هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
ریونکلاو VS گریفیندور

سوژه: بازیکنان گمشده


چند روز بیشتر تا شروع مسابقه دوم تیم باقی نمانده بود .
اعضای تیم در زمین تمرین کوییدیچ مشغول انجام تمرین های سخت خود بودند . استرجس هر جلسه فشار تمرین ها را بیشتر میکرد بلکه بتواند ایرادی از اعضای تیم خود بگیرد ولی تک تک اعضای تیم کار خود را به نحوه احسنت انجام میدادند .
عده ای از اعضای گروه گریفیندور نیز هر روزه برای تشویق اعضای تیم خود در ورزشگاه حضور داشتند تا قوت قلبی برای آنها باشند .
هاگرید نیز همراه با اعضای گریفیندور برای تشویق در ورزشگاه حضور پیدا میکرد . البته خود هاگرید به دلیل بزرگی هیکل جای زیادی در قسمت تماشاگران اشغال کرده بود ولی حضورش خود پر از انرژی بود !

یک روز بیشتر به شروع مسابقه باقی نمانده بود استرجس تمام اعضای تیمش را فراخوانده بود که در تالار گریفیندور دور هم جمع شوند .
همه ی اعضای تیم به غیر از جیمز آمده بودند . اعضای تیم با یکدیگر میگفتند و میخندیدند ولی استرجس مدام به ساعتش نگاه می انداخت ! جیمز خیلی دیر کرده بود!
آرسینوس از پله های خوابگاه پایین آمد و در حالی که داشت ردای گریفیندور خود را مرتب میکرد نگاهش به چهره ی مضطرب استر افتاد و گفت :
چی شده ؟ چرا انقدر نگرانی ؟
استرجس به ساعتش اشاره کرد و گفت :
نزدیک یک ساعته که جیمز نیومده !
آرسینوس نگاهی به سایرین کرد و گفت:
فکر میکنم جایی گیر کرده ! میرم دنبالش ! تو با بچه ها کارت رو انجام بده !
استرجس سری تکان داد و به سمت بچه ها برگشت و آرسینوس نیز از تالار بیرون رفت !

ساعتی بعد ...

استرجس تک و تنها جلوی شومینه ی همیشه روشن گریفیندور نشسته بود و هر از گاهی به ساعتش نگاه می انداخت و بعد از آن به بیرون پنجره نگاه می انداخت !
بالاخره صدای کنار رفتن تابلوی ورودی تالار شنیده شد و آرسی وارد شد !
آرسینوس به محض دیدن استر شروع به سر تکان دادن کرد و گفت :
هم جیمز غیب شده هم فلور !
چشم های استر از نگرانی گشاد شد !
آرسینوس ادامه داد :
فعلا نمیتونیم کاری بکنیم تا فردا ببینیم چی میشه !

روز مسابقه ...

استرجس به همراه باروفیو در دفتر آلبوس دامبلدور مدیریت هاگوارتز حضور داشتند .
دامبلدور رویش را برگرداند و گفت :
متاسفانه نمیشه با یک بازیکن کمتر بازی رو انجام بدین ...
استرجس گفت :
ولی ...
_ ولی نداره تنها راهی که مدرسه جلو پای شما میتونه بگذاره اینه که یک بازیکن رو در اختیار هر کدومتون بزاریم و با اون بازیکن در مسابقه شرکت کنین !
باروفیو که نشسته بود از جایش بلند و گفت:
خب کی رو میخواین بزارین برای دو تا تیم ؟
دامبلدور بالاخره به دو کاپیتان نگاه کرد و گفت :
متاسفانه کسی قبول نکرد در تیم ها باشه به همین دلیل ما از دو تا روح دعوت کردیم که در تیم باشن ! نیک سر بریده و هلنا ریونکلا !
دهان استرجس و باروفیو از تعجب باز مانده بود ... چاره ای دیگر نداشتند و گرنه بازی مساوی اعلام میشد !

زمین کوییدیچ ....

اورلا با سرعت از کنار استرجس گذشت . صدای گزارشگر در ورزشگاه به وضوح شنیده میشد :
_ حالا اورلا پاس میده به دای ! او با سرعت از کنار بلاجر لوییس و به سمت دروازه میره .... شوت ... ! میگیره توپ رو رون ویزلی ! آفرین رون !
استرجس رویش را به سمت مدافع دیگر تیم یعنی نیک سر بریده برگرداند و از تعجب دهانش باز مانده بود !
نیک هنوز روی زمین بود و سعی داشت که جارو را از روی زمین بردارد !
صدای خنده اعضای گروه اسلاترین بلند شده بود ...
استرجس به سرعت خودشو به زمین رساند و گفت :
نیک چی کار داری میکنی ؟
سر نیک از بدنش جدا شد ولی با همان حالت گفت :
خب باید جارو رو سوار شم ! ولی نمیتونم بلند کنم جارو رو !
استرجس به سایر بازیکنان که در روی هوا بودند نگاهی انداخت و گفت :
خب معلومه نمیتونی بلندش کنی تو یک روحی ! همین طوری پرواز کن بیا رو هوا کمک بچه ها کن !
نیک به آسمان نگاه کرد و لبخندی بر روی صورت کج شده اش نمایان شد . هر دو به سرعت به سمت آسمان شتافتند .
_ حالا گریفیندور مشغول حمله است ! گودریک به آلبوس دامبلدور مدیریت هاگوارتز پاس میده ! حالا آلبوس به چارلی ... چارلی شوت میزنه ... گل گل ! ادی نتونست توپ رو بگیره و 10 امتیاز به نفع گریفیندور !
استرجس نگاهی به دور و بر زمین انداخت بلکه بتواند گوی زرین را ببیند ولی هیچ خبری از گوی نبود ! لینی وارنر جستجوگر ریونکلاو نیز در زمین دور میزد و مشخص بود که هنوز نتوانسته گوی را مشاهده کند !
_ حالا ادی پاس میده به هلنا ...اوه ...
استرجس دقیقا شاهد این قسمت بود , کوافل قشنگ از وسط هلنا رد شد و به زمین افتاد ... پس اگر هلنا نمیتوانست کوافل را بگیرد نیک چه کار میکرد , به سرعت نگاهش به دنبال نیک افتاد !
نیک حتی چماق نیز نداشت پس چطوری میتوانست بلاجر را دفع کند !؟ بالاخره نیک را در زمین یافت ! ولی ... ولی نیک همین طوری بیکار وسط هوا زمین قرار داشت و سعی داشت یک بلاجر را در آغوش بگیرد!
استرجس از سر عصبانیت فریاد زد :
نیک چی کار داری میکنی ؟
روح گریفیندور سرش را بالا کرد و گفت:
چی کار کنم خب با این بلاجر ؟
فکری به ذهن استرجس خطور کرد ...
بلند فریاد زد :
_ نیک برو تو شیکم بازیکنا !
نیک سر بریده با تعجب به استر نگاه میکرد که ناخودآگاه به سمت دای رفت , همه ی تماشاگران از ترس در جای خودشان خشک شده بودند ! دای پس از گذر از نیک به سمت زمین سقوط کرد !
فریاد باروفیو در زمین بلند شد !
_ خطا خطا خطا !
ولی مادام هوچ هیچ خطایی اعلام نکرد .... همه بازیکنان هاج و واج مانده بودند !


_ بعد از سقوط دای تیم ریونکلاو با یک بازیکن کمتر به بازی خود ادامه میدهد ! حالا کوافل در اختیار گودریک هستش ! با سرعت به سمت ادی حرکت میکنه ! پاس میده به چارلی !!! گل ! گل برای گریفیندور ....
باروفیو به سمت مادام هوچ حرکت کرد و با صدای بلند شروع به صحبت کرد :
_ اون حرکت خطا بود ! نباید از داخل بازیکن ما رد میشد !!!!
مادام هوچ با همان حالت همیشگی خودش به باروفیو نگاه کرد و گفت:
_ نیک بازیکن مدافع هستش ! پس مشکلی نداشت ! ضمنا برخورد در بازی خطا نیستش!
چشمان باروفیو از تعجب گشاد شده بود ! بعد از چند ثانیه مکث به سمت هلنا برگشت و گفت :
_ همون حرکت نیک رو بکن !

لحظاتی بعد ...

سه بازیکن از هر تیم به زمین سقوط کرده بودند و مصدوم شده بودند !
هوا هم به قدری دم کرده بود که استرجس خیس عرق شده بود ولی پشت سر هم به گوشه های زمین نگاه میکرد بلکه بتواند اسنیچ را پیدا کند و به این مسابقه ی طلسم شده پایان دهد که صدای گزارشگر او را از جا پراند !
_ به نظر میرسه لینی وارنر گوی زرین را مشاهده کرده ...
استر سریعا به دنبال لینی گشت و بله ...
لینی با سرعت به دنبال شی طلایی رنگی در حرکت بود ! استر با اون خیلی فاصله داشت و اگر میخواست خودشو به او برساند مطمئنا موفق نمیشد ! نگاهی به نیک کرد . او خیلی به لینی نزدیک بود !
_ نیک ..... لینی !
همین دو کلمه کافی بود تا نیک متوجه منظور استرجس شود و با سر از داخل لینی رد شد ! نتیجه از قبل مشخص بود لینی با همان سرعت به زمین سقوط کرد !
صدای تماشاگران ریونکلاو به نشانه ی اعتراض بلند شد ! حالا نوبت به استرجس بود که به دنبال گوی زرین حرکت کند ! صدای باد و گزارشگر در گوشش میپیچید ...

_ استرجس با سرعت به دنبال گوی زرین در حرکت هستش ! بازیکنان هر دو تیم در جای خود ایستاده اند و منتظر نتیجه ی حرکت استرجس هستند !!! استرجس تمومش کن ....
استر دست راست خود را دراز کرد تا گوی زرین را لمس کند .... تا چند ثانیه دیگه این بازی تمام میشد ! تمام میشد .... تمام ... در عرض چند صدم ثانیه فقط توانست چهره ی هلنا را تشخیص دهد .... سرما تمام وجودش را در برگرفت ! دستانش از جارو رها شد ... چمن سبز را با چشمان خود میدید که هر لحظه بهش نزدیک تر میشد ! ....
آخرین چیزی که شنید صدای شکسته شدن استخوانش بود و سپس تاریکی ...

درمانگاه ...

صدای هم همه ی بچه ها به گوش میرسید .... استرجس به زور چشمانش را باز کرد ... در درمانگاه مدرسه بود و اعضای دو تیم در بالای سرش جمع شده بودند .
به هزار زحمت گفت :

_ بازی چی شد ؟
باروفیو از پشت بچه ها جلو آمد و گفت :

_ مساوی شدیم !
چشمان استرجس به سمت باروفیو برگشت و وی ادامه داد :

_ بعد از سقوط تو چون دیگه جستجوگر تو زمین نبود و لینی هم سقوط کرده بود ...
در این لحظه لینی سرش را پایین گرفت ...
_ بازی مساوی اعلام شد !

استرجس چشمانش را بست و گفت :
_ مقصر منم ...
نگاه دیگران را بر خود احساس میکرد ولی ادامه داد :
_ نباید به نیک برای اولین بار میگفتم از داخل دای رد بشه ! همین قضیه باعث شد که بازی به هم بریزه.... منو ببخشید !

باروفیو گفت :
_ منم مقصرم . نباید بعد از تو به هلنا میگفتم این کارو بکنه !

گودریک که روی صندلی نشسته بود گفت:
_ مقصر مدرسه اس که دو تا روح برای بازی ما گذاشته بود ...


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۷ ۲۲:۲۷:۱۱

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ سه شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۵

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین

تصویر کوچک شده



هافلپاف_ اسليترين

سوژه: گوى زرين و هزار و يک دردسر




مى گويند هيچ اتفاقى در اين دنيا واقعا يک " اتفاق" نيست. يا يک مسئله ى يکهويى. بدون هيچ تلاش و يا دست هاى پشت پرده.

فکر کرديد آن روباه، ميگ ميگ لعنتى را که سال ها آرزو داشت بخوردش، اتفاقى گرفت؟
خير!
پسر ديويد بکهام يک روز خواب بيدار شد و چون از دنده ى راست بلند شده بود خيلى مهربان و طفلکى و باحال بود و وقتى داشت صبحانه اى را که ما با حقوق يک ماه مان هم نمى توانيم بخوريم را مى خورد، دلش خواست که روباه آن ميگ ميگ را بگيرد و روباه، ميگ ميگ را گرفت.
آن وقت من سر اينکه روباه آن ميگ ميگ ذلیل شده را بگيرد موهايم سفيد شد.

