هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
#33

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

آنچه گذشت..

نقل قول:
یه توله‌گرگ پشم‌آبی به اسم تدی لوپین موجوده که حراجه. سر حضانت تدی دعواس، یه ور هری بود، یه ور ریموس، یهو لرد سر و کله‌ش پیدا شد و تدی رو به لطف قاضی ِ مرگخوار ِ دادگاه، ریگولوس بلک و حکمش، ورداشت برد خونه‌ی ریدلا.

الان مرگخوارا دارن می‌زنن تو سر خودشون به جهت حسن انتخاب سرورشون. لرد خودشم پاتیل چه کنم گرفته دسّش، تدی داره بش اونجا خفن خوش می‌گذره، جیمز و ایادی ِ محفل تدی‌شونو پس می‌خوان و از اونورم ریگولوس که نمی‌تونست هم‌سقفی (!) با تدی رو تحمل کنه، پاشده رفته خونه مامانش (یادداشت برای غیر ریونی‌هاش: خونه‌ی گریمولد! ) و می‌خواد با پس گرفتن رأیش به محفلیا کمک کنه که توله‌گرگشونو پس بگیرن.


و حالا..!

- ددی سرت رو توی گوشی من نکن، این کارا زشته.
- ما باید بر فضای مجازی فرزندمون نظارت داشته باشیم، به ما هم نگو ددی. این موجودات عجیب چی‌ن؟
- پوکمونن ددی. شکارشون می‌کنیم.
- به ما نگو ددی. می‌شه به ارتش سیاه ما ملحق شن؟!
- نه ددی.
- به ما نگو ددی. می‌شه ازشون جان‌پیچ بسازیم؟!
- نه ددی.
- چه موجودات بی‌مصرفی هستن، اصلاً به چه درد می‌خورن؟! و به ما هم نگو ددی! اصلاً این ددی یعنی چی؟!

قبل از این که تدی و با چشمای بسته، نیم‌نگاه "چه بی‌کلاس. مرسی. اه." طوری به "ددی"ش بندازه، آقای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی از بالای کادر، ظاهراً طنابی به کمر بسته، وارد صحنه شد:
- اربابا آنچه هم‌اینک لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی به همراه دینگی که دنگ می‌خواندش و یا شاید هم برعکس کشف کرده این است که فرزند دلبند عالی‌جنابا، ایشان را "دَد" به انضمام یای نکره می‌گوید که یعنی یک دَد ِ نامشخص و نامعلوم. دد را نیز در فرهنگنامه‌ی دهخدا چنین یافته‌ایم: "وحشی . مقابل دام . سبع." که..
- لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.
- اربابا؟
- متفرق شو.
- اربابا حتی اگر دنگ را که دینگ می‌خوانیمش و یا شاید هم برعکس در نظر بگیریم، اینجانبان یک نفر بوده و توانایی متفرق شدن..
- لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.

و آقای لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی همونطورکه اومده بود، Fly کرد و هرگز نمُرد، چرا که قهرمانان نمی‌میرند.

- حالا می‌شه از آرامش مُحیط لذت بُـ..
- لردک!!

دقیقاً لحظه‌ای که دارید با خودتون فکر می‌کنین زندگی دیگه از این مفلوکانه‌تر و رقت‌انگیزتر نمی‌شه، ویولت بودلر پیداش می‌شه و ثابت می‌کنه دنیا هنوز خوشگلیاشو داره.

- لردک! واست از طرف بچه‌خوشگلمون نامه آوردم!
- ما لردک نیستیم! ما ددی نیستیم! ما لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی هم نیستیم! ما لردیم! لرد! ارباب عمارت ِ ..

ویولت بی‌توجه به لرد که داشت موهای نداشته‌شو می‌کند، نامه رو باز کرد:
- عع! تقاضای استینافه دادگاه تدیه! همه‌ش واس خاطر تهوع زن‌دایی جیمزه!

تدی:
لرد:

ویولت همونطور که سر و ته از یه پنجره‌ای که گوشه‌ی لوکیشن هال ِ خونه‌ی ریدلا فقط به خاطر این صحنه گذاشته شده بود، آویزون بود، گفت:
- دُرُس که نفهمیدم، چون مامان ریگولوس و زن‌دایی هرمیون با هم داشتن هوارمی‌کشیدن.. ولی تا جایی که دسگیرم شد، گرگینه‌های خون لجنی که با پنجه‌های لجنی‌شون خونه‌ی آبا و اجدادی زن‌دایی هرمیونو لکه‌دار کردن.. یه چی تو این جمله اشتب می‌زنه.. حالا به هر حال.. اینا.. خودشون ذی‌شعورن و باید دُم کثیف و شپش‌زده‌شون رو بذارن رو کولشون و برگردن.. فخط منم یا یه چی واقعاً اشتب می‌زنه؟ می‌گفتم.. برگردن دادگاه و خودشون شهادت بدن می‌خوان تحت کفالت کی باشن و با نفس بوگندوشون خونه‌ی زن‌دایی هرمیون رو مسموم کنن.. هممم.. همین. ولی یه چی تو این جمله‌آ اشکال داشتا.

تدی متوجه اشکالی نشده بود. تدی حتی به جز "برگردن دادگاه و خودشون شهادت بدن می‌خوان تحت کفالت کی باشن" حقیقتاً متوجه هیچ چیز دیگه‌ای نشده بود. گرگ پشم‌آبی فقط داشت با چشمانی گونه، به پدری می‌نگریست که سخت بهش دلبسته شده و عادت کرده بود.


