هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۸:۴۵ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵

پانسی پارکینسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۲ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵
از تو ای شعر واقعن ممنون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

در زمانهای قدیم در یک روز سرد زمستانی
الهه ی پیشگویی مشغول نگاه کردن ب گوی سیلور فامش بود و طبق مشاهداتی ک انجام میداد متوجه یک خلا و تهدید بزرگ برای ایندگان شد.
-اه چ فاجعه ای.من تحمل دیدن این اتفاقات را ندارم...باید ب سایر الهه ها گزارش دهم.
سپس دوان دوان درحالیکه بر سر خود میکوبید ب سمت تالار ایینه رفت
-سلام و درررررود بر مرلین کبیر الهه ی اعظم
-سلام عجقم تو را چ شده ک انقدر هراسانی؟!؟!
-قربان ریشتان بروم ک اندازه ی زلفان گیسو کمند دراز است,همین الان متوجه شدم ک ایندگان در اینده ای نه چندان دور با یکسری مسائل بسیار وحشتناک مواجه میشوند.
-کمی بیشتر توضیح بده نانازم...
-فداووویت بشوم در قرن اینده و در زمانی ک شخصی ب نام دامبلدور مدیریت مدرسه ی هاگوارتز را بر عهده دارد فردی بنام تام مورولو ریدل بنام عدالت عده ای سیه جامه را در مقابل دامبلدور و حامیانش ک الکی خود را نیک اندیش جا زده اند ; رهبری میکند و ب مقابله با انان میپردازد اما تعداد حامیانش کم است و باید برنامه ای ترتیب دهیم تا عده ای بوجود بیایند و ب جرگه ی این مبارزان شجاع و سیه پوش با پرچم سبز و سفید و ماری در وسط پرچم ملحق شوند.
-اه ک اینطور.اه پس ک اینطور...پس ترتیبش را بده.حالا چ کسانی باید بوجود بیایند؟نامشان چیست؟
-انان فرزندانی با خون اصیل هستند ک ب گروه اسلیترین میپیوندند و با پدر و پسری چار چشمکی بنام جیمز پاتر و هری پاتر و گروهشان ب دشمنی میپردازند.نام و تعدادشان زیاد است اما نام تعدادی از مهمترین های انان را برایتان میگویم:بلاتریکس لسترنج,رودولف لسترنج,هکتور دگورث گرنجر,
ریگولوس بلک,لوسیوس مالفوی,دراکو مالفوی,پانسی پارکینسون...
-اه , پانسی ... اسمش چ نوای دلشینی داره لامصب,اینو حتما بدین تولید بشه!
-اوکی سرورم.
-حالا برو بزار ب زندگیمان برسیم
-چشم سرورم.بای تا های
.
.
.
و اینگونه بود ک بنده و سایر دوستان اسلیترینی برای خدمت ب ارباب و انجام کارهای شرارت امیز بوجود امدیم تا دنیا بدست گریفندوریها نابود نشود.


سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. ٥امتياز

استاد ما بد شانسی اوردیم و روز 20ام ک اخرین روز ثبت نام بود مودممان پوکید و ما مجبور شدیم 21ام ثبت نام کنیم.
حالا استاد اگه خیلی ناراحتی میتونی 5 نمره رو بدی از نظر من ک ایرادی نداره .حالا اگه نمیدی اضافه ش کن ب گروه ولی اگه بدی ب نفع خودتونه چون درصورت ندادن خشم پانسی را بر می انگیزید...

پایان



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۹:۱۴ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵

پیوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۱ جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
پپیوز اعظم من الگریفیندور

1-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

-بوق بر پدرت کام آن آوت!
-نومویام...
-چرا؟!
-میخوام بدونم چرا به دنیا اومدم...!

پیوز بزرگ دستی به زیر چانه اش گذاشت و شروع کرد به فکر کردن. باید چیزی میگفت تا پپیوز را راضی کند تا با هم به خرید برای مامی بروند! مامی پپیوز بدون وی به خرید نمیرفت پس قطعا باید خرید منحل میشد.

کمی گذشت... پیوز به پپیوز کوچک نگاه میکرد، آنقدر عمیق نگاه میکرد که انگار هسته زمین را میبیند! در ذهن خود میگفت:"واقعا چرا این به دنیا اومد؟! دنیا چی کم داش این بوق بچه رو آورد در رکاب من؟ ". که ناگهان فکری به ذهنش رسید!
-فرزند پپیوز و بی شعور خودم! ( ) تو به همراه مادرت برو خرید، من خودم یه دلیل خیلی منطقی واسه توی کرمک پیدا میکنم!
-باشه!

نیم ساعت بعد...

-این بیشعور چه خصوصیاتی داره دقیقا؟

لیست درازی آماده کرد و شروع کرد تند تند با قلم نی دزفولی نوشتن. صدایش بر سر همسایه ها زلزله دوازده ریشتری میزد.(به یاد رز زلر )
لیست:
بی سواد
کله خراب
کرمو
مدافع حقوق بی سوادان شمال کشور
مدافع حقوق بی سوادان جنوب کشور ،
روانی فرار کرده از تیمارستان دیوانه ساز ماچ کرده( )

و لهجه دار!

-پس نتیجه میگیریم... عه!!! بچه تضعیف روحیه میشه خو..! +( )

حالا پیوز پدر پپیوز کوچک و عظیم مانده بود که به فرزندش چه بگوید، بله! باید خیلی غیر مستقیم این ها را میگفت، ولی چگونه؟!

4 ساعت بعد...

پیوز اتاق را از بس راه رفته بود جاده خاکی کرد! همچنان دستش بر زیر چانه اش بود و داشت به این فکر میکردکه خبر را چگونه دهد تا پیوز تضعیف روحیه نشود که ناگهان صدایی شنید:
-بابا!!!بسهچه قدر راه میری؟!
-از کی تا حالا اینجایی؟
-نیم ساعت پیش...!

نفسی عمیق کشید و دستش را روی شانه فرزندش گذاشت، فین فینی کرد و با صدایی امیدوار گفت:
-پسرم! یادت میاد 7 ساله بودی با ننه ت رفتیم خونه عمت؟
-آره..!
-دنیا همیشه به یه بی سوادِ کله خرابِ کرموِ مدافع حقوق بیسوادانِ روانیِ فرار کرده از تیمارستان دیوانه ساز ماچ کرده مثل تو نیاز داشته!

