هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸

آلیس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۹ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۲۱ جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
جست و جو شروع شد و رنگ هوا به سمت تاریکی میرفت. لرد و دوستانش با بی حوصلگی، اطراف درخت بلوط پرسه میزدن. بلاتریکس محض تفنن، روی درخت حروف باستانی رو نقش میزد و باعث تغییر شکل شاخ و برگ ها یا بیرون اومدن آب پرتقال از بدنه ی درخت میشد.

لرد صدای کوبیده شدن و جست و خیز رو از زیر زمین شنید. توقف کرد و چوبش رو به سمت سنگ بزرگی گرفت که درست رو به روی درخت بلوط بود. وردی رو زمزمه کرد و سنگ دو تیکه شد. بلاتریکس از جا پرید و با دهن باز و چشم های متعجب، به قفس چوبی بزرگ که تا حدی هم دچار شکستگی شده بود نگاه میکرد.

اما نکته ی اصلی، موجودی بود که توی قفس حبس شده بود. یه ماده گرگ که یه انسان معمولی به سختی تا زانوش می رسید. یه گرگ خاکستری که توی قفس نگه داری میشد. نیمی از قفس هنوز زیر زمین بود.

همین حین، مرگ خوار ها به همراه اسنیپ و هکتور ظاهر شدن، اما به خاطر شرایط، کسی حواسش به بازخواست اسنیپ نبود. بلاتریکس رو به اسنیپ کرد و گفت: چی توی مغزت میگذشت که این هیولا رو به اینجا آوردی؟

اسنیپ کاملا خونسرد گفت: این به هیولا نیست، یه گرگه که محض اطلاعتون دوازده تا توله ی مشکی هم داره و همین دیشب آوردیمش اینجا. می بینید که توی قفسه و کاملا تحت کنترله.

هنوز جمله ی اسنیپ تموم نشده بود که گرگ خشمگین با کله به قفس چوبی کوبید طوری که خون از پیشونیش سرازیر شد. چهره ی لرد و بلاتریکس منقلب شد و تا حدودی چندششون شد. بقیه ی حاضرین اما حسابی ترسیده بودن.

ماده گرگ، پر قدرت و جادویی به نظر می رسید و سعی داشت قفس رو بشکنه و تلاشش داشت به ثمر می رسید و سوال این بود که با این گرگ و توله هاش چیکار باید کرد؟


هر وقت به کمکم نیاز داشتی به اون قسمت از آسمون نگاه کن که پنج تا ماه کامل در حال درخشیدن هستن.


پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۸

میراندا فلاکتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۴۰ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۹
از هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
لرد سرش را بالا گرفت و از جیبش یک شکلات شکلات 99 درصد در اورد و به نارسیسا داد.
نارسیسا که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، پوستش را از هم درید و به سمت دیگری رفت تا سرگرم خخوردن شلکات خود شود.
لینی با حسرت به شکلات نارسیسا زل زد و اه کشید.
لرد به جلو خم شد و چوب دستس اش را به سمت مورچه های روی زمین گرفت و زیر لب گفت:
-وین گاردیوم لویوسا.
مورچه ها در هوا معلق شدند.

-خوب خوب خوب. بازم خوب. مرگخواران عزیز من. بهتر است شروع کنم.ها؟ ولی بهتر است یک بار دیگر چک کنیم. نارسیسا؟! نارسی؟! سی؟! نارسیسا ی عزیزز ما کجا رفته؟
لوسیوس مالفوی به خشم به لرد نگاهی انداخت ولی از ترس چیزی نگفت. چند دقیقه بعد با دیدن چیزی با تته پته و وحشت به لرد گفت:
- قربان!
-بله؟
-شکلاته. کارخودش رو ساخت.
-چی؟
لوسیوس به نارسیسای کوچک شده اشاره کرد.
حالا دیگر هم قد یک جن خانگی(دور از اصل و نسبش) شده بود .
لرد مدتی به نارسیسا ی کوتوله نگاه کرد و بعد ارام ارام شروع کرد به خندیدن.مدتی ارام خندید و رفته رفته خنده اش تبدیل به قهقهه شد .
-او فکر کنیم شکلات اشتباهی به او داده ام. ان شکلات برای تنبیه بود نه تشویق. الان درستش میکنم.
لینی نفسی از سر اسودگی کشید و خدارا شکر کرد که ان شکلات نسیب او نشده بود.
-بسپارش به من لرد.
لینی چوبدستی اش را به سمت نارسیسا که با اشک به او زل زده بود، گرفت.
- اینگورجیو!
لحظاتی بعد نارسیسا تبدیل به یک غول بیابانی( باز هم دور از اصل و نسبش) شده بود.

