هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
محل استقرار مرگخواران:

- آخ جون، بالاخره يه كاري براي انجام دادن پيدا كرديم ... از بس با محفلي ها جنگيدم خسته شدم.
- آره، جنگيدن با مشنگ ها خيلي حال ميده... مخصوصا وقتي مشنگ از نوع سالمند باشه .
- خيلي خب ديگه... زودباشين چوب دستي و جارو هاتون رو بردارين و سريعا راه بيافتين.
- مگه از زير زمين نميريم؟
- زير زمين؟
- آره، من يه راهي ميشناسم كه مستقيما به زير زمين خانه ي سالمندان ميرسه.

هكتور يكم فكر كرد و در نهايت گفت:
- نه، با جارو بهتره... اونجوري ممكنه متوجه بشن . خب ديگه وقت رفتنه، مرخواران آماده هستند؟
- بله

دقايقي بعد - مرگخواران روي هوا:

- پس كي ميرسيم؟ دوساعته تو راهيم :vay: .
- نميدونم، فك كنم داريم دور خودمون ميچرخيم، الان سه باره كه از اين قسمت رد ميشيم.
- بهتره بريم جلوتر تا ببينيم چه خبره؟

- هكتور... چرا نميرسيم؟ فقط داريم دور خودمون ميچرخيم.
- خودمم گيج شدم، من طبق همون آدرسي ميرم كه لرد سياه واسم فرستاده .
- خب به جاي نگاه كردن به اون نقشه يكم دورو برتو نگاه كن... خسته شديم بابا .
- خيلي خب... اينقدر غر نزن، بذارين يكم تمركز كنم.

زيرزمين خانه ي سالمندان:

- پرسيوال، تو كه گفتي مطمئني از زير زمين ميان! اما هنوز خبري ازشون نيست! درصورتيكه تا الان بايد ميومدن!
- خودمم نميدونم، گيج شدم :hyp: ... قرار بود از اينجا حمله كنن. من ميرم يه خبري بگيرم.
- مراقب باش.
- باشه
همين كه پرسيوال خواست از زير زمين خارج بشه با صداي انفجاري سرجاش ايستاد. پس سريعا خودشو به خانه ي سالمندان رسوند ولي با ديدن مرگخواران از تعجب شاخ در آورد!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۵ ۱۹:۲۲:۱۰

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
سالمندان کیستند؟ بله دقیقا! آنها هیچکسی جز بار اضافه روی دوش فرزندان خود نیستند.کسانی که باید مدام سوزن‌شان را نخ کنی تا سرانجام با یک ماچ آبدار،صورتت را کامل خیس کنند.پس باید با این بار اضافه چه کرد؟باید سر کوچه گذاشت‌شان تا ماشین زباله آنها را با خود ببرد؟ گزینه های بهتری هم هست!

می‌توانید سالمندان خود را به خانه‌ی سالمندان انتقال بدهید تا مرگخواران آنها را قتل عام کنند.چرا؟ چون آنها حوصله‌شان سر رفته و نیاز به سرگرمی دارند. دلیلی از این بهتر؟ شاید احساس کنید هدف از این سوژه همین است. اما باور کنید جوجه رو آخر پاییز خوش است! هر داستان حاوی پیامی است که در سرانجام آن مشخص می‌شود.البته این از همون نوع بی سروته هاشه!

