هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶

جرالد ویکرزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۴ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۹ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۶
از اصفهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
لینی و فنگ که در حال گشتن ب دنیال جایی بودن که بلاتریکس نشسته بود ، به دل جاده زدند که ناگهان در راه هکتور رو دیدند که لی لی کنان به افق میره .
_ هکتور کجا میری ؟
_ به جلو !
_ بلاتریکس کجاست ؟
_ پشت سرم .
_ ما رو میبری پیشش ؟
_ حتما

سپس شروع میکند عقب عقب لی لی میرود ، پس از مدتی مدید فنگ خسته میشود .
_ هاپ هاپ واف هیپ ( گفتی پشت سرته ، دقیقا چقدر پشت سرته اگه این راهو جلو میرفتیم کره زمین رو دور میزدیم که )

هکتور با صدای فنگ به خودش میاد و میفهمه که یک کوچه زیاد عقب رفته ، پس یک کوچه جلو جلو میره و کم کم انرژیش به حالت معمولی برمیگرده . سر کوچه بلاتریکس خواب و همراه هات داگ یخ کرده میبینن و فنگ که خیلی گشنش بود به ساندویچ حمله ور میشه و تمام اونو میخوره .
_ ا هات داگمون .
_ هاپ هاپ ؟ ( هات داگ ؟ )
_ آره هات داگ

و ناگهان چهره ی فنگ در هم میرود و تازه هکتور میفهمد قضیه چیست .
_ هاپ هاپ هاف فاپ واف پاف ( ممد کجایی که داداشمو خوردم ، خوردم )

لینی که خود را در غم فنگ شریک میدانست شروع به گریه کردن کرد که نتیجه ی این عزاداری به دست آوردن 4 ظرف قیمه ی نذری از اهالی مسجد سر خیابون بود ، به محض باز شدن اولین ظرف بوش در خیابان آمد و گفت : همتون رو پودر میکنم " جرج بوش سال 2003 "
با پیچیدن بوی قیمه بلاتریکس از خواب بیدار شد و یک قیمه باز کرد که پوچ بود . و با ذکر کریم تو مسلمون نیستی محل رو ترک گفت .
هکتور که تازه هوشیار شده بود رو به لینی کرد .
_ پس کارتن کو ؟
لینی سی دی کارتون رو نشون داد . _ اینه
_ قراره تو این بخوابیم ؟
لینی که تازه فهمید چه اشتباهی کرده سی دی رو روی قیمه ها پرت کرد و ناگهان ندا امد .
" چرا سی دی رو میندازی رو قیمه ؟ "
سپس ناگهان بلاتریکس با 3 کارتن وارد میشود .
_ خوبه همیشه کارتن اضافی واسه اینجور مواقع نگه میدارم .

لینی با شنیدن این سخن پوکر فیسانه در افق محو شد و فنگ هم در غم برادر هات داگش گریه کنان به خواب رفت .


ویرایش شده توسط جرالد ویکرز در تاریخ ۱۳۹۶/۲/۱۷ ۲۲:۱۳:۱۵

so close no matter how far

could be much more from the heart

for ever trust in who we are

and nothing else matter


پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵

جیمز پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰
از تـــــه قلبت بنویس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
هکتور هم سس ها رو برداشت و خواست پاورچین پاورچین برگردد پیش بلا که...

-داداش خالی خالی سس می خوری؟

مرد "هات داگ"ی که سیبیل های چخماقیش را تاب می داد رو به هکتور کرد که سرجایش یخ زده بود.
- هان؟ تسترال نیسـ... چرا! گاهی مثلا هوس می کنم یه مک می زنم به سس فلفل!
- ایولا! اصلشم همینه! این بچه سوسولان که با سس ساندیویج می خورن!
-بـ... بــله!

هکتور می خواست این جمله قبلی را با حالت پوکرفیس یا لااقل مثل آرسینوس با حالت، مدیریتی، وزارتی بگوید ولی خودش هم نمی دانست چرا این قدر با وجد و سرور جواب داد! چرا آن یارو ساندویچی‌ـه این قدر به هیجان آمد؟ چرا یک هو دبّه سس تند را از جیبش در آورد و گفت "نامرده کسی زیر ده لیتر جا بزنه"؟ بابا هکتور برای آب هم گنجایش بیش از یک و نیم لیتر نداشت!

