هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵

نوربرتا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵
از فیض آتشین نفسی‌است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
تصویر کوچک شده


نمي‌دانست که کله‌ي حجيم شده و از ريخت افتاده‌ي ولدمورت و مودي در آسمانِ زمينِ کوييديچ و در پس ابرها چه مي‌کردند! يا اينکه او اصلا چرا بايد بعد سي سال و اندي دوباره تخم طلايي را از شاخدم بي‌اعصابي که قصد جانش را کرده، بربايد.

اما خب، به هرحال چيزهاي زيادي بود که نمي‌دانست. مگر او مي‌دانست که کدام جن بود که قبل از همه ايده‌ي شورش اجنه را مطرح کرد؟! يا مثلا پروانه‌هاي مونارک در هر مهاجرت چند کيلومتر مي‌پيمايند؟ و اصلا چرا تخم اژدها فحش نيست؟! خب، اين هم يکي از آن‌ها.

بار ديگر با يک چرخش خطرناک، فواره‌ي آتشي را که اژدهاي شرزه به سمتش روانه کرد را دور زد. بايد نقشه‌اي مي‌کشيد، اين اژدها انگار خيلي سرسخت‌تر و نابکارتر از شاخدم قبلي بود.

هري پاتر چهل ساله دستي به موهايش کشيد و لعنتي بر طراح اين تصوير فرستاد، چقدر موهايش را لوس و بلند کشيده بود! سپس با نهايت سرعتي که از يک آذرخش انتظار مي‌رفت، سعي کرد اژدها را دور بزند و از پشت به تخم اژدهاي مسخره‌اي که نمي‌دانست چه کارش دارد يورش ببرد.
تمام سعي خود را مي‌کرد تا چشمش به آن ولدمورت غول پيکرِ درآسمان‌ايستاده نيفتد که سر کچل و سفيدش به جاي ماه شب چهارده عمل مي‌کرد! اما... مگر مي‌شد؟! داشت دور اژدها مي‌چرخيد که چشمانش بي‌اختيار به چشمان خيره‌ي ولدمورتِ ماه‌نما افتاد که مستقيم به او مي‌نگريست...

چشمان نافذ ارباب تاريکي‌ها گويي اشعه‌هایي نامرئي از جنس طلسم شکنجه بر آسمان شب گسیل می‌دادند. تا به حال زخم پيشاني‌اش چنان درد نگرفته بود! همچنان که سوار بر آذرخش کهنه‌اش بود،

چشمانش را بست و با دو دستش محکم شقيقه‌اش را فشرد. باد شديدي از مقابل وزيدن گرفت... اما یک دقیقه نشده بود که چشمانش را با زحمت باز کرد. و وای! ...

*********


ديگر اثري از شاخدم، تخم طلا، اژدها و ولدمورت کذا نبود! شاید به شکلی جادویی همه‌ی آنها با بازیکنان کوییدیچ که حالا در ورزشگاهِ زیر پای هری مشغول بازی بودند، عوض شده بود. هری حالا باید گوی زرین را می‌گرفت؟ شاید. سدریک دیگوری یا لااقل یک بازیکن هافلپافی هم جثه‌ی او، با سرعت و شتاب بالایی از کنار هری ِ گیج‌شده رد شد. هری مطمئن بود که این یک حقه نیست، سدریک بدون شک گوی زرین را دیده‌است. پس دسته‌ی جارویش را بالاتر گرفت و به سرعت به دنبال او، به درون ابرها صعود کرد.

سدریک صدای جیغ آن زن را نمی‌شنید؟ احتمالاً یکی از تماشاچیان مسابقه‌ی کوییدیچ کمک می‌خواست. اما نمی‌دانست چرا، ندایی در درونش می‌گفت:«تمرکز کن و بهش اهمیت نده!» هری هم همینطور عمل کرد، سرسختانه به دنبال سدریک پرواز کرد و به صدای جیغ کشیده‌ی زنی که ضجه می‌زد «هری رو نه!» اهمیتی نداد.

حالا گوی زرین را می‌دید که در میان ابرهای غلیظ، در تلاش بود که از سدریک بگریزد. اما سدریک تقریبا به گوی رسیده بود. حالا او... دستان گندیده‌اش را از زیر شنل سیاهش بیرون آورد و درحالی که صدای چندش آوری از خود در می‌آورد گوی زرین را گرفت. هری، مبهوت از دیوانه‌ساز بودن سدریک، در حالی چیزی نمانده بود گوشهایش با صدای جیغ مادرش کر شود از جارویش افتاد.
دست کم هزار پا از زمین فاصله گرفته بود.

لحظه‌ی سقوطش را به خاطر نمی‌آورد. حالا هری با چشمان بسته روی بستر نرمی دراز کشیده بود. حس غریبی به او می‌گفت که حالا هم‌تیمی‌هایش از راه می‌رسند، تکه‌های جارویش را به او می‌دهند و به او می‌گویند که به خاطر از حال رفتن او، گریفیندور بازی را به هافلپاف واگذار کرده. اما آیا آنها باور می‌کردند اگر می‌گفت که سدریک دیگوری یک دیوانه‌ساز است؟!

*********


صدای پایی از دست راستش شنید. حتماً دوستانش بودند، هری این را می‌دانست اما چشمانش را باز نکرد. کسی، با صدای سرد و بم و بی‌روح گفت:
- برو و ببین زنده‌س؟
-سرورم حالتون...
- گفتم برو ببین پسره زنده مونده؟

هری جا خورده بود! کمی بعد، دستی با چاشنی خشونت، به زیر پیراهنش دوید تا ضربان خائن قلبش، زنده بودنش را برای نارسیسا مالفوی افشا کند. اما نارسیسا مالفوی، به جای لو دادن هری، آهسته در گوشش نجوا کرد:
- دراکو... پسرم... اون زنده مونده؟ توی قلعه‌س؟

هری همه چیز را به خاطر آورد. بله، دراکو زنده بود. پس زمزمه کرد:
- آره.

