هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ جمعه ۲۳ مهر ۱۳۹۵
#55

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
-تو با این آی کیوت تا ده بشمار، من هر چی بخوای یادت می دم.

-این دومین باریه که داری به من توهین می کنیا...به کوری چشمت می شمارم...خب...شروع می کنم...ده!
-معکوسه؟
-نه...مگه از ده شروع نمی شه؟

آریانا انگشتان هر دو دستش را بلند کرد و با دقت به آن ها خیره شد. مطمئن بود داداش آلبوسش شمارش را به خوبی به او آموخته بود. انگار همین دیروز بود که عدد ها را یکی یکی روی انگشتانش می نوشت... و او مطمئن بود که روی انگشت کوچک دست چپ عدد ده نوشته شده بود.

هوریس با بی حوصلگی گفت:
-شاید بهتر باشه از سمت راست شروع کنی.

حق با هوریس بود. چهره آریانا مصمم تر شد. او باید روی هوریس را کم می کرد و به عنوان جایزه، اکسپلیارموس جاودانه کننده ای می گرفت.
-سه...
-مطمئنی؟
-اومممم...خب...بذار فکر کنم...خیلی وقت پیش بود. می شه اولشو بگی؟

هوریس در اعماق قلبش احساس اندکی دلسوزی برای مرگخوار فشفشه می کرد.
-ببین دختر جون. آخه من کجای این قضیه رو حل کنم؟ تو فشفشه ای...اکسپلیارموس هم فقط یه طلسمه و جاودانه نمی کنه...از همه اینا گذشته، تو بهره هوشی بسیار کمی داری و هیچی یاد نمی گیری...

چهره آریانا دیگر درهم نبود...مصمم هم نبود...فقط سرخ بود! سرخ از خشم!
هوریس در دیالوگ آخرش به او، بهره هوشی اش، و از همه مهم تر به اکسپلیارموس توهین کرده بود. وقتش بود که هوریس مزه اکسپلیارموس آریانا را بچشد!




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱:۲۸ سه شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵
#54

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- مجازات میکنین؟
- بله مجازات میکنیم. ما ارباب بسیار مجازات گری هستیم!

مرگخوارا همون طور که به شکل یه صف مرتب وایساده بودن، یه برآورد سریع از لوکیشن لرد و بلاتریکس و اسلاگهورن کردن و زیاد طول نکشید که متوجه بشن نه تنها ایده ی باروفیو بسیار گاومیشی بوده، بلکه خودشون هم باید حداقل به شکل دو لایه وایمیسادن که محافظت بیشتری صورت بگیره، چون در حال حاضر با کوچکترین حرکت بلا در اثر شکنجه، قیافه ی اسلاگهورن و هیکل عظیمش دقیقا روبه روی چشمای لرد نمایان میشدن.
رودولف یه نگا به همسر بسیار دوست داشتنیش انداخت که با موهاش بخش زیادی از اسلاگهورن رو پوشش داده بود که اون به تنهایی نمیتونست و بعد دوباره نگاهش رو به سمت لرد برگردوند.

- ارباب؟
- بله رودولف؟
- ارباب ببخشیدش! می بخشید؟
- خیر رودولف! نمی بخشیمت! شکنجه ت میکنیم.

آرسینوس از سمت دیگه ای بلا با تخمین اندازه ی اسلاگهورن، با حالت مجسمه وار و درحالتی که فقط مجاز بود دهنشو تکون بده، حرف زدنو شروع کرد.

- اما ارباب، خودشو نگفت که. اصلا خودش قرار نبود مجازات شه که. بلا رو...

اما آرسینوس از اون سمت بلا و با وجود تخمین فاصله و در حالتی که فقط مجاز بود دهنشو تکون بده، هیچ وقت فرصت نکرده که حرف زدنشو تموم کنه.

- کروشیو!

رودولف با مقاومتی ستودنی اول فقط به لرزه افتاد، اما یه کم بعد، دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و همون طور که قمه هاشو به شکل دایره ای تکون میداد شروع به حرکت به انواع جهات کرد.

- اون چیه اون پشت؟

مرگخوارا در حرکتی هماهنگ پشت سرشونو نگاه کردن. اما اسلاگهورنی در کار نبود. و فقط یه لنگه دمپایی حوله ای جلو صندلی دیده میشد.