سالمندان مشغول آفتاب گرفتن و مالیدن کرم های ضدآفتاب به بدنشان بودند تا بلکه روز خود را در آرامش بیشتری سپری کنند. این جادوگران بی مصرف، گنجینه و کولباری از تجربه اند که در مواقع خطر بهتر از هر گروه و حزبی می‌توانند از خودشان دفاع کنند.
- عژیژم میشه امروز رو تو اول برای من بمالی!
- آخه من دیروز اول مالیدم! امروز دیگه نوبته توئه..
- خواهش میکنم. فقط همین امروز!
- اگه بخوایم همینجوری بحث کنیم، آفتاب غروب میکنه.خیله خب کرم رو بده و پشتت رو به آفتاب کن

مکالمات بالا شاید جزوی پرچالش ترین مکالمات یک روز سالمندان باشد.اما اینبار قرار بود اوضاع کاملا تغییر کند. مرگخوارها قصد حمله به خانه‌ی آنها را دارند ولی آیا آنها ساکت خواهد نشست و به راستی کاری از دستشان برنخواهد آمد؟

زیرزمین خانه‌ی سالمندان - ساعتی قبل از حمله‌ی مرگخواران

- همونطور که طبق نقشه انتظار میرفت، مرگخوارها امروز به اینجا حمله میکنند و دقیقا به محض اینکه به اینجا رسیدند، عملیات موردنظر رو شروع می‌کنیم.
- اما پرسیوال ژون مطمئنی همگی‌شون میان اینجا؟ یه وقت کسی توی خونه پیش لرد نباشه!
- نه کاملا مطمئنم.. بعد از دزدیدن فرد موردنظر، میتونید عقده های سالیانه خودتون رو روی سرش پیاده کنید.یه کاری کنید که بفهمه سالمند بودن به چه معناست!




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
نیو سیوژ!

یک روز گرم تابستانی بود و خورشید از مدار راس التسترال تا راس البوقی با تفاوت دو درجه به چپ، تقریبا عمود می تابید. اگر به نیمه ی پر قضیه نگاه کنیم هوای گرم تخم مرغ ها را به راحتی نیمرو می کند، اما در گرم ترین روز، هیچ جادوگری نمی توانست نیمه پر را ببیند.

- حوصله ام پوکید!
-
- تو این گرما چیکار کنیم حالا؟

گویندگان این چند جمله مرگ خوارانی بودند که به دنبال کاری برای انجام به هرجا که می دانستند سر زده بودند. برخی شان هم به انجام تفریحات سالم بودند، مانند آریانا که به دیواراکسپليارموس می زد، با صدای بلند توضیح می داد:

- خان داداشم می گفت چند روز پیش رفته به سالمندانِ هاگزمید اکسپليارموس زده! منم دلم اکسپليارموس می خواد! اکس...

باروفیو زیر لب چیز هایی با خود زمزمه می کرد که می توانست شعار " مردمی نژاد فقط روستایی نژاد! " یا " شیر باید رایگان بشه " باشد و در حین شعار دادن، پنکه را از طرف سوزان به جلوی خودش چرخاند تا شیر گاومیش در اثر گرما خراب نشود.


سوزی تا خواست بلند شود و پنکه را به سمت خودش برگردانَد، جعبه های رنگ از روی پایش پرت شدن و دیوار کنارش را به سبک پیکاسویی رنگ زدند. لاکرتیا با تاسف سری تکان داد و رو به رنگ های دیوار گفت:

- همیشه به این اعتقاد داشتم که باید پیرمرد و پیرزن ها رو قاتل عام کرد هرچی زودتر بهتر!

وینکی مسلسلش را بالا گرفت و همزمان با سوراخ کردن دیوار هنری سبک پیکاسو، جیغ کشید:

- وینکی خداحافظی کرد با همه جادوگرها و ساحره ها پیر...تررر...وینکی آرزوی مرگ راحتی برایشون داشت...تررر...وینکی جن کشنده ی خووب؟

رادار های همیشه فعال و حساس رودولف نسبت به کلمه ی ساحره به قدری قوی بودند که حتی از آن همه پنبه که در گوشش بود تا صدای بلاتریکس را نشود، عبور کردند و و پیام عصبی را به مغز نیمه هوشیارش رساندند. مغز هم پیام حسی را به اندام ها داد و نتیجه اش تایید حرکتی بود که وینکی قصد به انجامش داشت:

- ساحره ی با کمالات؟ کو؟ کجاست؟

و پشت سرش معجون ساز با ویبره ای که دیوار سوراخ شده را کاملا تخریب کرد، از طرح جن خووب حمایت کرد. هکتور شیشه ای پر از مایع سبز رنگی را نشان داد و پرسید:

- معجون مرگ سالمندان بدم؟

مرگ خواران بهم نگاه کردند انگار خیلی هم بد به نظر نمی رسید، بلاخره یک کاری برای انجام پیدا شده بود.