صدای قهقهه‌ی وحشتناک مرگخواران به گوش هری رسید. شوک‌زده شد. نارسیسا... مگر رولینگ تقدیرش را این‌گونه ننوشته بود که نارسیسا نجاتش بدهد و ولدمورت بمیرد؟! لعنت بر شیطان! صدای ولدمورت را از فاصله‌ی نزدیکی شنید که گفت:
- اینبار، دیگه تو مردی پاتر!

با وحشت چشمانش را باز کرد، اما پیش از هر حرکتی، با فریاد «آواداکداورا»ی ولدمورت، پسری که زنده مانده بود، دیگر زنده نماند!

*********


- هری! هری! بلند شو!

هری پاتر، درحالی که عرق سردی بر پیشانی‌اش نشسته بود از خواب پرید. جینی، نگران، کنارش نشسته بود.
- باز هم... همون خواب مسخره؟
- مسخره باباته.

بله، این است رسم سرای درشت! اگر یک ساعت نشسته‌اید و نمایشنامه را خوانده‌اید بلکه پایانش کمی درست و حسابی باشد و بهانه‌ای برای تایید پییدا کنید، زهی خیال باطل! اصلا به قول معروف، مرد باید سه بار نمایشنامه‌اش رد شود، بعد وارد ایفا شود. اصلا چه معنی دارد که آدم انقدر لوس، بار اول تایید شود؟!

در همین راستا، جینی نگاه نگران‌تری به هری انداخت و فرمود:


:|
نکنه با این نمایشنامه قشنگ انتظار رد شدنم داری؟ :|
نکنه تازه‌واردم هستی؟ :|

تایید شد. :|

گروهبندی و معرفی شخصت. :|


ویرایش شده توسط norbert.thenightfury در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۶ ۲۲:۲۰:۲۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۶ ۲۲:۳۷:۰۳

تصویر کوچک شده
...FOR LOVE! FOR
تصویر کوچک شده

!RYFFINDOR


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۴:۰۱ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
از لحظه ی رویارویی واهمه داشت. هنوز نتوانسته بود راه حلی برای مشکل نه چندان کوچکش پیدا کند. هر کتابی که ممکن بود کمکی برایش باشد را خوانده بود، اما دریغ از یک افسون کارآمد. فکر حرف نیمه تمام سیریوس لحظه ای رهایش نمی کرد: فقط یک افسون ساده... چگونه امکان داشت اژدهایی با آن عظمت را بتوان با افسونی ساده از پا درآورد؟

-آقای پاتر؟

سر برگرداند تا صاحب صدا را ببیند، گرچه همین حالا هم می دانست چه کسی پشت سرش ایستاده. الستور مودی.

-لطفا همراه با من به دفترم بیایید. چند لحظه با شما کار دارم.


فردای آن روز:
از چهره ی دیگر منتخبین می شد حدس زد که می دانند چه در انتظارشان است. بگمن کیسه ای را جلویشان گرفت تا شانس شان را بیازمایند و خطرناک ترین شان، شاخدم مجارستانی، به او افتاد.

-هری، میخوای کمکت کنم؟ قول میدم به کسی چیزی نگم. من میدونم چطور میشه...
-نه آقای بگمن، لازم نیست. من خودم بلدم.
این را تقریبا فریاد زده بود.
-خب، هرطور که مایلی. امیدوارم موفق باشی!
و چشمکی حواله اش کرده بود.


می دانست باید چه کار کند.

«فلش بک: روز قبل»
-هری، من از تو میخوام که در این مورد فقط به توانایی هات تکیه کنی؛ چیزی که در اون استعداد زیادی داری. بقیه ش با یک طلسم ساده درست میشه.
«پایان فلش بک»
پرواز!

-و اینک، شرکت کننده ی آخر: هری پاتر!


وارد میدان مسابقه شد. اژدها نیمه خواب بود و پشت سرش، تخم طلایی رنگی که او باید آن را به دست می آورد می درخشید.

-اچیو!

برای یک لحظه از طلسم اجرایی اش ناامید شد، اما لحظه ی بعد جارو در دستانش بود. اژدها حالا بیدار شده بود و داشت به او نگاه می کرد تا ببیند چه کسی جرات کرده پا در قلمرویش بگذارد.


به سمت اژدها شیرجه رفت اما گرمای دودی که از بینی آن بیرون می آمد مانع از نزدیک تر شدنش شد. دلش نمی خواست در آتش خشم اژدها بسوزد؛ به همین خاطر به چرخیدن دور سر اژدها ادامه داد و سعی داشت او را ترغیب کند که از جایش برخیزد و به دنبالش بیاید، که در این امر موفق بود.


اژدهای عصبانی بال های چرمینش را گشود و به دنبال او آمد تا خطر را از لانه اش دور سازد. حال فقط یک کار دیگر مانده بود. به سمت تخم طلایی رنگ شیرجه رفت و در ثانیه ی بعد، راضی از این که توانسته توانایی اش را به همه ثابت کند، تخم طلایی و محبوبیت را با هم داشت.


