بررسی
پست شماره 295 اتاق تسترال ها، آریانا دامبلدور:
نقل قول:
كراب خواست بزند زير گريه. کراب خواست" هاى هاى" اشک بريزد و به روزگار بدش لعنت بفرستد ولى بعد متوجه شد که ريمل زده و ممکن است با گريه، بريزد. به همين علت گريه نکرد. خواست دهانش را باز كند و هر چى فحش است به تسرال ها بگويد، بگويد که در زندگى اش تسترالى مثل آن ها نديده، خواست بگويد آخه تسترال هم انقدر تسترال! خواست بگويد خيلى تستراليد! ولى بعد متوجه شد که ممکن است صورتش چروک شود و پير ديده شود به همين علت فحش هم نداد.
سوژه های کراب بد نبودن...عالی هم نبودن. می تونستن خیلی خاص تر و جدید تر باشن. کمی معمولی بودن. ولی مسئله مهم اینجا این نیست. مسئله مهم تر سوژه اس!
در سوژه قسمت هایی وجود داره که می تونیم توقف کنیم. می تونیم بریم سراغ شخصیت ها. سراغ توضیح های فرعی. ولی وقتی ایده ای داده می شه بهتره بگیریمش! اگه همون لحظه ادامه اش ندیم مثل غذای سرد شده می شه. بازم می شه خوردش...ولی دیگه طعم و مزه اولشو نداره. اینجا هم به نظر من بهتر بود اینقدر طولانی (دو پاراگراف) درباره غصه خوردن کراب نوشته نمی شد.
به خاص کردن جمله ها و مثال ها دقت کنین...به جدید بودنشون. نمی گم کار کنین. می گم دقت کنین. چون می دونم توانایی و مهارتش رو دارین. جمله های عادی و تکراری به ذهن خود خواننده هم می رسن. برای همین جذبش نمی کنن. این "خاص" که می گم می تونه خیلی مسخره هم باشه. در حدی که به ذهن دیگران نرسه.
نقل قول:
کراب که نه توانست گريه کند و نه حتى توانست فحش بدهد، افسرده شد. با چشمانش خيره شد به يک گوشه و حرف نزد. بعد سکته کرد، قلبش گرفت، سرطان گرفت، مغزش جا به جا شد، ماشين از رويش رد شد، خاکش کردند و سر قبرش فاتحه خواندند و خرما پخش کردند و چند اداى ديگر را هم درآورد اما وقتى ديد در تمام مدت تسترال ها با حالت نگاهش مى کنند فهميد که" هيچ وقت در زندگى با يک تسترال درد و دل نکند!". بعد از جايش بلند شد و با عصبانيت از پيش تسترال ها دور شد و تسترال ها به خنديدن ادامه دادند.
معمولا طرفدار اینجور توضیح ها هستم. ولی همونطور که گفتم اینجا جاش نبود. ایده ای که داده شده تا وسط پست شما کاملا فراموش می شه. در ضمن، کراب در پایان پست قبل از اتاق تسترال ها خارج شده بود. خواننده ای که پست ها رو پشت سر هم می خونه به این نکته توجه می کنه و این قسمت ممکنه گیجش کنه که تسترال ها چرا کنار کرابن؟ اینا هم همراهش همه جا می رن؟
نقل قول:
هكتور بود. از هميشه سالم تر و شاداب تر. كراب در دل با خود گفت که چطور قرار است هکتورى با اين انرژى را بکشد؟ که ناخودآگاه جلو رفت و گردن هکتور را فشار داد.
این صحنه خنده دار بود...ولی برای خواننده ای که بتونه چیزی بیشتر از نوشته های شما رو تصور کنه! جمله آخر صحنه خنده داری رو بوجود میاره. ولی خیلی سریع تر از اون اتفاق افتاده که خواننده بتونه به خوبی تصورش کنه. اینجا می تونستین سرعتتونو کمتر کنین. کمی بیشتر درباره احساس کراب و تغییرش از دلسوزی به عصبانیت و در نهایت حمله، بنویسین.
نقل قول:
- خفت مى کنم. بايد بميري!
در یک دیالوگ وقتی می تونین دو یا چند بار شکلک بزنین که بعد از شکلک شما حالت و احساس شخصیتتون عوض شده باشه. زدن دو شکلک همسان، پشت سر هم تاثیر خاصی نداره. برای همین بهتره این کار رو انجام ندین.
