ریونکلا Vs. گریفیندور
خریدن داور!
در شبی تیره و تار، دو فرد سیاهپوش زیر باران شدیدی که چیزی نمانده بود قلعهی هاگوارتز را بشوید و با خودش ببرد، از دو مسیر جداگانه به سمت جنگل ممنوعه در حرکت بودند. باد شدید با شنلهایشان در کشمکش بود تا بلکه هویت مخفی آن دو نفر را آشکار سازد، ولی به رغم پایمردی طوفان، چیزی نمیتوانست هویت آن دو نفر را از پس پردهی شنلهای سیاهشان بیرون آورد.
جز این که..
یکی از آن دو نفر سوار بر گاومیش چهار نعل میتاخت.
#ناموس_فضاسازی
به هر جهت، هر دو نفر، در حالی که خاندانشان پیش چشمانشان آمده بود، به حاشیهی جنگل ممنوعه رسیدند.
- عی تف تو ذات تو و اون کاپتانیت که نمیدونم این کوفتی از کجا رفته تو از کجا اومده بیرون.
جهت توصیف و فضاسازی بهتر، به جای شمشیر کذایی، ردایی بلند و سیاه بگذارید تا متوجه شوید فرد دوم دقیقاً در چه وضعیتی با شنلش درگیر بود.
- روستایی خفن و باتدبیر هسته. روستایی حافظ سیکوریت و اسرار تیم هسته.
- الان سیکوریت عمهت ایجاب میکنه سوار گاومیش باشی یا سیکورت خالهت؟!
-
_
-
-
- گاومیش رُکن اساسی جامعه هسته! شیر ستون نسل بشر هسته! محصولات لبنی گاومیش..
- برف.
- بره؟!
- دسّی چقد بدم بکشی بیرون؟
- کوییدیچه ره عین روستایی شرافتمندانه ره بازی کنین! سر بازی قبلی ره هف مرد شریف کوچک روستایی ره گفتند در خدمت سفیدبرفی ره هستن! روستایی سفیدبرفی ره نمیدِنه، ولی قد هفت مرد کوچک اندازه چوبدستی هاگرید ره نمیشه، کوییدیچ ره بهتر از شماها بازی میکنن!
- گفتی هفت تا مرد کوچک؟
- ها.
- در خدمت سفیدبرفی؟
- ها!
-
برف و نفر دوم قضیه برای لحظاتی در سکوت به یکدیگر نگریستند. نفر دوم با خودش میاندیشید سیر تغییر و تحول نام کاپیتان تیمشان تا کجا مرزهای فانتزی را در نوردیده و ظهور سفیدبرفی دیگر به گوش چه کسانی رسیده و کاپیتان به این میاندیشید که شاید اگر هفت چتر چهارسانتیمتری بر روی جارو مینشاند، امتیازاتشان از چیزی که در بازی قبل گرفتند بیشتر میشد.
به هر حال.. گذشتهها حالا دیگر گذشته بود.
- به مرلین قسم روستایی خنگ نیسته، ولی حساب کتابه منه ره نگا بکن. ما بازی اوله ره شرافتمندانه بازی کردیم. بره؟
- خب.
- ما بازی اوله ره باختیم. بره؟
- خب.
- خب روستایی نتیجه ره گرفته که نباید بازی ره شرافتمندانه بکنیم!
نفر دوم همان لحظه که دید لامپ بالای سر باروفیو با رنگ شیری روشن شدهاست، باید به این ایده و ایدهی شرکت داشتن در این ایده شک میکرد، ولی نفر دوم اگر عقل درست و حسابی داشت که مورد مشورت باروفیو قرار نمیگرفت.
- روستایی ترکیب تیم اسلیترین ره بررسی ره کرده و نتیجهی دیگهای ره گرفته. تیم همهشان ساحره هسته!
ویولت بودلر از این پوکرفیستر نمیتوانست بشود.
عه.
نفر دومم لو رف.
- ریگولوس و دراکو و هکتور ساحرهن به نظر تو؟!
- تا جایی که رودولف ره مربوط میشه، ریگولوس و دراکو بسیار با کمالات هسته.