يا فکر کرديد رئيس شرکت از کار شما خوشش نيامد که اخراجتان کرد؟
خير!
پسر رئيس شرکت يک روز درحالى که داشت از اينترنت يک کت شونصد هزار گاليونى را مى خريد، دلش خواست که وارد شرکت بابايش شده و آن کت را در آن مکان بپوشد... و وارد شرکت بابايش شد و شما به عنوان کارمندى که جاى پسر رئيس را گرفته ايد اخراج شديد.

خلاصه اينکه اگر يک روز با عشق زندگيتان رو به رو شده و در يک نگاه عاشق هم شديد اين يک اتفاق نبوده است... قطعا پسر قبلا شما را ديده و تورتان کرده. مواظب باشيد تسترال نشويد! 
و اگر يک روز در زمين کوييديچ به جاى يک گوى، هزاران گوى زرين ديديد...
ابدا يک اتفاق ناگهانى نبوده!

دفتر ستاد کوییدیچ هاگوارتز-نیمه شب

همه جا تاريک بود و چشم چشم را نمیدید. پچ پچ چند نفر سکوت شبانه را به هم میزد.
- ريگولوس درسته که تاريکه و دستت رو نمى بينم، ولى حس لامسه م کار میکنه! دستت رو از جيبم بکش بيرون!
- آخ شرمنده فکر کردم جيب خودمه. بيا دستم رو کشيدم بيرون.
- اون ساعتى که برداشتى رو هم پس بده!
- عع اين ساعت تو بود؟
-
- بسه! ساكت باشين اينجا كه جاي دعوا نيست. ناسلامتي داريم كار قايمكي انجام ميديم. يکى يه لوموس بزنه.
- بذار الان من مى زنم... چوبدستيم کو؟... ريگولوس!
- اى بابا! خودم زدم... لوموس!

با روشن شدن نور چوبدستى، صورت بازيکنان اسليترين نمايان شد که دور چوب نورانی هکتور حلقه زده بودند. عین یک دسته پشه دور لامپ!
- بچه ها از نزديک خيلى بى ريختيد.

هکتور چوبدستى را پايين آورد و روی صندوقی گرفت که دورش حلقه زده بودند. در صندوق باز بود و با تابیدن نور، شکل و شمايل توپ هاى کوييديچ را به نمايش گذاشت.
بلاجر هاى خشمگين، کوافل سريع و...

هکتور چوبش را به طرف آخرین توپ گرفت
گوى زرين!

کاپیتان تیم اسلیترین شيشه اى را ازجيبش بيرون آورد و تکان تکان داد.
- اين معجون باعث ميشه كه گوى زرين به سمت جستجوگر ما جذب شه.

اما اعضاي اسليترين مانند هكتور مطمئن و خوشحال نبودند. واقعا ممكن بود معجون هاي هكتور اين بار درست كار كند؟
فندک حاضر بود بالهای گوی را بسوزاند تا اسنیچ طلایی مجبور شود کل زمان بازی قل بخورد. دراکو ترجیح میداد به ددی نامه بنویسد تا یک گوی زرین برایشان بخرد. حتي ريگولوس حاضر بود گوى زرين را بدزد اما نگذارد هکتور آن معجون را روى گوى بريزد.

هکتور شیشه معجون را به سمت گوى برد و سرش را کج کرد
اعضا توى دلشان: هکتور اين کارو نکن. اين كارو نكن. نكن!
هكتور معجون را روي گوى ريخت.
اعضا توى دلشان: بازگشت همه به سوى مرلين است.

روز مسابقه

- با سلام خدمت تماشگران عزيز. يه روز آفتابى فوق العاده براى يه بازى کوييديچى که اميدواريم فوق العاده باشه. اعضاى تيم ها رو مى بينيم که منتظر سوت داورهاى مسابقه هستند.

در وسط زمين به جز اعضاى تيم هافلپاف که از هيچ چيز خبر نداشتند، تنها فرد خوشحال تيم اسليترين گويا فقط هکتور بود که حتى يک لحظه هم به عملکرد معجونش شک نمى کرد. بقیه اعضای تیم به یک دسته جاسوس آلمانی وسط ارتش فرانسه می مانستند، در صف اعدام!

روونا ريونکلاو سوت شروع بازى را زد و به دنبالش مرلين کبير به عنوان داور دوم بازى، توپ ها را آزاد کرد.

- بازينکان توى زمين پخش مى شن. همين ابتدا تيم هافل را مى بينيم که داره با کوافل جلو ميره و بله... گللللل... فرتی گل اول رو هم به ثمر مى رسونههه. رز زلر که زننده ى گله با خوشحالى يه چرخ قشنگ هم دور زمين مى زنه. معلوم نیس حواس دروازه بان اسلیترین کجاس! حالا دراکو توپ رو واسه وینکی میندازه و وینکی به بلا پاس میده. بلا چوبدستیشو بیرون کشیده و وینکی رو به جرم اهانت شکنجه می کنه! توپ دوباره دست هافله...

بى توجه به اعضاى هافل که مشغول بازى بودند، نه تنها جستجوگر اسليترين بلکه کل اعضا چشمشان به دنبال گوى زرين بود. طبق گفته هاى هکتور بايد گوى زرين به سمت ریگول جذب مى شد اما خب از گوى خبرى نبود.
بازیکنان هافلپاف هم که از چیزی خبر نداشتند از موقعیت ناجور اسلیترینی ها نهایت سو استفاده را میبردند!

- بازى صد به صفر به نفع هافلپافه اون هم در دقايق ابتدايى بازى... چرا بازيکنان اسليترين هيچ کارى نمى کنن؟ و با توجه به اعتراض تماشاگراى سبز پوش... گويا اين فقط سوال من نيست!

آريانا هيچ حرکتى از مهاجمان اسليترين نمى دید. پشتکار هافلپافيش اما کم نمى آورد. براى بازى آمده بود نه تماشا کردن. کمى روغن به کف ماهيتابه اش مالید و سلاح چرب و چیلی اش را آماده بالا نگه داشت.
- وندل!

در آن سمت وندلين با فرياد آريانا، یک فوت آتشین وندلینی بیرون داد. سپس چماقش را بالا برد و بلاجر را ازبین شعله ها براى آريانا فرستاد.
- بگييير که اوووممممد!

آريانا ماهيتابه را بالا برد که با تمام قدرت ضربه بزند که.... ناگهان گوى زرين را دقيقا در همان مکانى که مى خواست ضربه بزند ديد. بلاجر با سرعت داشت به سمت گوى زرين مى آمد و قطعا باعث میشد گوی دوباره از دیدرس خارج شود. آريانا سريع به سمت بلاجر شيرجه زد و با تمام قدرت آن را به سمت وندلين برگرداند.
- شرمنده وندل.
-اوه! لعنتي!

وندل نفس عمیقی کشید و یک فوت آتشین بزرگتر به طرف بلاجر فرستاد.

جيييييييز!

بلاجر کباب شد و روى زمين افتاد. وندلين دور دهانش را پاک کرد.
- دختر چى کار مى کنى؟

آريانا كه چشم از گوى برنمى داشت، با انگشتش آن را به وندلين نشان داد.
- گوى! گوى زرين! بايد به ليلي لونا بگيم.

قبل از اینکه دو مدافع به ليلى لونا خبر بدهند گوی را پیدا کرده اند، جستجوگر اسليترين با خوشحالى جيغ زد.
- گرفتتتتتتم... گوى زرين رو گرفتم!
- آريانا اين گوى اى که من و تو مى بينيم پس چيه؟

در همين حين ليلي لونا هم از سه کیلومتر آن طرف تر فرياد زد:
- گوى زرين رو گرفتتتتتتم!

يکى از تماشاگران از جايش بلند شد.
- گوى زرين رو گرفتم:

مک گونگال کلاهش را تکاند و جسم طلایی رنگی را بیرون انداخت:
-گوی زرین رو گرفتم!

دامبلدور دستی به ریشش کشید:
-گوی زرین رو گرفتم!

اسنیپ:
-گوی زرین رو گرفتم.

هاگرید:
-گوی زرین رو گرفتم.

سوباسا و اعضای تیم شاهین:
-گوی زرین رو گرفتیم.

مهران رجبي:
-گوى زرين رو گرفتم.

آريانا و وندلين:
تماشاگران:
سيامك انصاري:
اعضاي اسليترين:
هكتور:

- نمى تونم به اون چيزى که چشمام دارن مى بينن اعتماد کنم... تماشاگران عزيز، زمين کوييديچ پر شده از گوى زرين. دست کنى تو گوشت ازش گوى زرين بيرون مياد.

گويا معجون هکتور اشتباه عمل کرده- که ابدا مايه ى تعجب نيست- و گوى زرين را چند برابر کرده بود.  ريگولوس با توجه با حرفاى گزارشگر دست کرد توى این گوشش، حتى دست کرد توى آن يکى گوشش اما گوى اى بيرون نيامد. به همين علت زير لب فحشى به گزارشگر داد، سپس بدون هدر دادن وقت شروع کرد به جمع کردن گوى هاى زرين تا بعدا با فروش آنها پولی به جیب بزند.

- اوه يه گوى زرين هم اينجاست... چه مسابقه اى شده! حالا داورا مى خوان چه تصميمى بگيرن واقعا!

مرلين و روونا زدند بغل و شروع به مشورت کردند.
- مرلين چه نظرى دارى؟
- بانو اول شما نظر بديد. شما بزرگ تريد!
- غلط کردى بوقى! من فقط هيجده سالمه و از هيجده هم بالا نميرم!
- صحيح!
- نظر من اينه که بايد توپ اصلى رو پيدا کنن!
- صحيح.

- خب گويا بايد بازيکنان توپ اصلى رو پيدا کنن! کارشون خيلى سخته! باید امیدوار باشیم گوی زرین اصلی دست تماشاگرا و اساتید و بقیه حضار نیفتاده باشه!

اعضا بدون هيچ مکثى شروع به جمع آورى گوی های معلق در هوا کردند. تمام بازیکنان پست هایشان را رها کردند و به کمک جستجوگرها آمدند. بلاتریکس پاتیل را زده بود زیر بغلش و گوی هایی که با موهای وزوزی اش گیر می انداخت توی پاتیل جمع می کرد. آریانا هم به تبعیت از او ماهیتابه اش را استفاده می کرد. وینکی با جادوی اجنه تلاش می کرد اسنیچ ها را مهار کند و مکسین شال گردن درازش را دور گوی ها می پیچید. ريگولوس که حالا جيب هايش پر شده بود، با گونى اى شروع به کار کرده بود.
در سمتى ديگر از زمين وندلين يکى يکى توپ ها را مى گرفت و بعد از بررسى در صورت تقلبى بودن، با فوتى آتششان مى زد. رز زلر به سمت وندلين رفت و چيزى را در گوشش زمزمه کرد. وندلين لبخندى زد و سر تکان داد.

چند دقيقه بعد

- بازيکنان اسليترين دارن با دست و پا و دهن و پیرهن، هر طورى که مى تونن گوى ها رو مى گيرن و اصلى و تقلبى بودنشون رو بررسى مى کنن. جالبه که اعضاى هافل کارى انجام نميدن... صبر کنيد! اونجا رو ببينيد! اون جاروبرقى مشنگيه که دست کاپيتان هافلپافه؟

وندلين که يک جاروبرقى در دستش بود وارد زمين شد و آن را روشن کرد. مثل وان حمامی که درپوشش را برداشته باشی،اسنیج ها دور خودشان میچرخیدند و وارد شکم پلاستیکی جارو میشدند. در عرض چند دقيقه ديگر گوى زرينى وسط زمين باقى نماند.

ليلي لونا به طرف کاپیتانش شیرجه زد تا توپ هاى درون جاروبرقى را بررسى کند. در حالی که نفس تمام حضار در سینه حبس شده بود...بعد از چند دقیقه طولانی و عذاب آور بالاخره لیلی فریاد زد:
- گرفتممممششش!

اعضاى اسليترين:
هكتور:

بعد از بازي

- هكتور!
- بچه ها؟
- هكتور مي دونى که همه ى اينا تقصير توئه؟
- اين فقط يه اتفاق بود بچه ها.
- مي كشيمت هكتور!
-

پايان


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۲۵ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
ریونکلاو VS گریفندور

سوژه: بازیکنان گمشده



- استر نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه ریزه!