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۵
#32

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- بجنب!
رودولف دوباره به در کوبید و دوباره با واکنش "اهم" روبرو شد. یه ذره این پا و اون پا کرد و برای بار صدم در پنج دقیقه ی گذشته به در کوبید.

- ریخت!
- پشت ساق پا راستتو بخارون درست میشه.

رودولف که بازم انتظار داشت یه اهم دیگه بشنوه, مشکلات شخصیش یادش رفت و چند دقیقه‌ای فقط به در زل زد! از اونور در دوباره صدا اومد:
- مرتیکه بی حیا به جای هیز بازی پشت پاتو بخارون!

مرتیکه بی حیا مطیعانه مشغول خاروندن ساق پاش شد. بعد یه دقیقه دوباره داشت عین اسپند رو آتیش ورجه وورجه می‌کرد.
- نشد که!

تدی از در دست به آب طبقه‌ی دوم نزدیک به اتاق رودولف خارج شد و بدون اینکه سرشو از رو گوشیش بلند کنه, گفت:
- شاید پس پای چپ بود, یادم نیست درست. راستی بهت هشدار میدم فعلا از این دست به آب استفاده نکنی, سیفونش خرابه. نگی نگفتیا! آها! سه تا پوکمونم داشت که همه رو شکار کردم. دنبالشون نگرد!

و همینطوری سر تو گوشی از پله ها پایین رفت تا یه چیزی برای خوردن پیدا کنه.

توی آشپزخونه آریانا داشت ظرفا رو میشست.

- گوشنمه! :هاگرید:

آریانا بی توجه به نیازهای تدی, شروع کرد غر زدن:

- صب تا شب بشور, بساب, بپز, آخرشم میگن دختره ی فشفشه, همه جا رو به گند میکشه! من میگم اکسپلیارموس میزنم حالتون میاد سر جاش بعد میگن تو سابقه‌ت خرابه, هر چی بسابی لکه ی سفیدی محفلت پاک نمیشه.. بیشتر بشور! بعد این پسره دو روزه اومده شده صابخونه..

تدی سرکی توی یخچال کشید و وقتی هیچ خوردنی به درد بخوری پیدا نکرد, گفت:

- چون من پسر برگزیده ام!

آریانا جیغ کشید و علامت شومشو فشار داد تا به اربابش خبر بده عنصر نامطلوب شماره ۱ با پای خودش اومده تو خونه‌ی ریدل و وقتی فهمید دیالوگ دزد مورد نظر تدی بوده که دیگه خیلی دیر شده بود.

- تو؟ پسر برگزیده؟
ـ آره دیگه! بابا ولدک خودش تو دادگاه منو به پسری برگزید! عهه.. خودشم که اینجاست! دَدی!

و خودشو توی بغل ولدمورت پرتاب کرد.

ولدمورت که سعی می‌کرد خیلی آروم یه طوری که تدی گازش نگیره,‌ با یه دست اونو از خودش دور کنه, با دست دیگه کروشیویی به آریانا زد و خواست برای تنبیه هم خونه ش رو مصادره کنه و هم چوبدستیش رو ولی یادش اومد هیچکدومو نداره,‌ به خاطر همین یه کروشیوی دیگه نصیبش کرد.

- ولی ارباب .. اون به خودش گفت پسر برگزیده!
- چون ما در دادگاه اراده کردیم به پسریمون برگزیده بشه!

تدی از پشت ولدمورت شکلکی در آورد و گفت:
- و وارث اسلیترین!
- و وارث اسل.... آخ قلبمان!

ولدمورت روی نزدیک‌ترین کاناپه ولو شد.
- حواسمان نبود! تو باز گشنه‌ت شده و وقتی گشنه‌ت شده حالیت نیست چی میگی. بیا اینجا بشین...

تدی به سرعت روی مبل پرید و سرشو روی پای ولدمورت گذاشت.

-... آفرین پسر خوب! نجینی.. شام!

نجینی که از دور با خشمی فزاینده شاهد ماجرا بود, فیس فیسی کرد, پیشبندش رو بست و مشغول پختن شام برای ولدمورت و پسر برگزیده شد.

ریگولوس در اینجا مکثی کرد و تک تک اعضای محفل رو از نظر گذروند:

- اینایی که تا اینجا خوندین تازه فقط درد دلای رودولف و آریانا و نجینی بود. نگم دیروز تو شامپو مشکین تاژ من وایتکس ریخت و کل موهای نازنینم سفید شد بعد تو خونه دور افتاده بود و میخوند: بچه قرتی پیر شده, موهاش دوغابی شده! چطوری بچه هاتونو اینجا تربیت می‌کنین؟

هری و ریموس نگاهی رد و بدل کردن و هم‌زمان انگشتاتوشو به سمت دیگری نشونه رفتن:
- این بزرگش کرده!

جیمز نگاه تندی به پاتر و لوپین انداخت و گفت:
- چی میگین واس خودتون؟ من بزرگش کردم, حرفیه؟

ریگولوس که خیالش راحت شده بود بالاخره یکی مسئولیت تدی رو داره قبول میکنه گفت:
- مال بد بیخ ریش صاحابش! من رایمو پس میگیرم و تدی رو بر میگردونم به جیمز.