-مثل اینکه زیادی بزرگ شد.
لوسیوس به اخم به نارس گفت:
-عزیزم. چرا حرفی نمیزنی؟
نارسی خواست چیزی بگه که صداش در نیومد.
لوسیوس با دو دست کوبید به سرش.
-دراکو. کجایی ببینی مامانت غول شد. لال شد. وای بدبخت شدم. زن بیچاره ی من.
لرد با تعجب به لوسیوس که عین دختر های 14 ساله به سر و رویش میکوبید نگا کرد.
-لوسیوس. مرگخوار کمی عزیز ما! این چه کاریست؟ الان درستش میکنم.
و بعد چوبدستی اش را به سمت نارسی گرفت.و با یک حرکت نرم نارسی به حالت اول برگشت. و حالا دگر صدایش هم در می امد.
-ممنونم سرورم.
لرد با غرور گفت:
-قابلی نداشت. بسیار خوب. بریم سراغ شکنجه ها.
با نگاهی به هوا فهید که کار از کار گذشته است و مورچه ها گریخته اند.
لرد دادی کشید و لعنتی به اسنیب و هکتور فرستاد .
-مرگخواران عزیز من. همگی به دنبال اسنیب و هکتور میگردید. هرچه زود تر پیداشون کنین.
همگی ( بجز بلاتریکس)با ترس و لزر گفتند:
-بله لرد بزرگ!


Ravenclow for ever
Hp


پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-رسیدن...ما دیدیم!

با فریاد ناگهانی لرد، مرگخواران از جا پریدند و رودولف فرصت طلب هم به اطراف سرک کشید.
-کوشن ارباب؟ کجا هستن؟ نمی بینمشون. مادام رزمرتا هم باهاشونه؟

لرد سیاه با وقار طمانینه جلو رفت و مرگخواران محو این حرکتش شدند. وقتی نوشتنش اینقدر سخت بود چه کسی می داند که انجام دادنش چقدر می تواند سخت باشد.
لرد سیاه به زمین اشاره کرد.
-چطور نمی بینین؟ ولی اهمیتی نداره.ما به جای شما هم می بینیم. چیزی از چشمان تیزبین ما پنهان نمی ماند. این هکتور...و این اسنیپ!

مرگخواران نگاه کردند...دوباره نگاه کردند...باز هم نگاه کردند...

-ارباب...اینجا که کسی نیست...
-من چیزی رو زمین نمی بینم...
-بجز دو سه برگ خشکیده و...دو تا مورچه! برگ که نمی تونن باشن. ارباب... منظور شما مورچه ها...

لرد سیاه سرش را تکان داد.
-البته...چطور متوجه نشدین؟ یاران ما خواستن شناسایی نشن. خودشونو به این شکل در آوردن. باهوشن. ما شناختیمشون. تیم کنترل و تشخیص هویت ما کجاست؟

نارسیسا از جا پرید.
-اینجام ارباب! چشم ارباب...کنترل می کنم.

دستی به سر یکی از مورچه ها کشید.
-روغنی نیست...شناسایی کردم ارباب. این هکتوره. اون یکی هم اسنیپ. آزارشون بدیم ارباب؟




پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
سمت لرد و مرگخوارا

لرد دست به سینه و با قیافه‌ای عبوس همچنان سرجاش وایساده بود. اما سرک کشیدن‌های گاه و بی‌گاه رودولف چیزی نبود که از چشمان تیز بینش پنهان بمونه و بتونه در مقابلش ساکت بمونه.
- چته رودولف؟ چرا اینقد وول می‌خوری؟

رودولف که سخت مشغول بررسی کردن اطراف بود، با حواس‌پرتی جواب می‌ده:
- ارباب!
- شیفته‌ی ما شدی رودولف؟
- نه ارباب... چیزه یعنی شما که همیشه رو سر من جا دارین. ولی مادام رزمرتا... دارم دنبال این ساحره‌ی با کمالات می‌گردم.

هنوز چند ثانیه از حرفای رودولف نگذشته بود که سایه‌ای بالای سر رودولف ظاهر می‌شه. حدس اینکه اون سایه متعلق به کیه احتمالا براتون سخت نخواهد بود، بلاتریکس!
- چیزی گفتی رودولف؟
- من؟ نه. چیزی گفتم مگه؟
- پس سرتو بنداز پایین و به جاش اربابو نگاه کن.
- ارباب خودتون ببینین منو به کی دادین... باشه خب، انداختم پایین.

