شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)- بگم عنتونین خوردم بیخیال میشی؟
- نه دیگه، عنتونینم بخوری بیخیال نمیشم.
- حالا یعنی تو جدی بودی؟ من شوخی کردما.
- من کاملا جدی هستم، بودم و خواهم بود.
- لابد بعدا هم در همین نقطه وای خواهی ساد.
مرگخوار نقاب دار ابتدا نگاهی به اطراف محوطه کرد، سپس یک نگاه به آفتاب که در آسمان میدرخشید کرد، بعد از آن عرق یقه ردایش را با دست خشک کرد و سپس...
تق!صدای کله خالی ریگولوس تا دوردست ها پیچید و حتی در سرزمینی بسیار دورتر ملت فکر کردند که صدای توپی است که برای سال نو به صدا در می آید و نشستند وسط تابستان بساط سفره هفت سین چیدند و حتی برنامه ریزی شمال را کردند!
- لااقل سیمان بریز خب لامصب توی اون کله بی صاحاب مونده.
- حالا واسه چی اونطوری چپ و راستتو نگاه کردی؟
- ترسیدم به جرم کودک آزاری ببرنم دفتر.
-
فلش بک:ریگولوس با پوکرفیسی تمام ایستاده بود و از داخل پنجره قلعه، به دریاچه سیاه که رو به رویش گسترده شده بود نگاه میکرد.
- بیا شرط بندی کنیم، حوصلم سر رفته.
- ها؟ شرط بندی؟
- آره آره، هرکی بتونه با وینگاردیوم لویوسا ماهی مرکب غول پیکرو از دریاچه بکشه بالا، جایزش شیشصد گالیونه.
- بعد هرکی نتونست چی؟
آرسینوس چند ثانیه مکث کرد...
- بریم تو راه بهت میگم.
بدین ترتیب آن دو واقعا و حقیقتا به سوی دریاچه حرکت کردند.
پایان فلش بک!آرسینوس و ریگولوس مستقیم در زیر آفتاب ظهر گاهی نشسته بودند و سنگ کاغذ قیچی بازی میکردند و البته به طرز جالبی هر بار هم مساوی میشدند. پس از سنگ کاغذ قیچی رفتند سر وقت گل یا پوچ که حتی در این هم با هم مساوی شدند.
- آقا اصلا بیخیال، تو شروع کن، میدونم که خیلی علاقه داری زودتر شروع کنی.
ریگولوس چوبدستی اش را بیرون کشید. ریگولوس نگران بود. چشمانش ورقلمبیده شده بودند. لپ هایش باد کرده بودند. رگ هایش نیز متورم شده بودند.
- ریگولوس حالت خوبه؟
- وینگاردیوم لویوسا!
همچنان که ریگولوس چوبدستی را حرکت میداد، ماهی مرکب غول پیکر در حالی که در میان هوا بندری میزد نیز بالا می آمد.
ریگولوس به ماهی نگاه کرد.
ماهی نیز به ریگولوس نگاه کرد.
به نظر میرسید برق عشق در حال تشکیل شدن در میانشان است که ناگهان ریگولوس او را رها کرد.
- آه... نه... نمیتونم تحمل کنم یکی دیگه هم دچار برق جذابیت من بشه و تا ابد در فراغم بمونه. آخه همونطور که میدونی من هنوز میخوام ادامه تحصیل بدم.
آرسینوس یک قدم جلو آمد. چوبدستی اش را از جیب ردا بیرون کشید. سپس نفر عمیقی کشید و به سوی ماهی مرکب که میخواست آرام آرام بار و بندیلش را جمع کند و برود در عمق دریاچه گم و گور شود، نشانه گیری کرد.
- وینگاردیوم له ویوسا!
ماهی مرکب غول پیکر یکی از بی شمار دستانش را بالا آورد، سپس با گره زدن آن دست در یکدیگر موفق شد حالتی مثل شست را به وجود بیاورد و آن را مستقیم به آرسینوس نشان دهد.
