هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۱۱ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۸:۰۴:۰۴
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 306
آفلاین
اسلیترین
و

ریونکلاو



سوژه:دنیای موازی




هنوز یه ربعی تا شروع اخرین جلسه ی تمرین کوییدیچ باقی مونده موند.
‏‎دوریا روی تختش دراز کشیده بود ، جاروش رو بغل کرده بود و با خودش فکر می کرد که با این بازی سختی که پیش رو دارن و اینکه اون و جودی تا به حال اصلا نتونستن با هم کنار بیان چی کار باید بکنه؟ خب مسلما تمام اتفاقات گذشته ، از خراب شدن چوب جادوی جودی ، کنده شدن سیخ های جاروی دوریا ، خوردن یکی از بلاجر ها به بینی جودی و اون یکی دیگه به چونه ی دوریا تا دعوای همیشگی هکتور و آستوریا سر اینکه چطوری باید با ریونکلا بازی کرد ، نمی تونست همگی تقصیر دوریا باشه ! اما... خب...تقصیر جودی هم نبود !
‏‎ دوریا می خواست فداکاری بزرگی بکنه و بره با جودی آشتی کنه . مدیونین اگر فکر کنین حتی برای یک درصد دوریا اینکار رو برای احساس گناهش در برابر اتفاقات گذشته می کرد ! قصد دوریا فقط فداکاری برای تیم بود .
‏‎پس بلند شد و به سمت زمین کوییدیچ حرکت کرد .
‏‎توی رختکن جودی در حالیکه به زمین خیره شده بود، مدام با انگشتاش بازی می کرد.

‏‎- جودی !

‏‎جودی از جا پرید.

‏‎- دوریا ! غافلگیر شدم . فکر نمی کردم اینقدر زود بیای !
‏‎- خب جودی ، حقیقتا من ... من اومدم تا باهات حرف بزنم.
‏‎- حرف بزنی؟ بامن ؟
‏‎- در واقع می خوام ازت معذرت خواهی کنم تا از این به بعد با هم خوب باشیم.
‏‎- آخیش ! فکر کردم اومدم تا باهام دعوا کنی که چرا مجسمه ای که مامانت برای روز تولدت خریده بود رو شکستم. خیالم راحت شد.

‏‎دوریا احساس می کرد تمام دنیا دور سرش می چرخه.

‏‎- چی؟
‏‎- چی؟
‏‎- گفتی مجسمه ای که... ؟!

‏‎دوریا یک دفعه یادش اومد که برای چی زودتر به زمین کوییدیچ اومده پس سعی کرد خودش رو کنترل کنه.نفس عمیقی کشید و گفت:

‏‎- خب... عیب نداره . حالا اتفاقیه که افتاده.

‏‎و بعد از گفتن این حرف :
‏‎- اون مجسمه...هق...من...هق...دوست...هق
**

‏‎- نه هک . این راه خوبی نیست. به نظرم باید خط دفاعیمون رو تقویت کنیم.
‏‎- نه آستوریا! خط حمله از همه چی مهمه تره.
‏‎- هک...

‏‎دوریا هنوز داشت گریه می کرد.
‏‎جودی به سمت صدا برگشت و دید هکتور و آستوریا مثل همیشه مشغول بحث ، دارن نزدیک میشن.

‏‎- دوریا تو رو به مرلین گریه نکن دیگه ! الان هکتور میاد معجون بارمون می کنه ها!

‏‎دوریا نگاهی به جودی و چشمای نگرانش انداخت و برای اخرین بار اشکاش رو پاک کرد.
**

‏‎صبح روز بعد دوریا و جودی، خیلی دوستانه ، برای خوردن صبحانه کنار هم نشستن و مشغول حرف زدن شدن. آخرین حرف هاشون رو هم با خنده زدن و دیگه هیچی نگفتن. دوریا توی افکار خودش غرق بود که یکدفعه صدایی شنید:

‏‎- به به ! بانو دوریا بلک ! عضو تیم کوییدیچ اسلیترین ! بگو ببینم حالت چطوره ؟

‏‎دوریا نگاهی به گوینده کرد و با خودش گفت: "دردسر". پس برای جلوگیری از این "دردسر" با لبخند جواب داد:

‏‎- جینی ! حالت چطوره ؟ چه خبرا؟

‏‎اعصاب جینی از آرامش دوریا بیشتر بهم ریخت.

‏‎- همه چی طبق رواله . فقط تو این وسط مانعی !

‏‎توجه همه ی کسایی که توی سالن بودن به سمت دوریا و جینی جلب شد.

‏‎- جینی ، عزیزم چه اتفاقی افتاده که اینقدر نامیزونی ؟

‏‎و جینی منفجر شد.

‏‎- من نامیزونم ؟ نه اتفاقا ، خیلی هم خوبم! به لطف شما که هرچی دلت میخواد پشت سر من میگی!
‏‎- مگه من چی گفتم؟
‏‎- چی نگفتی؟ هر چی دلت خواسته گفتی! تو رفتی به هری چی در مورد من گفتی ؟ هان؟ چرا دیگه با من حرف نمی زنه؟
‏‎- عزیزم، فکر کنم سوتفاهم شده!
‏‎- تو میدونستی من طرفدار ریونکلام. رفتی به هری گفتی من اطلاعات هوادارای ریون رو دادم به اسلی ها ! تو گفتی ! تو...
‏‎- من اصلا هری رو از روزی که اومدیم اینجا ندیدم! یعنی دیدم ولی یک کلمه هم باهاش حرف نزدم!
‏‎- نه کار تو ...
‏‎- اینجا چه خبره ؟

‏‎هکتور ، به شدت عصبانی از اینکه یکی از اعضای کوییدیچ داره درست روز مسابقه داره با طرفدار تیم مقابل بحث میکنه، به سمت جینی و دوریا برگشت.

‏‎- نکنه شما هوس کردین تا جدید ترین معجونم رو روتون امتحان کنم؟ مخلوط روده ی گاو و مگس له شده با بزاق قورباغه ست !

‏‎دوریا زیر لب تقصیر من نبودی گفت و نشست.
جینی هنوز میخواست ادامه بده که هرماینی اومد و اونو عقب کشید.
‏‎زمزمه ها شروع شده بود... .

‏‎- طرفدارای ریون همشون این شکلی ان؟
‏‎- اگر اینجوریه ، بهتر نیست بریم طرف اسلی؟
‏‎- بازی امروز چی بشه با این وضع!
‏‎- دیدی دوریا آروم نشسته بود؟
‏‎- جینی چرا اینقدر عصبانی بود؟

‏‎اعضای اسلی وقتی حرفای اعضای بقیه گروه ها رو می شنیدن ، بیشتر انرژی می گرفتن . این برای اونها خیلی خوب بود.
‏‎اما لینی خیلی داشت نگران می شد. باید چیکار می کرد؟ اونم وقتی که فرصت زیادی تا شروع مسابقه نمونده بود! لینی تصمیم گرفت از وینکی کمک بخواد. بالاخره یه جن خونگی قابلیت هایی داره که جادوگرا ندارن !
**
‏‎وینکی به آرامی به سمت دوریا رفت.

‏‎- بانو دوریا ! وینکی از دیدن شما خوشحال بود!

‏‎دوریا تعجب کرد.

‏‎- وینکی برای شما آب کدوحلوایی مخصوص آورد. وینکی جن خوب؟

‏‎دوریا نمیتونست از آب کدو حلوایی بگذره ، پس ترجیح داد افکار منفی رو از ذهنش دور کنه و برای اولین بار تصمیم گرفت بدون هیچ گونه بدبینی به طرفدار تیم مقابل اعتماد کنه!
**

‏‎- همه با صدای سوت من !

‏‎اعضای دو تیم به سرعت شروع به حرکت کردند و همینطوری که از زمین دور می شدن، توی این فکر بودن که چطوری امتیاز بیشتری کسب کنن.
‏‎جودی و دوریا نگاهی به سمت هم انداختن و لبخند زدن. یک نقشه ی کامل برای برد ریخته بودن و امیدوار بودن که اجرا بشه. اما دوریا حال خوشی نداشت. نمی دونست چرا، پس به استرس اولین مسابقه ربطش داد.

‏‎- توپ دست جودیه ! نه دوریا ! حالا جودی ! دوریا ! جودی ! دوریا و گل! ده امتیاز به نفع اسلیترین!

‏‎دوریا از خوشحالی نمی دونست باید چیکار کنه !

‏‎- دوریا با چوبدستیت چیکار داری؟

‏‎این جودی بود که با تعجب به دوریا نگاه می کرد. دوریا هم با تعجب به دستش که داشت چوبدستی رو از توی جیبش در می آورد خیره شد.

‏‎- دست خودم نیست !

‏‎صدای سوت داور بلند شد.

‏‎- واستین ببینم! دوریا بلک همین الان چوبدستیت رو برگردون توی جیبت . همین الان!

‏‎دست دوریا بالا و بالاتر اومد تا اینکه:

‏‎- کامترتل!

‏‎و دوریا در میان نور سبز رنگی گم شد !
**

‏-

‏‎دوریا وسط زمین سرسبزی با شدت فرود اومد ! اونجا فوق العاده زیبا بود. درخت های سبز و بلند با میوه های رنگی ، یک آبشار زیبا که با تندی پایین می ریخت و... . اما دوریا یک دفعه اتفاقات گذشته یادش اومد.
‏‎- من اینجا چیکار می کنم؟
‏‎- چته تو چرا داد میزنی؟

‏‎دوریا به اطراف نگاه کرد و با لاک پشت بزرگی مواجه شد که با چشمای خواب آلوده بهش نگاه میکرد.

