هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سدریک عزیز

سرم خیلی شلوغ بود. بیست و چهار تا نقد در این فاصله انجام دادم و سعی کردم زودتر تمومشون کنم که نوبت به نقد شما برسه...

خیر!

از این خبرا نبود! ما دروغ گفتیم!

نمی دونم چرا پست شما رو ندیده بودم. وگرنه زودتر از اینا نقد می شد. بیکار بودم!


بررسی پست شماره 560 خانه ریدل، سدریک دیگوری:


اولین نکته ای که در پست شما جلب توجه می کنه کوتاه بودنشه. و این چیزیه که تازگیا خیلی روش تاکید دارم چون فکر می کنم پست های طولانی و طومار وار، فعالیت رو کم تر می کنن. به نظر من خوندن چهار پست کوتاه راحت تر و جالب تر از خوندن دو پست طولانیه. برای همین تا وقتی که دلیل خاصی ندارین به همین شکل، کوتاه بنویسین. دلیل خاص یعنی مثلا بخوایین ماجرا رو به نقطه خاصی برسونین...یا گرهی ازش باز کنین.


نقل قول:
برای چند لحظه سکوت در خانه ریدل حکم فرما بود. همه مرگخواران، به نامه نیمه سوخته وسط اتاق نگاه میکردند.
پست قبلی در نقطه هیجان انگیزی تموم شده...و این جا فردی که قصد ادامه دادن داره وظیفه داره اون هیجان رو حفظ کنه. یعنی مکان رو تغییر نده...زمان رو به جلو یا عقب نبره...دیالوگ یا توضیحی درباره چیز دیگه ای ننویسه. ماجرا رو از همون نقطه هیجان انگیز ادامه بده. شما هم همین کار رو انجام دادین.


نقل قول:
- بسه دیگه. من که مُردم. شما برید نامه رو بخونید ببینیم چی میشه دیگه.
به سوژه هایی که طی داستان به شما داده می شه دقت کنین.
اول دقت کنین که بتونین این سوژه ها رو تشخیص بدین و از لابلای داستان درشون بیارین. و دوم دقت کنین که درست ازشون استفاده کنین. فکر کنین که این سوژه به چه شکلی جالب تر می شه؟
الان این قضیه مردن رودولف سوژه بود. شما قسمت اول رو درست گرفتین. ولی کدوم جالب تره؟
این که رودولف مرده باشه و اصرار داشته باشه که توی سوژه می مونه و هی بیاد حرف بزنه و ابراز وجود کنه؟
یا این که بگه باشه، من مردم! و بره پی کارش؟

انتخاب شما گزینه دوم بود...ولی به نظر من راه اول خیلی جالب تر بود. این سوژه های ریز هستن که داستان رو جذاب و زنده نگه می دارین. سعی کنین این سوژه ها رو از دست ندین.



نقل قول:
به نام زئوس
به نکته های ریز دقت کنین. نامه رو زئوس نوشته...برای همین بهتر نبود بگه "به نام خودم یا خودمان"؟


نقل قول:
پس گرفتن نفرین زئوس سنت های خاص خود را دارد. برای اینکار ابتدا باید دلیل نفرین از بین برود و دلیل این نفرین، ناراحتی بیش از حد مردم جادوگر از لرد سیاه است. شما باید به نیابت از ایشان، از مردم به ویژه محفلی ها حلالیت بطلبید.
ایده خوبی بود. زئوس باید یه شرطی برای بخشیدن اینا می ذاشت. و شما شرط خوبی رو انتخاب کردین.
گرفتن حلالیت توسط سیاها سوژه ایه که چند بار داده شده. ولی اصلا مهم نیست. سوژه ها رو می شه دوباره و سه باره داد و هر بار مسیر جدیدی رو طی کرد. مخصوصا چون اعضا و شخصیت ها هم عوض می شن و همین باعث می شه در سوژه های یکسان هم داستان متفاوت باشه.


نقل قول:
- ما بریم از محفلی ها حلالیت بطلبیم؟ صد سال سیاه.

- اصن مگه ما چیکار کردیم که از دستمون ناراحتن؟ فقط یه چندتاشونو کشتیم. مگه چیه؟
طنز ملایم پست شما دوست داشتنی بود. مشخصه که از پس نوشتن این شکل طنزدیالوگی بر میایین. نقاط قوت خودتونو بشناسین و روشون تمرکز کنین. مثلا اگه دیالوگ های شما جالب باشه، می تونین دیالوگ های پست بعدی رو بیشتر کنین. برخورد سیاها با قضیه خوب و منطقی بود. اگه قراره تمرکزتون روی دیالوگ ها باشه باید روی شخصیت ها تسلط کافی داشته باشین. چه شخصیت های کتاب و چه سایت...و فراموش نکنین که شخصیت های ایفای نقش سایت مهم تر از کتاب هستن. به شخصیت هاتون بیشتر فرصت ابراز وجود بدین. فرصت حرف زدن...احساس کردن...رفتار کردن!
ضمنا اگه در آینده عضو گروهی شدین، طنزتون هم باید مطابق با گروهی که عضوش شدین شکل بگیره.