- اون... چیزه ارباب. حوله ی جدید نجینیه!

لرد سیاه با بی حوصلگی نگاهی به رودولف انداخت و شکنجه شو متوقف کرد تا به سمت اتاقش برگرده. و سوالی که توی ذهن مرگخوارا در مورد جای فعلی اسلاگهورن شکل گرفته بود رو باهاشون تنها گذاشت.

اتاق بغلی

- خب زود باش! بهم بگو چطور یه اکسپلیارموس جاودانه کننده بسازم وگرنه به خان داداشم میگم حقوقتو...
- ولی دختر جان، تو که...
- نخیر. من فشفشه نیستم! بگو چطوری! تا ده میشمارم!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
#53

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
مرگخواران، خشک شده در جای خودشون ایستاده بودند. طبعا هیچ کسی جرئت برگشتن نداشت.


- تام! اینا میخوان... .
- تام؟ چه کسی جرئت کرد ما را تام خطاب کند؟
مرگخواران خیلی دیر جلوی دهن اسلاگهورن را گرفته بودند. بلاتریکس طلسم بدن بندی روی اسلاگهورن ایجاد کرد و رو به لرد برگشت به صورتی که اسلاگهورن پشت سرش بود. اما به دلیل حجم زیاد، بلاتریکس مجبود شد یقه ی رودولف را بگیرد و به سمت خودش بکشاند.
- وینکی بود سرورم!
- وینکی؟ من نب... .
و طلسم بدن بند اینبار روی وینکی به اجرا در امد!
- سرورم خاطی را گرفتم. تقدیم شما!
- افرین بلاتریکس. ولی چرا شما مرگخواران به صورت قطاری ایستاده اید؟ چی اون پشت قایم کردید؟

- مای لرد! چیزی نیست. تسترالی اسیر کرده ایم میخواهیم سر ببریم برای شما! نوش جان فرمایید، قوت بگیرید تا دستوراتتان را با جدیت بیشتری به ما عرضه بدارید!
- جدیت بیشتر؟ مگر الان جدیت کافی نداریم؟
مرگخواران باید راه حلی برای وضعیت موجود پیدا می کردند. اگر لرد به حضور اسلاگهورن پی میبرد ان وقت مجازات سختی انتظارشان را میکشید.
- مرگ!
- چه گفتی هکتور؟
- عممم! با رول زننده بودم. گفتم مجازاتمان مرگ است!
- چرا باید شما را مجازات کنم؟
-

بعله! همونطور که هکتور فداکاری کرد و گفت، مجازات در انتظار مرگخواران، مرگ بود. بدون شک و تردید.
- فرمودیم چرا باید شما را مجازات کنیم؟
- چون بلاتریکس به شما گفته که" جدیت نداری ره!"
جمله بالا از دهن باروفیو بیرون امد. بدلیل خوردن شیر گاومیش، باروفیو ذهن خوب و اماده ای داشت. البته شما جمله را با لحن باروفیو بخوانید. رول زننده بلد نیست انگونه بنویسد.
- بله! مجازات میکنیم.



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
#52

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
- آره، كاملا آماده ام.

هوريس نگاهي به او كرد و با صدايي كه سعي ميكرد مظلومانه باشد تا بلاتريكس بيشتر عصباني نشود گفت:
- مي خواي از خيرش بگذري؟ احساس خيلي بدي بهت دست ميده ها!
- مگه تو تا حالا واسه ي خودت امتحان كردي؟
- آره، مگه عقلم كمه كه همه ي زندگيمو فقط به جسمم محدود كنم؟ لردسياه هوركراكس واسه خودش درست كنه و من نكنم؟
- خيلي خب، ديگه حرف اضافه نباشه. زودباش كارتو انجام بده.
- اينجا كه نميشه. اينجوري همه ي مرگخواران طرز كارو ياد ميگيرن و ديگه به من احتياجي ندارن. در نتيجه در اولين فرصت منو ميكشن!
- خب مگه تو كه اين كارو جلوي من انجام نميدي؟ من ميتونم برم بهشون بگم.
- نه ديگه، وقتي كارم تموم ميشه تو هيچي يادت نمياد.
- يعني چي؟
- وقتي هوركراكس واسه ي كسي انجام ميشه، بعد از تموم شدن كار، اون فرد هيچي يادش نمياد.

