هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-بیخودی نیایین. راتون نمیدیم.

محفلیه یهو پژمرد.پژمردگیش به بقیه ی محفلیا هم سرایت کرد. چون اونا سالها بود که در حسرت پیتزا و فسنجون میسوختن. اصلا تا اون لحظه نه پیتزا دیده بودن نه فسنجون. فقط تعریفشونو از آلبوس دامبلدور شنیده بودن که بهشون قول داده بود در صورتی که تا آخر به اسنیپ اعتماد کنن یه روز براشون میخره.
خلاصه این که محفلیای پژمرده چشم به محفلی گوشی به دست میدوزن. اونم با ناامیدی میپرسه:چرا؟ خب آخه چرا نامرد؟ چرا دعوتمون کردی پس؟

مرگخوار پشت خط موذیانه جواب میده:که دلتون بسوزه! ما داریم! پیتزا با سس اضافه و فسنجون ملس با رب انار.

محفلیه طاقت نمیاره و هق هق کنون گوشی رو روی تلفن میکوبه و به طرف آرتور حمله ور میشه که اصلا برای چی تلفن مشنگی رو وارد یک انجمن جادویی کرده که اینجوری مورد تمسخر قرار بگیرن؟
و این گونه ارتش سیاه ضربه ی مهلکی به محفل وارد میکنه که تامدتها جبران نمیشه.

مرگخوارا بر میگردن سراغ مراسم.هرچی باشه اونا فسنجون و پیتزا دارن و میتونن مراسم آبرومندی برگزار کنن.
همشون دور میزی میشینن. لرد سیاه هم وارد مراسم میشه، در حالی که ردای سیاه رنگ همیشگیشو پوشیده.
-ما امروز به افتخار مرگخواری وفادار سیاهپوش شده ایم.

هق هق هق هق...

ملت نگاه میکنن ببینن این کیه که برای موجود بی ارزشی مثل هکتور داره گریه میکنه.
و روح هکتورو میبینن که روی صندلی همیشگیش پشت میز نشسته و زار زار گریه میکنه.
-ارباب من خیلی خوب بودم. من چرا مردم آخه؟ هنوز زود بود ارباب. حیف من نبود که اینجوری پر پر بشم؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۷:۵۰ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- مگه نشنفتید؟ باس برای هکتور مراسم ختم برگزار کنیم!

بعد از خارج شدن چنین گفته ای از دهان مبارک حضرت لرد، مرگخواران همگی به تکاپو افتادند. آرسینوس شماره‌ی مسجد آن طرف خیابون را گرفت تا یک روز مناسب را رزرو کند. وینکی با سایر دوستان جن‌ش جلسه ای برقرار کرد تا بهترین پذیرایی ممکن را انجام بدهند.سیوروس سعی کرد تا با شیرجواد میوه فروش ارتباط برقرار کند تا از بابت تامین میوه های مجلس خاطر جمع بشود. خلاصه هیچکس بیکار نبود و سایر مرگخواران هم مشغول نوشتن متن مناسب برای خواندن در صحن مسجد بودند!

- اربوب؟ بنظرتون محفلیون هم دعوت کنیم؟
- مجلس ختم هکتور باس آبرومندانه برگزار بشه. اگه قول بدن بچه های خوبی باشن، میتونن بیان.

چند دقیقه بعد - تماس تلفنی از خانه‌ی ریدل به محفل ققنوس :

- الو اونجا محفل گگنوسه؟
- شوما؟
- من یکی از مرده خورهای حرضت لورد میباشم. خلاصه بوگم که هکتور مرده. مایلید در مجلسش شرکت کونید؟
- یه لحظه صبر کون!

محفلی مذکور رویش را به سمت آلبوس کرد و مشغول مشورت شد.بعد از اندک گفتگو که جوابش هم کاملا مشخص بود،دستش را از روی میکروفن تلفن برداشت و جواب مرگخورا مذکور نشده را داد:
- آری! شوم و نوهارتون چیه؟
- پیتزا با فسنجون!
- بچه ها وخی تا بریم!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

هکتور مرده! و روحش دائم در حال پرواز به این طرف و اون طرف و به بار آوردن خرابکاریه!
در آخرین اقدامش هم با لرد سیاه برخورد می کنه و باعث می شه لرد بیهوش بشه. مرگخوارا قصد دارن از این فرصت برای جبران خرابکاری ها استفاده کنن.