رودولف سرشو پایین می‌ندازه و به پاهای لرد چشم می‌دوزه. سبزه‌هایی که اطراف پای لرد سبز شده بودن مجددا رودولفو به حرف میارن.
- ارباب، از صبر زیاد زیر پاتون علف سبز شده. اگه اجازه بدین من می‌رم هکتورو از پیش مادام رزمرتا هم که شده پیدا می‌کنم و براتون میارم!

با این حرف، چوبدستی بلاتریکس بالا میاد و از شرح وقایع بعدی به دلیل شامل شدن مقدار زیادی خشونت در اون، می‌پرهیزیم.
لرد هم که راضی به نظر می‌رسید دوباره دست به سینه می‌شه بلکه هکتور و اسنیپ از راه برسن و به انتظارش پایان بدن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ شنبه ۹ دی ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
خلاصه: لرد قراره به افتتاحیه مجموعه تفریحی مادام رزمرتا بره و محفلیا هم خبردار شدن. اسنیپ و هکتور با همکاری هم سه چهارتا مشنگ انتخاب کردن تا لرد شکنجه شون کنه یه کم سرگرم بشه...

=====

لرد با عصبانیت به مجموعه تفریحی خالی نگاه کرد؛ همه جا سکوت بود. نه محفلی ای که بکشند و خونش را دور همی میل کنند و نه مشنگی که کمی سر به سرش بگذارند و بخندند. حتی یک پرنده هم نبود که گوشتش بکنند و بخورند.

- مگه ما هکتور رو نفرستادیم مقر رو برامون آماده کنه؟! ما حتی یک سال و هفت ماه و شش روز هم بهش وقت دادیم!

هیچکدام از مرگخواران جرئت نداشت اظهار کند که "لردا! اشتباه حساب کردین!" یا اینکه "اینجا فقط یه شهر بازی ساده ست!" و هریک سوت زنان مشغول تماشای جایی شدند.

تصویر کوچک شده

آن طرف تر

- آخیش... دیدی مشنگه چجوری نگامون میکرد؟
- اسنیپ، میدونی الان تو از اون مشنگه مسخره تر به نظر میای؟ معجون اسنیپ جدی کن بدم؟
-
- مثل اینکه نمیخواد! نمیدونی اگه لرد بخواد از خونه ریدل تا اینجا بیاد چقد طول میکشه؟

اسنیپ با احتیاط سرش را خاراند که روغن سرش کم نشود.
- همونقد که طول کشید تو برسی؟
- نه ببین، من یه ویبره جهشی زدم زود اومدم اینجا. لرد دیدن بقیه بخوان روی تخت بیارنشون طول میکشه، گفتن من بیام اینجارو حاضر کنم.
- مگه تو جزو بقیه نبودی؟
- نه؛ لرد میترسن معجون سازشون زیر پا له بشه... میبینی چقد عنایت دارن به من؟
-
- حسودیت شد؟

اسنیپ کمی فکر کرد؛ گروه عجق وجقشان دست کم...
- نیم ساعت پیش رسیدن!



پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
اسنیپ نگاه عاقل اندر سفیه به هکتور انداخت و فهمید که در حال کم اوردن هست!
-200 امتیاز ازت کم  میکنم!
_ برای چی؟
-واسه پرسیدن سوال سخت و قرار دادن من توی تنگنا!
هکتور:
اسنیپ:
هکتور:
اسنیپ: خب حالا!...فعلا طرفدار ها رو بیخیال اول باید بریم چند تا مشنگ فربه جور کنیم واسه ی لرد!

کیلومتر ها اونور تر! مقر فرماندهی محفل!:

لوپین خوش و خرم بر روی صندلی لای لای مادر بزرگوار سیریوس  نشسته بود و سعی میکرد ناخون هاش رو مثل فیلم های گرگینه ای مشنگی در یک ان به پنجه تبدیل کنه! در میان همین زور زدن ها و تلاش کردن ها بود که یک دفعه صدایی حسش رو پراند!
-اووووووهووووویییی!
بوپین با اقات تلخی از حس پریده اش به سمت شومینه چرخید...
-ویزلی!؟ نمیبینی من توی حسم! و دارم یه کار حساس انجام میدم؟
لوئیس ابروهایش  رو  که الان بیشتر با ابرو های اتیشی شباهت داشت بالا برد و گفت:
چرا .....ولی یه پیغام مهم دارم....منم عاشق این نیستم که کله ام رو هل بدم توی شومینه!
-پیغام مهم؟
-اره امروز افتتاح مجموعه تفریحی مادام رزمرتا بود .....والدرمورت هم میخواهد بره اون جا...فکر کنم خودت میدونی ادامش چی میشه!
ریموس با شنیدن حرف های اون بیخیال ماجرای پنجه ها شد و مثل گرگ! دوید تا به بقیه خبر بده!

