هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵

مکسین اوفلاهرتیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۱۷ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
رودی در یک حرکت پاشد و گفت:
- من میرم به مامانم میگم اصن!

و زارزنان از صحنه خارج شد!

جماعت هاف هاف نگاهی به هم انداختند. لاکی گفت:
- نمی‌تونیم بذاریم بره!
- چرا نه. خو میخاد مامانشو ببینه گنا داره!
- نه دیگه الان میره به مامانش میگه مامانشم از ما شکایت میکنه ماهم که پول نداریم وکیل بگیریم همگی با هم میریم آزکابان دیگه هاف ماف پوف!
-

پس از چن دقیقه سکوت که صرف تفکر و تأمل اندر احوالات ارباب بزرگ و عزیز لرد ولدمورت اعظم و کوییدیچ و غذایی که دیشب خورده بودند، شد:
- عاقا اجازه. دسشویی کجاست؟

ملت هافلپافی از تفکرات قشنگشون دراومدند و به تازه وارد خیره شدند. آریانا با عاقل اندر همه گفت:
- شوما کی باشی؟!
- مک
- مک چیه؟
- مکینتاش سیستم عاملی است که در سال 1984 توسط شرکت اپل ساخته شد و امروزه به صورت نسخه جهش یافته به اسم مک او اس سری اکس به بازار راه یافت.
-
- ...
- خب چیه؟
- میخام برم دسشویی.
- فلن چاها گرفته برو دسشویی اشپزخونه هاگ همین حوالیه.
- خب خدافس.

مکسین اوف‌ورور برای هافلیون درست تکون داد و از خوابگاه خارج شد.
- خب حالا رودیو چیکار کنیم؟

لاکی خنده خبیثی کرد و گفت:
- میکشیمش
-
- حالا نقشه ی دومم دارم!
- خب؟
- میتونیم عمیقترین گودال ممکنو وسط خوابگاه بکنیم و سیاهچاله ای بسازیم و اونو توش بندازیم و تا حافظش برگرده اونجا نگهش داریم!

سوزان با ژست کله خارون گفت:
- خب چرا به تخت نبندیمش؟
- خب اینم یه راهشه... ولی سیاهچاله باحالتره ها؟!
-

گیبن گفت:
- خب حالا رودی کوش؟
- موش خوردش
-

پس از بیست بار خوابگاه را زیر و رو کردن، رز بالاخره گفت:
- ینی رفته پیش مامانش؟!




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
تـــــــــق! :افکت خورد شدن گلدون تو سر رودولف:

-

تـاپ!
:افکت افتادن رودولف با مخ به زمین:

با افتادن رودولف، رز که پشت سر او ایستاده بود نمایان شد.
-
- رز تو چیکار کردی؟!
- تلاش برای برگردوندن رودولف قبلی!
- خب حالا چی؟!
- باید صبر کنیم به هوش بیاد.

یک ساعت بعد

- خب الان چی؟ یه ساعته که به هوش نیومده.

فیــــــــش! :افکت خالی کردن سطل آب:

-
- رز؟!
- الان به هوش میاد! ببین ببین! تکون خورد!

رودولف طی چند حرکت بلند شده و نشسته بود.

لاکرتیا، سوزان، رز، گیبن و آریانا دور رودولف نشسته بودند و با چهره های مشتاق به او خیره شده بودند و منتظر یک واکنش بودند.

رودولف بعد از چند ثانیه و لود شدن، بالاخره به حرف آمد.
- مامانم کجاس؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۱۰ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
رودولف حافظه اش را از دست داده بود!

- رودولف حافظت رو از دست دادى؟
- وااااي...
- حالا چى کار کنيم؟بايد حافظه ش رو برگردونيم. :worry:

رز زلر ويبره اي زد.
- تو رودي اي ديگه همونى که قمه کش بود.

رودولف ناگهان خشکش زد.
- قمه کش؟ چرا خشونت؟ شما چقدر خشنيد!

و بعد دماغش را بالا كشيد. لاكرتيا سريع از جيبش دستمالي بيرون آورد و به رودولف داد.


- ففففففف... [ افکت فين کردن]


اعضا سريع گوش هايشان را گرفتند. رودولف با بيخيالي به عمليات خالي كردن بيني ادامه داد.

_ ففففف... ممنونم خانم جوان... ففففففف... درواقع من نمي تونم قمه كش باشم. در من عشقى سرشار وجود داره.

آريانا جلو آمد و بشكني زد.
- آهاااا... آره ديگه تو عشق سرشار داشتى هميشه... به خانوما.

