا در دنیایی که مردگانش سخن می گویند و ارواحش شوخی دستی میکنند نیز اتفاقاتی هست که میتواند تعجب ها را برانگیزد و باعث سقوط فک ها بر زمین و انگشت به دهان ماندن شود و تعجب ها را برانگیزد.

در این دنیای جادویی خودساخته ی ما و نوشته هایی که در آن ها تخیل و خلاقیت به وفور یافت میشود، پا را از آن دنیای جادویی که رولینگ خلق کرد هم فراتر گذاشته ایم و از کنار گپ زدن جیمز سیریوس پاتر با لرد ولدمورت یا مرگخوار بودن مرلین نیز به سادگی میگذریم ... اما اگر به شما بگویم فرض کنید کلاه گروه بندی مصلحت ها و آرمان های سایت را زیر پا گذاشته و از حق گروه های مظلوم گریفیندور و هافلپاف - دل آدم کباب می شود اصلا برایشان - زده و به ما که اصلا و ابدا نیازی نداریم عضو داده چه میکنید؟ یا به عقلم شک میکنید و یا به شوخی بی مزه ام لبخند خشکی خواهید زد و یا نهایتا میگویید "اَلــِـــــکـــی میگه!" و میگذرید. اما باور کنید این اتفاق افتاده و سوارز، گرگینه-خون آشام دورگه مشهور اوروگوئه ای که مشنگ های لیورپولی به او لقب genius به معنی باهوش داده اند اکنون در ریونکلاست!

و البته این یک راز سر به مهر است که فقط لودو از آن آگاه بود و این موجود خطرناک شبانه و به صورت مخفیانه به قفسی در باغ وحش سری ریونکلا منتقل شده زیرا افشای این خبر میتواند تبعات امنیتی بسیاری داشته و ترس و وحشت همگان و حتا فرار بسیاری از اعضا و پناهندگی آن ها به گروه های دیگر را در بر داشته باشد و باعث از دست رفتن پست نظارت برای لودو نیز باشد ...


نیمه شب - باغ وحش

- فک کردین میتونین منو اینجا نگه دارین؟ من اومدم اینجا که گاز بگیرم! همتونو گاز میگیرم! موهاهاهاها! دندونای منو دست کم گرفتین

سوارز چسبیده بود به میله های قفس و بی وقفه گاز میگرفت و اندک اندک ترک های میله بیشتر و عمیق تر میشد ...


_________________
توضیح: یه موجود خطرناک گاز گیرنده ول شده تو تالار که فقط لودو از وجودش و هویتش آگاهه و مسئولیتش با اونه و بعیده در صورتی که بلایی سر کسی بیاد یا تلفات از نوع مفقود، مقتول و مضروب بدیم نم پس بده و علت رو برای همه برملا کنه!
اگه هم این سوال براتون پیش اومده که خوب چه سودی برای لودو داشته که سوارزو بیاره اینجا باس بگم که هیچی! با کلاه شرط بسته سر حذف تیم کوییدیچ کاستاریکا و باخته، جای گالیون دادن حاضر شده سوارزو تحویل بگیره


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۹ ۷:۴۳:۴۶
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۹ ۷:۴۶:۳۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
پست پایانی

اما قبل از اینکه پادما بتونه حرکت غش و ضعفی ای برای پیچوندن ماجرا از خودش نشون بده، همراه الا کشیده میشه و مدتی بعد خودشو در راه باغ وحش میبینه.

- ولم کن الا، تو که میدونی من و اون خیلی با هم مشکل داریم.

الا دست پادمارو محکم تر میگیره و میگه: ولی با بحث تو بود که حاضر شد بیشتر نمره بده. پس حتما این بارم میتونی راضیش کنی!

ذهن پادما به دنبال جمله ای میگرده تا الارو پشیمون کنه که صدای پاهای فراوانی که زمینو به لرزه در میاره توجه هردوی اونارو به هم جلب میکنه.

- یعنی چی شده؟

پادما با نگرانی اینو از الا میپرسه و اونم به نشونه ی ندونستن شونه شو بالا میندازه. هر دو به آرومی به سمت منبع صدا حرکت میکنن تا ببینن ماجرا چیه.

- هی پسر! چی شده؟

پسری که از گروه اسلایترین بود، لبخند گشادیو تحویل الا میده و میگه:

- مگه نمیدونی؟ اسلایترین قهرمان کوییدیچ و هاگوارتز شد!

الا و پادما: چــــــــــــی؟

الا به خودش میاد و میپرسه: منظورت چیه؟ چطور ممکنه آخه؟

پسر دست الارو از خودش جدا میکنه و میگه: شرمنده من میخوام برم جشن بگیرم. وقت ندارم ...

و دوان دوان از اونجا میره. الا با تعجب به پادما نگاه میکنه و همون موقع چارلی ویزلی میاد و کلیدی رو تحویل اون دو تا میده و میگه:

- اوه خیلی خوبه که اینجایین. این کلیدارو بگیرین بدین ناظرتون. اون سالازار نامرد زد گروه خودشو قهرمان کرد. چطور ممکنه آخه؟ حق ما بود که ببریم! حاضر نیستم توی باغ وحشی که به هاگوارتز اون کمک میکنه کار کنم.

چارلی بعد از گفتن این حرف چندین فحش نثار سالازار میکنه و از اونجا میره.