چند کیلومتر این ور تر یک جای شلوغ در دنیای مشنگی...!:

اسنیپ با لبخندی شیطانی به دو دختر و دو پسر اشاره کرد  و به هکتور گفت:
خب جز اون دو تایی که واسه شکنجه گرفتیم نظرت چیه این چهار تا رو هم ببریم  اتیش بزنیم لرد از روشون بپره!؟


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ چهارشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
سیوروس باناباوری تکرار کرد:
- ارباب؟! می خواد بیاد اینجا؟!
هکتور فریاد زد
- آره!
سیوروس به اطرافش نگاه کرد. وضعیت مجموعه تفریحی خوب بود اما نه برای لرد! حالا که خود ارباب می خواست از آنجا دیدن کند باید همه چیز باید در حد کمال میبود. اما اگر نمی توانستند چه؟ احتمالا ارباب" "و" " سپس" " و در آخر هم" " میشد.
سیوروس و هکتور که ظاهرا هردو به عمق فاجعه پی برده بودند رو به روی یکدیگر ایستادند و به همفکری پرداختند. هکتور گفت:
- هرچه قدر وحشتش بیشتر باشه ارباب هم بیشتر خوشش میاد
سیوروس با تکان سر تایید کرد و به هکتور گفت:
- مغازه بارگین و بارکز بهترین جاست
و هردو خود را به در کوبیدند.پس از وارسی کردن ظاهر بیرونی مجموعه تفریحی مادام رزمرتا به سمت کوچه ناکترین (که بسیار خلوت بود) رفتند و وارد مغازه شدند.سیوروس به تندی گفت:
- سلام بارگین
بارگین خودش را روی میز انداخت و پرسید:
- چی شده درهمی سیوروس؟
هکتور جواب داد:
- لرد داره میاد از مجموعه تفریحی دیدن کنه!
- اوه اوه... پس اوضاعتون خرابه
سیوروس نعره زد:
- الان وقتش نیست بارگین!
هکتور و سیوروس به سراغ اشیاء طلسم شده و چیز هایی از این قبیل رفتند که روی مشنگ ها هم تاثیر بگذارد زیرا همیشه یکی از سرگرمی های لرد شکنجه دادن مشنگ ها بود! یکی از چیزهایی که ارباب حتما از آن ها خوشش میامد اشیاء پر زرق و برق بود. اگر جادویی و شیطانی هم بود که دیگر نگو و نپرس از طرفی دیگر هم فکری به ذهن سیوروس رسید. لرد نقطه مخالف محفلی ها بود پس اگر یک محفلی از مجموعه تفریحی خوشش بیاید, ارباب بدش میاید و برعکس! اگر یک محفلی از آنجا بدش بیاید لرد حتما عاشق آنجا میشد! (سیوروس از دست نظریه هایش سردرد گرفت!) در آخر, هکتور و سیوروس با دستان پر و با زور چوبدستی (قرار نبود چیزی بخرند!)اجناس را بیرون بردند.
-----
سیوروس و هکتور در را با پا باز کردند و ورودی با دست پر داشتند (همانطور که اشاره شد) سیوروس و هکتور با پخش کردن وسایل شروع کردند و سعی کردند تا حد امکان مخفی بمانند تا وقتی کسی با آن ور می رفت غافل گیر شود و خلاصه باعث خنده لرد شود.پس از انجام این کار میشد گفت که مجموعه تفرحی لرد را راضی کند.ناگهان نفس هکتور بند آمد و گفت:
- سیوروس! مشنگ هارو چیکار کنیم
سیوروس وارد حالت" "شد. به کلی اینکه لرد می خواهد برای تفریح چند مشنگ را آزار بدهد را فراموش کرده بود. لرد در یک مجموعه تفریحی باشد و مشنگ آزاری نکند؟! امکان نداشت.مثل این است که بگویید گاو به جای شیر عسل بدهد!
هکتور دستش را بر سرش کوبید و گفت:
- سیوروس! این همه آدم و طرفدار رو چیکار کنیم! ارباب اگه بیاد اینجا همشون به باد فنا میرن: shout:
- ولی ارباب که همیشه دوست داشت آدم های بی کار رو ادب کنه!
- آره ولی ارباب انتظار یه مجموعه تفریحی بی عیب و نقص رو داره!




پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
سیوروس می دوید و سنگش را تکان می‌داد. سیوروس از همان بچگی دوست داشت سنگش را تکان بدهد. در پنج ماهگی، سیوروس را به خاطر تکان دادن یک سنگ به زندان بردند. در 2 سالگی چون خیلی سنگ تکان داده بود، دادگاه برایش حکم قصاص برید و او را گرفتند و تکان دادند. در 15 سالگی دیگر تکان دادن سنگ ها برایش کافی نبود و آدم ها را تکان می داد. اوج شهرت سیوروس بخاطر آهنگ تکون بده ی او است که تا کنون هزاران انسان و سنگ را تکان داده است.

این بار باد بود که نخ های ریش شده ی بیکینی سیوروس را تکان می داد. سیوروس بی توجه به نخ نما بودن بیکینی گلدارش همینطور می دوید و می دوید و می دوید تا به مجموعه استخر آبی رویاییش برسد.
-من یه دونده ـــــَــم؛ آرزو دارَمــــ؛ تو مجموعه ـت باشم! تصویر کوچک شده


و اینجا بود که کارگردان و نگارنده و سیوروسی که در حال دویدن بود کمی فکر کردند و به این نتیجه رسیدند که دویدن مدیر خفن یک سایت خفن با لباس بیکینی نخ نما شده و موهای چربی که در هوا تاب بر می دارند به هیچ وجه در شان آنها نیست. و بعلاوه سوژه ـشان هیچ مسیر مشخصی نخواهد داشت. بنابراین تصمیم گرفتند کمی فلش بک کنند و بروند دو پست عقب تر...

فلش بک به دوتا پست عقب تر:


یکی از طرفداران پر دل و جرئت، آغوشش را دو برابر توانش باز کرد و همینطور که دست هایش در حال کنده شدن بودند، گفت:
-سیو!
-مرگ! زهرِ اسنورکک شاخ چروکیده! برین کنار لطفا!

اینجا بود که نوایِ کلید اسرار در هوا پیچید و قدرت کارگردان را در صورت دشمن کوبید.

اسنیپ پشت میکروفون گاه ایستاد و رو به مردم گفت:
-سلام نمیکنم خدمت تمام کسانی که اینجا هستن و به جاش 500 امتیاز از گریفیندور کم میکنم و 100 امتیاز به تموم شماهایی اضافه میکنم که اینجا هستین. امروز ما اینجا جمع شدیم تا بازگشایی مجموعه تفریحی مادام رزمرتا رو اعلام کنیم. خب! اعلام کردیم. حالا برین خونه ـتون!

همین که سیوروس می‌خواست سرش را بیندازد و همانطور که وارد جمعیت شده بود از جمعیت خارج شود، هکتوری سوار بر اسب سفید از راه رسید و با سیوروس ازدواج کرد. خبری را با حنجره تنومندش فریاد زد:
-ارباب میخوان جهت سرگرمی و دیدن و کشتن تعدادی مشنگ به مجموعه تفریحی رزمرتا بیان و در مورد صلاحیت وجودش اظهار نظر کنن.

سیوروس قصه ی ما:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۵ ۲۲:۱۱:۴۰


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- مرگ! زهرِ اسنورکک شاخ چروکیده! من بعد سال ها گشت و گذار تو تاپیک ها اومدم یه تاپیک ابوتیاره گیر اُوُردم توش یه سوژه ای دادم و اومدم توش کارای خفن بکنم و امتیاز کم کنم. نیومدم فیلم هندی یا از اون بدتر، رمان عشقی ایرانی بازی کنم که. 400 امتیاز! اصن تو کی بودی حالا؟

- والا تو یکی نذاشتی دافنه یکم فضا رو توصیف کنه بگه ما کی ایم، تو کی ای. این جا چی کار می کنی یا اصن سوژه چیه. مردیکه بی مروت! آسایش دو گیتی رو تو مگه نمی خوای؟ نمی خوای لابد دیگه. منم بودم نمی خواستم. راه می ری آپارات می کنی اون دنیا، دوباره برمی گردی این دنیا، بر می گردی با احساسات بچه ی مردم بازی می کنی! عاقا! تو مگه همین الان تو اخبار نگفتی مردی؟

سیو از تاسف سری تکان داد: دهِه. نه دیگه. رفته بودم حاجیه لیلیمونو بیارم بیایم اینجا صفاسیتی. :sharti: خیلی خنگی. به پدرت رفتی. شونصد امتیاز دیگه کم می کنم!

