- چیه؟ واسه چی همچین نگاه میکنی؟ مگه تسترال در حال حرف زدن دیدی؟
- همچین حالتی تقریبا!
- رودولف... من حال و حوصله و مهم تر از اون، صبر ندارم... یهو عصبی میشم، کلا بهم میخوره همه چیز، بعدا هم ارباب بگن چرا همچین شد میگم تقصیر تو بوده که همچین نگاهم میکردی ها.
- الان یعنی تو داری عصبی هم میشی؟
- آره خب... بار اولمه تو زندگی که دارم سر و سامون میگیرم... نباید عصبی بشم؟
رودولف سری تکان داد، رودولف نمیدانست چه باید بگوید، رودولف نمیتوانست آرسینوس را آرام کند، رودولف اصلا دلداری بلد نبود، مخصوصا برای آرسینوسی که یک ردای سرخ با حاشیه های دارای پر های سبز بر تن و کفش هایی نوک تیز به رنک زرد به پا کرده بود و همچنین نقابی شبیه
جانوری خاص که البته در حال حاضر نویسنده نام خاصی برایش در ذهن ندارد، به صورت زده بود. رودولف پیش از آنکه آرسینوس کنترل خود را از دست بدهد و داد و بیداد راه بیندازد، حالت چهره خود را از
به
تغییر داد و گفت:
- تیپت همچین بد هم نشده. سلیقت اونقدرا هم که فکر میکردم افتضاح نشده... لااقل یکم خنده دار شدی!
- خنده دار؟!
- خب... واژه بهتری نداشتم؛ و چون اصولا رک گویی از خصوصیات بارز رودولف هست، بله... خنده دار!
- اون شکلک
قیافت رو از این که هستی زشت تر نشون میده رودولف... من الان به اعتماد به نفس نیاز دارم.
رودولف به سرعت شکلک را از چهره زیبای خود پاک کرد.
- بریم سر ادامه کار، ببینیم خانم ها از چی خوششون میاد، هوم؟
آرسینوس فقط سری تکان داد و دو مرگخوار به راه افتادند.
چند دقیقه بعد، آن دو به سیبل تریلانی رسیدند که روی یک صندلی نشسته بود و البته در حال کف بینی برای کراب بود که ببیند وی چه زمانی یک شوهر درست و حسابی گیر میاورد و یا اصلا کسی شوهرش میشود؟
- سلام سیبل. سلام کراب. اومدیم یه چند تا سوال بپرسیم ازتون!
سیبل که به شدت سعی میکرد خودش را غرق در تمرکز نشان بدهد به کرابی که چشمانش را بسته بود و داخل گوش هایش هم پنبه گذاشته بود نگاهی کرد و سپس با صدایی که میکوشید هرچه بیشتر راز آلود باشد، گفت:
- برای چه میپرسی لسترنج؟ نکنه تو هم میخوای آینده شومت رو بدونی؟ اگر اینطوره که کاملا سیاهه... همین دیشب دیدمش... افتضاحِ افتضاح، ولی چون سیاهی اوج زیباییست میگم که بسیار عالی هست.
- نه... ببین... سوال دیگه داریم ازت! آرسی... بپرس!
آرسینوس در حالی که صدایش میلرزید و در زیر نقاب خنده دارش کبود شده بود و خیس عرق، گفت:
- سوالم اینه که... چطور بگم خب؟ آها... سیبل، تو از چه مردی خوشت میاد؟
- ناگهان تریلانی کبود شد، سر و صورتش خیس عرق شد و گفت:
- همانا که آینده در حال الهام شدن به من است... پس به گوش باشید...
- سیبل، ببینم، کف بینی من تموم نشد؟
رودولف و آرسینوسی که اصلا حوصله جیغ و داد کراب و البته پیشگویی تریلانی را نداشتند به سرعت از محل متواری شدند، هیچ چیز نباید آن دو را از کار اصلیشان منحرف میکرد!
تریلانی چشمانش را باز کرد و گفت:
- ای بابا... تازه میخواستم آیندشونو بگم... چرا در رفتن؟ عیب نداره... لیاقت ندارن دیگه!
آرسینوس و رودولف همچنان که در حال دویدن بودند و از اتاق بزرگ میگذشتند، که رودولف گفت:
- بعدا باید یه دستی به سر و رو و لباست بکشیم راستی!
- مگه نگفتی خوبه؟
- حالا بهترش هم میکنیم... این همچین زیادی سبکه... یه روز اگر خواستی بری تو سیرک کار کنی بیشتر به دردت میخوره!
- ممنون از این همه صداقتی که داری.
- خواهش میکنم... هن... هن... خسته شدم!
- رسیدیم دیگه. بسه... بریم سراغ کی حالا؟