گوینده: احیانا زیادی غیر مستقیم نگفتی داداش؟
-تمام تلاشمو کردم، واسه همینه که به من میگن پپیوز پدر.
-قطعا همین طوره!

پیوز کوچک و عظیم با خوشحالی به سمت دفترش رفت و تمام تکالیف را نوشت بدون آن که ناراحت شود!
--------------------------------------------------
در این رول پپیوز کوچک بنده بودم و پپیوزاعظم پدر بنده!

سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. 5 امتياز


اصولا طبق اخباری که به بنده رسیده آن کسانی که همیشه خواب تشریف دارن جزای خوابشونو میپردازن، برای مثال حضرت تراورز فرموده اند:"از تنبلی و بی حالی به شدت بپرهیز زیرا این ها هم هاگ را از تو میگیرند و هم امتیاز پایان ترم را!"
پس نتیجه میگیریم به شدت حکیمانه بوده و بسیار شایسته است! حال بسوزند آنان که ثبت نام نکردند!


ویروسر!

آیم ناثینگ برو!


کن آی هّو ا لیدل پرّویسی پلیز؟!


عمق داره!

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیجنگم بــــــــــــــــــرای خودم...!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.


الیشیا داشت فکر میکرد، برای تمرین چه چیزی بنویسد که هم از نظر موضوعی جالب باشد و هم بتواند نمره کامل را از استاد بگیرد.

وسایلش را برداشت و به کتابخانه رفت. همان جایی که همواره در زمان نوشتن تکالیفش به آن پناه میبرد.
وارد کتابخانه شد و به قفسه های بزرگ آن نگاه کرد. همیشه آنجارا دوست داشت.
سپس بدون هیچ سر و صدایی به سمت نزدیکترین میز رفت و روی آن نشست. بعد از آن دفترش را باز کرد و شروع به نوشتن کرد:

خب من به دنیا امدم چون دنیا دختری شر وشیطون مثل من رو کم داشت.

چون دنیا دختری مثل الیشیا رو نداشت!الیشیای شر و شیطون و اهل کتاب.

شاید روزی بتونم این زمینو به کمک دوستانم از بدی و زشتی پاک کنم.

بله من به دنیا اومدم تا این کار ها رو انجام بدم.

شاید نبودنم به درد دنیا نمیخورد، ولی حتما به درد میخوردم که به دنیا اومدم.

دنیا به بازیکنی مثل من نیاز داره، پس من هم بهترین بازی خودم رو انجام میدم!

الیشیا دست از نوشتن برداشت و یک دور دیگر، با صدایی زمزمه مانند از روی تکلیفش خواند. عالی نشده بود، اما چندان بد هم نبود.
وسایلش را از روی میز جمع کرد واز کتابخانه خارج شد. به سرعت به سمت خوابگاه حرکت کرد. هنوز تکالیف دیگری برای نوشته شدن وجود داشت.


سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. 5 امتياز



البته که حکیمانه است .اگه نبود که نمیذاشت صد در صد.
خوب علت خاصی نداره .چون زود تر ثبت نام کردیم.
این جوری باعث میشه اون دانش اموزی که پست ثبت نامو ندیده یا دیر تر دیده بفهمه باید زود تر دست به کار میشد یا سعی میکرد هرچه زود تر (یعنی وقتی وارد سایت شد)
ثبت نام کنه نه اینکه بذاره برای هفته بعد.
اگه هم نمیدونست باید میپرسید. (دقیقا مثل خودم )

خوب البته اگه این قانون نبود بهتر هم میشد همین دیگه


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

با کسالت تمام یک نگاه دیگر به چهره خورشید انداخت. خورشید هم با او چشم در چشم شد. آن دو آنقدر چشم در چشم شدند تا اینکه عطارد آمد از وسطشان رد شد. البته همانطور که رد میشد، موفق شد بگوید:
- هرکی زودتر بخنده باخته اصلا!

بدین ترتیب زمین و خورشید زل زدند به یکدیگر.
هر دو به دلیل تلاش برای جلوگیری از نخندیدن خود فشار های زیادی را تحمل میکردند که به موجب آن در روی زمین دایناسور ها منقرض شدند و کمر زمین زیر این فشار خم شد و حدود سیصد و شصت و پنج میلیون سال جلو افتاد.
اما خورشید به دلیل اینکه پیر تر و با تجربه تر از زمین بود، به عنتونینش هم نگرفت و همچنان با جدیت به زمین نگاه کرد.
زمین داشت خسته میشد.
زمین دیگر داشت از خودش مذاب ترشح میکرد.
- آقا من خسته شدم.
- یه کلمه دیگه حرف بزنی میزنم خاکسترت میکنم، کلا دو تا سیاره فاصله هست بینمون!
- باشه، فقط به خاطر تو.

بدین ترتیب زمین سکوت اختیار کرد و همچنان زل زد به خورشید.
اما خورشید هم خسته شده بود. به هر حال همینطور زل زدن به یک سیاره سبز و آبی، در حالی که گاهگداری هم عطارد و زهره به صورت بندری زنان از بینشان عبور میکردند، کار چندان ساده ای نبود.
نتیجتا خورشید حتی با وجود ظاهر بد اینکار، انرژی خود را جمع کرد. آنقدر جمع کرد که ناگهان...

زااااااااارت!

یک انفجار سطحی بر روی خودش به وجود آورد. زمین با دیدن این صحنه، چنان خندید که قاره هایش از هم جر خوردند و تبدیل شدند به چند تا قاره. ولی ناگهان به یاد آورد که شرط را باخته است. پس بسیار ناراحت شد.
- تو کلک زدی الان خب نامرد!
-

- پیست! برو پیش شورای زوپس!

زمین برگشت یک نگاه به پشتش کرد و مریخ را دید.
- چی؟ شورای زوپس؟
- آره آره. کافیه تمرکز کنی و تصورشون کنی. خودشون میان سر وقتت!

پانصد سال بعد:


زمین که از پانصد سال قبل به حالت تمرکز رفته بود، بالاخره یک لکه نور عظیم را در فضای خالی و بی انتها مشاهده کرد. سپس چند لکه دیگر هم به آن یکی اضافه شدند.
- چطور جرئت کردی مارو احضار کنی ای سیاره حقیر؟
- به نظر من که بلاکش کنیم.
- مخالفم!

- من فقط میخواستم شکایت خورشید رو به شما بکنم خب!

