1-یک رول کوتاه در مورد ساختن جارو توسط خودتون بنویسید (20 امتیاز) - روووووووووووووووووووووووووووووووووون!
- آخ!
رون از مسیر قابلمه ای که به سمتش پرتاب میشد جاخالی داد و جای اصابت ماهیتابه ی قبلی را مالید.
- اینا همه از روی عادته؟ هنوز یه ماه نشده از قبلی که!
هرماینی سرخ شد... سرختر... و حتی سرختر شد... به سرخیه محل اصابت ماهیتابه به صورت رون...
- کوفت... نگا چه گندی زدی؟ الان من چجوری برم خرید؟ هان؟
- مگه تو با جاروت میری خرید همیشه؟
رون خودش را از مسیر پرتاب ملاقه منحرف کرد...
- اصنشم دلم میخواد با جاروم برم. چکار کنم الان؟ اصن اون چه طلسمی بود؟ تو خونه باید بزنی؟...دیگه اینجوری نمیتونم اصن...
رون کمی خودش را بالا کشید و به هرمیون نگاه کرد. لبخندی زد و به سمت همسر خیلـــــي مهربان خود رفت...دستش را گرفت و با مهربانی نگاهش کرد. زمزمه کرد:
- خب از این به بعد میرم تو حیاط!... دل خانوم راضی شد؟ تازه نگران جارو هم نباش... یکی میسازیم... خیلی آسونه!
نگاه هرماینی نرم تر شد... دستش را از رون جدا کرد و به سمت گاز برگشت. به آن تکیه داد و به رون نگاه کرد.
- چجوری؟
رون نفس راحتی کشید و دوباره محل اصابت ماهیتابه را لمس کرد.
- خیلی راحته بیا بریم نشونت بدم!
رون دست هرماینی را محکم گرفت و از خانه خارج شد.
چند دقیقه بعد – باغچه پشت خونه خودشون- اینجا قراره چکار کنیم؟
- قراره یه تیکه چوب پیدا کنیم. بعد با یه وردی چیزی میفرستمش هوا!
در همان زمان، رون با خوشحالی ساقه ی گلی را براشت و برگ ها و گلبرگ هایش را کند.
- نگا نگا ...این خیلی خوبه...تازه سبزم هست به لباست میاد!
-
رون همچنان با ذوق و با افتخار به خودش بابت خلاقیتش به ساقه نگاه میکرد. هرماینی از رون جدا شد و به سمت یه تنه ی درخت رفت... روی آن دست کشید و بعد موهای مجعد قهوه ای رنگ خود را کخه کمی وز شده بودند به پشت گوشش داد. بعد از چند لحظه با خوشحالی به سمت رون برگشت:
- فهمیدم فهمیدم
هشتادو پنج دقیقه و هجده ثانیه بعد – در جنگلی با مکانی نامعلووم- رون بس نیس؟
- نه بابا هنوز نمیتونه وزنتو تحمل کنه
- رون
- چیزه... ینی زیادم حتی به گذاشتیم نظرم
- دبستانتو بازم مرور کن رون
- بله
هرماینی به شاخه های کوچک و بزرگی که طی این زمان جمع کرده بودند نگاه کرد. کافی بود.
- حالا باید اینارو بهم بچسبونیم و بعدشم طلسم پروازو بخونیم....رون؟...چکار داری میکنی؟
رون کوله اش را جلوی پایش روی زمین گذاشت و یه قوطیه چسب کوچک بیرون آورد.
