هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۵۸:۱۵
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 448
آفلاین
اما گابریل دیر اقدام کرده بود و بحث منحرف شده بود!

_یعنی شما دیگه پیتزا درست نمی کنید بانو؟!
_نه رکسان مامان...فست فود اصلا برای سلامتی فرزندان عزیزم خوب نیست.
_فس بر مامان بزرگ.

نجینی دمش را دور گردن مادر بزرگش گره زده بود تا درصورت امکان بتواند همانجا خفه اش کند، اما مروپ سعی داشت با نوازش نوه اش را از دور گردنش جدا کند.
هرچند چندان موفق به نظر نمی رسید!

_راستی بانو به نظرتون برای پختن سوپ جو پنج نفره چند پیمانه جو نیازه؟
_اگر...نظر....هوووف هوف... این مامان پیر رو بخوای هووف...

گابریل با تعجب به ساحرگان خستگی ناپذیری که درحال ورزش فک بودند، زل زده بود و با خود فکر میکرد آیا خودش هم همان قدر مهارت برای حرف زدن دارد یا نه!
_اهم اهم... خانما؟ ساحرگان مدافع حقوق خود؟ بابا یه لحظه گوش کنید!

صدای گابریل در حجم عظیم غیبت ها و آموزش های آشپزی و آرایشگری و... گم شد.
گابریل ساحره ای نبود که به همین زودی ها تسلیم شود، پس لیوانش را پرت کرد به سمت دیوار آبدارخانه و...

شتررررق

صدای مهیب شکستن لیوان همه ساحرگان را در سکوت فرو برد و نجینی را از خیر کشتن مادربزرگش گذراند!

گابریل دوان دوان با جارو و خاک اندازش به سمت خرده شیشه ها رفت تا جمع شان کند و در همان حین شروع به سخن گفتن کرد:
_ببینید خانمها ... برای اینکه مقصدمون رو جدی تر دنبال کنیم باید اول از همه متوجه بشیم که چرا اصلا به اینجا اومدیم. قطعا هرکدوم از شماها به نوعی مورد تبعیض و آزار جادوگر ها قرار گرفتید...درسته؟

ساحرگان که تحت تاثیر قرار گرفته بودند، تربچه ها را محکم تر از ساقه هایشان جدا کردند و سر خود را به نشانه تایید تکان دادند.

_پس حالا بیاین هرکدوم از ما بگیم که چرا به اینجا اومدیم و توسط چه جادوگری و چجوری مورد آزار قرار گرفتیم! اینطوری مقصدمونو مطمئن تر دنبال خواهیم کرد. از شما شروع می کنیم بانو مروپ.

مروپ گانت با ملاقه ای در دست به پا خاست! از چشم هایش خشم به اطراف می پاشید! در صدایش هیچ اثری از بغض زنانه نبود.
_آخه از کجا بگم مادر؟!

گویا از چشم هایش اشک به اطراف می پاشید و در صدایش هم کاملا اثری از بغض زنانه بود!

_بانو شما از هرجا خواستید بگین...بگین تا سبک بشین از غم ظلم های ناحق جادوگرها!

و گابریل قوطی های دستمال کاغذی را بین ساحره های حاضر پخش کرد.

_تااااااااام!

با فریاد مروپ ناگهان همه ساحره های درون آبدارخانه و کلاغ های بیرون پنجره آبدارخانه از جایشان پریدند!

_تام جاگسن؟!
_نه فرزندم...تام ریدل!
_پاپا؟
_نه نوه عزیزم...تام ریدل گور به گور شده! همون که منو با عزیز مامان ول کرد و رفت پی سیسیلیا عزیزش! همون بی غیرت! همون بی خاصیت!

مروپ که با هر دشنام ملاقه اش را به نشانه اعتراض در هوا تکان می داد تازه در مرحله مقدماتی سخنرانی پر آب و تابش درباره داستان زندگی اش با تام ریدل بود!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۶ ۱۷:۰۸:۴۱



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- ما دونه دونه گفتیم، گبی.
- خب... خب پس دونه دونه تر بگين.

ساحره ها به هم نگاه کردن، و سعی کردن بفهمن دونه دونه تر یعنی چی.

- یعنی بترکیم، بعد تو اجازه بدی صحبت کنیم؟
- همه نمیتونن بترکن ابیگل. مثلا میتونیم به بابامون بگيم از جهنم واسمون اجازه بگيرن؟
- نميشه، بابات مرد بودن ميشه. باباي من تونستن ميشه واسم اجازه گرفتن بشه.
- باباي تو هم مذکره. ميشه...