ویولت تلاش زیادی کرد تا استدلالی بیاورد و ثابت کند زندگی مشترکش را بر آب بنا نکرده است، ولی زندگی مشترک بر آب بنا شده بسیار مستحکمتر از زندگی مشترک بر ریگولوس بلک بنا شده مینمود، نتیجتاً کظم غیظ کرده و با توسل به مرلین که هنوز نه امتیازات این بازی را داده بود، نه امتیازات بازی فینال لیگ کوییدیچ سال قبل را (
) کوشید مکالمهشان را پی بگیرد.
- خو حالا؟
- ویولت بودلره باید رودولف لسترنج ره بخره!
- چرا من بخرمش؟! توام اندازه من باش رفیقی!
- اما روستایی شریف هسته. روستایی با وجدان هسته. روستایی با اخلاق هسته. روستایی کارهای زشت ره نمیکِنه. روستایی اخلاق ره داره. روستایی خیلی خفن و با شخصیت و بدون جانبداری و نیّات ِ سوء ره هسته.. :angel: :angel: :angel: :angel:
پست میتوانست از این هم عنتونینیسمتر شود، ولی ویولت بودلر در جا تصمیم گرفت شریف، با اخلاق، غیر جانبدار، غیر صاحب نیّات سوء و غیر غرضورز نباشد، امّا در زندگی ثانیهای بیشتر با روستایی مکالمات دو جانبه نداشته باشد.
- اوکی باشه تو خوبی من رفتم سراغ رودولف!
کاپیتان به دور شدن مدافع تیمش نگریست.
- ویولت بودلره اخلاق ره نداره.. من از اول گفتـ..
استیکری از ناکجا، شترق به صورتش برخورد کرد.
-
و باروفیوی دو بُعدی همانطور که رودولف و استیکرش را به نوشیدن سه لیوان شیر در شبانهروز دعوت میکرد، چهارنعل دور شد و به سوی مقر کُنت الاف شتافت.
- میدونی وضعیت تأهل حاجیتون چیجوریاس؟!
جمله چنان کوبنده، چنان برعکس و چنان بیربط بود که رودولف حتی فرصت نکرد استیکر خشمگینی را در صورت ویولت بکوبد و بگوید او به چه حقی از جملهی معروف او استفاده میکند. نتیجتاً خیره به دختری نگریست که چاقوی ضامنداری را لاتوار در دستش تاب میداد و نیشخندی که قرار بود دلبرانه باشد، روی صورتش شبیه شیری تاریخمصرفگذشته بود.
شاید باروفیو فکر میکرد به علت همجنس نبودن، لینی انتخاب مناسبی برای تطمیع رودولف نیست، اما پیکسی که هیچ، حتی مگس ماده هم در مقام مقایسه با ویولت بودلر جذابتر به نظر میآمد.
- چرا من باید..
- الان باس کمالات منو به عنوان یه ساحره ملتفت شی.
- من چیزی که نیستو چطو بایستی ملتفت شم؟!
حق میگف خب. ویولت در یک چرخش پهلوانانه، کوشید مسیر صحبت را به کلی تغییر دهد و لبخند شیری را از چهرهش بزداید.
- ببین دادا.. من خعلی فک کردم رو وعض تو. بیریخ میریخته. نه ساحرهای.. نه تفریحی.. نه انگیزهای..
- هیچی.. هیچی..
- تموم مدت نشسّی ور دل بلّا، از کمالات آدمای اطرافت غافلی..
- خعلی هستم.. خعلی هستم..
- بازی قبل که هیچی.. این بازی هم که تیم مقابل ما همهشون جادوگر..
- خیلی هس.. خیلی هس..
- گفتم بیام یه سر و سامونی بت بدم.. تو هوا ما رو داشته باشی.. ما هوا تو رو داشته باشیم..
-
ویولت به قلبهای شناور اطراف رودولف خیره شد و بیشتر به فکر فرو رفت. تنها موجودات شبه مادهای که او در اطراف خودش میشناخت، ریگولوس و ماگت بودند که حسی به او میگفت رودولف از ریگولوس بیشتر از ماگت استقبال خواهد کرد. بدیهتاً ویولت در راستای منافع تیمی مشکلی با مایه گذاشتن از عفت و حیا و ناموس و آبروی ریگولوس نداشت، ولی همان حس قبلی مضافاً به او میگفت از آنجا که داور بازی اسلیترین و هافلپاف، مرلین است، ریگولوس جای دیگری دستش بند باشد.