اعضای تیم: « »

استر با صدای بلندی گفت: « بس کنین این شوخی های بی مزه رو! آه! شما چقدر بی نمکین! » و بقیه اعضای تیم خنده ی خود را خفه کردند! استر ادامه داد: « بهتره بجای این جنگولک بازیا به فکر بازی بعدی باشین! »

گودریک دستی بر شانه ی خود کشید و گفت: « چی چی رو بازی بعدی؟ مگه قرار نیست اردوی اماده سازیم بریم جزایر هاوایی؟! »

- اردو؟ جزایر هاوایی؟

دامبلدور دستی بر ریش هایش برد و قرارداد خود با تیم گریفیندور را بیرون آورد: « ببین پسرم؟! بند 3 میگه که اردوی جزایر هاوایی یکی از مزیت های تیمه! »

- وای عالیه! من برم مایوی شنامو بزارم تو کیف!

رون این جمله را گفت و به طرف خوابگاه پسران راهی شد! به دنبال او چارلی و لوئیس نیز برای جمع کردن وسایلشان ، به دنبال رون رفتند! استر هنوز در شوک این بود که چگونه بند اردو رفتن تیم را در قرارداد ذکر کرده؟! و ایا اصلا چه نیازی به اردو بود؟

- دیوونه شدین؟! من این بند رو قرار ندادم! فردا بازی داریم! فردا با ریونکلاو بازی داریم! چه اردویی؟!

گودریک گفت: « نگران نباش استر! صبح می ریم ، بعد از ظهر برمی گردیم و با روحیه عالی بازی می کنیم! »

جیمز از روی مبل بلند شد و نزدیک استرجس شد و گفت: « راس میگه استر! تو اگه مارو با خرج خودت نبری اردو ، مطمئن باش مقابل ریونکلاو ما هیچ شانسی برای پیروزی نداریم! باید بریم جزایر هاوایی تا ریکاوری بشیم! »

- آری پسرم! من بازی قبلی عضلاتم رو بسیار زیر فشار قرار دادم! باید برم پیش کندورا تو جزایر هاوایی تا روم ماساژ تایلندی انجام بده!

استر با سرعت پلک می زد! همینطور پلک می زد و پلک می زد! انگار چاره ای نداشت و باید این اردو را برگزار می کرد!


صبح روز مسابقه - اردوی جزایر هاوایی

این قسمت به دستور سازمان مصادیق جرایم رایانه ای حذف گردید!

عصر روز مسابقه - زمین کوییدیچ

هوا گرم بود! آنقدر گرم بود که لینی وارنر جاروی خود را در سایه ی خود قرار داده بود زیراکه می ترسید نکند ، جارویش اتش بگیرد! دیگر اعضای تیم ریون هم کم کم در حال اضافه شدن به لینی بودند که در داخل زمین و در کنار مادام هوچ قرار گرفته بود!

- ادی کو؟

- داره میاد!

- اوکی!

تیم ریون بدون حضور دروازه بانشان ، ادی کورمایکل صف خود را تشکیل داده بود!

- ادی کو؟

- الان میاد!

- اوکی

در طرف دیگر جیمز و لوئیس در حالی که با صدای بلند صحبت می کردند و می خندیدند وارد زمین شدند! جیمز با دست راستش محکم بر شانه ی لوئیس زد و گفت: « وای! استر چه خوشگل شده »

- من از شدت خنده نمی تونستم اپارات کنم و بگردم

مادام هوچ بر سوتش دمید و توانست آن دو جوان گریفی را ادامه صحبتشان منع کند! جیمز و لوئیس در کنار مادام هوچ و در مقابل تیم راون صف تیم خود را تشکیل دادند! به دنبال آنها استرجس ، کاپیتان تیم گریفندور در حالی وارد زمین می شد که سرش را پایین انداخته بود و به هیچ وجه سرش را بالا نمی آورد! استر به کنار جیمز و لوئیس آمد و در صف قرار گرفت!

- اسی؟ اسی جون؟ سرتو بالا بگیر! نزار مشکلات این دنیا غم به دلت را بده!

بعد از این جمله ، لوئیس و جیمز به اتفاق هم بار دیگر شروع به خندیدن با صدای بلند کردند اما استر هیچ عکس العملی نشان نمی داد و در همان حالت سر به پایین ایستاده بود!

بعد از او چارلی و رون به اتفاق یکدیگر وارد زمین شدند! آنها کمی ناراحت بنظر می رسیدند! چارلی با اخم نگاهی به رون انداخت و گفت: « تو جنبه ی اردو نداری داداش گلم! بزار هرمیون رو ببینم! یجوری پتتو می ریزم رو آب تا حال کنی! »

- داداش تو رو خدا! بزرگی کن! به هرمیون چیزی نگو!

رون و چارلی در حالی که به بحثاش ادامه می دادند ، در صف تیمشان قرار گرفتند! در سوی دیگر هنوز ادی وارد زمین نشده بود و لینی کم کم نگران می شد!

- ادی کو؟!

- الان میاد!

- این کیه هی میگه الان میاد؟!

بارفیو کاپیتان تیم ریون که در صف تیمش ، به عنوان نفر اول ایستاده بود ، گفت: « لینی آروم باش! الان ادی هم میاد! درسته من خبر ندارم که کدوم گوری رفته ، اما وظیفمه روحیه تیم رو حفظ کنم! »

در همین هنگام بود که گودریک دوان دوان وارد زمین شد! او در حالی که داشت شمشیرش را در کمرش جاسازی می کرد ، به سمت هم تیمی هایش آمد و گفت: « بروبکس بدبخت شدیم! البوس نیست! هر جا گشتم نیست! »

- یعنی چی نیست؟ مگه دست خودشه؟! کجاست؟! مگه همراه ما آپارات نکرد؟!

- نه! گفتش که ماساژ تایلندیم تموم بشه ، خودم میام!

آلبوس دامبلدور که علاقه ی وافری به ماساژ داشت ، گویا تصمیم گرفته بود ماساژ ژاپنی را نیز تجربه کند و بعد از آن برگردد و هم اکنون در زمین کوییدیچ و در کنار هم تیمی هایش در بازی مقابل راونکلاو حضور نداشت!

مادام هوچ نگاهی به هر دو تیم کرد و گفت: « چرا یکیتون کمه؟ منو مسخره کردین؟! چرا کامل نیستین!؟ »

استر با همان حالت سر به پایین نزدیک مادام هوچ شد و گفت: « خانوم هوچ! یکی از هم تیمی های ما در جزایر هاوایی مفقود شده! نمی دونیم کجاست؟! »

از طرف دیگر بارفیو که در کنار آنها قرار داشت ، گفت: « خب با توجه به اینکه از هر دو تیم یه نفر نیست ، بنظرم مشکلی وجود نداره! تعدادمون یکی هست و می تونیم بازی کنیم! »

مادام هوچ با عصبانیت گفت: « منو مسخره کردین؟ کوییدیچ شش نفره؟! زود برین یکی از گروهتون رو پیدا کنین و بیارین! سریع! »

هر دو تیم از مادام هوچ فاصله گرفتند و به طرف جایگاه تماشاگران رهسپار شدند! جایگاه ها بسیار خالی بودند و تنها دوست های نزدیک بازیکنان حاضر به تحمل گرمای شدید شده بودند و برای دیدن بازی به زمین کوییدیچ آمده بودند!

چارلی در حالی که از جایگاه تماشاگران آویزان شده بود ، گفت: « کدومتون مهاجم خوبیه؟! »

گریفیندوری ها: « »

چارلی: « کدومتون قوانین کوییدیچ رو می دونه؟ »

گریفیندوری ها: « »

چارلی: « کدومتون می تونه سوار جارو بشه؟! »

گریفیندوری ها: « »

چارلی که دیگر ناامید شده بود ، نگاهی به هرمیون گرنجر کرد که در حال خواندن کتابی قطور بود! به او گفت: « هرمیون تو افتخار گریفیندوری! باید به ما کمک کنی! »

هرمیون: « من؟ من اصلا علاقه ای به ورزش ندارم! ورزش بنظرم یک چیز بیهوده ای هستش! یعنی چی آخه؟ بازو هاتو بزرگ و قوی کنی در حالی که احتمال شکستن همون بازو ها تو ورزش 79 درصده؟! واقعا احمقانست! »

چارلی ناگهان خنده ی شیطانی بر لب هایش ظاهر شد و گفت: « اگه بیایی بازی کنی ، قول میدم بهت بگم که رون امروز تو اردوی جزایر هاوایی چیکارا کرده؟! »

هرمیون سریعا وارد زمین شد و به چارلی گفت: « خب من باید چیکار کنم؟! »

چارلی شروع به توضیح دادن وظایف مهاجم ها کرد اما گودریک جلو آمد و گفت: « هرمیون تو لازم نیست یه مهاجم واقعی باشی! من و چارلی کارمونو می کنیم! تو فقط هر وقت دیدی بلاجری به سمت ما دو تا میاد ، خبرمون کن! »

هرمیون سرش را به نشانه تایید تکان داد و هر سه به سمت مادام هوچ حرکت کردند. در این حین رون با چشمانی نگران به چارلی و هرمیون نگاه می کرد! بعد از مدتی راونی ها هم در حالی که یک خانوم قد بلند در کنارشان قرار داشت ، نزدیک مادام هوچ آمدند! مادام هوچ گفت: « خب افراد جایگزین خودتون رو معرفی کنین! »

استرجس در همان حالت سر پایین ، گفت: « هرمیون گرنجر »

باروفیو: « روونا راونکلاو »

مادام هوچ در سوت خودش دمید و بازیکنان اوج گرفتند! جعبه ی توپ ها را باز کرد و اسنیچ را اول از همه رها کرد! بعد از رها کردن دو بلوجر ، کوافل را در دست گرفت و آن را محکم به هوا پرتاب کرد و بازی شروع شد!

چارلی با سرعت به سمت کوافل حرکت کرد اما اورلا کوییرک خودش را به چارلی کوبید و هر دوی آنها متوقف شدند! از پشت سر اورلا ، فلور با سرعت به کوافل نزدیک شد و آن را گرفت! سریعا کوافل را با قدرت بسیار زیاد به دای لوولین که از سمت چپ شروع به حرکت کرده بود ، پرتاب کرد! دای کوافل را گرفت و با سرعت به طرف دروازه گریف شروع به حرکت کرد اما دیری نگذشت که جیمز با بلوجری او را هدف قرار داد! با برخورد بلوجر به دای ، او متوقف شد و گودریک کوافل را از دستان او ربود و به جهت مخالف حرکت کرد! چارلی و اورلا هنوز در وسط زمین در حال مالش دادن سرشان بودند! گویا جوری که اورلا برنامه ریزی کرده بود ، به یکدیگر برخورد نکرده بودند! فلور با سرعت خودش را به گودریک می رساند و گودریک نمی دانست با کوافل چکار کند چراکه دیگر مهاجم آنها یعنی هرمیون گرنجر هنوز در نقطه ی آغازین خودش بود و در حال یادداشت برداری چیز هایی بود!

گودریک فریاد زد: « گرنجر! بیا نزدیک تا بهت پاس بدم! »

هرمیون در حالی که دفتر یادداشتش در دستانش بود ، دستش را بالا برد و گفت: « من حساب کردم! کوافل رو با فشار 36 نیوتون و با زاویه 11 درجه شوت کنی ، می تونی از همون جا گل بزنی گودریک! »

گودریک که سخنان هرمیون را درک نکرده بود ، با برخورد بلوجری که ویولت بولدر به سمت او شلیک کرده بود ، کوافل را نیز از دست داد! فلور که در نزدیک او قرار داشت ، کوافل را گرفت و از آنجا دور شد! هیچ یک از مهاجم گریف امادگی مقابله با او نداشتند و فلور نیز با سرعت و چابکی خود به هر دو بلوجری که به سمتش پرتاب شد ، جا خالی داد و اکنون در مقابل رون قرار داشت! رون کاملا آماده بود و لحظه به لحظه به فلور نزدیک تر می شد و زاویه را برای او تنگ تر می کرد اما فلور کوافل را کمی به هوا پرتاب کرد و به دای لوولین پاس داد! او نیز سریعا به کوافل ضربه زد و کوافل را در دروازه ی وسطی و از بالای سر رون گل کرد!

تیم روان وسط زمین جمع شدند و خوشحالی کردند! اکنون نتیجه ده به هیچ به نفع تیم راون بود! در طرف دیگر بازی و در طرفی که جستجوگر ها قرار داشتند ، وضعیت بدتری حاکم بود! لینی وارنر با سرعت به هر طرف زمین می رفت تا بتواند درخشش طلایی رنگی را ببیند اما استرجس از ترس اینکه کسی صورتش را ببیند ، به مقابل خود نگاه نمی کرد و نمی توانست کار خاصی انجام دهد!