..............

-شما چنین فرصتی ندارین!

مرگخواران در اوج ناامیدی، چشمان سرخ رنگ لرد سیاه را دیدند که به آرامی باز شد. لاکرتیا با نگرانی کنار لرد نشست. با انگشتانش چند بار چشمان لرد را باز و بسته کرد.
-چشماشونو باز کردن...این طبیعیه؟ که وقتی بی هوشن چشماشون باز بشه؟

لرد سیاه با عصبانیت دست لاکرتیا را از چشمانش دور کرد.
-شاید برای این باشه که ما بی هوش نیستیم! ما فقط نقش زمین شدیم. و الان مایلیم از جامون بلند بشیم. انگشت نحستو بکش کنار رودولف. اون مردمک ماست! و به شما ربطی نداره که چرا اون شکلیه!

لاکرتیا با دستپاچگی شانه های لرد را گرفت و مانع برخاستنش شد.
-نه ارباب...من شدت ضربه رو دیدم. شما مسلما بی هوشین! الانم دارین هذیون می گین. آرامش خودتونو حفظ کنین. ما مرگخوارا هر کاری که لازم باشه برای به هوش آوردنتون انجام خواهیم داد.

درست در همین لحظه، وینکی نعره زنان وارد اتاق شد و پاتیل پر از آبی را که در دست داشت روی صورت لرد سیاه خالی کرد.

لرد عکس العملی نشان نداد...فقط خیره شد! و همین کار کافی بود که وینکی و سه مرگخوار دیگر وحشت زده خود را از پنجره به بیرون پرتاب کنند.
لرد سیاه بالاخره موفق شد از جایش بلند شود.
-هکتور؟ کجایی؟ سریعا یه ملافه بنداز روی خودت که ما بتونیم مکانت رو تشخیص بدیم.

هکتور مرده بود...ولی هنوز هم مرگخوار محسوب می شد. لرد و مرگخواران باقی مانده در اتاق ملافه سفید رنگی را مشاهده کردند که پرواز کنان، روی جسم لرزنده ای انداخته شد.

لرد سیاه ادامه داد:
-زیادی تکون می خوری...روح تو در آرامش نیست هکتور...و ما به عنوان ارباب، احساس می کنیم باید کاری در این مورد انجام بدیم. باید جسمت رو دفن کنیم...شایدم بسوزونیم... و برای آرامش روحت مراسمی آبرومندانه اجرا نماییم.

هکتور: ارباب منم می تونم در مراسم در وصف خودم سخنرانی کنم؟ حتی شاید بتونم سخنانی بر علیه لینی...

لرد سیاه: نه هکتور...نمی تونی...تو مردی! مثل آدم که زندگی نکردی...حداقل مثل آدم بمیر!




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
مرگخواران در سکوت به گویندالین که سعی میکرد هکتور را بگیرد نگاه میکردند و اصلا حواسشان به لرد نبود.
-ما که هنوز نفهمیدیم اینجا چه خبره!درضمن این دختر تو خونه ی ریدل چیکار میکنه؟
-ارباب راستش ما هم نمیدونیم اینجا چیکار میکنه!
-شما بدون اجازه ی ما به اتاقمان رفتین و به ایشون دسترسی دادین؟

مرگخواران سکوت کردند.گویندالین و هکتور و گیبن هم لحظه ای دست از تعقیب و گریز کشیدند.حتی سیوروس هم اعتراضی به استفاده ی لرد از شکلک او نکرد.
-خیر ارباب.راستش ما استخدامش کردیم!

همه به طرف آرسینوس برگشتند.معلوم نبود او چه نقشه ای دارد.
-برا چی استخدامش کردی سینوس؟

ارسینوس دیگر فکر اینجایش را نکرده بود.
-راستش...

شترق

چیزی با لرد برخورد کرده بود.
-ارباب خوبین؟

لرد سیاه هیچ جوابی نداد.باچشمانی بسته روی زمین افتاده بود.مرگخواران نگاه های نگرانی رد و بدل کردند.
-ارباب زندن؟
-این چه حرفیه که میزنی معلومه که زنده هستن.
-از کجا میدونی ارسینوس؟
-چیه رودولف؟نکنه دلت میخواد مرده...
-بسه دیگه.یکی بره ببینه لرد نبض دارن یا نه به جای این کارا!

