هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۱ جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
۱.
- تو اینجا چیکار میکنی؟
- اومدم بکشمت!
- چرا منو؟! چیکارم داری؟!

قلبش تند تند میزد. اگر انسان بود، صدایش ‌میلرزید. اگر انسان بود، رنگش میپرید. ولی او انسان نبود. یک مار بود. می توانست خودش را شجاع جلوه دهد. می توانست احساساتش را کنترل کند. می توانست او را به سخره بگیرد. ولی این کار را نکرد، چون تنها سلاحش دمش بود و نیشش. با دمش فقط می توانست جرقه بفرستد و در آن‌موقعیت نمی‌توانست از نیشش استفاده کند، چون هر آن ممکن بود شمشیر روی گردنش فرود بیاید.
پس فقط تهدیدش کرد.
- به پاپا میگم! بهش میگم!
- بگو! صداش کن! فریاد بزن! نمیفهمه. نمیتونه بیاد کمکت.

شمشیرش را بالا آورد. نجینی نفس نفس میزد. ترسیده بود. وحشت را در تک تک سلولهایش حس میکرد. انگار به جای خون، وحشت در رگهایش جریان داشت.
- پاپا بفهمه سرتو میبره میزاره رو طاقچه به اون آوادا میزنه.
- نمیفهمه.
- به همین خیال باش! جرقه قرمزیوس!

هیچ اتفاقی نیفتاد. شاید اشتباه تلفظ کرده بچد. شاید دمش را در جهت اشتباه گرفته بود.
- جرقه قرمزیوس!!

باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. پوزخندی بر صورتش بود که نجینی را از اعماق وجودش می‌سوزاند. نمی توانست، یعنی نباید جلوی آن پسر احمق کم بیاورد. یعنی دختر عزیز دردانه ی لرد سیاه، نمی تواند یک طلسم را‌ اجرا کند؟!
- جرقه قرمزیوس!!!

قلب نجینی در دهانش ‌بود انگار. اگر وقتش بود، تب می‌کرد، غش می‌کرد، گریه می‌کرد، اما حالا زمانش‌ نبود. نباید از خود ضعف نشان می‌داد. نباید جلوی او کم می‌آورد. جلوی شخصی که تا همین چند وقت پیش جرئت رو‌به‌رو شدن با سایه‌ی نجینی و پدرش را هم نداشت.

- تموم شد؟ آماده باش. وقتی پاپا جونتو دیدی، سلام منو بش برسون.

نه. این پایان من نیست. یک بار. فقط یک بار دیگر.
- جرقه قرمزیوس!!!!

چهار جرقه قرمز به آسمان شلیک شد. هنوز مشکلی‌ وجود داشت. آیا پدرش جرقه ها را می‌دید؟ اگر نمی‌توانست به‌کمکش بیاید، چه‌ می‌شد؟ اگر او راست می‌گفت چه؟ ولی امکان ‌‌نداشت. پدر او بزرگترین جادوگر سیاه قرن‌ است.

- پاپات نیومد؟ هه! پاپا ‌کجایی؟‌ دخترت‌ مرد!

عضوی از سیاهی، آیا می‌تواند درکی از امید داشته باشد؟ شمشیرش را به قصد بریدن سر نجینی با بیشترین سرعت فرود آورد. نجینی سرش را پایین گرفت. هاله ای از شمشیر را دید که از بالای سرش گذشت. به بالا نگاه کرد.

- آوادا کداورا!

هاله ای از نور سبز، مرد را در بر گرفت، چند دور به دور خود چرخید و در نقطه ای پرت فرود آمد.
- پاپا! اینی که کُشتی بت سلام رسوند!
- ما هم به دوستش گفتیم بهش سلام برسونه!

۲.
کاربردش‌ اینه که وقتی از دست کسی عصبانی هستید می توانید پیازی به صورت طرف مقابل پرت کنید، یعنی کنترل خشم.

۳.
خطرناک ترین چیز به نظر من رو به رو شدن با یه مار عصبانیه، در روایات اومده مار ها وقتی ‌عصبانی‌ میشن زهرشون سمی تر میشه.


فیسسس فیسسس فیسسسسس
باسیلیسکها می آیند.
به پاپا میگم.



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۸:۴۴ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵

پانسی پارکینسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۲ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵
از تو ای شعر واقعن ممنون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
تکلیف :
در صورت امکان تصمیم دارم یک سوال رول نویسی در سوال های خودم طرح کنم.
شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)

واسه پانسی تو این دنیای جادویی هیچی بدتر از ترساش وجود نداشت.ب خصوص حالا ک یه اسلیترینی هم بود .اخه اسلیترینیا شجاع ترین و بیباک ترین افراد بودند.حالا اگرهم ترسش از ی چیز معقول و درس حسابی میبود باز میشد ی کاریش کرد اما ترس از سوسک و سگ و مرگ واقعا ب قول شاهین خیلی چیز بود.
حالا مرگ قابل قبوله اما اون دوتا دیگه...
پانسی ک تو این افکار غرق شده بود اصلا متوجه نشد دراکو کی خوابش برده.
مادام پامفری از پانسی خواست ک بره بیرون و وقتی ک دراکو بیدار شد برگرده اینجور واسه پانسی هم بهتر بود.
پانسی ب خودش قول داد تلافی شکستن پای مالفوی رو سر اون هیپوگریف مسخره و اون هری لوس و بی مزه دراره.داشت فک میکرد ک کاش میشد هری رو میداد دست همون زندانی فراری 'سیریوس' اونوقت حتما سیریوس کار هری رو میساخت...
هیییع...یا مرلین اون دیگه چی بود؟
پانسی فک کرد ک ی سگ دیده ولی حتما اشتباه میکرد اخه کی ممکن بود بخواد سگ بیاره تو هاگوارتز؟!؟!
یه نگاه ب اطراف انداخت ولی دید تنها تو محوطه واستاده ! ای وای...دوباره دیدش...اطمینان داشت ک یه سگ اونجا هست پس با بیشترین توانی ک داشت ب سمت تنها در اونجا فرار کرد.بین راه ک داشت میدوید صدای دویدن سگ رو هم پشت سرش حس میکرد اما جرئت نداشت برگرده و قیافه شو ببینه اخه اگه سگه سیاه میبود صد درصد همونجا میمرد و دوتا از ترساش رو باهم میدید.تازه بعدش ممکن بود سوسکا بیان و جنازه شو بخورن...
پس واسه این ک از وقوع سه تا ترسش بصورت یکجا جلوگیری کنه چوبدستی رو دراورد و بعد اینکه از در رد شد و وارد راهرو شد ورد 'کولوپورتوس' رو اجرا کرد و منتظر موند تا در قفل شه اما مثل اینکه وردش کار نمیکرد پس میخواست دوباره ورد رو امتحان کنه اما دیگه وقت نداشت چون اون سگ سیاهه داشت بهش میرسید پس دوباره پا ب فرار گذاشت.
اونقدری ترسیده بود ک میخواست جیغ بزنه ولی خب زشت بود مگه اون مرلینی نکرده گریفندوری بود ک بخاد ازین جور اداها دراره!!
همینطور ک داشت میدوید تصمیم گرفت ک طلسم خشک شدن رو روی سگه امتحان کنه پس برگشت و سریع گفت:بتریفیکاس توتالاس .اما انگار اینم کار نکرد پس دوباره شروع کرد ب دویدن.
اینبار طلسم بیهوشی رو اجرا کرد و برگشت سمت سگه و گفت:استیوپفای...
اما ای داد ک این هم کار نکرد و سگه خیلی سریع خودشو انداخت رو پانسی.چوبدستی پانسی از دستش سر خورد افتاد ی گوشه.پانسی چونکه از ترس زبونش بند اومده بود تقریبا تونست بگه: اکسیو وند
ولی ایندفعه هم نشد و نتونست چوبدستیش رو ب دستش برگردونه.حالا پانسی اماده بود ک سگه بخوردش ک در کمال ناباوری سگه از روش بلند شد و تبدیل شد ب سیریوس بلک فراری!پانسی ک تحمل این همه اتفاقو بصورت یکجا نداشت بیهوش شد.
وقتی ک پانسی چشاشو باز کرد دید کنار دراکو دراز کشیده و مادام پامفری داره ازشون مراقبت میکنه.پانسی از این ک زنده بود و حالا پیش دراکو بود خیلی خر کیف بود!

بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

میتونید از این طلسم ب شدت بغرنج و خطیر در مواقع بشدت بغرنج و خطیر استفاده کنید.
مثلا زبونم لال تو مراسم ختم یکی از اشناهاتون هستین اما از صب ک رفتین تو مراسم بدون اینکه ی قطره اشک بریزین مث هویج واستادین و هرچی زور میزنین واسه حفظ ابروی ننه باباتونم ک شده گریه کنین نمیشه و دریغ از این ک چیکه اشک بریزه رو گونه تون.
این موقع هستش ک شما میتونید خیلی اهسته و جوریکه فقط خودتون بشنوید با ریتم اهنگ انار انار امید شروع کنید ب گفتن ورد پیاز.پیاز .
در این لحظه همون حسی بهتون دست میده ک موقع خورد کردن پیاز دارین و چ بخواین چ نخواین با اه و ناله شروع میکنین ب گریه کردن.


سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)
بلی، کاملا هم ریونکلایی. استاد عاشق سوالات بی ربط بودند.
جواب نمیخوام، جوابِ خالی نمیخوام. توضیح میخوام. کوتاه یا بلند یا هرچی.
دانش آموزای مهمانم میتونن اینو جواب بدن. صرفا گفتم یاداوری کنم چون دوس دارم بخونم جوابارو.

استاد خطرناک ک خود مائیم.ینی خطرناک منه یا مائه. ولی اگه از خطرناک منظورتون همون وحشتناکه جریان پایینو بخونید.
اگه ی نفر تو بانک گرینگوتز باشه و خاک بر سر بدبختش روبروی صندوق شماره 713هم باشه و خیلی اتفاقی و ندونسته انگشتش رو بکشه رو در همون گاوصندوق ...پوپ... ب درون گاوصندوق کشیده میشه و اون تو حبس میشه و تازه بعد 10سال و اندی ممکنه ک ی جن بیاد و از اون تو بیاردش بیرون و تازه بازم ممکنه اون اجنه اون ی نفر رو تحویل وزیر سحروجادو بده و وزیر هم اونو بفرسته ازکابان...
ازین وحشتناک تر یا خطرناک تر چیزی ب ذهنم نرسید استاد خواهشا نمره شو بده.اگه نمره رو ب خودم نمیدی ب گروهم اضافه ش کن پلیز

زت زیات اوستا


ویرایش شده توسط پانسی پارکینسون در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۳ ۸:۴۷:۱۸


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵

ارنی مک میلانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۷ مهر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)


-ارنی : داره میاد هنوز داره دنبالمون میکنه
- هانا ابوت:بدو! نباید بگیرتمون
- یه در اونجاست بریم تو راهرو

هردو تغییر مسیر ناگهانی ای دادند به سرعت به انتهای راهرو رسیدند. ارنی به سمت در جست زد و خواست که آن را باز کند اما نتوانست. در قفل بود.

-الوهومورا!

این صدای ارنی بود که ظلسم باز شدن در را اجرا کرده بود. اما در باز نشد. هیچ اتفاقس نیفتاد.

-الوهومورا! الوهومورا!

باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. عتکبوت غول پیکر داشت کم کم نزدیک میشد. هانا هم طلسم باز شدن در را انجام داد اما هیچ اثری نداشت. آنها در یک راهرو گیر کرده بودند در حالی که عنکبوت داشت لحظه به لحظه نزدیک تر میشد. قلب ارنی داشت از جا در میامد او احساس بسیار بدی داشت که هیچ کاری نمیتوانست بکند. او سعی کرد عنکبوت را هم طلسم کند اما نتوانست. وحشت و ناراحتی عجیبی او را پر کرد. نگرانی و ناراحتی اش به خاطر خودش نبود. به خاطر هانا نگران بود. او در کنارش گیر افتاده بود اما ارنی هیچ کاری نمیتوانست بکند. این بیشترین چیزی بود که او را آزار میداد. او داشت به گریه می افتاد. البته اصلا نمیخواست جلوی هانا گریه کند. باید یک کاری میکرد.

بغضش را فرو داد و به سمت عنکبوت دوید. جادو دیگر جوابگو نبود. از زیر عنکبوت به پعلوی او رفت سپس خود را بالای سر عنکبود کشید . با سرعت تمام چوب دستیش را در یکی از چشمان عنکبوت فرو کرد. عنکبوت صدای بلندی از خود ساطع کرد و روی چهار پای عقبش برگشت. همان لحظه پروفسور مک گنوگال که داشت از آنجا رد میشد، صدای عنکبوت را شنید و به سرعت به سمت آنها آمد.

بلا فاصله کیسه ای پودر از جیب ردایش در آورد و روی عنکبوت ریخت. عنکبوت نا پدید شد و ارنی روی زمین افتاد. هانا بلا فاصله به سمت او دوید. ارنی احساس ارامش زیادی کرد. از اینکه هانا را سالم میدید بی نهایت خوشحال بود.

پروفسور آن دو را از آن راهرو بیرون برد. ارنی راجع به اینکه نمیتوانست در انجا هیچ جادویی بکند از مک گوناگال پرسید.

مک گوناگال توضیح داد که: آن راهرو یک طلسم عجیب و پیچیده شده. شما نمیتونین تو اونجا از چوب دستیتون استفاده کنید

بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

موقعی که از دست دراکو مالفوی عصبانی هستیم و اسنیپ هم همون دور و وراست میتونیم از این طلسم استفاده کنیم تا از امتیازات گروهمان حفاظت کنیم.

سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)


یک مرگخوار که داره جلوی ولدمورت حرکت میکنه و لرد داره بهش فرمان میده که اگه این یارو رو نکشی مستحق مجازاتی. اون مرگخوار از ترس لرد سیاه دیگه فکر نمیکنه هر کاری رو که اون فرمان بده انجام میده.