- عه؟ شکایت؟ جفتشونو بلاک کنید.
- حرف نزن! بگو سیاره، بگو. باشد که عدالت شورای عظیم زوپس شامل حالت گردد.
- چیز شده، ما با خورشید یه شرطی بستیم، بعد الان خورشید آب نباتمونو گرفته... یعنی چیز... عه... ببخشید خانم معلم.
- خاموش باش تا شورا نظرش را به اطلاعت برساند!

سیصد سال بعد:

- خب، ما تصمیم خود را گرفتیم. گوش های نداشته ات را باز کن!

زمین که داشت خوابش میبرد به سرعت بیدار شد و رویش بهار شد.

- به عنوان غرامت آب نبات از دست رفته ات و همچنین به عنوان تنبیهی برای احضار کردن ما، شهروندی به نام آرسینوس جیگر را به روی تو میفرستیم. شهروندی که از همان کودکی با نقاب و لباس سیاه متولد میشود و بعدا دهانت را سرویس خواهد کرد. همچنین تو را محکوم میکنیم تا ابد به دور خورشید بچرخی که خورشید از دیدن همان شهروند که رویت قدم گذاشته هم حالش بهم بخورد و حسابی آرزوی خاموش شدن بکند.
-
- الان هم بریم دیگه ما. قرار میتینگ داریم.

زمین به سرعت به حالت عادی برگشت. اما اینبار در حالی که همچون دیگر سیاره ها به دور خورشید میچرخید و خورشید هم آن نقاب دار مذکور رویش را میدید و فحش میداد.
- آخه چرا این جونور باید هر طرفی من نگاه میکنم بیاد جلو چشمم؟!

در روی کره زمین، در کشوری به نام بریتانیای کبیر، در همان زمان یازدهمین انتخابات وزارت سحر و جادو به اتمام رسیده بود.

- خب ما این وزارت رو با هدف هیچ غلطی نکردن و تبدیل کردن آن به یک ننگ افتتاح مینماییم. ما میکوبیم تو دهن این دولت اصلا.

حاضران که ایستاده بودند و به اولین سخنرانی وزیر جدید جامعه جادوگری نگاه میکردند، پوکرفیس وارانه یک نگاه به یکدیگر کردند و سپس تنها با یک انگشت او را تشویق کردند. آرسینوس هم تعظیمی بسیار خفن رو به جمعیت کرد که به موجب آن کلاه و نقابش فرو رفتند در هم.

در خارج از زمین، خورشید اندکی کبود شد.
- مرتیکه ***، وزیری مثلا! یکم مثل آدم رفتار کن خب. سخت نیست به زوپس قسم. همچین رفتار میکنه انگار مثل بعضیا با یه کیلو ریش به دنیا اومده و بعدا هم دیکتا...

چندین ماه بعد:

- سلام ریگولوس، یه دیقه بیخیال دزدیدن اون صندوق صدقاته شو، میخوام معاونت کنم.
- چی؟ معاون؟ میتونم بازم چیزی بدزدم؟
- آره، برای مثال همین الان نشان معاونتت رو از جیب من دزدیدی.
- من اصلا دارم میمیرم الان از خوشحالی.
- نمیر.
-

خورشید یک نگاه به عطارد و زهره کرد.
- بیاید جلوی من رو بگیرید که چشمم نیفته به این فقط. گند زد به کل جامعه جادویی با اون وزارتش. برداشت یه دزد رو کرد معاونش.

روایت است شورای زوپس به دلیل خنده بسیار زیاد از این وضعیت دچار کبودی و تغییر رنگ شدند حتی.
- یه بسته پاپ کورن بیارید بزنیم تو رگ دور همی. عالیه این بشر!
- پاپ کورنمون تموم شده آخه!
- برو بخر از سر کوچه!
- باشه.


سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. ٥امتياز


این اقدام، یکی از بیشمار اقدامات مدیریت مدبر مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز میباشد که به منظور آسان تر کردن و همچنین ایجاد انگیزه نوگلان باغ دانش برای شرکت در هاگوارتز ایجاد شده است. همچنین برای درک اثرات بیشتر این اقدام میتوان کتاب "هیپوگریف های شاعر" را مطالعه کرد که در آن ذکر شده است که این حرکت موجب تحرک بیشتر دانش آموزان خسته، تنبل و بدبخت میشود و آنها را وادار میکند که بیفتند دنبال یک لقمه نان پنج نمره بیشتر تا دروسشان را پاس کنند و سپس با انجام انواع حرکات موزون موجبات خنده و شادی اساتید خود را فراهم آورند.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۲۱:۰۳:۱۰


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

در خانه گریمولد همه چیز آرام بود.هوا نیمه ابری بود و بعضی از اهل خانه هنوز خواب بودند.لوئیس وآلبوس که از خواب بیدار شده بودند درحال خوردن صبحانه بودند.

- لوئیس؟! الان یه سوالی برای من پیش اومد.

- چه سوالی آلبوس؟

-تو چرا به دنیا اومدی؟! اصلاً به دنیا اومدیم که چی بشه؟!

لوئیس نوشیدنی کدو حلوایی اش را برداشت و جرعه ای از آن نوشید.البته این کار فقط برای وقت کشی بود تا لوئیس بتواند کمی روی سوال آلبوس فکر کند! پس از پایین آوردن لیوانش جواب داد:
- بالاخره هرکسی برای یه چیزی به دنیا اومده دیگه! مثلاً خود من چرا به دنیا اومدم؟ شاید به خاطر اینکه دنیا یه بچه با قدرت آتشین کم داشته، شاید به علاوه دوتا دختر، خانواده ما یه پسر هم احتیاج داشته، شاید هم من قراره در آینده جلو یه اتفاقی رو بگیرم و یا باعث اتفاق افتادن چیزی بشم...یا شاید هم دنیا یکی رو احتیاج داشته که همه چیز رو برای تو توضیح بده!

و مشتی به شانه آلبوس زد.

- اما من که شک دارم تو برای این به وجود اومدی چون دنیا یه بچه آتشین کم داشته!

- خب تو از کجا میدونی؟ شاید کم داشته دیگه! کی رو دیدی که بتونه حرکت بعدی دنیا رو پیش بینی کنه؟

لوئیس که صبحانه اش تمام شده از جایش بلند شد و بشقابش را در ظرف شویی گذاشت.سپس ادامه داد:
- اما کلاً سوالت از اون سوالای خیلی عٌمقی و پیچیده بود!