ماجراهای قبل از شروع مسابقه رو خوب توضیح دادی، اما خود مسابقه رو خیلی سریع ازش گذشتی و تقریبا تو یک چشم به هم زدن هری تونست به تخم طلا برسه. که خب یکم عجیب بود.
با این وجود دلیلی برای اینجا نگه داشتنت نمی‌بینم.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Ns_aras در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۴:۰۵:۲۵
ویرایش شده توسط Ns_aras در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۴:۱۱:۱۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۱۸:۰۷:۴۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۴۳ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
هری وارد میدان شد و بلافاصله متوجه تخم طلایی رنگ بزرگی شد که روی چیزی شبیه به لانه‌ی کبوتری بسیار بزرگ قرار گرفته بود. تخم اژدها! شاخدم مجارستانی را نمی‌دید اما مطمئن بود که از دور مراقب لانه‌اش است. چوب‌دستی‌اش را به سمت تخم گرفت و زمزمه کرد: آچیو!

تخم کوچکترین تکانی نخورد. با خود گفت: «حتما دربرابر طلسم ها محافظتش کردن».

نگاهی به اطراف انداخت و به آرامی به سمت لانه حرکت کرد. تنها ده قدم تا لانه مانده بود که ناگهان حرکتی را در گوشه‌ی چشمش دید و ثانیه‌ای طول نکشید صدای غرش شاخدم مجارستانی او را وادار کرد تا گوش‌هایش را با دستانش بپوشاند.

هری بر اثر لرزش حاصل از فرود آمدن اژدها بر لانه‌اش به زمین افتاد. سنگی در نزدیک خود پیدا کرد و به سرعت در پشت آن پناه گرفت و صبر کرد تا صدای زنگ گوش‌هایش از بین برود. سپس چوب‌دستی‌اش را، تنها سلاحی که اجازه داشت با خود به میدان بیاورد، از جیب ردایش درآورد و به‌آرامی کله‌اش را کمی از پشت سنگ بالا آورد تا اژدها را ببیند.

اژدها روی تخمش نشسته بود و به نظر می‌آمد که هری را به کلی فراموش کرده و خوابیده است. مشغول بررسی نقاط مختلف بدن اژدها شد تا نقطه‌ی ضعفی در آن‌ها بیابد. اما پس از مدتی با خود گفت: «پوستش از قطر چربی روی موی اسنیپ هم قطورتره! حتی اگه مرده باشه هم انقدر بزرگه که نمیشه از روی تخم تکونش داد! وایسا ببینم... بزرگ!»

لبخندی روی لبان هری نقش بست. بار دیگر به جثه‌ی عظیم شاخدم نگاه کرد و سپس چوب‌دستی‌اش را به سمت بالا گرفت و فریاد زد: آچیو برومستیک! مدتی گذشت اما سرانجام هری جارویش را دید که با سرعت به سمتش می‌آمد. ناگهان متوجه شد که چشمان نافذ اژدها درحال برانداز اوست. بیش از حد از پشت سنگ خارج شده بود. ناگهان اژدها شروع به حرکت به سمت هری کرد. جارو با اختلاف کمی از کنار اژدها گذشت و در دستان هری جا گرفت و هری بی‌درنگ سوار آن شد. ثانیه‌ای بعد سنگی که هری پشت آن پناه گرفته بود زیر پای اژدها خرد شد.

هری سعی کرد هر چه بیشتر اوج بگیرد تا میان خودش و اژدها فاصله بیندازد. سپس ناگهان به سمت اژدها شیرجه زد. چوب‌دستی‌اش را به سمت اژدها گرفت و فریاد زد: «ریداکتو!».

طلسم تاثیری روی اژدها نداشت اما توجه او را به هری جلب کرد. هری با سرعت بار دیگر اوج گرفت و سپس به سمت اژدها شیرجه زد. این‌بار اژدها غرش کرد. هری اوج گرفت و این‌بار چشمانش اژدها را هدف گرفت و بار دیگر طلسم را اجرا کرد. تمام بدن هری با غرش اژدها لرزید و سپس موج بسیار قوی‌ای از هوا به هری برخورد کرد و پاهای اژدها از زمین جدا شد.

هری بلافاصله اوج گرفت تا بین خودش و اژدها فاصله بیندازد. هنگامی که به ارتفاع مورد نظر رسید با سرعت به سمت جنگل ممنوعه حرکت کرد. از گوشه‌ی چشم اژدها را می‌دید که مانند جستجوگر به دنبال اسنیچ، او را تعقیب می‌کرد. در بالای جنگل مدتی ایستاد تا اژدها به او برسد و سپس در لحظه‌ی آخر به سمت زمین شیرجه رفت. برگشت تا مطمئن شود شاخدم همچنان پشت سر اوست. در نزدیکی زمین لبخندی زد و سپس در کسری از ثانیه پیش از برخورد به زمین اوج گرفت.

اژدها به زمین برخورد کرد و موج حاصل از برخورد تقریبا هری را از روی جارو سرنگون کرد اما بهرحال تعادل خود را به دست آورد و با سرعت به سمت آسمان و لانه‌ی اژدها حرکت کرد. چند ثانیه گذشت و به نظر آمد اژدها قصد تعقیب او را ندارد اما ناگهان بار دیگر غرش اژدها، این‌بار در فاصله‌ای دورتر، شنیده شد و هری اژدها را دید که از جنگل خارج شده و با سرعت بسیار زیادی به سمت او می‌آید.