***

همان روز گرم تابستانی در نقطه ای دیگر از کره ی زمین، سالمندان بی خبر از تصمیم مرگ خواران کنار استخر خوابیده بودند و آفتاب می گرفتند.

-------
سوژه اینه که :
مرگ خوارا که حوصله شون سر رفته تصمیم به قتل عام سلمندان می گیرند...




پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
رول پایانی:

- بس کنین آقا، به جای دعوا صلوات بفرستین. این انقلاب یک حرکت مردمیه، نباید مردم رو سرکوب کرد.

تراورز سعی داشت دعوایی که در جمعشان به وجود آمده بود را زودتر تمام کند. برای هرچه قوی تر شدن انقلابشان به تمامی افرادی که می‌توانستند جذب کنند نیاز داشتند، حتی دلوروس آمبریج.

- حاج خانم آمبریج، اگه شما هم از وزارت ناراضی هستید می‌تونین به ما پیوندین، اجرتون هم با مرلین.
- آره من صد در صد مخالفم، یعنی چی که من رو بعد استعفا آوردن این‌جا؟ چرا سیم سرورا این‌جا انقدر کمن؟ چرا رودولف بلاک نیست؟

بقیه ی افراد داشتند بر سر این‌که چه کسی قبل از دیگران به سمت دلوروس برود و زبانش را از حلقش بیرون بکشد تا صدایش دیگر شنیده نشود، سنگ کاغذ قیچی بازی می‌کردند که صدایی جدید توجهشان را جلب کرد.

- ای گند بزنن به دستشویی های این مملکت!

مردی قدبلند با موهای سفید، در حالی که یک دستمال کاغذی را به شکل پاپیون در آورده و بر گردنش بسته بود به سمت انقلابیون آمد. پس از این‌که کمی ردایش را نگاه کرد بلکه لکه‌ای قهوه‌ای رنگ بر آن وجود نداشته باشد گفت:
- من اسکاور هستم، صاحب کارخونه ی دستمال سازی. می‌خواستم بگم این وزیر جدیدتون، سیریوس بلک، بند های قراردادش با کارخونه رو درست انجام نمیده. منم اعتراض دارم.
- سیریوس بلک؟ اون دوره قبلی نبود احیانا؟ الان وزیر آرسینوس جیگره.
- مهم نیست، من کلا اعتراض دارم. راستی اسم این وزیر جدیده جیگَر بود؟ همون اسبه تو کلاه قرمزی؟
- نه گافش مکسوره.

لودو بگمن سرفه‌ای کرد تا ملت به بحث های قدیمی درباره اسم آرسینوس حیگر خاتمه دهند و به حرف هایی که او می‌خواست بزند گوش کنند.
- ما که فقط نمی‌تونیم با همین افراد محدود انقلاب کنیم، نیاز به تبلیغات داریم و برای تبلیغات هم نیاز به پول داریم. کی منبع مالی ماست؟
- من حمه ی پولم رو دادم کیک کوفط کردم.
- منم که حاجیم و معنوی، به مادیات اهمیت نمی‌دم.
- کارخونه دستمال سازی منم ورشکست شده.
- منم استعفا دادم از مدیریت، دیگه پول به حسابم نمی‌ریزن.

لودو در حالی که از شدت شوکه شدگی کاملا پوکرفیس گشته بود جواب داد:
- می‌خواین انقلاب کنین بدون منبع مالی؟ حتما نقشه بعدیتون دستبرد زدن از گرینگوتزه مثلا انقلابیا.
- اینم ایده خوبیه حاج لودو.
- عاره، به ثندوغ عارصینوث دصطبرد می‌ظنیم.