گریفیندوری ها عملا دو مهاجمه بازی می کردند و هرمیون هیچ کمکی که به آنها نمی کرد اما از طرفی هر حمله ی آنها تبدیل به گل می شد چراکه روونا راونکلاو فقط میتوانست محافظ یکی از دروازه ها باشد! هرچقدر هم تیمی هایش به او گوشزد می کردند که سه دروازه وجود دارد ، او مخالفت می کرد و قول حذف دو دروازه ی اضافی از بازی کوییدیچ را به آنها می داد! مهاجمان ریونکلاو بعد از مدتی دیگر توسط بلوجر های بسیار خشن جیمز و لوئیس کاملا بی اثر شده بودند و کاری از پیش نمی بردند!

هرمیون گرنجر هنوز وسط زمین درحال یادداشت برداری و سعی در پیدا کردن فرمول پیروزی بود که ناگهان استرجس با سرعت کم و با همان حالت سر به پایین از کنار او گذشت! هرموین کمی متعجب شد! کتابی کوچک از داخل ردایش بیرون آورد و وظیفه ی جستجوگر را از آن خواند و بعد به سمت استر آمد: « هی استر؟! تو مگه جستجوگر نیستی؟ چرا سرت پایینه؟! اینطوری که نمی تونی اسنیچ رو بگیری! »

استر در حالی که با دستش قصد دور کردن هرمیون را داشت ، گفت: « من نمی تونم سرمو بالا بیارم! برو! برو »

- چرا مگه چی شده؟ چه اتفاقی تو اردو سرت اومده؟

- همش تقصیر جیمز و لوئیسه! می کشم اونارو! از برج گریفیندور پرتشون می کنم پایین!

هرمیون با دستش سر استر را گرفت و به یکباره ان را بالا برد و توانست صورت استر را ببیند!

-

استر سریعا سرش را دوباره پایین برد و گفت: « نخند هرمیون نخند! الان همه می فهمن! »

- چرا آخه؟ چرا اینکارو کردی؟

استر با عصبانیت گفت: « تقصیر جیمز و لوئیس بود! اونا منو به دکتر اشتباهی بردند! و اون دکتر احمق هم اینکارو کرد! از دست این مشنگا! »

هرمیون در حالی که به سختی سعی می کرد نخندد ، گفت: « ولی بدک هم نشی ها! بینیت رو عمل کردی ، کوچیک شده! لبات رو پروتز کردی بزرگ شده! ابروهات هم خوب شده! گونه هات ..... وای گونه هات »

استر شروع به حرکت کرد تا خنده ی هرمیون قطع شود اما هرمیون از خندیدن دست برداشت! کمی فکر کرد و بعد گوشه ی ردای سرخ رنگش را پاره کرد و به استر داد: « بیا! اینو ببند به صورتت تا کسی صورتت رو نبینه! »

استر بسیار ذوق شده شد و بار دیگر به هوش و ذکاوت هرمیون احسنت گفت! آن را گرفت و به صورت خود بست و با سرعت هرچه تمام تر به حرکت درآمد! دیری نگذشت که اسنیچ را تشخیص داد و به تعقیب آن پرداخت! لینی هم که استر را زیر نظر داشت ، فهمید که استر اسنیج را رویت کرده و به دنبال او رفت!

هر دو جستجو گر در یک خط و با سرعت به دنبال گوی زرین مسابقه حرکت می کردند و هر لحظه نزدیک تر می شدند! در این حین بازی نیز در جریان بود اما نتیجه ی بازی مساوی بود! تعداد گل های بسیار زیادی به علت ضعف هر دو تیم بخاطر بازیکنان جایگزین ، زده شده بود اما هیچ فاصله ی بین امتیازات ایجاد نشده بود! همه چیز به این بستگی داشت که چه کسی اسنیچ را می گرفت!

لینی نیم نگاهی به استر کرد اما همین نیم نگاه باعث شد متوجه شکل و شمایل عجیب استر شود: « چرا صورتت رو بستی؟ »

- اینطوری خفن ترم!

لینی همچنان به استر نگاه می کرد تا اینکه متوجه ابرو های او شد! ابرو های استر بسیار نازک و تتو شده بودند و همچنین پلک های مصنوعی بسیار بلندی بر روی چشمان استر بود! لینی در نخست بسیار متعجب شد اما نتوانست خودش را کنترل کند و از حرکت بازایستاد و شروع به خندیدن کرد! تیم راون در شگرفت رفتار جستجوگر خود بودند که دنبال کردن اسنیچ را رها کرده بود و داشت از ته دل می خندید!

استر با خود گفت: « باید زود اسنیچ رو بگیرم و بازی رو تموم کنم وگرنه همه می فهمن! »

استر به سرعت خود افزود و هر لحظه به اسنیچ نزدیکتر میشد! دست راستش را بلند کرد و تنها چند سانتی متر با اسنیچ فاصله داشت که بلوجر فرستاده شده توسط بارفیو درست به دست استر برخورد کرد و مانع از گرفته شدن اسنیچ توسط استر شد اما استر به حرکت خود ادامه داد! روی جارو نیم خیز شد و خود را پرت کرد و با دست چپش نیز اسنیچ را گرفت اما نمی دانست که موقعیتش بسیار نزدیک به جایگاه تماشاگران بود!

استر با صورت با جایگاه تماشاگران برخورد کرد و بسیار اسیب دید! مادام هوچ سوت پایان بازی و پیروزی گریفیندور را به صدا درآورد! تمام بازیکنان گریفیندور بهمراه تیم راون و مادام هوچ به سمت استر رفتند که روی جایگاه تماشاگران ولو شده بود!

مادام هوچ نزدیک شد و سعی کرد استر را برگرداند تا صورت او را واررسی کند! اما استر با اینکه درد بسیار زیادی می کشید ، مقاومت می کرد تا صورتش را مخفی نگه داد اما بالاخره تسلیم مادام هوچ شد و برگشت!

همه با دیدن صورت خونین و زخمی شده استر بسیار شکه و ناراحت شدند! صورت استر آنقدر زخمی و خونین شده بود که هیچ کس نمی توانست تشخیص دهد که 5 عمل زیبایی روی صورت او انجام شده است!

مادام هوچ گفت: « پاشو! باید بریم درمونگاه! »

استر از اینکه کسی نخندیده بود ، بسیار خوشحال شده بود و دیگر نگران نبود! از طرفی بازی به پایان رسیده بود و گریفیندور با نتیجه ی 290 به 140 به پیروزی رسیده بود! اما بازیکنان گریف خوشحالی نمی کردند و نگران وضعیت استر بودند بجز چارلی و هرمیون که در ورودی رختکن گریفیندور در حال پچ پچ بودند!

رون نیز در رختکن لباس های خود را عوض کرد و ردای مدرسه اش را پوشید تا از آنجا خارج شود اما خود را در مقابل هرمیون یافت!

-


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۵۶ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
ریونکلاو VS گریفندور

سوژه: بازیکنان گمشده


- خب بروبچ همه آماده ان؟ ردا هاشون رو پوشدن؟ صلوات به مرلین فرستادن؟ اگه آره که بزنید بریم یه سمابقه جانانه رو با ریون شروع کنیم!

فریاد های تشویق از سوی بازیکنان تیم گریفندور به سوی کاپیتان تیم، استرجس پادمور سرازیر شد. اما پس از گذشت چند لحظه دیگر در تالار استرجس با حالتی پوکورفیس شده گفت:
- پس جیمز کجاس؟!

بازیکنان تیم تازه متوجه غیبت جیمز پاتر شدند. بازیکنان تیم شروع به گشتن هرجایی که ممکن بود عهدی در آن جا شود کردند. از سطل آشغال گرفته تا صندوق توپ های بازی. استرجس قبل از آنکه بازیکنان تیم به مرزی برسند که خشتک بر دهان گرفته و سر به بیابان بگذارند با حالتی غمگین گفت:
- چاره ای نداریم. باید بازیکن جایگزین بیاریم.

در همین زمان - رختکن ریونکلاو

وضعیتی بسیار مشابه به وضعیت رختکن گریفندور، در رختکن ریونکلاو هم برقرار بود. اعضای تیم به صورت پراکنده مستقر شده بودند و هرکدام جایی را به دنبال دروازه بان تیمشان، ادی کارمایکل میگشتند. در این لحظه باروفیو که در مرز گریه کردن بود بغض کرده بود شروع به ناز کردن گاومیشش کردو گفت:
- ره دیگه نداریم. باید بازیکن ره جایگزین کنیم!

چند دقیقه بعد - زمین کوییدیچ هاگوارتز

استرجس پادمور و باروفیو به فکر فرو رفته بودند.چگونه می خواستند به مادام هوچ بگویند که یکی از بازیکن هایشان گم شده است. در آخر هردو کاپیتان به سمت مادام هوچ رفتند و اول، باروفیو صحبت کرد:
- اِ... مادام هوچ؟! ما یک مشکلی ره داریم! :worry:

مادام هوچ با بی حوصلگی سرش را به سوی باروفیو چرخاند و درحالی که چشم هایش را در حدقه می چرخاند گفت:
- مشکل چیه حالا؟
- خب... یکی از بازیکن های تیم ره ما گم شده. درواقع دروازه بان تیم ره.

استرجس پوکرفیس شده خطاب به باروفیو گفت:
- یکی از بازیکن های شما گم شده؟! یکی از بازیکن های ما گم شده! درواقع، جیمز گم شده.
- ادی ما نیز ره گم شده.من که انقدر شیر گاومیشه بهش میدادم نباید مشکل حافظه داشته باشه. ما بازیکن جایگزین ره آورده ایم.
- ما هم همینطور.

مادام هوچ که کاملاً شاهد حرف های رد و بدل شده میان باروفیو و استرجس بود سرش را تکان داد و رسماً اقدام به شروع مسابقه کرد.

***


صدای لیلی لونا پاتر، جایگزین ادی کارمایکل در گزارشگری در ورزشگاه تنین انداخت:
- خب، خانوم ها و آقایان! همونطور که احتمالاً تا الان با خبر شدید یکنفر از هردو تیم گمشده و این شما و این بازیکن های جایگزین! جایگزین جیمز پاتر، مدافع تیم کوییدیچ گریفندور، هاگرید!

لیلی به هاگرید اشاره کرد ای کرد و سپس فریاد های هورا بلند شد. هاگرید هم در جواب این تشویق ها سریعاً کیک شکلاتی ای که در حال خوردن آن بود را در پشتش قایم کرد و لبخندی شکلاتی به تماشاچیان تحویل داد. صدای لیلی باری دیگر در ورزشگاه تنین انداخت:
- و اما جایگزین ادی کارمایکل، دروازه بان تیم کوییدیچ ریونکلاو کسی نیست جزء ربکا جریکوی هفت تیر کش!

ربکا تیر بارانی هوایی به راه انداخت و حضور خودش را به خوبی نشان داد. در این لحظه مادام هوچ وارد زمین شد و مثل همیشه گفت:
- کاپیتان ها با هم دست بدن.

استرجس و باروفیو با یکدیگر دست دادند. مادام هوچ نعره زد:
- همه سوار جاروهاشون بشن!... 1... 2... 3! بازی شروع میشه!

بازی به سرعت شروع شد. دای لوولین مانند عقابی به سمت کوافل شیرجه زد و آن را از دو سانتی متری دست چارلی ویزلی قاپید. دای با سرعت به سمت دروازه تیم گریفندور رفت و کوافل را به اورلا کوییرک پاس داد. اورلا کوییرک هم به سرعت بازی را ادامه داد و به سمت دروازه تیم گریفندور رفت. فریاد استرجس از سوی دیگرزمین شنیده شد:
- هاگرید! اون بلاجر رو پرت کن! :vay:

هاگرید از همه جا بی خبر بلاجری که از سوی ویولت بودلر به سمت او پرتاب شده بود را با شدتی حیرت آور به سمت اورلا کوییرک پرتاب کرد. بلاجر با آن چنان سرعت و قدرتی به سمت اورلا پرتاب شد که پس از برخورد از میان تماشاچیان گذشت و با شکستن دیوار پشتی جایگاه تماشاچیان از زمین بیرون افتاد.مادام هوچ بازی را با نعره دیگری متوقف کرد:
- پنالتی برای تیم ریونکلاو!

پس از چند لحظه مهاجم تیم ریونکلاو، فلور دلاکور، کوافل به دست به سمت دروازه تیم گریفندور آمد. کوافل را با چند حرکت نمایشی چرخاند و سپس پرتاب کرد. رون ویزلی به سمت دروازه ای که کوافل به سمت آن میرفت یورش برد و کوافل را با نوک انگشتانش گرفت. رون به سرعت کوافل را برای گودریک گریفندور فرستاد. گودریک کوافل را به چارلی و چارلی هم به دامبلدور پاس داد.