روونا جلو رفت و کنار لرد زانو زد و دستش را روی گردن لرد گذاشت.
-زنده هستن.فقط بیهوش شدن!
-کار کی بود؟

همه ناگهان به طرف هکتور برگشتند.
-تو بودی هک؟
-نه اگه من بودم که من رو میدیدین!راستی معجون بهوش آوردن لرد میخواین؟

همه به فکر فرو رفتند.اگر کار هکتور نبود قطعا گیبن این کار را کرده بود.
-کجایی گیبن؟
-بعدا وقت واسه مجازات گیبن داریم سیو.فعلا باید از موقعیت فعلی لرد استفاده کنیم و گندایی که زدیم رو جبران کنیم!





ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۶ ۱۵:۲۷:۵۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
- وقتی ما رو هکتور رو نمی بینم هکتور میخواد کی رو بگیره؟ اصلا چطوری می خواد بگیره؟
- اینجا ارباب! اینجا!
- هک! صدای نحست رو می شنویم اما خودت کجایی؟ نکنه توقع داری بیام دنبالت بگردم؟ یا بلاخره دل به دریا زدی و از دست ساخت های خودت نوشیدی؟

هرقدر هم که هکتور با معجون ها سر به سر بقیه گذاشته بود و هر چقدر هم که بقیه میل داشتند، حال هکتور را به طرزی اساسی سر جایش بیاورند، به نظر می رسید آن لحظه وقت مناسبی نباشد. مسلما اربابشان خوشحال نمیشد وقتی می فهمید دو نفر از مرگخوارهایش به طرز مرموزی در دسترس نیستد.بعلاوه اینکه هکتور گیبن را می دید و با این حساب فعلا مفید بود. پس باید در چند لحظه و فقط چند لحظه، دنبال راه چاره می گشتند.

- برو بالا!

یک نفر به گویندالین سیخونک زده بود.

- گفتم برو بالا!

گویندالین به هوش خود ریونکلاو نیاز نداشت تا علت این دستور ناگهانی او را بفهمد.ولی علاقه داشت بفهمد که سرعت اذرخش او با سرعت روح هکتور برابر است یا خیر! به هر حال او هیچ راهی جز امتحان کردنش نداشت. بنابراین پشت جارویش پرید.

- هوی خانوم. یواش. یواش. فولاد که نیست خواهر. چوبه! چوب می تونه بشکنه!

گویندالین روی جارو خم شد. انگار قصد داشته باشد سبقت بگیرد.
- فعلا بهتره نشکنه. آخــــــــ ....

سرش با صدای نه چندان جذابی به یک کمد قدیمی برخورده کرده بود که گویندالین نمی فهمید چرا در چنین تالاری قرار گرفته. اما به ذهن سپرد که : " هرگز در گوش نداشته جارو نجوا نکن" و سعی کرد محل دقیق هکتور را پیدا کند.
چند دقیقه بعد، در سکوت، مسابقه ای میان روح هکتور و گویندالین درگرفته بود. یکی در حال تعقیب و دیگری در حال گریز. هکتور درست مانند دوران زنده بودنش علاقه عجیبی به نزدیک بودن به اربابش را داشت.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۲ ۲۲:۲۷:۲۸

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
ـ اوه...نه!

گیبن این جمله را با فرمت (بدبخت شدم رفتـ)ـی میگوید و تنها راهی که به فکرش میرسد را انجام میدهد.
با تمام سرعت شروع به دویدن میکند.

صدای کوبیده شدن کفش هایش بر زمین،توجه مرگخواران را به خود جلب میکند.بدجوری دستش رو شده بود.
تنها هکتور بود که او را میدید اما این امتیاز مثبتی بود برای گیر انداختن گیبن.
اکنون کسی به این موضوع نمی اندیشید یا حدس نمیزد که چه میشود اگر ارباب بفهمد هکتور مرده است!

سه حالت داشت:
1.فرستادن بقیه پیش هکتور
2.فرستادن وینکی نزد هکتور
3.جشن و پایکوبی!

در هرصورت روش اول اصلا نمیصرفید!

ـ هکتور بگیرش!