رودولف سريع سرش را به زير انداخت.
- استغفرالمرلين خوائر... من منظورم از عشق، عشق الهي و مرليني بود. من به پروردگار عشق مى ورزم... اهم... عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.

اعضا:

وندلين فندكش را خاموش و روشن كرد.
- همون رودولف قبلي بهتر نبود؟
- بهتر بود. رودولف ضمن اينكه تو ناظري بايد پاشى واسه فعال شدن تالار کمک کنى!

رودولف سجاده اش را روي زمين پهن کرد.
- من بايد به عبادت بپردازم. شما كارها رو انجام بديد.

گويا رودولف در زندگى دومش قصد داشت پرهيزگارى و مرتازيت پيشه کند اما اعضا رودولف ناظر قمه کش ساحره دوست را مى خواستند. اعضا بايد حافظه ي رودولف را به طريقي برمي گرداندند.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۱ ۰:۲۰:۵۶

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
شب ارامی بود. از آن معدود شب هایی که میشد با خیال راحت سرت را روی بالش های جهاز ننجون هلگا بگذاری و رویاهای خوب ببینی و مطمئن باشی هیچ مشکلی وجود ندارد.

تیک تاک...تیک تاک...

ساعت به سرعت می گذشت و تیک تاک اعصاب خرد کنش با صدای خرناس و زیرلبی ها و خواب گردی های اعضای میپیچید و شاید اگر اولین شب اقامت تازه واردی بود، ان تازه وارد بی نوا ترجیح میداد در هوای یخبندان بیرون سرش را روی زمین بگذارد.
-اربااااب....ها...غرکده ام داره فوران...میکــــــ...

بی شک متوجه شدید که چه کسی در خواب حرف می زد و هرازگاهی چیزهایی که نباید را بر زبان می آورد. این یکی از عادت های بد رودولف بود که همه تقریبا با ان کنار امده بودند غیر از خودش...او هیچ وقت درک نکرده بود که خوابیدن رو طبقه دوم تخت هرچند هم لذت بخش باشد برای کسی مثل او که در خواب حرف میزند و قل میخورد بازی کردن با جان است.
-میخوام بیام غر بزنم ار..

رودی به سمت لبه تخت قل خورد و همچنان که زیر لب جملات نامفهومی را زمزمه میکرد چند ثانیه ای در هوا پرواز کرد و بعد به طرز دردناکی با مخ روی زمین افتاد.

صبح روز بعد

چشمانش را که باز کرد حلقه شش نفره ای را دید که دور تا دور او جمع شده بودند و با فرمت"" به او نگاه میکردند. هافلپافی ها وقتی دیدند رودی چشمانش را باز کرده است لبخند امیدوارانه ای زدند و کمک کردند تا او بنشیند. رودولف به سختی نشست و بعد با تعجب به هافلپافی ها خیره شد و لرزان پرسید:
-شما کی هستید؟ این جا کجاست؟من کیم؟:worry:

آریانا به حرف رودی خندید و دستی روی شانه اش زد و خندان جواب داد:
-تو خیلی بانمکی رودی!

رودولف خودش را کنار کشید و با ترس پرسید:
-رودی کیه؟ من کیم؟ اینجا کجاست؟دارید از چی حرف میزنید؟:worry:

هافلپافی ها به هم نگاه کردند...هیچکدام دوست نداشتند حقیقت را باور کنند.


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۰ ۱۲:۰۹:۲۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ یکشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
پست پایانی

لاکریتا،زاخارس اسمیت،فنگ و بقیه هافلی ها خوشحال و شاد و خندان،از مصاحبه قلم پر برگشته و به سمت تالار در حال حرکت بودند...اما همین که وارد تالار شدند،رز را دیدند که ندیدند!
_آم؟!رز؟!
_بله؟!
_تو رزی؟!
_اره دیگه!
_پس چرا اینشکلی هستی؟!
_چه شکلی؟!

رز سریعا خودش را به یک آیینه رساند...و چیزی که در آینه دید را باور نکرد...
_من چرا اینجوری شدم؟!
_حتما چیزی خوردی...کاری کردی...چی خوردی؟!
_آم...اون پارچ آب رو طاقچه!

لاکریتا سفید شد،سیاه شد،بنفش شد،زرد شد،کبود شد،سبز شد،یشمی شد،خال خالی پشمی شد!و چون رنگانگ شدن مختص سوزان بود،سوزان به این حرکت لاکریتا که بدون رعایت حق کپی رایت بود،اعتراض کرد!
_هوی لاکی...چرا رنگانگ میشی؟!این صفت شخصیتی منه!
_پارچ آب؟!پارچ آب؟!اون کجاش پارچه؟!اون شیشه معجونی بود که از آرسی گرفتم...معجون گورکن!
_هوممم...مطمئنی از هکتور نگرفتی؟!آخه الان رز که گورکن نشد!