ویولت با نگرانی دستشو روی بازوی ریگولوس گذاشت:

- اما لردک دوباره میندازدت ته دریاچه عشقم!‌
- بندازتم ته دریاچه بهتر از اینه که سقفم با لوپین یکی باشه!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۲۰ ۱۵:۰۸:۵۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۵
#31

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تدی که خیلی خوش به حالش بود، پا روی پا انداخته بود و کیف میکرد و ولدمورت هم برایش پرتقال پوست میکند.
- بچه پرتقالم داره؟
- ها؟!
- از این پرتقال کوچیکا که بغل کردن مامانشونو اون وسط چسبیده ن.
لرد: ؟
- بابا بچه پرتقال! پرتقال ریزه میزه! از اینا داشت نده بهم. نسل کشیه، من نمیخورمشون.
لرد چیزی نگفت، ولی با دلی شکسته بچه پرتقال هایی را که کنار بشقاب میوه تدی گذاشته بود، جدا کرد.
سه روز از اقامت تد ریموس لوپین در خانه ریدل میگذشت. با گستاخی تمام، بی توجه به غذای گرگی که روی روزنامه ، کنار ظرف آبش برایش ریخته بودند، پشت میز کنار لرد مینشست و به جای ظرف خاکش هم از دستشویی طبقه دوم نزدیک به اتاق رودولف استفاده میکرد.

لندن - میدان گریمولد:

- وا کن درو.
صدای دامبلدور از درون چوبدستی ریگولوس جواب داد: درو وا کنم؟ تو اصن نمیدونی خونه ما کجاست. منم نمیگم بهت، رازدارم من. به عنوان دامبلدور محفل، من وظیفه دارمــ..
ریگولوس دست در جیبش کرد و دسته کلیدش را آورد بیرون. در را باز کرد آمد تو.
دامبلدور:
ریگولوس که دستش پر از نون و سبزی و ماست و وایتکس بود، داد زد: کریچر!
کریچر دوید جلو و دامبلدور را زد کنار و خریدها را از دست اربابش گرفت و برد توی آشپزخانه.

ریگولوس کفش هایش را درآورد و خسته و کوفته با جوراب هایی که بو میدادند، از کنار دامبلدور گذشت و رفت طبقه بالا که پاهایش را بشوید.
محفلی ها گیج و مبهوت با نگاه هایشان از دامبلدور توضیح میخواستند و در این فاصله، صدای مکالمه ریگولوس و مادرش را در مورد اینکه دست هایش را بشوید بیاید ناهار، می شنیدند.

دامبلدور صدایش را صاف کرد و کریچر که با یک استکان کمرباریک چای قندپهلو در حال بالا رفتن از پله ها بود، در میانه راه متوقف شد.
سیریوس که تازه از خواب بیدار شده بود، درحالیکه با دست قوقو!ی چشم هایش را میگرفت، خمیازه کشان از کنار کریچر گذشت و وارد اتاق نشیمن شد.
- کریچر بیار اینجا چاییمو. کجا میبریش؟ چه خبره؟ ساکتین چرا همه؟

کریچر، مردد بین ماندن و رفتن، دل را به دریا زد و جواب داد:
- کریچر چایی را برای ارباب ریگولوس برد. ارباب ریگولوس به خونه برگشت.
سیریوس که با چشمان بسته روی کاناپه دراز کشیده بود تا خستگی بعد از خوابش بپرد، ناگهان بلند شد و نشست:
- چی گفتی!؟
- سلام داداش!
محفلی ها سرشان را بالا گرفتند. ریگولوس بلک که جوراب هایش را شسته بود و آستین هایش را بالا زده بود، از پله ها پایین می آمد.



پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۱:۲۳ یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵
#30

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
همون موقع که تدی داشت تو خونه ی ریدل جایزه‌شو از دست ولدک می گرفت و ریموس تو خونه ی بلک داشت کاسه‌ی چه کنمش رو همراه با ذکر بغلی بگیر به ترتیب به هری, جینی و جیمز و دوباره خودش می‌داد, ریگولوس به عنوان یک کارمند نمونه, صبح اول وقت خودشو رسوند سر کار. آذرخش فول آپشن مدل ۲۰۱۷ش رو پارک کرد و بعد از شنیدن بیپ بیپِ دزدگیرش, سوییچش رو خیلی "من از تو سر ترم!" طور و خیلی بی ادبانه حتی - بهر حال از اون مادر, نباید انتظار پسر بهتری هم داشت - پرت کرد سمت عمو پارکینگی که اگه ظهر که شلوغ میشه جا نبود و اینا, جابجاش کنه.

از در پارکینگ که اومد بره سمت ساختمون, از دور جمعیتی رو دید که اونجا میتینگ گذاشتن.

- زرشک! اینا ول کن نیستن.

سرشو بالا گرفت, دستاشو کرد تو جیب و خودکار مخصوص امضا دادنشو لمس کرد. لبخند رضایتش به محض اینکه بین ساحره ها,‌ چند تا جادوگر دید رو صورت مزخرف بی نقصش ماسید.
خیلی زود فهمید که این میتینگ فن کلاب بچه خوشگل مرگخوارا نیست و تجمع اعتراضیه چون صدای شعارها به گوشش رسید که مرد و زن یک صدا با هم می‌گفتن:

- گرگ ما رو دزدیدن, دارن باهاش پز می‌دن! ( و سایر شکلک‌هایی که به ترسیم بهتر تجمع اعتراضی ممکنه کمک کنه. با تشکر,‌ جادوکاران ایفای نقش. )

ریگولوس که داشت یکی یکی تصمیمات غلط زندگیش رو مرور میکرد(منجمله اینکه چرا وقتی وزیر پیشنهاد داد ورودی همه ی بخش‌های مرتبط با وزارت منجمله آزکابان که الان مطمئن نیستم زیر مجموعه ی وزارته یا نه باید هماهنگی پیدا کنه, به باروفیو گفته بود گاومیش جد و آبادشه و خاندان اصیل و باستانی بلک عمرا از دست به آب فرنگی برن سر کار و مسیر مشنگیِ از پله‌ها میریم بالا, در میزنیم, با حراست سلام و علیک می‌کنیم و میریم پشت میزمون و اینا رو انتخاب کرده بود) با حمله‌ی سایبری جادوگر تی‌وی مواجه شد.