نقل قول:
در میان همهمه مرگخواران صدای فریاد سیوروس از اتاق بغلی به گوش رسید:
- پس خریدای من کوووو؟
یکی دیگه از وظایف نویسنده ها اینه که جلوی فراموش شدن سوژه های به درد بخور داستان رو بگیرن.این قضیه خرید سیوروس کم کم داشت فراموش می شد و شما جلوی این کار رو گرفتین. کارتون درست بود.
پایان پستتون خوب بود. الان مرگخوارا مجبورن هم مشکل گرفتن حلالیت رو حل کنن و هم یه جوری سیوروس رو دست به سر کنن.


پست شما کوتاه و دلنشین بود. نه توصیف فوق العاده ای داشت و نه فضاسازی منحصر به فردی و نه طنز خیلی قدرتمندی. ولی خوندنش حس خوبی به خواننده می داد. شما خیلی واضح و روشن نوشتین...ایده خوبی به داستان اضافه کردین و مسیرش رو مشخص کردین. همین کافیه! پست شما در کنار مفید بودن برای سوژه، خواننده رو ترغیب به خوندن می کنه. به نظر من سبک نوشتنتون رو عوض نکنین. سعی نکنین شبیه عده یا شخص خاصی بنویسین. به همین شکل ساده و صمیمی بنویسین.



موفق باشید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۰:۰۲:۲۱



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵

سدریک دیگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ جمعه ۲۰ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۵
از این طرف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
سلام بر لرد سیاه.
درخواست نقد این پستو داشتم بی زحمت.
بعد از مدت ها یه رول نوشتم میخواستم دوباره ایراداتم را بفهمم.
ممنون از لطفتون.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۳۵ شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 390 باشگاه دوئل، رودولف لسترنج:


نقل قول:
چرا ته نداش؟چرا داستان نداش؟چرا دارم هر روز بدتر مینویسم ارباب؟!
با یک سومش موافقم! البته ته داشت...ولی به نظر من ضعیف ترین قسمتش تهش بود. انگار نوشتی و نوشتی و یهو حوصلت سر رفته و خواستی تمومش کنی...
اگه اشتباه نکرده باشم اینو تو نقد یکی از پست های دیگه ات هم گفته بودم. اگه اینطوره یعنی گاهی دچار این حالت می شی. اگه مجبور نباشی پست رو همون موقع تموم کنی(مثل پست دوئل) وقتی حوصلت سر رفت بقیه شو بذار برای بعد.


و اما دو سوم دیگه!
داستان نداشت؟
داشت!...ولی فرض کنیم که نداشت. باید داشته باشه؟ شما هیچ فیلم خوبی ندیدی که داستان خاصی نداشته باشه و مثلا بخشی از زندگی یه نفر رو نشون بده؟ من دیدم...همچین کتابایی هم خوندم. پس لازم نیست همیشه داستان واضح و خفنی داشته باشیم.


هر روز داری بدتر می نویسی؟
امتیازای دوئلت که اینو نمی گن. این امتیازا حداقل منعکس کننده سلیقه من و دو نفر از اعضای ایفای نقش که به نظر من نویسنده های خیلی خوبی هستن هست. پس حداقل من و این دو نفر با نظرت مخالفیم.
ولی بازم بیا فرض کنیم حرفت درسته...بد می نویسی. چرا نمی تونی خودتو همین جوری قبول کنی؟ چرا فکر می کنی هر روز باید بهتر از روز قبل باشی؟ بهتر نیست هدفت رو عوض کنی؟ هدفت نمی تونه حضور داشتن باشه؟ فعالیت در ایفای نقش با همین سطح نوشته ای که داری؟ راضی بودن اونقدرا هم سخت نیست. چون اگه با این پست راضی نمی شی معنیش اینه که زیادی سخت گیری. این جلوی لذت بردنت رو می گیره. به خودت اجازه بده گاهی بد بنویسی...متوسط بنویسی...تو خالی بنویسی. صرفا چون دلت می خواد بنویسی!
و تکرار می کنم...گرچه می دونم تاثیری روی شما نداره ...خیلی خوب می نویسی.
غرور بی جا چیز خوبی نیست...ولی برعکسش هم خوب نیست! این که کارهایی که انجام دادیم یا ویژگی های خوبی که داریم رو دست کم بگیریم و رد کنیم. شما این بر عکسه رو داری. حداقل در مورد نوشتن!

نقل قول:
ارباب کمکم کنید!
خودت به خودت کمک کن! قبول کن که خوبی. واقعا خوب.



این که بچه این دو تا شبیه لرد بشه ایده ای بود که قبل از این که شما دربارش حرف بزنی حدس می زدم بنویسی! برای همین فکر نمی کردم برام جالب باشه. یعنی قرار نبود با این ایده غافلگیر بشم و به این سادگیا ازش خوشم بیاد. ولی شما با ریزه کاری ها و جمله هات طوری این ایده رو نوشتی که واقعا خوب از آب در اومده.


نقل قول:
_وققققققققققققق...وققققققققققققققق!
جمله اول معمولا معرفی کننده پست شماست...سبک و حال و هواش. این که خواننده باید انتظار چه جور پستی رو داشته باشه. و بعضیا همین اول پیام اشتباهی رو به طرف می رسونن و همین باعث نارضایتی خواننده می شه.
پیام شما کاملا درست بود. این نکته خوبیه!


