خلاصه:
بر اثر معجون هکتور،گیبن نامرئی شده. لردسیاه درباره این موضوع اطلاعی نداره و گیبن رو احضار کرده. در حالی که گیبن نامرئی سرگرم آزار و اذیت ملته، مرگخوارا با معجون مرکب، وینکی رو به شکل گیبن در میارن که بفرستنش به اتاق لرد.
----------------
مرگخواران دور گیبن جدید جمع شدند.
-ببین...حواستو جمع کن. لومون ندیا! مثل گیبن رفتار کن.
-یعنی وینکی گیبن مغرور و از خود متشکر؟
-نه...وینکی رو فراموش کن. تو دیگه وینکی نیستی. برو اتاق ارباب. هر چی فرمودن بگو چشم و برگرد. باشه؟
وینکی "باشه" سریعی گفت و از اتاق خارج شد. این بار آرسینوس رو به فضای خالی کرد.
-گیبنی که حضور نحست رو در اتاق احساس می کنم...فقط دعا کن دوباره مرئی نشی...وگرنه...
آرسینوس نتوانست جمله اش را تمام کند. چون کراواتش توسط دستی نامرئی کشیده و به دور گردنش سفت شد.
-آخ...اوخ...خخخخخ...دارم خفه می شم. یکی بیاد این لعنتی رو از من دور خخخخخخخ!
اتاق لرد سیاه-ارباب گیبن رو احضار کرد. گیبن هیجان زده شد. چون ارباب هرگز شخصا گیبن رو احضار نکرده بود.
لرد سیاه با تعجب به گیبن که هنوز در حالت تعظیم باقی مانده بود نگاه کرد.
-چی داری می گی؟ این چه لحن مسخره ایه؟ تازه ما که همیشه احضارت می کنیم. اون هکتور بی مصرف از ماموریت برگشت؟
-بله سرورم. هکتور مرگخوار بازگردنده.
-و مثل همیشه ناموفق بوده؟
-بله سرورم. هکتور مرگخوار مغلوب.
لرد سیاه با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید.
-لعنتی! ما برای چی اینو تایید کردیم؟ برای این که دور و برمون بچرخه و بلرزه و شکست بخوره؟ اگه دستمون بهش برسه می کشیمش. برو اینو بهش بگو. اون تعظیم لعنتیتم تموم کن.
وینکی به سختی برخاست. هنوز هیجان زده بود. او هم یک مرگخوار بود. ولی این باعث نشده بود که حقیقت جن بودنش نادیده گرفته شود.
-من تونست هکتور را برای شما کشت.
-برو هر کاری دلت می خواد انجام بده... برو بکشش اصلا...از جلوی چشمامون دور شو.
اتاق قرارهای مرگخواران:مرگخواران هیجان زده و مضطرب منتظر بازگشت وینکی بودند. که در باز شد!
-آواداکداورا!
آرسینوس در ابتدا اهمیتی به شوخی وینکی نداد.
-خب...چی شد؟ ارباب که متوجه نشدن تو گیبن...هی...
آرسینوس صحنه پشت سرش را از داخل آینه ای که روبرویش بود دید. هکتور روی زمین افتاده بود.
-هی...هک...تو این وضعیت خوابیدی؟ اون آوادا که واقعی نبود...بود؟
...وینکی؟ کشتیش؟ خب...اگه مرده چرا داره می لرزه؟
هیچ لرزشی نمی توانست جان از دست رفته هکتور را برگرداند.
لرد سیاه می دانست که وینکی یک جن است...و جن ها موظف به اجرای مو به موی دستورات هستند. برای همین همیشه مواظب دستورهایی که به وینکی می داد بود. ولی این بار شخصی که در مقابلش قرار داشت گیبن بود، نه وینکی. یا حداقل او اینطور فکر می کرد!
همه مات و مبهوت به جسد لرزنده هکتور خیره شده بودند.
-هی...ملت...من می تونم پرواز کنم! من سبک شدم...من همین الان از سوراخ چپ دماغ رودولف رفتم تو و از سوراخ راستش بیرون اومدم...و باورتون بشه یا نه، سر راهم با هیچ مغزی برخورد نکردم!
مرگخواران هکتور کمرنگی را مشاهده می کردند که ذوق زده، در طول اتاق به پرواز در آمده بود.