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
دانش آموزِ گوشه گیرِ ریونکلاو



1.

میدونین؟
نه فقط آدم ها، نه فقط جادوگر ها و ساحره ها بلکه همه ی موجودات یک روزی در یک جایی با حساس ترین موقعیت زندگی ـشون رو به رو میشن و صادقانه بگم، اون لحظه همه ی ذره های بدن اون موجود عوض میشن. فکر ها عوض میشن. حرف ها عوض میشن. برای یک لحظه هم شده اون چیزی نشون داده میشه که همیشه پشت ما پنهان بوده. میشه اسمش رو حقیقت وجود موجودات گذاشت یا هر چیزی که به نظرتون مناسب تره ولی اسم ها واقعاً مهم نیستند. مهم اون لحظه است. مهم اون تصمیمیه که ما توی اون لحظه میگیریم.
به علاوه ی این، مرگ و زندگی برخی آدم ها وابسته ـست. وابسته به مرگ و زندگی آدم های دیگه. وابسته به اتفاقاتی که مرگ و زندگی آدم دیگه رو مشخص میکنه. موقعیت حساس ما فقط مربوط به خودمون نیست. بستگی به خودمون داره. بستگی داره به.. هوم.. خودتون بشنوین:

- نجاتش بده لعنتی. منتظر چی هستی؟

تصویر کوچک شده


اینجا توی صحنه ی نبرد یا لحظه ی پرت شدن دامبلدور از برج ستاره شناسی نیستیم. البته میشه اسم ـشو نبرد گذاشت ولی خب، همون جور که گفتم اسم ها واقعاً مهم نیستند. صدای خودم بود. شاید براتون عجیب باشه که با خودم حرف میزنم ولی خب اینجوری نیست. یادتونه در مورد چیزی حرف زدم که بهش گفتم حقیقت وجود؟ حقیقت وجود در مقابل ظاهرِ مسخره همیشه به راحتی بازنده نمیشد. وقتی که به زور خاموشش میکنی و بیخیال میشی و سعی میکنی ظاهر خودتو حفظ کنی، استراتژی هایی که از قبل بهش فکر کردی رو جلو ببری و با یه پلن خاصی که از پیش تعیین شده حرکت کنی یه حسی بهت دست میده. همه ـتون تجربه اش کردین. حداقل یک بار تجربه کردین که عذاب وجدان چطوریه. به نظرم دلیلش همین باشه. به هر حال...


تصویر کوچک شده



- نجاتش بده لعنتی، منتظر چی هستی؟


میدانید، نجات دادن آدم ها به این معنا نیست که زندگی ـشان در دستان شماست. شاید آدم های زیادی به روی خودشان نمی آورند که زندگی همان شخص در دستان ـشان است. اما اینکه شما نجات میدهید یا نجات نمیدهید به خودتان بستگی دارد. اینجا به من بستگی داشت. خرج ـش یک طلسم بود اما قدرت انجام طلسم ها مهم است. حتی من آن ورد لعنتی را بلد نبودم اما به فرض که بلد بودم... وقتی قدرت اجرا نداشته باشید حتی نمیتوانید با " وینگاردیوم له ویوسا " حتی یک قلم پر را جا به جا کنید. باید بخواهید، باید از تمام وجود بخواهید. آن وقت قدرت خودش می آید. طلسم خودش روانه می شود و جرقه ها از نوک چوبدستی حرکت میکند. حالا یا به قصد کشت میرود یا به قصد نجات ولی حرکت میکند.
ایستاده بود. بلند ترین ساختمان بریتانیا دو مهمان داشت. من بودم و او. در واقع من بودم و حقیقت وجودیِ لعنتی ـم که لبه ی پرتگاه نشسته بود. آمده بود بپرد. من آمده بودم که.. نجات دهم؟! نمیدانم. من فقط کشیده شده بودم. من را فقط آورده بودند که نگاه کنم چگونه به پایین میپرد. راستش بعدش را نمیدانم. قرار است بعد از مرگ او زنده بمانم یا چه؟
البته برایم مهم نبود. ردای سیاه همیشگی خودم را پوشیده بودم. زیاد از حد سیاه بود. انگار شب از خواب بپری و همه ی برق ها خاموش باشد. فقط سیاهی میبینی. من هم وقتی به خودم نگاه میکردم فقط سیاهی میدیدم. بلند شد.

- نه! نپر!

نمیدانم چرا ولی بی اراده این را گفته بودم. حتی ممکن بود او بلند شده باشد تا برگردد. حتی اون بلند شده بود تا کاری به غیر از پریدن انجام دهد. منتظر بودم حرفی بزند اما حرفی نزد. پشت ـش به من بود و من هم عادت کرده بودم. همیشه پشت به من بود. همیشه دور بود. برای من مهم نبود که بپرد ولی نمیدانم چرا فریاد زدم که نپرد.

میدانید..
گاهی وقت ها مرز بین بردن و باختن یک کلمه است. گاهی وقت ها یک کلمه دنیایی را نجات میدهد. گاهی وقت ها یک کلمه دنیایی را نابود میکند. گاهی وقت ها پیش می آید که با یک " نپر! " دنیایی را نجات میدهی. شاید هم دنیایش را با همان کلمه نابود میکنی. اما این سرنوشت است که نابود میکند یا نجات میدهد. وقتی نابود میشوی، فردی دیگر در جایی دیگر متولد میشود. دنیای او با پایان یافتن تو، شروع می شود. اما پایان یافتن تو تنها به مرگ ختم نمی شود. سرنوشت، شروع های دوباره را دوست دارد. سرنوشت بازی کردن را دوست دارد و البته برای این کار فرصت های دوباره را به تو میدهد.
قدم هایش را دیدم. قدم های سرنوشت را نیز دیدم. بالاخره زمان هر چیزی فرا میرسد و زمان این یکی هم رسیده بود. برای اولین بار صدایش را شنیدم.

- تصمیم با توست. بگذار خودش انتخاب کند. همان طور که خودش تو را انتخاب کرد.

پرید. قبل از اینکه چیزی بگویم پرید. تصمیم با من بود. چوبدستی دستم بود. از تمام دل میخواستم. باور کنید از تمام دل میخواستم ولی نشد. چوبدستی را فقط تکان میدادم. طلسم ها را دانه دانه به زبان می آوردم ولی جواب نمیداد. کلمات به سرعت از ذهن من گذشتند.جمله های آخرش...
" بگذار خودش انتخاب کند. "
راست میگفت. چوبدستی باید خودش انتخاب میکرد. باید خودش نجات میداد. باید خودش نابود میکرد. فهمیده بودم. چوبدستی مثل کلاه گروهبندی نیست که به انتخاب هایت احترام بگذارد. چوبدستی تو را میبیند، با تو تصمیم میگیرد. من را دیده بود. ترسم را.. آن کنجکاوی بیش از حدم را که وقتی او بمیرم عاقبت من چه می شود.