- رون...کی کولتو آوردی؟ ... با اون چسب میخوایی چکار کنی دقیقا؟ این 40 ، 50 تیکه چوبو میخوایی با اون چسب قطره ای بچسبونی؟
رون لبخندی با مضمونه "دونت وُری" به همسرش زد و به سمته تکه چوب ها رفت... آنها را مانند جارویی معمولی به یکدیگر نزدیک کرد و در چسب را باز نمود. چسب را بالای چوب ها گرفت و آنرا فشرد. قطره های چسب روی تکه چوب ها می چکیدند، چند لحظه بی حرکت و بعد بزرگ میشدند و به دور چوب ها میپیچیدند تا آنهارا به همان شکل که هست ثابت نگه دارند و در لحظه ی بعد مانند یک پوشش تَلْقی، راحت و بی رنگ و نشانه میشد. سه قطره کافی بود تا کل چوب ها را در بر بگیرد. رون ، خار و خاشاک هایی که هرماینی جمع کرده بود را از سر به یکدیگر نزدیک کرد و با چند قطره دیگر از چسب اعجاب انگیزش – بی شک کار برادرانش - خاشاک هارا به انتهای جارو چسباند. رون به سمت همسرش که او را با فرمت "
" نگاه میکرد برگشت و با نگاه دیگری با مضمون" کلا دونت وُری" اورا نگریست. به شاهکارش نگاه کرد...البته هنوز معتقد بود که آن ساقه ی گل وحشی بسیار زیبا تر میشد...
- عالی بود رون....بالاخره یه کاره درست و حسابی انجام دادی...آفرین....
- دونت وُری سِیر کن عزیزم....
- آره باشه...
هرماینی با ذوق مخصوص خودش به سمت چوب رفت؛ تر و تمیز و آماده ی استفاده...البته نه هنوز... هرماینی چشمانش را بست و ورد را زیر لب زمزمه کرد:
- بویلفلایوس...
چشمانش را باز کرد...لبخندش با دیدن جارو که هنوز روی زمین بود خشکید. باز زیر لب زمزمه کرد:
- بویلفلایوس...بویفلایوس....بویفلایوس....
و چندین و چند بار دیگر ان را تکرار کرد. نا امید و ناراحت به جارو چشم دوخت و چیزی نگذشت که صدای رون توجه او را جلب کرد:
- اهم اهم...
هرماینی به رون نگاه کرد. همان نگاه غمگین....
- چیه
رون لبان خوشکیده اش را لیسید و بعد ادای بیرون آوردن چیزی از دهان را دراورد. شچمان هرماینی از خوشحالی برق زدند و به سمت رون بوسی فرستاد.
- تو نابغه ای رون
هرماینی با خوشحالی آدامسش را بیرون آورد و طی یک حرکت آستاکبارانه آن را روی زمین انداخت و بار دیگر ورد زا زمزمه کرد:
- بولفلایوس....
جارو روی هوا شناور بود.
2-چرا از قالی پرنده و یا بشکه پرنده در زمان قدیم استفاده نشد برای پرواز و به جای آن از جارو استفاده شد ؟ توضیح دهید جادوگران به علت محتاط بودن در کار و جادویشان، نیازمند وسیله ای بودند که عادی باشد و اگر کسی آنرا دید نیازمند توضیح و تفسیر نباشد. مخصوصا ماگل ها. بنابراین قالیچه و بشکه خیلی مناسب جادوگران نبود و جاروی دسته بلند، که در هر خانه ای یکی از آن است، وسیله ای مناسب بود تا جادوگران از بهره کشی ماگل ها و لو رفتن راز هایشان در امان باشند.
3- یک نقاشی با نرم افزار paint از یک جارو اولیه بکشید (5 امتیاز) قابل شمارو نداره پروفسور. 4-آنیماگوس چیست ؟ (5 امتیاز)(ویژه دانش آموزان رسمی)جادوگرانی که توانایی تغییر شکل به حیواناتی را دارند . طبق آموزش های پیشین ، اونها نمیتوانند به هر حبوانی تبدیل شوند. تعداد انگشت شماری از آنها توانایی تبدیل شدن به حیوانات پرنده و بالدار را دارند. این جادوگران به حیوانی تبدیل میشوند که بیشتر از همه به آن شباهت دارند که یکی از بدی های این جادو نیز همین است . این جادو نیازمند پشتکار فراوان است که در بعضی مواقع جادوگر را به شدت به سمت فنا میشتافاند حتی
. این جادو بخش بدِ دیگری نیز دارد و آن این است با تبدیل شدن به حیوان پرنده ای، مغز جادوگر نیز به همان حیوان تبدیل میشود.