- اين چيزا براي من اهميتي نداره. فقط كارتو زودتر انجام بده. من به بقيه كاري ندارم.

صداي اعتراض مرگخواران بلند شد.
- اين فكر ما بود كه هوركراكس درست كنيم. اومدي جاي ما رو گرفتي حالا ميگي بقيه برات اهميتي ندارن؟
- راست ميگه. اگه تو ميخواي هوركراكس داشته باشي، ما هم بايد داشته باشيم.

مرگخواران همچنان داشتند به اعتراضات خود ادامه ميدادند كه ناگهان با صداي لردسياه با وحشت به پشت سر خود نگاه كردند.
- اينجا چه خبره؟


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#51

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

اسلاگهورن توسط مرگخواران دزدیده شده. مرگخوارا تصمیم دارن دور از چشم لرد سیاه برای خودشون هورکراکس درست کنن.
بعد از کمی جرو بحث بلاتریکس تصمیم می گیره اولین هورکراکس رو خودش درست کنه.

......................

-خب اسلاگ...شروع به حرف زدن می کنی یا وادارت کنیم؟می دونی که بلدیم!

هوریس به حلقه مرگخوارانی که محاصره اش کرده بودند نگاه کرد. مطمئنا شانسی برای فرار از این مخمصه نداشت. او سال ها خودش را بابت صحبت درباره هورکراکس ها با تام ریدل سرزنش کرده بود و حالا ده ها جادوگر سیاه، همین درخواست را از او داشتند.
-این کارو می کنم. چون مجبورم! ولی بهتره بعدش منو بکشین. الان سال هاست هر شب خواب ریدل رو می بینم. به یه کاغذ و قلم پر دنبالم می دوئه و طرز تهیه هورکراکس رو می خواد. اصلا خوشم نمیاد بقیه عمرم خواب باروفیو ببینم! شما...خود شما! رودولف...دلت می خواد شب که خوابیدی این باروفیو...

برق قمه ای که کشیده شد و جلوی چانه اسلاگهورن قرار گرفت، باعث شد سخنش را نیمه تمام رها کند.
-حرفشو نزن پیرمرد! فکرشم نکن! از ذهنت بیرونش کن!

هوریس ناامید و افسرده رو به بلاتریکس کرد.
-ازت نمی پرسم مطمئنی یا نه. می بینم که چشمات دارن برق می زنن. گفتی یک هورکراکس می خوای؟ خب... می دونی که... برای این کار باید روحت دو تکه بشه؟

بلاتریکس با حرکت سر جواب مثبت داد. هوریس دادمه داد:
-و مطمئن باش این کار چندان دلچسب نیست. آماده ای؟




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۸:۴۲ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#50

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
رودلف و باروفیو و بقیه درحالی که منتظر حرف زدنِ هوریس بودند، توجهی به پشت سرشون نداشتند.

حالت نگاه هوریس تغییر کرده بود. رودولف قصد داشت پشت سرش را نگاه کند که حس کرد موهایش چنگ زده و گردنش به عقب کشیده شد. صدای سرد زنانه ای رو کنار گوشش شنید :

- شماها چطور جرات میکنید لردسیاه رو دور بزنید؟! شماها همگی به لردسیاه مدیونید! هورکراکس؟! واقعا یه هورکراکس شما رو اینقدر خائن میکنه؟!

و ناگهان موهایش رها شد و گلویش بر اثر خم شدنِ گردنش دردناک شده بود و شروع به سرفه کرد.

بلاتریکس با دست دیگرش درحالی که لوسیوس رو با موهای بلندش خفه کرده بود به کناری انداخت. روی صندلی چوبی کهنه ای نزدیکِ هوریس نشست. هوریس آب دهانش رو قورت داد و به آرسینوس که سعی میکرد بدون جلب توجه چوبدستی اش رو از جیب ردای بلاتریکس بردارد نگاهی انداخت. که البته موفق نشد :

-

- چرا فکر میکنی من حواسم نیست آرسینوس؟! شماها فراموش کردید که مرگخوارِ پیکسیِ ارباب همه خیانتها رو به من میگه؟!

- ولی بلاتریکش، تو اشن نمیذاری ما حرف بژنیم. باباژون به کی قسم لاقل یه هورکراکس حق ماشت. این هوریس لندهور واشه خودش معلوم نیشت چنتا ساخته ولی ژیک نمیزنه. تو خودت دلت نمیخواشت تا وختی لرد هشت کنارش باشی؟

- فعلا که این هوریس حرف نمیزنه. شاید یه تشه..