‏‎- تو! تو داری حرف میزنی؟
‏‎- خب توام داری حرف میزنی!
‏‎- نه! یعنی آره ! خب من آدمم!
‏‎- توهم زدی ها ! کو آدم ! اسمت چیه ؟
‏‎- دوریا.
‏‎- تا حالا نشنیده بودم . چرا همچین اسمی روت گذاشتن؟ این از اسمای آدما نیست؟
‏‎- من آدمم!
‏‎- اگر به دستات نگاه کنی میفهمی که لاک پشتی خواهر!
‏‎دوریا به دستاش نگاه کرد و بعد...
‏-
**

‏‎- برخیز فرزندم!

‏‎دوریا به آرومی چشماش رو باز کرد و با دیدن ده بیستا لاک پشت که بهش خیره شده بودن جیغ کشید.

‏‎- من میخوام برگردم ! منو ببرین خونه !
‏‎- فرزندم! داستان خود را برای ما بازگو!

‏‎دوریا به آرومی اشکاش رو پاک کرد. دلش بدجور واسه ی درد دل تنگ شده بود و بعد شروع کرد... .
**
‏‎بعد از اینکه داستان دوریا تموم شد، لاک پشت پیر برای مدتی توی فکر فرو رفت.

‏‎- درمان تو یک چیز است فرزندم!
‏‎- چی ؟ هر چی باشه قبوله! فقط منو برگردونین !
‏‎- تو باید معجونی را بنوشی که خوشبختانه مدتی قبل معجون ساز بزرگ ما به آن دست یافته است.
‏‎- زودباشین بدینش بهم تو رو به مرلین !
‏‎- معجون ساز را بخوانید.

‏‎بعد از مدت کوتاهی معجون ساز اومد . چیزی نمونده بود دوریا از تعجب شاخ در بیاره! انگار هکتوری که تبدیل به لاک پشت شده باشه جلوش بود!

‏‎- هکتور!
‏‎- چی؟
‏‎- تو مگه هکتور نیستی؟
‏‎- کی؟ نه ! اسم من هکول بلا ست!
‏‎- فرزندم فرصتی نیست معجونت را به او بده !
‏‎- بیا اینم معجون جدید من خیلی باحاله! مخلوط روده ی گاو و مگس له شده با بزاق قورباغه ست!
‏‎- یعنی من باید اینو بخورم؟
‏‎- چاره ای نیست فرزندم !
‏‎- این خیلی افتضاحه ولی !
‏‎- بخور فرزند ! وگرنه برای همیشه در این هیبت زیبا خواهی ماند!

‏‎و دوریا معجون رو سر کشید.
**
‏‎- اونجاست!
‏‎- بالاخره پیداش شد.
‏‎- دوریا!
‏‎- زنده است؟

‏‎دوریا چشماش رو باز کرد و از جا پرید.

‏‎- نتیجه ی مسابقه؟
‏‎- نگران نباش خوب پیشرفت بازی کلا تعطیل شد!

‏‎دوریا با خشم به اطرافش نگاه کرد.

‏‎- کار وینکی بود! وینکی اون آب کدوحلوایی مسموم رو داد به من!
‏‎- وینکی؟

‏‎در همون هنگام دامبلدور به همراه وینکی اومد. وینکی یک شیشه ی معجون دستش بود که با رنگ سبز روش نوشته شده بود HDG.

‏‎- وینکی بی تقصیر بود! گرنجر وینکی رو مجبور کرد که این را توی نوشیدنی دوریا ریخت!

‏‎همه به سمت هکتور برگشتن.

‏‎- من؟ چرا من؟

‏‎دامبلدور با قیافه ای متفکرانه شروع کرد.

‏‎- همه شون رو بیارین دفتر من تا همه چی مشخص بشه !

‏‎اما از نظر دوریا همه چی مشخص بود. وینکی معجون جدید هکتور رو کش رفته بود و ریخته بود توی آب کدوحلواییش و دوریا توی یک روز دوبار مخلوط روده ی گاو و مگس له شده با بزاق قورباغه خورده بود! فقط تنها امیدواریش این بود که شب بتونه ستاره ها رو ببینه! 



Tranquil Departure
,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۴۸ جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶

گرنت پیج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
از مغز خوشگل من هر کاری بر میاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 74
آفلاین
اسلیترین vs ریونکلاو

سوژه:حمله

روز قبل از مسابقه، اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو در رختکن دور هم جمع شده بودند و اعلام آمادگی میکردند.

- خب همه آماده ان؟
- ما آماده به دنیا اومدیم!

سپس همه خندیدند.

ناگهان صدای باز شدن در خنده آن ها را متوقف کرد و صورت هایشان را به سوی در چرخاند.

- امیدوارم آماده باشین بچه ها!

این ریتا بود که آهسته از لای در داخل می آمد و به جمع آنان ملحق می شد. ریتا محکم و مغرورانه رو به روی آن ها ایستاد و سپس ادامه داد:
- کارتون رو خوب انجام بدید. میخوام اسمتون رو روی صفحه اول روزنامه ها ببینم!

پس از اتمام سخنش، رویش را برگرداند و به حالت سوسکی خود تبدیل شد و پروازكنان، صحنه را ترک کرد.

گرنت که چندشش شده بود با صدایی نازک گفت:
- آخه این همه حشره، چرا سوسک؟

لینی پوکر فیس به گرنت نگاه کرد و گفت:
- من رو حشره ها حساسما... حواست باشه!
- چیزی نگفتم که!

ناگهان لیسا وسط پرید و گفت:
- راستی بچه ها، اونا چی شدن؟
- کیا؟
- خنگ بازی در نیار گرنت قهر میکنما!

جیسون خونسردانه گفت:
- همونا رو میگه دیگه! اعضای خاص!

لینی لبخند کجی تحویل جیسون داد و گفت:
- آها اونا! اونا آماده ان خیالتون راحت!

روز بعد- زمین مسابقه

- تماشاگران عزیز! شما را به دیدن این مسابقه هیجان انگیز دعوت میکنم. اعضای تیم اسلیترین دارن وارد زمین میشن. اعضاشون به نظرتون یکم... هیچی ولش کنید. توجهتون رو به تیم ریونکلاو جلب میکنم که حالا وارد زمین شدند. به نظر میاد لینی وارنر تصمیم گرفته با حالت انسانیش در بازی شرکت کنه. پناه به ریش مرلین! اینا چیه آوردن با خودشون؟

گزارشگر که بسیار تعجب کرده بود، مدام سر خود را می خاراند. اعضای تیم ها یکم عجیب و غریب بودند: وزغ پرنده، دستگاه توپ پرت کن، چراغ راهنمایی، آب، ناخن گیر و دستمال توالت...

گزارشگر که از شدت خارش در قسمتی از سر خود کچلی گرفته بود تصمیم گرفت که به ادامه گزارش بازی بپردازد:
- خب اصلا اعضا به ما چه، ما کار خودمون رو میکنیم. حالا دو تیم آماده نبرد هستن. اولین حمله از طرف گروه ریونکلاو. جیسون میره جلو و کوافل رو پاس میده به چراغ راهنمایی و... از اونجایی که چراغ راهنمایی دست نداره، قاعدتا توپ رو هم نمیتونه بگیره.

توپ از چراغ راهنمایی رد شد و به دست آستوریا رسید. آستوریا جای خود را روی جارویش محکم کرد و به سرعت پیش رفت. دقیقا زمانی که می خواست کوافل را به سمت جودی پرتاب کند، لیسا تورپین سد راه او شد و با پاشنه کفشش محکم توی صورت آستوریا کوبید.
البته دوستان میگویند که آستوریا جا خالی داد.

- جا خالی میدی؟ خیلی حرکت ناجوان زنانه ای بود. اینو مطمئن باش که باهات قهرم!

سپس با قدرت تمام با کله توی صورت آستوریا رفت.

آستوریا که حسابی قاطی کرده بود، دستش را جلو آورد و با ناخن هایش، چنگی جانانه بر صورت لیسا زد. لیسا هم کم نیاورد. با یک دست موهای آستوریا را گرفت تا مطمئن شود این دفعه دیگر جا خالی نخواهد داد، و با دست دیگر کفش خود را از پایش خارج نمود و پاشنه آن را محکم بر صورت آستوریا کوبید.

جیسون از دور به آن ها نزدیک شد و در حالی که کوافل را از دست آستوریا که دو تا از ناخن هایش شکسته و دماغش خونی بود، و از شدت عصبانیت نفس نفس می زد، میگرفت، گفت:
- در ضمن، اینم مال ماست!

و با سرعت دور شد و توپ را به سمت توپ پرت کن پاس داد. توپ پرت کن هم کوافل را گرفت و روی یکی از حلقه ها متمرکز شد و پــرتـــاب!

کوافل با قدرت به سمت حلقه ای که هکتور رو به روی آن ایستاده بود پرتاب شد و مستقیم در بغل هکتور رفت. البته اینقدر پرتاب توپ محکم بود که هکتور قادر به کنترل آن نبود و خودش نیز با توپ به داخل حلقه پرتاب شد!

از آن طرف لینی وقتی جستجوگر تیم مقابل را دید گفت:
- آب آخه؟ آب مثلا میخواد چیکار کنه؟

آب هم که ظاهرا بهش بر خورده بود آنچنان با قدرت توی صورت لینی پاشید که لینی نزدیک بود از روی جاروی خود پایین بیفتد.

- خب حرفمو پس میگیرم!

حالا توپ در دست تیم اسلیترین بود. آستوریا بار دیگر توپ را در دست گرفته بود و با جدیت تمام به سمت دروازه پیش میرفت که ناگهان چراغ راهنمایی و رانندگی، جلوی او سبز شد... نه ببخشید قرمز شد!
و جالب اینجا بود که آستوریا هم جلوی چراغ راهنمایی ایستاد. خودش هم نمیدانست چرا. واقعا چرا؟

- قدمی بود برای روشنایی دل ها!
- شایدم یک رفلکس ناخودآگاه!
- اون بحث علمیشه! ما فقط تو کار روشنایی هستیم!

