خلاصه:
گیس و گی کشی... فحش و فحش کاری... و در یک کلمه، خاله بازی بین خانواده مالفوی و پاتر و ویزلی...ماجرا از آن جا آغاز شد که اسکورپیوس به خواستگاری لیلی آمد...
توصیف صحنه آهسته کنونی:
انگشت اشاره دست راست هری در چشم سمت چپ دراکو بود و انگشت میانی دست چپ دراکو در چشم سمت راست هری... موهای بسیار بلند، قرمز و دلفریب جینی ویزلی در دستان آستوریا که دستکشی سیاه رنگ پوشیده بود به شدت کشیده میشد و گوش سمت راست آستوریا در دست چپ جینی مانند موج رادیو پیچ و تاب میخورد... هوگو و رز و جیمز مانند دعواهای برره ای روی اسکورپیوس افتاده بودند و آن بیچاره وقتی در آن زیر ناله ای میکرد، جیمز با یویوی صورتی خود بر سرش میکوفت... که یهو صدای جیغ و داد همه بلند شد و جمعی که تا چند دقیقه پیش مانند سک و گربه بر سر هم میزدند در کنار هم روی میز وسط سالن جمع شدند...
هری: اممم... جینی چی شد که اینجوری جیغ کشیدی؟
جینی: هری جان، عزیز دلم، همسر خنگم، خب دعوا بود دیگه وسط دعوا که ناز نمیکنن، جیغ میکشن!
دراکو: امممم... آستوریا، عزیزم، تو بودی اینجوری جیغ کشیدی؟
آستوریا: آره عشقم، آخه یه چیزی شبیه چیز دیدم!
جیمز: چی چی چی؟ اژدها؟
آستوریا: نه گوگولی، اژدها تو خونه محقر شما جا نمیشه، خونه ما یه چیزی حالا!
جینی: خونه تونو به رخ ما میکشی، سوسک سیاه؟!
هری و دراکو: ببندید!
دراکو: آستوریا، عزیز دلم میشه خواهش کنم بگی چی دیدی؟
آستوریا: چیز، دیگه! چیز! همون که خودت میدونی من نمیتونم اسمشو ببرم!
دراکو: چی؟؟؟ ارباب برگشته؟ لرد ولدمورت رو دیدی؟
هری در حال آنفارکتوس: اسمشو نبر؟!
... دوباره بعد نوزده سال؟
لیلی: مـــــــامــــــــان!
آستوریا: نه بابا لرد ولدمورت کجا بود! من فقط یه چیز دیدم... یه... امممم... موش!
بعد از اینکه جمعیت از روی میز به پایین اومدن و با موش خندان روبرو شدند، هری متوجه قضیه شد و گفت:
_ پیتر! تو دوباره شکل جانورنمات شدی؟ جیمز بپر اون چوبدستی منو بیار یه اسکپلیارموس خیلی قدرتمند بهش بزنم حالیش شه!
پیتر به شکل انسانیش دراومد و با خنده موذیانه ای گفت:
_ بابا جنبه داشته باشید
... من فقط دیدم اینجا مجلس خواستگاریه گفتم منم بیام شاید به نون و نوایی رسیدم!
جینی: نون و نوا؟ منظورت زنه؟ تو کدوم دختر رو دوس داری؟
چشمان پیتر شبیه قلب شد (
) و گفت:
_ دختری با چشمانی به رنگ آبی دریا، پوستی به رنگ برف و لبخندی چون طلوع خورشید!
آستوریا: امممم... فلور دلاکور رو میگی؟
پیتر: نه بابا، سارا کلن!
دراکو سریع نزدیک پیتر شد و با خنده ای شیطانی گفت:
_ پیتر اگه بخوای من همین الان برات میرم خواستگاری فقط تا جایی که شنیدم سارا یه گربه سیاه و سفید هم داره!
رنگ از رخسار پیتر پرید...