- لعنتی لعنتی لعنتی لعنتی.
- خب، بریم حالا شرطتو انجام بدی؟
نیم ساعت بعد:- امم... پروفسور...
آرسینوس به دفتر دایره ای شکل و زیبای دامبلدور نگاه دیگری کرد. سپس برای لحظه ای با مدیران فقید هاگوارتز چشم در چشم شد. اما بعد خودش را جمع و جور کرد و به دامبلدور نگاه کرد.
- بله... میتونم صحبت کنم پروفسور؟
- البته پسرم، صحبت کن. اتفاق بدی برات افتاده؟
- راستش... پروفسور... نمیدونم چطوری بگم... ولی من به شما علاقه خاصی دارم.
- اوه... پسرم... عشق... چقدر زیبا. مطمئنم که تو میتونی برام جای خالی گلرت رو پر کنی. بیا شکلات بخور که در مورد آینده بیشتر صحبت کنیم.
آرسینوس به سرعت خشتک درید و از محل حادثه گریخت.
دامبلدور لبخندی زد، جاروی کوییدیچ قدیمیش را از گوشه ای از دفتر برداشت و به سرعت به دنبال او رفت. به هر صورت عشق چنین هیجاناتی را نیز به دنبال دارد. مخصوصا که تنها بر اثر یک "وینگاردیوم له ویوسا" به وجود بیاید!
بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)در کتاب تاریخ استاد نیچه از این طلسم به نام "هیچیوس ماکسیما" نام برده شده. به این صورت که شما با چوبدستی خود به سوی هدف نشانه گیری میکنید. سپس یک نگاه جذاب به حاضرین در صحنه می اندازید و بعد مقداری هوا، همچنان که استاد در لپ خود جمع کردند، در لپ خود جمع میکنید. زمانی که هوا جمع شد، شما کاملا آماده شلیک میباشید. کافی است بگذارید حاضرین نزدیک شدنتان به انفجار را ببینند. البته زمانی که به انفجار نزدیک شدید، نترکید به هیچوجه. ترکیدن کلا کار خوبی نیست. زمانی که موفق شدید جلوی ترکیدن خود را بگیرید، عربده ای رو به حاضرین بزنید، زمانی که عربده را هم زدید و آنها هم از شدت ترس شلوار های خود را زرد کردند طلسم شما آماده است. نوش جان!
البته از دیگر کاربرد های این طلسم به روایت مرلین کبیر که از حاج تراورز مرحوم نقل شده، میتوان به ترساندن ملت داخل دستشویی اشاره کرد، که با این روش شخص اجرا کننده طلسم با تمام سرعت آنهارا بیرون میکشد و خود به جای آنها وارد تالار اندیشه می شود تا افکار خود را بگشاید و ذهن خود را قدرتمند سازد.
خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره) خطرناک ترین چیزی که ممکن است یک انسان در این زمان با آن رو به رو شود این است که نشیمنگاهش را تکانی دهد، از روی صندلی پشت مانیتور بلند شود، سپس در اتاقش را که به دلیل مدت ها باز نشدن، از تار عنکبوت و نه چیز دیگری، سفید شده را بگشاید. زمانی که گشود ببیند که خانه خالی است. البته خانه خالی به طور کلی خیلی هم خوب است و نمونه ای از بهشت بر روی زمین است. اما در اینجا منظور از خالی، این است که حتی وسایل خانه، یعنی یخچال، تلویزیون و... را نیز برداشته باشند و برده باشند. از آن ترسناک تر این است که انسان از خانه خارج شود و ببیند کلا در یک جای دیگر هست. و بعد برود یک آینه پیدا کند و ببیند انقدر نشسته است پای کامپیوتر تبدیل شده به زامبی. بعدش هم دولت میاید شکارش میکند و حسابی دهانش آسفالت میشود.