هکتور اکنون بیش از هرزمان در زنده بودنش هیجان زده بود.
به محض انکه نگاهش به گیبن در حال فرار افتاد،با سرعت هرچه تمام تر به دنبالش پرواز کرد.

ـ هکتور بگیرش!هکتور تو میتونی!تو می...

جمله ی وینکیِ هکتور نما ناقص ماند زمانی که ارباب درست وسط اتاق ظاهر شده بود و به او زل زده بود.


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
هکتورتو دوران زندگیش هم قابل کنترل نبود. ولی بعد از مرگش دیگه کاملا از کنترل خارج شده. همینطور دور اتاق میچرخید و کشف های جدیدش رو با صدای بلند اعلام میکرد: من شفافم! از این ورم اون ورم دیده میشه. من دیگه مانع دید کسی نمیشم. میتونم تو سینما برم جلوی پرده وایسم فیلم تماشا کنم.میتونم تو زمین کوییدیچ پرواز کنم و از بازیکنا امضا بگیرم. میتونم یواشکی برم و گل بزنم. حتی میتونم خودم گل بشم.

هکتور جوگیر شده. وگرنه باید میدونست که ارواح هم اجازه ورود به زمین بازی رو ندارن. اصلا تو دنیای جاویی ارواح موجودات عجیبی به شمار نمیرن. لینی بال هاش رو باز میکنه و با یکی دو بال زدن، خودشو به هکتور میرسونه و روی لوستر میشینه. هکتور یهو متوجه میشه که روح شدن زیادم خاص نیست و بقیه هم میتونن پرواز کنن. ولی براش مهم نیست. چون اون شفافه و بقیه نیستن.
این وسط فقط یه نفره که هکتور مرحوم از حضورش ناراضیه و به نامرئی بودنش حسودی میکنه:هی گیبن. دقیقا برای چی داری کمد ریگولوس رو میگردی؟

ریگولوس از جا میپره. اگه محتویات کمدش رو بشه مجبوره خانه ریدل رو برای همیشه ترک کنه. کلکسیون تارهای صوتی خواننده های قدیمی که سلستینا به خاطرش الویس کرپسلی و مایکل کجسون و فردی کرموری و امی هاوس واین رو کشته بود، کراوات خانوادگی آرسینوس جیگر که دیگه کاملا نخ نما شده بود، تسبیح متبرک تراورز و حقوق مادی و معنوی رستوران های زنجیره ای مک دونالد...همه و همه الان تو کمد ریگولوس بودن. ریگولوس یه دزد بود.ولی یه نکته ی مهمتر بود که توجه آریانا رو به خودش جلب کرد.
-هکتور؟ تو گیبو میبینی؟

هکتور که متوجه شده بود ویژگی خاص تری پیدا کرده که بقیه ندارن از شدت ذوق از روی لوستر میفته پایین.

گیبن تو تله افتاده. مرگخوار معجون ساز مرحومی وجود داره که اونو میبینه. گیبن آزادی شو از دست داد!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۸ ۲۰:۲۱:۳۴
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۸ ۲۰:۲۶:۴۱

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۱۶ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

بر اثر معجون هکتور،گیبن نامرئی شده. لردسیاه درباره این موضوع اطلاعی نداره و گیبن رو احضار کرده. در حالی که گیبن نامرئی سرگرم آزار و اذیت ملته، مرگخوارا با معجون مرکب، وینکی رو به شکل گیبن در میارن که بفرستنش به اتاق لرد.

----------------

مرگخواران دور گیبن جدید جمع شدند.

-ببین...حواستو جمع کن. لومون ندیا! مثل گیبن رفتار کن.
-یعنی وینکی گیبن مغرور و از خود متشکر؟
-نه...وینکی رو فراموش کن. تو دیگه وینکی نیستی. برو اتاق ارباب. هر چی فرمودن بگو چشم و برگرد. باشه؟

وینکی "باشه" سریعی گفت و از اتاق خارج شد. این بار آرسینوس رو به فضای خالی کرد.
-گیبنی که حضور نحست رو در اتاق احساس می کنم...فقط دعا کن دوباره مرئی نشی...وگرنه...
آرسینوس نتوانست جمله اش را تمام کند. چون کراواتش توسط دستی نامرئی کشیده و به دور گردنش سفت شد.
-آخ...اوخ...خخخخخ...دارم خفه می شم. یکی بیاد این لعنتی رو از من دور خخخخخخخ!