- جناب بلک! میشه برای بیننده‌های توی خونه ی پای کانال تله‌ی گرام جغدی ما دست تکون بدین و بعد بفرمایید آیا شایعات رو تائید می‌کنین که شما به خاطر خصومت شخصی با تد ریموس لوپین سرپرستیش رو به اربابتون دادین؟
- کی؟ من؟!‌ من همیشه گفتم! تدی رو خیلی دوست دارم. شاهدم چت باکسه!
- یعنی تکذیب می‌کنید که به خاطر شنیدن مکرر الفاظی چون مرتیکه ی بی‌ناموس, بچه قرتی, بچه خوش..
- حالا مجبوری همه رو بگی؟

قطره اشکی گوشه ی چشم بلک جوان لرزید. در زندگی زخم‌هایی هست که آدم حتی به دکترش هم نمیخواد نشون بده و یادآوری خاطرات نیش و کنایه‌های لوپین باعث سر باز کردن این زخم‌ها شده بود و حالا یاد مادر مرحومش افتاده بود که به خاطر اینکه هیچوقت نتوانست واحد هورکراکست را قورت بده رو پاس کنه تا ابد توی تابلویی جاودانه شد ولی امروز به جای دیدن پسر جوان جذابش باید شاهد حضور خون لجنی‌ها, خائنا..

- چی میـــــــــــگه این؟!!
- ریتا هستم از روی قلم‌پر با شما حرف میزنم.

روی قلم پر, خاله ریتا سوسکه نشسته بود و از سمت راست به چپ روی کاغذ سر میخورد و حال می‌کرد.

- با سپردن تدی به لرد سیاه به چی میخواستی برسی بلک؟ مگه تو و اون توله گرگ کارد و پنیر نیستین؟ مگه سوروس و سیریوس نیستین؟ الان که هر روز جلو روت تو خونه‌ی ریدل رژه میره, لاقل اینطوری تو همون خونه ی گریمولد یا شیون آوارگانی .. پناهگاهی.. دره‌ گودریکی.. همین جاهایی که سفیدا جم میشن دیگه.. میموند. لازم نبود هر روز تحملش کنی! با خودت چیکار کردی بلک؟ چرا انقدر خودآزاری؟ خودشیرینی تا کجا؟ جوونیت داره حروم میشه بلک!
- من نمیذارم آینه ی دق هر روز جلو روم باشه!
- درسته!
- من دیگه خودآزاری نمیکنم!
- احسنت!
- من نمیذارم جوونیم حروم شه!
- تکتیر!
- من میرم خونه‌ی مامانم!
-
- که به محفلی‌ها کمک کنم شر گرگشونو از خونه‌ی ریدل کم کنن.
- خیلیم عالی... فقط قضیه ی حضانت و اینا چی شد؟‌ این همه حرف زدین که معلوم شه این بچه مال کیه.
- اونم به موقعش!



ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۷ ۱:۲۷:۳۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵
#29

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
ریگولوس که فتوای اربابش را شنید، همر خزش را گذاشت کنار {تا شما خواننده ی این پست، به اموات بنده ی جیمزسیریوس "خدا بیامرز!" بگید. متشکرم. خدا رفتگان شمارم بیامرزه.} و با صدای بلند، حکم را صادر کرد.
- حضانت توله گرگ به ارباب واگذار میشه. والسلام!

تدی بالاخره به زبان آمد:
- حاااااااجی!
و در جستجوی کمک به اطراف نگاه کرد.
: جاعااان حاجی!؟
تدی جفت کرد. این دیگر که بود. این یکی را نمی‌شناخت. به جان خودش نمی‌شناخت. توی دادگاه هر جور آدمی شرکت می‌کرد ولی حاجی نداشتند قبلا به خدا. جدید بود.
جیمز که به دنبال پدرش از صحنه خارج شده بود از آن پشت مشت ها داد زد:
- شرمنده رفیق! ژانگولر آورده رو ژانگولر میبره!

لرد ولدمورت سری برای ریگولوس تکان داد و رو به تدی گفت:
- بریم گرگ.
- برو بابا!
لرد با چشمانی بی حالت، خواسته‌اش را تکرار کرد.
- راه بیفت بریم گرگو.
گوش‌های تدی سیخ شد.
- گفتی گرگو!؟ کاکو بچه شیرازی!؟
لرد لحظه‌ای مردد ماند. دیالوگ قبلی اش را چک کرد و صادقانه جواب داد:
- نه بابا تایپو بود.
- تایپو!؟ ها عامو تایید میشه ، بچه شیرازی!

لرد که داشت عصبی میشد صدایش را بالا برد و با لحنی تهدید آمیز بر سر تدی فریاد زد:
- پاشو بیا توله گرگ! مجبورم نکن از راه سختش وارد شم!
- عمرا نمیام! چیکار میخوای بکنی مثــ.. اوه.
لرد از راه سخت وارد شده بود. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. برقی در چشم های تد ریموس لوپین درخشید و پیش چشمان بهت زده ریموس لوپین و نگاه رضایتمندانه لرد ولدمورت، زبانش بیرون افتاد و چارنعل درحالیکه دمش را تکان می‌داد، به دنبال توپی که لرد لحظه ای پیش از در بیرون انداخته بود، از دادگاه بیرون دوید.