سرعتش را بیشتر کرد. تقریبا به تخم رسیده بود. دستانش را دراز کرد. تنها چند ثانیه لازم داشت. ناگهان احساس کرد هوای اطرافش بسیار گرم شده است. از گوشه‌ی چشم تماشاچی‌ها را می‌دید که از جای خود بلند شده بودند. کله‌اش را به عقب برگرداند. دهان اژدها باز بود و شعله‌ای زرد رنگ در گلوی او درحال شکل گرفتن بود. تخم را برداشت و بلافاصله جارویش را به سمت آسمان هدایت کرد. گرمای آتش را در زیر پاهایش احساس می‌کرد. مسابقه تمام شده بود اما اژدها قصد نداشت به کسی اجازه‌‌ی دزدیدن تخمش را بدهد. بار دیگر دهانش را به سمت هری باز کرد. حضور اژدها روی زمین به هری اجازه نمی‌داد که ارتفاعش را کم کند اما سرعت ارتفاع گرفتن هری به گونه‌ای نبود که بتواند از آتش اژدها فرار کند. تصمیم خود را گرفت و به سمت زمین شیرجه زد. این بار گرمای آتش را بالای سر خود احساس می‌کرد. به اجبار به سمت زمین و اژدها حرکت می‌کرد. اژدها بار دیگر دهانش را باز کرد. این‌بار هری نمی‌توانست فرار کند.

- پتمزل انماوث!

صدای مودی چشم باباقوری در میدان مسابقه طنین انداخت. دهان‌بندی دهان اژدها را بست. هری، چارلی را دید که با سرعت به سمت اژدها می‌دوید و درحالی که چوب‌دستیش را به سمتش گرفته بود، طلسم‌های مختلفی را فریاد می‌زد. نفسی از سر آسودگی کشید و سپس فرود آمد. او موفق شده بود!


نمایشنامه خیلی خوبـ... عه!
ازونجایی که قبلا عضو ایفای‌نقش بودی نیازی به تایید در کارگاه و گروهبندی نداری و فقط کافیه معرفی شخصیت کنی.

فقط ذکر این نکته رو لازم می‌دونم که شخصیت زنوفیلیوس لاوگود گرفته شده.


ویرایش شده توسط زنوفیلیوس لاوگود old در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۴ ۱:۵۷:۳۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۴ ۹:۴۸:۲۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵

مکسین اوفلاهرتیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۱۷ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
سر و صدا بسیار بیشتر از آن چیزی بود که انتظارش را داشت. هری با تعجب به مردمی که گرداگرد میدان نشسته بودند و او را تشویق می‌کردند نگاه کرد؛ البته تشخیص این که تشویقش می‌کردند یا کار دیگر، کار مشکلی به حساب می‌آمد. با استفاده از جادوی چوبدستی‌ توانسته بود جاروی پرنده‌اش را فرابخواند. نگاهی به جارو در دستانش کرد و زیرلب گفت:
- حالا چی...

او گوشه میدانی بزرگ ایستاده بود. در مرکز میدان اژدهای بزرگی دیده می‌شد که بر روی تخم‌هایش نشسته بود. یکی از تخم‌ها زیر نور آفتاب برق می‌زد. همان تخم طلایی که هری به دنبالش بود. هری حواسش را از تخم به اژدها برگرداند. اژدهایی که شاخدم می‌نامیدند. شباهت زیادی به مارمولک داشت. با فلس‌های تماما سیاه که در بینشان شاخ‌هایی برنزی که روی دم بلندش قرار گرفته بودند به چشم می‌آمد. به یاد می‌آورد که هاگرید گفته بود:
- اون از خطرناک‌ترین اژدهاهاست. باید ازش ترسید!

هنوز مشغول افکارش بود که اژدها حضور هری را دریافت و لحظه‌ای در چشمان هم خیره ماندند. همان یک لحظه کافی بود تا حقیقت حرف هاگرید را حس کند. چشمان برنزی براقش آژیر خطری را در وجودش به صدا درآورد پس به سرعت وارد عمل شد و روی جارویش به پرواز درآمد. شاخدم حالا از روی تخم‌ها بلند شده بود و هری را با چشم‌هایش دنبال می‌کرد. انگار هنوز مطمئن نبود باید هری را خطر به حساب آورد یا نه.

هری صحبتی که با مودی داشت را به خاطر آورد:
- هری تو فقط باید اونو عصبانی کنی که دنبالت بیاد.
- بعدش چی؟
- فقط باید سریعتر ازش باشی. به محض اینکه دیدی داره به سمتت میاد سریع ازش دور شو و اونو به جایی ببر که معطلش کنی... نمی‌دونم می‌تونی از کوچک بودنت نسبت به اون استفاده کنی یا هرچی! تو مهارت استفاده از جاروی پرنده رو داری فقط به غریزت اعتماد کن!

هری به قصد عصبانی کردن اژدها به او نزدیک شد و هنگامی که اژدها حالت دفاعی گرفت از او دور شد. چندبار این کار را کرد و هربار نزدیک‌تر می‌شد. می‌دید که اژدها دارد بی‌قرار می‌شود و کم مانده است...

فکرش کامل نشده بود که اژدها بال‌هایش را به هم زد و از زمین بلند شد و به سرعت به سمت هری آمد. هری سریع فاصله اش از او را بیشتر کرد و از زمین فاصله گرفت. اما به اندازه‌ی کافی سریع نبود، آرواره‌های انتهای جاروی هری را گرفت. با اینکه جارو بلافاصله جدا شد اما همان یک لحظه کافی بود تا کنترل جارو از دست هری خارج شود. به سختی برای دوباره به دست گرفتن کنترل به زمین نزدیک شد. محکم به زمین برخورد کرد و آگاه از خطر اژدها سریع از جایش بلند شد.