لودو آب دهانش را قورت داد، می‌دانست که دستبرد زدن به گرینگوتز نمی‌توانست نتیجه‌ای جز یک راست اعظام شدن به آزکابان داشته باشد.
- من شوخی کردم شما چرا جدی گرفتین؟ ای وی شما یه چیزی بگو.
- دستبرد... انقلاب...تعطیل... آزکابان.

منظور او" دستبرد، انقلاب رو تعطیل می‌کنه. می‌برنمون آزکابان." بود اما طبق معمول برداشت دیگری از حرف او شد.

- منظور وی اینه که " دستبرد بزنید، بعد انقلاب کنید، بعد هم آزکابان رو تعطیل کنید."
- آره، همه آماده برای حمله به گرینگوتز!

***


پ.ن: سوژه هنوز تموم نشده، باقی سوژه در بانک گرینگوتز ادامه پیدا می‌کنه.


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶ ۱۹:۳۲:۵۱
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶ ۲۰:۰۶:۴۵

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۰:۳۳ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
والا با ان گل زیبایی که امبریج در زمان مورفین برای کلیه جهان جادوگری کاشته بود،اکنون هیچکس نمیتوانست پیش بینی کند که این موجود دقیقا میخواهد چه بلایی سر چه کسی بیاورد؟

در هرصورت یا بر وزارت غلبه میکرد یا گند میزد به کل انقلاب!

ـ ای سالمندان شجاع و غیور!ما بایستی برخیزیم و به انقلاب بپردازیم و مایه افتخاری باشیم برای سالمندان!تا کی میخواهید اینگونه بنشیدید برروی ویلچر هایتان و با دندان مصنوعی هایتان بازی کنید؟بی شک ما میتوانیم قدرتمند باشیم!برخیزید!

سکوت!...
و تنها صدایی که می امد از جیرجیرکی بود که پشت پنجره استراحت میکرد!

اخر این حرف بود که این ماده وزغ میزد؟سالمندان،بندگان مرلین رماتیسم نداشتند که از رماتیسم ذهنی گرفته تا زانو را داشتند.زانو درد و کمر درد و آلزایمر هزار درد دیگر نداشتند که داشتند! انوخت کی میتوانست بلند شود و بایستد؟انهم زمانی که سالمند نای اینرا نداشت که دو انگشت سبابه اش را برای سوت زدن تا دهانش ببرد؟

ـ زن جماعت هم مگه رهبر میشه؟استغفرالمرلین!

ـ چی ژدی امبریژ؟چشمشم خوب نمیبینه بعد میاد برای ما ادعا میکنه ماده وژغ!

ـ اوهوی!چشمم ضعیف!گوشم دو کیلو متر اونور تر رو هم میشنوه!پس بپا چی میگی!اصلا منو بگو که اومدم به شما افتخار همکاری دادم!اونم با این همه سابقه!شما لیاقت چنین رهبر زیبا و جوانی رو ندارید!

درواقع اگر در ان لحظه رودولف را هم می اوردی،همانجا با دیدن چهره ی پیرزن دچار سوء هاضمه میشد!حال اینکه اینهمه اعتماد به "پشت بام"(!) را از کجا اورده بود مرلین هم نمیدانست!

ـ من...مخالف!این...حق...من!

این جمله ی کوتاه وی دیگر چیزی نبود که انها بخواهند انرا انکار کنند یا از ان سوء استفاده کنند چرا که به وضوح مشخص بود!
وی چنان چهره ای با ان ظاهر عصا به دست به خود گرفته بود که هیتلر در پیروزی نمیگرفت!
جای تعجب نبود پیر مرد دانا مخالفت خود را اعلام کند.هرچی نبود او دوران قرون وسطای یونان کثیف را هم دیده بود و با وجود نفس تنگی در بیان جملات از همه دانا تر بود.