گابريل که تا الان سعی کرده بود خودشو کنترل کنه تا لیوان توی دستشو از شدت عصبانیت نشکنه، ديگه نتونست تحمل کنه و اونقد لیوانو فشار داد که شکست.
همه ساحره ها به سمتش برگشتن.
-

گابريل سریع يه ليوان ديگه پیدا کرد و با قاشق بهش زد.
- خانوما، بحث داره منحرف ميشه. لطفا یکی یکی انگشتاتونو بالا ببرين، بعد صحبت کنید!


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
(بچه اون صفحه کیبورد مال من بودن می‌شه...پسش دادن کن...آخ...چرا زدن می‌کنی...خب پسش دادن نکن...خودت نوشتن کن! )

*****


ساحره ها با تعجب یکدیگر رو نگاه می‌کردن.
اونا داشتن تک تک حرفاشونو می‌گفتن...پس برای چی گابریل اینجوری بهشون گفت؟

اونا نمی‌دونستن که گابریل عاشق این دیالوگه!
گابریل از بچگی آرزو داشت که اینو به چند نفر بگه...همیشه وقتی داشت کف زمین رو می‌سابید به اون لحظه‌ای فکر می‌کرد که ایستاده و چند نفر جلوش باهم حرف می‌زنن و اون یه قاشق به لیوانی که دستشه می‌زنه و می‌گه:
-دونه دونه پیشنهاداتونو بگین. اینجوری نمی‌فهمم!

وایسا ببینم! گابریل چرا با قاشق به لیوان نزد؟

گابریل محکم با دست به پیشونیش کوبید.
سریع یه لیوان و یه قاشق پیدا کرد. چند ضربه ای بهش زد، صداش رو صاف کرد و گفت:
-دونه دونه پیشنهاداتونو بگین. اینجوری نمی‌فهمم!



تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸

ابیگل نیکولا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
از همین طرفا!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
بانو مروپ یه دسته سبزی از روی سفره ی پراز سبزی روی پاش بر میداره.
- حالا چجوری دهن جادوگرا رو صاف کنیم!؟
- میتونیم روشون پنجول بکشیم! میو!

دیانا اینو میه و با خشونت بیشتری مشغول سوهان کشیدن ناخوناش به جهت تیز شدن میشه.

- میتونیم بریم کنارشون بترکیم!
- ابیگل همه مون قابلیت ترکیدن نداریم! جودی؟
- میتونم به بابام بگم از جهنم هفتم بترکوندشون!
- نمیشه که!... بابات مذکره! ماتیلدا!؟
-میتونیم بریم جدالدو به خاطر اینکه به اندازه ی کافی به من ابراز محبت نمیکنه بزنیم! اینطوری اقتدارمونم نشون میدیم!
- فکر خوبیه ولی بعد از صاف کردن دهن جادوگرآ.

گابریل تو دفترچه برنامه های سازمان، زیر "صاف کردن دهن جادوگرا "" کتک زدن جرالد" رو یاداشت میکنه.

- خب برگردیم سر صاف کردن دهن جادوگرا.
- می تونیم رو کله ی بابام دستشویی کردن بشیم!
- می تونیم کاتانا رو بکنیم تو حلقشون!
- می تونیم فسشون کنیم!

گابریل هردوتا دستشو به نشونه ی سکوت بالا میاره.
-دونه دونه پیشناهاداتونو بگید، اینجوری نمی فهمم!


BOOM!

No! I'll not smile, but I'll show you my teeth.

شناسه قبلی:اشلی ساندرز


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
سوژه جدید

- خواهران و همراهان قدیمی!

صدای گابریل دقیقا شنیده‌شد آ... اما خواهران و همراهانِ قدیمی بحث‌های مهم‌تری داشتند.

- نه بابا دختره خجالتم نمی‌کشه یه‌جوری افتخار می‌کنه به شوور کردنش انگار چیکار کرده.
- وای باورتون می‌شه دخترعمه‌م می‌خواد دماغشو عمل کنه؟
- معلومه که باورمون می‌شه، با اون دماغی که اون داشت واضح بود!
- آره والا!
- دیشب رفتم عروسی، باورتون نمی‌شه اگه بگم از اول تا آخر مراسم فقط یه‌بار لباسشو عوض کرد!
- این که چیزی نیست بابا، من رفتم عروسی خواهر عروس اصلا لباس عوض نکرد!
- وای!
- خدا مرگم بده!
- آبرو نمونده برا خاندانش!
- واقعا که. به اینم می‌گن دختر؟

آندریا که گوشه نشسته‌بود و کتاب می‌خواند چشم‌غره‌ای به خانم هایی که اخبارشان را رد و بدل می‌کردند رفت و از جا برخاست.
- خواهران چرا تمومش نمی‌کنین؟ دیگه کافیه سرک کشیدن توی زندگی مردم! ما نباید به این سبک زندگی پافشاری کنیم!