صبح روز بعد – کله سحر - نشیمن خانه ریدل:

نهصد و نه ، نهصد و هفت، پنجاه و پنج، شصت! بزنگ و مار و پله بازی کن!
نهصد و نه، نهصد و هفت، چهارده، صفر، چهار! یادت باشه! قلقلک هم هرماه به برنده هاش جایزه میده!
نهصد و نه، نهصد و هفت، پنجاه، نود و نه! بزنگ تا بخندی!
- نهصد و کوفت، نهصد و درد، زهرمار، مرگ! اون تلویزیون رو خفه ش کن توله زشت!
لرد حوله پوش درحالیکه گوشش را خشک می‌کرد، با چهره ای عبوس و و منزجر آنقدر به صفحه تلویزیون نگاه کرد تا تدی بالاخره خاموشش کرد و چهارزانو روی مبل نشست و با زبانی بیرون افتاده و چشمانی منتظر، به جیب حوله ی آلبالویی لرد خیره شد.

همان زمان – خانه پاتر ها:

ریموس لوپین جرعه ای دیگر از نوشیدنی آتشینش نوشید و هیک هیک کنان گفت:
- پســرم..هیک..پسرمو بردن!
هری محکم کوبید روی میز و گفت: تقصیر توعه دیگه! بیخودی مسائل خونوادگی رو کشوندی تو دادگاه! خراب کردی دیگه! الان تدی بچه طلاق شد! فردا پس فردا بزرگ شد شعارش میشه "آدم مشکلشو نمیبره پیش مردم!" ، اینا همش تقصیر توعه!
جیمز که روی میز نشسته بود، آب پرتقالش را از نی هورت کشید و پاهایش را تکان تکان داد.

ریموس که یک کلمه از چرت و پرت های هری نفهمیده بود رو به جیمز کرد و مست و ملنگ پرسید:
- چقد خونسردی تو! برادرخونده ت نیست مگه؟
جیمز هورت دیگری کشید و پلک هایش را بست و باز کرد که یعنی "چرا هست."
- پس چرا هیچی نمیگی؟
جیمز آخرین قطرات توی پاکت را هم با سر و صدا از توی نی مکید و جواب داد:
- برمیگرده خودش.
- چطور برمیگرده؟ گرفتنش!
- نچ.. خودشون ولش می‌کنن.
ریموس ناباورانه سر تکان داد. جیمز پاکت آبمیوه اش را با نشانه گیری نه چندان ماهرانه ای به جای سبد آشغال، توی سینک ظرفشویی انداخت و میان غرغرهای مادرش، درحالیکه اصلاح میکرد " خودشون میندازنش بیرون." از روی میز پایین پرید و رفت توی اتاقش.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۶ ۲۰:۰۲:۵۶


پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵
#28

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

فضا خعلی خفن و جادویی بود و اسنیچ‌ها دور سر جیمز پرواز می‌کردن و اون بعد از گرفتن هرکدومشون خعلی پاتروار، دستشو می‌کرد تو موهاش و بیشتر بهم می‌ریختشون و سمت هیئت ژوری یه نگا می‌نداخت و صدای جیغ و ویغ دخترا دادگاه برداشته بود و ریگولوس هم که شهرت بچه‌خوشگل بودنشو تو خطر می‌دید - هرچند چیزی نی که آدم باس بش افتخار کنه و مَرد باس بتونه یه لقمه نون بیاره خونه واس زن و بچه‌ش مرتیکه ایکبیری! - مدام چکّشش رو به اشکال و و و و اصن به همه‌سو می‌کوبید و در جریان یکی از این حرکت ژانگولریسم اسنیچ‌ها به هر سو پراکنده شدند و..

- اعتراژ دارم!

کل‌یوم دادگاه در سکوت فرو رفت.
خب.. تقریباً!

- چی چیو اعتراض داری! من هنوز شهادت ندادم! همه‌ش این مرتیکه بی‌ناموس داشت چکش می‌زد! تدی حق منه! سهم منه! مال منه!

اعتراضی که ظاهراً از یه کپه لباس روی زمین به گوش می‌رسید، توجهی به فرافکنی‌ها و تشویش‌هایی که خانواده‌ی قانون‌شکن پاتر ید طولایی درش داشتن نکرد و به سمت ریگولوس چرخید:
- آقای قاژی! این بوژبوژی اصن به شن قانونی نرشیده که پاشده رفته واش ما حژانت قبول کنه! تو خونه‌مون شرپرشتی این بچه با منه!

ریگولوس سعی کرد هویت کپه لباس و ارتباطش به جیمز رو تشخیص بده:
- تو اصن کی هستی که سرپرستی این بچه با توئه؟! ِ متفکرانه
- مخلشتون مورفین گانت. فراشوی مرژهای مجاژی داداش این بوژبوژی‌م!

ریگولوس طور به دوربین خیره شد.
- الان یعنی مورفین گانت رو.. جزو افرادی که اومدن سرپرستی تدی رو قبول کنن لیست کنم؟
- دایی ما از روی زوال عقل چنین فرمودن. سرپرستی خود ایشون با ماست.

با ورود گوینده‌ی دیالوگ آخر، هری همونطور که جیغ می‌زد "آیییی زخممم! آی زخمممم! " از جایگاه بیرون دویید و جینی همونطور که فریاد می‌زد "شوهرممممم! شوهرمممم! " دنبالش دوید و جیمز و لیلی و آلبوسم "بابـــــــا! بابــــــــــــــا! " گویان دنبال ننه باباشون دوییدن و کل یوم همه‌چی تسترال تو تسترال شد. ریموس لوپین بر اثر فشار روحی روانی وارده یوهو! گرگ شد و نصف هیئت ژوری رو خورد و داشت به خوردن جماعت ادامه می‌داد تا بالاخره نامه‌ای از غیب وسط دادگاه ترکید که عربده می‌زد "آخرینم را به خاطر داشته باش پتونیا! ".ریگولوس به بیست و هفت شکل مختلف چکش می‌زد تا نظم دادگاهو برگردونه و در سمت جیمزتدیا، آهنگ هندی در حال پخش شدن بود و گروهی از بازیگران بالیوود با موهایی پریشان در باد به هنرنمایی مشغول بودند و داستان دو برادر گم‌شده رو روایت می‌کردن که عاه راجو! چوگونه تو را بیابم؟

- سکــــــــوت!