نقل قول:
عقربه های ساعت دیواری خانه ریدل ها ساعت چهار صبح را نشان میداد،
نکته های ریزی وجود دارن که خیلی مهم نیستن ولی می شه ازشون استفاده کرد. ساعت های جادویی عدد نشون نمی دن. این ساعت می تونست ساعت آخرین مشنگی باشه که بلاتریکس کشته بود. یا ساعتی که یه خانم مشنگ به رودولف هدیه داده...و یا ساعت جادویی می موند و زمان گریه بچه رو نشون می داد! لازم نبود خواننده زمان دقیق رو بدونه.


نقل قول:
_چی شده؟!
این "چی شده" دیالوگ تکراری رودولفه...چیزی که باعث می شه هنوز قابل استفاده باشه اینه که شما تغییرش می دین. خود دیالوگ رو نه...موقعیت ها و روش هایی رو که ازش استفاده می کنین. مثلا این جا "چی شده؟" واقعا به معنی "چی شده؟" هست. همین باعث می شه این دیالوگ از اون حالت تکراری و بی معنی در بیاد. یا مثلا اینجا:
نقل قول:
_عم!قورت دادم ارباب....گفتم چی شده؟!



نقل قول:
رودولف جونیور سری طاس داشت،درست به مانند لرد...دماغی تقریبا نداشت،تقریبا به مانند لرد...و چشمانی قرمز رنگ،قرمز تر از چشمان لرد!
لرد بیچاره مادرزادی همین شکلی بوده که این شکلی بودن بچه تقصیر اون باشه آخه؟!
ولی به هر حال سوژه خوبی بود. همین مسخرگی جالبش کرده.


نقل قول:
هر چند لرد دامن زدن به شایعات مربوط به رودولف جونیور را ممنوع کرده بود،اما صحبت های رودولف مبنی بر اینکه شوهر خاله ی دختر دایی اش هم مبتلا به ریزش مو بود،و مادرِ جاریِ عمه اش هم یک بار صابون در چشمش رفته بود و چشمم قرمز شده بود،و همسایه خانه عموزاده اش در روستای اجدادی دماغش در گذشته شکسته بود، هم در قانع شدن ملت به اینکه این بچه فرزند بلاتریکس و رودولف است بی تاثیر نبود!
توجیه ها خیلی خوب و حساب شده بودن. این توجیه ها باید مسخره نوشته می شدن...که تاثیرشون بیشتر بشه. و فکر می کنم هیچ توجیهی نمی تونست مسخره تر از اینا باشه!


پست شما طبق معمول پر از دیالوگ بود...ولی دیالوگ های خوب و قوی و کافی!
دیالوگ ها جای توضیحات رو نگرفته بودن. جایی که لازم بود، توضیح داده بودین. قسمت هایی که قرار بوده خنده دار بشن، خنده دار شدن. این خیلی مهمه....این یعنی شما موفق شدین!
شخصیت های شما خیلی قوی هستن...بلاتریکس، لرد، رودولف و حتی بچه هایی که حضور ندارن! دلیلش هم دیالوگ های درست و کامله. شخصیت های داستان شما جا افتاده هستن. تکلیفشون روشنه. خواننده هم خیلی راحت قبولشون می کنه.
قسمتی که شاید خیلی جالب نبود(از نظر طنز) قسمت مربوط به دختر بزرگه بود! اون جا می تونستین کمی زیاده روی کنین! البته می دونم که با توجه به حساسیت داستان و سوژه کار سختیه که بعضی از حد و مرز ها رو رعایت کنیم.


نقل قول:
سکوتی آرامش بخش، بر سرتاسر خانه ریدل را حکم فرما بود...تنها استثنا صدای سوت زدن رودولف در کنار دکه دربانی بود که برای تک و توک ساحره هایی که از خیابان میگذشتند،و با دیدن رودولف بر سرعت قدمهایشان اضافه میکردند،بود...
اون "را" در جمه اول اضافیه. ولی چیزی که به خاطرش به این قسمت اشاره کردم این نبود. صحنه ساده ای بود که به شکلی ساده، ولی قشنگ توصیف شده بود. صحنه مربوط به ساحره ها و تند شدن قدم هاشون.


نقل قول:
فرزندان رودولف و بلاتریکس،چند وقت پیش به خانه ویزلی ها فرستاده شده بوندند،تا ویزلی ها سرپرستی آنها را بر عهده بگیرند...اما هدف اصلی فرستاده شدن فرزندان رودولف و بلا این بوده که یا آنها بتواند ویزلی ها را منقرض کنن،یا حداقل اصلاح نژادی در خاندان ویزلی حاصل شود!
در بدترین احتمال هم که ویزلی ها به دلیل کمبود غذا،فرزندان رودولف و بلاتریکس را بخوردند!