بلاتریکس با نگاهی سرد جلوی ادامه‌ی حرفهای هکتور رو گرفت و بقیه مرگخوارها رو از نظر گذروند. نجینی دور جسد لوسیوس چمبره زده بود و نیش خودش رو در نواحی مختلف بدنش فرو میکرد. خوشحال بود برای خودش کلا! بلاتریکس به جادوی سرشار و خیره کننده لردسیاه فکر کرد و اینکه هنوز میخواست از لرد یاد بگیرد. پس قانع شد که لاقل یه دونه هورکراکس خیلی هم بد نیست :

- ولی اولین هورکراکس رو برای من میسازیم.

- چــــرا؟! ماها زودتر به این مساله فکر کردیم. ما کلی آرزو داریم :(

- چون من وفادارترین مرگخوارِ لردسیاهم


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲:۵۱ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#49

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
به ناگاه صدای چرخش پره‌های تهویه قطع شد و با صدای پاقّی لامپ بالای سر هوریس ترکید.لوسیوس چوبدستی کشید و زیر لب گفت: «لوموس!» و همه در سکوت منتظر بازگشت آرسینوس ماندند.

- چیزی نیس! تهیّه کننده بود، گف بودجه نداشتیم برقو قطع کردن.

- بدون تهویه و لامپ چجوری فضاسازی کنیم حالا؟!

- گفت بقیه داستانو طنز برین جلو! فضاسازی لازم نداره کم خرج درمیاد.

لوسیوس که بازیگر گولاخی بود با نگاهی قهرآمیز گفت:

- می‌خواین دستمزد منو ندین؟ چرا گناه می‌کنین؟ من بدون بودجه اصلاً نمی‌تونم. اَه!

و با اعوان و انصارش سوژه را ترک کرد و چند مرگخوار دم دست تر که مانند «مهران رجبی» کنتراتی تمام سوژه ها را با دستمزدی ناچیز پر کرده بودند ریختند داخل زیرزمین.

[با تشکّر از ستاد تغییر سبک ژانگولری سوژه]

- خوب هوریس! حالا بگو ببینم ... هورکراکس سازی یادمون می‌دی؟ یا نه؟

رودلف در حالی که قمه‌اش را به حالت تهدید آمیزی مقابل صورت هوریس تکان می‌داد این را گفت و باروفیو که کنار او ایستاده بود نیز یک فقره گاومیش در دست گرفته بود و خروجی شیرش را به سمت صورت او نشانه گرفته بود تا در صورت شنیدن پاسخ نه شکنجه را آغاز کند.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۱ ۷:۱۳:۰۴

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
#48

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
صدای چرخش پره‌های تهویه‌ی هوا در فضای خالی و تاریک زیرزمین طنین انداز شده بود. هوریس اسلاگهورن بیچاره، به روی یک صندلی کهنه‌ی چوبی و دقیقا در وسط اتاق بسته شده بود و درحالی که در اثر بیهوش بودن به مدت طولانی، سرش مدام گیج می‌رفت و نمی توانست چشمانش را به خوبی باز کند، سعی می‌کرد با سادگی خود که کمی سیاست هم چاشنی آن شده بود، آنها را آرام نگه دارد و پاسخ‌شان را سربسته بدهد تا بلکه کمکی برسد ...

- لوسیوس مطمئن باش اگه اینبار لرد بفهمه که داری بهش خیانت، مثل دفعه‌های قبل خیلی مسالمت آمیز رفتار نمی‌کنه!
- این مسائل به تو هیچ ربطی نداره! به جای این مزخرفات سعی کن روش درست کردن هورکراکس رو به خاطر بیاری وگرنه بهت قول میدم بعد از اینکه شکنجه شدی و ما جوابمونو گرفتیم، آرزو بکنی که هرچه زودتر کشته بشی!

اسلاگهورن با دیدن چهره‌ی لوسیوس، از جدی بودن حرفش کاملا مطمئن شد. سه مرگخوار دیگر هم پشت سر او ایستاده بودند و چهره‌ی طمع خوارانه‌شان کاملا نشان میداد که حاضرند برای بدست آوردن روش درست کردن هورکراکس، از هیچ طلسمی روی بدن هوریس بیچاره، دریغ نکنند!