دامبلدور بدون توجه به سن و ریش های بلند تراز مرلینش به سمت دروازه تیم ریونکلاو رفت اما ربکا جریکو، دروازه بان تیم ریونکلاو با بیرون آوردن مسلسلش از پرتاب کوافل از سوی دامبلدور جلوگیری کرد. ربکا با اخمی شدید شروع فریاد زد:
- برو عقب پروف! نمی خوام بهت آسیب بزنم!
- اما فرزندم! پس محفل چی میشه؟! پس اتحاد و دوستی چی میشه فرزندم؟!
- ما تو مسابقه کوییدیچ هستیم پروف! قضیه اش کاملاً با محفل و اینطور صحبت ها فرق میکنه!
- یعنی تو حاضری در کوییدیچ پروفت را بکشی؟! پروفی که در گرمای بی رحمانه تابستان درِ گریمولد رو برایت باز کرد و گذاشت جلوی کولر بشینی را میکشی؟! آری فرزندم؟!
- بله پروف! شاید مجبور بشم. پس برو عقب!
- باشه فرزندم. باشه فرزند کوییدیچ.

دامبلدور با چشم های گریان و درحالی که در یک پارچه صورتی فین میکرد کوافل را به ربکا تحویل داد و عقب نشینی کرد. ربکا کوافل را به فلور دلاکور پاس داد. فلور دلاکور پس از آنکه به دروازه نزدیک شد کوافل را به دای لوولین که از قبل به سمت دروازه رفته بود پاس داد. در این لحظه گودریگ گریفندور سعی کرد با جهشی ناگهانی کوافل را از دست دای بقاپد اما موفق نشد. لوئیس بلاجر را به سمت او پرتاب کرد اما باروفیو با سرعت خودش را به او رساند و بلاجر را برگرداند.

هاگرید درحالی که به طور خودش را روی جاروی پرنده نگه داشته بود بلاجر را دور سرش چرخاند و سپس، به بلاجر ضربه زد. بلاجر مستقیماً به سمت جاروی دای رفت و آن را در هم شکست. دای بلافاصله پس از آنکه فهمید بلاجر به جارویش اصابت کرده است روی جاروی ویولت پرید خود را به آن آویزان کرد. صدای نعره ای از سوی دیگر زمین کوییدیچ شنیده شد:
- به سمت مهاجم تیم من بلاجر میفرستی؟! آره؟! الان میزنم شل و پلت میکنم!

این فریاد از سوی کسی نبود جزء ربکا جریکو. ربکا بارِ دیگر مسلسلش را درآورده بود و بدون هیچ رحمی آن را به سمت هاگرید گرفته و روی ماشه اش هم ضرب گرفته بود.
صدای بی حوصله مادام هوچ پس از سوتش برای پایان بازی با وجود آرام بودنش هم شنیده شد:
- نه آقا!اصلاً اینطوری نمیشه! یا هاگرید میزنه استخون های یکی از بازیکن هارو میترکونه یا ربکا یکی رو به رگبار میبنده! باید داور ها برنده رو مشخص کنن.

***


رودولف لسترنج و کن الاف رویشان را برگردانده بودند تا قیافه دیگری را نبینند. رودولف زیر لب گفت:
- من مرگخوار قدیمی و مورد اعتماد ارباب بودم! بعد تو یکدفعه ای اومدی ای و در حالی که فعالیتت هم خیلی کم بود مرگخوار و ناظر انجمن شدی!
- همه میدونن که من مرگخوار بهتری هستم!

استرجس وارد بحث شد و گفت:
- آقا شما قراره برنده بازی کوییدیچ رو مشخص کنید نیومدید بگید کدوم مرگخوار بهتری هستید که!

کنت پس از چندلحظه اخم کردن خطاب به رودولف گفت:
- تازه من یه کلکسیون قمه دارم شاه نداره! از خوشگلی تا نداره!

رودولف در یک حرکت ناگهانی یکی از قمه های بزرگش را در گردن کنت انداخت و سپس با چند لحظه چرخاندن قمه اش کنت را به بیرون از زمین پرتاب کرد.رودولف نعره زد:
- اصلاً گریفندور برنده است بابا! حاضرم گریفندور رو برنده کنم اما اون کنت رو با اون پوز هایی که میده اینجا نبینم! ما که رفتیم!

رودولف با قدم های بلند از زمین بیرون رفت و از نظر ها ناپدید شد. گریفندوری ها پس از آنکه از وضعیت پوکرفیس شده از تعجب بیرون آمدند، فریاد های تشویق را شروع کردند.


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۳ ۱۴:۵۸:۲۷



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ریونکلا Vs. گریفیندور

خریدن داور!


در شبی تیره و تار، دو فرد سیاه‌پوش زیر باران شدیدی که چیزی نمانده بود قلعه‌ی هاگوارتز را بشوید و با خودش ببرد، از دو مسیر جداگانه به سمت جنگل ممنوعه در حرکت بودند. باد شدید با شنل‌هایشان در کشمکش بود تا بلکه هویت مخفی آن دو نفر را آشکار سازد، ولی به رغم پایمردی طوفان، چیزی نمی‌توانست هویت آن دو نفر را از پس پرده‌ی شنل‌های سیاهشان بیرون آورد.

جز این که..

یکی از آن دو نفر سوار بر گاومیش چهار نعل می‌تاخت.

#ناموس_فضاسازی

به هر جهت، هر دو نفر، در حالی که خاندانشان پیش چشمانشان آمده بود، به حاشیه‌ی جنگل ممنوعه رسیدند.

- عی تف تو ذات تو و اون کاپتانی‌ت که نمی‌دونم این کوفتی از کجا رفته تو از کجا اومده بیرون.

جهت توصیف و فضاسازی بهتر، به جای شمشیر کذایی، ردایی بلند و سیاه بگذارید تا متوجه شوید فرد دوم دقیقاً در چه وضعیتی با شنلش درگیر بود.

- روستایی خفن و باتدبیر هسته. روستایی حافظ سیکوریت و اسرار تیم هسته.
- الان سیکوریت عمه‌ت ایجاب می‌کنه سوار گاومیش باشی یا سیکورت خاله‌ت؟!
- تصویر کوچک شده


_

- تصویر کوچک شده


-

- گاومیش رُکن اساسی جامعه هسته! شیر ستون نسل بشر هسته! محصولات لبنی گاومیش..
- برف.
- بره؟!
- دسّی چقد بدم بکشی بیرون؟
- کوییدیچه ره عین روستایی شرافتمندانه ره بازی کنین! سر بازی قبلی ره هف مرد شریف کوچک روستایی ره گفتند در خدمت سفیدبرفی ره هستن! روستایی سفیدبرفی ره نمی‌دِنه، ولی قد هفت مرد کوچک اندازه چوبدستی هاگرید ره نمی‌شه، کوییدیچ ره بهتر از شماها بازی می‌کنن!
- گفتی هفت تا مرد کوچک؟
- ها.
- در خدمت سفیدبرفی؟
- ها!
-

برف و نفر دوم قضیه برای لحظاتی در سکوت به یکدیگر نگریستند. نفر دوم با خودش می‌اندیشید سیر تغییر و تحول نام کاپیتان تیمشان تا کجا مرزهای فانتزی را در نوردیده و ظهور سفیدبرفی دیگر به گوش چه کسانی رسیده و کاپیتان به این می‌اندیشید که شاید اگر هفت چتر چهارسانتی‌متری بر روی جارو می‌نشاند، امتیازاتشان از چیزی که در بازی قبل گرفتند بیشتر می‌شد.

به هر حال.. گذشته‌ها حالا دیگر گذشته بود.

- به مرلین قسم روستایی خنگ نیسته، ولی حساب کتابه منه ره نگا بکن. ما بازی اوله ره شرافتمندانه بازی کردیم. بره؟
- خب.
- ما بازی اوله ره باختیم. بره؟
- خب.
- خب روستایی نتیجه ره گرفته که نباید بازی ره شرافتمندانه بکنیم!

نفر دوم همان لحظه که دید لامپ بالای سر باروفیو با رنگ شیری روشن شده‌است، باید به این ایده و ایده‌ی شرکت داشتن در این ایده شک می‌کرد، ولی نفر دوم اگر عقل درست و حسابی داشت که مورد مشورت باروفیو قرار نمی‌گرفت.

- روستایی ترکیب تیم اسلیترین ره بررسی ره کرده و نتیجه‌ی دیگه‌ای ره گرفته. تیم همه‌شان ساحره هسته!

ویولت بودلر از این پوکرفیس‌تر نمی‌توانست بشود.

عه.

نفر دومم لو رف.

- ریگولوس و دراکو و هکتور ساحره‌ن به نظر تو؟!
- تا جایی که رودولف ره مربوط می‌شه، ریگولوس و دراکو بسیار با کمالات هسته.

ویولت تلاش زیادی کرد تا استدلالی بیاورد و ثابت کند زندگی‌ مشترکش را بر آب بنا نکرده است، ولی زندگی مشترک بر آب بنا شده بسیار مستحکم‌تر از زندگی مشترک بر ریگولوس بلک بنا شده می‌نمود، نتیجتاً کظم غیظ کرده و با توسل به مرلین که هنوز نه امتیازات این بازی را داده بود، نه امتیازات بازی فینال لیگ کوییدیچ سال قبل را ( ) کوشید مکالمه‌شان را پی بگیرد.
- خو حالا؟
- ویولت بودلره باید رودولف لسترنج ره بخره!
- چرا من بخرمش؟! توام اندازه من باش رفیقی!
- اما روستایی شریف هسته. روستایی با وجدان هسته. روستایی با اخلاق هسته. روستایی کارهای زشت ره نمی‌کِنه. روستایی اخلاق ره داره. روستایی خیلی خفن و با شخصیت و بدون جانب‌داری و نیّات ِ سوء ره هسته.. :angel: :angel: :angel: :angel:

پست می‌توانست از این هم عنتونینیسم‌تر شود، ولی ویولت بودلر در جا تصمیم گرفت شریف، با اخلاق، غیر جانب‌دار، غیر صاحب نیّات سوء و غیر غرض‌ورز نباشد، امّا در زندگی ثانیه‌ای بیشتر با روستایی مکالمات دو جانبه نداشته باشد.

- اوکی باشه تو خوبی من رفتم سراغ رودولف!

کاپیتان به دور شدن مدافع تیمش نگریست.
- ویولت بودلره اخلاق ره نداره.. من از اول گفتـ..

استیکری از ناکجا، شترق به صورتش برخورد کرد.
- تصویر کوچک شده


و باروفیوی دو بُعدی همانطور که رودولف و استیکرش را به نوشیدن سه لیوان شیر در شبانه‌روز دعوت می‌کرد، چهارنعل دور شد و به سوی مقر کُنت الاف شتافت.
تصویر کوچک شده

- می‌دونی وضعیت تأهل حاجی‌تون چی‌جوریاس؟!

جمله چنان کوبنده، چنان برعکس و چنان بی‌ربط بود که رودولف حتی فرصت نکرد استیکر خشمگینی را در صورت ویولت بکوبد و بگوید او به چه حقی از جمله‌ی معروف او استفاده می‌کند. نتیجتاً خیره به دختری نگریست که چاقوی ضامن‌داری را لات‌وار در دستش تاب می‌داد و نیشخندی که قرار بود دلبرانه باشد، روی صورتش شبیه شیری تاریخ‌مصرف‌گذشته بود.

شاید باروفیو فکر می‌کرد به علت هم‌جنس نبودن، لینی انتخاب مناسبی برای تطمیع رودولف نیست، اما پیکسی که هیچ، حتی مگس ماده هم در مقام مقایسه با ویولت بودلر جذاب‌تر به نظر می‌آمد.
- چرا من باید..
- الان باس کمالات منو به عنوان یه ساحره ملتفت شی.
- من چیزی که نیستو چطو بایستی ملتفت شم؟!

حق می‌گف خب. ویولت در یک چرخش پهلوانانه، کوشید مسیر صحبت را به کلی تغییر دهد و لبخند شیری را از چهره‌ش بزداید.