هنوز به خودش نیامده بود که چیز سنگینی به او برخورد کرد و او به آن طرف میدان پرتاب شد. سرش به زمین خورده و موهایش خون‌آلود شده بود. فهمید آن چیز سنگین دم اژدها بود که حالا به آرامی به سمتش می‌آمد. چوبدستیش از دستش رها شده و وسیله‌ای برای دفاع نداشت و اژدها همچنان نزدیکتر و نزدیکتر می‌شد.

اژدها دهانش را باز کرد و هری آتش برخاسته از حلقش را می‌دید چشمانش را بست و آماده‌ی سوختن شد اما این اتفاق نیوفتاد. مسئولان مسابقه وارد عمل شده بودند و چند نفری با تلاش بسیار توانستند اژدها را به خواب ببرند.

هری خوشحال شد که نمرده است اما پس از کمی فکر فهمید چه شده است... او در مرحله اول تورنومنت شکست خورده بود و نتوانسته بود تخم طلایی را به دست آورد. چیزی که به گفته‌ی دامبلدور بسیار برای مرحله بعد لازم بود.

هری ناامید به مردمی که در سراسر میدان با تعجب به شکست او نگاه می‌کردند خیره شد. نمی‌تواند درست باشد... او شکست خورده بود... هری پاتر شکست شکست خورده بود...
______________________



واو! اینتر زدی!
بعنوان شروع، خیلی خوب نوشتی! توصیفاتت خوب بودن! سوژه رو خوب پیش بردی! برای اولین بار هری رو در ملا عام ضایع کردی!
بسیار هم خوب!

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲ ۲۳:۵۸:۱۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۲ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۲ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
سر و صدا های بیرون چادر نشون می داد که نوبت فلور تموم شده و الان هری باید وارد میدون بشه و با شاخدم مجارستانی مبارزه کنه.
راستش هری هم اول فکر می کرد که شرکت در مسابقه جالب باشه . ولی الان نظرش صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود. خیلی می ترسید. تاحالا با یه اژدها دست و پنجه نرم نکرده بود. خودتون بگید کدوم 15 ساله ای تا حالا سعی کرده تخم یک شاخدم مجارستانی وحشی رو بدزده؟
الستور مودی داخل چادر شد و گفت : هری نوبت توعه. آماده باش.
هری داشت می رفت که مودی دستش رو روی شونه هری گذاشت و گفت:
هری پسرم این کمکت می کنه. هر وقت که به اژدها نزدیک شدی این رو تویچشمش بپاش. و کیسه کوچکی گرده به او داد.
هری تشکر کرد و پرسید : ولی این چیه؟ چی کار می کنه؟ مودی گفت: خودت متوجه می شی.
هری نفس عمیقی کشید و پا به میدون مسابقه گذاشت. شاخدم مجارستانی
اون وسط ، روی تخم هاش خوابیده بود. هری چوبدستیش رو به سمت قلعه هاگوارتز گرفت و گفت : برس به دست! و چند لحظه بعد جاروی پرنده اش در دستش قرار داشت.
سوار جاروش شد و بالای سر اژدها شروع کرد به چرخ زدن. با این فکر که می تونه شاخدم رو از روی تخم هاش بلند کنه. اژدها بلند شد ودنبال هری پرواز کرد. سرعت اژدها برخلاف اون چیزی که هری فکر می کرد زیاد بود و خیلی زود تنها چند متر از هری فاصله داشت.
هری کیسه ای که مودی بهش داده بود رو باز کرد و گردش رو توی چشم های اژدها پاشید . نا گهان چشم های اژدها به رنگ سرخ در اومدن و اژدها دهانش رو باز کرد تا آتیش پرتاب کنه.
هری به سرعت ارتفاع گرفت تا آتیش بهش بر خورد نکنه. اژدها دیوونه شده بود. وحشیانه بالا و پایین می رفت و هری رو هدف شعله های آتیشش قرار می داد.
هری واقعا ترسیده بود. با خودش فکر کرد: این حتما اثر اون پودره. نکنه مودی می خواسته من ببازم یا بمیرم؟ شاید خودش اسمم رو توی جام آتش انداخته بوده. ولی نه... من باهاش صحبت کردم. امکان نداره اون این کار رو کرده باشه. اون مرد خوبیه.
در همون لحضه اژدها به سمت هری اومد و هری با سرعت از زیر دست اژدها پرواز کرد و تخم طلایی رو برداشت. صدای تشویق تماشاچی ها میدون مسابقه رو پر کرده بود. هری با امتیاز خوبی تونسته بود تخم طلایی رو از شاخدم مجارستانی بدزده.
بیل و بقیه مربی های اژدها رفتن تا شاخدم رو آروم کنن ولی کار اسونی نبود. تا این که عاقبت مجبور شدن بیهوشش کنن.
هری از الستور مودی پرسید: اون پودر رو برای چی بهم دادی؟ می خواستی من رو بکشی؟ الستور گفت : نه...باور کن هری. حتما پودر رو اشتباهی بهت دادم .
می خواستم پودری رو بهت بدم که اژدها رو خسته و خوابآلوده می کنه. به هر حال خوشبخانه تو از پسش بر اومدی. در همین حال توی دلش می گفت: البته متاسفانه.
هری باور کرد که قضیه پودر عمدی نبوده و به سراغ دوستاش رفت.
کیلومتر ها دور تر در جایی ولدمورت با عصبانیت مشتش رو روی میز کوبید. نقشه اش باز هم شکست خورده بوده.