شخص نامعلوم هم خشتکش را درید و گفت: جم کن بینم باو جوگیرِ بدبخت! اصن من برای قیافه ی مشنگ تو ذوق زده شده بودم؟ دماغ عقابی، موی بلند، روی سیاه، واه و واه و واه.

سپس یورتمه کنان و شیهه کشان رفت روی سه پایه اش تا زیر سایه بنشیند و هر وقت سیو، موهایش را اصلاح کرد و سوار بر اسب سفید دنبالش آمد برود. بقیه جمعیت هم تا سیوروس به سرش نزده بود و امتیاز کم نکرده بود، پراکنده شدند.

سیو هم سرشو پایین انداخته بود و داشت به چشم های هری فکر می کرد و همین جوری هم داشت می رفت با سر داخل شیشه که مادام رمزتا در را باز کرد و 101 هیپوگریف خالدارش ریختند روی سرش و او را لیسه باران کردند و سیو که تکلیفش با خودش معلوم نبود یکی در میان به سگ ها آودا و اکسپلیارموس زد تا این که بالاخره رهایش کردند و آن موقع بود که ورژن آپگرید شده با تاون هال 9 و بدون جم های الکی ِ مادام رمزتا را دید.

سیو با جادو ردایش را ناپدید کرد و درحالی که با بیکینی گلدارش () دوان دوان به طرف مجموعه استخر آبی می رفت سنگ مرده زنده کنش را تکان می داد تا روح لیلی را ظاهر کند..


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۴ ۲۳:۵۲:۱۷

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
سوژه جدید



هوا بس سرد و سوزناک بود.ابرهای سیاه و غران پهنای آسمان را می شکافتند و پیش می آمدند.گاه نیز در میانه راه غرش کنان به پر و پای یکدیگر می پیچیدند تا سایر نوسانات جوی از جمله تندر و رعد و برق های سهمگین را سبب شوند.

دوربین به سختی به نزدیکترین تیر چراغ برق چنگ انداخته بود تا خود را از خطر پرتاب شدن میان تاپیک های ناشناخته ی دیگر این انجمن که قرن ها بود پستی در انها نواخته نشده بود نجات دهد.سایر عوامل فیلم برداری نیز درحالیکه در برابر وزش شدید باد سرها را خم کرده بودند به ترتیب از پاچه شلوارهای یکدیگر اویزان مانده و در برابر جریان باد چون زنجیری انسانی به هر سو تاب میخوردند.

- اهم!

با شنیدن صدای سرفه خشک و هشدارگونه نگارنده اعضای فیلم برداری به سختی سرهایشان را در مسیر ابرو انداختن های نگارنده چرخاندند تا در کسری از ثانیه به این واقعیت پی ببرند که دوربین در حالت زوم مشغول فیلم برداری از تجمع ابرهایی بوده که همواره بر فراز سر اسنیپ در تکاپو هستند.

عوامل فیلم برداری:
نگارنده:

بلافاصله عوامل فیلم برداری دست از پاچه یکدیگر شسته و مثل انسان های متمدن بر روی زمین ایستادند.وضعیت جوی نیز در یک چشم به هم زدن جای خود را به آسمانی افتابی همراه با وزش ملایم نسیم و صدای چهچه پرندگان داد.همچنین برای باقی روز وزش پراکنده باد به همراه بارش های پراکنده در کوهپایه ها...

-اهـــه اوهـو اهمـــــم!


سرفه حنجره پاره کن نگارنده باعث شد دوربین دست از شیطنت برداشته و بر روی اصل موضوع زوم کند.مجموعه تفریحی رزمرتا...مکانی که از با فوت نویسنده و زدودن لایه گرد و غبار از روی ان از اعماق تاریخ سربرآورده بود تا در خدمت سوژه ای جدید باشد.

سپس دوربین چرخید تا بر روی اسنیپی زوم کند که با وقار و متانت همراه تجمع غران ابرهای توفنده خشم بالای سرش، از میان جمعیت پله های ورودی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد تا خود را به جماعتی برساند که بر بالای پلکان در انتظارش بودند.

-سیو!


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۴ ۱۹:۱۳:۴۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.