خوهران نگاه پرکینه‌ای به او کردند و دوباره سرشان را برگرداندند.

- شنیدین رنگ موهاشو از خارج سفارش می‌ده؟ آخه چقدر فیس و افاده؟

گابریل اما کار بسیار مهمی داشت.
- خواهران توروروونا!

توجه ساحرگان به‌طرف گابریل اندکی جلب شد.

- دیگه دوران سیاه ظلم و سلطه تموم شد! سبزیهاتونو بار بزنین که دیگه وقت کودتاست!
- کودتا؟
- بله بانو! دیگه وقتشه که راه بیوفتیم و دهن جادوگران رو صاف کنیم. باید بریم و بر تمام‌ جامعه سلطه پیدا کنیم!


گب دراکولا!


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

-خب...فرمانده. چه دستوری صادر می فرمایید؟

مرگخواران تازه در این مرحله متوجه شدند که این ماموریت هیچ فرمانده ای نداشت و وای به حال ماموریتی که فرمانده ای مستعد نداشته باشد.
به هر حال ریگولوس بلک که معاون وزیر بود و در محدوده وزارتخانه احساس مهم بودن می کرد دستور حمله را صادر کرد.
-اون موذی الان از هر طلسمی استفاده کرده که مانع ورود شما بشه. برای همین از روش های مشنگی شروع می کنیم. همگی با هم می رین عقب و حمله می کنین و درو از جا می کنین! آماده؟ یک...دو...سه....

بانز برای جدی تر شدن ماموریت، تکه پارچه ای از روی زمین پیدا کرد و دور خودش پیچید. مرگخواران به طرف در حمله ور شدند...ولی در آخرین لحظه جناب وزیر با آرامش در را باز کرد و وزیر و مرگخواران همگی با هم به داخل اتاق پرتاب شدند!

-اوه...اوه...شست دست راستت تو دهن منه رودولف. بسیار ه بدمزه اس.
-شست هست...راست هم هست...ولی دست نیست. اون شست پامه! درش بیار. قلقلکم اومد!
-دست و پای من به هم گره خورده. یکی بیاد بازم کنه. این وزیر کو؟ نمرده باشه یهو؟
-کدوم بی شعوری پارچه منو کشید؟من کجا هستم؟ خودمو نمی بینم؟

تکه پارچه بانز در گوشه ای افتاده بود و خودش هم که دیده نمی شد. ملت مرگخوار به آرامی از روی هم بلند شدند و بالاخره در پایین ترین نقطه هرم، موفق به دستگیری وزیر سحر و جادو شدند.
-لینی...درو ببند. کسی وارد اتاق نشه. وزیر گروگان ماست. بانز یه ردا بپوش! نمی بینمت...ولی جلوی تخیلمم نمی تونم بگیرم. الاف، دهن این ملعون رو با چسب ببند الانه داد و فریاد راه بندازه!

دستورات ریگولوس یکی یکی اجرا شدند. و چند دقیقه بعد آرسینوس جیگر کت بسته در حالی که دهانش با چسب بسته شده بود روی صندلی قرار داشت.
-خب...پس حقوق ما رو دیر می دی؟ پس مرخصی بی مرخصی؟ پس تعطیلاتم باید کار کنیم؟ پس حق ندارم بی اجازه دست تو جیبت کنم؟

رودولف خیلی زود متوجه شد که این بازجویی با وجود ریگولوس نمی تواند سیر طبیعی خودش را طی کند. برای همین وارد کار شد و پس گردنی محکمی به آرسینوس زد.
-زود باش اعتراف کن!

صداهای مبهمی همچون "مممم...اومممم....ماااااممممم" از دهان بسته آرسینوس خارج شد. ولی رودولف به این سادگی ها گول نمی خورد.
-که اینطور...حرف نمی زنی...لینی...برو کف پای این بال بال بزن ببینم چقدر می تونه مقاومت کنه! منم تو این فرصت با قمه چند نقش زیبا روی صورتش حکاکی می کنم. اصلا نمی فهمم این چرا حرف نمی زنه!