مدل کارتونای تام و جری، همه، حتی ریموس که نصف گوش کریچر از دهنش بیرون زده بود، سرجاشون خشک شدن.

- به هر حال ما اراده کردیم مطابق با میل دایی‌مون، برای حضانت توله گرگ بی سرپرست اقدام کنیم.

از بین گیسوهای افشون و ساری‌های رنگارنگ و شاهرخ‌خان و آمیتاباچان و حتی آمیتا بی‌چان، تدی پوکرفیس به دوربین می‌نگریست:
- چی شد که به اینجا رسیدیم؟


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵
#27

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:

هری داد زد: نه. من واقعا اعتراض دارم. کله ـم رفت. مرتیکه ی ر.ا.ب! من و پروفسم این همه رفتیم معجون کوفت کردیم تو کتاب 5، آخر توی پدر مرده هورکراکس تقلبی جاسازی کرده بودی توش. آخه یکی نگفت آبت نبود، نونت نبود؟ دیگه به هورکراکسای ولدک چی کار داشتی.؟ الانم هی همر می زنی. اصن من پیجمو می خوام ببندم. همر زدن شما نشون دهنده ی شعور شماس.

ملت همین جوری طور به هری زل زدند.


هری هاج و واج به ملت که از سایلنت‌طور به خشمگین‌طور تبدیل میشدن نگاه کرد.
- چه مرگتونه؟

- بابا جان شما چند بار کتابا رو خوندی؟
- چه ربطی به بحث داره پسر جان؟

تدی به نمایندگی از آحاد ملتی که حداقل سالی یک‌بار هفت جلد رو مرور میکنن و از قضا :آقوی‌همساده: تعدادشون هم توی دادگاه خیلی زیاد بود, گفت:
- تو و پروف کجا تو کتاب ۵ معجون کوفت کردین؟ ر.ا.ب کجاش بود؟

هری نگاه تندی نصیب به لوک چالدرتون که شونه‌هاشو به معنی " به من چه! میخواستی هر چی تایپ میکنم رو تو تو نگی" بالا انداخت, کرد:

- حالا پنج یا شیش یا هفت! الان مشکل ما منابع کتابه؟ اصلا مهمه؟ مهم منم که با نیروی عشق ولدکو شکست دادم و الان انقدر به گردن جامعه ی جادوگری حق دارم به این مرتیکه ی ریگولوس بگم انقدر چکش تو فرق سر ما نکوبه.
- همینه که هس! اگه اخلاقت مث آدمیزاد بود الان توجه شما رو به نکته ی خیلی جالبی جلب می‌کردم که تکلیف این پرونده رو مشخص می کرد ولی خوبه که اخلاق نداری.


یکی از ملت تماشاچی خیلی هرمیون طور دستشو بالا برد و فریاد زد:
- من بگم؟ من بگم؟ تدی به هری گفت بابا جان و هری در جوابش گفت پسر جان. این نشون میده بین این دو نفر مهر پدر فرزندی وجود داره و تدی ارثِ پسر برگزیده است.

همون موقع سوروس اسنیپ هم که بین جمعیت حضور داشت به خاطر وقاحت و بی اجازه حرف زدن تماشاگرنمای هرمیون‌‌طور پنجاه امتیاز از گریفیندور کم کرد که باعث سقوط یک مرتبه ی ارزش سهام گریف در بورس گرینگوتز شد ولی دامبلدور خیلی زود قساوت قلب اسنیپ رو با مهربونی لایزال خودش جبران کرد و نفری پنجاه امتیاز به هری و تدی و ریموس به خاطر شجاعت حضور در دادگاه تقدیم کرد و شکر به مرلین مثل همیشه چیزی از ارزش‌های گریفیندور کم نشد.

- کریچر اعتراض داشت. کریچر از پست قبل منتظر بود که در حضور ارباب ریگولوس شهادت داد. این خون لجنی‌های دورگه مزاحم شهادت کریچر شد.

همون لحظه دستی از غیب یک اردنگی نثار کریچر کرد و جنازه اش رو در آغوش هیئت ژوری انداخت. از جایگاه شهادت خالی صدای خنده‌ای شیطانی بلند شد.
- کریچر به شهادت رسید!

ملت از این همه حس طنز به شعف در اومدن و برای شاهد جدید دست و سوت زدن.

- من اومدم اینجا شهادت بدم یا شکایت کنم یا هر چی! حضانت این توله گرگ نه با برگزیده است نه با بابای گرگ گدا گشنه اش. این بچه رو من بزرگ کردم!!