میدانید..؟
گاهی وقت ها ما دنبال چیز هایی می رویم که نباید برویم. دنبال حرف هایی هستیم که نباید باشیم و یا دنبال آدم هایی هستیم که به ما تعلق ندارند. گاهی وقت ها هم دنبال تجربه هایی هستیم که عاقبت خوبی ندارند. نمیدانم از وقتی که پرید برایم چه اتفاقی افتاد اما فکر میکنم به خودم آمدم. بیشتر فهمیدم. بیشتر درک کردم.
اما.. اما اگر یک روزی آن بالا بودم و طلسم هایم کار میکرد...

2.

- استاد خب شما بیایین تصور کنین... تصور کردین؟ خب سوال بعدی.
-
- نزن آقا. رحم کن استاد من غلط کردم. جواب میدم جواب میدم. خب، بیایین تصور کنین شما دزدی کردین از یه جایی.. ای بابا، فرض کنیم استاد. فرض!
-
- ای غلط کردم خب اصن فرض کنین من! من رفتم دزدی کردم..
- زشت نی دانش آموز من دزدی کنه؟
- استاد با فرض آشنایی دارین؟
- ینی میخوای بگی من نمیدونم فرض ینی چی؟
- اگه میدونین بذارین بگم خب
- بگو
خب استاد ببینین فرض میکنیم مَمدعله پاتر رفت دزدی - صد امتیاز از ریون کم میشه چون به گریفی توهین شد - بعد این صاحاب مغازه میفته دنبالش اینم میره یه جا قایم میشه تا به فاکـ..ـتور نره. بعد از این طلسمه استفاده میکنه که خفه بمونه ساکت شه که پیداش نکنن دیه.

3.


خطرناک ترین چیزی که آدم میتونه باهاش مواجه بشه خود آدمه. اینجوری میشه گفت که بیشتر چیز هایی که خطرناک هستن، ترسناک میشن و خب اگه خودتون این دو تا رو بذارین دو طرف تساوی.. پس چیز های ترسناک هم بعضاً خطرناک میشن. آدم ها همیشه ترسناک ترین موجود برای خودشون میشن. وقتی که کمک میخوای و خودتو میبینی از اون بالا.. که چقدر حقیر به نظر میرسی در صورتی که نیستی. از خودت میترسی. از خودت بدت میاد که چرا با این آدم دوست بودی یه موقع.. که چرا یهویی همه چی خراب شد. از خودت بدت میاد وقتی یکی رو ول میکنی. میدونین، هر کسی نظری داره و خب نظرشو با توجه به خودش بیان میکنه.
به نظرِ منِ ویلبرت اسلین کُرد شبستری خطرناک ترین چیزی که آدم میتونه باهاش مواجه شه حتی این نیست که خودت رو ببینی فقط... اینه که خودت رو تنها ببینی. تنها بودن زمانی که بیشتر از همه نیاز داری به اینکه باشن.. امیدوارم رسونده باشم چیزی رو که توی ذهنمه.
دتس آل.


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۲۳:۴۷:۲۷
ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۰:۰۱:۴۰
ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۰:۰۴:۰۱



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

پیوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۱ جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
پپیوز اعظم گریفی

شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)

-خوب بچه های عقب مونده من! کلتونو بکنین تو ورقه هاتون...
همانطور که از دیالوگ اول فهمیدید، بله! امتحان پایان ترم جادوگران بود! همه آسوده و راحت به کار خود ادامه میدادند و... صبر کن بینم! اون چرا نمینویسه؟
-اِحیِنِن تِه نِمِدِنی مِن هیچی نِخِندِم؟
-نه! حالا چرا اینقد کسره داره حرفات؟
-مِن پپیوزِم فِرزِندِ پیوز آق مِنگِل! لِهجِه ما اینطِریه!
-مث آدم حرف بزن خو!
-آها باشه! خوب چی میگفتی؟

گوینده دستی به صورت چرک مّنِشانه خود کشیدو نگاهی به اطراف کرد... همه سر خود را در ورقه هایشان فرو برده بودند و مینوشتند جز پیوز، دانش آموز تنبل و بی سواد مادرزادی، کرم ریز جامعه و فردی که ازتیمارستان جادویی روانی های دیوانه ساز ماچ شده فرار کرده بود! این بشر به شدت خرافی و کله خراب بود، به هرچیز تن نمیداد و در هر حالتی در هر کاری عنتونین میزد! ( ) خسته کننده ترین لحظات بی چارگی و بدبختی اش را میگذراند، همش به یاد حرف پدرش می افتاد که میگفت:"فرزندم، تو با این درس خواندن عنتونینیت حمال هم نمیشی "

ولی در حال حاضر او صاحب سه کارخانه کرم سازی و رستوران کرم های کوچک میباشد و به قول خود:"آن کس که نداند و نداند که نداند، در پست ریاست ابد و دهر بماند!"

استاد وی که با صدای کفش های بوقیش (از اینا که صدای بوق میده ) رو مخ ملت شدیده پاندیز 94000میلیاردی میساخت ( ) اصلا اهل رشوه نبود و پیوز که بسیار پول داشت نمیتوانست به او پیشنهاد رشوه کند ولی مجبور به ریسک بود. استاد به نزدیکی او آمد و به ورق وی نگاهی انداخت. در ذهن خود گفت"مردک بی سواد!" پیوز دست چپش را بالا آورد، و روی آن چیزی نوشت، پول را از جیب خود در آورد و کف دست راستش گذاشتو سمت استاد برد!

چند دقیقه ای گذشت، پول دیگر در دست پیوز نبود و نوشته پاک شده بود، در آن مدت گویا زمان برای همه متوقف شده بود جز استاد و پیوز!
-استاد، اینو بگیر، ماستم بخور، قرار یادت نره وگرنه میدم عنتونین بخوری!
-چشم سرورم!

روز بعد، لحظه سرنوشت ساز:

-خوب خوب، بشینین میخوام نمره ها رو بگم بیوقیا!

نمرات به این ترتیب:
مموت:10
حصن:12
جعفر:20
ممد قلی:21
مایکل جکسون:35
حصین ابلیس:13

آخرین نفر پیوز بود، پیوز در انتظار نشسته بود، امیدوار بود که لسم فرمانی که روی استاد اجرا کرده کار کند... از آن طرف استاد نگاه عجیبی میکرد...
-پیوز متاسفم ولی تو این ترم تجدید شدی... صفر!
-نه!!! اون 200میلیون گالیونی که گرفتیو پس بده عنتونین!
-هدیه ای که دادی رو هرگز پس نگیر! تازه تو هنو هیفده سالت نشده میخوای رو من طلسم فرمان انجام بدی مرتیکه بوقی!

چگونه شده بود؟ طلسم فرمان و آن همه رشوه هیچ تاثیری نداشت! پیوز در خانه باید منتظر کمربند پدرش میبود! پدری که حتی روحش هم درد دارد!


بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

با لهجه اون آقاهه تو مستندا بخونین( ):پیازپیاز! بسار نامردی ها که با این طلسم بوقی کردندو بسیاری آدم کشتند! گریه هر انسانی با این طلسم در می آید و دماغ ها فین فین کنان به دنبال گیرل فرند خود یعنی دستمال میگردند، این طلسم آنقد قوی بوده که حتی عنتونین را از پای در آورده است! این طلسم تلفظ عجیبی داردکه در واقع این گونه است"پپیوزیاز پپیوزاز" این طلسم از خاندان کرم ریز پیوز گرفته شده است که در آن زمان به آنان لقب پپیوز داده بودند!

این طلسم انسان را از شدت گریه و فین فین مانند ولدمورت کچل وبی مماخ میکند! آن زمان وقتی پیوز زنده بود روی تام به صورت آزمایشی این کار را انجام داد!

سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)
بلی، کاملا هم ریونکلایی. استاد عاشق سوالات بی ربط بودند.
جواب نمیخوام، جوابِ خالی نمیخوام. توضیح میخوام. کوتاه یا بلند یا هرچی.
دانش آموزای مهمانم میتونن اینو جواب بدن. صرفا گفتم یاداوری کنم چون دوس دارم بخونم جوابارو.

بزرگترین خطر برای پیوز ها عنتونین زدن رو به روی باران خون آلود میباشد! وقتی پیوز پپیوز این کار را انجام دهد باید برای باری دگر دار فانی را وداع گفته، برای بار دگر بمیرد! باران خون آلود آنان را به زنجیر میبندد تا شلاق روحی بر سر و سینه و انواع مناطق بدن بزند! اصن نمیخوام... من رفتم! مرسی اهه!


ویروسر!

آیم ناثینگ برو!


کن آی هّو ا لیدل پرّویسی پلیز؟!


عمق داره!

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیجنگم بــــــــــــــــــرای خودم...!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)


میخواست چشم هایش را ببند. ولی نمی دانست تاثیری دارد یا خیر! راستش را بخواهید تا بحال کسانی که در چنین موقعیتی جان به شورای زوپس تسلیم کرده اند، از مرگ برنگشته اند تا گویندالین بداند که باید با چشم های باز سقوط کند یا چشم های بسته!
مجددا چوبدستی بی فایده اش را تکان داد و سعی کرد به چند دقیقه پیش فکر نکند. لحظاتی که چوبدستی 12 گالیونی بید مجنونش واقعا مجنون شده بود.


5 دقیقه پیش وسط زمین و هوا


فرار کردن از بلاجر اساسا یکی از وظایف جستجوگرهاست. در واقع وظیفه هرکسی است که می خواهد سر سالم بر زمین برساند. حالا بازیکن و داورش فرقی نمی کند. گویندالین هم میخواست فرار کند.
ولی خب گرفتن گوی زرین هم از وظایف جستجوگرهاست. به خاطر همین هم بود که دخترک جارو سوار، فقط چند ثانیه ای دیرتر، متوجه بلاجر شد.
می دانید... ثانیه ها خیلی مهم هستند. ثانیه ها وقتی شما دو متر با در اتاق لرد ولدمورت فاصله دارید و این احتمال وجود دارد که پیش از شما هکتور به در برسد مهم هستند. ثانیه ها برای ریگولوس بلکی که چند ثانیه بیشتر تا سلام کردن به آزکابان فاصله ندارد مهم هستند. ثانیه ها برای دوشیدن شیر گاو میش در ساعت سعد و ایجاد اطمینان به نتایج آرا برای باریفیو مهم هستند. و البته مهم هستند وقتی که یک بلاجر سر شما را نشانه گرفته.
یک جادوگر عادی وقتی می بیند وقت فرار کردن ندارد چوبش را بیرون می کشد. یا غیب میشود یا غیب می کند.
البته گاهی هم منفجر می کند. حالا این یکی خیلی مهم نیست. مهم این است که در این یک مورد خاص, بیرون کشیدن چوبدستی فایده چندانی نداشت. گویندالین چوبش را بیرون کشید. حتی وردش را هم فریاد زد. چوبش را تکان داد.
و باز هم تکان داد.
و باز هم آن لعنتی را تکان داد.
ولی فایده ای نداشت.
او فرصت نکرد ورد را بگوید. حتی فرصت نکرد ورد "هیچ وردی را نگو" را هم بگوید. و الان، یعنی "دقیقا همین الان" که بیش از 5 متر با زمین فاصله نداشت فریاد زد.
- آرستو مومنتوم!

منتظر ماند...
باز هم منتظر ماند.
و همچنان منتظر ماند.
و دقیقا پیش از اینکه با مغز، زمین بخورد زیر لب فحش داد.

توجه:
از سرنوشت نامبرده تا این لحظه خبری در دست نیست. چنانچه شخصی از مکان زنده یا مرده وی مطلع است، جمعی را از نگرانی برهاند و یک کوافل هدیه بگیرد.



بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

گویندالین در این فکر بود که اصلا چرا باید به دنبال طلسمی باشند که اصلا طلسم نیست؟
هست یا نیست؟
- بودن؟
نبودن؟
نه نه بودن یا نبودن! مساله این است. آیا شریف تر آن است که...
- هوی! ضعیفه حاجی ات داره درس می خونه اینجا!
- ضعیفه و...
کتابی با عنوان "وردهایی که ورد نیستند" توجه الین را به خود جلب کرد. کتک زدن مرد ضعیفه گو را به پنج دقیقه دیکر موکول کرد تا کتاب را بردارد.

نقل قول:
"پیازینوس یا اوپیازیوس طلسمی که است به نام طلسم "هیچ یا همه" شناخته می شود. بیشتر برای گول زدن مخاطب به کار برده می شود. اما دیده شده که در نود درصد مواقع پس از انجام طلسم وسایلی از مایملک کسی که طلسم شده کم می شود و یک پیاز به جای آن قرار می گیرد، به همین دلیل هم به آن طلسم پیاز می گویند"

گویندالین پس از خواندن این جمله، به کیفش حمله کرد. مواجه شدن با یک پیاز گنده به جای شالگردن گریفندور، نه تنها عجیب نبود. بلکه بوی گند پیاز درون کیفش را هم به خوبی توجیه می کرد.



سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)
بلی، کاملا هم ریونکلایی. استاد عاشق سوالات بی ربط بودند.
جواب نمیخوام، جوابِ خالی نمیخوام. توضیح میخوام. کوتاه یا بلند یا هرچی.
دانش آموزای مهمانم میتونن اینو جواب بدن. صرفا گفتم یاداوری کنم چون دوس دارم بخونم جوابارو.


خطرناک ترین چیزی که میشه باهاش مواجه شد، ( بعد از ارباب البته) خود خطره. ذات خطر جوریه که آدم نمیدونه با چی مواجه میشه. اصلا همینه که خطر رو خطرناک می کنه. خطر خطرناکه چون نمیدونی چی پشتشه! یه دمنتور؟ یه نامه عربده کش؟ یه ویزلی گشنه؟ یه ریگولوس با نیش باز و البته دستای پر؟
معلوم نیست. و دقیقا به همین علت که خطرناکه. به خاطر ذات درونی خودش. اینکه از خطر بترسی یا نه کاملا به خود ت بستگی داره ( البته اگه خشم اربابه بهتره که بترسی) ولی خب مزه خطر به اینه که ازش بترسی . وگرنه اگر قرار باشه بیاد فقط قلقلکت بده که دیگه خطر نیست. خطرناکم نیس.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱۷:۵۳:۵۱

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
ملت! چیزه! صب بلن شدم دیدم ریختن ملت تو تلگرامم، ناموسم قسم سی تا پی وی بود.
مثکه سوال دو مبهم بوده. منظور از طلسم، طلسمی هست که تو متن تدریس درس داده...آم... نشد. نه طلسم توی رول خودتون که تو سوال اول نوشتین.