- ببین دادا.. من خعلی فک کردم رو وعض تو. بی‌ریخ می‌ریخته. نه ساحره‌ای.. نه تفریحی.. نه انگیزه‌ای..
- هیچی.. هیچی..
- تموم مدت نشسّی ور دل بلّا، از کمالات آدمای اطرافت غافلی..
- خعلی هستم.. خعلی هستم..
- بازی قبل که هیچی.. این بازی هم که تیم مقابل ما همه‌شون جادوگر..
- خیلی هس.. خیلی هس..
- گفتم بیام یه سر و سامونی بت بدم.. تو هوا ما رو داشته باشی.. ما هوا تو رو داشته باشیم..
-

ویولت به قلب‌های شناور اطراف رودولف خیره شد و بیشتر به فکر فرو رفت. تنها موجودات شبه ماده‌ای که او در اطراف خودش می‌شناخت، ریگولوس و ماگت بودند که حسی به او می‌گفت رودولف از ریگولوس بیشتر از ماگت استقبال خواهد کرد. بدیهتاً ویولت در راستای منافع تیمی مشکلی با مایه گذاشتن از عفت و حیا و ناموس و آبروی ریگولوس نداشت، ولی همان حس قبلی مضافاً به او می‌گفت از آنجا که داور بازی اسلیترین و هافلپاف، مرلین است، ریگولوس جای دیگری دستش بند باشد.

بنابراین ویولت فکر کرد.
خیلی فکر کرد.
برای مدت زیادی مداوماً فکر کرد.

نقل قول:
سر بازی قبلی ره هف مرد شریف کوچک روستایی ره گفتند در خدمت سفیدبرفی ره هستن!




ناموساً کی به لامپی که رنگش شیریه اعتماد می‌کنه.

- ببین رودولف.. تو می‌دونستی کاپیتان تیم ما باروفیو نیست و حاصل معجون مرکب پیچیده‌س..؟

رودولف حتی اگر می‌خواست، می‌توانست برای استشهاد محلی به هفت مرد شریف کوچک مراجعه کند.
تصویر کوچک شده

- بعد.. بعد برادر بوق ِ جنّش.. گرف آتیش زد عقدنامه رو..

باروفیو دستی به شانه‌ی الاف زد و شیر بیشتری برایش ریخت.

- اون حق من بود.. سهم من بود.. تو مشت من بود.. بعد کتاب بعدی.. لامروتا همه‌شو کردن یه فیلم.. هیشکی نفهمید چقد من زجر کشیدم تا بهش برسم..

باروفیو لیوان الاف را دوباره پر از شیر کرد.

- سیزده جلد.. تو چی می‌دونی سیزده جلد ینی چی مرفّه بی درد رولینگی.. هف تا کتاب خوندین.. تهشم همه با هم عروسی کردین.. عـــــــــــــــــــــــــــررررررر..

کاپیتان که متوجه مفهوم حقیقی "عـــــــــــــــــــــــــــــــررررر" ِ الاف نشده بود، جگرش از شدت این عشق آتش گرفت.

- هی می‌گن پول.. پول.. پول.. عی تف به این پوووول.. من زنمو می‌خواااام.. حق منهههه.. سهم منههه.. عشق منههههه..
- خب وردار ببر اینه ره. نوش جونت هسته.. از شیر گاومیش حلال‌تر هسته..
- ناموساً؟
- یه گاومیش اضافه هم اشانتیون روش هسته.. با هم وردار ببر اینا ره.

تف تو این روزگار دون و بوقلمون آقا.
تصویر کوچک شده


نقل قول:
سفیدبرفی عزیز، تبریکات صمیمانه‌ی ما را پذیرا باش.

از طرف سیندرلا و پرنس چارمینگ شماره یک


در میان تشویق و هیاهوی تماشاچیان، اعضای تیم ریونکلا به هوا خاستند. چیزی که در آن روز زیبا و آفتابی عجیب می‌نمود اما پلاکارد بالایی نبود..

نقل قول:
سیب توت!

از طرف ننه‌ت!


یا حتی سیب‌های بی‌شماری که از سمت جایگاه تیره‌ای در بخش تماشاچیان، به سمت باروفیو پرتاب می‌شدند..

یا حتی هواداران پر و پا قرصی که به شگونه‌های تیم ایرلند شباهت داشتند و یک نفس عربده‌زنان باروفیو را می‌خواندند..

فقط..
- لینی.

باروفیو سوار بر جاروی گاومیش نشانش، به سمت پیکسی تیم که بی نیاز از جارو پرواز می‌کرد رفت.
- این مرده ره می‌بینی؟ کی هسته؟
- کدوم مرده؟!

باروفیو با دست به شخصی :pretty: سان در میان جمعیت اشاره کرد که تمام مدت به او خیره شده بود و..
- تن ِ بدن ِ من ره می‌لرزونه مردک بی ناموس.

لینی برای لحظه‌ای متفکرانه به مرد جوان خیره شد و چون او را به جا نیاورد، تصمیم گرفت تلاشش را در راستای آموزش درست بر روی جارو نشستن به باروفیو به کار گیرد.

- :kiss:
- عییییییییی.

تمرکز باروفیو دوباره بهم خورد و سر و ته شد. متأسفانه از آن زاویه، زمانی که رودولف لسترنج سوار بر جارو به او نزدیک می‌شد، صحنه‌های جذابی نمی‌دید.

- کاپیتان‌ها با هم دست بدن.

رودولف همانطور که به باروفیوی سر و ته خیره بود و با خودش فکر می‌کرد دخترها هیچ‌وقت جاروسواری یاد نمی‌گیرند، کمی جاروی او را به بالا هل داد تا بتواند سر و ته با استرجس دست بدهد.

- رون ویزلی، دروازه. لِول آپ تا گرید سه. اجازه بدید. طبق مصوبه‌ی کنونی هاگوارتز، هرکسی که نام خانوادگی‌ش ویزلی باشه، خود به خود سی و سه امتیاز به امتیازش اضافه می‌شه..

همانطور که استرجس در حال مصوبه اضافه کردن بود، باروفیو در حالی که از اعماق تهش جیغ می‌کشید و می‌کوشید سر و ته، بلاجری را به سمت آقای :pretty: بفرستد، ویولت که هدف تمام بلاجرهایش الاف بود، لینی که به دنبال باروفیو و جاروی گاومیش نشانش پرواز می‌کرد تا در امن‌ترین نقطه‌ی ممکن قرار گیرد و اورلا، به دنبال مصالح تیم لحظاتی پیش به عقد لوییس ویزلی در آمده و حالا سی و سه امتیاز به خاطر نام ویزلی داشت..

- من نمی‌تونم برم زن رون ویزلی شم! آمیخته به مادرسیریوس.
- ببین دای به خاطر مصالح تیم..
- من دختر نیستم! من پسرم! دای پسره! مامــــــــــــــــــــــــــان..! آمیخته با

- 150 به 140!
- چرا گریفندور انقدر نزدیکه!
- الان سر مصوبه‌ی 12413492809485404 ـمیم! من چیکار می‌تونم بکنم!

و بلاجر بعدی ویولت به علت عدم توانایی‌ش در قانع کردن رودولف، به سمت او روانه شد. معنی ندارد به هر حال. کاپیتان تیم مقابل مدیر هاگوارتز است که باشد. کاپیتان تیم آنها سفیدبرفی‌ست!

یا حداقل رودولف فکر می‌کند هست.

- هرچی ویزلی توی تیم گریفندور هست اخراجه!
- هشتصد امتیاز از هافلپاف کم می‌کنم!
- بورووو عامو تو کل امتیازای هاگ رو روی هم بذاری هشتصد نمی‌شه که حالا میخوای هشتصدتاشو از هافلپاف کم کنی.

گرچه همان لحظه وندلین شگفت‌انگیز با شراره‌هایی از آتش، از ناکجا آباد به وسط زمین مسابقه نازل شد و استرجس را به کلی آتش زد، سوزاند و پودر کرد تا او باشد دیگر منافع هافلپاف را تهدید نکند. مِن باب منطق این پست هم اگر می‌پرسید باید عرض کنم طبق مصوبه‌ای آن وسط ها، الان در اواخر روز آخر امتیاز کامل به سر برده، وقت ضیق بوده و خلاصه همین است که هست.

آلبوس دامبلدور که راز موفقیتش را تا به این لحظه مدیون مذکر بودن دروازه‌بان‌های تیم مقابل بود، با آغوشی گشوده، کوافل به بغل، به ادی نزدیک می‌شد و ادی بدیهتاً نظر به عدم حضور پرنس و سایر اسپانسرهای قدرتمند منطقه‌ای، ترجیح می‌داد یک عمر عفت و حیا و ناموس و آبروی جمع‌آوری شده از کف شبکه‌های اجتماعی را لوله کرده، در آستینش بگذارد و بزند به چاک.
-

:کلید اسرار:

باروفیو در حالتی که خون به مغزش درست می‌رسید، آن بود، حالا فرض کنید که خون به مغزش سر و ته هم برسد. تا آنجای کار، جستجوگر گریفندور خاکستر شده، ویزلی ها حذف شده و دامبلدور مانده بود و ادی و لینی و گوی زرین.

- اسنیچ ره بنداز پشت قباله‌ش!

قبل از این که کسی از خودش بپرسد چه قباله‌ای چه داستانی چه کسی چه چیزی، سوت الاف بازی را به پایان رساند.
- دوشیزه بودلر اسنیچ رو گرفتن.

اعضای تیم گریفندور:
- و تحویل دوشیزه وارنر دادند.

باروفیو می‌توانست از بردن خوشحال باشد، اگر..

- خانوم سفیدبرفی؟
- پرنسس ِ من؟! :kiss:

از دو طرف به او نزدیک نمی‌شدند.


ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲ ۲۳:۵۱:۲۸

But Life has a happy end. :)


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۸:۳۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 713
آفلاین
داوری بازی ریونکلاو و اسلیترین



ریونکلاو:

دای لووین: 60 امتیاز
لینی وارنر: 87 امتیاز
اورلا کوییرک: 73 امتیاز
ویولت بودلر: 80 امتیاز

میانگین امتیازات: 75 امتیاز


اسلیترین:

وینکی: 79 امتیاز
ریگولوس بلک: 80 امتیاز
هکتور دگورث گرنجر: 70 امتیاز
بلاتریکس لسترنج: 85 امتیاز

میانگین امتیازات: 79 امتیاز




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ریونکلاو .Vs گریفیندور

خریدن داور!



اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو دور میزگردی واقع در تالار خصوصی ریونکلاو حلقه زده بودن، کله‌هارو به هم نزدیک کرده بودن و به نظر مشغول صحبت مهمی بودن.
- چرا منه ره گوش نمی‌دین؟ اورلا حتی کوییدیچ بلد هم نیسته! ما اینجوری شانس برای بُرده ره نداریم.
- بعد راه حلش شد خریدن داور؟
- روستایی بیشتر از همه‌ی شما قانوناره ره بلده و کمتر از همه‌ی شما تقلبه ره دوست داره. ولی چاره‌ای نیسته. اگه راه حلی دارین خب اوناره رو کنین!

ملت ریونکلاوی نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن.
- باشه خب موافقیم.

باروفیو که یک ساعت تمام داشت چونه می‌زد و ملتِ باهوش و فهیم ریونکلاوی زیر بار تقلب نمی‌رفتن، باورش نمی‌شد که بالاخره موافقت اونارو گرفته. قبل از اینکه کسی بخواد پشیمون بشه، باروفیو خم می‌شه و دو پلاستیک سیاهو از زیر پاش، به روی میز انتقال می‌ده.
- ایناره می‌بینین؟ یه عالمه شیر و کیک هسته.

قلب ملت ریونکلاوی از شدت نگرانی به ناگاه می‌ایسته و مغزشون که گمان می‌کردن بازم قراره از شدت خوردن کیک و شیر خفه شن، به سرعت به کار میفته.
- من دستشویی دارم. برم بیام.
- چی ویلبرت؟ با من بودی؟ کار نظارتی مهم؟ الان میام.
- عه لینی تنهایی از پسش برنمیاین؟ منم میام!
- ماگت رو گاز مونده الانه که بسوزه! برم بیارمش.
- اوه پسر دیدی چی شد؟ واجب شد برم.
- فکر کنم قاعدتا باید یکی منو صدا زده باشه. برم ببینم کی بود.

صدای کشیده شدن صندلیا به منظور برخاستن و گرخیدن از اونجا، همچون پتکی بر سر باروفیو کوبیده می‌شه. باروفیو زودتر از تک‌تک اونا از جاش بلند می‌شه و با چهره‌ای عصبانی فریاد می‌زنه:
- سرجاتونه بشینین. همین الانم به دو گروه تقسیمتون می‌کنم تا برین و با این شیر و کیکا رودولف و کنت الاف ره فریب بدین!

ملت ریونکلاوی ضمن قورت دادن آب دهنشون از ترس، به سرعت سرجاهاشون برمی‌گردن. چهره‌ی باروفیو به همون سرعتی که از عصبانیت سرخ شده بود، به حالت عادی برمی‌گرده.
- ساحره‌ها می‌رین پیش رودولف...

یکی از دو کیسه‌ی سیاه‌رنگ توسط باروفیو به آغوش فلور پرتاب می‌شه.