بنابراین ویولت فکر کرد.
خیلی فکر کرد.
برای مدت زیادی مداوماً فکر کرد.
نقل قول:
سر بازی قبلی ره هف مرد شریف کوچک روستایی ره گفتند در خدمت سفیدبرفی ره هستن!
ناموساً کی به لامپی که رنگش شیریه اعتماد میکنه.
- ببین رودولف.. تو میدونستی کاپیتان تیم ما باروفیو نیست و حاصل معجون مرکب پیچیدهس..؟
رودولف حتی اگر میخواست، میتوانست برای استشهاد محلی به هفت مرد شریف کوچک مراجعه کند.
- بعد.. بعد برادر بوق ِ جنّش.. گرف آتیش زد عقدنامه رو..
باروفیو دستی به شانهی الاف زد و شیر بیشتری برایش ریخت.
- اون حق من بود.. سهم من بود.. تو مشت من بود..
بعد کتاب بعدی.. لامروتا همهشو کردن یه فیلم.. هیشکی نفهمید چقد من زجر کشیدم تا بهش برسم..
باروفیو لیوان الاف را دوباره پر از شیر کرد.
- سیزده جلد.. تو چی میدونی سیزده جلد ینی چی مرفّه بی درد رولینگی.. هف تا کتاب خوندین.. تهشم همه با هم عروسی کردین.. عـــــــــــــــــــــــــــررررررر..
کاپیتان که متوجه مفهوم حقیقی "عـــــــــــــــــــــــــــــــررررر" ِ الاف نشده بود، جگرش از شدت این عشق آتش گرفت.
- هی میگن پول.. پول.. پول.. عی تف به این پوووول.. من زنمو میخواااام.. حق منهههه.. سهم منههه.. عشق منههههه..
- خب وردار ببر اینه ره. نوش جونت هسته.. از شیر گاومیش حلالتر هسته..
- ناموساً؟
- یه گاومیش اضافه هم اشانتیون روش هسته.. با هم وردار ببر اینا ره.
تف تو این روزگار دون و بوقلمون آقا.
نقل قول:
سفیدبرفی عزیز، تبریکات صمیمانهی ما را پذیرا باش.
از طرف سیندرلا و پرنس چارمینگ شماره یک
در میان تشویق و هیاهوی تماشاچیان، اعضای تیم ریونکلا به هوا خاستند. چیزی که در آن روز زیبا و آفتابی عجیب مینمود اما پلاکارد بالایی نبود..
نقل قول:
سیب توت!
از طرف ننهت!
یا حتی سیبهای بیشماری که از سمت جایگاه تیرهای در بخش تماشاچیان، به سمت باروفیو پرتاب میشدند..
یا حتی هواداران پر و پا قرصی که به شگونههای تیم ایرلند شباهت داشتند و یک نفس عربدهزنان باروفیو را میخواندند..
فقط..
- لینی.
باروفیو سوار بر جاروی گاومیش نشانش، به سمت پیکسی تیم که بی نیاز از جارو پرواز میکرد رفت.
- این مرده ره میبینی؟ کی هسته؟
- کدوم مرده؟!
باروفیو با دست به شخصی :pretty: سان در میان جمعیت اشاره کرد که تمام مدت به او خیره شده بود و..
- تن ِ بدن ِ من ره میلرزونه مردک بی ناموس.
لینی برای لحظهای متفکرانه به مرد جوان خیره شد و چون او را به جا نیاورد، تصمیم گرفت تلاشش را در راستای آموزش درست بر روی جارو نشستن به باروفیو به کار گیرد.
- :kiss:
- عییییییییی.
تمرکز باروفیو دوباره بهم خورد و سر و ته شد. متأسفانه از آن زاویه، زمانی که رودولف لسترنج سوار بر جارو به او نزدیک میشد، صحنههای جذابی نمیدید.
- کاپیتانها با هم دست بدن.