دانش آموز هایی که تا اینجا پست زدن، اگر اشتباه نوشته باشن نمره شون رو با معیار همون چیزی که نوشتن میدم و لازم نیست ویرایش کنن.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)


- بگم عنتونین خوردم بیخیال میشی؟
- نه دیگه، عنتونینم بخوری بیخیال نمیشم.
- حالا یعنی تو جدی بودی؟ من شوخی کردما.
- من کاملا جدی هستم، بودم و خواهم بود.
- لابد بعدا هم در همین نقطه وای خواهی ساد.

مرگخوار نقاب دار ابتدا نگاهی به اطراف محوطه کرد، سپس یک نگاه به آفتاب که در آسمان میدرخشید کرد، بعد از آن عرق یقه ردایش را با دست خشک کرد و سپس...

تق!


صدای کله خالی ریگولوس تا دوردست ها پیچید و حتی در سرزمینی بسیار دورتر ملت فکر کردند که صدای توپی است که برای سال نو به صدا در می آید و نشستند وسط تابستان بساط سفره هفت سین چیدند و حتی برنامه ریزی شمال را کردند!

- لااقل سیمان بریز خب لامصب توی اون کله بی صاحاب مونده.
- حالا واسه چی اونطوری چپ و راستتو نگاه کردی؟
- ترسیدم به جرم کودک آزاری ببرنم دفتر.
-

فلش بک:

ریگولوس با پوکرفیسی تمام ایستاده بود و از داخل پنجره قلعه، به دریاچه سیاه که رو به رویش گسترده شده بود نگاه میکرد.

- بیا شرط بندی کنیم، حوصلم سر رفته.
- ها؟ شرط بندی؟
- آره آره، هرکی بتونه با وینگاردیوم لویوسا ماهی مرکب غول پیکرو از دریاچه بکشه بالا، جایزش شیشصد گالیونه.
- بعد هرکی نتونست چی؟

آرسینوس چند ثانیه مکث کرد...
- بریم تو راه بهت میگم.

بدین ترتیب آن دو واقعا و حقیقتا به سوی دریاچه حرکت کردند.

پایان فلش بک!

آرسینوس و ریگولوس مستقیم در زیر آفتاب ظهر گاهی نشسته بودند و سنگ کاغذ قیچی بازی میکردند و البته به طرز جالبی هر بار هم مساوی میشدند. پس از سنگ کاغذ قیچی رفتند سر وقت گل یا پوچ که حتی در این هم با هم مساوی شدند.

- آقا اصلا بیخیال، تو شروع کن، میدونم که خیلی علاقه داری زودتر شروع کنی.

ریگولوس چوبدستی اش را بیرون کشید. ریگولوس نگران بود. چشمانش ورقلمبیده شده بودند. لپ هایش باد کرده بودند. رگ هایش نیز متورم شده بودند.

- ریگولوس حالت خوبه؟
- وینگاردیوم لویوسا!

همچنان که ریگولوس چوبدستی را حرکت میداد، ماهی مرکب غول پیکر در حالی که در میان هوا بندری میزد نیز بالا می آمد.
ریگولوس به ماهی نگاه کرد.
ماهی نیز به ریگولوس نگاه کرد.
به نظر میرسید برق عشق در حال تشکیل شدن در میانشان است که ناگهان ریگولوس او را رها کرد.
- آه... نه... نمیتونم تحمل کنم یکی دیگه هم دچار برق جذابیت من بشه و تا ابد در فراغم بمونه. آخه همونطور که میدونی من هنوز میخوام ادامه تحصیل بدم.

آرسینوس یک قدم جلو آمد. چوبدستی اش را از جیب ردا بیرون کشید. سپس نفر عمیقی کشید و به سوی ماهی مرکب که میخواست آرام آرام بار و بندیلش را جمع کند و برود در عمق دریاچه گم و گور شود، نشانه گیری کرد.
- وینگاردیوم له ویوسا!

ماهی مرکب غول پیکر یکی از بی شمار دستانش را بالا آورد، سپس با گره زدن آن دست در یکدیگر موفق شد حالتی مثل شست را به وجود بیاورد و آن را مستقیم به آرسینوس نشان دهد.

- لعنتی لعنتی لعنتی لعنتی.
- خب، بریم حالا شرطتو انجام بدی؟

نیم ساعت بعد:

- امم... پروفسور...

آرسینوس به دفتر دایره ای شکل و زیبای دامبلدور نگاه دیگری کرد. سپس برای لحظه ای با مدیران فقید هاگوارتز چشم در چشم شد. اما بعد خودش را جمع و جور کرد و به دامبلدور نگاه کرد.
- بله... میتونم صحبت کنم پروفسور؟
- البته پسرم، صحبت کن. اتفاق بدی برات افتاده؟
- راستش... پروفسور... نمیدونم چطوری بگم... ولی من به شما علاقه خاصی دارم.
- اوه... پسرم... عشق... چقدر زیبا. مطمئنم که تو میتونی برام جای خالی گلرت رو پر کنی. بیا شکلات بخور که در مورد آینده بیشتر صحبت کنیم.

آرسینوس به سرعت خشتک درید و از محل حادثه گریخت.
دامبلدور لبخندی زد، جاروی کوییدیچ قدیمیش را از گوشه ای از دفتر برداشت و به سرعت به دنبال او رفت. به هر صورت عشق چنین هیجاناتی را نیز به دنبال دارد. مخصوصا که تنها بر اثر یک "وینگاردیوم له ویوسا" به وجود بیاید!

بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

در کتاب تاریخ استاد نیچه از این طلسم به نام "هیچیوس ماکسیما" نام برده شده. به این صورت که شما با چوبدستی خود به سوی هدف نشانه گیری میکنید. سپس یک نگاه جذاب به حاضرین در صحنه می اندازید و بعد مقداری هوا، همچنان که استاد در لپ خود جمع کردند، در لپ خود جمع میکنید. زمانی که هوا جمع شد، شما کاملا آماده شلیک میباشید. کافی است بگذارید حاضرین نزدیک شدنتان به انفجار را ببینند. البته زمانی که به انفجار نزدیک شدید، نترکید به هیچوجه. ترکیدن کلا کار خوبی نیست. زمانی که موفق شدید جلوی ترکیدن خود را بگیرید، عربده ای رو به حاضرین بزنید، زمانی که عربده را هم زدید و آنها هم از شدت ترس شلوار های خود را زرد کردند طلسم شما آماده است. نوش جان!