و در هر کدام از سه حالت،مرگخواران سودی میکردند...لرد جادوگر خوشفکری بود!
این قسمت قسمتی بود که من احساس کردم فقط نوشته شده که رول تموم بشه. ایده اصلیش هم جالب بود...ولی محتواش به قدرت بقیه پست نبود. می شد کمی متفاوت تر نوشتش. مثلا رودولف و بلاتریکس از یه شلوغی استفاده کنن و بچه هاشونو قاطی ویزلیا کنن. اونا هم که حساب تعداد بچه هاشونو ندارن اصلا متوجه نشن که اینا بچه های خودشون نیستن.
یعنی اینجا یه توضیح اضافی لازم داشت...می تونست کمی کامل تر باشه. برای یه پست معمولی پایان خوبی بود. ولی این یه پست خوب بود و احتیاج به پایان بهتری داشت. چیزی که این جا قشنگ بود جمله آخرش بود. یه قضاوت محکم و مقتدر و به وضوح جانبدارانه!


تکیه پست شما روی شخصیت ها بود. و وقتی پستتون به یک عامل تکیه می کنه اون عامل باید خیلی قوی باشه. شخصیت های شما هم اونقدر قوی و خوب بودن که پستتونو به اندازه کافی بالا کشیدن!


خوب بود...به جان نجینی خوب بود...به هورکراکسمون قسم که خوب بود.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ارباب!
چرا ته نداش؟چرا داستان نداش؟چرا دارم هر روز بدتر مینویسم ارباب؟!

ارباب کمکم کنید!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۳۹ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 389 باشگاه دوئل، ایرما پینس:


نوشتن پست دوئل دو تا قانون اساسی داره. پیدا کردن ایده جالب برای سوژه و نوشتن اون به بهترین و جالب ترین شکل ممکن!

سوژه شما خیلی جدید نبود. ولی جالب بود. با توجه به شخصیت ایرما این "جالب بودن" ایجاد شده بود. ولی در مورد قانون دوم کمی مشکل داشتین! اوایل پست خیلی توضیح دادین...توضیحایی که خواننده رو خسته می کنه. اگه قراره توضیحی داده بشه, باید قبل از اون توضیحا یه چیزی به خواننده بدین که دنبالتون بیاد! جذب بشه. یه دیالوگ مهیج...یه جمله جالب. بعد می شه گفت اینو داشته باش تا توضیحاتمو بدم و برم سر اصل مطلب!(منظورم از گفتن، گفتن واقعی نیست...رسوندن منظوره.)


نقل قول:
آفتاب ملایم صبحگاهی از فراز کوه ها به قلعه باستانی هاگوارتز میتابید و به همراه آوای خروس ها و ولوله گنجشکان بر شاخسار درختان نوید فرا رسیدن روز تازه ای را میداد.ناقوس مدرسه به صدا درآمد.
خروس ها و گنجشک ها؟ تو هاگوارتز؟

البته اشکالی نداره. ولی بهتر نیست به جای این موجودات از جانوران جادویی استفاده کنیم؟ این کار فضای پستمونو جادویی تر می کنه.


نقل قول:
دنگ...دنگ...دنگ....نوای زنگ هفت بار تکرار شد،هفت!عدد عجیبی بود گویی از زمان باستان بین جادوگران و این عدد رابطه ای راز آلود وجود داشت.
مکث ها و فاصله ها و علامتگذاری ها بهتر می تونن لحن شما رو برسونن:
دنگ...دنگ...دنگ....
نوای زنگ هفت بار تکرار شد...
هفت! عدد عجیبی بود. گویی از زمان باستان بین جادوگران و این عدد رابطه ای راز آلود وجود داشت.



درباره ایرما خیلی توضیح دادین. حداقل رول دوئل برای این کار زیاد مناسب نبود. بالا گفتم که اگه قراره توضیحات طولانی و خسته کننده بدین، قبلش یه چیزی به خواننده بدین که جذب بشه. مثلا اول پست بگین که ایرما یه حفره مخفی پیدا می کنه... و بعد درباره زندگی روزانه ایرما توضیح بدین.


نقل قول:
آیا او خود این سرنوشت را خواسته بود،نه دقیقا!
علامت هاتونو درست بذارین...جمله اول شما سوالیه:
آیا او خود این سرنوشت را خواسته بود؟ نه دقیقا!


نقل قول:
پس از اتمام تحصیل وارد وزارتخانه شد

از این جا تا قسمت "ساعاتی بعد" پر از توضیحات بی دلیل و به درد نخوره! اینجا به درد نمی خورن. به این سوژه کمکی نمی کنن...جالبش نمی کنن. اینا فقط باعث می شن ایرما رو بهتر بشناسیم...که خب...جاش پست دوئل نیست. لازم نبود این قسمت کلا حذف بشه. می تونست خیلی خلاصه تر نوشته بشه.


قسمت باز کردن دریچه قشنگ بود. آروم و با دقت پیش رفته بودین. عجله ای برای باز کردن دریچه نداشتین. هر چند به نظر من بهتر بود وردی که موفق به باز کردن دریچه شه بود هم نوشته بشه(یه ورد ساختگی)...ولی به هر حال خوب بود. این جمله هم در انتها جالب ترش کرده بود:
نقل قول:
آموخته بود که طلسم خوب الزاما طلسمی پر سر و صدا و با حرکاتی نمایشی نیست.



نقل قول:
در حین گذر از راه مخفی ناگهان صدای خرناس وحشتناکی به گوشش رسید سریعا چوبدستی اش را روشن کرد و به دنبال منشا صدا گشت،کمی ترسیده بود
دوباره تاکید می کنم که علامت ها رو درست بذارین. مخصوصا از ویرگول اشتباه اشتباه می کنین. ویرگول برای وسط جمله هست. این جمله شما تموم شده.