اتاق لرد سیاه

-ارباب گیبن رو احضار کرد. گیبن هیجان زده شد. چون ارباب هرگز شخصا گیبن رو احضار نکرده بود.

لرد سیاه با تعجب به گیبن که هنوز در حالت تعظیم باقی مانده بود نگاه کرد.
-چی داری می گی؟ این چه لحن مسخره ایه؟ تازه ما که همیشه احضارت می کنیم. اون هکتور بی مصرف از ماموریت برگشت؟
-بله سرورم. هکتور مرگخوار بازگردنده.
-و مثل همیشه ناموفق بوده؟
-بله سرورم. هکتور مرگخوار مغلوب.

لرد سیاه با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید.
-لعنتی! ما برای چی اینو تایید کردیم؟ برای این که دور و برمون بچرخه و بلرزه و شکست بخوره؟ اگه دستمون بهش برسه می کشیمش. برو اینو بهش بگو. اون تعظیم لعنتیتم تموم کن.

وینکی به سختی برخاست. هنوز هیجان زده بود. او هم یک مرگخوار بود. ولی این باعث نشده بود که حقیقت جن بودنش نادیده گرفته شود.
-من تونست هکتور را برای شما کشت.

-برو هر کاری دلت می خواد انجام بده... برو بکشش اصلا...از جلوی چشمامون دور شو.

اتاق قرارهای مرگخواران:

مرگخواران هیجان زده و مضطرب منتظر بازگشت وینکی بودند. که در باز شد!
-آواداکداورا!

آرسینوس در ابتدا اهمیتی به شوخی وینکی نداد.
-خب...چی شد؟ ارباب که متوجه نشدن تو گیبن...هی...

آرسینوس صحنه پشت سرش را از داخل آینه ای که روبرویش بود دید. هکتور روی زمین افتاده بود.
-هی...هک...تو این وضعیت خوابیدی؟ اون آوادا که واقعی نبود...بود؟ ...وینکی؟ کشتیش؟ خب...اگه مرده چرا داره می لرزه؟

هیچ لرزشی نمی توانست جان از دست رفته هکتور را برگرداند.
لرد سیاه می دانست که وینکی یک جن است...و جن ها موظف به اجرای مو به موی دستورات هستند. برای همین همیشه مواظب دستورهایی که به وینکی می داد بود. ولی این بار شخصی که در مقابلش قرار داشت گیبن بود، نه وینکی. یا حداقل او اینطور فکر می کرد!
همه مات و مبهوت به جسد لرزنده هکتور خیره شده بودند.

-هی...ملت...من می تونم پرواز کنم! من سبک شدم...من همین الان از سوراخ چپ دماغ رودولف رفتم تو و از سوراخ راستش بیرون اومدم...و باورتون بشه یا نه، سر راهم با هیچ مغزی برخورد نکردم!

مرگخواران هکتور کمرنگی را مشاهده می کردند که ذوق زده، در طول اتاق به پرواز در آمده بود.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
-بله؟
گیبن رو در روی مرگخوارانی قرار گرفت که نمی دانست میخواهند به او کمک کنند یا او را بکشند. از آن طرف هم لرد ولدمورت که خیلی خیلی خیلی بیشتر از زمانی که باید، منتظر مانده بود با بلند ترین صدایی که ممکن بود فریاد زد:
-اگه تا چند دقیقه ی دیگه گیبن نیاد اینجا. ما خودمون میایم و همتون رو مجبور میکنیم یه پاتیل تار عنکبوت بخورید.

مرگخواران:

آرسینوس کراوات خودشو باز کرد و با فرمت بسیار تهدید امیزی به هکتور نزدیک شد. کراواتشو دوره دستاش حلقه کرد و جلوی چشمان تمام مرگخوارانی که فکر میکردن لحظات زیادی تا پایان زندگی هکتور نمانده، در مقابل هکتور به زانو افتاد.
-محض رضای مرلین یه بار هم که شده کارتو درست انجام بده.