البته از دیگر کاربرد های این طلسم به روایت مرلین کبیر که از حاج تراورز مرحوم نقل شده، میتوان به ترساندن ملت داخل دستشویی اشاره کرد، که با این روش شخص اجرا کننده طلسم با تمام سرعت آنهارا بیرون میکشد و خود به جای آنها وارد تالار اندیشه می شود تا افکار خود را بگشاید و ذهن خود را قدرتمند سازد.

خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)

خطرناک ترین چیزی که ممکن است یک انسان در این زمان با آن رو به رو شود این است که نشیمنگاهش را تکانی دهد، از روی صندلی پشت مانیتور بلند شود، سپس در اتاقش را که به دلیل مدت ها باز نشدن، از تار عنکبوت و نه چیز دیگری، سفید شده را بگشاید. زمانی که گشود ببیند که خانه خالی است. البته خانه خالی به طور کلی خیلی هم خوب است و نمونه ای از بهشت بر روی زمین است. اما در اینجا منظور از خالی، این است که حتی وسایل خانه، یعنی یخچال، تلویزیون و... را نیز برداشته باشند و برده باشند. از آن ترسناک تر این است که انسان از خانه خارج شود و ببیند کلا در یک جای دیگر هست. و بعد برود یک آینه پیدا کند و ببیند انقدر نشسته است پای کامپیوتر تبدیل شده به زامبی. بعدش هم دولت میاید شکارش میکند و حسابی دهانش آسفالت میشود.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱۳:۴۶:۱۳
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱۴:۰۳:۳۵
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱۶:۰۵:۲۶


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

هری پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
از فضا آورد منُ پایین بین شما بر زد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
ارشد گریفم!


1- تکلیف اول!

- ریخت! دِ داره می‌ریزه بازم! باز کن این لعنتی رو هاگر...

و دوباره ریخت! هری در میان سیلی از مواد قهوه‌ای که در جهت رعایت ادب و بلاک نشدن آن‌را شکلات می‌نامیم گرفتار شده بود و هی می‌ریخت، می‌ریخت و سیل انبوه تر می‌شد. اگر فقط یک جواب رد به هاگرید می‌داد و کیک شکلاتیش را نمی‌خورد تا اسهال نگیرد و تبدیل به کارخانه ی شکلات سازی از نوع زنده نشود، هیچ وقت این‌طور نمی‌شد و اسهال طور پشت در قفل شده ی دستشویی منتظر اتمام عملیات سنگین هاگرید ملقب به بیت الکیک نمی‌ماند.

- بیبین، مال منم داره می‌ریزه، بورو یه دست شویی دیگه خب!
- اگه بود که می‌رفتم یارو. در رو باز کن تا آوادا نصیبت نکردم.
- من از زمونی که با موتور گازی برداشتم آوردمت دم در خونه ی خاله اینات تا زمونی که ولدمورت رو به فنای عظما دادی وردی جز اکسپلیا مکسپلیا ازت ندیدم، آوادا ماوادا کوجا بود باو؟

در میان ریختن ها و دیالوگ هایی که به عنوان استراحت بین ریختنی گفته می‌شدند، هری احساس کرد که دیگر بس است! او فقط یک ورد بلد نبود، او پسر برگزیده بود! البته پسر برگزیده‌ای که اسهال طور در حال ریزش پشت در دست شویی بود. ساده ترین کار استفاده از ورد آلوهومرا بود، یادش آمد که این ورد را در کتاب دوم توانسته بود انجام دهد، پس حالا هم می‌توانست.

- آلوهومرا دادا!

ولی خب، زرشک! به معنای واقعی عرض می‌کنم، زرشک! هیچ اتفاقی نیفتاد. از پشت دیوار چهارم، جایی که ملت خواننده و نویسنده نشسته بودند صدای خنده می‌آمد. باز هم بازیچه ی دست آن‌ها شده بود. همه چیز از وقتی شروع شد که یک عدد نویسنده با مغز بیمار او را یتیم کرد و انداخت زیر دست و پای یک عدد دادلی و بعد هم او را رها کرد در جامعه تا جنایت کار شود و فرد بی‌گناه و معصومی مثل ولدمورت را بکشد. از آن به بعد هر کس و ناکسی از او استفاده کرده بود. یکی او را مدیر یک سایت کرده و نامش را عله گذاشته بود تا در بین سیم سرور ها خفه شود، یکی او را تنها به اکسپلیارموس مجهز کرده بود که کلا به یک شخصیت مثل همساده ی کلاه قمرزی تبدیل شود و در آخر هم یکی او را یک فرد مسهل نشان داده بود که در و دیوار سایت را به رنگ قهوه‌ای مزین می‌کرد و حتی نمی‌توانست کاری را که در سال دومش انجام داده بود تکرار کند.

- دیدی نتونوستی هاری جون؟ راستی این کودوم مترجم بی‌صواطی بود اسمت رو گذاشته بود هاری؟ همه که مث من باصواط و طهثیل کرده نیستن که!

نمی‌توانست بفهمد هاگرید چه می‌گوید، صداهای همراه با ریختن بلندتر از صدای هاگرید شده بودند. شاید همین الان وقت مناسبی برای به نمایش گذاشتن اکسپلیارموسش بود، شاید واقعا این ورد به درد او می‌خورد. شاید می‌توانست از پسر برگزیده ی مسهل پشت در دستشویی به پسر برگزیده ی مسهل جلوی در دستشویی بدل شود.

- اکسپلیارموس دادا!

و باز هم... زرشک! با این ورد دسته ی در دستشویی کنده شد و مستقیما در ناحیه‌ای فرو رفت که کارخانه ی شکلات سازی را فی الفور تعطیل کرد. هری شروع کرد به تغییر رنگ، تیره و تیره تر شد و در آخر مانند قطعه‌ای شکلات تلخ بر زمین افتاد و مرد! در همین لحظه در دستشویی باز شد و هاگرید که هاله‌ای سبزرنگ احاطه‌اش کرده بود بیرون آمد و گفت:
- هری دادا، تموم شودا. می‌خوای بورو دست به آب و خلاص شو، خیلی حال می‌ده بوخودا!

اما هری در کار نبود و شکلاتی به جای او روی زمین افتاده بود. هاگرید بدون توجه به موقعیت، شکلات را قورت داد و ملچ مولوچ کنان در افق محو شد.

2- تکلیف دوم!

این طلسم بغرنج همون آلوهموراست. دیدی تو رول که چقدر مهم و حیاتیه و عملا مرگ و زندگی رو تعیین می‌کنه. تازه تو کتاب دو هم به درد هری خورد و نذاشت همون بیده کلش رو زخمی تر کنه. برای کاربردای دیگش می‌خوام یه کاربرد مهم رو مثال بزنم که ریشه داره در خودت آق معلم. فرض کن پست تدریست آمادست و فقط یه دیقه رفته بودی آب بخوری. میای می‌بینی در قفله و کلیدم دست والدین گرامی و می‌گن بیا در کانون گرم خونواده و نشین پای این جفنگیات که مغزت پر از کرم می‌شه و دیوونه می‌شی اون وقت ما باس پول تیمارستانت رو بدیم. فقط هم یه دیقه مونده تا اتمام فرصت تدریس و کافیه یه ارسال رو بزنی و خلاص ولی نمیتونی اون در لعنتی رو باز کنی در نتیجه چی به دردت می‌خوره؟ آ باریکلا! بازم توضیح بدم آق معلم؟ چی بنویسم خوشت بیاد نمره بدی آقا معلم؟ آق معلم؟ از بچگی آرزو داشتم به معلم بگم آق معلم ولی از ترس پس گردنی نگفتم، ببخشید مجبور شدم عقدم رو سر تو خالی کنم.