دوربین از سمت تماشاچی ها به سمت بازی چرخید. حالا توپ دوباره دست دستگاه توپ پرت کن بود و ناخن گیر نيز آماده حمله. درست زمانی که توپ پرت کن آماده یک پرتاب درست و حسابی بود، ناخن گیر از پشت به توپ پرت کن حمله کرد و سیم هایش را چید. دستگاه توپ پرت کن خاموش شد و توپ کوافل با قدرت بسیار کمی پرتاب شد و در دستان هکتور قرار گرفت.

- این است قدرت هکتور!
- دستگاه خاموش شد!
- حالا هر چی!

یک ساعت بعد

بازی همچنان به علت درگیری آب با لینی بر سر اسنيچ با برتری گروه ریونکلاو ادامه داشت. توپ ها به این طرف و آن طرف پرتاب می شدند و بازیکنان نیز حسابی می زدند و می خوردند.

گرنت که مجبور بود از این حلقه به آن حلقه پرواز کند و با دست و سر و پا و هر چیزی که میتوانست از حلقه ها دفاع کند، دیگر نای تکان خوردن نداشت. فقط آرزو می کرد که لینی زودتر دستش به اسنيچ برسد.

از طرف دیگر، درگیری مهاجمان و مدافعان همچنان ادامه داشت. حالا کوافل دست دوریا بلک بود که به سمت دروازه حرکت میکرد اما... دستمال توالت نیز او را تعقیب میکرد. دوریا که دیگر به نزدیکی دروازه رسیده بود، سرعت خود را کم کرد و آماده پرتابی جانانه شد تا حال گرنت را جا بیاورد. دستمال توالت به دوریا نزدیک شد و...
با یک حرکت بسیار خفن به دور دوریا پیچید. سپس دوریا را آزاد کرد که این باعث شد دوریا چند دور به دور خود بچرخد و توپ به دور دست ها پرتاب شود. اعضای ریونکلاو خوشحال و سر زنده می خنديدند و اعضای اسلیترین سر افکنده تماشا میکردند.

در همان حال، در میان ابرها، در بالای بالای زمین کوییدیچ، لینی وارنر که از جستجوگر تیم حریف پیشی گرفته بود، هر لحظه به اسنيچ نزدیک تر میشد. دست خود را دراز کرد و بدن خود را تا حد توان کش آورد و آماده بود که اسنيچ را در مشت خود بگیرد...

ناگهان از ناکجا آباد توپ کوافل، محکم به سر لینی اصابت کرد و به سمت زمین کوییدیچ بازگشت. لینی هم تا آمد خودش را جمع و جور کند، دید که مرغ از قفس پرید... بهتر است بگوییم گوی از مشتش پرید.

و اما، کوافل پس از اصابت با سر لینی، به سمت لیسا پرتاب شد و چون لیسا خیلی هول شده بود، ضربه ای محکم به توپ زد و توپ را محکم فرستاد در بغل جودی. که از شانس بد دقیقا نزدیک دروازه ایستاده بود. جودی هم فرصت را غنیمت شمارد و توپ را به سمت دروازه پرتاب کرد...
از آنجایی که گرنت نای تکان خوردن نداشت، فقط جا خالی داد و اجازه داد توپ وارد حلقه شود.

- گـــرنت!
- چرا جا خالی میدی؟
- باهات قـــهـــرم! قــهــر برای همیشه!

گرنت کوچکترین اهمیتی به این حرف ها نمیداد، ولی تحمل گل خوردن برایش خیلی سخت بود. پس چوبدستی خود را بیرون آورد و وردی را زیر لب زمزمه کرد...

ناگهان آسمان تیره و تار شد. همه وحشت زده به آسمان خیره شده بودند. آسمان که گویی وحشی شده بود، غرشی کرد و آماده جنگ شد. آماده حمله ای جانانه که مسبب آن گرنت پیج بود. ناگهان، در میان تعجب و هراس تماشاچی ها، صاعقه هایی دیوانه وار بر سراعضای تیم اسلیترین فرود آمدند. گرنت نیز در گوشه ای به تماشای جمعیت هراسان و کباب شدن تیم مقابل ایستاده بود و از این نمایش لذت می برد.

اول از همه، صاعقه روی جودی که گل را به ثمر رسانده بود، فرود آمد. گرنت لبخندی زد و گفت:
- آخیش دلم خنک شد!

سپس صاعقه تک به تک همه اعضای تیم اسلیترین را جزغاله نمود. اما، در آن لحظه که همه فکر میکردند حمله تمام شده و آسمان باید دوباره به حالت عادي خود برگردد، صدای غرشی شنیده شد و صاعقه به سمت تماشا چی ها رفت. ملت جیغ می کشیدند و می دویدند و جزغاله می شدند.

گرنت که خودش نیز تعجب کرده بود آهسته زیر لب گفت:
- خیلی خب این دیگه جزو برنامه نبود!

سپس خیلی شیک و مجلسی، چوب دستی خود را رو به آسمان گرفت و طلسم خنثی کننده را زیر لب زمزمه کرد. با این حرکت، آسمان آرام گرفت و جزغالیدن ها به پایان رسید.

گرنت مغرورانه و جسورانه رو به جمعیت باقی مانده از تماشاچی ها فریاد کشید:
- به چی زل زدین؟ بسه دیگه. بازی تموم شد برین خونه هاتون! محض اطلاعتون هم ما بردیم!

خب حرف گرنت درست بود. اعضاي تيم مقابل پودر شده بودند و ديگر دليلي براي بحث سر اينكه كدام تيم برنده شده بود، وجود نداشت.


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ریونکلاو Vs اسلیترین
سوژه: حمله!


- اونا وزغ دارن می‌فهمی؟ وزغ! اونم از نوع بال‌دار. اونا نمی‌خوان مسابقه بدن، قصد جونمو کردن.
- لینی اینجوری بخوای رفتار کنی قهر می‌کنما.
- دوست داشتم بدونم اگه دستگاه کفش‌خور میاوردن واکنشت چی بود؟
- قهر می‌کردم!

گرنت که معتقد بود مغزی بوده که دست و پا در آورده، بعنوان عقل کل جلو میاد.
- نظرتون چیه که وزغ بالدارو از تیم مقابل حذف کنیم؟

نگاه‌های متعجب و حیران اعضای تیم کوییدیچ ریونکلاو به گرنت دوخته می‌شه. نگاه گرنت هم به اونا. دقایقی به همین منوال سپری می‌شه تا این که خون جیسون به جوش میاد.
- می‌گی یا با همین کوله‌پشتی بزنم فرق سرت؟
- می‌گم. با حشرات.

روز مسابقه، رختکن تیم ریونکلاو

- من واقعا روونارو شکر می‌کنم که تو کوییدیچ پرواز می‌کنیم و رو زمین صاف راه نمی‌ریم. یه لحظه تصور کنین لیسا با پاشنه‌های بلندش می‌خواست ازینور زمین بدوه اونور و... سوسک.

گرنت که حسابی گرم صحبت شده بود، با دیدن سوسکی که روی دسته‌ی صندلی نشسته بود و صاف تو چشماش زل زده بود وحشت‌زده از جا می‌پره. اما کفش‌های لیسا که اینجا و اونجای رختکن پخش شده بودن، به نظر راه حلی خوبی برای مقابله با سوسک میومدن.

- هی چته تو! چرا شبیه ریتا ندیده‌ها رفتار می‌کنی.

ریتا که از این حمله جون سالم به در برده بود، با برگشتن به هیئت انسانیش اینو می‌گه. از شانس خوب ریتا، کفش‌های لیسا پاشنه بلند و البته باریک بود، و این یعنی سطح تماسی که می‌تونست با بدنش داشته باشه بسیار کم بود.

گرنت که خیالش راحت شده بود نفس عمیقی می‌کشه و به سمت ریتا برمی‌گرده.
- ببخشید که فکر می‌کردم وسط رختکن کوییدیچ نباید باشی!
- یک خبرنگار خبره، خبرنگاریه که همیشه در جایی که نباید، حضور داشته باشه. اوه البته این‌بار برای کار دیگه اومدم. ماموریت انجام شد لینی.

لینی بدون توجه به قلم‌پر ریتا که حتی لحظه‌ای دست از نوشتن نمی‌کشید، با خوش‌حالی اعضای تیمو دور هم جمع می‌کنه. اما جای یک نفر خالی به نظر می‌رسید...
- پس چراغمون کو؟

همون موقع نور قرمز رنگی مستقیم به چشمای لینی می‌تابه. چراغ راهنمایی رانندگی که پایه‌ش چند برابر حالت عادی دراز شده بود تا به جای پرواز، تو زمین بدوه، کمر خم کرده بود و سرشو از در رخکتن به داخل کشیده بود.

- خب باشه، فهمیدم هستی. خاموش کن اون نورو.

چراغ کله‌ای تکون می‌ده و خاموش می‌شه. لینی نگاهشو از دستمال توالت که تو هوا بال‌بال می‌زد برمی‌داره و بعد از رد کردن دستگاه توپ‌پرت‌کن که سوار فرش پرنده‌ای شده بود، همراه سایر اعضای تیم برای دیدن نقشه‌ی تیمشون، به کاغذ ولو شده روی میز زل می‌زنه.
تنها چیزی که روی کاغذ به چشم می‌خورد، چهره‌ی انواع و اقسام حشرات و راه‌های مقابله با اونا بود...


دقایقی بعد، زمین بازی

تیم عجیب و غریب ریونکلاو همزمان با تیم اسلیترین که در عجیب بودن دست کمی از اونا نداشت، از رختکن خارج می‌شه و به وسط زمین قدم برمی‌داره.

هوا ابری بود، اما نه از نوع بارونی. به همین دلیل تماشاگران با خیالی آسوده زیر سایه‌ی خنک آسمون نشسته بودن و به تشویق تیمشون می‌پرداختن.

- با نام و یاد ساحرگان و امید به وصال اونا، آغاز بازی رو اعلام می‌کنم.