ـ منم با مخالفت وی موافقم!

ـ منم همینتور!

ـ چی دارین میگین؟اصن اون پیر مرد چه حقی داره سابقه منو ببره زیر سوال؟

ـ نگو...پیر...من!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶ ۱:۰۴:۰۹

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
- شکلک معروف رودولف؟ یا شیر کبیر!
-
- بله.. بله... درثط می فرمایید. باید به فکر انغلاب باشیم.
- وزغ...انقلاب...لپرکان.

وی بیچاره! از اول سوژه تا به حال یک نفر حرف او را درست نفهمیده بود. هی سوءاستفاده، هی برداشت به نفع خود، سالمندان بگریند براش.

- کسی گفت لپرکان؟ :sharti:

شما باور بفرمایید منظور وی "وزغ برای انقلاب از لپرکان هم بدردنخور تره." بود، اما امان از سوءاستفاده گران!

- من با این بیناموس نمیام تو انقلاب!
- انقلاب؟ من حاضرم شرط ببندم با سابقه خفنی که من دارم حتما پیروز می شیم.:sharti:
- صابغع خفن؟
- داش من خودم یه مدتی لرد بودم. فقط از الان بگم من باید رهبر انقلاب باشم.:sharti:
-

و اینگونه بود که انقلابیون هی پست به پست اضافه شدند.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
#99

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- تو چه کار کردی با من سندی؟ تو چه کار کردی با سوژه؟ پاشو بریم خودمون رو تو گل بپلکونیم. تصویر کوچک شده


بابک سعیدی دست در دست سندی در افق محو شد تا خود را در گل بپلکاند و سوژه به روند عادیش ادامه بدهد. به نظر می‌رسید عملیات جذب سالمندان کاملا شکست خورده باشد که به ناگه صدایی ریز و نفرت انگیز که بی‌شباهت به صدای انکرالاصوات نبود در فضا طنین انداز شد.
- بینا؟ موسی؟ شما من رو بیدار کردین؟

سر بلبشوی درون خانه سالمندان، دلوروس آمبریج را از خواب عمیقش بیدار کرده بود. تمامی سالمندان و غیرسالمندان از بینا و موسی گرفته و مورفین و پرسیوال، همه و همه می‌خواستند راهی برای محو شدن پیدا کنند و از دست وزغ سیم سرور به دست نجات یابند.

مستراح خانه سالمندان:

تصور شما از مستراحی که عده‌ای سالمند که در طول عمر گهربارشان انواع بیماری های گوارشی را جذب کرده‌اند چیست؟ چنین مستراحی باید تحت تدابیر شدید امنیتی باشد و نظافت آن به شدت بررسی شود اما به لطف وزیر باکفایت این مرز و بوم، امکانات این مستراح تنها شامل دستمال های کمپانی" دستمال سازی اسکاور" می‌شد. در نتیجه سر و روی این مستراح که حتی شلنگ آب برای تمیز کردن شاهکار جماعت هم نداشت، به رنگ قهوه‌ای سوخته متمایل به شکلات 85 درصد در آمده بود.

اتفاقا شخص شخیص اسکاور هم اکنون در مستراح مشغول برطرف کردن نیازهای شخصیش بود که بدون شرح بماند خیلی بهتر است. مدتی طولانی بود که فریاد های انقلابی را از بیرون مستراح می‌شنید، باید می‌رفت و سر و گوشی آب می‌داد.

صحن خانه سالمندان:

- یا حضرت وزغ، در برین ملت!