مرگخواران:

با حرف های ارسینوس رگ غیرت هکتور تند تر زد سپس قلمبه شد و بعد هم ترکید حالا هکتور یک موجود بدون رگ غیرت بود. اما این باعث نشد که هکتور از درست کردن معجون دست بکشد. چند دقیقه بعد معجون اماده بود.
-خب! اماده شد کی میخواد امتحان کنه؟

مرگخواران:

ایلین وینکی را از یقه بلند کرد و جلو انداخت.
-وینکی کلا غلط کرد که در سوژه شرکت کرد. وینکی جن غلط کن بود. وینکی پشیمون بود.

اما دیگر دیر شده بود هکتور ضربه ی پاشنه ی کفشش را در فک وینکی پیاده کرد و معجون را در دهان 180 درجه باز وینکی ریخت. هنوز معجون از حلق وینکی کاملا پایین نرفته بود که وینکی تغییر حالت داد صورتش سیاه و سفید شد و لبخند مسخره ای روی صورتش پدید امد. دست و پاهاش بلند شد و موهای بدنش ریخت. تقریبا شبیه گیبن شده بود اما تقریبا!
وینکی که حالا گیبن شده بود به سرعت به این طرف و ان طرف میدوید و بلند بلند میخندید.
-گیبن...گیبن...گیبن جن خندان هافلپاف.

مرگخواران:


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۱۴ ۲۲:۳۱:۴۶

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
سکوت...
اتفاق جالب و عادی نبود.به هیچ عنوان عادی نبود که ناگهان در اتاق با صدای غژ غژی مشکوک باز شود.در این جور مواقع معمولا میگویند باد بوده است.اما باد هیچگاه دسته در را برای داخل شدن نمیچرخاند!

اولین اشتباه گیبن برای لو رفتن خودش...دقیقا همین حرکت بود.
ثانیه ای نگذشته بود که چوبدستی های مرگخواران با صدای (فیش) تقریبا هماهنگی از جیب هایشان کشیده شد و آستانه به ظاهر خالیِ در را نشانه گرفت.

گیبن نامرئی از ترس سر جای خود میخکوب شد.ترجیح میداد به هیچ عنوان حرکت نکند.
لحظه ای به غلط کردن افتاده بود اما از انجایی که یکی از مضرات غیب شدن آن بود که نمیشد کاسه ی چه کنم چه کنم به دست گرفت،باز هم ساکت ماند و مجسمه وار همانجا ایستاد.

ـ کی اونجاست؟...

آرسینوس اینرا گفت و در حالی که چهار چشمی اطراف را میپایید،چوبدستی اش را محکم تر در دست گرفت.

باز هم صدایی نیامد...

ـ گفتم کی اونجاست؟

و باز هم صدایی نیامد...

البته طبیعی بود.اگر هم کسی آنجا بود خودش خودش را لو نمیداد!
بنابراین آنها باید مطمئن میشدند.
و مطمئن هم شدند!

ـ وینکی؟باید مطمئن بشیم!

وینکی در حالی که با یک دستش مسلسل و با دست دیگرش چوبدستی خود را در دست گرفته بود گفت:

نمیخواد بگی،وینکی خودش میدونه چیکار کنه!

آنگاه با صدای(چیلیک)ـی ماهرانه مسلسل خود را تنظیم کرد و پرتاب کرد به سمت آستانه در.

گیبن در آن صدم های ثانیه همچنان همانجا ایستاده بود و یک عدد مسلسل به او نزدیک میشد.

درواقع خیلی بد است که در آن واحد هم سوتی بدهی،هم ضد حال بخوری، هم چشمان ملتی به تو خیره باشد، هم چوبدستی ها به سمت تو باشد و بدتر از همه یک مسلسل به تو نزدیک شود و فرار نتوانی بکنی زیرا اصلا وقتش را نداشته باشی!
حتی فریاد هم نتوانی بزنی!

سر انجام صدم های ثانیه تمام شد و مسلسل به مقصد رسید...البته نه کاملا!

با یک پرش جانانه ی گیبن،مسلسل از زیر پایش رد شد و در نقطه ای نا معلوم از زیر زمین منفجر گشت.

ـ تق!

این صدای شکستن چیزی نبود.بلکه صدای برخورد جفت پای گیبن بر زمین بود که کل ملت را متوجه خود ساخت.

گیبن نفسش را در سینه حبس کرد و فاتحه اش را خواند.

هکتور که همانطور تار سوتی در دستش بین معجون و هوا معلق بود گفت:
اون چی بود؟

ـ تو هم شنیدیش؟

ـ

ـ گیبن!





eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.