لاکریتا به فکر فرو رفت...اما به سخن درآمدن گورکن زاخاریس،رشته افکار لاکریتا رو پاره کرد!
_بوق بهتون...تنها گورکن تالار منم...فقط خود خودم...خب منو جایگزین علیرضا کنید!

درست بود که گورکن زاخاریس اسمش علیرضا نبود و اسمش چنگیز بود،درست بود که حرف میزد،درست بود که بد دهن و بی ادب بود،اما خب گورکن بود...و بهتر از هیچی بود...و حالا که خودش راضی بود چرا که نه؟!

دو هفته بعد!

_منو بیارین پایین بوقیا...مادر سیریوسا....با نماد تالار این کار رو میکنن؟!بهم احترام بذارین ****ها!

چنگیز،گورکن سابق زاخاریس و حال حاضر تالار دو هفته ای میشد که بر روی دیوار تالار با طلسم چسبانده شده بود!
واضح بود که او فکر میکرد که نماد تالار را بر روی تخت سلطتنتی نشانده،به او احترام گذاشته و به او خدمت خواهند کرد...اما اعضای تالار چنین نظری نداشتند.. آنخا گورکن را تنها برای این میخواستند که بر دیوار تالار اویزان کنند!

و اما رز...نویسنده به دلیل نداشتن ایده،شما رو در خماری گذاشته و به سبک اصغر فرهادی برای داستان رز،پایان باز میگذارد!


پایان!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۰/۲۰ ۱۸:۵۰:۴۵



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
دورببین فلش زد و با چند ژست فشن تیویانه از گورکن زاخی عکس گرفت.البته این ژست ها باعث شدند که ابروان ریتا درهم کشیده شود، چون در هرعکس،گورکن یا درحال زبان درازی و یا درحال ادا درآوردن بود.
ریتا:
ملت:
گورکن:

ملت برای این که گورکن نمیتواند حرف بزند و بدتر آبرویشان را ببرد درحال شکرگزاری بودند که ناگهان از جانب مرلین،گورکن زبان باز کرد و گفت:
-ریتا یک بوقیه،بوقیه،بوق بوقیه،بوقیه!

ریتا بیشتر اخم کرد و بیشتر جذاب شد.سپس،بعد از مکثی کوتاه فریاد زد:
-ایش!چه گورکنه بی ادبی!باید ببریدش کانون اصلاح و تربیت!
-بوقی!خودت باید بری! تو خیلی خیلی بوقی هستی!

وندلین چشم غره وحشتناکی برای زاخی که مفهوم"تو میای تالار دیگه؟! "را میرساند رفت و با لبخندی زورکی به ریتا گفت:
-جدی نگیر...بچمون شوخه!
-نخیرم!اصنم شوخ نیستم!بوقی!همتون بوقی هستید غیر زاخی!بوقیا!

فنگ به لاکرتیا و زاخاریاس نزدیک شد و زمزمه کرد:
-با اون حیوون تربیت کردنتون!بی ادبا!
-قاتل خیلیم با ادبه!
-ام....میگم کسی رز رو ندیده؟
رز در بینشان نبود!

تالار هافلپاف

معجون هفت رنگ و درخشان روی تاقچه خودنمایی میکرد.لاکرتیا انسان احمقی بود که معجون را روی تاقچه رها کرده و برای عکس برداری از گورکن رفته بود.در این تالار دردندشت،اعضا قلم پر شکسته را هم از یکدیگر کش میرفتند در نتیجه معجون زیبایی مثل این جای خودش را داشت.
رز که در تالار جا مانده بود و مشغول بازکردن پلمپ پنجره مجازی بود در میان کارش هراز گاهی هم یک قلوپ از معجون را مینوشید و میگفت:
-به به!
بدبختی ها تازه در راه بودند!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
لاک با عصبانیت در حالی که پاهایش را محکم به زمین می کوبید، به سمت تالار راه افتاد. رو به روی تابلوی هلگای مقدس ایستاد و همانند گانگستر ها در را با یک پا و شترقی باز کرد به طوری که در پوسیده ی ماقبل هلگا، پورد شد.

- هـــــــوی مـــــلت! وندل! زاخار، رز! هر کی که آنلاینه!

وندل سرش را از توی آتش شومینه ( ) در آورد و غرغر کرد:
- چته لاک؟ دوباره چه گندی زدی که دست به دامن من شدی؟

لاک فریاد زد:
- مگه باید حتما یه گندی بزنم که با تو کار د اشته باشم؟
وندل:
- خو آره. ولی من گند نزدم... گربه ام زده!