دلوروس آمبریج در حالی که چشم هایش را می‌مالید که بتواند بهتر ببیند دهانش را باز کرد شروع به حرف زدن کرد:
- چرا زنی به شادابی و جوونی من باید این‌جا باشه؟ رودولف کجاست بلاکش کنم؟

هاگرید دلش را دریا زد و با صدایی لرزان جواب داد:
- مگه طو اض مدیریط اثطفئا ندادی؟ چتور می‌خوای بلاک کنی؟

دلوروس خاطراتش را مرور کرد و تک به تک فایل های موجود در سلول های خاکستری و سفید مغزش را سرچ کرد و پس از این‌که به صحت حرف هاگرید پی برد، از عملش پشیمان شد. با خود فکر کرد همانطور که بر علیه مورفین گانت کودتا کرده بود، باید این یکی وزیر هم مورد عنایت قرار می‌داد. همان طور که در ذهنش انواع نقشه های شیطانی را می‌پروراند گفت:
- درست شنیدم که گفتین انقلاب؟


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۴ ۱۹:۰۵:۵۱

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴
#98

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-اعتراض دارم!

سالمندان موجودات شریفی هستند. سالمندان خون و خون ریزی را دوست ندارند. سالمندان نمی خواهند چشم کسی را با قاشق در بیاورند. سالمند جن خوب اصلا!
تراورز که تسبیحش را به قاشق نشسته ای بسته بود و آن را در هوا تاب می‌داد رو به سالمند معترض گفت:
-بفرما حاج آقا!
-منه فکر میکنم که قاشق نباید در چَشم هم فرو کرد. این کار خشونت داره. بدَه!

تراورز قاشق را از تسبیحش جدا کرد و مشغول صلوات گفتن شد. هاگرید که مهارت زیادی در ترجمه صلوات های تراورز داشت، رو به پیرمرد معترض گفت:
-برادرمون میگن که باید این حوری بهشتی رو در رود عسل شست و از تُفش پنجاه نوزاد رو سیر کرد تا ماه گرفتگی نشه!

تراورز با صدای بلندتری صلوات گفت.

-امــــ... من تراورز نیستم، من سگِ تراورزم؟

تراورز پس از هر صلواتش نعره ای می کشید.

-آها! بله! حاجی می فرماید که انقلاب ما انفجار نور بود!

هنوز جوهر اسمایلی هاگرید خشک نشده بود که تراورز بر رویش شیرجه زد و تسبیحش را در گوشش فرو کرد. دست اندر کاران صحنه با دیدن این حرکت وارد کادر شدند و سعی کردند دو تن از سران انقلاب را از هم جدا کنند.

یک جدا کردن بعد...

-انقلاب... همه... نتونست... باید... اینو... دونست!

البته که منظور پرسیوال این بود که "همه نمی توانند در انقلاب شرکت کنند و مردم باید این را بفهمند" اما تراورز که مثل همیشه به جنبه مستقیم هر چیزی نگاه می‌کرد داد زد:
-حاجی داره رپ میگه!

با این حرف تراورز آهنگی در فضا پخش شد و استاد سندی و دار و دسته اش از غیب ظاهر شدند و خواندند!

-دستا بالااا! بذار بگم که دیگه بهتون کِرِدیت نمی‌‌دم؛ تو پشت صحنه اصلا ریپیت نمیدم؛ هر کی که نیاد تو انقلابمونو، من اصلا دِلیت نمیگم! تصویر کوچک شده


سالمندان:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۳ ۲۲:۱۳:۰۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴
#97

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
-اهم...سلام پیرمرد ها و پیرزن های عزیز!

پرسیوال دامبلدور لبخند پهنی از میان انبوه ریشش زد و به ملت حاظر در صحنه خیره شد. کورپاتر که همیشه نقش یک احمق را ایفا میکرد دست از سر این رول هم برنداشت و از میان جمعیت فریاد زد:
-بزن به افتخارش دست قشنگه رو!
سالمند گرامی:

پرسیوال دامبلدور کمرش را صاف کرد و با فرمت ""نگاهی به مورفین انداخت...راستش چنین حرکاتی...یعنی از همان حرکت ها که میدانید در خون تک تک دامبلدور ها بود. مورفین که اوضاع را نامساعد میدید به پرسیوال پشت کرد و مشغول سوت زدن شد. پرسیوال ادامه داد:
--میخواستم بگم امروز ما گرد هم اومدیم تا وزارت رو از دست بیگانگان و خائنان بگیریم و یک انقلاب شکوهمندانه رو بیافرینیم و...