شکنجه داشت شروع می شد و آرسینوس حتی نمی توانست به مرگخواران بفهماند که چیزی برای اعتراف کردن وجود ندارد! و آنها باید از او بخواهند دستور آزادی مرگخواران را صادر کند.
اینجا بود که منطق سیوروس وارد کار شد!
-به نظر من چسب دهنشو باز کنین که اگه خواست حرفی بزنه بشنوین...تا ازتون امتیاز کم نشه به جزئیات دقت نمی کنین که!

رودولف چسب را به صورت کاملا عمدی و ناگهانی کند...فریاد آرسینوس به هوا بلند شد!
-نامردا! دهنمو بستین می گین حرف بزن! من داشتم می رفتم دستور رو صادر کنم...

رودولف غمگین شد! فرصت حکاکی روی صورت آرسینوس داشت از دست می رفت.
-یادم باشه غرش رو به ارباب بزنم...یعنی مقاومت نمی کنی؟ هر سه آزادن؟

آرسینوس سعی کرد لینی را به روش لگدپرانی از پاهایش دور کند.
-بودن! وقتی عین یه گله تسترال پریدین روم دو تا از نامه ها پاره شدن. الان فقط نامه دستور آزادی آیلین سالم مونده. ارباب نیم ساعت پیش نامه عربده کش فرستادن برام! داشتم از ترس سکته می کردم. جونمو از سر راه نیاوردم که! دستامو باز کنین فعلا همین یکیو بفرستم آزکابان. بقیه باشه برای بعد!

مرگخواران با سرخوردگی دست های آرسینوس را باز کردند...در حالی که آرزو می کردند لرد سیاه در مراحل بعدی زودتر به راه حلی همچون نامه عربده کش فکر کند.
کسی توجه نمی کرد که بانز همچنان بدون ردا در مهمترین قسمت ساختمان رسمی وزارت ایستاده بود!


پایان




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- چی کار داری می‌کنی الاف؟ مگه نشنیدی چی گفتم؟ وقتمون داره تموم می‌شه!
- عه یه دو دقیقه صبر داشته باش. باید نقشه‌هامو جمع کنم یا نه؟ :vay:

لینی با چشمانی گرد شده به کاغذهایی که پر شده بود از خط‌کشی‌ها و نوشته‌های گوناگون زل می‌زند.
- نکنه باور کردی استخدام شدی؟

الاف نقشه‌ها را با دقت تا می‌کند و یکی‌یکی درون جیبش قرار می‌دهد.
- چرا که نه! من همیشه آرزوم بود نقشه‌های شوم برای یتیما بکشم.

لینی که پاتیل صبرش لبریز شده بود، با عصبانیت چوبدستی‌اش را بیرون می‌آورد و شعله‌های آتش کوچکی که از نوک آن زبانه می‌کشید را تهدیدکنان به سمت نقشه‌های الاف می‌گیرد.

همین حرکت کافی بود تا کنت با نگرانی آخرین نقشه‌ها را نیز زیر بغل بزند و همراه لینی به راه افتد.

چند مین بعد - طبقه همکف:

- خودم، مورگانا، ریگولوس، سیوروس، کنت، لینی، مورفین، سالازار... عه پس بانز کجاس؟

رودولف که وظیفه خطیر حضور غیاب را بر عهده گرفته بود، با کنجکاوی به دنبال بانز می‌گردد.

- من اینجام!
- کجا؟
- اینجا!
- ببینم تو لباس نداری؟

بانز که اصلا دوست نداشت حقیقتی که هم اکنون با آن مواجه بود را مدام در صورتش بکوبند، سعی می‌کند افکار عمومی را منحرف کرده و به چیزهای جالب‌تری جلب کند.
- به این فکر کنین که من می‌تونم عنصر غافلگیری مناسبی باشم.
- آها... عنصر غافلگیری لخت. چه فکر خوبی. :ball:

بانز که اگر دیده می‌شد بی‌شک همانند کسی می‌ماند که با ملاقه بر فرق سرش کوبیده‌اند، شکسته و سرخورده تصمیم می‌گیرد تا سکوت پیشه کند و به این بحث نه چندان دلچسب خاتمه دهد.

- عه صبر کنین ببینم. پس وینکی کو؟

مرگخواران به دنبال نشانی از وینکی سرشان را به اطراف می‌چرخانند بلکه او را بیابند... و می‌یابند! با تعجب نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنند و به سمت وینکی حرکت می‌کنند. وینکی سخت مشغول صحبت با کسی به شکل و شمایل خودش بود!