و همینجوری بود که وقتی هکتور بخودش آمد دید یک نی در دهنش گذاشته و سس تند هورت می کشد و خودش هم نمی دانست چی شده که این قدر پوکر فیس شده بود. یک حس عجیبی در بسل النخاعش داشت مثل وقتی که آدم یخ را می گذارد لای نون باگت و با تمر هندی می خورد. یک حس غریبی مثل... ریگولوس بودن!

بلاتریکس البته در آن لحظه از این احساسات نداشت و هر لحظه فقط به حس بلاتریکس بودنش اضافه می شد. می دانید، یک حسی بود مثل دود کردن و جیغ زدن و این ها و گرسنه هم بود و تا چند دقیقه پیش یک هکتور را تحمل می کرد و از همان چند دقیقه تا آن لحظه هم منتظر همان یک هکتور بود و حالا هم که بغل گوشش یک دست به کمر ایستاده بود، هکتور داشت با خونسردی تمام یک ماده سرخ رنگ را هورت می کشید.

- هــــکـــــــــتـــــــــــور!
- من که هکتور نیستم! من ریگولوسم!

هکتیگولوس این را گفت و نی را از دهنش در آورده و به سمت خورشید در حال غروب به راه افتاد و وسط راه هم یک تک لرزه هایی می زد برای خودش.

یک جایی که شاید کارتن پیدا می شد:


- می گم به نظرت منظورشون از کارتن همین بود؟!
- واپ واف! ( کارتون که نه... ولی مهم نیست، ببین دوبله گلوریه؟)
- آره بابا ما همه موقع خواب از همین کارتونا می دیدیم!

لینی و فنگ هم زوتوپیا کیفیت فول اچ دی را برداشتند و قصد برگشتن کردند.


دوباره اومدم، اگه این بار هم نباشی...
دوباره می رم.


پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
- هاپ هاپ! (باشه بریم)

لینی و فنگ به آرامی در کوچه کثیف قدم بر می داشتند تا یک کارتن پیدا کنند و کارتن خواب شوند!

کمی دورتر، خیابان های لندن

درحالی که خورشید کم کم به طرف غروب میرفت،بلاتریکس، آرسینوس و هکتور کنار یک آتش پاتیلی نشسته بودند و منتظر غذای هکتور بودند که به نظر می رسید هیچوقت وارد معده ملت مدیر نمی شود.بلاتریکس فریاد زد:

- هکتور؟! مگه قرار نبود هات داگ میل کنیم؟!

- چرا...قرار بود اما دیدم نه گوشت سگ دارم نه نون و نه سس

- پس چرا همچین ایده ای به ذهن مبارکت رسید؟ که مارو مسخره کنی؟!

- صبر کن الان ردیفش میکنم بلا!

هکتور سینه خیز کنان به سمت گوشت فروشی 2 متر آن ورد تر رفت و با یک حرکت پرشی چند عدد سوسیس گوشت سگ را قاپید و به سمت آرسینوس پرتاب کرد.پس از عملیات گوشت گیری به سمت نانوایی کنار گوشت فروشی رفت و چند عدد نان هم از آنجا قاپید.پس از آنکه برگشت با روی گشاده گفت:

- حال کردید عملیات رو؟همچین حرفه ای کار کردم که نفهمیدن!

بلا اما با حالت" " به هکتور نگاه کرد و گفت:

- خردل و کچاب کجان ها؟! کجان؟

هکتور چند لحظه به دنبال یک ساندویچ فروشی گشت و وقتی آن را یافت به سمت آن هم سینه خیز رفت و از روی پیشخوانش سس کچاب و خردل را قاپید! بهتر نبود هکتور به جای معجون ساز قاپ زن میشد؟!




پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
همچنان که بلاتریکس نشسته بود تا یادش بیاید چه شده بود که به این فلاکت افتاده بودند، دوربین به آرامی بالا رفت و مستقیم در کوچه ای نیمه تاریک و کثیف پایین آمد.

- میگم به نظرت بریم بگیم کارتن پیدا نکردیم مشکلی پیش میاد؟
- واق واق! (زشته... بیا بریم پیدا کنیم، امشبو بتونیم راحت بخوابیم!)
- آخه من توی موهای بلاتریکس راحت میخوابم شبا.

فنگ به سختی تلاش کرد صورتش را طوری حرکت دهد که پوکرفیس شود. اما به جایش تنها آب دهان از میان لب هایش جاری شد.