- آره میدونم...خب دوست نداشتی وقتی به دنیا اومدی دنیا یه جور دیگه بود؟

- خب اگه راستشو بخوای دوست داشتم انقدر خونمون نزدیک دریا نباشه...آخه هوای مرطوب به من نمیسازه!

دو پسر زدند زیر خنده.

سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. 5 امتياز


خب چون ما ثبت نام کردیم! تا اونجایی که من میدونم اگه پست جدیدی توی هاگوارتز بخوره توی کادر "تازه های هاگوارتز" که سمت راست سایت قرار داره و بسیار هم گنده است نشون داده میشه! تازه مگه ثبت نام چقدر سخت بود؟ سه تا سوال بود که باید جواب میدادی اصلاً کاری نداشت!
پر کردن فرم راحت بود و برای همین فقط پنج امتیاز اضافه میگیریم.اگه فرم به جای سه سوال شش تا سوال داشت احتمالاً ما هم به جای پنج امتیاز اضافی دَه امتیاز اضافی میگرفتیم چون فکر کنم اینطوری تعداد کسایی که ثبت نام میکردن کم میشد! مهلت ثبت نام هم خوب بود نبود؟


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۵:۲۸:۳۸



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
اوصتاد ذاپاث هري


-کیک ها را باید شست... جور دیگر باید رولید. به نام آفریننده ی فلسوفه! سولان خدمت تومامی دانش آموزان فهمیم و حکیم سرزمینم.

هاگرید آغوشش را باز کرد. نفس عمیقی کشید و با لبخند رو به دانش آموزان گفت:
-مرلین زیباست و زیبایی ها را دوست دارد.البت راجع به جومله ی اول خعلی مطمئن نیسَّم جون شوما!

تقریبا تمامی جملاتش به همین شکل بودند. ابتدا با لبخندی ملیح شروع می کرد اما در ادامه، علاوه بر خراب کردن جمله نیشش هم باز می شد.
-همه ی ما زیبا آفریده شده ایم! حتی تو... حتی تو که خیلی زشتی اون ته. آره با خودتم. حتی تو که انقد زشتی هم زیبایی.

هاگريد به سرش اشاره كرد و گفت:
-فرض كنيد من سرم شوره داشت! چيقد زشت مي شدم...

سپس به طرزي وحشيانه شروع به هم زدن موهايش كرد. تكه هاي ژامبون، پفك و كمي سنگ ريزه از موهايش پايين ريختند.
-ديدين حتي يه شوره هم نيس؟ فك ميكنيد علتش چيه؟

هاگريد با لبخندي خنده دار و چشم هاي گرد شده دانش آموزان را از زير چشم گذراند تا پاسخي بشنود.
-جُوابي نبود؟

- فك ميكنم علتش اين بوده كه انقد پفك تو كلّه تون جا مونده بوده جايي واسه شوره نمونده!
-بيشين سر جات شيرتو بوخور. بي ادب... شير مدرسه بوخور، برا من هزينه نشوده پاش. برا تو هزينه شوده بلكه كلسيم بره تو استخونات مغزت ادب بياموزه.

او دوباره با همان فرمت لبخند خنده دار و چشم هايي كه نزديك بود از حدقه در بيايند، دانش آموزان را نگاه كرد.
-جوابي نيس؟...خب علتش واضحه! اونقده واضحه كه... هوووم، كوجا نوشته بودمش؟

سپس آستينش را بالا زد.
با خط خرچنگ قورباغه و درشتي جملاتي را كه پيش از اين گفته بود روي دستش نوشته بود.
-هوف... هري بقيشو كجا نوشتي واسم... خب راستش پاسخش انقد واضحه كه فك كنم همه ميدونيد و نيازي به گفتنش نيست.

هاگريد كه هول شده بود خيلي سريع به سمت تخته رفت. در راه سرش به لامپ خورد، آن را شكست وكلاس خاموش شد...

نيم ساعت بعد:

-بزن!
-زدم!
-پَ كو؟ هوف... بلد نيستيا! دستتو بذار روش و محكم فشارش بده.
-نميدونم چرا هرچي بالا پايين ميكنم نميشه.
-عجبا... صبر كن خودم بيام اون پايين، نيگا كنم ببينم چه خبره.

پاق

چراغ كلاس روشن شد.

استر رو به دانش آموز گفت:
-تو ميخواي آينده ي اين سايت رو تشكيل بدي؟ هنوز نميتوني يه دكمه ي چراغ بزني. نيم ساعته بالاي چارپايه، پام خشك شده كه تو چراغو روشن كني.
-
-خوب بچه ها! من ميرم. استادتون گفت تكاليف رو روي تخته براتون نوشته.

دانش آموزان به تخته نگاه كردند.

١-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.

سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. ٥امتياز


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲:۴۶ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
استاد جایگزین

نمرات جلسه آخر و چهارم

خب سلام ملت!
خوبید ملت؟
بیاید نمره هاتونو بدم ملت!
من دونت هو عانت ملت!


کلا تکلیف چیز سختی بود:دی
و پیدا کردن معیار برای نمره دادن بهش سخت تر:دی
22 امتیازو برای خلاقیت در نظر میگیریم، 6 امتیاز مسائل نگارشی و خب زیبایی ظاهری پست، دو امتیازم حق منِ "نمره دهنده" باشه دیگه! ینی مستقیما وابسته به سلیقه من. اممم.. فک کنم منصفانه باشه:-؟

رز زلر زلزله!
رز! سلام!
خب اول میریم معیار خلاقیتو بررسی میکنیم که به نظر من در نوع خودش خلاقیت خوبی بود! فلسفه کاربران:دی اون جام آتشو گفتی یاد خودم افتادم فقط.
مسائل ظاهری تقریبا رعایت شده بود ولی یکی دو قسمت اسپیس رو فراموش کرده بودی و "دسته ی" شده بود "دستهی"
یه قسمتایی هم جمله بندی هات - اصطلاحا- می لنگید:دی مثلا نگا:

نقل قول:
رز به اطراف نگاه کرد و چونکه دید کسی سوالی ندارد، ادامه داد:


من واقعا توانایی برقراری ارتباط با این جملرو ندارم:دی بعضی جاها شاید بشه به جای یک جمله، دوجمله نوشت و در عوض مفهوم رو بهتر رسوند؛ هوم؟
به چشم های تک تک دانش آموزان نگاه کرد. اینطور به نظر می رسید که کسی سوال ندارد، پس ادامه داد:
یا حتی؛
به چشم های تک تک دانش آموزان نگاه کرد و وقتی مطمئن شد که کسی سوال ندارد، ادامه داد:
و خب از نظر من نیاز نیست که تو هر خطی که درباره کاراکتر رز مینویسی اسمشو بیاری:دی
من حیث المجموع نمره شما:28