ظاهر پست، اینتر!
وقتی دیالوگت به اتمام می‌رسه و بعدش خبری از دیالوگ مجدد نیست و قراره توصیفی رو شروع کنی، دو بار اینتر بزن! حتی بین دو پاراگرافی که ربط کمتری به هم دارن هم دو بار اینتر می‌زنیم. اینطوری هم ظاهر پست بهتر می‌شه و هم خوندن پست راحت‌تر می‌شه.
انتهای نمایشنامه و ربط دادنش به لرد جالب بود. اما یکم سریع سوژه رو جلو بردی. مثلا هری خیلی راحت قانع شد که مودی واقعا قصدی نداشته! شکست اژدها هم یکم شبیه کتاب بود و البته سریع اتفاق افتاد. بخصوص وقتی اژدها خشمگین‌تر از همیشه بود، انتظار می‌رفت هری به دردسر بیشتری بیفته و اینقد راحت پیروز میدان نشه!
با این حال فکر می‌کنم آمادگی ورود به ایفای‌نقشو داری.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط lily-potter در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱ ۱۰:۳۵:۵۱
ویرایش شده توسط lily-potter در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱ ۱۱:۴۵:۲۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱ ۱۳:۳۱:۲۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵

omiddd


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۱:۴۹ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
-آره دیگه الان میخوام برم سراغ اون اژدها!

الستور مودی نگاهی عجیب و غریب به هری پاتر انداخت و گفت:
-من مطمعنم که میتونی شکستش بدی هری!
-آره بابا...!اون که واسه من یه تربچه هم حساب نمیشه.

ناگهان صدایی در تمام فضا طنین انداخت:
-و حالا نوبت شرکت کننده آخر،هری پاتره!

هری نفسی عمیق کشید و به مودی گفت:
-خوب نگاه کن که الان میرم و چیکار میکنم.
-خوبه هری...!برات آرزوی مفقیت دارم!

هری دوان دوان وارد میدان بزرگ و وسیع مبارزه با اژدها شد؛شور و هیجان تماشاگران به اندازه وسعت میدان زیاد بود و هرکس فریاد شادی و فرح بخشی اش را جوری میزد.

هری نفس نفس میزد و در انتظار اژدها بود.ناگهان اژدهای لجنی بال های پهنش را به آسمان سپرد و با فریاد های بلندش به سمت هری حمله کرد.
هری با دیدن اژدها شدیدا متعجب شد و گفت:
-چی؟!اژدهااااا ای...اینه؟من که فکر میکردم اندازه اونیه که از تو پلاستیک در اوردم.

اژدها کم کم داشت نزدیک و نزدیک تر میشد که هری به سرعت سوار چوب جارویش شد.
اژدهای بزرگ و دندان تیز،به دنبال هری بال زد.هری با دسته جارویش پیچ میخورد و اژدها به دنبالش.تماشاگران فریاد میزدند و مبارزه را تماشا میکردند.

هری در حالی که سوار بر چوب جارویش دور میخورد،از فرصت استفاده میکرد و زمانی که اژدها از او دور بود برایش زبانک در می آورد.

اژدها کماکان به دنبال هری بود ولی ایندفعه هری فرار نکرد و با چوب جارویش به رو به روی صورت اژدها حرکت کرد که متاسفانه ایندفعه اژدها جاخالی داد و هری به روی زمین افتاد.

هری تا خواست چوبش را بلند کند و دوباره پرواز کند،دید که اژدها به سرعت به طرف او می آید.هری چوبش را رها کرد و ملق زنان به کمی آنطرف تر رفت و سپس درحالی که اژدها را گیچ کرده بود،چوب جارویش را برداشت و دوباره به هوا برخاست.

تماشاگرانِ پر شوق،تشویق میکردند.هری که دیگر از این وضع خسته شده بود با چوب جارویش به طرف گردن اژدها رفت و روی گردنش نشست.اژها که هری را حس کرده بود دمش را به پشتش میکوبید.

هری که حسابی زخم و زیلی شده بود و بر روی کمر اژدها نشسته بود و نفس نفس میزد.به سختی به بالاتر رفت و چوب جارویش را در چشم اژدها فرو برد و درآورد اما اژدها چشمانش کور نشد و برای چند لحظه ای جایی را ندید و هری از موقعیت استفاده کرد.


هنوزم یه سری طنز بی مورد داشت. نباید خیلی دور از واقعیت شد، این میزان ریلکس بودن و به شوخی گرفتن همه چیز یکم عجیبه.
ولی نسبت به نمایشنامه قبلی بهتر بود و فکر نمی‌کنم با اینجا موندن کمک بیشتری بهت بشه. ایفای‌نقش منتظرته!

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۳۰ ۲۲:۵۸:۴۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۹۵

استفن سنگوئینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۵ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۴ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
از ON THE EARTH‏!‏
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
هری نمی توانست بخوابد زیرا می دانست که رویارویی با یک اژدها کار اسانی نخواهد بود واز جهتی همه از او انتظار داشتند که هاگوارتز را سربلند کند و این, کار را برای او سخت تر می کرد.
او به این فکر می کرد چگونه خود را از این وضعیت خلاص کند که ناگهان فکری به سرش زد:دادن گوشت مسموم به اژدها و ضعیف کردن او.
سراسیمه به طرف رون دوید و ناگهان به خود امد.
چرا باید جان دوستانش را برای اسان تر کردن کار خودش در مسابقات به خطر می انداخت؟
پس تصمیم گرفت اینبار تنهایی عمل کند.
او شنل نامرئی پدرش را از کیفش برداشت و به سمت در رفت.

جنگل بسیار تاریک بود. این اولین بار او بود که تنهایی به جنگل سیاه می رود.از نظر هری جنگل بسیار ترسناک تر و بزرگتر از قبل شده بود .او تا اعماق جنگل پیش رفت و هنگامی که فکر می کرد گم شده است ناله ای نظر او را جلب کرد.او به محل ناله نزدیک تر شد و اژدهایی را گریه کنان دید با ملایمت به اژدها نزدیک شد او زخم بزرگی را برشانه ی اژدها دید و فهمید که این یک زخم عادی نیست و توسط جادوگری ماهر ایجاد شده است.