مرلین بلافاصله پس از اتمام دیالوگ ماندگار رودولف در تاریخ کوییدیچ، در سوتش می‌دمه و رسما بازی شروع می‌شه. به محض رها شدن توپ‌ها تو زمین، دستگاه توپ‌پرت‌کن توپی رو به سمت کوافل پرتاب می‌کنه و با منحرف شدن کوافل از مسیر اصلیش که یکراست به سمت جودی می‌رفت، جیسون صاحب کوافل می‌شه.

- کوافل دست ساموئلزه و به سرعت از جک‌نایف جاخالی می‌ده و به سمت دروازه‌ی اسلیترین می‌ره. اما بلک و گرینگرس پا به پاش جلو می‌رن و چیزی نمونده که بهش برسن.

و این فرصتی بود که چراغ به دنبال اون می‌گشت؛ به محض عبور جیسون از چراغ راهنمایی رانندگی، رنگ سبز چراغ به قرمز تبدیل می‌شه و آستوریا و دوریا که با سرعت در حال حرکت بودن، بی‌توجه به چراغ قرمز ازش عبور می‌کنن.

- شما جریمه شدین. شما جریمه شدین.

چراغ راهنمایی رانندگی با گفتن این حرف به آستوریا و دوریای متعجب، مسیر حرکتشو عوض می‌کنه و گرومپ گرومپ قدم‌های بلند برمی‌داره تا مجددا خودشو به مهاجم تیمش برسونه.

- به محض محاصره شدن توسط گرینگرس و بلک، ساموئلز کوافلو به دستگاه توپ‌پرت‌کن پاس می‌ده. دستگاه با پرتاب حجم زیادی توپ، کوافلو نرسیده بهش مجددا به سمت ساموئلز برمی‌گردونه و گـــل! گل برای ریونکلاو.

از اون طرف لینی که مورد حمله‌ی وزغ بال‌دار قرار گرفته بود و به سختی از زبون دراز وزغ جاخالی می‌داد تا یه لقمه‌ی چپ نشه، جیغ و ویغ‌کنان با حرکت دستش اشاره‌ای به جایگاه تماشاچیا می‌کنه.
- دیدین گفتم وجود اون وزغ تو تیم فقط برای حمله به منه. اگه گرنت به دادمون نرسیده بود چی می‌شد؟ جونمو نجات بدین.

ثانیه‌ای بعد پشت یکی از جایگاه‌های تماشاچیان سیاه می‌شه و گله‌ای حشره پروازکنان به داخل زمین می‌ریزن و حمله‌شونو آغاز می‌کنن.

در کنار تلاش جان‌گداز اعضای تیم اسلیترین برای دفع حشرات مزاحم، صحنه اسلوموشن می‌شه و وزغ بال‌دار که گویا از این جهان به بهشت منتقل شده بود، نگاهشو از لینی برمی‌داره و به گله‌ی حشرات زل می‌زنه. چشمان وزغ به شکل دو قلب در حال تپش در میاد و با خوش‌حالی وصف‌ناپذیری زبون درازشو به سمت حشرات نشونه می‌ره. با هر حرکت، چندین حشره که شمارش از دستش در رفته بود به داخل حلقوم وزغ کشیده می‌شن. بهشت وزغ در این دنیا رخ داده بود!

لیسا که مدام پیس‌پیس‌کنان با حشره‌کشی حشراتو از خطر حمله به خودش دور نگه‌می‌داشت، از غفلت اسلیترینی‌ها استفاده می‌کنه و بلاجرو با چماقش به سمت دروازه‌بان اسلیترین که هنوز مورد حمله‌ی حشرات قرار نگرفته بود پرتاب می‌کنه. جیسون هم که مگس‌کش دستی‌ای در دست داشت، مدام حشراتو به اطراف می‌پروند تا این‌که کوافل به دست، به دروازه می‌رسه.

- و حالا ریونکلاو گل می‌زنه و نتیجه 70-50 به نفع تیم کوییدیچ اسلیترین دنبال می‌شه. بسیار وضعیت حشره تو وزغی شده. شاید خبر خوب برای اسلیترین، دیگر وزغ‌های بال‌داری باشه که به نظر میاد به دنبال حشرات به داخل زمین کشیده شدن و چیزی نمونده نسل این حشراتو ور بچینن!

به دنبال حشرات، وزغ‌های بال‌دار گوشه و کنار هاگوارتز که متوجه حضور طعمه‌های خوشمزه‌ای در زمین بازی شده بودن، به داخل زمین حمله‌ور می‌شن. سرعت‌عمل وزغ‌ها در حمله به حشرات و بلعیدشون، در نوع خود بی‌سابقه بود و این چیزی نبود که از چشمان تیزبین تیم ریونکلاو دور بمونه.

- باز هم چراغ پیش روی تیم اسلیترین قرمز می‌شه. با وجود این همه چراغ قرمز و جریمه‌ای که بابت رد شدن ازش دریافت می‌کنن، سوالی که وجود داره اینه که ترجیح می‌دن در مقابلش وایسن و بازی رو ببازن، یا فقیرانه برنده‌ی بازی شن؟

حشرات رو به انقراض بودن و جمعیت وزغ‌های بال‌دار رو به افزایش. لینی که بار دیگه جونش رو در خطر می‌دید، در دل فحشی نثار ریتا و گرنت می‌کنه. طولی نمی‌کشه که فحشش به خودش برمی‌گرده و وزغی محکم بهش برخورد می‌کنه و لینی سقوط می‌کنه. البته که لینی حشره‌ی قدرشناسی بود و همین که بلعیده نشده بود، شکرگزار به درگاه روونا بود.
- وزغِ تسترالِ کور. روونایا، این بود حق من؟

خب، مثل این‌که شکرگزار نبود. در حین سقوط، مغز لینی با سرعتی شونصد برابر سرعت نور شروع به فعالیت می‌کنه تا پاسخی پیدا کنه.

لیسا که بعنوان مدافع برای دفاع از جیسون در حال پرواز بالای سر جودی بود، کفششو رها می‌کنه و نوک تیز کفش یکراست بر فرق سر مبارک جودی فرود میاد. لیسا بعد از ناک‌اوت کردن جودی، متوجه اتمام ذخیره‌ی کفش‌های پاشنه‌بلندش می‌شه و سخت درگیر جستجو تو جیب رداش می‌شه. در همین حین بند کفشی از جیب لیسا به بیرون پرتاب می‌شه.

و لینیِ در حال سقوط که پاسخ پیش روی چشماش ظاهر شده بود، بند کفشو تو هوا می‌قاپه و به دهن وزغی گیرش می‌ده و رو کولش سوار می‌شه.

- جستجوگر تیم ریونکلاو، یعنی وارنر که به نظر میومد باید انتظار حذفش رو می‌داشتیم، حالا وزغ‌سواری می‌کنه و مستقیم به سمت آب که اسنیچو دیده پرواز می‌کنه. به نظر میاد وزغی که وارنر سوارش شده اسنیچو با حشره اشتباه گرفته و با دستور مداوم وارنر زبون درازشو به سمت اسنیچ دراز می‌کنه و... تمام! وزغِ وارنر اسنیچو قورت می‌ده.

لینی چندین بار با احتیاط دستشو تو دهن وزغ می‌کنه تا این‌که وزغ آروغی می‌زنه و اسنیچو بالا میاره. به محض تف شدن اسنیچ، بلافاصله لینی اونو تو مشتش می‌گیره.

- 250 به 90 و اتمام بازی با برد تیم کوییدیچ ریونکلاو! و البته مرگ وارنر.

همون موقع وزغِ دیگه‌ای سر می‌رسه و لینی رو همراه اسنیچ قورت می‌ده و قبل از این که اعضای تیم کوییدیچ جامه‌ها بدرن و داد و فغان‌کنان برای نجات جستجوگر تیمشون بیان، مراحل هضم و دفع لینی هم سپری می‌شه و جان به جان آفرین تسلیم می‌کنه.

وقتی لینی نباشه، آیا دیگه وقایع بعدی مهمه؟ خیر! برین خونه‌هاتون!




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
اسليترين vs ريونکلاو
سوژه: حمله!


رختکن کوييديچ ريونکلاو:

شب بود و رختکن خالي و ساکت بود. اما يکدفعه صدايي شنيده شد:
- خب، براي آخرين بار نقشه رو برات توضيح ميدم.

اين حرف رو بتمن و خطاب به مردعنکبوتي گفت. مردعنکبوتي جواب داد:
- من حتي هنوز نميدونم چرا نصفه شب اومديم اينجا. تو شباي ديگه که دزدي ها و آدم ربايي ها نميذارن بخوابم، امشبم که تو نذاشتي.
- ببين، اينجا دنياي جادوگرهاست. همه از جادوشون براي نجات دادن خودشون استفاده ميکنن. اما ما ميخوايم وضعيت عوض بشه. ما توي اين مسابقه ي اوييديچه چيه...آها کوييديچ! توي مسابقه کوييديچ با لباس نينجايي بهشون حمله ميکنيم و بعد خودمون با لباس مبدل هاي اصليمون نجاتشون ميديم! اينجوري ميشيم قهرمانشون!
- ولي ما که تو آمريکا زندگي ميکنيم. نميتونيم بيايم تو انگليس مردم رو نجات بديم که!
- کي گفته نميتونيم! ما ديگه تبديل به قهرمان هاي بين المللي ميشيم.
- که اينطور...راستي ما چطور وارد هاگوارتز شديم؟
- يعني چي چطور وارد هاگوارتز شديم؟

مردعنکبوتي يک کتاب هري پاتر از پشتش درآورد و گفت:
- اينطور که من اينجا خوندم اين مدرسه توسط يکسري طلسم هايي محافظت ميشه.
- آها اونو ميگي؟ در زديم اونا هم ما رو راه دادن تو.

مردعنکبوتي وارد حالت Think شد. بعد از چند لحظه گفت:
- راست ميگيا. اصن يادم رفته بود.