نقل قول:
کراب خودش را يک فرد کاملا متشخص و فرهنگى مى دانست، لباس هاى جديدى خريده بود با يک عالمه لوازم آرايشى و حتى از آن کيف ها که مهندس ها دارند و حالا... با دو دستش گردن يکى را گرفته بود و فشار مى داد! مردم چه مى گويند اصلا؟
اینجا هم مشکل دو پاراگراف اول وجود داره. یک ایده خوب با جمله های زیادی عادی! اینجا لازم نبود خیلی هم خاص و متفاوت بشه. ولی می تونست اون حس غافلگیر شدن کراب رو به خواننده منتقل کنه. این که کراب داشت هکتور رو خفه می کرد...ولی یهویی خودش رو تو ذهنش تصور می کنه. با لباس های جدید و کیفش...و از خودش خجالت می کشه! و درست در لحظه ای که خواننده فکر می کنه دل کراب برای هکتور سوخته و قراره ولش کنه دوباره غافلگیر می شه:
نقل قول:
ولي در سمت ديگر دستور لرد بود به همين علت کراب عذاب وجدان را کنار گذاشت.
که این قسمت هم اگه کمی بی رحمانه تر و خبیثانه تر نوشته می شد تاثیر خیلی بیشتری می ذاشت. وقتی از یه احساس می پرین به یه احساس دیگه باید کمی غلظتش رو زیاد کنین که همین پرش های غیر منطقی طنز جالبی رو بوجود بیاره.
نقل قول:
- کراب چرا منو غلغلک مى دادى؟
این جمله می تونست یه جمله خیلی معمولی تر باشه! منظورم از معمولی "روزمره" اس. یه چیزی در حد "میای بریم شام بخوریم؟"...یا " معجون...می خوای برات درست کنم؟" یا " دیدی مدل موهامو عوض کردم؟"...طوری که انگار کراب اصلا ده دقیقه تموم گلوی هکتور رو فشار نداده.
نقل قول:
گويا هكتور به اين راحتي ها نمي مرد.
پایانتون خیلی خوب بود. تکلیف ادامه سوژه رو مشخص کرده...که نفرات بعدی باید درگیر کشتن هکتور بشن و هکتور هم به این سادگیا خیال مردن نداره.
طنزتون برخلاف بیشتر پست هاتون قوی نبود. شخصیت ها یه جورایی نصف و نیمه باقی مونده بودن...ناپخته...سردرگم!
سوژه رو خیلی خوب ادامه دادین. شما در حالت عادی طنز فوق العاده و نگاه خاص و متفاوتی دارین...ازش استفاده کنین.
وخت نشناس!
--------------------
رولی که امتیاز 28 گرفته رو میارن برای نقد...
بررسی
پست شماره 370 باشگاه دوئل رودولف لسترنج:
نقل قول:
و برای کشتن دامبلدور بهترین زمان وقتی بود که دامبلدور برای چکاپ نزد یک پزشک مشنگ در بیمارستانی مشنگی مراجعه میکرد!
در روزهای اخیر محفل بسیار محتاط شده بود...آنها که از نفوذ مرگخوارها در همه جا خبر داشتند،تصمیم گرفته بودند دامبلدور را که کهولت سن نیز داشت،هر یک مدت یکبار به بیمارستانی مشنگی آورده تا پزشکان او را چکاپ کنند!
و روز پیش جاسوسان مرگخوار،توانستند نقشه محفلی ها را فهمیده و تاریخ چکاب را دربیاورند....از همین رو لرد ولدمورت یکی از مرگخوارانش را مامور کرده بود تا به آن بیمارستان مشنگی رفته و دامبلدور را بکشد...یک مرگخوار...رودولف را!
جایی هست که باید کش بدیم...و جایی هست که فقط کافیه خواننده ماجرا رو بفهمه. بطور خلاصه. اینجا یکی از همون جاهایی بود که نباید کش داده می شد. شما هم کوتاه و خلاصه نوشتین. یکی از دلایلی که باعث می شه پست ها بی دلیل طولانی بشن همینه که نویسنده تشخیص نمی ده کجا رو باید خلاصه کنه و کجا رو بیشتر شرح بده. اینجا سوژه اصلی ما رودولفه...نه دامبلدور! دامبلدور فقط هدفه و اینجا این هدف اهمیت خاصی نداره. همینقدر توضیح براش کافیه.