شنل نامرئی کنار رفت و جیمز سیریوس پاتر ظاهر شد.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۷:۱۹ شنبه ۶ شهریور ۱۳۹۵
#26

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
در فضایی لایتناهی، غرق در سیاهی بی‌پایان و زمانی که تنها مرلین که بود و چه کرد، بلاتریکس، رودولف، ریگولوس، هری، هاگرید و باروفیو به همراه فردی با سبیلی بسیار آشنا، معلق بوده و بر اثر بی‌وزنی، به این سو و اون سو می‌رفتند.
- رودولف؟

بلاتریکس اولین کسی بود که به حرف اومد. به رغم سر و ته بودنش و موهای افشون و پریشونی که هرکدوم به یک سو می‌گریختند و فریاد "کمک کمک ما رو از سر بلاتریکس نجات بدین" سر داده بودند، صداش نسبت مسلط و غیر روان‌پریش‌گونه بود.
- چی شده؟
- ما چطوری به اینجا رسیدیم؟
- کجا؟

که با توجه به این که در بی‌وزنی مطلق داشت از مرزهای شناخته شده‌ی کهکشان خارج می‌شد، سؤال احمقانه‌ای به نظر میومد. ریگولوس که در حالت با وزنی هم به سختی می‌توانست دست و پاهای دراز و کمی تا قسمتی بی‌مصرفش رو جمع کنه و حالا دیگه واقعاً برای این که اجازه نده پاهاش هرکدوم از یک سو و خودش از یک سو بره، به دردسر افتاده بود، جواب این سؤال رودولف رو داد:
- یعنی.. مگه آدولف شوهر قبلی بلاتریکس نیست؟ :تلاش برای چارزانو نشستن و سپس، فرو رفتن زانوی چپ در حلق
- ها!

هری داشت سعی می‌کرد با شنای قورباغه خودشو به ریگولوس برسونه و بدون این که زانوی راست ریگولوس بره تو حلق خودش، زانوی چپشو از حلقش در بیاره.
- خب پس چطوری رودولف هم شوهرش بود؟! :شکست خوردن استراتژی‌های فضانوردی/فرو رفتن زانوی راست ریگولوس در حلق هری

هاگرید حتی در حالت بی‌وزنی هم کمی تا قسمتی در حال سقوط به سمت پایین (؟) بود:
- ما که این چیزا حالیمون نی، ولی رأی دادگاه قبلی بوده!
- خب الانه ره که دادگاه ره ما داریم. رأیه ره بدین بریم سِره خانه زندگیامونه!

ویــــــــــــــــــــــــــــــــــززززز.. خرچ خورچ خارچ.. قالات قالات عیـــــــــــــــــــــــــــژ!
:افکت صدایی بازگشت فیلم به عقب:
:جایگزینی هری در مقام قاضی دادگاه:
:رأی به طلاق
:اثر پروانه‌ای:
هوووووووووووووووشت!

:بازگشت به فضای سیاه لایتناهی:

فیشت!
اولین کسی که ناپدید شد، آدولف بود که جادوگرها هرگز نفهمیدند که بود و چه کرد، ولی مشنگ‌ها پیوسته در جستجوی علل جنگ‌افروزی او و قتل‌ عام هزاران یهودی چشم ابرو مشکی بودند!

فوشت! فرت! هُلُپ!
منهای هری که تو همون دادگاه کذایی باقی مونده بود، صداهای فوق به ترتیب به بارفیو، ریگولوس و هاگرید تعلق داشتند که هرکدام از فضای بی‌وزنی ناشی از ترکیدن سوژه و تاپیک بیرون کشیده شده و به محل خدمتشان منتقل شدند.

- کسی نیست؟!

در میان فضای لایتناهی، به نظر می‌رسید کسی صدای رودولف رو نشنیده باشه.
- نـــــــــــــــــه! منو اینجا تنها گذاشتیــــــــــــــن!

خب.. تنهایی برای انسان که موجودی ذاتاً اجتماعیه..
- حالا من به کی گیر بدم که بخوابـــــــــــــــــه؟!