پس از چند دقيقه سکوت مردعنکبوتي گفت:
- اگه نقشه مون جواب نداد چي؟! اگه زدن با طلسم هاشون سولاخ سولاخمون کردن چي؟! من ميترسم!

بتمن پس از اينکه چند لحظه پوکرفيس وار به مردعنکبوتي نگاه کرد گفت:
- از خودت خجالت بکش! ناسلامتي مردعنکبوتي هستي.
- ولي از کجا انقدر مطمئني که موفق ميشيم؟
- موفق ميشيم. because i ' m batman.

صبح روز بعد - زمين بازي کوييديچ:

اعضاي هر دو تيم ريونکلاو و اسليترين وارد زمين بازي شده و به صف شدند. پس از پخش يک سري پيام بازرگاني از کوکاکولا و فروشگاه نيوتن و رفقا بجز تسلا در تلويزيوني مشنگي و بزرگ، رودولف و مرلين کبير، داورهاي بازي هم وارد زمين شدن. رودولف شروع به صحبت کرد:
- همه به جاي خود!

اعضاي هردو تيم سوار جاروهاشون شدن. رودولف ادامه داد:
- با شماره سه شروع ميکنيم. و اگه از قوانين پيروي نکنيد، با قمه هام بد بلايي سرتون ميارم.

نفس ها حبس شد. قمه هاي رودولف در ليست 10 سلاح کشنده جهان قرار داشت.
- يک...دو...سه!

مسابقه اونقدر با هيجان شروع شد که چند مورد سکته هم رويت شد؛ اما کسي اهميت نميداد. گزارشگر مسابقه، انيشتين، شروع به گزارش دادن کرد:
- دوريا بلک با زاويه 69 درجه ي شرقي به سمت دروازه ميره. گرنت پيج با يه چرخش همبرگري انتگرالي به همراه سس جبر اضافه جلوي توپ رو ميگيره. حالا جود...

انيشتين نتونست حرفش رو تموم کنه چون افرادي براي نحوه ي گزارش اون، اقدام به خفه کردنش کردن و جعفر، بقال سر کوچه رو جاش گذاشتن. جعفر شروع به صحبت کرد:
- با سلام به همه ي دوستان عزيز! بنده جعفر هستم بقال سر کوچه. راستي حالا که به بلندگو دسترسي دارم، داداش علي بيا حسابت رو صاف کن.

علي که بين تماشاچيا بود سرافکنده شد. اون از دنيا نااميد شد. لباس خودش رو پارو پوره کرد و نعره زنان عازم جزاير ماداگاسکار شد. جعفر دوباره شروع کرد:
- جيسون ساموئلز درحالي که داره از جيبش بليط ميريزه کوافل رو از دست دوريا بلک ميگيره. کوافل رو پاس ميده به دستگاه توپ‌پرت‌کن. دستگاه توپ‌پرت‌کن کوافل رو پرتاب ميکنه و...گـــــل!

طرفداراي تيم ريونکلاو از جاشون پريدن و شروع به خوشحالي کردن. گزارش هايي هم به دست کارگردان رسيده که در اون گفته چند نفري دچار غش و تشنج هم شدن حتي.

- اون ديگه چيه!

فرياد جعفر و اشاره اون به در رختکن ريونکلاو باعث شد هياهو قطع بشه. تماشاچيا به در رختکن ريونکلاو نگاه کردن و با دو نفر رو به رو شدن که با لباس نينجاها حرکات عجيبي انجام ميدادن.

چند دقيقه قبل - رختکن ريونکلاو:

- پوشيدي لباس رو؟

مردعنکبوتي نيشخندي به بتمن زد.
- آره بزن بريم.

بتمن و مردعنکبوتي براي اجراي عملياتشون آماده بودن. بتمن گفت:
- نقشه رو که ميدوني نه؟ ميپريم وسط مسابقه و حالت تهاجمي به خودمون ميگريم طوري که انگار ميخوايم حمله کنيم. اوکي؟
- اوکي.

زمين بازي کوييديچ:

- ما اومــديــم بــخــوريــمــتــون!
- آره!
- يــکــي واســه مــن ســس بــيــاره!
- واسه منم نمک و فلفل بياريد!

با فرياد هاي مردعنکبوتي و بتمن اکثر مردم فکر کردن که شايد اين دو نفر از تيمارستان فرار کرده باشن. اما افکت هاي صوتي جيغ و دادي که کارگردان براي اين سکانس در نظر گرفته بود، باعث شد که مردم شروع به فرار کنن.
- آره فرار کنيـ...آخ!...اين ديگه چي بو...آي!...اوخ!

بتمن نتونست حرفش رو تموم کنه چون دستگاه توپ پرت کن، از اعضاي تيم ريونکلاو بهش امون نميداد و با ضربات متعدد بتمن رو به نوتلا خوري مينداخت. اما اين انتهاي ماجرا نبود. جعفر که از ترس به زير ميز گزاشگري فرار کرده بود، از همون زير هم گزارشگري ميکرد.
- بسيار جالبه! برخي از اعضاي تيم ريونکلاو و اسليترين که شامل دستمال توالت، چراغ راهنمايي رانندگي، دستگاه توپ‌پرت‌کن، ناخون گير، وزغ بالدار و آب هستن، دارن مهاجمين رو مورد حمله قرار ميدن!

جعفر درست ميگفت. دستگاه توپ پرت کن هنوز هم درحال پرتاب توپ بود و دستمال توالت هم خودش رو دور مردعنکبوتي و بتمن پيچونده بود تا دستگاه توپ پرت کن راحت تر بتونه کارش رو انجام بده. چراغ راهنمايي هم مرتباً درحال جريمه کردن بتمن و مردعنکبوتي بود تا خرج سنگيني روي دستشون بذاره. ناخون گير به جون دماغ مردعنکبوتي افتاده بود و وزغ بالدار رفته بود تو لباس بتمن.
آب هم وارد گوش و دماغ مردعنکبوتي و بتمن ميشد تا دو حس شنوايي و بوياييشون رو مختل کنه. اعضاي مجازي دو تيم به قدري کارشون رو خوب انجام ميدادن و High Score ميزدن که بتمن و مردعنکبوتي کم کم داشتن از حالت Alive وارد حالت Dead ميشدن و همين باعث شد بازيکن هاي ديگه مداخله کنن و دعوا رو به پايان برسونن.
هکتور، کاپيتان تيم اسليترين به سمت مردعنکبوتي و بتمن که روي زمين افتاده بودن رفت.
- يا ميگين چرا اينکارارو کردين، يا معجون کرم فلوبر شوندگي ميريزم تو حلقتون!

بتمن و مردعنکبوتي نگاهي به هم انداختن. مردعنکبوتي گفت:
- ما عقده داريم! ما نميتونستيم تحمل کنيم يکسري از مردم که جادو دارن خودکفا بشن! ما ميخواستيم قهرمان همه باشيم! ما...ما خيلي تنهاييم!

بتمن با تکون سرش حرف مردعنکبوتي رو تاييد کرد. گرنت جمعيت رو کنار زد، جلوي مردعنکبوتي و بتمن وايساد، از جيبش دو سيم کارت همراه اول درآورد. يکي از اون هارو به بتمن داد و يکي به مردعنکبوتي. بعدش هم گفت:
- هيچکس تنها نيست. همراه اول.

بتمن و مردعنکبوتي که درحال ذوق مرگ شدن بودن، يه "چرا به ذهن خودمون نرسيد" گفتن و در افق محو شدن. رودولف و مرلين وارد کادر شدن.
- حالا چيکار کنيم مرلين؟
- به نظرم براي همکاري عالي دو تيم، هر دو گروه رو برنده اعلام کنيم!
- هووم...موافقم...حالا بريد بخوابيد!

درسته که مسابقه کلاً به فنا رفت، اما خوشحال کردن دو نفر ارزشش رو داشت!


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
بسمه هلگا


هافلمون

vs

گریفشون


هافلپاف همواره با مشکل بی پولی دست و پنجه نرم می کرد اما این بار با پول دریافتی برای تیم کوییدیچ، تالار نو تر از همیشه بود. کولر قدیمی با آن صدای مرگ بار با اسپيلت جدیدی عوض شد تا گرمای هلاک کننده ی تابستان را با سرمای آلاسکا تعویض کند. رنگ مبل های سالن دوباره پس از شست و شو از آجری به زرد ملایم برگشت. و چوب های میز جلای دوباره یافتند.

رز، خسته و گرما زده وارد تالار شد. با حسرت به بقیه ای نگاه کرد که راحت و بی دغدغه زیر باد اسپيلت روی مبل های نو لم داده بودند و شربت آبلیمو را با نی می خوردند. دستی به برگ هایش کشید و عرق نشسته ی آنها را پاک کرد. جلوی اسپيلت ایستاد و از هافلپافي ها پرسید:
- چند هفته ی دیگه لیگ کوییدیچه. شرکت می کنین تیم بدیم؟

اصحاب زیر اسپليت چه می فهمیدند از گرمای زمین کوییدیچ توی این فصل؟ تازه واردها هری پاتر را روی آذرخش می دیدند، رز بادی که لای موهایش می پیچید را حس می کرد و رودولف ساحره های زیبا ی تماشاچی و چلیدر های جذاب را تصور می کرد.

- فقط داور، فقط!
- کوییدیچ تو خون من باو! مهاجم بودم از همین اولاش توی هافل. قبل سدریک دیگوری. قبل علیرضا و اصغر! افتخار دارم توی شرکت تو دو دوره مسابقات لیگ.
- منم می تونم بیام؟
- من چی؟
- مدافع!
- جستجو گر!

رز با چشم های گرد شده به هم گروهی هایش نگاه کرد.راستش انتظار استقبال به این پرشوری را نداشت. با پول تیم تنها مبل و صندلی و کولر نو نشده بود، هافلپافی ها هم پرکار تر شده بودند. دوباره منویش را بررسی کرد و گفت:
- خب پس ناظر جدید بیا تیمت رو بده.