- مثل اینکه این دفعه راه گریزی وجود نداره! اما قبل از اینکه دست به کاری بزنید، میخوام متوجه بشید که این روش خیلی خطرناکه. شاید خیلی‌هاتون موفق به انجام اینکار نشید!

بعد از اتمام این جمله، هوریس به موفق شد تا کمی دلهره به دل بقیه‌ی مرگخواران بیندازد اما چهره‎ی لوسیوس کاملا مسمم بود. با دستان استخوانی‌ش، محکم چانه‌ی هوریس را گرفت و فشرد!

- احمق اگه بار دیگه از گفتن حقیقت طفره بری مجبورت میکنم که ...

اما هنوز کلامش تمام نشده بود که سقف چوبی زیرزمین، صدای قدم‌های آهسته‌ی یک نفر دیگر به گوش رسید. لوسیوس انگشت اشاره‌ش را محکم به بینی هوریس فشرد و با گفتن یک "هیــــس" کشدار، او را به سکوت دعوت کرد. البته اگر بتوان اسمش را دعوت گذاشت!

- آرسینوس، قبل از اینکه کسی بیاد پایین، برو بالا ببین چه خبره ..




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
#47

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:اسلاگهورن توسط مرگخواران دزدیده شده.

-----------------


اسلاگهورن پیر با نوری که ناشی از باز شدن درب زیر زمین بود،از خواب برخواست....چند روزی میشد که او در آن زیر زمین تاریک حبس شده بود...این حجم از نور بعد از چند روز تاریکی،چشمان او را اذیت میکرد...از همین رو دستانش را سایه بان چشمانش کرد و به افرادی که از در وارد شدند،نگاه کرد...
_پناه به ریش مرلین!شما کی هستین؟

با خروج طلسمی از نوک چوبدستی یکی از آن اشخاص،مشعل های موجود در زیر زمین آتش گرفت و روشن شد...اسلاگهورن حالا میتوانست صورت آن اشخاص را ببیند!
_هی...تو رابستن نیستی؟لسترنج؟!شاگرد من بودی..توی کلاب من هم بودی!
_هم من و هم پدرم پورفسور!
_پس چه چیزی باعث شده که استاد پیرت رو به این حال و روز بندازی!

تنها نقاب پوش جمع،رابستن را کنار زد و به طرف اسلاگهورن رفت...نگاهی به او انداخت و سپس نقابش را برداشت...او لوسیوس مالفوی بود که با نگاهی متکبرانه به اسلاگهورن خیره شده بود....اسلاگهورن که با تحمل چند روز گشنگی،بی حوصله تر شده بود،با لحنی اعتراض آمیز پرسید:
_شما مرگخوارای لعنتی چی از جون من میخوایین؟
_چیزی که سالها پیش از گفتنش به ارباب ما طفره رفتی!
_آه...من هر چی میدونستم بهش گفتم...حتی در مورد هورکراکس هم بهش توضیحاتی دادم و...
_همینجا وایسا...لرد تونست که خودش روش درست کردن هورکراکس رو یاد بگیره...اما ما مرگخوارا چنین توانایی رو نداریم!
_خب؟
_پس ما نیاز داریم که یکی به ما دقیقا روش درست کردن هورکراکس رو بگه!

اسلاگهورن صدای تپش قلبش را میشنید...آیا این جمله آخر لوسیوس به این معنا بود که مرگخوارها از او خواسته بودند که روش درست کردن هورکراکس را آموزش دهد؟!
_چ...چر...چرا...چرا به تام....
_لرد ولدمورت!
_همون...چرا به اربابتون نمیگین بهتون اموزش بده؟!
_چون نمیخواییم لرد از این قضیه بویی ببره!

اسلاگهورن به مرگخوارن خیره شد...برق طمع را در چشمان تک تک آنها میدید...مرگخوارها قصد داشتند به دور از چشم لرد،هورکراکس درست کنند!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۸ ۱۸:۰۲:۴۳



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۳
#46

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
خانه گريمولد

جيمز که مدام عرض آشپزخانه را طى مى کرد با حالتى عصبى گفت:

- حالا چى کار کنيم؟ بايد بريم به اون باشگاه..ققنوس رو ديديد که چطور بال بال ميزد؟ وضع بقیه معلوم نيست و اونوقت ما اينجا نشستيم!

