خلاصه: لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور برای مراسم نوروز مشغول چیدن سفره هفت سین شدن تا در مسابقه بهترین سفره شرکت کنن!
تمامی مرگخواران در اتاق لرد ولدمورت به صف شده بودند و به صحبتهای اربابشان در رابطه با ویژگیهای منحصر به فرد سفرهای که انداخته بود گوش میدادند. عرق سردی بر چهره اکثر آنها نشسته بود. همگی میدانستند که او آب در هاون کوبیده امّا هیچکس جرأت اعلام این مسأله را نداشت.
- ... و طلسم باستانیای روی سفرهمان قرار دادیم که با تحویل شدن سال به صورت دومینو تمام اجزای سفره به حالت عادّی دربیان و ظاهر اصلیش آشکار بشه. همونطور که میبینید الان هنر زائدالوصف ارباب به خوبی نمایان نیست ...
- مــــــــــــــــــــــا!
بالاخره گاومیش باروفیو که در کنار او قرار داشت حوصلهاش سر رفت و ضمن کشیدن «ما»ی کش داری، با یک جفتک دومینو را تخریب کرد.
[دسترسی به اتفاقات چند دقیقه آتی به دلیل خشونت بیش از حد و مرگ فجیع چندین مرگخوار-ممد مقدور نمیباشد]
- چرا زودتر نگفتین؟!
- ارباب شما ورود به اتاقتون رو ممنوع کرده بودید تا برای سفرهآرایی تمرکز کنید.
- مهم نیست! ما باید با دامبلدور مسابقه بدیم. حالا سفره آرایی یا هر چیز دیگهای.
عدّهای از مرگخواران مشغول تمیز کردن تکّههای روده و لوزالمعده و لکّههای خون ممدهای تازه گذشته شدند و سایرین نیز رفتند تا تدبیری برای مسابقه بیندیشند.
باران بهاری در حال بارش بود و هوای عصر آن روز را هر چه مطبوع تر کرده بود. زوج تینیجری از خلوتی شهر و دو نفره بودن هوا استفاده کرده و اولّین راز و نیازشان را در کوچه پشتی خانه شماره 12 گریمولد تجربه میکردند که ماشین پرنده آبی رنگی توجّهشان را جلب کرد.
- گشت آرشاد پرنده!
دخترک پس از ذکر «وای بابام نفهمه» درجا قالب تهی کرد و پسرک که عبارت «فاج ده پلیس» بر روی لباسش خودنمایی میکرد چهارنعل صحنه را ترک کرد. ماشین پرنده امّا بدون توجّه به آن دو، پس از قطع کردن سیم برق و بی خانمان کردن تعدادی کلاغ بر روی سقف خانه شماره 12 فرود آمد و هری پاتر به همراه رون ویزلی از آن پیاده شدند.
رون با دیدن جانورانی که سقف خانه را پر کرده بودند جوگیر شد و سوژه را با «هری پاتر و تالار اسرار» قاطی کرد و در حالی که فریاد میزد: «عنکبـــوت ... چرا عنکبــــــــــوت؟
» دوان دوان از صحنه خارج شده و از پشت بام سقوط کرد، غافل از این که آنها عنکبوت نبودند و هاگرید که از ماندانگاس شنیده بود «الان نون تو مورچهخواره!» زده بود توی کار مورچهخوار!
هری امّا بدون توجّه به رون، برای این که ورود قهرمانانهای داشته باشد راه معقول و ساده ای به اسم در را نادیده گرفت و از دودکش پرید داخل خانه.
- من بـــایــــــد همین الآن پروفسور دامبلدور رو ... عه
ویزلی است دیگر! روی سنگ لحد هم از آرمانها دست نمیکشد. هری متوجّه شد که ورود قهرمانانهاش خیلی موفقیّتآمیز نبوده و ضمن عذرخواهی بابت بر هم زدن خلوت آرتور و مالی از اتاق آنها خارج شد.
- آهــــای! من باید پروفسور دامبلدورو ببینم!
- پاتر! چی باعث شده فکر کنی حق داری هاگوارتز رو ترک کنی و به اینجا بیای؟ شک نکن این دفعه با این کارت اخراج میشی.
- سیوروس! انقدر سریع قضاوت نکن، بذار ببینیم هری چه توضیحی داره.
- باید با پروفسور دامبلدور حرف بزنم ... مسألهی مهمّیه.
- در چه مورد؟
- زخمم درد میکنه! تازه کابوس هم دیدم!
- واهاهاهاهای!
دیدی زود قضاوت کردی سیو؟ مسأله به این مهمّی پیش اومده ... البته؛ متأسّفم هری، پروفسور دامبلدور یک ماهه که توی اتاقشون هستن و رمز ورود جدید رو کسی نمیدونه. اگر میتونستیم بریم پیششون حتماً بهشون میگفتیم که مسابقه سفرهآرایی تموم شده و بهتره از این کار دست بکشن.
هری بدون توجّه به حرفهای مکگونگال به سمت اتاق دامبلدور حرکت کرد و شروع به فریاد زدن رمز های عبور احتمالی کرد.
- چرک گوش ... عن دماغ ... یواخیم لو ... برتی بات ... گلرت ... جوراب پشمی ... اعتماد کامل ... اه لعنتی
باز شو دیگه، چرا گناه میکنی؟
و در باز شد! هری و به دنبال او اسنیپ وارد اتاق دامبلدور شدند. در کمال تعجّب آلبوس به جای سفره چیدن مشغول ور رفتن با وسایل نقرهای ظریفش بود که هیچوقت هیچکس نفهمید چه هستند و به چه کار میآیند.
- پروفسور!
- آروم باش فرزندم ... اجازه بده اول پروفسور اسنیپ صحبت کنن. چی شده سیوروس؟
- آلبوس! از قانون شکنیهای پاتر که بگذریم، یک خبر مهم برات دارم. لرد سیاه قصد داره توی مسابقه آشپزی شرکت کنه. به نظرم بعد از از دست دادن فرصت مسابقه سفرهآرایی این بهترین فرصت برای اینه که خودی نشون بدی تا پرچم محفل رو بالا ببریم.
- اوه چه عالی! من همیشه این رقابتهای صلح آمیز رو به چوبدستی کشیدن و از بین بردن آدمایی که میتونن روزی به مسیر عشق هدایت بشن ترجیح میدادم.
- پروفسور!
همینه! من این صحنه رو قبلا توی خواب دیده بودم ... این نقشه مرگخواراس ... اسنیپ جاسوس اونه، جاسوس ولدمورت! زخمم داره تیر میکشه!
دامبلدور بدون توجّه به کولی بازیهای هری اتاقش را ترک کرد تا موضوع مسابقه را با سایرین مطرح کند.
- جون ما؟! باب خیالت تخت آلبوس! من خودم داور اون مسابقم ... داوری بخش طعم و مزّه با منه، یعنی باهاس بچشم غذاهارو تا بیبینم چطوره ... یه داور بخش سلامتم داره که باهاس چک کنه غذات ضرر مرر نداشته باشه و چربی مربیش زیاد نباشه و این داسّانا که اونم دس رفیقم باروفیوئه! نیگا نکن مرگخواره، بچّه سادهایه میشه روش حساب وا کرد.
- اوه ممنون از دلگرمیت هاگید ... این مسابقه فقط یه مسابقه آشپزی نیست، باید به هر قیمتی از حیثیّت محفل دفاع کنیم.
- و داور دوّم کیه؟
- هاگرید هسته ارباب! نگاه نکنید که محفلی هسته ... علی رغم هیکل گندهاش مغز کوچیکی داره، راحت میشه اینه ره گول زد.