هری به اژدها نزدیک تر شداول می خواست نقشه خود را عملی کند وبه اژدها گوشت فاسد بدهد ولی هنگامی که به چشمان اشک آلود اژدها نگاه کرد از این کار منصرف شد و وردی خواند که اژدها را درمان کرد....
اژدها او را از جنگل سیاه خارج کرد به در ورودی خوابگاه برد هری از اژدها تشکر کرد و به درون خوابگاه رفت.
در راه باگشت اژدها به این فکر می کرد که چگونه لطف هری را جبران کند که ناگهان به یاد مسابقه فردا افتاد.


بازم کمی از موضوع اصلی عکس دور بودی و خبری از رویارویی اژدها با هری به شکلی که انتظار می‌رفت نبود.
انتهای پستت خیلی دور از واقعیت بود. چنین اژدهای بی‌اعصابی چطور می‌تونه به این شکل مظلوم بشه و حتی هری رو تا خوابگاه همراهی کنه؟

پستت خیلی جای کار بیشتری داشت. اما ازونجایی که به نکاتی که گفتم توجه کردی و به طرز قابل توجهی به توصیفاتت اضافه کردی، و حتی سعی کردی سوژه رو کمتر سریع پیش ببری، تاییدت می‌کنم.
توی ایفای‌نقش خیلی بهتر می‌تونی راهنمایی بشی و به پیشرفت رول‌نویسیت کمک کنی.

تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۸ ۲۳:۰۱:۱۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۹۵

استفن سنگوئینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۵ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۴ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
از ON THE EARTH‏!‏
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
جینی:ما مجبوریم اینکارو کنیم.ممکنه هری تو جنگ با اژدها بمیره ..فک کردی اگه بمیره چه بلایی سرم ما می آد؟تنهایی نمی تونیم این نقشه رو عملی کنیم....به کمک چند نفر دیگه نیاز داریم.به نظرت هرمیون کمکی می کنه؟
رون:آره!چرا که نه!جون دوستش در خطره.
جینی:خب بیا بریم ببینیم چی میگه.
و آن دو به سمت خوابگاه دختران گریفیندور رفتند.
هرمیون:چییییییییی؟؟؟ این عادلانه نیست.
رون:به نظرت وقتی اسم هری از جام آتش بیرون اومد عادلانه بود؟؟ به این فک کن که اگه اینکارو نکنیم ممکنه هری بمیره.
هرمیون:خب حالا نقشه تون چیه؟نکنه می خواین اژدها ها رو بکشین؟؟
جینی:اگه لازم باشه این کارم می کنیم.ولی ما یه نقشه بهتر کشیدیم. به اژدها گوشت مسموم میدیم.
هرمیون:مگه می دونید اژدها کجاست؟
رون:به لطف هاگرید آره!!
و آن ها به محل اژدها ها در جنگل سیاه رفتند.
هرمیون با وردی گوشت فاسد را به اژدها نزدیک کرد و اژدها آن را خورد....
هرسه ی آنها در دل دعا می کردند که نقشه شان عملی شود...


واو! نمی‌دونی با دیدنت در اینجا چقد خوش‌حال شدم! مدت‌هاست شمارو تو سایت و مشغول بحثای هری‌ پاتری می‌بینم، اما حرکتی در راستای ورود به ایفای‌نقش مشاهده نشد. دیگه چیزی نمونده بود خودم پاشم بیام برات دعوتنامه بفرستم.

بریم سراغ پست...
سوژه‌ت می‌تونست جالب بشه، اما علاوه بر سریع پیش بردن سوژه و کوتاه بودن پستت، مشکل دیگه‌ای که در نمایشنامه‌ت وجود داشت این بود که تماما دیالوگ بود و توصیف خاصی توش وجود نداشت. همینطور بهتر بود نتیجه نهایی معلوم بشه و چون عکس مربوط به مبارزه هری با اژدها هست، بخشی از مبارزه شکل بگیره.
لطفا با یه نمایشنامه دیگه، که علاوه بر دیالوگ، توصیف رو هم شامل می‌شه برگرد و کمی سوژه رو بیشتر جلو ببر.

فعلا
تایید نشد!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۸ ۲۰:۱۵:۵۶


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۹۵

omiddd


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۱:۴۹ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
((هری پاتر و اژدهای ناز و خوشگل))

با اقدامی ترسان و لرزان وارد میدانی بسی بسی بزرگ شد.صدای جیغ و فریاد های تماشاگران مشتاق به دیدن مبارزه به گوش می رسید.

هری پاتر کوچک اینطرف و آنطرفش را نگاه کرد و سپس پرسید:
-اژ...اژدها کجاس؟

صدای فریاد تماشاگران به گوش میرسید که اسم کوچک هری پاتر را،بلند بلند صدا میکردند:((هَررری،هَررری،هَررری))
که البته کمی بعد مشخص شد تماشاگران خطاب به هری پاتر میگویند:((هِرّرریی،برو بیرون حوصلمون رو سر سر بردی)

هری پاتر باز هم به اطرافش نگاهی انداخت اما اژدهایی در کار نبود؛گفت:
-اژدهااااا!کجا قایم شدی؟بیا بیرون کاریت ندارم!

هری که دیگر حوصله اش سر رفته بود،سر جایش نشست و خمیازه ای کشید.