بعد از وارد کردن چیزی به منو، از همان جایی که آمده بود برگشت به دفتر گرم مدیریت. اون یکی رز ویبره زنان سری ای از جملات نامفهومش را روانه کرد:
- مهاجمم که مدافع کیا ؟ تایممون کم هست زیاد تمرین برای اولین گریف مون بازی. خب کی چیکار؟

جمعیتی از تازه وارد ها با شنیدن دستور زبان رز با ارسال بلیت پناهدگی گریفندور را گرفتند، برخی هم جامه دران درون پنجره های مجازی پریدند وای بر آنها! بعضی نیز وارد تالار اسرار شدند که مرلین بیامرزتشان! اما با این همه سه نوگل باغ دانشِ گیج و حیران، روی مبل پوکرفیسانه نشسته بودند.

-سه داریم تازه وارد تا! تیم می تونیم بدیم رو دیس ترم!

دوی صبح -پنج دقیقه قبل از شروع بازی

- واکس رو کجا گذاشتین؟
- جارو ی منو پس بده!
- اممم. خوابم میاد.

تنها کمبود بین این هیاهوی اول صبحی در رختکن هافلپاف، غیب شدن ناگهانی و بی موقع گوی زرین بود که این هم انجام شد تا که مرلین نکرده هافلپافی ها کمبود را حس نکنند.

-گم گوی زرین شده مون. ندیدش کسی سر چهار راه که بره راه؟
- منظور کاپیتان اینه که گوی زرین گم شده و نمی دونیم چرا. اگه پیدا نشه مجبوریم بازی رویه موقعی دیگه بذاریم .
- قاتلکم کو؟

در زمانی که لاکرتیا زیر میز به دنبال گربه اش بود، بقیه دنبال راهی بودند که بتوانند بازی را ادامه دهند:
- مگه گوی زاپاس نداریم ؟
- اونم گم شده.
- آهـــا گرفتمت! اون زیر دیگه نرو ، باشه؟ آها یه چیز دیگه. پارسال که ننه رفت مسافرت سوغاتی برامون یه جعبه گوی زرین نیاورد؟

کمی بعد تر هنگام شروع بازی ها

- ساحرگان و جادوگران عزیز ! با شما هستم در کوییدیچ هافلپاف- گریفندور. سمت چپ اعضای زرد پوش هافلپاف رو داریم . کاپیتان و مهاجم ویبره زنشون که فعلا سرش با پایین آوردن سقف رختکن گرمه، رز زلر!

رز با شنیدن اسم خودش دست از پایین آوردن سقف کشید و به افتخار تماشاچی ها ویبره ای رفت که در ادامه اش سقف هم پایین آمد. گزارشگر معرفی را با رز دیگر ادامه داد:
- جایی در قوانین نبود که مدیران رو از بازی منع کنه. اصلا هم به خاطر این نیست که جستجو گرشون قوانین رو تدوین کرده! مدیر برجسته مون، رز ویزلی!

مدیر پس از مطمئن شدن بابت دوربین ها، منویش را بیرون آورد و کاربر گزارشگر را بلاک آپی کرد تا باشد که دیگر فضولی در کار مدیر نکند.
با وقفه ی کوتاهی گزارشگر دوم جای اولی را گرفت:
- مدافعین هافلپاف رو داریم لاکرتیا بلک و قاتل با دورا ویلیامز! نه وایسین اینا که سه تا شدن؟

کاپیتان هافلپافی ها ویبره زنان و سقف پایین آوران به جایگاه رفت تا گزارشگر را توجیه کند که قاتل و لاکرتیا یکی حساب می شوند. در همان زمان لاکرتیا ، قاتل و دورا برای تماشاگران دست تکان می دادند و برای دوربین ها ژست می گرفتند.

- دو مهاجم دیگر به غیر از زلزله، آملیا و جسیکا هستند که امسال به هافلپاف پیوستن و در دروازه سوزان بونز که عمش اسبه رو دارن.

عمه ی سوزان که مورد اصابت فحشی ناموسی قرار گرفته بود، داد و هوار کنان از میان تماشاچی ها اسب بودنش را تکذیب می کرد در حینی که ، دختر برادرش به چیزی جز بالش فکر نمی کرد. با شروع شدن معرفی ترکیب تیم مقابل، فرصت جیسکا و آملیایی که عمه ی سوزان نبود، برای عکس گرفتن تموم شد و دوربین به سمت دیگر چرخید:

- کاپیتان پرسیوال گریوزر هست که با پریزیدنت ترامپ مدافع های گریفندورند. دروازه رو قراره کلاه پیر گروه بندی پوشش بده و بابای ارباب هم جستجو می کنن. کتی و آنجلینا با مون هم مهاجم هستند که بله آقای مون بوسه ای به سری دریا های اطراف آزکابان می فرستند.

تیم گریفندور که خیلی به قهرمانی خود امید بسته بود، عکس هایی می گرفت تا به عنوان برنده ی این دور از رقابت ها به سرسرای عمومی آویزان کند.

- تماشاگران عزیز توجه تون رو جلب می کنم به خبری که الان رسید دستم. به دلایلی که به ما ربط نداره بازی با روش عجیب تری برگذار می شه. به جای یک گوی زرین هفت تا از آن را داریم. بازم اینکه کدوم اصلیه به ما ربطی نداره. کاپیتان ها بهم دست بدن.

با دست دادن رز و پرسیوال بازی شروع رسما آغاز شد. در همان ابتدا به دلیل خواب بودن سوزان، هافلپاف اولین ده امتیاز را عقب افتاد. دورا و لاکرتیا با نگاهی به دروازه بان خسته یشان دریافتند که اگر خودشان فکری به حال سه حلقه نکنند، ده امتیاز های بیشتری را از دست می دهند.

- مدافع هافلپاف به سمت دروازه حرکت می کنه. شاید می خواد جای دروازه بان بیسته تا ضعف ترکیب دفاعی هافلپاف رو...
- بسمه المرلین! گزارشگر قبلی به جزایر بلاک سفر کردن و به جایش من در خدمتتون هستم. در وسط بازی سوزان بونز رو داری که به سرعت دنبال لاکرتیا بلک پرواز می کنه. اگه درست ببینم چیزی که دست لاکرتیا هس بالش سوزانه که این تعقیب و گریز رو توضیح می ده... کتی بل از فرصت استفاده می کنه و، بله! پنجاه به صفر به نفع گریفندور!

دورا خیلی سریع با دیدن دروازه ی خالی و همگروهی هایش نتیجه گرفت که خودش هست و خودش با جمعی بازدانده ها و سرخون ها. حالا اینکه چه جوری این ها را مهار کند دیگر مشکل خودش بود.

- جسیکا رو داریم در زمین گریفندور که توپ رو از آنجلینا می گیره و به سمت دروازه داره پیش می ره. همه ی مهاجم های گریفندور را عقب گذاشته. به ترامپ نزدیک می شه و از سد اوهم عبور می کنه. اولین گل هافلپاف! پنجاه- ده به نفع گریفندوره همچنان. ولی جای نگرانی نیس. چهل امتیاز جبران پذیره... عه چرا توی تویتتر بلاک شدم آقای ترامپ؟

- بازی همچنان با قدرت ادامه داره و مهاجمین هافلپاف سعی در جبران امتیازات دارن. زلزله و جیسکا پاسکاری خیلی قشنگی رو انجام می دهند که بله، تبدیل به گل دیگری می شه. مهاجم دیگر، آملیا فیلتوورت اگه اشتباه نخونم، پیداش نیس. هافپاف با وجود کمبود سه عضوـه خوب پیش می ره.

در هنگامی که آنجلینا و کتی به دنبال کشیدن توپ از دست دو مهاجم زرد پوش بودند، مون در جست و جو ی عشق حقیقی برای گرفتن بوسه ای بود. از بخت خوب او این قدر عشق حقیقی ریخته شده بود که نمی دانست اصلا کدام لعل رو بگیرد.

- جستجوگر های دو تیم می گرند به دنبال.. ام خب راستش نمی دونم به دنبال چی! اصلا این بازی چرا چهار تا گوی داره؟ نه یکی هم اونجاست شد پنج تا. اینم نشمردم پس شش تا. یکی هم...

رز منویش را برای بار صدم در آن روز در آورد ولی این بار به جای بلاک آیپی، راه حل بهتری داشت. بعد کمی دستکاری در منوی مدیریت، رنگ همه ی پرچم ها به زرد تغییر کرد و گورکن هافلپاف روی صفحه های گزارش نمایان شد. روی تابلوی امیتازات نوشته شده بود:
نقل قول:

هافلپاف 140
گریفندور 0
برنده ی این دیدار هافلپاف!

رز لبخند گیاه واری به همگروهی هایش و دوربین زد و فکر کرد؛ بذارش به حساب مزیت مدیری! بلاخره الکی که گرما نکشیده بود توی اون دفتر.

بعد تر

پس از پیدا شدن آملیا در برج ستاره شناسی و لاکرتیا و قاتل، بسته شده به بید کتک زن، تیم هافلپاف، خسته و درمانده اما پیروز به تالارشان باز گشتند تا با خواب خوشی تا ظهر فردا جشن بگیرند. اما به خوابگاه نرسیده با موجودی رو به رو شدند که قمه به دست روی کاناپه نشسته بود و می پرسید:
- شما ها چرا خواب نیستین؟
کل اعضای تیم:

فلش بک به روزقبل از بازی

- داداچ داری اشتباه می زنی.
- نه داداچ ما خودمون اینکاره ایم. جوجه تسترال رنگی نمی تونی جای هیپوگریف بندازی بمون.
- به مرلین اگه کمبود وقت نداشتم دوتا گوی زرین رو سه برابر این می فروختم. ولی چون تویی همینو بده که زن و بچم پول ندارن باید برم.
- بفرما داداچ دانگ! حله؟
- حله!