- عه... نگاه کن... پیداش کردم!

فنگ نیز به سرعت به دنبال او رفت و متوجه شد که لینی یک خرس عروسکی را پیدا کرده که البته چشم چپش نیز از حدقه در آمده است.
فنگ اینبار با شکستن فک خود موفق شد حالتی شبیه به پوکرفیس در خود ایجاد کند، سپس با سر و کله خود را به دیوار کوبید که در نتیجه آن، خاطرات قبل از کودتا با اردنگی به ذهنش هجوم آوردند.

فلش بک:

- این دکمش چیکار میکنه اونوقت؟
- اون واسه حذف شناسه ملته... فعلا استفاده نکن ازش.

مدیران همه در خوابگاه مدیران، که خوابگاهی دایره ای، گرم و زیبا بود جمع شده بودند و لینی در حال آموزش استفاده از منوی مدیریت به رودولف بود.
- آها... اینم دکمه واسه اینه که اختیارات یه مدیر دیگه رو ازش بگیری. متوجه شدی؟
- آره بابا... کاری نداره که... راحته اتفاقا.
- شکلک منه رودولف... تو الان دیگه مدیری، باید بشی نمونه واسه بقیه... پس کپی رایتو رعایت کن... آفرین!
- تو نباید مگه الان وزارتخونه باشی؟!
- دارم میرم خب... پنج دقیقه بیشتر راه نیست!
- ها... حله... میگم راستی، من از امشب دیگه میتونم استفاده کنم از منو؟

لینی با خوشحالی سری به نشانه تایید تکان داد.

همان شب، در حالی که مدیران خوابیده بودند، ناگهان رودولف به آرامی از روی تخت بلند شد. در حالی که میکوشید صدایی ایجاد نکند، با انگشت کوچک پایش برخورد کرد به پایه یکی از تخت ها. رودولف کبود شد. رودولف خیس عرق شد. اما او رودولف بود و در آن لحظه یک هدف داشت. پس به سرعت به سمت کمدی رفت که منو های مدیریت در آن قرار داشتند. منوی اعظم را که از بقیه درخشان تر بود، برداشت و دکمه گرفتن دسترسی ها را روی آن فشرد.
- حالا دیگه من مدیر کلم.

صبح روز بعد، مدیران خود را در کوچه های لندن یافتند. بدون چوبدستی، بدون منوی مدیریت. حتی آرسینوس نیز کلاهی برای ادعای وزیر بودنش نداشت!

پایان فلش بک.

- واق هاپ هوپ (این ضربه باعث شد که دوباره یادم بیاد. )

لینی که عروسک را همچنان با خود حمل میکرد، گفت:
- عه... آخِی... بریم حالا دنبال جعبه فعلا تا یه کاریش بکنیم.



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خوابگاه مدیران!

عقربه های نقره ای ساعت طلایی خوابگاه، "لنگ ظهر" را نشان میدادند...با این حال رودولف لسترنج،هنوز خواب بود!

_جناب لسترنج...جناب لسترنج؟!
_چی شده؟
_هیچی...چیزی نشده...گفتم بیدارتون کنم به کاراتون برسین...
_کارم؟!چه کار؟:|

رودولف که هنوز خواب الود بود،به ساحره ای که روبرویش بود نگاه کرد...منظور ساحره چه بود؟!رودولف چه کاری داشت؟اصلا رودولف کجا بود؟آن ساحره که بود؟
_چی شده؟!تو کی هستی؟!اینجا کجاس؟
_اینجا؟خوابگاه مدیرانه دیگه...منم...آم...دیشب اومدین بهم گفتین میخوایین مدیرم کنید،اوردینم اینجا...یادتون نیست؟

رودولف،تازه دوهزاریش افتاد و به یاد آورد وقایع چند شب گذشته اش را...وقایعی که نتیجه آن تصرف خوابگاه مدیران توسط او بود...رودولف درمیان تعجب همگان،مدیر شده بود،و خیلی زود با نقشه ای کودتا کرده،و دیگر مدیران را از خوابگاه بیرون انداخته بود!
او شب ها ساحره ها را به بهانه "مدیر شدن" به خوابگاه میکشاند!

_اقای لسترنج...منو مدیر میکنید حالا؟!
_چی شده؟!
_ببخشید از تو فکر اوردمتون بیرون...پرسیدم حالا بهم منوی مدیریت رو میدین؟!
_ها؟!چیزه..منومون تموم شده...برو فردا بیا!