- من تا نشان شمارو دید فهمید برای چه کار آمد. من جن خانگی آبدارچی مخصوص وزیر بود. من شمارو تا اونجا هدایت کرد. فقط من توانست از وینکی امضا گرفت؟ زیرا که وینکی جن خانگی علامت‌ شوم دار و نشان وزارتخانه‌ دار بود! وینکی الگوی من بود.

وینکی که باورش نمی‌شد جن‌خانگی‌ای یافت شود که این چنین او را تحویل بگیرد، با غرور نگاهی به همراهانش می‌اندازد که به او پیوسته بودند و شاهکارش را تماشا می‌کردند. وینکی جن خانگی کاربلد بود. وینکی کارش را درست انجام داده بود. وینکی دیگر نیازی به پز دادن با نشانی که در بدو ورود به وزارتخانه دریافت کرده بود نداشت. وینکی سخاوتمند بود. وینکی نشانش را بعنوان امضا تقدیم جن خانگی‌ای به نام "من" می‌کند و در عوض...

چند دقیقه بعد:

- بفرمایید. من شمارو بی‌دردسر تا دم در اتاق وزیر جیگر آورد! گفتید شما دوست وزیر جیگِر بود؟
- آره بود.

جن خانگی که دیگر کاری برای انجام نداشت، در حالی که مدام نشانش را با آب دهانش برق می‌انداخت، آن‌ها را تنها می‌گذارد...




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ چهارشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
سازمان حمایت از ساحره ها!

_من نمیام...ولم کن...تا کی ظلم به جادوگرا؟!تا کی تحقیر و اجبار جادوگرا به کاری که دوست ندارن انجام بدن؟!

رودولف لسترنج در حالی که مورگانا لی فای پاچه شلوارش را گرفته بود و به سمت آسانسور میکشید،این جمله را فریاد زد...مورگانا قصد داشت او را از سازمان ساحره ها ببرد تا به قرارشان با دیگر مرگخوارها برسند و به سراغ جگر بروند...اما رودولف مقاومت میکرد!
_رودولف...اگه میخوای هرچی رشته کردیم پنبه نشه،دست از داد زدن بردار...همین الان داشتی از حقوق ضایع شده ساحره ها و ظلم جادوگران بر ساحره هاحرف میزدی؟!الان چرا برعکس شد؟!
_خب آخه داری زور میگی...نمیخوام بیام...ساحره ها رو ول کنم بیام سراغ جیگر؟!
_رودولف...بچه نشو...ما اومدیم ماموریت...بعدا وقت برای ساحره بازی جنابعالی هست...الان اگه به داد و فریاد زدن ادامه بدی،هم ساحره های اینجا ازت زده میشن،هم این مدال "سازمان حمایت از ساحره ها" رو ازمون میگیرن...اگه نیایی اصلا به راکوود میگم بیاد با دستبند ببرتت...تازه تفنگ آبپاشم داره...آخه راکوود مامور نگو و نپرسه!

رودولف نمیدانست که اصلا راکوود چه ربطی به داستان دارد...اما به هر حال بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسید که خرکش شدن توسط یک ساحره مثل مورگانا،بسیار بهتر از خرکش شدن توسط یک جادوگر مثل راکوود است...پس به ترک سازمان،هرچند با اکراه رضایت داد!

بخش صادرات و ورادات وزارت سحر و جادو!

مورفین بلاخره بعد از سعی و تلاش بسیار، توانست وارد بخش مخفی صادرات و واردات وزارت شود...واردات دستگاه راضی کننده از چین،واردات اسپری های ضد نگرانی،واردات گوشت تسترال برای کارخانه سوسیس و کالباس،از جمله اقلامی بود که در این مدت توسط وزارت آرسینوس وارد شده بود!

حتی مورفین به این پی برد که رودولف راست میگفت که ساحره ها کم شده اند...زیرا او اسنادی پیدا کرده بود که دولت آرسینوس جیگر حتی به ساحره ها هم رحم نکرده و آنها را به کشورهای حاشیه "خلیج ساکس" صادر میکند!

در همین حین مورفین نگاهی به ساعتش انداخت و تصمیم گرفت که برای اینکه سر ساعت در محلی که با سایر مرگخواران قرار گذاشته برسد،از این بخش خارج شود...اما طبیعتا قبل از خروج،جعبه اشانتیون "چیز" که جهت نمونه از کشور کلمبیا به این بخش آورده شده بود را فراموش نکرده،و زیر بغل خود پنهان کرد!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۴ ۲۳:۰۶:۰۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.