رودولف همانطور که به باروفیوی سر و ته خیره بود و با خودش فکر میکرد دخترها هیچوقت جاروسواری یاد نمیگیرند، کمی جاروی او را به بالا هل داد تا بتواند سر و ته با استرجس دست بدهد.
- رون ویزلی، دروازه. لِول آپ تا گرید سه. اجازه بدید. طبق مصوبهی کنونی هاگوارتز، هرکسی که نام خانوادگیش ویزلی باشه، خود به خود سی و سه امتیاز به امتیازش اضافه میشه..
همانطور که استرجس در حال مصوبه اضافه کردن بود، باروفیو در حالی که از اعماق تهش جیغ میکشید و میکوشید سر و ته، بلاجری را به سمت آقای :pretty: بفرستد، ویولت که هدف تمام بلاجرهایش الاف بود، لینی که به دنبال باروفیو و جاروی گاومیش نشانش پرواز میکرد تا در امنترین نقطهی ممکن قرار گیرد و اورلا، به دنبال مصالح تیم لحظاتی پیش به عقد لوییس ویزلی در آمده و حالا سی و سه امتیاز به خاطر نام ویزلی داشت..
- من نمیتونم برم زن رون ویزلی شم!
آمیخته به مادرسیریوس.
- ببین دای به خاطر مصالح تیم..
- من دختر نیستم! من پسرم! دای پسره! مامــــــــــــــــــــــــــان..!
آمیخته با
- 150 به 140!
- چرا گریفندور انقدر نزدیکه!
- الان سر مصوبهی 12413492809485404 ـمیم! من چیکار میتونم بکنم!
و بلاجر بعدی ویولت به علت عدم تواناییش در قانع کردن رودولف، به سمت او روانه شد. معنی ندارد به هر حال. کاپیتان تیم مقابل مدیر هاگوارتز است که باشد. کاپیتان تیم آنها سفیدبرفیست!
یا حداقل رودولف فکر میکند هست.
- هرچی ویزلی توی تیم گریفندور هست اخراجه!
- هشتصد امتیاز از هافلپاف کم میکنم!
- بورووو عامو تو کل امتیازای هاگ رو روی هم بذاری هشتصد نمیشه که حالا میخوای هشتصدتاشو از هافلپاف کم کنی.
گرچه همان لحظه وندلین شگفتانگیز با شرارههایی از آتش، از ناکجا آباد به وسط زمین مسابقه نازل شد و استرجس را به کلی آتش زد، سوزاند و پودر کرد تا او باشد دیگر منافع هافلپاف را تهدید نکند. مِن باب منطق این پست هم اگر میپرسید باید عرض کنم طبق مصوبهای آن وسط ها، الان در اواخر روز آخر امتیاز کامل به سر برده، وقت ضیق بوده و خلاصه همین است که هست.
آلبوس دامبلدور که راز موفقیتش را تا به این لحظه مدیون مذکر بودن دروازهبانهای تیم مقابل بود، با آغوشی گشوده، کوافل به بغل، به ادی نزدیک میشد و ادی بدیهتاً نظر به عدم حضور پرنس و سایر اسپانسرهای قدرتمند منطقهای، ترجیح میداد یک عمر عفت و حیا و ناموس و آبروی جمعآوری شده از کف شبکههای اجتماعی را لوله کرده، در آستینش بگذارد و بزند به چاک.
-
:کلید اسرار:
باروفیو در حالتی که خون به مغزش درست میرسید، آن بود، حالا فرض کنید که خون به مغزش سر و ته هم برسد. تا آنجای کار، جستجوگر گریفندور خاکستر شده، ویزلی ها حذف شده و دامبلدور مانده بود و ادی و لینی و گوی زرین.
-
اسنیچ ره بنداز پشت قبالهش! قبل از این که کسی از خودش بپرسد چه قبالهای چه داستانی چه کسی چه چیزی، سوت الاف بازی را به پایان رساند.
- دوشیزه بودلر اسنیچ رو گرفتن.
اعضای تیم گریفندور:
- و تحویل دوشیزه وارنر دادند.
باروفیو میتوانست از بردن خوشحال باشد، اگر..
- خانوم سفیدبرفی؟
- پرنسس ِ من؟! :kiss:
از دو طرف به او نزدیک نمیشدند.