نقل قول:
دستور بسیار واضح بود!
دامبلدور رو بکش!
شروع خیلی خوبی بود...یه شخصیت آشنا...یه جمله ساده و کوتاه، ولی بسیار غافلگیر کننده. خواننده با همین یه جمله ساده "دامبلدور رو بکش" موضوع اصلی داستان شما رو می فهمه...و همین باعث می شه قسمت بسیار مهمی از کار انجام بگیره. فهموندن سوژه به خواننده و نگه داشتنش در سوژه تا وقتی که ماجرا رو بفهمه کار سختیه.
اون فاصله بین دو جمله همون فاصله ایه که برای هضم جمله های دارای تاکید لازمه!
نقل قول:
تا اینکه چشمش به صندلی چرخداری افتاد...سپس به سرعت روی آن نشست و به سمت بیمارستان حرکت کرد...تا اینکه بعد از وارد شدن،نگهبان بیمارستان جلوی او سبز شد...
ایده صندلی چرخدار اونقدر ها که لازم بود پخته نشده بود. ازش فقط در دیالوگ"طبیعتا رودولف در حال وضع حمل نبود!پس چرا بر روی ویلچر نشسته و قصد داشت به بخش زنان و زایمان مراجعه بکند؟!" استفاده شده...ولی برای جالب بودن این دیالوگ هیچ احتیاجی به صندلی چرخدار نبود. بدون اون هم همون تاثیر رو می ذاشت. می شد ایده رو کمی باز کرد. مثلا رودولف یه نقشه خیلی مسخره می کشید و برای اجرای نقشش روی صندلی چرخدار می نشست...که با مواجه شدن با نگهبان سوژه به همین شکلی که شما نوشتین ادامه پیدا می کرد و نقشه رودولف فراموش می شد.
نقل قول:
_زنان!
این دیالوگ یک کلمه ای به همراه شکلکش عالی بود. همیشه می گم از شخصیت هاتون در موقعیت های مختلف استفاده کنین. اون یعنی همین! یعنی فکر کنیم که تو این موقعیت رودولف چه کاری می تونه انجام بده. که شما این کار رو بلد بودین. این یکی هم خیلی خوب بود:نقل قول:
_نه...بخش زنان...برای زایمان وقت هس حالا!
نقل قول:
رودولف با تعجب از روی ویلچر بلند شد و داخل بیمارستان رفت....به نظر میرسید که دکتر یا پزشک،معادل همان شفادهنده باشد...او همچنین فهمید که پزشکان مورد احترام بقیه هستند و احتمالا اگر خودش را پزشک جا میزد،میتوانست راحت تر در بیمارستان رفت و آمد کرده و حتی شاید به این وسیله دامبلدور زیر دستان اون می افتاد تا راحت تر کلک او را بکند!
این توضیح لازم نبود...رودولف می تونست به همون شکل جلو بره و ادامه بده. وقتی نگهبان با دکتر اشتباه گرفتش دیگه خواننده قبول می کنه که رودولف خودش رو جای دکتر جا بزنه. توجیه لازم نیست. جمله آخر ایده اس...ایده یک سوژه ادامه دار. اینجا جاش نبود. اون ایده رو می دیم که اگه شخصی خواست ازش استفاده کنه. اینجا شما هستین و سوژه تون. لازم نیست به خودتون ایده بدین.
نقل قول:
_چی؟!نه...با شما کاری ندارم...با خانوم میخواستم صحبت کنم!
اصرار رودولف برای حرف زدن با خانم مسئول عالی بود. دیالوگ ها خیلی خوب بودن و شکلک ها هم خیلی رسا و کمک کننده بودن.
قناس درسته! چکاپ(که اولای پست درست نوشته شده)! موذیانه!
نقل قول:
رودولف تمامی داستان را فهمید...تمامی داستانی که زن مسئول اطلاعات بیمارستان برای کسی که پشت خط بود،در حال بازگو کردن بود...فهمید که "جوزوفینٍ چش سفید" طلاقش را...
این پاراگراف خوب بود. کلماتی داشت که خطرناک بودن! کلماتی که خیلی راحت می تونن سطح پست رو بیارن پایین. چش سفید...خوجمل...ایکبیری...تیکه...ایش...