اشتباهای تایپی تونو با یه بار خوندن پست می تونین اصلاح کنین. اشتباه تایپی روی پست جدی تاثیر منفی می ذاره. حس و حالش رو از بین می بره.


نقل قول:
گم شدن در جمعیت؟البته که نه به این شکل،آرزوی قلبی او گم شدن در جمعیت نبود،بلکه پذیرفته شدن در جمع بود.
آرزوی ایرما جالب بود.قشنگ بود. این قسمت رو می تونستین کمی بیشتر توضیح بدین. مثلا ایرما با دیدن تصویر خودش فکر کنه که آرزوش گم شدن در جمعیته...گیج بشه! و کمی بیشتر دقت کنه و متوجه بشه ایرمایی که توی آینه دیده می شه توسط جمع پذیرفته شده. این که یهو به این موضوع پی ببره می تونست جالب تر باشه.


نقل قول:
کسانی که به دنبالشان میگشت، در قاب آینه نبودند .
جمله آخر خیلی مهمه... و جمله آخر شما قشنگ بود.


اشکال عمده پست شما همین بود که احتمالا چون خیلی وقته نمی نویسین، احتیاج به کمی وقت دارین که دوباره مثل قبل بنویسین. مثل ماشینی که توقف می کنه و دوباره شروع به حرکت می کنه. برای رسیدن به سرعت قبلیش احتیاج به کمی زمان داره. شما هم صبور باشین. بخونین و بنویسین. بدون ترس از سوژه ها...بدون نگرانی از خراب کردن! سوژه ها مال اعضا هستن...اعضای قدیمی و جدید و قدیمی های دوباره برگشته! برای همین با خیال راحت برین سراغ سوژه ها. فعالیت اعضا از هر سوژه ای مهم تره. بیخودی چیزی رو کش ندین...توضیحاتتون به اندازه کافی و مربوط به داستان باشه...به درد بخوره. مفید باشه. توضیح بیش از حد هیجان ماجرا رو از بین می بره.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ دوشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵

ایرما پینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 184
آفلاین
تقاضایی دارم!
.


Underfed Vulture


قبل از صحبت کردن فکر کنید.
قبل از فکر کردن مطالعه کنید.





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 388 باشگاه دوئل، اورلا کوییرک:


نقل قول:
از نظر همه چی به عنوان یه پست دوئل. خیلی تند تند نوشتم
نکنین خب این کارو...چرا نگهش می دارین برای روز آخر؟ مهلت دوئل که زیاده...با عجله هیچوقت نمی شه چیز خوبی نوشت.


نقل قول:
و سوژه شم به نظرم معمولی بود.اصن کلا دیگه پستام به دلم نمیشینه :/
لازم نیست همیشه بشینه...هیچ وقت احساس نکن همه پستات باید تو یه سطح خاصی باشن. این جوری کم کم حساس می شی و فعالیتت کمتر می شه. یکی از مهم ترین دلایلی که باعث شده بعد از این همه سال، فعالیت من کم نشه اینه که حساسیت به خرج نمی دم. به نظر من فعالیت و بودنت مهم تر از کیفیت کارته. لازم نیست همه پست هامون خوب باشن. خیلی از اعضا بعد از مدتی توی این تله حساسیت میفتن! اینا یا کسایی هستن که مدت زیادی از عضویتشون می گذره و احساس می کنن باید "خفن" باشن...یا کسایی هستن که به هر نحوی اسمشون به عنوان نویسنده خوب در رفته و احساس می کنن دیگه باید خوب بنویسن. و هیچ عضوی نمی تونه همیشه خوب بنویسه. برای همین فعالیتشون کم می شه. دو سه ماه یه بار یه پست خیلی خوب می زنن و وانمود می کنن اگه بخوان می تونن هر روز و هر هفته این کار رو انجام بدن...ولی واقعیت اینه که نمی تونن!
حالا فکر کن اگه همه بخوان همین جوری خودخواهانه و برای حفظ موقعیت واسمشون فعالیت کنن چه بلایی سر سایت میاد.
(همه کم فعالیت ها و قدیمیا این حالت رو ندارن ها! مثلا یکی مثل تدی هیچ وقت تو این رده قرار نمی گیره. ولی خیلیا ناخودآگاه دچار این حالت می شن. شاید حتی خودشون هم متوجه نباشن!)


به نظر من پست های شما وقتی به دلت نمی شینه که سوژه به دلت ننشسته باشه.
شما بری تو یه انجمن...یه سوژه ای رو بخونی و به نظرت خیلی جالب باشه. دلت بخواد ادامش بدی. اینجا تقریبا غیر ممکنه پستت به دلت نشینه.
ولی مشکل اینجاس که خیلی از اعضای سایت با خودشون می گن من الان می خوام برم یه پست بزنم...دو تا سوژه می خونن. یکی رو اجبارا انتخاب می کنن و اجبارا پست می زنن. طبیعیه که پست به دلشون نشینه. برای همینه که محفلیا و مرگخوارا هم هیچ وقت نباید فکر کنن که مجبورن انجمن گروه خودشونو اجبارا فعال کنن. اینجور پستا نه به درد انجمن می خوره نه گروه.
بیشتر پست های نظارتی یا گاهی ماموریتی ای که من می زنم هم به دلم نمی شینن. چون اجباری هستن. برای انجام وظیفه. یا برای اصلاح سوژه هستن. یا برای خلاصه کردن. یا به هر دلیل دیگه ای. دلیلش جذب سوژه شدن نیست. ولی پست هایی که آزادانه و بدون دلیل خاص می زنم به دلم می شینن.

