صد سال ترشیدگی
فرستنده: گیدیون پریوت، گیتاریست ذخیرهی گروه متالیکاگیرنده: تارگت شماره Xنمیدونم چی بگم.. نمیدونم از کجا شروع کنم؟ همیشه سخت ترین کار، شروعه. حتی کوک کردن گیتار هم به نظرم سختترین قسمت نواختن گیتاره. بقیه راهش رو میشه مرلین بختکی رفت.
کهولت سن واقعا کمر منو خم کرده. حتی یادم نیس دیشب چه موزیسینهایی بهم پیشنهاد همکاری دادن.. ولی یه چیزی رو خیلی قشنگ و واضح یادمه. خیــــــلی خیـــــــلی واضح!
همون روز قشنگ و خفن رو یادمه. شایدم خودت یادت باشه.
همه چی از اون روز شروع شد که داشتم با چندتا نون بربری برمیگشتم خونه گریمولد که ناگهان بویی به مشامم رسید. بویی که ملت توی خیابونا رو وادار کرد دست به دامن ماسک شیمیایی بشن و سینه خیز و کلاغ پر کنان، برن تو مخفیگاهای خودشون قایم بشن. ولی این بوی دلنشین که توی هیچ شیشه ادکلنی نمیگنجید، به مشامم که خورد، دنیا برام زیر و رو شد. چون من برخلاف ملت، دماغ بصیرت داشتم، منو به دنبال خودش کشوند! از این طرف به اون طرف. از این کوچه به اون کوچه.
و نمیدونی با چه حرکت اسلوموشنی، نون بربری ها از دستم افتادن و استغفرالمرلین، زیر پام له شدن این نعمت های الهی!
ولی من دیگه دنیا برام هیچ اهمیتی نداشت، وقتی که دیدم منشاء بو، یه جیگری بود که یه دکهی ترشی فروشی داشت.
از اون روز که تو رو تو کوچه دیدم / توی خوابم کسی جز تو ندیدم!
یادته هر روز میومدم سر وقتت، به بهونهی اینکه ترشی لیته بخرم ازت؟ ولی حس کردم بهانههام داشت جدیتر و خفنتر میشد، وقتی که فهمیدم این بوی ترشیدگی از تو میاد، نه شیشه های ترشی که میفروختی! و این واقعیتِ تُرش، اونقد روی من تاثیر مثبت گذاشت که فورا رفتم یه آهنگی سرودم که اگه یادت باشه، اولش میگفت: "ترشی بوی عشقه / مث بوی جوراب پرفروغت"!
دیگه صبحها و شبها پاتوقم شده بود دکهی ترشی فروشیت! یادته چقد درباره تمدنها و فرهنگهای بشر توی دوره انقراض نسل دایناسورها حرف میزدیم؟ یادته چقد بحث کردیم سر اینکه اون سیبی که خورد تو فرق سر نیوتن، سیب نبود، یه موز بود؟! آخ آخ! اونقد بحثامون شیرین و مفید بود که حتی رضا عطاران هم اومد بهمون پیشنهاد بازی توی سریال ترش و شیرین رو داد! ولی دوتامون جواب منفی دادیم، چون بحثهای
لاولی وارانه علمی-تخیلیمون با ارزشتر از اینحرفا بود!
دیگه خیالات و تفکراتم یه لحظه هم از یاد تو فاصله نمیگرفت. طوری که حتی توی کلاس مراقبت از موجودات جادویی، به دور از تدیِ تبدیل شده به گرگ، ویولت، رکسان، یوآن و بقیه نوگلان باغ علم و دانش، یه گوشهای کز میکردم و گیتار میزدم. فقط به خاطر تو!
نقل قول:
ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﻋﻤﻮﻡ، ﮔﯿﺪﯾﻮﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﮐﺰ ﮐﺮﺩﻩ، ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻏﻢ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺳﻮﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺮ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﯿﺘﺎﺭ ﺁﮐﻮﺳﺘﯿﮏ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ـﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻩ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﻭﺍﺯ ﺗﮏ ﺯﯾﺴﺘﯽ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﺩ:
- ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ.. ﺩﺭﺭﺭﻥ.. ﻫﺮﭼﯽ ﻏﺼﻪ ـﺲ ﺗﻮ ﺻﺪﺍﻣﻪ... ﺩﯾﺮﺍﻥ ﺩﯾﺮﺍﻥ .. ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ.. ﺩﺭﺭﺭﻥ.. ﻫﺮﭼﯽ ﺍﺷﮑﻪ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻣﻪ... :fan:
معلوم نبود گیدیون تو این موقعیت خطرناک، تو باغ کدوم جیگری سیر میکرد؟!