- جادوگرا هم پیش کنت الاف.

دومین کیسه در آغوش ویولت فرود میاد.
- اشتباه شده. من ساحره‌م.
- تو اینور بیشتر به کار میای. حالا همه پراکنده شین!

دقایقی بعد - نزدیک دریاچه هاگوارتز:

رودولف روی نیمکتی نشسته بود و چهار ساحره‌ی ریونکلاوی در دو قدمی رودولف ایستاده بودن و به قدری بلند حرف می‌زدن تا رودولف صداشونو بشنوه.
- این کیکارو می‌بینی؟ خودم درست کردم. اگه فردا تو مسابقه برنده شیم به همه‌ی کسایی که سهمی تو بردمون داشتن می‌دم تا دستپختمو بچشن.

رودولف که توجهش به اونا جلب شده بود، نگاهی به کیک بسته‌بندی شده‌ای که درون دستان فلور بود می‌ندازه. هنوز اسم کارخونه (هاگرید) روش خودنمایی می‌کرد!

- منم این شیرارو خودم دوشیدم! با همین دستای خودم. از گاوایی که لینی پرورششون داده بود. با این شیرا برا هرکی تو بردمون نقش داشته باشه جشن می‌گیرم.

چهره‌ی لینی در هم می‌ره. لینی دوست نداشت پرورش‌دهنده‌ی گاومیش باشه. ولی به خاطر تیمش مجبور بود می‌فهمی؟ مجبور!
- وای نمی‌دونی چقد برای بزرگ شدن این گاومیشا وقت گذاشتم. چقد نوازششون کردم. اینا با محبت و زحمت شبانه‌روزی من به اینجا رسیدن. فردا بعد از بردمون چه جشنی بگیریم.

لینی خودش هم نمی‌دونست چی داره می‌گه، ولی به هر حال گفته بود. رودولف نگاه تحسین برانگیزشو از ساحره‌ی با پشتکاری که گاومیش پرورش می‌داد برمی‌داره و به شیرایی که تو دست اورلا بود چشم می‌دوزه. چقد شبیه شیرهای وزارتخونه بود.

رودولف مشتاقانه به دای خیره می‌شه. بی‌صبرانه منتظر بود تا از توانایی آخرین ساحره‌ی جمع با خبر بشه. دای سنگینی نگاه سه هم‌تیمیش بعلاوه رودولفو به وضوح رو خودش حس می‌کرد.
- منم خون هر جادوگری باعث بردمون بشه رو می‌خورم.

پیش از اینکه دای بخواد توسط چشم‌غره‌ها و غرهای زیرلبی سه نفر دیگه خفه بشه، رودولف خودشو بین اونا جا می‌ده.
- چه ساحره‌های با کمالاتی. گفته بودم من از ساحره‌هایی که کیک می‌پزن، شیر می‌دوشن، گاومیش پرورش می‌دن و خون جادوگر می‌خورن علاقه خاص دارم؟

برقی در چشم هر چهار ساحره شروع به درخشیدن می‌کنه. لبخندی می‌زنن و دوشادوش رودولف به حرکت در میان...

همان موقع - گوشه‌ای تاریک و دورافتاده در دخمه‌های قلعه:

کنت الاف دست و پا بسته به صندلی‌ای بسته شده بود و ویولت مدام برق چاقوشو تو چشمای الاف می‌نداخت.
- ببین داوش، تو کلا دو تا راه بیشتری نداری. یا کاری می‌کنی ما فردا ببریم، یا کاری می‌کنی ما فردا نبازیم.

ادی که با قلم‌پری به کف پاهای برهنه‌ی الاف حمله کرده بود، در تایید حرف ویولت اضافه می‌کنه:
- باید خوش‌حال باشی که بهت حق انتخاب دادیم.

باروفیو نیز که گوشه‌ای ایستاده بود و هر از گاهی کیکی را به درون دهن الاف پرتاب می‌کرد یا شیری رو تو حلقش خالی می‌کرد، تکمیل می‌کنه:
- کی در این شرایط به قربانی حق انتخابه ره می‌ده که ما دادیم؟ یکم قدرشناس باش!

نه که کنت الاف موجود قدرنشناسی باشه و به حق انتخابی که بهش داده بودن بخواد بی‌احترامی کنه، ولی کیک‌ها و شیرهایی که بی‌وقفه به خوردش داده می‌شد، قلم‌پری که قلقلکش می‌داد و برق چاقویی که تهدیدکنان تو چشماش میفتاد، جونی برای جواب دادن به این حق انتخاب گسترده باقی نذاشته بود!

صبح روز بعد - زمین بازی

برخلاف بازی قبل، اینبار خبری از هوای صاف و آفتابی نبود. ابرهای خاکستری سرتاسر آسمونو پوشونده بودن و آماده برای باریدن بودن. حدس اینکه خورشید دقیقا پشت کدوم ابر پنهان شده بود بسیار سخت بود. گویا خورشید هم از وقایایی که قرار بود در زمین مسابقه رخ بده خبر داشت و از شرم پشت ابرها پناه گرفته بود.

عقاب‌های تیزپرواز ریونکلاوی بالای سر صاحبانشان در جایگاه تماشاچیان به پرواز در نیومده بودن و به جاش بر روی کلاه اونا جا خوش کرده بودن. نگاه تیزبینشون به زمین مسابقه خیره مونده بود و به نظر میومد در حال انتقال انرژی مثبت به بازیکنانشون بودن!

اما شیردال‌های گریفیندور بدون نگرانی از بابت باریدن بارون، با صدای بلندی که حتی با وجود رعد و برق هم شنیده می‌شد، در آسمون غرش می‌کردن و برای ریونکلاوی‌ها کری میخوندن.

هفت بازیکن ریونکلاو بدون وجود ذره‌ای نگرانی و استرس در چهره‌شان، در میان تشویق ریونکلاوی‌ها رو به روی هفت بازیکن گریفیندور قرار می‌گیرن. دو داور مسابقه در یک حرکت هماهنگ هردو در سوتشون می‌دمن و رسما آغاز بازی رو اعلام می‌دارن.

شانزده جادوگر و ساحره‌ی سوار بر جارو با شنیدن صدای سوت، به طور همزمان به سوی آسمون اوج می‌گیرن. قطرات بارون با فرو ریختن بر سر و صورت بازیکنان، از حضور اونا استقبال می‌کنن.

- یک ربع از زمان بازی گذشته و مسابقه 50-0 به نفع گریفیندوره. خطای عجیبی روی دلاکور از داور الاف گرفته می‌شه! حالا باید ببینیم نظر اون یکی داور مسابقه چیه.

رودولف به صحنه نزدیک بود و به وضوح دیده بود که فلور چطور از قصد جاروشو خم کرده بود تا با چارلی برخورد کنه. اما برای چند ثانیه همه چیز جلوی چشمان رودولف تیره و تار می‌شن و او غرق در خیالات می‌شه. صحنه‌ای رو تصور می‌کنه که فلور با خوش‌حالی از اون برای شرکت تو جشن پیروزی ریونکلاو دعوت به عمل میاره و با کیکایی که خودش پخته بود ازش پذیرایی می‌کنه. پیش از اینکه بسته‌بندی کیک که با نام هاگرید مزین شده بود بخواد تو ذهن رودولف شروع به جون گرفتن بکنه و نقشه‌ی ریونکلاوی‌هارو به نقش بر باد کنه، رودولف تو سوتش به نشونه‌ی خطا بودن می‌دمه.

- بعله. 50-10 اما همچنان به نفع گریفینـ... عه بازم خطا. اینبار به نفع گریـ... نه نه مثل اینکه برای ریونکلاوه!

دو بلاجری که باروفیو و ویولت با دقت تمام به سمت دامبلدور نشونه گرفته بودن یکراست تو ریش دامبلدور فرو می‌ره. دو مدافع ریونکلاوی که بر این تصور بودن که دامبلدور ناکار می‌شه، با دیدن ریش دامبلدور که پیچ عجیبی به خودش می‌ده و هردو بلاجرو بدون ذره‌ای آسیب به بیرون برمی‌گردونه با تعجب نگاهی به هم می‌ندازن.

- دامبلدور! تو مهاجمی نه مدافع! به خاطر منحرف کردن جهت حرکت بلاجرا دو خطای پشت سر هم به نفع ریونکلاو می‌گیرم. موافقی الاف؟

الاف دستی درون جیبی که قاعدتا به خاطر خریده شدنش باید پر پول می‌بود می‌کنه. اما به جای گالیون‌های طلایی، چندین تار عنکبوت به استقبالش میان. الاف آهی می‌کشه و به امید گرفتن سهم داوریش بعد از بازی، با حرکت سر موافقتش رو اعلام می‌کنه.

- دو گل از روی نقطه پنالتی(!) و بازی 30-50 به نفع گریفیندور! ریونکلاو تا به این لحظه حتی یه گلم با زور بازوی خودش نزده! بلافاصله گریفیندور البته از نوع گودریکش کوافلی که از دروازه‌شون رد شده بودو می‌قاپه و برای ویزلی می‌فرسته. از پشت صحنه اشاره می‌کنن کدوم ویزلی؟ باید بگم چارلی ویزلی!

چارلی کوافلو می‌گیره و بعد از اینکه نصف زمینو طی می‌کنه اونو به دامبلدور پاس می‌ده. دامبلدور کوافلو تو ریشش جاسازی می‌کنه و با خیال راحت می‌ره که نیمه‌ی دیگه‌ی زمینو طی کنه. اما باز هم این سوت داوره که به نشانه خطا بلند می‌شه. اینبار هردو سوت همزمان و از دو ور دامبلدور با صدای کرکننده‌ای متوقفش می‌کنن.

اعصاب ملت گریفیندوری در حال خط‌خطی شدن بود. هیچ‌کس اون حرکت اورلا که وسط مسابقه تغییر شکل داد و همراه با کوافلی که به نوک(!) گرفته بود به درون دروازه شیرجه رفته بودو خطا اعلام نکرد. حتی جفت پا گرفتن دای برای چارلی که نزدیک بود چارلی از جاروش پرتاب بشه رو هم خطا نگرفتن! اما هر حرکتی که ازونا سر می‌زد با سوت داور همراه می‌شد و با گلی از جانب ریونکلاو به پایان می‌رسید.

- با خطاهای متوالی‌ای که تیم خشن گریفیندور انجام می‌ده ریونکلاو 90-60 ازشون جلو میفته.

و اوضاع اون وقتی خراب می‌شه که تیم بی‌گناه، با "خشن" نامیده شدنش به تیم گناهکار تبدیل می‌شه. استرجس پادمور که وضعیت تیمش رو می‌دید و با صدای سوت‌های مداومی که به هوا بلند می‌شد اوضاع رو خطرناک و حتی بودار می‌دید، چشماشو تیز می‌کنه تا قبل از اینکه دیر بشه اسنیچ رو بگیره و تیمشو پیروز میدان کنه.

از قدیم گفتن، جویبنده یابنده بود! شدت تمرکز استرجس بر روی اسنیچ به قدری زیاد بود که حتی قوانین جذب هم به کمکش میان و در کسری از ثانیه اسنیچو می‌بینه که مثل برق از جلوی چشماش عبور می‌کنه. استرجس بر روی جاروش خم می‌شه و با بیشترین سرعتی که می‌تونست به سمت اسنیچ حرکت می‌کنه.

لینی با دیدن استر که سرعتشو زیاد کرده بود، جاروشو خم می‌کنه و به دنبالش راه میفته. استر که حسابی از وضعیت مسابقه شاکی بود، چنان در گرفتن اسنیچ همت به خرج می‌ده که لینی به گرد پاشم نمی‌رسه.

رودولف که جشنِ پیروزی ریونکلاو در میان ساحرگان با کمالات، و الاف سکه‌هایی که قرار بود بگیره رو در حال پر پر شدن می‌دید، قایمکی از وسط زمین جیم می‌زنن.

- استرجس خیلی به اسنیچ نزدیک شده و... بله! اون اسنیچو می‌گیـ... نه نه مثل اینکه لینی هم با خوش‌حالی اسنیچو بالا گرفته. از تماشاچیان عزیز می‌خوام آرامش خودشونو حفظ کنن تا ببینیم چی به چی شد.

اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور با عصبانیت دور رودولف و الافی جمع می‌شن که با جدیت تمام بر این عقیده بودن که لینی زودتر اسنیچو گرفته و حتی اگه اینطورم نبود، اسنیچی که استرجس گرفته اسنیچ اصلی بازی نبوده.