- وا این حالش خوش نیستااا! یعنی واقعا انتظار داشت گریف قهرمان شه؟

الا برمیگرده و با دیدن چهره ی سرخ پادما میپرسه: وا تو چت شد یهو؟

پادما از عصبانیت منفجر میشه و میگه: ما الان داشتیم میرفتیم باغ وحش با چارلی حرف بزنیم که چی بشه؟ هان؟

الا چونه شو میخارونه و میگه: قهرمان هاگ شیم؟

پادما تایید میکنه و ادامه میده: و حالا اون پسره چی گفت؟

الا که تازه دو گالیونیش افتاده فریاد میزنه: اسلی قهرمان شد!

الا و پادما جامه های خویش را میدرند و میگریند و راهی بیابان میشوند! اما جمله ای از راوی داستان بشنویم:

- عیب نداره ... ترم دیگه!

× پایان سوژه ×




پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
لينى در حال كه هنوز باورش نمى شد گفت:به خدا كار من نبود.

پادما و چو و تريسى داشتن كارت بازى جادويى مى كردن و اصلا حواسشان نبود كه در اطرافشان چه خبر است.

آماندا پرسيد : اگه تو نبودى پس چه بلايى سرش اومده؟

فلور كه هنوز داشت با ناخوناش ور مى رفت گفت: چه اهميتى داره حالا ما بايد سعى كنيم مخ نفر بعدى رو بزنيم.

ريون

لينى پرسيد: نفر بعدى كى هست؟

همان لحظه الا وارد شد و گفت: ناظر جديد باغ وحش چارلى است.

ريون

پادما :پس بهتر بى خيال اين پروژه بشيم.

و پاشد كه برود ولى الا جلويش را گرفت و گفت: اين پروژه بسته نميشه.
من و تو كه توى دفتر اساتيد با چارلى دعوا كرديم بايد بريم مخش رو بزنيم.

پادما در حالى كه نيشش باز بود پرسيد: من؟ فكرشم نكن. من با اون كارى ندارم.

(ببينم شما ها مى تونين با اين سوژه چى كار كنين)


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۷ ۲۱:۲۶:۳۱


به ياد قديما


پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
صبح روز بعد:

لینی پشت مجسمه ی بزرگی پنهان شده بود و از یه طرف چشمشو و از اطرف دیگه گوششو تیز کرده بود تا بلافاصله بعد از بیرون اومدن دلوروس خفتش کنه.

بعد از گذشت نیم ساعت لینی نگاهی به ساعتش میندازه.

- ای بابا اون تو چی کار میکنه؟ بیا بیرون دیگه!

و همون موقع در باز میشه و دلوروس نمایان میشه. لینی با ذوق و شوق میگه: کاش یه چیز دیگه از روونا خواسته بودم. مرسی رووی!

و با جهش بلندی جلوی دلوروس سبز میشه و عشوه کنان میگه: سلام دلورس! خوبی؟ :pretty:

دلوروس که سخت مشغول خوندن هزاران کاغذیه که تو پوشه ی بزرگی قرارشون داده، زحمت بلند کردن سرشو به خودش نمیده و جواب میده:

- مرسی. کارت؟

لینی همراه دلوروس که به حرکت در اومده شروع به قدم زدن میکنه و میگه:

- ببین کارت درست نیست. معلومه فیلم دودکش جادویی رو برعکس دیدی. باید بگی نظرت! البته خب با این جمله ی تو هم جور در نمیاد پس ... نتیجه میگیریم که چرت گفتی! :pashmak:

دلوروس بالاخره سرشو از رو برگه ها بلند میکنه و چشم غره ای تقدیم لینی میکنه. لینی از فرصت استفاده میکنه و با دستش جلوی دلوروسو سد میکنه و مستقیم تو چشاش زل میکنه.

دولوروس با تعجب به کج و کوله و تنگ و گشاد شدن چشم لینی خیره میشه و لینی که میبینه هیچ اتفاق خاصی اندرون دلوروس نمیفته برای اطمینان میگه:

- میای بریم؟

دلوروس که کم کم داره شک میکنه لینی رو کنار میزنه و یک قدم عقب میره و میگه: نچز! مشکلت چیه تو؟

لینی یهو به خودش میاد و چندبار چشماشو باز و بسته میکنه و جواب میده: هیچی یه چیزی تو چشمام گیر کرد. ننه روونا یادمون داده در این مواقع باز نگه داشتن چشم بهتر از باز و بسته کردنشه. امتحانش مجانیه!

دلوروس بعد از درخواست شفا از جانب مرلین برای لینی، دوباره سرشو تو برگه هاش فرو میکنه و از اونجا میره. لینی هم آه کشان به سرعت ابر و باد خودشو به تالار میرسونه.

30 ثانیه بعد - تالار ریون:

- کشتیش؟

لینی با تعجب به جماعت ریونی ای که انگشت اتهام به سمتش گرفتنو نگاه میکنه و میگه: کیو؟

آماندا جلو میاد و بعد از چک کردن دهن لینی میگه: پ تو که خون نخوردی! فقط کشتیش؟ خب مزه شم میکردی دیگه.

لینی آماندا رو عقب میزنه و میپرسه: ای بابا چی میگین شما؟

فلور دست از سوهان کشیدن ناخوناش برمیداره و میگه: دلوروس ناپدید شده! دارن براش دنبال جایگزین میگردن، امیدوارم جانشینشو بتونیم راحت راضی کنیم!

لینی: ماااااااع!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.