در مورد دوئل ها، ما همچین اختیاری نداریم که سوژه انتخاب کنیم.البته یادآوری می کنم که می تونین با سوژه آزاد دوئل کنین. ولی در حالت عادی که سوژه تعیین می شه مجبوریم با اون سوژه بنویسیم. محدود می شیم. اینجا بهترین راهی که می تونیم اون "جذب شدن" رو ایجاد کنیم اینه که ایده خوبی برای این سوژه پیدا کنیم.
نمی دونم بقیه چطوری دوئل می کنن. ولی من وقتی دوئل یا هر مسابقه ای داشتم، دو سه روز اول فقط به سوژه فکر می کردم. برای این کار فرصت های خالی زیادی داریم. همه لحظه هایی که بیکاریم...وقتی سوار تاکسی شدیم...وقتی داریم می ریم جایی...داریم کاری انجام می دیم که احتیاج زیادی به مغزمون نداره و مغز بیکار مونده(مثلا ظرف شستن!)...اینا وقتای خالی هستن که می شه تو این فرصتا فکر کرد. به ایده هایی فکر کنین که خیلی معمولی و پیش پا افتاده نیستن. اولین سوژه ها رو کنار بذارین...برین سراغ سوژه هایی که به ذهن هر کسی نمی رسه. خلاقیتتون همین جوری فعال می شه و روز به روز این کار براتون راحت تر می شه.
نمی دونم این کار برای بقیه هم مفیده یا نه...ولی من معمولا اول، جالب ترین و هیجان انگیز ترین بخش پستم رو می نویسم و بعد فکر می کنم که چطوری به اونجا برسم. پست های دوئل و مسابقه هامو معمولا از آخر به اول می نویسم. پاراگراف به پاراگراف.


نقل قول:
من به عنوان یکی از کسانی که هیچ وقت از ماشین استفاده نکرده و نخواهد کرد در این باره نظراتی دارم...
اتفاقا به نظر من سوژه شما قشنگ بود. این که المیرا ادعا کرده هرگز یه کاری رو انجام نمی ده و به همون کار متهم می شه...این سوژه معمولی و پیش پا افتاده ای نیست. جالبه. ولی بعد از پیدا کردن سوژه جالب کار دیگه ای باید انجام بدیم. باید فکر کنیم چطوری این سوژه رو بنویسیم که جذابیتشو از دست نده.


یکی از اشکالای پست شما ترتیب زمانیشه. این ترتیب زمانی خیلی مهمه. هیجان داستان در بیشتر موارد به همین بستگی داره.
یه داستان رو در نظر بگیر که درباره زندگی یه دختری نوشته شده.
نویسنده از تولد دختره شروع کنه و مرحله به مرحله بره جلو. بدون هیجان...بدون هدف.
ولی نویسنده اول بیاد یه قسمت هیجان انگیز از وسط یا آخر زندگی دختره بنویسه...و بعد تعریف کنه که چی شد دختره به اینجا رسید.
این جوری خواننده هیجان زده می شه. هدف پیدا می کنه.
البته همیشه نمی شه این کار رو انجام داد. گاهی لازمه آینده داستان غافلگیر کننده باشه. ولی معمولا این روش به درد می خوره.

پست شما هم به نظر من نباید از اینجا شروع می شد:

نقل قول:
با رضایت روزنامه پیام امروز را برداشت و به صفحه‌ی اول آن نگاه کرد، به جمله‌ای که بزرگ و پررنگ به چشم میخورد. جمله ای که تکه‌ای از مقاله‌ی بود که خودش آن را گفته و سپس به چاپ رسانده بود.

وقتی جارو های پرنده‌مون هست چه نیازی به ماشین های مشنگی داریم؟ من به عنوان یکی از کسانی که هیچ وقت از ماشین استفاده نکرده و نخواهد کرد در این باره نظراتی دارم...

کوچه دیاگون- یک ماه بعد
این شکل نوشتن و جلو رفتن معمولیش کرده. به نظر من داستان باید از جایی شروع می شد که همه می ریختن سر المیرا و بهش اعتراض می کردن که چرا سوار ماشین مشنگی شده. بعد المیرا روزنامه پیام امروز یک ماه قبل رو می دید(الان دوباره نگاه می کرد که خواننده بفهمه جریان چی بوده) که توش گفته این کار رو انجام نمی ده.


ونقل قول:
قتی جارو های پرنده‌مون هست چه نیازی به ماشین های مشنگی داریم؟ من به عنوان یکی از کسانی که هیچ وقت از ماشین استفاده نکرده و نخواهد کرد در این باره نظراتی دارم...
این جاش باید کمی تند تر(از نظر لحن) نوشته می شد! کمی غلیظ تر! یعنی المیرا کمی سفت و سخت تر با این کار مخالفت می کرد که وضعیتی که بعدا دچارش می شه بدتر به نظر برسه.