پایان فلش بک




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۲۲ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
اولین باری هست که جزو ترکیب تیم کوییدیچ هستم وخب خیلی خیلی شــوق دارم ولی شانس ندارم که ! گوی زرین چون که توی تمرین ها ازش زیاد استفاده نمی کردند و فقط فکر آب هویج برای تقویت چشم های جست وجوگران بودند، قهر کرده است.

به نقل از منبع موثقی که خواسته اسمش فاش نشود، کنج عزلتی را در انبار برگزیده و تا کسی بهش نزدیک می شود، جیغ هایی می زند که حتی روح پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ خواهر شوهر عمه ی ننه هلگا، را جلوی چشممان می آورد.

به همین خاطر قرار شد هرکس توی خونه اسنیچ دارد، آن را بیاورد تا بجای گوی اصلی ازش استفاده کنند. از آنجایی که من اصیل هستم، هزار گوی در خانه یمان پر می زنند.

در بازی های محلی ای که دیده بودم و سر تمرین های تیم، انتخاب لباس اختیاری بود و برای همین دلم می خواهد به قدری در اولین بازی بدرخشم که عکسم را در پیام امروز بزنند. از آن جایی که می خواهم هم در پناه هلگا باشم و هم در زیر سایه ی تاریکی، ردای مشکی ساده ای را با شنل مخمل طلایی را انتخاب کردم.

- حواست من باشه دورا سر چی که به بازی میشه فردا.

از آن جایی که چیزی از صحبت های رز دستگیرم نمی شد، ترجیح دادم به چشم هایی که فردا در خواهم آورد و عکس قشنگم که بزرگ در صفحه ی اول زده می شود، فکر کنم.

فردا - زمین کوییدیچ

صدای واضح گزارشگر از بیرون می آمد:
_ کوییدیچ دوستان عزیز! بالاخره به اولین بازی گروه پر افتخار هافلپاف رسیدیم. دراین بازی نوادگان هلگا که در پناهشان باشند و سر فراز...
-خود شیرین، چاپلوسی بسه دیگه بقیشو بگو!
-ای بدبخت چقدر گرفتی؟

دقیقا یادم نمی آید چه قدر هزینه کردیم، اما هرچی بود به آن اندازه ای بود که این طوری روحیه بگیریم.

_ ...هافلپاف سر فراز در روی گریفیندور قرار می گیرد. به علت های شخصی قراره که از گوی های زرین بازیکنان استفاده بشه. ابتدا بازیکنان گریفیندور با قیافه های گرفته و ناراخت وارد می شوند که احتمالا به خاطره اینکه می دونن برنده ی این دیدار...اهم رداهای ساده ی کوییدیچ رو به تن دارن. حالا بازیکنان زیبا و درخشان هافلپاف پشت سر هم با قدم های محکم وارد زمین می شوند. اینه زیبایی و جلوه ی هافلپاف...
- این دختره چرا طلایی پوشیده؟
-این که چیزی نیست اون یکی صورتی پوشیده!
- فکر کنم اینا تازه واردن اخه بقیشون که نرمالن .

چه قدر حیف شد که دستیار ها را هم نخریدیم. یعنی الان به من گفت جلف؟ لحنش که تحسین آمیز نبود.

_ و حالا شاهد دعوای کاپیتان های هردو تیم سر گوی زرین هستیم ! هر کسی میخواد گوی خودش در مسابقه شرکت بده. داور مسابقه به میان میاد و با نگاه عاقل اندر سفیهانه ای، یک گوی زرین از جیب خود درمیاره و حالا سه تایی به دعوا ادامه میدهند. یکی از بازیکنان گریفیندور همون طور که سرشو رو تکون میده به سمت اون سه تا میره. معلوم نیس این تیک عصبیه یا نشونه ی تاسف.

بیچاره داوری که مجبور شده جملات رز را ترجمه کند. می توانم درکش کنم که چه زجری می کشد. ولی کاش داور را هم می خریدیم. این طوری الان این قدر درگیری هم نداشتیم.

_بازی با سه تا گوی آغاز می شه و البته با مقداری تاخیر جستجو گر ها چشمان تیز بینی دارن و همه مطمئنیم پیدا کردن سه تا توپ براشون کاری نداره. مهاجمین گریفندور با شوق و ذوق فراوان به سمت دروازه ها میپرند و بهترین دروازه بان دنیا، با لبخند ملیح توپ هارا میگیرند و درجواب اشاره می کند که به همین خیال ها باشید. ایول هافلپاف! مدافعین قهرمان هافلپاف را در همه جا می توان دید.در کنار مهاجم ها، جستجوگران و حتی در بین حریف، با قدرت هر بلاجری که می رسد رو دفع می کنن. بازی هیجان انگیزی می شه ولی مشخصه که در برابر تیم قدرتمند هافلپاف شانسی ندارن!

در حالی که با قدرت به بلاجری ضربه می زدم، کلی فحش نثار خودم کردم. این ایده ی لباس شاخ از کدام عالمی آمده بود؟ بر خلاف انتظارم کسی با تحسین نگاهم نکرد و حلق کسی تا ته نسوخت و حتی خیلی ها نگاه تحقیرآمیزی داشتند!
مشکل مهم تر این بود که با این لباس ها خیلی راحت نبودم. چون بلند و سنگین بودند، نمی توانستم راحت پرواز کنم. با این حال تا جایی که میشد مراقب اوضاع بودم.

تا الان که امتیازات مساوی بود. البته اگر سوزان از خستگی نمی خوابید، ما همین دو امتیاز را از نمی دادیم. از طرفی کلاه پیر هم خیلی توانایی کنترل را نداشت و این به جسیکا و آملیا فرصتی داد که دو گل بزنند.

یکبار هم بابای ارباب گویی را گرفت که خوشبختانه مشخص شد گوی اصلی نیست. بلاجری به سمت آنجلینا که سد راه جسیکا بود، فرستادم. ناگهان رز، جستجوگرمان، از کنارم به سمت پایین هجوم آورد و چند ثانیه بعد چیزی طلایی رو با دست های روی ویبرش بالا برد. خانم نابغه شنل منو گرفته بود !

با سوت داور دوباره بازی ادامه پیدا کرد.این بار رز نقشه ای داشت:
_دورا؟ذهنشونو بخون ، انگار پریسیوال و مون دنبال چیز خاصین!

نگاهم را به ترامپ و پریسوال دوختم . پرسیوال دنبال چیزی می گشت، یک چیزی غیر از عکس های ترامپ ! او به دنبال گوی زرینی کنار پای سوزان بود. اما گوی همانی بود که اول بازی گرفته بودند و تیرشان به خطا رفت. باری دیگر مون فکر کرد به گوی دست یافته که مرلین را شکر آن هم گوی اصلی نبود. مسیرم را به سمت رز تغییر دادم.

_فهمیدی چه خبره؟
-اره! گویی که پرسیوال و مون نزدیکشن خطاست! باید دنبال گوی سوم بگردی. من هواتو دارم تو دنبالش بگرد.

کمی بعدتر زمزمه ی رز به گوشم رسید:
- اوناهاش! دنبالم بیا دورا.مواظب باش کسی بهم حمله نکنه.

بعد شیرجه رفت ومنم به دنبالش. خوشبختانه این بار ما گوی اصلی را پیدا کردیم. رودولف با یه لبخند ساحره کش به سمت مان آمد و گوی را گرفت ناگفته نماند که حواسش به یک ساحره میان تماشاچیان بود. در همان حال اعلام کرد:
- هافلمون برنده شده و من به همه ی شما ساحره ها علاقه ی خاص دارم! به فنگم امید دارم! متاسفانه!و غر دارم...

داور بازی رودولف را کنار زد و به گوی با دقت نگاه کرد. بعد از تایید گوی و برنده اعلام کردن هافلپاف،اجازه داد تا رودولف بقیه ی صحبتش را بکند و شنوندگان را با او تنها گذاشت.



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
هافلپافvsگریفندور



نزدیک شدن فصل کوییدیچ و مسابقاتش به معنای دردسر های زیادی از جمله انتخاب اعضا پیدا کردن رختکن نگهداری از توپ ها و... است. اعضای سخت کوش هافلپاف هم تمام سعی خود را برای آماده سازی در این راستا به کار گرفته بودند.

تعدادی که کلا در وضعیت لودینگ متوقف شده بودند، با لم دادن روی مبل های زرد قدیمی و رنگ و رو رفته هافلپاف، از صبح تا شب هیچ کاری انجام نمی دادند. تعدادی هم با دور زدن دور سالن وسرک در پنجره های مجازی مثلا گرم می کردند. در این بین اعضای تیم غیور هافلپاف در گرمای هلاک کننده تابستان در رختکنی دو متری دور هم نشسته و درحال برنامه ریزی برای بازی فردا بودند.

بوی کنسرو لوبیا مانده از سال پیش دماغ همه را پر کرده بود و تعداد قیافه های پوکر با احتساب ارواح بازیکنان پیشین، به حدود 10000 می رسید. جسیکا با خودش فکر کرد " شرط می بندم همه ی این ارواح از بوی کنسرو خفه شدن. " .

با وارد شدن کاپیتان، رز زلر، با نهایت زلزله ی ممکنه، جسیکا را از جست و جو برای مرگ بازیکنان پیشین باز داشت. رز ویبره زنان و با خوشحالی گفت:
- یافتمش یهو!
- چی رو یافتی رز؟
- راه پیروزی در برابر ترامپ و گریفندوری های اف بی آی اش!

هافلپافی ها که اصولا سرعت لودینگ و آپدیتشان کم بود بعد از چند دقیقه طولانی از رز خواستند تا نقشه را بگوید. رز هم به هر حال یک هافلپافی آن هم از نوع اصیلش بود، و با تاخیری طولانی تری نقشه را توضیح داد.

