(پست پایانی)
-خب...فرمانده. چه دستوری صادر می فرمایید؟
مرگخواران تازه در این مرحله متوجه شدند که این ماموریت هیچ فرمانده ای نداشت و وای به حال ماموریتی که فرمانده ای مستعد نداشته باشد.
به هر حال ریگولوس بلک که معاون وزیر بود و در محدوده وزارتخانه احساس مهم بودن می کرد دستور حمله را صادر کرد.
-اون موذی الان از هر طلسمی استفاده کرده که مانع ورود شما بشه. برای همین از روش های مشنگی شروع می کنیم. همگی با هم می رین عقب و حمله می کنین و درو از جا می کنین! آماده؟ یک...دو...سه....
بانز برای جدی تر شدن ماموریت، تکه پارچه ای از روی زمین پیدا کرد و دور خودش پیچید. مرگخواران به طرف در حمله ور شدند...ولی در آخرین لحظه جناب وزیر با آرامش در را باز کرد و وزیر و مرگخواران همگی با هم به داخل اتاق پرتاب شدند!
-اوه...اوه...شست دست راستت تو دهن منه رودولف. بسیار ه بدمزه اس.
-شست هست...راست هم هست...ولی دست نیست. اون شست پامه! درش بیار. قلقلکم اومد!
-دست و پای من به هم گره خورده. یکی بیاد بازم کنه. این وزیر کو؟ نمرده باشه یهو؟
-کدوم بی شعوری پارچه منو کشید؟من کجا هستم؟ خودمو نمی بینم؟
تکه پارچه بانز در گوشه ای افتاده بود و خودش هم که دیده نمی شد. ملت مرگخوار به آرامی از روی هم بلند شدند و بالاخره در پایین ترین نقطه هرم، موفق به دستگیری وزیر سحر و جادو شدند.
-لینی...درو ببند. کسی وارد اتاق نشه. وزیر گروگان ماست. بانز یه ردا بپوش! نمی بینمت...ولی جلوی تخیلمم نمی تونم بگیرم. الاف، دهن این ملعون رو با چسب ببند الانه داد و فریاد راه بندازه!
دستورات ریگولوس یکی یکی اجرا شدند. و چند دقیقه بعد آرسینوس جیگر کت بسته در حالی که دهانش با چسب بسته شده بود روی صندلی قرار داشت.
-خب...پس حقوق ما رو دیر می دی؟ پس مرخصی بی مرخصی؟ پس تعطیلاتم باید کار کنیم؟ پس حق ندارم بی اجازه دست تو جیبت کنم؟
رودولف خیلی زود متوجه شد که این بازجویی با وجود ریگولوس نمی تواند سیر طبیعی خودش را طی کند. برای همین وارد کار شد و پس گردنی محکمی به آرسینوس زد.
-زود باش اعتراف کن!
صداهای مبهمی همچون "مممم...اومممم....ماااااممممم" از دهان بسته آرسینوس خارج شد. ولی رودولف به این سادگی ها گول نمی خورد.
-که اینطور...حرف نمی زنی...لینی...برو کف پای این بال بال بزن ببینم چقدر می تونه مقاومت کنه! منم تو این فرصت با قمه چند نقش زیبا روی صورتش حکاکی می کنم. اصلا نمی فهمم این چرا حرف نمی زنه!
شکنجه داشت شروع می شد و آرسینوس حتی نمی توانست به مرگخواران بفهماند که چیزی برای اعتراف کردن وجود ندارد! و آنها باید از او بخواهند دستور آزادی مرگخواران را صادر کند.
اینجا بود که منطق سیوروس وارد کار شد!
-به نظر من چسب دهنشو باز کنین که اگه خواست حرفی بزنه بشنوین...تا ازتون امتیاز کم نشه به جزئیات دقت نمی کنین که!
رودولف چسب را به صورت کاملا عمدی و ناگهانی کند...فریاد آرسینوس به هوا بلند شد!
-نامردا! دهنمو بستین می گین حرف بزن! من داشتم می رفتم دستور رو صادر کنم...
رودولف غمگین شد! فرصت حکاکی روی صورت آرسینوس داشت از دست می رفت.
-یادم باشه غرش رو به ارباب بزنم...یعنی مقاومت نمی کنی؟ هر سه آزادن؟
آرسینوس سعی کرد لینی را به روش لگدپرانی از پاهایش دور کند.
-بودن! وقتی عین یه گله تسترال پریدین روم دو تا از نامه ها پاره شدن. الان فقط نامه دستور آزادی آیلین سالم مونده. ارباب نیم ساعت پیش نامه عربده کش فرستادن برام! داشتم از ترس سکته می کردم. جونمو از سر راه نیاوردم که! دستامو باز کنین فعلا همین یکیو بفرستم آزکابان. بقیه باشه برای بعد!
مرگخواران با سرخوردگی دست های آرسینوس را باز کردند...در حالی که آرزو می کردند لرد سیاه در مراحل بعدی زودتر به راه حلی همچون نامه عربده کش فکر کند.
کسی توجه نمی کرد که بانز همچنان بدون ردا در مهمترین قسمت ساختمان رسمی وزارت ایستاده بود!
پایان