زاخار که هنوز گربه ی لاکی را به خاطر کشتن گورکن ننه هلگا نبخشیده بود، با انزجار به گربه نگاه انداخت و گفت:
- اینکه چیز جدیدی نی!

رز گربه را از روی زمین برداشت و بغل کرد و جواب داد:
- نگو! دلت میاد گربه به این نازی؟

وندل با چشم غره ای که رفت هر دو را ساکت کرد. لاک گربه اش را از دست رز گرفت و گفت:
- ریتا می خواد از حیوان هایی که نماد هاگوارتز اند عکس بگیره!

- ولی علیرضا که به ننه هلگا پیوسته!
- مشکل همینه دیگه ما علیرضا نداریم.

- ما می تونیم به جای گورکن ننه هلگا گورکن من رو ببریم. حالا ریتا که نمیاد بگرده ببینه این گورکنه یه سیبیل کمتر از علیرضا داره یا که دندان هایش یکم کوچکتره!




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
بانوی چاق حالا حالا ها داشت لاکریتا را تحمل میکرد که لاکی صبرش را به خاطر تیکه های جواتی که بچه های گریف به اون مینداختند از دست داد، پس رون را با تمام قدرت صدا کرد !
-رووووون !

رون که طبق معمول نمیدانست چیکار باید بکند چشمش به پاتیل بزرگی که روی زمین افتاده بود خورد پاتیل رو برداشت و با خودش گفت :
- اینا که میخوان یکیو بکنن تو گور ، بهتره از همشون استفاده کنم حتما یکیشون اثر میکنه !
و اندکی از هر شیشه را درون پاتیل ریخت و خوب هم زد و اندکی از مواد درون پاتیل را برای لاکی برد . (سرنوشت پاتیل و بقیه مواد درون ان فعلا مشخص نیست.)

لاکریتا تا چشمش به رون افتاد شیشه را از دست او قاپید و گفت :
- وای خیلی ممنون !

سپس پنجول ناجوری روی صورت رون انداخت .
- این هم رو صورتت باشه تا دفعه بعد اینقدر منو معطل نکنی !

رون که به صورت مشکوکی ساکت بود سری تکون داد و به سرعت از لاکریتا دور شد .

لاکریتا با آرامش و آرایش خاص خود شیشه را با احتیاط در جیب مخفی ردای خود مخفی کرد و به سمت خوابگاه راه افتاد که صدایی از پشت سر توجه اش را به خود جلب کرد !

-دوشیزه لاکریتا ؟

این صدای ريتا اسكيتر بود که با سرعت خودشو به لاکریتا رسوند . لاکی به این فکر میکرد که چه قدر به معجون خوش شانسی هکتور نیاز دارد با اضطراب پاسخ داد :
- بله ؟ چی شده ؟
-میخواستم بگم قرار شده فردا صبح با ارشد هر گروه مصاحبه ای داشته باشیم !
-هممم ....ارشد ؟ من ؟ باشه من آمادم !
- خوبه پس این خبرو به ارشد گروهتون برسونید !
-

ریتا که متوجه تغییر غیر عادی لاکریتا شده بود تصمیم گرفت که خداحافظی کنه ، اما هنوز چند قدمی دور نشده بود که برگشت :
-راستی دوشیزه ...قرار شده از 4 حیوانی که نماد های هاگوارتز هستن به طور اختصاصی عکاسی کنیم ، گفتم که اماده باشید !
-


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۰ ۱۶:۴۴:۱۳

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۹:۴۰ شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
-کسی زنده نخواهد ماند...کسی زنده نخواهد ماند...کسی زنده نخواهد ماند...این چیه وندل؟

وندلین سرش را از زیر تخت زاخار بیرون آورد و با دقت به کاغذی که توی دست سوزان بود نگاه کرد. یک نفر، چقدر هم بدخط، هی این جمله را روی کاغذ نوشته و با دقت مرگبار و اعصاب خرد کنی نقطه گذاری کرده بود. وندلین کاغذ را به طرف سوزان انداخت و سوزان منوی مدیریتش را تنظیم کرد روی کاغذ و تو هوا گرفتش. یه پرتاب سه امتیازی!
-تمرین خط النوره بابا. نگا بیستم گرفته! الان فندک من کوووووو؟!