کمی دورتر،خیابان های لندن!

آرسینوس و بلاتریکس دور اتشی نشسته بودند که هکتور پاتیلی بر روی آن قرار داده بود...
_یه شامی براتون درس کنم،انگشتاتون رو باهاش بخورین!
_هک مطمئنی شامه؟!معجون که نیست؟!
_بله...شامه...واستون هاتداگ درس کردم!
_لعنتی!سگ داغ؟!فنگ کجاس؟!
_اون داگ نه آرسینوس...فنگ با لینی رفتن دنبال کارتن واسه خواب!

بلاتریکس این جمله را گفت و به اتش چشم دوخت...واقعا چه بلایی سر او آمده بود که به جای آتش شومینه خوابگاه مدیران،باید کنار این اتش شب را صبح میکرد؟!



ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۳ ۲۳:۳۵:۴۱



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 22
آفلاین
نقل قول:
این تاپیک تا تزریق سوژه جدید قفل میباشد!

در صورت داشتن ایده برای تزریق سوژه جدید،به ناظر انجمن ایده را اطلاع دهید!

ننک به تو رودولف!الان از من سوژه جدید طلب کردی؟در تاپیکو رو من قفل میکنی؟کروشیو!

***


نیو سوژه

هوا بس سرد و سوزناک بود.باد استخوان سوزی با قدرت هرچه تمامتر میوزید.دوربین برای فرار از ان سرمای جانگذاز با سرعت به سمت جلو حرکت میکرد.هنوز چیزی از حرکت دوربین نگذشته بود که برف کم جانی شروع به بارش کرد...

کارگردان:وایسین ببینم!وایسا آقا مگه با تو نیستم.فیلم نگیر ببینم...نزدیک تابستون و برف؟سوز و سرما؟کدوم بوقی این فیلمنامه رو نوشته؟

فیلم نامه نویس:جسارتا قربان خودتون گفتین تو زمستون داستان اتفاق بیافته تا تاثیر بیشتری داشته باشه!

کارگردان:من چنین چیزی گفتم؟من به گور پدرم خندیدم!اصلا من کارگردان این سوژه نبودم منو وسط فیلمبرداری سفید برفی فرستادن سر این سکانس!توام یا تمومش یا اخراجی!

تهیه کننده که بالای چهارپایه ای ایستاده و با کمک برف شادی مشغول برف فشانی و برفی کردن هرچه بیشتر صحنه بود با شنیدن این سخن به سرعت از روی چهارپایه پایین پریدو با فرمت مقابل کارگردان ایستاد.کارگردان اهی کشید.
- خب...همه سرجاشون هستن؟دوباره میگیریم...نور؟دوربین؟حرکت!


مجددا دوربین به حرکت درآمد.این بار از سوز و سرمای جاگداز خبری نبود و هوا کاملا ساکن به نظر می رسید.دوربین در امتداد خیابانی ساکت و محقر به حرکت درامد و از کنار تیرهای برق بلندی عبور کرد که یکی در میان خاموش و روشن بودند.در ان ساعت از شب هیچ جنبنده ای به چشم نمیخورد.البته صرفنظر از جماعتی که پشت دوربین حضور داشتند!
عاقبت در انتهای خیابان دوربین بر روی تیر چراغ برقی زوم کرد که به نظر می رسید در آستانه خاموش شدن باشد.در اطراف نور چشمک زن آن حرکات تند و سریع شپ پره ها به وضوح به چشم میخورد.در پایین تیر برق مربوطه چندین کارتن خواب ولگرد اطراف نور اتش کم جانی که از درون پیت حلبی مقابلشان شعله میکشید ولو شده بودند.
- یه بار دیگه بهم بگی کارتن خواب ولگرد هرچی دیدی از چشم خودت دیدی موجود بی اصل و نسب!

بلاتریکس لسترنج که با وجود ژولیدگی بسیار هنوز از روی موهای افشان دلفریبش کاملا قابل شناسایی بود این جمله را خطاب به نگارنده بر زبان آورد.توده ی لباس در هم پیچیده ای که کنار اتش قرار داشت اندکی در جایش جا به جا شد.
- به نظرت این پستو کی داره مینویسه بلا؟راستی این کلاغت برنگشت؟مردیم از گشنگی!