کورپاترِ توله بلاجری دوباره فریاد زد:
-چه زیبا و غیورمردانه...بزن دست قشنگه رو!
سالمندان گرامی:

تراورز به دامبلدور بزرگ چپ چپ نگاه کرد. از آن نگاه هایی که میگفتند"اگه زودتر نری سر اصل مطلب از شخم زدن خبری نیست"حالا این که بی فرهنگی کورپاتر چه ربطی به پرسیوال که پایش لب گور بود داشت را خود تراورز میدانست.
القصه، پرسیوال دستی به شپش دانش که همان ریش هایش باشند کشید و با لبخندی زورکی گفت:
-داشتم میگفتم که ما میخوایم مملکت رو با ارمان های مرلین پسندانه و حاج تراورزی به جلو پیش ببریم و مشتی محکم بر دهان...
-چه نطق زیبایی...بزن به افتخارش دست قشنگه رو....بلند تر!
پرسیوال:

تراورز و هاگرید که میدانستند با وجود تسترالی مثل کورپاتر نمی توانند به ملت حالی کنند که اوضاع انقلابی آن ها چگونه است، پیش وی رفتند و گفتند:
-کورپاتر داره بند و بساط انقلاب مارو به هم میزنه...چه میفرمایید ای وی؟

-کورپاتر..قاشق...نشسته...
-وی میگه چشم کورپاتر رو با قاشق نشسته دربیارید!
-به این میگن یه حرکت معترژانه انقلابی به ژون شما!

آنها میخواستند جدی جدی کورپاتر را کور کنند...منظور وی که این نبود...نه؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴
#96

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
آنچه گذشت :

خانه ی سالمندان همچون یک نیروگاه اتمی است که پیرانی با کولباری از تجربه در آن سکونت دارند.هاگرید و تراورز برای ملی شدن صعنت معجون سازی که به انحصار آرسینوس درآمده، به خانه ی سالمندان میرن تا از شخص وی کسب تکلیف بکنن اما منظورش رو اشتباه متوجه میشن و شروع به شورش میکنن.در میان این راه مورفین رو به زور با خودشون همراه میکنن و حالا نزد پرسیوال دامبلدور رفتن.

___


ادامه ی سوژه :

هاگرید و تراورز، شخص وی را سیریوسا به عزای مادرش نشانده بودند.شاید فکر کنید انسان های کهنسال صبورتر از جوان تر ها باشند اما به هرحال هرکسی کاسه ی صبرش هرچقدر هم حجیم باشد، بالاخره لبریز میشود.در این صحنه بود که ماله وی لبریز شد:
- گند ... انقلاب ... شخمی !

بگذارید منظور وی را مو به مو برایتان ترجمه کنم: "بابا گندش را دیگر بالا اورده اید.همینطوری شخمی که نمی توان انقلاب کرد ای بی خردان." اما خودتان تا به حال باید فهمیده باشید که حاج تراورز استاد معرکه گرفتن بود.به حدی که از قلب درد وی، انقلاب ساخت و آرامش خانه ی سالمندان را کاملا بهم ریخته بود.
- حضرت وی می فرمایند که باید گند قضیه اونقدری بالا بیاد که همه جا خبرش منتشر بشه.شخم زدن هم میتونه در چنین مواقعی مفید باشه! پرسیوال ... تو بیا برای ما شخم بزن!
- حاجی دست گذاشتی رو نقطه ضغف من! از کجا فهمیدی من عاشق شخم زدنم؟

اینگونه شد که پرسیوال به همراهشان راه افتاد.حال آنها کم کم در حال فتح خانه ی سالمندان بودند.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.