این یوآن بوقی بعدها منو با این حالت توصیف کرد. فک میکرد سرم به صخره خورده که توی همچین موقعیت خطرناکی، یه گوشه نشسته بودم و به عشق یکی میخوندم. و مطمئنم اون هیچوقت نفهمید اون جیگری که توی اسمایلی بالائیه، خودت بودی..!
و هیچکدوم از نوگلان باغ علم و دانش حالیشون نمیشد. اونا هرچی غریزهشون میگفت، اطاعت میکردن و از دست تدی گرگه فرار میکردن و چقد بیگناه و باگناه که اون وسط کشته شد و حتی کشته نشد! ولی من.. با نیروی عشق و با قدرت گیتار.. از اونجا گرخیدم. فقط و فقط، بخاطر تو! چون دلم کسی رو نمیخواست. فقط بخاطر تو!
اون ترم هم که بهترین دانش آموز هاگ شدم! با توکل به مرلین و بعدش، با یاد تو و فقط بخاطر تو!
و.. آخ آخ! نمیدونی اون روز چقد جوش آوردم وقتی فهمیدم شبها قبل از خواب مسواک نمیزنی و به جاش، یه ساعت زل میزنی به یه عکس روی دیوار. عکسی که بعدها گفتی اسم آدمی که توش دست به سینه وایساده و عینک رِیبَن زده، اگه درست یادم باشه، "آنتونین چاخانوف" بود! همونی که گفتی تنهات گذاشته و رفته اونور آب به عشق جک اسپارو و رفقا. و توئم چش به راهش مونده بودی!
و منم یه آهنگ دیگه برات سرودم! فقط بخاطر تو!
آخه دل من، دل سادهی من / تا کی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار؟!
آخه دل من، دل دیوانهی من / دیدی اونم تنهات گذاشت بعد یه عمر آزگار!
عاقبت، این آهنگم جهانی شد و من بالاخره موفق شدم توی دریای گالیون پارو بزنم.
ولی افســــــــــــــــــــوس..
که این جهانی شدن آهنگم، کار دست من داد و آنتونین چاخانوف هم این آهنگ رو شنید و سهسوته از اونور آب، اومد اینور آب!
هنوزم جیغ و ویغات رو یادمه، وقتی که من و آنتونین با مشت و لگد و کف گرگی و اکسپلی و آوادا افتادیم به جون همدیگه. آخر سر هم آنتونین خنجرش رو که از پرنس آو پرشیا کش رفته بود، با تیریپ آدم بَدههای فیلمای دهه هفتاد ایرانی از جیبش در آورد، منم نترسیدم! گفتم بزن! ولی نزد! گفتم بزن! نزد! گفتم بزن! بازم نزد!
میگن خنجر آنتونین از نیش عقرب بدتره، پس بزن ای عقرب که درد نیشت کمتره!
ولی اوضاع خیطتر از این حرفای لوتیانه بود، وقتی که خود شخص شخیص آنتونین با خنجرش، نیش زهردارش رو تخلیه کرد تو پهلوم!
و چنان دردی تو سراسر پهلوم پخش شد که حتی نتونستم دیالوگ
"آهــــــاااای تارگت شماره X .. کجایی که گیدیون ـت رو زدن!" رو به زبون بیارم!
همانا که آخرش من زنده موندم، با زخمی روی پهلوم که هنوزم که هنوزه، بوی خوشِ ترشی لیته که ازش نشأت میگیره، فضای آشپزخونه گریمولد رو پر میکنه.
ولی تو رفتی!
ای تارگت شماره X .. که برای من، سرتر و خفنتر از بقیهی تارگت ها بودی!
هنوزم از اون کوچه میگذرم، به امید اینکه دوباره اون دکهی ترشی فروشی رو ببینم..!
تو رفتی.. ای تارگت شماره X!
ولی من، گیدیون پریوت، موندم با گیتار آکوستیک ـم که همدم همیشگی منه!
وقتی رفتی، سقف گریمولد رو سرم / انگاری خراب شد و دلم شکست
گیتارِ من زانوی غم بغل گرفت / رفت و کز کرد، بغلِ پروف نشست
از وقتی رفتی هیچکسی تارگت و دلبازم نشد / هیچکسی حتی یه دفه همغصهی سازم نشد
رفتی ولی بدون هنوز عاشقتم تا پای جون / دل بهاریم عاشقه، چه گیدیون باشم، چه مجنون
هر وقت که بارون میزنه / زخم رو پهلوم هم جوش میزنه
حس میکنم پیش منی / هنوزم قلبم عاشق تریـــنـــه!
هر وقت که ترشی میخورم / تو رو کنارم میبینم
حس میکنم پیش منی / هنوزم ترشیده تریــنم!
هنوزم ترشیده تریــنــــــم..!