3- تکلیف سوم!

راستش خطرناک ترین و بدترین چیز احساس پوچیه. بدون هیچ شعار یا اینایی می‌گم. این پوچی وقتی رخ می‌ده که هیچ هدفی نداری یا اگه داری هیچ راهی برای رسیدنش بهش نیست. علاوه بر اون هیچ کس هیچ انتظاری ازت نداره یا در حقیقت هیچ شکلاتی محسوبت نمی‌کنه که به خودت حداقل بگی آره من فلان کار رو کردم برای همین فلانی ازم انتظار داره. در نتیجه درونت خالی می‌شه و نمی‌دونی کی هستی و یا حتی چی هستی.

خطرناکیش به اینه که این پوچی چه مزمن باشه چه فقط یه ثانیه باشه همراهت، افکاری میان سراغت که فقط تو فکر افراد دیوونه یا تیمارستانی می‌گذره. شاید هم دیوونه ها همونایین که این پوچی رو به شکل مزمن دارن و این افکار همیشه همراهشونه. این‌که انسان سلامت عقلانیش رو از دست بده حتی برای یک ثانیه به نظر من یکی از خطرناک ترین موقعیت هاست که ریشه در پوچ و تهی بودن داره.


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
1-شما تو یکی از حساس ترین موقعیتای زندگیتون قرار دارین. بدلیلی که دست خودتونه و درباره ش مینویسین، مرگ و زندگی تون یا یه چیزی به همین مهمی به جادو کردنتون بستگی داره. ولی وقتی شما طلسمتون رو که باز هم دست خودتون هست اجرا میکنین، هیچ اتفاقی نمی افته.
توصیف کنین. مهم هم نیست چند خط بشه. ما اینجا متری نمره نمیدیم. (کپی رایت هک) (بیست و پنج نمره)


لوئیس در آشپزخانه خانه گریمولد نشسته بود.خانه خالی بود و از گرمای بخاری لذت میبرد.کم کم احساس گرسنگی در او پدیدار شد.به سمت یحچال رفت و در آن را باز کرد اما یخچال به جزء یک پارچ آب و مقداری کره خالی بود.پس باید خودش چیزی درست میکرد.شاید می توانست با جادو یک خوراکی ساده درست کند.اجاق را روشن کرد اما شعله زیر دیگ تنها چند لحظه دوام آورد و بعد خاموش شد.لوئیس دستش را دراز کرد که دیگ را بردارد اما دیگ از جایش پرید و مانع اینکار شد.لوئیس زیر لب گفت:
- یادم نبود اینجا دیگ هاش زنده است!
لوئیس دوباره و دوباره اینکار را کرد اما باز هم اجاق روشن نماند.یعنی باید خودش را برای موضوعی به چنین سادگی خسته میکرد؟! مطمعناً نه.یکی از انگشتانش را شعله ور کرد و زیر دیگ را نشانه گرفت و...

بـــــــنگ!

لوئیس شعله ای بسیار بزرگتر از آنچه که فکر میکرد درست کرده بود و با پرتاب کردن آن آشپرخانه را زیر و رو کد.اجاق منفجر شد لوئیس هم به بیرون آشپرخانه پرتاب شد.لوئیس پیا پی سرفه کرد.احتمالاً تا چند هفته باید با سرفه سَر میکرد.از جایش بلند شد و لباسش را تکاند تا دود را از روی آن بلند کند اما در آشپزخانه چیزی دید که احتمالاً عجیب ترین شیعی بود که لوئیس تا به حال دیده بود.دیگ زنده اکنون آتش گرفته بود و به سمت لوئیس می آمد.بی شک یک دیگ زنده و آتشین بسیار خطرناک بود.لوئیس چوبدستی اش را بیرون کشید و گفت:
- اگومنتی

اما اتفاقی نیفتاد.لوئیس ورد دیگری را امتحان کرد:
- ایمپدیمینتا!

اما باز هم اتفاقی نیفتاد.اکنون دیگ رو به روی لوئیس ایستاده بود و خانه هم بر اثر انفجار در حال سوختن بود.لوئیس اینبار پایش را شعله ور کرد و با لگدی دیگ را توی آشپزخانه فرستاد.در را بست و از زیر در تمام آتش توی آشپرخانه را جذب کرد تا مانع آتش گرفتن کل ساختمان شود.
پس از چند لحظه دیگر آتشی باقی نمانده بود اما دیوار ها و سخف به شدت سیاه شده بود که احتمالاً با جادو درست میشد.لوئیس در را باز کرد و متوجه شد که آشپزخانه را نابود کرده است.دیوار ها، سخف و کف آشپزخانه سیاه شده بود.میز تکه تکه شده بود و هر قطعه آن در یکجای آشپرخانه افتاده بود.انواع وسایل آشپزخانه مثل قاشق و چنگال ها پخش شده بودند و بعضی هایشان هم در دیوار فرو رفته بودند.دیگ زنده هم روی زمین افتاده بود و دیگر آتشین نبود.لوئیس احتمالاً اولین بچه ای بود که توانسته بود با یک دیگ یک آشپرخانه را درب و داغان کند.

2- بگردین برا این طلسم بشدت بغرنج کاربرد پیدا کنین و نام ببرین و توضیح بدین. بسیار بغرنج. بسیار خطیر. (پنج نمره)

بسیار بغرنجیوس بسیار خطیریوس

شما تو متن تکلیف گفته بودید: بسیار بغرنج.بسیار خطیر.من با اضافه کردن یه "یوس" به انتهای صفت هایی که شما نام بردید.این ورد رو به وجود آوردم.این ورد همون کاری که شما گفتید رو میکنه:بسیار بغرنج میکنه، بسیار خطیر میکنه.
ورد من کاملاً طابع چیزیه که شما گفتید!


سوال ویژه دانش آموزان رسمی:
3- خطرناک ترین چیزی که یه نفر میتونه باهاش مواجه بشه چیه؟ (پنج نمره)


خودم!...چیه؟! چرا اینطوری نگاه میکنید؟! خب من قدرت شعله ور کردن خودم رو دارم، یه جادوگرم، یه ویزلی ام که یعنی کل خانواده ویزلی پشتم هستن و اگه با یکی از ویزلی ها مبارزه ای رو شروع کنه با همه ویزلی ها شروع کرده، محفلی هم که هستم.خطرناک تر از من مگه وجود داره؟ البته احتمالاً کسایی هستن که در جنبه های دیگه ای خطرناکن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.