زندگى پر است از فراز و نشیب هايى که قدرت انعطاف شما را مى سنجد و در اين مواقع بايد قلبی شجاع و البته آرام داشته باشيد. تدى فرد آرام و شجاع محفل نگاهى به چهره ى بقیه انداخت، مى شد نگرانى آن ها را در صورت هايشان ديد.

- جيمز آروم باش! منم باهات موافقم ولي..

اما بلند کوبيده شدن در مانع ادامه حرف تدى شد. همه ى اعضاى محفل ناخودآگاه از روى صندلى هايشان برخاستند. جيمز با عصبانیت رو به بقیه که با بهت يکديگر را نگاه مى کردند گفت:

- چرا همديگر رو نگاه مى کنید؟ حتما خودشونن!

و خودش زودتر از بقیه به سمت در رفت. با باز شدن در، ويلبرت که ريموس را در کنارش حمل مى کرد سرش را بالا آورد و روبه چهره ى منتظر دوستانش گفت:

- مرگخوارا..حمله کردند.

در خيابانى اطراف باشگاه اسلاگهورن

دامبلدور درحالی که چوبدستى اش را محکم در دست نگاه داشته و به سمت مرگخوارهاى اسيرشده گرفته بود به تاريکى زل زد و سعى کرد مخاطبش را بشناسد.

- تو کى هستی؟
- من همونم که خواهرش رو ازش گرفتى، منم اونکه کل زندگیش سياه شده..

و بعد آرام جلو آمد و دامبلدور، مورگانا را در ميان تاريکى تشخیص داد.

- فکر اينجاشو نکرده بودى نه؟ پيرمرد! حالا اون چوبدستى رو آروم بنداز زمین وگرنه..

و گلوى آنيتا را محکم تر فشرد که به دنبالش صداى جيغ دخترک بلند شد.

- دخترت ميميره.

دامبلدور به صورت زيبا و معصوم دخترش نگاه کرد. محبت پدرى چيزى عمیق تر و فراتر از آن بود که دامبلدور بتواند در برابرش مقاومت کند، راهى جز تسلیم شدن نداشت.

دستش را آرام پايين آورد و به دنبال آن مرگخوارها جرئت يافته و به سمت چوبدستى هايشان رفتند. فنرير گرى بک به سمت دامبلدور رفت و در حالى که لبخند کريهى به لب داشت گفت:

- تاريکى همیشه پيروزه!

و دستش را دراز کرد تا چوبدستى پيرمحفل را بگيرد.

- اکسپليارموس!

چوبدستى گرى بک در هوا معلق و در تاريکى گم شد. مرگخوارها با وحشت به سمت صدا بازگشتند. با فریاد دوم چوبدستى ملفوى هم از دستش خارج شد. باقی مرگخوارها که مدام چوبدستى هاى خود را بى هدف به اطراف مى چرخاندند، همه با هم فرياد زدند:

- لوموس!

و گروه محفلى را در مقابل خود ديدند. مورگانا که هنوز آنيتا را ميان بازوان محکمش نگاه داشته بود، سعى کرد جو را آرام کند.

- دامبلدور دخترت کشته ميشه، به اون يارانت بگو چوبدستى هاشونو بندازن..آخ.

دستى از پشت به گيجگاه مورگانا کوبيده شد و او را نقش زمین کرد. آنيتا به ويولت لبخند زد و گفت:

- ممنونم!

ويولت دستش را دراز کرد و درحالی که فریاد زد" سرت رو بدزد" آنيتا را روى زمین خواباند. طلسم با فاصله اندکى از بالاى سرشان گذشت و ديوار مقابل را منهدم کرد.

- الان وقت تشكره مگه فسقلى؟!

گرى بک با مشاهده اين صحنه خودش را غيب کرد و به دنبال او بقیه مرگخوارها نيزخود را غيب کردند. بلاتريکس به سمت مورگانا که بى هوش روى زمین افتاده بود رفت، دست او را گرفت و فریاد زد:

- يه روزى همتون رو مى کشم.. سفيدهاى لعنتى!

سپس خودش و مورگانا را غيب کرد. دوباره تاريکى و آرامش شب حاکم شد، گويى که اتفاقى نيافتاده بود.


ویرایش شده توسط فلورانسو در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۲ ۱۴:۵۱:۳۱

تصویر کوچک شده


I'm James.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.