بلاتریکس کروشیویی حوله توده لباس سخنگو کرد.
-چطور جرئت میکنی رو حرف من حرف بزنی مرتیکه بی اصل و نسب؟در ضمن مگه تو وزیر نیستی؟اینجا چیکار میکنی که چشمت دنبال 4 تا دونه موشیه که زاغی میخواد بگیره؟

آرسینوس زیر لب گفت:
- اگر نگارنده این پست من بودم طبیعتا الان تو وزارت خونه بودم و داشتم شکلات داغ قبل خوابمو میخوردم!
- چی زیر لب میگی ارسینوس؟
-من؟من چیزی نگفتم...فکر کنم هکتور داره باز تو خواب حرف میزنه!

ارسینوس ضمن گفتن این جمله به پاتیل درب و داغانی اشاره کرد که کمی انسوتر از بلاتریکس کنار اتش قرار داشت و دو پای هکتور از ان بیرون زده بود.صدای خرناس های هکتور به وضوح از درون پاتیل به گوش میرسید.
آرسینوس و بلاتریکس با مشاهده این منظره بی اراده آه کشیدند.هنوز از این مصیبتی که به سرشان امده بود یک هفته هم نگذشته بود.مصیبتی که رودولف بر سرشان اورده بود.آن کودتای لعنتی علیه مدیریت فعلی.تنها به دلیل زیاده خواهی بیش از حد رودولف...


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۲ ۲۱:۱۲:۳۶

تصویر کوچک شده

هدیه ویژه اربابیت برای شخم زدن خون های ناپاک!


پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۵:۲۷ یکشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خلاصه:
پرنس، آواتار کوییرل رو میدزده و در واقع همزاد اون میشه و صاف میاد تو خوابگاه مدیرا. مدیرا و بخصوص کوییرل هم وقتی متوجه میشن میندازن دنبال پرنس که ناگهان پای یکی میره رو سیم سرور و همه مدیران به جز کوییرل و پرنس از روی سرور محو میشن...


هری پاتر با استفاده از قدح اندیشه اضطراری، سرور را ری استور میکنه و مدیران دوباره اضافه میشن...
اما، بشنوید از حال و روز بعد از ری استور:

کوییرل و دلوروس آمبریج و ایوان روزیه و فلور دلاکور، در حین ری استور شدن سرور از خوابگاه مدیران حذف شدند و معادلات قدرت به هم خورد. در حال حاضر هری پاتر و آنی مونی و استرجس پادمور و سوروس اسنیپ بیطرف بودند و ماندانگاس فلچر با استفاده از قدرت کج دستیش و گروه اوباش هاگزمید توانسته بود بیشتر امور جامعه جادوگری را در دست بگیرد.

اما... اما... بانو مافلدا نمیتوانست این وضع را تحمل کند. او کلاه شنلش را به سر کشید، از خوابگاه خارج شد و طبق افسانه ها به دنبال ناجی ای رفت که گفته شده زمانی که خوابگاه مدیران پر از اراذل و اوباش شود خواهد آمد. شخصی که بسیار منفی خواهد شد و خود از بین برنده منفی هاست و زمانی نهایت قدرتش را بدست می آورد که با قطب مثبت در هم آمیزد.

خیلی ها عقیده داشتند این فقط یک افسانه است و در نهایت منفی ها بر زمین حاکم میشوند اما بانو مافلدا که خود یک قطب مثبت به تمام عیار بود عقیده داشت، افسانه ها برگرفته از واقعیت ها هستند



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۳:۱۶ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
مدیـران بترتيب قـد:

کوییـرل (دو متر و ده سانتي متر!) : :vay:

استرجس (دو متر و نه سانتي متر!) :

آنی مونی (دو متر و هشت سانتي متر!) :

سوروس (دو متر و هفت سانتي متر!) :

دلوروس (يك متر و نود و شش سانتي متر!)‌ : !!!

فلور (يك متر و نود و پنچ سانتي متر!) :

بانو مافلدا (يك متر و نود و چهار سانتي متر با كقش هاي پاشنه بلند!) :

هری پاتر (يك متـر!) :
ایوان (سي سانتي متر!) : :pashmak:

بـله دوستان! كجاي داستان بوديـم؟! آهان! خلاصه همه ي مديرا به ترتيب قــد به دنبال پرنس كه البته خودشم سه چهار سانت بيشتر نبود، گذاشته بودن.ايوان هم كه توانايي دويدن نداشت، فلور رو صدا كرد تا استخون هاشو از روي زمين جمع كنه بعدش بزاره داخله كيسه زباله اي و با خودش حمـل كنه.فلور هم اطاعت كرد.