آنتونین دالاهوف!
سلام آنتو:دی
خب سریع بریم سر وقت پستت:دی
این تکلیف چقدر خوب بود!!
میشه به این سی بدم؟
از پشت صحنه دارن میگن که صاحب اختیارمو اینا!
ولی واقعا تکلیف خوبی بود. و البته دوتا ایراد میشد بهش گرفت :دی
یکیش این دو نقطه های اول هر خط بود که خب نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم و دومشم آخرِش بود. احساس میکنم خسته شده بودی. آخرش ناگهانی تموم شد. من منتظر یه اتفاق خیلی خفن بودم.. یه حرف..
شاید یه توصیف آخر دیالوگ آخر میتونست کمک کنه. توصیفی که آنتونینو به سایه برگردونه؛ هوم؟
با اینکه کلی دلم میخواد سی بدم ولی حق ملته دیگه:دی
خدمت شما: 29


ویکتور کرام!
مایکل یه دقه دیالوگتو قرض میدی؟:دی بیا بغلم ویکتور:دی چه رنگ قشنگی داره سوالت:دی یه لحظه شک کردم ریونی باشی:دی
خب..
پستتو خیلی ناگهانی شروع کردی. امم.. بهتر نبود اگه با فضاسازی شروع میشد؟ یا توصیف احساسات؟
تا وسطای رولت خواننده گیجه. نمیدونه داره چی میشه.. تازه وقتی نصف رول میگذره با فضاش وفق میده خودشو.

نقل قول:
نطقه

نقطه!

شاید بهتر بود با همین فضاسازی پست رو شروع میکردی:-؟
بعضی جاها هم تغییر لحن داشتی. مث اینجا:
نقل قول:
نشستم و بهش زل زدم. به خودم میگفتم من باید از لحظه ورود تا زمانی که طلسم بر من اجرا شد رو بنویسم. آره، اینجوری بهتره. دوباره روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم. شروع به مرور اون صحنه ها کردم...

کودوم جمله این وسط تو ذوق میزنه؟:دی
شاید بهتر بود فلش بک رو بولد میکردی یا یه چیزی تو همین مایه ها. از کد center هم میتونستی استفاده کنی حتی. حداقل میتونستی با یه اینتر دیگه یه خط فاصله بدی بینشون.
و یه چیز دیگه:دی چرا فلش بکتو نبستی؟:|
حالا برگردیم به سوژه؛ واقعا چه ربطی به فلسفه داشت؟ دقیقا حس میکنم رول نوشته شده و لحظه آخر متوجه شدی که مثلا باید به فلسفه ربطش بدی. یه سوال به این کوچیکی؟
هممم.. از بابت نمره واقعا متاسفم.. ولی خب نمره شما: 19

مایکل کرنر!
سلام شرک! مایکل!:دی خوبی مایکل؟ بریم یه نقد کوچیکی به پستت بزنیم:دی

نقل قول:
دالاهوف با "غیژ غیژ غیژ"ـی کنار مایکل نشست. مایکل سلام کرد.

همم.. من تو این قضیه یه کم شک داشتم.. این موضوع سوژه درون تالاری نبود؟ اگه سوژه درون تالاری بود که خب جایی که بقیه هم میتونن بخونن استفاده ازش کار چندان جالبی نیست. مسلما وقتی خواننده میخونه که یکی با صدای" غیژ غیرژ" میشینه پوکرفیس میشه و متعاقبا تمرکزشو از دست میده.


نقل قول:
سوالش احمقانه به نظر رسید. شروع کرد به صحبت کردن در ذهنش:

به نظرم اگه این جمله رو اینطوری بنویسم بهتر میشه:
سوال احمقانه ای به نظر می رسید. شروع کرد به حرف زدن با خودش:

و اینکه عایم پوکر فیس:| واقعا عایم پوکرفیس:| این متنی که نوشتی نشونه یه متن فلسفی واقعی بود:| نه به جایی شروع شد نه ختم:دی
واقعا فکر نمیکنی این سوژه جای کار بیشتری داشت؟
خب.. بیا نمرتو حساب کنیم:دی از 22 نمره سوژه 16 بدم بهت کافیه؟:-"
اگه بخوام بیشتر بدم واقعا احساس میکنم داره ظلم میشه در حق ملت:دی از نظر نگارشی و ظاهریم که به نظرم پست مشکلی نداشت:دی
نمره شما: 22

فلورا دلاکورا!
سلام بغ بغوی مریض:دی
ببینم چرا تو همه رولای تو من وجود دارم؟ ها؟ بیا اجازه بگیر ازین ببعد اصن ازین ببعد باید یه پولی بهم بدی ازم تو سوژه هات استفاده کنی:| من نباشم میخوای از چی بنویسی اصن؟:|

خب بعد خودشیفته بازیا(:-") بیا بریم ببینیم چی نوشتی:دی

نقل قول:
-اِتِس ووزِن اِن بُنه سَنته؟( حالت خوبه؟)

من خودم این تیکه های فرانسویو دوس دارم:دی ولی در کل بیا از دید کسی نگاه کنیم که برای اولین بار داره پستو میخونه.. - خیلی خوبه که ترجمشو مینویسی تو پرانتز البته- ولی خب طرف فک میکنه با یه عادم فضایی طرفه:دی چقدر طول میکشه تا بفهمه زبان دیگه ایه؟ و خب وقتی که فهمید، ما چی رو از دست دادیم؟ تمرکز خواننده رو احتمالا:دی


نقل قول:
و دستمالِ آبی رنگِ روبان دوزی شده اش را به سوی روونا دراز کرد.