نقل قول:
به این فکر کرد که اگر هم به سوار شدن به ماشین هم علاقمند بود حالا دیگر نمیتوانست سوار آن شود چون خبرش مثل بمب صدا میکرد.
این جاش خیلی قشنگ بود...خیلی قابل درک. احساس المیرا احساسی بود که خواننده خیلی راحت می تونه قبولش کنه. این که حرفی می زنه که بعدا مجبور می شه پاش وایسه. حتی اگه اونقدرا هم در موردش جدی نبوده باشه.


نقل قول:
- خانم سوزا... خانم سوزا!

المیرا سوزا سرش را بلند کرد و به پسرکی نگاه کرد که روزنامه‌ای که دردستش بود. پسرک جلو آمد و در حالی که هنوز نفس نفس میزد گفت:
- عه خانم... سوزا... شما... سوار... ماشین مشنگی... شدید؟

المیرا با تعجب به روزنامه‌ی پسرک نگاه کرد که تیتر اول آن " خانم الیمرا سوزا سوار ماشین مشنگی شد! " بود.
- اینو از کجا آوردی؟
- همه دارن و در واقع همه هم دنبالتون میگردند.

چیزی در قلبش ریخت. باید کاری میکرد آبرویش در خطر بود.
- خانم سوزا...
- بدویین الان میره...

تا به خود آمد جمیعتی به سرعت به سمتش میدویدند و تنها کاری که به نظرش درست می‌آمد رفتن از آنجا بود.

پاق!

خانه
این جاش برای شروع پست خیلی قشنگ بود. بعدش می تونست بره خونه و روزنامه یک ماه قبل رو ببینه و به خواننده بگه که چرا احساس خطر کرده.


نقل قول:
باید هرچه سریع تر به دفتر روزنامه‌ی پیام امروز میرسید. خواست آپارات کند که به یاد آورد دفتر روزنامه ضد آپارات است و فقط باید با جارو به آنجا رفت اما جاروی او که دست دوست قدیمی اش بود تا با آن پرواز کند. پس تنها راه او استفاده از چیزی بود که از آن متنفر بود.

از در پشتی بیرون رفت با کسی او را نبیند سپس در کنار خیابان اصلی لندن ایستاد و منتظر تاکسی شد تا با آن به دفتر روزنامه نگار های دروغ گو برود.
این قسمت می تونست کمی شلوغ تر بشه. المیرا خیلی راحت می ره سراغ تاکسی...بهتر بود کمی بیشتر مجبور می شد.
دفتر ضد آپارات بود. المیرا فکر می کرد جاروشو تو خیابون پارک کرده و وقتی می رفت بیرون متوجه می شد اونو به دوستش داده...وقتی قصد داشت برگرده تو خونه یکی از خبرنگارا می دیدش و به بقیه خبر می داد و المیرا اجبارا توی اولین تاکسی می پرید. این جوری منطقی تر می شد.



نقل قول:
- اشکال نداره خانم سوزا. شما همین الان در راه اینجا سوار ماشین شدید و قطعا دوربین های سطح شهر لندن تصاویری ضبط کردن که با چند طلسم ساده میتونیم اونها رو به دست بیارید.
این خونسردی اعصاب خرد کن سردبیر خیلی خوب بود.


نکته دیگه ای که تو پست شما وجود داشت این بود که هیچ شخصیت آشنایی توش نبود. شخصیت های آشنا(از کتاب و سایت) خواننده رو جذب می کنن. حتی همون سردبیر هم می تونست "سردبیر" خالی نباشه...یکی از شخصیت هایی باشه که می شناسیمشون. این جوری شما سوژه های بیشتری برای جذب خواننده در دست دارین.


سوژه شما خوب بود. این خیلی مهمه....داستانی که خلق کردی هم قشنگ بود. اینم مهمه. اگه شکل نوشتنش کمی اصلاح می شد می تونست خیلی جالب تر هم بشه.


موفق باشید.





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
سلام؛
میگم میشه اینو نقد کنین؟ از نظر همه چی به عنوان یه پست دوئل. خیلی تند تند نوشتم و سوژه شم به نظرم معمولی بود.اصن کلا دیگه پستام به دلم نمیشینه :/
پیشاپیش ممنون :))


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۲۲ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 386 باشگاه دوئل، آریانا دامبلدور:


نقل قول:
مي خواهم بخشى از داستان زندگى آريانا دامبلدور را برايتان تعريف کنم. بخشى که براى او بيشتر شبيه خواب بود. آنقدر شبيه که شک داشت شب قبل از اينکه زندگى اش متحول شود، وقتى خوابيد، صبح فردايش بيدار شد... يا نه... هنوز خواب است و در يک رويا زندگى مى کند.
لحن صمیمی و خاطره وارد شروع پستت قشنگه. آرامش بخشه. اعتماد خواننده رو جلب می کنه. مثل دوستی که می گه بشین یه چیزی برات تعریف کنم.
ولی تاکیدی که روی " شبیه خواب بودن" قضیه داشتی توقع خواننده رو بالا می بره. و این اصلا خوب نیست. خواننده منتظر اتفاق بسیار عجیبیه. اتفاقی که فقط بشه تو خواب دیدش. از این مرحله به بعد اگه شما بتونی توقعش رو برآورده کنی کار خاصی انجام ندادی. چون قبلا برای این اتفاق آماده اش کرده بودی. غافلگیر نمی شه. و اگه نتونی توقعش رو برآورده کنی هم که دیگه کلا ناامید می شه! برای همین بالا بردن توقع خواننده در شروع پست به هر حال به ضررت تموم می شه!