تالار گریفندور

لاکرتیا دم در تالار یک لنگه پا ایستاده بود تا رون معجون گورکن را از دفتر آرسینوس پیدا کند. بانوی چاق با بدگمانی به ارشد هافلپاف خیره شده بود که چیتان فیتان کرده دم در تالار یک گروه دیگر ایستاده بود و موجب نگاه های خیره بقیه دانش آموزان و پچ پچ های مشکوک میشد.

داخل تالار، از آنجا که از رون تام کروز تر برای این میشن ایمپاسیبل وجود نداشت، یک رون ویزلی بود و یک دریا معجون رنگارنگ توی طبقات مختلف که هر کدام اسم و رنگی داشت و پیدا کردن معجون گور به گور از آنجا دو قرن نوری طول می کشید. حالا قرن نوری واحد زمان است ولی شما درگیرش نشوید. بنابراین رون بی توجه به اینکه معجونها به ترتیب الفبایی چیده شدند، قفسه به قفسه را می پیمایید تا بالاخره به معجون گورکن برسد. حالا از الف شروع کرده بود، اگر دنبال معجون آب های روان میگشت ازآخر شروع می کرد.(قوانین مورفی: )

و خب رون ویزلی نصف طول کتاب در حال سقوط روی اجسام مختلف و سقوط بر اثر اجسام مختلف و سقوط به مثابه اجساب مختلف بود. این شد که این پا به آن پا گفت بوق نخور و دو تا پا پیچیدند به هم و رون که تازه به قفسه گ رسیده بود، با قفسه و معجون ها محشور شد و تمام کارت های اسامی معجون ها را ریخت زمین.

نخیر. ظاهرا حالاحالا ها بانوی چاق باید لاکی را تحمل کند!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
لاکرتیا بلک درحالی که شبیه هرکس بجز خودش بود جلوی آرسینوس را گرفت و با عشوه گفت:
-سلام....خوبی؟

آرسینوس نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید که درست وسط جمعیت هستند در حالی که سعی میکرد فاصله قانونی را رعایت کند آستین لاکی را کشید و به گوشه ای برد و گفت:
-شما خوب باشی ماهم خوبیم...کاری داشتید؟
-راستش...

و اما در کمی آنسوتر آنتونین و زاخاریاس از میان فوج جمعیت که معلوم نبود به کدامین سو میروند()،لاکرتیا را میپاییدند.آنتونین با صدایی خشمگین گفت:
-نگاه کن چه با هم خوش و بش راه انداختن...صدبار به این پسره پررو گفتم دورو بر لاکی نپلکه ها!

زاخاریاس نگاهی به اطراف انداخت و بی تفاوت گفت:
-خودت که دیدی،لاکی خودش سر صحبت رو باز کرد!
-اصلا لاکی رفت حرف زد اون به چه حقی دست همگروهیه منو میگیره؟این بود آرمان های هلگا؟!
-اولا آستینشو گرفت،دوما چه اشکالی داره دو تا هیپوگریف عاشق بهم برسن؟
آنتونین::slap:

زاخاریاس دستی به صورتش کشید و معترضانه گفت:
-چرا میزنی خوب؟منظورم این بود که یک بار دیگه ببینم داره با لاکی حرف میزنه شخصا یدونه میخوابونم تو گوشش!

درآنسوتر جیگر با تعجب تکرار کرد:
-معجون گورکن؟از همون حیوونا دیگه؟!نه ولی خوب یچیزی دارم که میتونه بقیه رو شکل گورکن کنه.

بعد رون را که در آن اطراف پرسه میزد را صدا زد و گفت:
-رون!خانوم رو تا دم در تالار راهنمایی کن...بعدشم اون معجون گورکن رو از رو تاقچه اتاقم بردار و بده بهش.
رون که اشتباه متوجه منظور جیگر شده بود به همرا لاکرتیا راه افتاد و زیر لب گفت:
-معلوم نیست میخوان کدوم بدبختی رو خاک کنن.

درون تالار هافل

وندلین جیغ زد:
-پناه بر عدد پی..فندکم کجاست؟
سوزان نگاهی نگران به او انداخت و گفت:
-چوبدستی منم نیست!

وندلین به زیر تخت ها میخزید و هرچیز که در دستش می آمد را بیرون پرتاب میکردو دوباره فریاد میزد:
-بخاطر تاریخ امروزه...13...روز نحوست!
در این حال کاغذی را که در دستش آمد را به سمت سوزان پرت کرد.سوزان کاغذ را برداشت و سعی کرد دستخط کج و ماوج آن را که با جوهر قرمز یا چیزی شبیه آن نوشته شده بود بخواند:
-کسی زنده نخواهد ماند!
این حرف چه معنی ای میتوانست داشته باشد؟!


ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۵ ۱۲:۰۴:۴۲

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.