ذرت بوداده و بقیه خوراکی های تماشاگران به پایان رسیده بود و بعضی از آنها به خواب رفته بودند.هری پاتر هم کماکان به اطرافش نگاه میکرد که ناگهان سر و کله اژدها پدیدار شد.بال های پهنش را بلند کرد و سپس به روی زمین مبارزه فرود آمد.

هیکلی بسیار بزرگ و دندان هایی تیز داشت و بی توجه به هری پاتر در آن اطراف برای خودش تکان میخورد.

هری پاتر که دهانش باز مانده بود و سر جایش هنگ کرده بود با برخورد یک جعبه ذرت بوداده به سرش،به خودش آمد و در حالی که آب دهانش را قورت میداد و به اژدها نگاه میکرد،چند قدمی عقب تر رفت.

هری که خوب به اژدها نگاه کرد،متوجه شد که چیز سفید در گوش اژدها نهفته است.

هری نفس عمیقی کشید و با اقتدار از اژدها پرسید:
-او...اون...چی...چیه...توی...گو...گوشت؟

اژدها متوجه هری نشد و به تکان خوردن خودش ادامه داد.ایندفعه هری با صدایی بلند تر سوال کرد:
-گفففتم اووون چیه تو گوشت؟!

اژدها زیر لب غر غر کرد و سپس آن چیز سفید را از توی گوشش در آورد و گفت:
-ها چته هی وِر وِر میکنی بچه کوچولو؟
-س...سلام.شرمنده من فقط پرسیدم اون چیه تو گوشتون ای اژدها جون؟
-آها با اینی؟هیچی...هندزفریه دیگه.
-هنذفریه؟!
-آره.
-چه آهنگی گوش میدادی؟
-موزیک بی کلام گوش میدادم...موزیک متن فیلم سینمایی هری پاتر.

تماشاگران یکی یکی سالن را ترک میکردند و زیر لب کلماتی چون(جمعش کنین بابا)-(مسخره کردین مارو؟) را تکرار میکردند.


ساختار پستت تقریبا مناسب بود ولی سوژه ای که انتخاب کردی، مناسب نبود. طنز نویسی خیلی خوبه ولی حتی در طنز نویسی هم لازمه حد و مرز طنز رو رعایت کنیم، وگرنه نتیجه چیز جالبی در نمیاد. ضمن اینکه تو دنیای هری پاتر هم محدودیت هایی هست، مثل اینکه اژدها حرف نمیزنه یا هندزفری نمیذاره. با رعایت نکاتی که گفتم یه نمایشنامه جدید بنویس.

فعلا تایید نشد!



ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۸ ۱۹:۰۲:۳۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۳:۱۰ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۷ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۴ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸
از اونور دنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
هری: باورم نمیشه به پیشنهاد تو عمل کردم
هری نگاهی به پشت سرش کرد
شاخ دم با آخرین سرعت به سمتش میومد
چاره ای جز فرار کردن نداشت
اما فرار مساوی بود با باختن جلوی دراکو
اون جلوی دراکو به چوچانگ قول داده بود که تخم طلای شاخ دم مجارستانی رو براش ببره
و اگه این کارو نمیکرد به دراکو یه سوژه واسه یک سال میداد
مودی : برو پسر تو میتونی
هری به خودش اومد و تصمیمش رو گرفت
فعلا جونش از همه چی براش مهم تر بود

هری که در عمل انجام شده قرار گرفته بود و برای بدست آوردن دل چوچانگ سراغ تخم طلای شاخ دم مجارستانی رفته بود دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت ، چون تقریبا دیگه داشت دو دستی جونش رو به این شاخ دممجارستانی تقدیم میکرد

هری وحشت زده شده بود
باورش نمیشد که به این کار عمل کرده و مودی چشم باباقوری هم داره تشویقش میکنه
یه لحظه شک کرد
نکنه این یه تله باشه
یه نگاه به پشت سرش کرد
تخم طلا رو دید اما یه تخم طلا دیگه اون طرف تر بود
این یه تله است !
هری اینو با صدای بلند گفت
شاید یه رمز تاز و آروم تر برای خودش این رو گفت
راهش رو به طرف محوطه هاگوارتز کج کرد
حالا تازه داشت باورش میشد که این یه تله است
دراکو ... خودشه ... اونم تو این ماجرا دست داشته
هوای اطراف سرد شد
حضور دیوانه ساز هارو حس کرد
دوباره همون یاس و ناامیدی
سعی کرد به چیزای خوب فک کنه
مثه قرار خودش و چوچانگ توی سه دسته جارو
اما فایده نداشت
تو یه لحظه سر جارو رو کج کرد و ایستاد
هری : اکسپکتوپاترونوم !
بعد از خوندن این طلسم با آخرین سرعت با جاروش پرواز کرد و در لحظه آخر ولدمورت رو دید ک پشت دیوار های نامرئی طلسم های باستانی هاگوارتز مونده بود
هری باور نمیشد
اما این بار هم به قول خودش شانس آورد
و باورش شد که پسری که زنده ماند دوباره از دام مرگ فرار کرد ...


درسته که یکم سریع ماجرارو جلو بردی، اما سوژه‌ی جالب و متفاوتی بود.
نیازی نیست با پایان هر جمله، اینتر بزنی و وارد خط بعد بشی. کافیه با علائم نگارشی به جمله‌ت پایان بدی و جملات مربوط به همو تو یه پاراگراف بنویسی و هروقت لازم شد با زدن اینتر به پاراگراف بعدی بری. تو ایفای‌‌نقش بهتر می‌تونی اینارو یاد بگیری.

تایید شد.

گروه‌بندی و معرفی شخصیت!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۵ ۱۱:۱۰:۰۶

Toujours pur

اصالت جاودان

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.