از طرفي ديگه كوييرل دست هاشو گذاشته بود روي كله ي كچلش تا برق كله اش بينايي بقيه رو نگيره! در همين حين به پرنس بد و بيرا مي گفت و داد ميزد:

- مردك مگه خودت نـاموس نداري؟ عمامه منـو بده...دزد رو بگيرين! (اين قسمت از ديالوگ به دليل بي ناموسي بودن، توسط مديران، حذف گرديده است!)

كه ناگهان..!

پــاي كوييرل روي سيم سـرور گير كرد و پخش زمين شد.بقيه مديران هم پشت سر او پخش زمين شدند.كوييرل با دو سه عدد لگد، بقيه را به سمت ديگري پرتاب كرد و از جايش بلند شد تا ببيند چه اتفاقي براي سرور افتاده است! در هميـن حـال، چند متر آنطرف تر، پرنس زبـونش رو كه تقريبا هم قـد خودش بود رو بيـرون اورده بود و اونهارو مسخره ميكرد:

ولي ناگهان همه ي مديـران به غير از پرنس و كوييرل،غيب شدند.

بـــلـه! بقيـه مديــران از روي سرور پاك شده بودند!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۱۶ ۳:۲۶:۰۳



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ســـــــوژه جـــــــدید


مدیران بترتیب از بالا به پایین بلاک:

هری پاتر:
بانو مافلدا(یادش گرامی):
آنی مونی:
کوییرل:
استرجس:
ایوان:
فلور:
سوروس:
دلوروس:


ناگهان در خوابگاه مدیران شتلق وا شد و یکی داد زد:

پا شیـــــــــــــــــــــــــــد!


مدیران با وحشت از خواب بیدار شدند و پریدند تو بغل همدیگه. هری پرید تو بغل آنی مونی. کوییرل پرید تو بغل استرجس ولی وقتی فهمید نامحرمه یکی زد تو گوشش! و پرید پایین و دوباره پرید تو بغل فلور. ایوان پرید تو بغل سوروس که سوروس له شد زیرش و دلوروس هم پرید تو بغل استرجس و استرجس هم همینطور که دلوروس بغلش بود پرید تو بغل بانو مافلدا که ایشون بطرز بسیار ماهرانه و زیبا و طنازی جا خالی دادند و اونا پخش زمین شدند...

همه مدیرا با حیرت به شخص تازه وارد نگاه میکردند. کوییرل که بغل فلور بود یه نگاه به اون شخص انداخت و به فلور گفت:
_ این چرا شبیه منه؟ من که اینجام!

فلور یه نگاه به کوییرل کردو یه نگاه به شخص تازه وارد که شبیه همزاد کوییرل بود و دندون قروچه کرد و کوییرلو انداخت زمین و در حالی که به شخص تازه وارد حمله میکرد، فریاد زد:
_ پرنس لعنتی! تو باز آواتار کوییرلو زدی؟ میکشمت!

همه مدیرا انداختند دنبال پرنس و اونم داشت فرار میکرد که ناگهان...



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
-نه .کی چنین چیزی گفته؟
هری که موقعیت رو بحرانی می دید رفت و جلوی ریگلوس ایستاد جوری که بقیه نتونن صورتشونو ببینن و گفت:
برای بدهی ها راه حلی داری ؟آره؟
بعد چشمکی به ریگلوس زد تا جواب مثبت بده اما ریگلوس که اصلا حوصله نداشت گفت:
نه نقشه ندارم هری .حالا برو که اصلا حوصله ندارم.
بعد هم پشتشو کرد و رفت.هری برگشت کنار مدیرا و همشون بدون اینکه چیزی بگن غرق در تعجب به خاطر رفتار ریگلوس بودن.اولین کسی که به خودش اومد ایوان بود که پرسید:
چرا همه امروز یه جورین؟
-موافقم.چرا؟
هری که می خواست تا بقیه دوباره بهش گیر ندادن بحثو عوض کنه گفت:
ولش کنید.خب حوصله نداره دیگه.حالا بیاید یه فکری واسه بدهی ها کنیم.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.