نقل قول:
بوس بوس، آلبوس
ساده ولی بامزه بود. همیشه لازم نیست دنبال طنزای سنگین و پیچیده بود. گاهی دیالوگای ساده و صمیمی هم می تونن بامزه باشن.


نقل قول:
آريانا مطمئن بود که اين بار اکسپليارموسش درست کار مى کند اما نمى داند چرا چوبدستى اش خراب شد و ديوار اتاقش را داغان کرد. آريانا مطمئن است که مشکل از چوبدستى بوده.
این همراه شدن راوی با شخصیت اصلی کار حساس و جالبیه. این که داستان رو طوری تعریف کنین که بی طرف به نظر برسین ولی نظر شخصیت اول به وضوح لابلای جمله هاتون مشخص باشه. از این نظر حساسه که ظاهر قضیه باید حفظ بشه. این همراهی و هم عقیده بودن نباید اونقدر واضح باشه که توجه خواننده رو بطور مستقیم جلب کنه. در این صورت حالت دافعه پیدا می کنه. باعث می شه خواننده جبهه بگیره. مال شما واضح و آزار دهنده نبود. حساب شده و خوب بود.


نقل قول:
- اينجام.
این شکلک بی ربط نبود؟ من برگشتم بالا ببینم آریانا کجا رفته بود حموم؟!


نقل قول:
- داداش نمى شه من از سال بعد مدير بشم؟
این عکس العمل مضحک و مسخره، فقط می تونست از شخصیتی مثل آریانا سر بزنه! خیلی خوب بود که آریانا هیچ مشکلی با مدیر شدن نداره. فقط می خواد از سال بعد مدیر بشه. شخصیت آریانا پخته و جا افتاده شده.


نقل قول:
. در آخر رمز ورودى را هم به" اکسپليارموس هاى فوق العاده ى من" تغيير داد.
این یکی به نظر من اضافه بود. با اون همه تاکید و تکرار روی اکسپلیارموساش(که قبلیا به اندازه بودن) دیگه لازم نبود رمز هم همین باشه. می تونست بیشتر تغییر کنه. اینقدر مستقیم نباشه.


نقل قول:
- ايشون يه سلول جهش يافته ى اکسپليارموس هستش و با کمک معجون هاى جناب هکتور دگورث گرنجر تونستيم ازش يه شبه انسان بسازيم.
اکسپلیارموس چیزی بود که همه از آریانا انتظار داشتن دربارش بنویسه. تا اینجاش چیز جدیدی نداشت. ولی سلول جهش یافته و ترکیبش با معجون هکتور خوب بود.


نقل قول:
تركيب اكسپليارموس هاى بى خطاى آريانا با معجون هاى فوق العاده ى هکتور:
این قسمت قضاوت به جای خواننده بود. ولی اگه لازم بود می تونستی این جاشو از طرف خبرنگارا بگی. خبرنگارا عکس العملاشونو قبل از این قسمت نشون داده بودن. البته به نظر من احتیاجی به این کار هم نبود. چون سوژه ها کاملا واضحن...اکسپلیارموس آریانا و معجون هکتور چیزایی هستن که خواننده ها به خوبی باهاشون آشنا هستن.


نقل قول:
" به علت آتش سوزى که در هاگوارتز شد اين مدرسه ى جادو و جادوگرى امسال از ارائه ى دروس معذور است. مدير مدرسه، آريانا دامبلدور، از اين مقام ازل شد. و همچنين آقاى اکسپليارموسيان در اين حادثه تركيدند. ايشان که يک طلسم متحرک بودند با برخورد طلسم دانش آموزان خود ترکيدند. در کمال ناباورى، خوشبختانه اين آتش سوزى کشته اى به جا نذاشته و فقط باعث ويرانى هشتاد درصد مدرسه شده است."
این قسمت خیلی سریع و خلاصه اتفاق افتاده...می تونست بیشتر طول بکشه. بیشتر شرح داده بشه. اکسپلیارموسا باعث اتفاقای بدتر و عجیب تری بشن. بعد از اون همه مقدمه چینی، این قسمت که نتیجه محسوب می شد، کافی نبود.


سوژه طلسم جهش یافته شما خوب بود...ولی محتواش کمی ساده بود.


بی اکسپلیارموس این مکان رو ترک کن آریانا.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
سلام ارباب

ارباب اين رو نقد مى کنيد. مرسى ارباب. تعداد پياماتون هم3552 هستش.

ويرايش: الان تعداد پياما شد 3553 که دوتا پنج بين دوتا سه گير کرده. از طرفى 3+5=8 و 3+5=8 كه ميشه 88. از طرفى 8+8=16 كه تاريخ تولد منه.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۲/۱۳ ۲۳:۳۷:۵۳

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.