×پایان ×


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵
#25

مونیکا ویلکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۸ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵
از تو خوابگاه ریونکلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
خلاصه آدولف که خیلی خوشحال مشغول رنگ زدن بود و بلاتریکس هم از زنده بودن آدولف خوشحال بود تصمیم گرفت تا به رودولف زنگ بزند و جریان امشب را برایش توضیح بدهد
هر چه باشد رودولف شوهرش بود یا اینکه تمام ساحره های روی زمین را دوست داشت بلا تنها همسر او بود و باید هر زمان که بلاتریکس به او زنگ میزد پاسخ گو می بود
پس بلا گوشیش را که مارک مپل بود رو در آورد و رمزش را که لرد بلامورت بود (مخلوطی از اسم بلاتریکس و ارباب)را زد و روی عکس قمه ای که شماره رودولف با آن سیو شده ضربه زد
-درررررررررررنگ قمه قمه درررررررررررررررررنگقمه قمه
رودولف که از زنگ خوردن گوشی نداشته اش به هیجان آمده بود تلفن را برداشت و با لحنی نه چندان خشن گفت:بله؟
-رودولف منم بلا میخواستم در مورد امشب باهات حرف بزنم
-واقعا؟
-بله واقعا!
-خب پس بیا مثل دو تا مارمولک عاشق بریم کافه!
بلاتریکس با کمی شک و تردید پیشنهاد رودولف را پذیرفت و گوشی را قطع کرد
از آنجا که بلاتریکس می بایست آدولف را دور میزد به شوهر سابق عاشقش گفت: آدولف نمی خوابی پوستت چروک میشه اونوقت دیگه دوست ندارما!
آدولف از ترس کم شدن محبت بلا به خودش به سرعت به سمت اتاقش رفت و در را بست بلاتریکس هم جهت صاف کردن مو هایش به مرلینگاه پناه برد و تعداد زیادی محلول صاف کننده مو هکتور را هم با خودش به آنجا برد
حدود نیم ساعت بعد بلاتریکس با موهایی که شبیه پشم گوسفد شده بود از مرلینگاه بیرون آمد و بعد از زدن رژ لب به سمت کافه ای که در آن با رودولف قرار داشت روانه شد
-اوه مای گات!
-خوشگل شدم ؟ :pretty:
-وری نایس
-لوس بازی در نیار الان باید فارسی حرف بزنی!
-اوکی! ینی چیز باشه
بلاتریکس بعد از سفارش گران ترین نوشیدنی کافه رو به رودولف کرد و گفت:خب تو امشب منو پیش یکی دیگه دیدی خواستم بگم اون اسمش آدولفه و شوهر قبلی منه
متاسفانه ارباب اجازه مسموم کردن کشتن و خلاصه نابود کردن اون را به من ندادن و ما باید با کمک هم از شرش خلاص شیم.باشه؟
رودولف که تمام حواسش پیش ساحره ایی بود که نوشیدنی ها را می آورد سرش را به نشانه موافت تکان داد
-خب یه فکری بکن دیگه!
-چی راجب به چی... آها باشه خب ما میتونیم بهش بگیم که تو ازدواج کردی وشوهرت هم یک عالمه قمه داره و اگه ولت نکنه با قمه هاش میکشتش! :pashmak:
به نظر بلاتریکس هم فکر خوبی بود اگر آدولف از رودولف می ترسید و دیگر جرات نزدیک شدن به او را نداشت به زودی از شرش خلاص می شد و ارباب هم ناراحت نمی شد
-باشه فکر خوبیه.
-معلومه که خوبه یه بار یه ساحره همچین کاری رو با من کرد.
-رودوولف!
صبح روز بعد طبق قرارشان با بلاتریکس رودولف به دم در خانه آدولف و بلا آمد و زنگ در را زد
***
-آدولف برو در رو باز کن!
-جان ؟بله عزیزم الان میرم
بله؟
-ام چیزه من آدولفم نه ینی من رودولفم شوهر ارباب نه ینی بلاتریکس زود بگو بیاد دم در!
-آره آدولف اون رودولفه و شوهر منه
در ور باز کن بگو بیاد تو
آدولف که از شدت هنگ کردن چیزی برای گفتن نداشت به این حالت روی زمین ولو شد


만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۰:۲۵ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵
#24

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
یکی از شاهدان در شرف جلو آمدن بود که ریگولوس چکشش را تند تند زد: نه! یه فکری به سرم زد! من تدی رو نصف می کنم. یه نصف برای ریموس، نصفی هم برای خانواده برگزیده! قبوله؟

ریموس و هری موافقتشان را اعلام کردند. ریگولوس اخم کرد: بابا! یکی از شما باید گریه کنه بگه نه. کلشو بدین به اون یکی. بعد من بفهمم که اون که جان نثاری کرده پدر واقعی تدی بوده. :امام ریگولوس

ناگهان هری فریادی از درد کشید. جینی شانه های او را ماساژ داد و گفت: چی شده، ای شوی؟

هری به زخمش اشاره کرد. ناگاه هرمیون از ناکجا ظاهر شد و گفت: هری، هری، هری! هزار بار بت گفتم برو چفت شدگی رو تمرین کن. گفتم یا نگفتم؟ هی می گفتی نه. می خوام برم ببینم پشت اون دره چیه. می خوام برم ببینم ولدمورت از کجا برای نجینی غذا می خره، برای هدویگم بخرم چاق بشه، چله بشه. هر دفعه هم می رفتی مردم رو نیش می زدی خون ریزی و گریه و زاریش و "دامبلدور به من نگاه نمی کنه" ـش واسه ما بود. آخرش هم منو و اسنیپ و سیریوس پدر مرده رو دق آوردی.

ریگولوس اهم اهمی کرد: اسنیپ نه. پروفسور اسنیپ!

هری داد زد: هیچم پروفسور نیست، مردیکه ی کله روغنی اعلا.
- از بحث دور شدیم. شاهدا بیان.خودتون رو معرفی کنین.

هری داد زد: اعتراض!
- چیه؟
- مگه ولدکت نگفت نباید همر بزنین؟
- ولدکِ خودته و عمت، پسره ی کله زخمی. همر نمی زنم که. یعنی چیزه، همر که می زنم. ولی دارم همر می زنم. قاضی ام دیگه. افتاد؟

هری چشم غره ای رفت و به شاهد اول که به جلو می آمد، زل زد. شاهد گفت: به نام خدا. بنده کریچر بود. کریچر خیلی از میس بلک خوشش اومد. ما اومد اینجا شهادت داد.
- شهادت شما چیه؟
- ما یه روز رفته بود برای هری پاتر ناگت مرغ و لواشک و شیرکاکائو و کوفت و زهر مار درست کنه شنید که تدی گفت دلش برای پدرش تنگ شده.
- اعتراض دارم!
- بستنی نیاز دارم. هار هار هار!

ریگولوس چکش زد: اعتراض وارد نیست. این جا جای شوخی نیست. ادامه بده آقای کریچر.

هری داد زد: نه. من واقعا اعتراض دارم. کله ـم رفت. مرتیکه ی ر.ا.ب! من و پروفسم این همه رفتیم معجون کوفت کردیم تو کتاب 5، آخر توی پدر مرده هورکراکس تقلبی جاسازی کرده بودی توش. آخه یکی نگفت آبت نبود، نونت نبود؟ دیگه به هورکراکسای ولدک چی کار داشتی.؟ الانم هی همر می زنی. اصن من پیجمو می خوام ببندم. همر زدن شما نشون دهنده ی شعور شماس.

ملت همین جوری طور به هری زل زدند.



ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۳ ۴:۰۵:۴۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.