لاکرتیا بلک درحالی که شبیه هرکس بجز خودش بود جلوی آرسینوس را گرفت و با عشوه گفت:
-سلام....خوبی؟
آرسینوس نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید که درست وسط جمعیت هستند در حالی که سعی میکرد فاصله قانونی را رعایت کند آستین لاکی را کشید و به گوشه ای برد و گفت:
-شما خوب باشی ماهم خوبیم...کاری داشتید؟
-راستش...
و اما در کمی آنسوتر آنتونین و زاخاریاس از میان فوج جمعیت که معلوم نبود به کدامین سو میروند(
)،لاکرتیا را میپاییدند.آنتونین با صدایی خشمگین گفت:
-نگاه کن چه با هم خوش و بش راه انداختن...صدبار به این پسره پررو گفتم دورو بر لاکی نپلکه ها!
زاخاریاس نگاهی به اطراف انداخت و بی تفاوت گفت:
-خودت که دیدی،لاکی خودش سر صحبت رو باز کرد!
-اصلا لاکی رفت حرف زد اون به چه حقی دست همگروهیه منو میگیره؟این بود آرمان های هلگا؟!
-اولا آستینشو گرفت،دوما چه اشکالی داره دو تا هیپوگریف عاشق بهم برسن؟
آنتونین::slap:
زاخاریاس دستی به صورتش کشید و معترضانه گفت:
-چرا میزنی خوب؟منظورم این بود که یک بار دیگه ببینم داره با لاکی حرف میزنه شخصا یدونه میخوابونم تو گوشش!
درآنسوتر جیگر با تعجب تکرار کرد:
-معجون گورکن؟از همون حیوونا دیگه؟!نه ولی خوب یچیزی دارم که میتونه بقیه رو شکل گورکن کنه.
بعد رون را که در آن اطراف پرسه میزد را صدا زد و گفت:
-رون!خانوم رو تا دم در تالار راهنمایی کن...بعدشم اون معجون گورکن رو از رو تاقچه اتاقم بردار و بده بهش.
رون که اشتباه متوجه منظور جیگر شده بود به همرا لاکرتیا راه افتاد و زیر لب گفت:
-معلوم نیست میخوان کدوم بدبختی رو خاک کنن.
درون تالار هافلوندلین جیغ زد:
-پناه بر عدد پی..فندکم کجاست؟
سوزان نگاهی نگران به او انداخت و گفت:
-چوبدستی منم نیست!
وندلین به زیر تخت ها میخزید و هرچیز که در دستش می آمد را بیرون پرتاب میکردو دوباره فریاد میزد:
-بخاطر تاریخ امروزه...13...روز نحوست!
در این حال کاغذی را که در دستش آمد را به سمت سوزان پرت کرد.سوزان کاغذ را برداشت و سعی کرد دستخط کج و ماوج آن را که با جوهر قرمز یا چیزی شبیه آن نوشته شده بود بخواند:
-کسی زنده نخواهد ماند!
این حرف چه معنی ای میتوانست داشته باشد؟!