به نام او
درود
خلاصه تا آخر این پست : لرد ولدمورت میخاد یه کتاب با ارزش از موزه بدزده، محفلی ها هم با خبر شدن و ریختن تو موزه. ولی گویا موزه دو تا شعبه داره و هر گروه در یک شعبه ی متفاوتن.
اینورموزه برای آلبوس دامبلدور یادآور تمامی زیبایی ها و دوستی ها و شگفتی ها و گلرت گریندل والدی ها و آوارگی ها و بیچارگی ها و از عشق مردن ها و رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست ها بود. آلبوس ولفریک برایان پرسیوال ممد دامبلدور با احترام کلاه از سر برداشت و رو به مجسمه ی گارگویلی که داشت چپ اورا نگاه می کرد. آواز خواند :
-
موزه سرشار از سخنان ناگفته است؛
اعتراف به عشق های نهان،
و شگفتی های بر زبان نیامده.
در این موزه حقیقت ما نهفته است،
حقیقت تو و من ! و بعد خیلی غمناک ( سو سد !
) به تابلو ی گلرت گریندل والد خیره شد. هری جیمز سیریوسلی ری یِلی آنکانشسلی گاددمیت پاتر در حالی که با آستین رداش چشماشو خشک می کرد پرید جلو و :
- پروف؟ پروفم ؟ بریم تدریس خصوصی؟
دامبلدور که بی اختیار آب از دهنش سرازیر شده بود، با ناز و کرشمه گفت :
- به شرطی که با ریش هام کاری نداشته باشیا.
- قربان نوازش ریش هاتون برای یادگیری مطالب خیلی مفیده.
دامبلدور نگاه شیفته واری به هری انداخت و بعد رو به بقیه ی محفلی ها کرد و گفت :
- محفلیا! گوگولیا! من برم یه ماموریت مخفی و یواشکی به هری بدم بیام. شما مراقب موزه باشین. قربانت. مرسی، آاه.
اونور - اینطوری شکیلم؟
- ارباب جووون. جون جونی. دون دونی.
- ای بگم چی کارت کنن دامبلدور ...
اونور یه ساعت بعد - اینطوری فخیمم؟
- ارباب جان یه دونه باشن واسه ی نمونه باشن!
- ای بگم چی کارت کنن دامبلدور ...
اونور دو ساعت بعد - اینطوری شمیمم... چی اینـــه؟!! دو ساعت داشتین ور میرفتین بعد این؟!
مرگخوارها بالاخره پرده از اثر هنری شون برداشته بودن و یک آدم برفی چاق و کوتوله رو به روی ارباب بود. دو تا دکمه چشماش بودن و دو تا هویج تو گوشاش. دو تا مسلسل وینکی در نقش دو تا دستش بودن و یه پاپیون بنفش هم بهش زده بود.
- ارباب اکسپرسیونی از شخصیت شماست.
- انفجار رنگ سفید رو در پس زمینه ای سفید تر شاهدیم ...
- این زن ِ منه، حق منه، مال ِ منه، طلاقشم نمیدم! ... هان؟
- از لوور تا موزه ی هنر های معاصر تا خانه ی هنرمندان! تا گالری پارسه.
- برادرا جمیعن ساقی تون کیه؟!
ارباب عصبانی بود. ارباب خواست مرگخوارها رو تنبیه کرد. ارباب اینقدر عصبانی بود که شبیه وینکی شده بود. ارباب کتاب ش رو خواست. ارباب دیگر تحمل نداشت. ارباب داشت مثل ماری که پوست میندازه بی قراری کرد. ارباب جن خانگی خووووب بود! ارباب فقط کمی تا « دانلود کتاب چگونه با برنامه ریزی عصبی کلامی در جلسه خواستگاری جواب بله بگیریم » فاصله داشت.
در پناه او
بدرود