این قسمت طنز ظریف خیلی شیرینی داشت:دی از همه رولت بیشتر از این خوشم اومد:دی

چیزه.. چرا اشکالاتت اینقدر کمن؟:| نگو که باید بهت سی بدم:| تو از من تو رولات استفاده ابزاری داری:| ولی خب متاسفانه نمره شما: 30
و خب جدا از شوخی.. مرسی که با اون حال به شدت نزارت نوشتی:دی


بیاید یه جمع بندی کنیم:دی

هافلپاف:
رز زلر:28

ریونکلا:
آنتونین دالاهوف: 29
مایکل کرنر: 22
فلورا دلاکورا:30

گریفندور:
ویکتور کرام: 19


ویرایش شده توسط روونا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۱ ۳:۱۱:۱۱
ویرایش شده توسط روونا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۱ ۳:۱۳:۴۱


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
ارشد ریونکلاو


نقل قول:
یک رول بنویسید و سعی کنین از قوه ی تخیل خودتون استفاده کنین و ایده های نابی بدین و شروع به نوشتن کنین!
منظور اینه که موضوع رول آزاده! اما به صورتی باید به فلسفه ربط بدین سوژه ی انتخابیتون رو! قطعا خلاق ترین نویسنده ها اینجا خودشون رو مشخص میکنن و با ایده هاشون این کلاس رو تزیین میکنن!


تاریخ فلسفه


نشسته بود مقابل روونا و در دستمال صورتی رنگ روبان دوزی شده اش عطسه میکرد.
-آبــچـــــه!

فلور با چشم های ورم کرده سرخ رنگش نگاه مایوسی به روونا انداخت و با صدای خش دارِ گرفته اش شروع به غر زدن کرد:
-غوونا.. هیچ گغوهی تو هاگواغتز نماد صوغتی نداغه، خب؟
-ولی عاخه..
-عاخه نداغه غوونا.. ساعت هشت شبه و من چند ساعت بیشتغ بغای نوشتن تکلیف وغت نداغم!
نفسِ لرزانی کشید و..
-آبـــچـــــــه!

نگاه روونا رنگ نگرانی گرفت:
-اِتِس ووزِن اِن بُنه سَنته؟( حالت خوبه؟)

نگاه سرخ فلور قدرت سخن گفتن را از روونا گرفت. چند ثانیه سکوت.. و نفس عمیق و بلاتکلیف..
-چاره ای نیست دیگه.. جهنم الضرر.. تو بگو.. مینویسم واست!
مدادش را از پشت گوش برداشت و به جای چشمان ذوق زده و ناباور فلور، به دستمال صورتی رنگش خیره شد. چوب جادو را از ردایش خارج کرد و به سمت دستمال نشانه رفت:
-به شرط اینکه..


___

-یه باغ بخونش غوونا!
-اولش شکل داستان کودکه!
-حغف نباشه بخونش!

- خب.. اول بیاید با هم ببینیم که فلسفه ینی چی!
خب.. از اون اولش تاحالا هیچکس نتونسته برای فلسفه یه تعریف دقیق ارائه بده! چون فلسفه اندیشه ست و اندیشه نه تنها تعریف پذیر، که حتی پذیر هم نیست! فلسفه اندیشه ست و اندیشه قابل محدود شدن نیست!

از میون جادوگرای بزرگ و مطرح فیلسوف میتونیم به ارسطو اشاره کنیم! ارسطو یکی از بزرگترین جادوگرای فیلسوف قرنه و شایعات زیادی هم پشت سرش هست!
مثلا همون عقیده معروف که میگه: هر فرزند دختری که به دنیا میاد، یک فرزند پسری بوده که اختلالی در اون به وجود اومده.
از اولین فیلسوف های ضد ساحره همین ارسطوس اصلا!

بعدها سوزاندن ساحره ها در آتیش رو هم دارای ارتباطاتی با این جادوگرِ فیلسوفِ ساحره ستیز دونستن و خب گفتن که ارسطو اعتقاد داشته جادو صرفا برای جادوگرهاست، نه جادوگرهایی که پروسه خلقتشون اشتباه طی شده( ساحره ها!!!)

این جادوگر بزرگ که حتی مشنگ ها هم میشناسنش- برای رد گم کردن شاید!- کتاب "متافیزیک" ـش رو با جمله "همه انسان ها در سرشت خود جوياى دانستن اند" شروع میکنه و در کل کتاب به بیان این موضوع میپردازه که تمام اینها از کنجکاوی بشر و علاقه ش به فهمیدن همه چیز سرچشمه میگیره و خب احترام زیادی هم برای این علمِ مشنگی قائله. همونطور که استاد گرامی هم در جریان هستن، این همون علم مشنگیه که باهاش سعی میکنن تو کارای ما سرک بکشن!

درباره این جادوگر بزرگ حرف دیگه ای باقی نمونده که قابل پیدا کردن از اینترنت مشنگی و مشتقات نباشه. مابقی زندگی این جادوگر بزرگ رو همه- حتی مشنگا- میدونن.

در کل فلسفه به ساحره ستیزی ربط زیادی داره. مثلا همون فیلسوف ساحره ستیزی که تلاش زیادی برای مشنگ جلوه دادنش شد ولی معشوقه اون- لو آندره سالومه که عکسش ضمیمه تکلیف خواهد شد- اظهار میکنه که در اوایل آشنایی با نیچه، نیچه مردی کاملا بدون سیبیل- به اصطلاح کوسه- بوده، ولی بعد مدتی که خطر خیانت لو رو به سوی مردی سیبیلو احساس میکنه "چوب عجیب غریبی" رو به سمت صورتش میگیره و ازون به بعد شباهت زیادی به " گورباچف قصاب" پیدا میکنه.

به هرحال.. کی اهمیت میده؟ چند وقت بعد لو- به قول خودش از ترسِ کارایِ اون "چوبِ عجیب و غریب" - با نزدیک ترین دوست نیچه "پل ریِ" مشنگ فرار کرد. تمایلات مرگخوارانم باعث میشه ازین تراژدی عاشقانه ناراحت نشم.. تصور میکنم این سزای کسیه که کل زندگیشو با مشنگا بگذرونه.

درمورد تاریخ فلسفه و خب شاید ساحره ستیزی در فلسفه حرف بسیاره ولی حال بد من اجازه نمیده.

این بود تکلیف من!
___

-مغسی بوکو غوونا! :kiss: :kiss:
-فلور! ویروست من مریض انتقال
-غوونا؟ ببخشید!
-آآآبچـــــــــــــه!
-عطسه نکن غوونا! بیا لوحِ تکلیف منو آبی کن حالت بهتر شه اصن.
-آآآبچـــــــــــــه!

فلور صورتش را در هم کشید:
- بیا این دستمالو بگیر تُفیم نکنی حداقل!
و دستمالِ آبی رنگِ روبان دوزی شده اش را به سوی روونا دراز کرد.