سوزان که به جز دو دقیقه ی اول بیدار نبود، چیزی از نقشه نفهمید.هر چند که بیدار ها هم به خاطر جمله بندی های رز چیز زیادی دستگیرشان نشد.
نقشه از این قرار بود که سه نفر از اعضای تیم، جسیکا، آملیا و رز ویزلی، وارد محل نگهداری توپ ها بشوند و گوی زرین را طلسم کنند تا مسابقه را با امتیازی بالا ببرند و تو دهانی بزنند به همه افرادی که هافلپاف را دست کم می گیرند.


تالار خصوصی گریفندور

آنجلینا و کلاه گروهبندی در حال پیدا کردن استراتژی حمله ایی بودند که هافلپاف را نابود می کرد.بقیه اعضا هم که طبق معمول یا دراز کشیده بودند یا داشتند بازی میکردند. کتی هم مثل همیشه به دنبال نقطه در تالار بود. در همین هنگام هری پاتری که اصلا در داستان وجود نداشت و دار و دسته اش، یهویی پریدند وسط سوژه و همه ی نقشه های قبلی را به بوق کشیدند.

مشاوران ترامپ خیلی از نقشه ی از هوا افتاده ی هری خوششان آمد و قرار گذاشتند که هری، رون و هرمیون برای اجرای نقشه بروند.

-همه آماده اید؟
هری درحالی که دستش را بالا می برد تا شنل از روی پایش کنار برود و قابل شناسایی برای بقیه باشد، جواب داد:
-آره میتونیم بریم!شماهام میتونید بیاید زیر شنل من چون هم من و هم شنلم برگزیده ایم!

با گفتن این حرف نور فضا کم شد.اما قیافه پوکر فیس هرمیون که "من چه گناهی کردم که به مرلین گیر این افتادم " درش موج می زد، نور فضا را روشن و هری را وادار به اعتراض کرد:
-آی کیو اون زمانا هنوز کوچولو بودیم میتونستیم بریم زیرش الان تا بالای کمرمون پیداست.
- ما برگزیده ایم!
- ولی من حاضرم شرط ببندم این نقشه به فکر هیچ کس نمی رسه!
سه شیاد کلاهبردار کلک زن، بعد از آماده کردن خود به سمت محل نگه داری توپ ها راه افتادند.

محل نگه داری توپ ها
جایی نمورتر و خیس تر از محل نگه داری توپ ها در هاگوارتز وجود نداشت به جز رختکن هافلپاف.
و چون گوی زرین تا به حال در رختکن هافلپاف نبود و عمق فاجعه را متوجه نمی شد فکر می کرد وضعیت خودش بد تر از همه است.

-آخ بالم آخ بالم!درد میکنه اون دختر وحشیه رو دیدی ؟دوستشو دیدی اسم یکیشون آم... آم نمیدونم چی چی بود! دیدی اون دختر وحشیا داشتن بالمو میکندن؟دیدی چقدر بد بود؟

توپ های دیگر سرشان را به نشانه تایید تکان دادند اما به دلیل تاریکی فضا گوی متوجه نشد!

صبح روز بازی -سرسرای بزرگ

سر میز گریفندور با وجود مستر ترامپ و توجه خبرنگاران به او بسیار شلوغ بود اما بازیکنان کوییدیچشان در خوردن امان ندادند و حتی بشقاب خاویار مخصوص با سس بوقلمون مستر ترامپ را هم خوردند همه چیز را دریدند و میز را ویران کردند.

نور دل انگیز صبحگاهی از پنجره ها وارد و روی بشقاب ها می افتاد ملت هافلپافی بدون اطلاع از نقشه شوم گریفندوری ها، صبحانه شان را خوردند و به رختکن شان رفتند.

زمین مسابقه کوییدچ

حدود یک ساعت از مسابقه گذشته بود و هنوز گوی زرینی پیدا نشده بود!
آیا امکان داشت این بار گوی زرین در دهان مون پیدا شود یا بابای ارباب؟مطمئنا بله! با توجه به اینکه تیم مقابل گریفندور بود و هری پاتر زمانی دانش اموز گریفندور بود، این واقعه خیلی دور از انتظار به نظر نمی آمد!

هوا به طرز دیوانه واری گرم بود و خورشید تسترال وار نور هایش را به سمت زمین می فرستاد.
خستگی بازیکنان و نگاه های منتظر تماشاگران سالن را پر کرده بود. مهاجیمن دو تیم از شدت خستگی تلاشی برای ربودن توپ از یکدیگر نمی کردند و سوزان هم دروازه را بیخیال شده و به خواب فرو رفته بود. مدافعین بی هدف چوب هایشان را در هوا جابه جا می کردند و جست و جوگر ها به هوا خیره می شدند.همچنین، مستر ترامپ نگران خراب شدن موهایش و بابای ارباب نگران وضعیت کله پسرش زیر این آفتاب سوزان بود!

در همین وضعیتی که حتی گزارشگر هم زحمت گزارش را به خود نمی داد، ناگهان جستجو گر تیم هافلپاف با سرعت به سمت زمین شیرجه زد بقیه بازیکنان هم به محض دیدن توپ کوچک طلایی رنگ همان کار را تکرار کردند.بازیکنان هیجان زده دور گوی جمع شدند. بلاخره توپ پیدا شده بود.

گوی با نگاهی متلاشی و خسته به بازیکنان با صدای بلندی گفت:
-قهـــــرم .

رز با نگاهی تهدید آمیز فریاد زد:
- کپی از لیسا؟ توی روز روشن؟زیر سایه ارباب جان اندر جان اصلا؟
لیسا که باشنیدن نام خودش هیجان زده شد بود میکروفون را برداشت و با لحن مودبی گفت:
-قهرم!با همتون!

گوی با نگاه خسته ی دیگری گفت:
-هر دو گروه خواستید منو با طلسم فریب بدید! تازه یکی از شما احمقا نزدیک بود یکی از بالامو بکنه!کدومتون بودید؟

جسیکا با خوشحالی دستش را بالا برد و گفت:
-تاحالا گوی زرین واقعی ندیده بودم!مگه نه آملیا؟

آملیا که تازه از برج ستاره شناسی برگشته بود، گفت:
-آره!تازشم ما خیلی خفنیم!

گوی نگاهی ترسناک روانه ی جمعیت هافلپاف کرد. داور آن لحظه فقط از مرلین منویی می خواست که همه را به جزایر بلاک بفرستد و برود زیر کولر بنشیند و خستگی در کند. ولی متاسفانه منویی نداشت و فقط در حالی می توانست به زیر کولر برود که بازی تمام می شد. با خستگی گفت:
- کاپیتان ها بیان سنگ کاغذ قیچی کنن. هر کی برد برنده می شه. منم میرم خونه میخوابم!

تیم همیشه قهرمان هافلپاف بازی را برد و گوی را در دست گرفت و رفت تا برای شب وسایل جشن را آماده کند که، صدایی از پشت بلندگو گفت:
-فرزندانم!

همه ی حاضران به سمت دامبلدوری که قاعدتا باید الان در قبر می بود و توسط نوادگان آراگوگ تجزیه می شد، برگشتند.

-من به خاطر...به خاطر اینکه پسر برگزیده و گروهش را دوست دارم... و به خاطر اینکه اسم خودم پرسیوال است و به خاطر اینکه گریفندور با وجود مستر ترامپ همیشه برنده است؛ گریفندور را برنده ی این رقابت معرفی می کنم.

هافلپافی ها:

پایان داستان اینجا بود. داور گذاشته و به زیر کولر رفته بود و دامبلدور با برنده اعلام کردن گریفندور هفت نسل قبل و بعد اعضای تیم را برای ابد به پوکر فیسی در آورده بود و قسمتی از تالار گریفندور را هم به عنوان سرجهازی جینی، سند زده بود.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
آغاز دور اول مسابقات کوییدیچ ترم 21 هاگوارتز


از 31 تیر تا ساعت 23:59 تاریخ 6 مرداد

گریفیندور - هافلپاف
اسلیترین - ریونکلاو


ارسال نتایج داوری: از 7 مرداد تا ساعت 23:59 تاریخ 10 مرداد




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۵۵ شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
امتیازات بازی گریفندور و ریونکلاو


ریونکلاو:78 امتیاز

بارفیو:91امتیاز
لینی وارنر:69 امتیاز
ویولت بودلر:74امتیاز


گریفندور:44امتیاز

لوییس ویزلی:39امتیاز
گودریک گریفندور:50امتیاز
استرجس پادمور:43امتیاز




رودولف لسترنج داور هافلپافی این بازی!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۹ ۱۱:۲۸:۲۱
دلیل ویرایش: اشتباه تایپی در کلمه "بارفیو"
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۹ ۱۱:۳۵:۰۸
دلیل ویرایش: و اسم استر! /:



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
پایان بازی دوم تیم ها !

از داوران عزیز خواهشمندم امتیاز دهی را به روز های آخر موکول نکنند !

باروفیو : 100
لینی وارنر : 100
ویولت بردر : 95
لوییس ویزلی : 95
گودریک گریفیندور : 95
آریانا دامبلدور : 95
استرجس پادمور : 90

*تیم اسلاترین در این مسابقه شرکت نداشت ولی داور آنها باید امتیاز دهی سایر گروه ها را انجام دهد !
*امتیاز دهی به صورت برعکس انجام میشود یعنی داوران ریونکلاو و گریفیندور مسابقه تیم های اسلاترین و هافلپاف را داوری میکنند !
*تیم هافلپاف با یک بازیکن در این مسابقه شرکت کرده است و در اصل بازنده حساب میشود ! ولی لطفا داورها امتیاز وی را اعلام کنند !

زمان داوری از ارسال همین پست تا پایان روز 14 مرداد ماه ساعت 23.59.59

تاریخ مسابقه بعدی :

اسلاترین - گریفیندور (20 مرداد ماه لغایت روز 26 مرداد ماه)

هافلپاف - ریونکلاو (20 مرداد ماه لغایت روز 26 مرداد ماه)

*اگر اطلاعیه ای برای شروع مسابقه زده نشد در جریان باشید که مسابقه آغاز شده است !


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.