ولی راه دیگه ای برای توصیف سطح فکر خانم مسئول وجود نداشت! برای همین این قسمت تاثیر بدی روی پستتون نذاشته بود. فقط کلمه "مهریه" می تونست حذف یا جایگزین بشه(مثلا با خسارت!)...آخه جوزفین؟ مهریه؟
نقل قول:
رودولف بسیار جلوی خود را گرفت،که نگوید بخش زنان...زیرا که صد در صد دامبلدور به آن بخش برای چکاب مراجعه نخواهد کرد
خیلی خوب بود که حواستون بود وارد این هزارتو نشین! وگرنه دوباره باید برای بیرون اومدن ازش نقشه می کشیدین و این کار کلی انرژی می خواست!
نقل قول:
_بخش...چیز...همون بخشی که...همون بخشی که...آم...پیرمردای بالای صد سال و فرتوت و ضعیف و اینا رو کدوم بخش میبرن؟!
_سردخونه؟!
اینجاش خیلی خوب بود. خیلی خنده دار بود. به نظر من می شد دو صفت "ضعیف" و " فرتوت" رو که نشانه زنده بودن هستن با صفت یا توصیف های دیگه ای جایگزین کرد. طوری که خواننده دستتونو نخونه...ولی در جمله مشخص هم نباشه که طرف زنده اس.
ولی به هر حال طنزش اونقدر خوب بود که این اشکال کوچیک رو جبران کرده بود.
قسمت اتاق لباس ها خیلی خوب بود. شما گفتین پست رو سانسور کردین. کار خوبی کردین. اصلا ناقص به نظر نمی رسه. اصلا آزاردهنده نیست. همه چیز به اندازه لازم و محترمانه نوشته شده. و در عین حال موقعیتی خوب و جالب و متناسب با شخصیت رودولف خلق شده. می دونم می شه جلوتر رفت...می شه صحنه های دیگه ای هم خلق کرد. ولی ارزشش رو نداره.
نقل قول:
_ام...دکتر...جسارت نمیکنم...این تیغ جراحی مناسب تر نبود؟!در ضمن عمل مغز میخواستیم انجام بدیم،چرا شکمش رو شکافتین؟!
نقل قول:
_از من میپرسین استاد؟!خیلی مایه خوشحالی منه که دارین امتحانم میکنید ببینید بلدم یا نه...این کلیه اس!
_هام...خب...ببریدش،بکنید،بندازینش دور!
نقل قول:
_خب بچه ها...من میرم دست به آب...شما مشغول باشین...اجزای غیر ضروری رو بکنین بندازین دور...بذارین سبک بشه این بنده خدا...مشکلش اضافه وزن بود...آم این چیه؟!
_قلبه!
_اینم بندازین دور...داره تکون میخوره؛خوشم نیومد ازش...خب...فعلا!
دیالوگ ها عالی بودن.
اشاره به ایدز داشتن دامبلدور و استفاده نامحسوس از سوژه اش خیلی خوب بود.
قسمت آخر توضیحات لازم رو داده. فقط شاید این قسمتش کمی غیر عادیه:
نقل قول:
عه؟!ارباب...چرا بلند شدین؟!دارم از خفنیتیم میگم!
لرد اما بدون توجه به حرفهای رودولف به سمت اتاق خود رفت
لردتون زیادی خونسرد بود! مخصوصا با اشاره به آزمایش ادرار و موفقیت آمیز نبودن ماموریت می تونست کمی بیشتر خشمش رو نشون بده!
هیچوقت برای پست ها بارم خاصی در نظر نگرفتم. با این کار همیشه مخالف بودم. برای این که یکی پیدا می شه که طنزش اونقدر خوب می شه که کمبود خیلی از عوامل دیگه رو جبران می کنه. برای همین همیشه باید کل پست رو در نظر گرفت.
طنز شما خیلی خوب بود. دیالوگ های خیلی خنده داری در پستتون وجود داشت. همین بود که خاصش کرد و باعث شد امتیازی رو بگیره که فقط به پست های خاص می دیم!
پست شما زیاد بالا و پایین نداشت. در یک سطح پیش رفت و خواننده رو نه خسته کرد و نه ناامید. ظاهرا اول قصد داشتین جدی بنویسین...خوب شد که منصرف شدین!
خوب بود دیگه.