+ضمیمه تکلیف(لو آندره سالومه):
تصویر کوچک شده


توضیح من باب رنگِ تکلیف: کلی تلاش کغدم غنگش دغست شه:/ کد هم نزدم:/ ولی این غنگی شد دیگه:/


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۰ ۱۹:۵۶:۴۴

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴
از همونجایی که ممد نی انداخت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 182
آفلاین
نقل قول:
* یک رول بنویسید و سعی کنین از قوه ی تخیل خودتون استفاده کنین و ایده های نابی بدین و شروع به نوشتن کنین!
منظور اینه که موضوع رول آزاده! اما به صورتی باید به فلسفه ربط بدین سوژه ی انتخابیتون رو! قطعا خلاق ترین نویسنده ها اینجا خودشون رو مشخص میکنن و با ایده هاشون این کلاس رو تزیین میکنن!



-خب، اینم از لیست سوژه ها.

ریتا اسکیتر مقابل شومینه‌ی تالار ریونکلا نشسته بود و به دفترچه‌ ای که روی پاهایش بود، نگاه می‌کرد. لیستی توی آن نوشته بود، لیست سوژه‌های اخیر مملکت. همانطور که قلم را در حلقش فرو می‌برد، لیست را می‌خواند:
-خب... این از سوسک و لی جردن که دیگه خیلی قدیمی شده. اینم از شیر... آخِی، یادش به خیر! مالکوم چه جیگری بود. من کچل دوست دارم. اینم از موش که خب هیچی. پیتر پتی گرو رو هم گیر نیاوردیم و موش هم تموم شد رفت. خز شد دیگه، تو امضاهام ننویسم.

قلم را از لوزالمعده‌اش بیرون کشید و به تالار نگاهی انداخت. طبق معمول، مایکل کرنر در افق دیدش قرار داشت. در واقع، کرنر همیشه در افق دید ملت قرار داشت. الان هم گوشه‌ای نشسته بود و به گوشه‌ی تالار، محتویات بینی اش را می‎چسباند. ریتا از روی کاناپه‌ی آبی رنگ مقابل شومینه بلند شد و سمتش رفت. نزدیکش که شد، گلرت پرودفوت را دید که سمت مایکل کرنر می‌رفت. پرودفوت با خونسردی عجیبی، لگدی به سر مایکل زد و گفت:
-دست تو دماغ، کار الاغ!

ریتا هم سری به نشانه‌ی تأیید تکان داد و گفت:
-دست تو بینی، کار نی نی!

مایکل کرنر به پرودفوت و اسکیتر نگاهی انداخت که قهقهه‌ی شیطانی سر داده بودند و با ناراحتی از تالار بیرون رفت. در راهرو، اوتو بگمن و تراورز را دید که درباره‌ی مسائل شرعی صحبت می‌کردند:
-ببین اتو...
-اوتو هستم حاجی.
-همون. اون موقعی که به دیب دیمینی می‌گفتی بیب ریبی بیب، من بهش می‌گفتم تومِیتو!
-ولی در کتب آسلامی ذکر شده که تومِیتو مال بلاد کُفتاره.
-کفآر منظورته؟
-همون حاجی.

مایکل راهش را ادامه داد و آنقدر غرق تفکر شد که نفهمید چطور پلکان مارپیچ را پایین آمده است. دخترهای هافلپاف انتهای پلکان ایستاده بودند و غیبت می‌کردند. مایکل برای اولین بار در زندگی اش، بدون ذکر جملاتی بی ناموسی از کنار دخترها رد شد و به تالار اصلی هاگوارتز رفت تا چیزی بخورد. روی میز ریونکلا، فقط آنتونین دالاهوف نشسته بود. دالاهوف با "غیژ غیژ غیژ"ـی کنار مایکل نشست. مایکل سلام کرد.
-سلام مایکل، چطوری؟ ببین، من این رو دزدیدم، ولی می‌ترسم ریگولوس هم بیاد و بدزدتش.
-خب، چرا اینا رو به من می‌گی؟

آنتونین کمی نزدیک‌تر آمد و زمزمه کرد:
-خب ببین، کسی نزدیک تو نمی‌شه، ریگولوس هم همینطور. دست تو باشه امن‌تره. آخه نه که من خیلی محبو...
-باشه.

مایکل دستش را باز کرد. آنتونین دست در جیبش برد تا وسیله را در بیاورد.
-لعنت!
-چی شده؟
-ریگولوس جیبم رو زده.

مایکل آهی کشید و شروع کرد به خوردن پودینگ آلو. ذهنش مشغول خیلی چیزها بود، ولی سعی کرد به آن‌ها فکر نکند. به جایش به فلسفه‌ی دزدی فکر کرد.

چرا یک نفر باید وسیله‌ی کس دیگری را بردارد؟ سوالش احمقانه به نظر رسید. شروع کرد به صحبت کردن در ذهنش:
-خب، وقتی یکی وسیله‌ی کس دیگه ای رو بر می‌داره، یعنی یا لازمش داره، یا دوست داره داشته باشه. شاید خودش توانایی تهیه‌ی اون رو نداره، شاید هم از این کار لذت می‌بره. ولی چرا کار بدیه؟ هوم...

یک قاشق پودینگ را در دهنش چپاند و ذهنش را دوباره مشغول کرد:
-یعنی خب، چرا آنتونین یه چیز رو دزدید؟ خب، شغلشغه. چرا شغلشه؟ از این کار لذت می‌بره؟ شاید هم تنها کاریه که خوب بلده. ریگولوس هم همینطور، خوب این کار رو بلده. وسایل مردم رو می‌گیرن. حالا می‎فروشن یا نه، به خودشون مربوطه. کار... لذت بخشیه فکر کنم. ولی مشخصاً خوب نیست. اه، بیخیال!

ظرف پودینگ را کناری گذاشت، مقداری شربت خورد و سمت تالار ریونکلا برگشت تا کمی در خوابگاه بخوابد. تا به حال بحثی احمقانه‌تر از این را با خودش شروع نکرده بود!


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۳:۱۷ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
* یک رول بنویسید و سعی کنین از قوه ی تخیل خودتون استفاده کنین و ایده های نابی بدین و شروع به نوشتن کنین!
منظور اینه که موضوع رول آزاده! اما به صورتی باید به فلسفه ربط بدین سوژه ی انتخابیتون رو! قطعا خلاق ترین نویسنده ها اینجا خودشون رو مشخص میکنن و با ایده هاشون این کلاس رو تزیین میکنن!