- مثل اینکه هر دو داور به اشتباه همراه خودشون جعبه توپای بازی رو آورده بودن و یکی یه دونه اسنیچ رها کردن. البته در این صورت نمی‌دونم چرا تعداد کوافلا و بلاجرا هم دوبل نشده، ولی به هر حال مسابقه با نتیجه 300-200 به نفع ریونکلاو به پایان می‌رسه. حالام برین خونه‌هاتون که نفهمیدیم چی شد.

شاید فکر کنین ملت ریونکلاوی سر الاف و رودولف کلاه می‌ذارن و با وجود پیروزی اهمیتی به قول و قرارشون نمی‌ذارن. اما روستایی و تیمش هرگز زیر قولشون نمی‌زدن. رودولف با خوشنودی به جشن ریونکلاوی‌ها می‌پیونده و الاف هم به گالیون‌هاش می‌رسه.

(بین خودمون بمونه، ولی گالیونا در واقع سکه‌های لپرکان بودن! از شیر و کیکای دستپخت و دست‌دوش(!) فلور و اورلا هم که بهتره حرفی نزنم. )




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
امتیاز بازی هافلپاف و گریفیندور

گریفیندور: 78
رون ویزلی: 75
دامبلدور: 95
لوییس ویزلی: 70
جیمز پاتر: 79
گودریک گریفیندور: 76
چارلی ویزلی: 76
استرجس پادمور:78


هافلپاف:76
سوزان بونز: 75
وندلین:87
مکسین:66



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
ریونکلا Vs. گریفیندور

خریدن داور!



- از دروازه‌بان شروع می‌کنم پروفسور! گلر ما رونه که همه تو کتابای رولینگ خوندن که با تقلّب توی انتخابی بازیکنا برنده شد و اومد توی تیم. از دست‌وپا چلفتی بودن خودش هم که بگذریم، وقتی چشمش به سه تا مهاجم دختر که از قضا یک پریزاد هم توشونه بیفته دیگه رسماً هیچ امیدی بهش نیست. در عوض گلر حریف مدّت‌ها قبل از دروازه‌بان شدن، تا کار پریدن و بغل کردن ساحره‌ها بوده و توی پریدن و بغل کردن چیره دسته. خیلی راحت می‌تونه توپ‌های مهاجمای مارو بگیره.

- چرا سیاه‌نمایی می‌کنی فرزند روشنایی؟! دوازه‌بان فقط یک نفره و کوییدیچ هفت بازیکن داره!

- خوب می‌رم سراغ مدافعا ... لوییس علی رغم تخس و پرجنب و جوش بودنش، سنّش خیلی کمه و چماغ رو به زحمت بلند می‌کنه! چه برسه به این که بخواد باهاش ضربه هم بزنه. جیمز هم که نقطه قوّت تیممونه، سال‌هاست توسّط اسمشونبر کشته شده و روحش نمی‌تونه به بلاجر ضربه بزنه. در عوض اونا بودلرو دارن که توی لیگ حرفه‌ای کوییدیچ مقام کسب کرده و باروفیو هم یک روستاییه ... نگاه به هیکل نحیفش نکنید، از بچّگی با گاومیش‌های چندصد کیلویی سر و کلّه زده و زور زیادی داره.

- فقط از نقاط ضعفمون نگو فرزندم ... نیمه پر لیوان رو هم ببین!

- منظورتون مهاجمامونه؟! با وجود شما و گودریک، میانگین سنّی مهاجمامون چهار رقمیه. معذرت می‌خوام ولی تا بخواید به خودتون بجنبید ... هیچی.

- همه می‌دونن که جست‌وجوگر مهم ترین پسته! و ما تو رو داریم که تو پست خودت فوق‌العاده‌ای. :pashmak:

- شاید باشم ... ولی نه من نه هیچ آدمیزادی نمی‌تونه به سرعت مگس پرواز کنه.

دامبلدور چند لحظه سکوت کرد و تلاش نافرجامی برای خواراندن چانه‌اش انجام داد و آهی کشید و نهایتاً چاره‌ای جز رو کردن آخرین حربه‌اش ندید.

- ولی ما چیزی داریم که حریفمون نداره فرزندم! ما نیروی عشق داریم. هیچ وقت نیروی عشق رو دست کم ...

-

- باشه باشه. حالا می‌گی چی کار کنم؟

-

تصویر کوچک شده


صدای پاقّی در اعماق جنگل ممنوعه پیچید و فردی که در میان شنل سیاه گشادی پیچیده شده بود از غیب ظاهر شد. جادوگر شروع به حرکت کرد و زیر باران شدید و رعد و برق‌های مکرر، راه خود را از میان درخت‌های انبوه به سمت قلعه باز کرد.

- اکسپلیارموس!

درهای قلعه باز شد و جادوگر بعد از ورود، پاورچین پاورچین شروع به پایین رفتن از اوّلین پلّکان کرد ...

- مـــیـــــــــــــــــو!
- خانوم نوریس!
- وایسا سر جات ببینم! کلاهتو بردار ... پروفسور شمایین؟
- توقّع داری کی باشه استر؟
- خوب چرا از بیرون اومدین؟!
- عادته دیگه ... برای کارای سرّی می‌رم از دور میام.
- بفرمایید ... مزاحم نمی‌شم.

دامبلدور که در امر استتار موفق عمل نکرده بود راهش را گرفت و رفت. رفت و رفت تا به ورودی تالار هافلپاف رسید.

- امممم ... چرک گوش؟ خرفت؟ آبنبات لیمویی؟ هان گرفتم! هر کی هافلی نیست تستراله؟ نه این که مال زمان نظارت وندلین بود. اعداد اول رو از آخر به اول بگم؟ اینم که مال الادورا بود ... الان کیه؟ هان! رودولفه! علاقه خاص؟ شما وضع تأهّلت چجوریاس؟ ای بابا ... فکر کنم باید از نیروی عشق استفاده کنم ...

تلق! [#باز_شدن_در]

- همین بود؟ رمزتون نیروی عشق بود؟
- چی می‌گی بابا ... من از تو درو باز کردم که برم پشت بوته‌های ... شما؟ این جا؟
- رودولف! تو آسمونا دنبالت می‌گشتم ...
- دنبال من؟ تمایلات شخصیّت من کاملاً مشخّصه پروفسور!
- نه رودلف ... حقیقتش ... میز داری؟
- میز؟ میز برای چی؟ چی شده؟
- فقط یک میز به من بده!

رودلف که قرار شبانه‌اش داشت دیر می‌شد ترجیح داد هرچه سریع‌تر شرّ دامبلدور را از سرش باز کند بنابراین او را به تالار عمومی‌شان هدایت کرد. دامبلدور به محض دیدن میزی که گوشه تالار قرار داشت نشست و چهاردست و پا به سمت آن حرکت کرد و زیر میز مستقرّ شد.

- پروفسور؟
- بیا این جا رودلف!
- من در مورد تمایلاتم ...
- ببخش اگه من خیلی وارد نیستم فرزندم ... تا حالا از این کارها نکردم ولی جبر روزگاره دیگه.
- کدوم کارها؟!
- زیرمیزی! هرچقدر سعی کردم زیر بار نرم و دست به این کار نزنم، چاره‌ای برام نذاشتن.

رودلف چاره‌ای جز نگاه خز سیامک انصاری طور به دوربین نداشت.

- پروفسور منظورشون این بوده که یک چیز ارزشمند ...

دامبلدور طوری که انگار دچار برق گرفتگی شده باشد از زیر میز بیرون جهید و در حالی که مشغول کنکاش در جیب ردایش بود گفت:

- خوب شد گفتی! پاک یادم رفته بود ... سن و ساله دیگه، قدح اندیشمم پر شده، باید ارتقاء بدم یه یه تراشو بگیرم. استر بهم توضیح داد ... بفرما!

دامبلدور دستش را از جیب ردا خارج کرد و یک جفت جوراب پشمی گولّه شده به سمت رودلف گرفت.

- بیا فرزندم! با ارزش ترین چیز زندگیمه ... ولی راه روشنایی حکم می‌کنه آدم برای تیمش از خودگذشتگی بروز بده.
- هلاکم کردی با این فداکاری. این رو که بذار تو جیب ردات واسه زمستونت! باید یه چیزی بدی که برای من ارزشمند باشه.
- هوومم ... می‌خوای بهت عشق بورزم؟ نیروی عشق خیلی ارزشمنده ها! خیلی خوب باشه این‌طوری نگاه نکن. می‌خوای به آغوش محفل بپذیرمت؟ اعتماد کامل چی؟ تدریس می‌خوای؟ برای سال پایینی‌ها!
- پروفسور ... تمایلات!
- ساحره؟ سر پیری همین مونده بود بوق بشیم ... خدا لعنتت کنه رولینگ که ابهّت شیش جلدمو با یه مصاحبه به فنا دادی که این‌جوری سوژمون کنن. حالا کی؟

تصویر کوچک شده


- سلام می‌کنم به شما جادوگرها و ساحره‌های غیوری که از گیرنده‌های تلویزیونی با ما همراه هستید. ساعت 7 و 28 دقیقه و یست و یک، بیست و دو، سه، چهار، پنج ثانیس و باران به شدّت در ورزشگاه هاگوارتز می‌وزه.

بازیکنان دو تیم در انتظار رهاسازی توپ‌ها توسّط داورها بودند ... داورها کجا بودند؟

- فی‌الواقع الان نیم ساعته که ما کمافی‌السّابق منتظر داورها هستیم و در اون شلوغی معلوم نیست که داورها کجا هستند و این حجم از تأخیر در هیچ قاموسی نمی‌گنجه.

- این اتّفاق من رو برد به سال 1742 که زیپ داور در رفته بود و روش نمی‌‌شد از رختکن خارج شه و هیچ‌کس هیچ‌وقت نفهمید چرا داور سر بازی حاضر نشد. هنوز هم کسی نفهمیده.

- او لالا! داورا دارن میان!

نگاه ها به سمت تونل ورودی چرخید. رودلف و آیلین دست در دست هم به میانه میدان آمدند و توپ‌ها را رها کردند و به رختکن برگشتند.

- مع‌الوصف بازی داور نخواهد داشت!

- اینو بهتون قول می‌دم، هاگوارتز یه شهره!

فلور سریعا کوافل را در اختیار گرفت و مستقیم به سمت دروازه گرفیندور حرکت کرد. لوییس سعی کرد به او نزدیک شود که فوّاره‌ی شیر پرفشاری از سمت باروفیو او را از جارویش انداخت.

- بچّه‌ها برگردین! رون ... بگیرش! قدرت رو توی مشت‌هات می‌بینم!

رون با دیدن فلور خشکش زد و با دهان باز به او خیره شد و فلور به سادگی اوّلین گل را به ثمر رساند.

رون توپ را در دست گرفت تا بازی را آغاز کند و آن را برای گودریک ارسال کرد.

- گودریک! گودریک هـــــــوی! توپو بده به من پدرجان!

- دامبلدور تویی؟ ای وای چقدر بزرگ شدی بابا!

- توپو بده بره پیری!

ویولت با بلاجر گذاشت وسط صورت گودریک و به عمر چندهزار ساله او پایان داد.

- یک فرصت وعععععععع! برکت جاروهای خطّی چه کرده برای تیم ریونکلا! توی دروازهع!

در آن‌سوی میدان مایکل که نه ساحره‌ای در میان بازیکنان حریف می‌دید و نه توپّی، سوژه‌ی بغل کردن نداشت و قلیانی چاق کرده بود و حالا نکش کی بکش!

- عوه عوه عوه عوه [#تولید_حلقه]

- جوانان ما ببیند! نماد بی بند و باری در زمین کوییدیچ، این حرکات باید تقبیح بشه!

حلقه‌های دود امّا رفتند و رفتند و دور اسنیچ را گرفتند و آن را محصور نمودند. لینی که با چشم‌های مگس‌طورش ناحیه دید بسیار وسیع تری داشت، هنوز چیزی از ابتدای بازی نگذشته به سمت اسنیچ رفت و آن را در اختیار گرفت.

تصویر کوچک شده


- چی شده؟!

- بازی تموم شده!

- خوب گریفیندور برنده شد. بخوابین!

- ولی ...

- من ندیدم! بخوابین!

-


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
امتیازات بازی اسلیترین و ریونکلاو


ریونکلاو:61 امتیاز

دای لوولین:61امتیاز
لینی وارنر:67 امتیاز
اورلا کوییریک:48امتیاز
ویولت بودلر:68امتیاز


اسلیترین:65امتیاز

وینکی:49امتیاز
ریگولوس بلک:69امتیاز
هکتور دگورث گرنجر:70امتیاز
بلاتریکس لسترنج:72امتیاز



رودولف لسترنج داور هافلپافی این بازی!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.