چند روزی بود که با خودم کلنجار می رفتم. پیش خودم میگفتم باید نامه ایی برای هرمیون بنویسم و خودم همه چیو بهش توضیح بدم. گرچه می دونستم که نه فقط هرمیون بلکه همه جامعه جادوگری می دونستند که من توی اون هزار توی لعنتی تحت طلسم فرمان بودم. اما با این حال احساس می کردم باید به هرمیون نامه بنویسم و از زبون خودم براش توضیح بدم...
- سلام...

نه، اینجوری خوب نیست. کاغذ رو مچاله و به سمت در پرت کردم. دیگه اعصابم خورد شده بود. حتی با نوشتن سلام هم کاغذ رو مچاله می کردم و می انداختم؛ ولی خب، مجبور بودم این کار رو ادامه بدم تا بالاخره بدونم چه چیزایی رو باید در نامه بنویسم. دور و بر اتاقم دیگه پر شده بود از کاغذ های مچاله شده که حوصله جمع آوری اون ها رو هم نداشتم پس از روی صندلی بلند شدم و روی تختم دراز کشیدم.

اتاقم بالاترین نطقه خونه بود که با یه پله مارپیچ باید بهش می رسیدی. اتاقی تنها، زیر سقف شیرونی که روبه روی در، یک پنجره گرد بزرگ قرار داشت و برعکس همه جا غروب آفتاب رو به داخل راه می داد. سمت راست اتاقم یک تخت قرار داشت و در پایین تختم کمد لباس هام رو جا داده بودم، سمت چپ پنجره یک میز تحریر گذاشته بودم و تمام دیوارها رو با عکس های بریده شده ی خودم از روزنامه ها، سوار بر جارو و اسنیچ به دست با همون ژست همیشگی که یک ابرو رو بالاتر از ابروی دیگم نگه داشته بودم، تزیین کرده بودم. بالای تختم فقط یک قاب عکس بود که من رو یاد خاطرات خوب و بد می انداخت، عکسی از چهار قهرمان جام آتش...
نشستم و بهش زل زدم. به خودم میگفتم من باید از لحظه ورود تا زمانی که طلسم بر من اجرا شد رو بنویسم. آره، اینجوری بهتره. دوباره روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم. شروع به مرور اون صحنه ها کردم...

فلش بک:
وقتی صدای شلیک دوم شنیده شد، پرفسور کارکاروف من رو به سمت هزار تو راهنمایی کرد. با ترس و هیجان وارد شدم و سبزه ها پشت سرم بسته شد.
- لوموس!

چوب جادو رو روشن کردم و به جلو پیشروی میکردم چپ، راست، مستقیم... هیمنطور بدون اینکه خودم بخوام راه رو انتخاب کنم جلو میرفتم. اصلا لحظه ایی واسه رفتن به اون سمتی که می خواستم تردید نداشتم. گویا همین الانشم کسی من رو راهنمایی میکرد. حسم بهم میگفت درست می ری. هیچ مشکلی جلوی روم نبود و من همینطور جلو می رفتم.
چپ، راست، راست... حدوداً نیم ساعت یا بیشتر راه می رفتم هزار تو دیگه کاملا تاریک شده بود که ناگهان یک شیر جلوم سبز شد. آماده بودم که طلسمی به سمتش روانه کنم اما وقتی بهم نگاه کردم سر جام میخکوب شدم یک صورت انسان جلوم بود با بدنی همچون شیر. تازه فهمیدم که این شیر نیست و یک ابولهولِ...!
فکر میکردم نسلشون منقرض شده و فقط عکساشو توی کتابا دیده بودم. نمیدونستم چکار باید بکنم؛ تمام خاطراتم رو مرور میکردم که چطور باید با این مقابله کرد. تا اینکه در کسری از ثانیه یادم اومد... توی کتاب جانوارن شگفت انگیز، نوشته بودن این حیوان با شعر و چیستان سرو کار داره.
پیش خودم میگفتم کاش هرمیون اینجا بود در طی این مدت فهمیده بودم فقط اون میتونه از این مراحل عبور کنه، اما چاره ایی نداشتم جلو رفتم که ابولهول راهم رو بست و گفت :
- سه شانس داری یا از راهی که اومدی برگردی یا سوالی ازت می پرسم و تو جواب رو درست بدی و راه رو باز میکنم که بری جلو یا جواب سوال رو غلط بدی و کشته بشی.

میدونستم که مسابقه نمیزاره من کشته بشم از فکرم خوشم اومده بود، به همین دلیل بهش گفتم:
- سوالتو بپرس.

خنده ایی کرد و گفت:
-متافیزیک چیه؟

سوال ساده ایی کرده بود، سوالش برای یک کلاس چهارمی طراحی شده بود. خوشحال بودم. اما سکوت کردم و پیش خودم فکر کردم: "چرا شعر یا چیستان نگفت؟ چرا سوال درسی پرسید؟ مگه میشه؟" نگاهی بهش انداختم و گفتم:
- متافیزیک مطالعه ویژگی‌های عمومی واقعیت همانند وجود، زمان، رابطه بین ذهن و بدن، اشیاء و خواص آنها، کل و اجزای آن، وقایع، فرایندها، و علت و معلول است. کتاب فلسفه و حکمت جلد چهار......

قسمت آخر رو آروم زمزمه می کردم.
لبخندی زد و از سر راه کنار رفت. از اولین پیچ سمت راست چرخیدم و پرفسور ریتا اسکیتر رو جلوی خودم دیدم، چوب جادوم رو به سمتش گرفته بودم، اما او با آرامش گفت:
- فکر نمیکردم احمقی مثل تو هم بتونه جواب سوالمو بده، ولی خب، راضی هستم ازت... من این حیوان رو تحت فرمان خودم تربیت کردم تا ازش استفاده کنم.
- یعنی طلسم فرمان پرفسور؟
- نه ولی دوست داری بدونی طلسم فرمان چطوریه؟

قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم جلوی چشمام سفید شد و دیگه چیزی یادم نیومد، تا وقتی که منو از مسابقه بیرون آورده بودن...

چشمام رو باز کردم، حالا میدونستم که چی رو باید در نامه بنویسم. باید میگفتم که پرفسور اسکیتر منو طلسم کرده و الان داره توی هاگوارتز جولون میده... پس شروع به نوشتن نامه کردم......


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.