هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#74

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- یک و یک و یک، دو و دو و دو، سه و سه و سه، چهار و چهار و چهار، پنج و... آخ!

مرگخواری که در حال شمردن بود، با کوبیده شدن ملاقه‌ای بر فرق سرش به سکوت دعوت می‌شه.

- مگه مسابقه محله‌س مرد حسابی؟ یه ده بیست سی چهل خواستیم ازت فقط!

مرگخوار که صرفا جهت وقت تلف کنی، ده بیست سی چهل رو به این شکل به اجرا در آورده بود، قیافه‌ی متعجبی به خودش می‌گیره.
- تو شهر ما همیشه این شکلی ده بیست سی چهل می‌کنن. مگه تو جنگل شما همچین نیست؟

بومی ضربه‌ی دیگه‌ای به سر مرگخوار گستاخ وارد می‌کنه و یه قُر سمت دیگه‌ی کله‌ی مرگخوار می‌کاره. مرگخوار که با قُرِ قبلی مرکز ثقل بدنش جا به جا شده بود، حالا با این قُر دوباره تعادلشو به دست میاره.
- خب بگو نیست چرا می‌زنی.
- هی تو! تو بشمر!

مخاطب کسی نبود جز ملانی. موهای ملانی این‌بار به رنگ سبز در میاد بلکه با بوته‌های پشت سرش یکی بشه و بومی از انتخابش صرف نظر کنه. اما نگاه خیره‌ی بومی حاکی از این بود که ملانی در این امر موفق ظاهر نشده. به هر حال آفتاب‌پرست که نبود!
ملانی با افسوس و آگاهی از سرنوشت پیش‎روش، نگاهی به قُرهای بالای سر مرگخوار شمارنده‌ی قبلی می‌ندازه و آه‌کشان جلو میاد.
- یک، دو، سه، چهار، پنج، شیش، هفت، هشت... آخ! حداقل یکم خلاقیت به خرج می‌دادی.

با بلند شدن صدای قار و قور شکم بومیان که واسه خودش کنسرتی به راه انداخته بود، بومی اختیارشو از کف می‌ده.
- یا همین الان یکیتون داوطلبانه می‌پره تو دیگ یا خودم یکیتونو پرت می‌کنم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۵ ۲۲:۰۶:۰۲



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#73

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- یک و یک و یک، دو و دو و دو، سه و سه و سه، چهار و چهار و چهار، پنج و... آخ!

مرگخواری که در حال شمردن بود، با کوبیده شدن ملاقه‌ای بر فرق سرش به سکوت دعوت می‌شه.

- مگه ورزش صبحگاهیه مرد حسابی؟ یه ده بیست سی چهل خواستیم ازت فقط!

مرگخوار که صرفا جهت وقت تلف کنی، ده بیست سی چهل رو به این شکل به اجرا در آورده بود، قیافه‌ی متعجبی به خودش می‌گیره.
- تو شهر ما همیشه این شکلی ده بیست سی چهل می‌کنن. مگه تو جنگل شما همچین نیست؟

بومی ضربه‌ی دیگه‌ای به سر مرگخوار گستاخ وارد می‌کنه و یه قُر سمت دیگه‌ی کله‌ی مرگخوار می‌کاره. مرگخوار که با قُرِ قبلی مرکز ثقل بدنش جا به جا شده بود، حالا با این قُر دوباره تعادلشو به دست میاره.
- خب بگو نیست چرا می‌زنی.
- هی تو! تو بشمر!

مخاطب کسی نبود جز ملانی. موهای ملانی این‌بار به رنگ سبز در میاد بلکه با بوته‌های پشت سرش یکی بشه و بومی از انتخابش صرف نظر کنه. اما نگاه خیره‌ی بومی حاکی از این بود که ملانی در این امر موفق ظاهر نشده. به هر حال آفتاب‌پرست که نبود!
ملانی با افسوس و آگاهی از سرنوشت پیش‎روش، نگاهی به قُرهای بالای سر مرگخوار شمارنده‌ی قبلی می‌ندازه و آه‌کشان جلو میاد.
- یک، دو، سه، چهار، پنج، شیش، هفت، هشت... آخ! حداقل یکم خلاقیت به خرج می‌دادین.

با بلند شدن صدای قار و قور شکم بومیان که واسه خودش کنسرتی به راه انداخته بود، بومی اختیارشو از کف می‌ده.
- یا همین الان یکیتون داوطلبانه می‌پره تو دیگ یا خودم یکیتونو پرت می‌کنم!




پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#72

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#71

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مرگخوارا هم بعد از لرد سرشون رو از توی دیگ بیرون آوردن و به بلاتریکس چپ چپ نگاه کردن. یا لااقل سعی کردن با چشمای نیمه ذوب شده و هویج ها و پیازهایی که توی دماغ و دهن و چشمشون فرو رفته بود، چپ چپ نگاه کنن.

بلاتریکس با تاسف یه نگاه به مرگخوارا کرد، بعد هم به لرد یه نگاه هوشیار کرد، بعدش به فنریر نگاه کرد و گفت:
- فنریر، زیر بغلت چه بویی میده! خودت هم یکی از دلایل بدمزه شدن غذایی!
- بابا شنا کردیم ما تو دریا، خودش یه نوع حموم حساب میشه اصلا. تمیز بودم، تمیزتر هم شدم!
- بله بله، تمیزی فقط اونجا که پشت سرت وقتی شنا میکردی ماهی ها میمردن.

فنریر این رو که شنید، شیرجه زد به اعماق دیگ تا یقه مرگخواری که بهش تیکه انداخته بود رو بگیره... و کم کم دیگ دچار جنب و جوش شدید شد.مرگخوارا همه داشتن میپریدن روی همدیگه و با هم دعوا میکردن.
فقط بلاتریکس و لرد روی آب شناور بودن.

کم کم لرد متوجه نقشه پلیدانه بلاتریکس شد...
- آقای بومیِ نیمه متمدن! این چه مزه ایه؟ بیاید یخورده بچشید، ببینید میتونید بخورید واقعا این رو.

بومی نیمه متمدن اومد بالای سر دیگ و زل زد به چشمای لرد. ولی قیافه لرد خیلی حق به جانب بود، در نتیجه بومی مجبور شد یه قاشق بیاره و یخورده از خوراک مرگخوارای در حال پخته شدن رو بچشه.
- این دیگه چیه؟! هخلتثشکختق!

بومی نیمه متمدن بعد از اینکه یه مقدار دیگه جیغ و داد کرد، افتاد رو زمین و مرد.

- بلا، خوب نقشه ما رو عملی کردی. بهت افتخار میکنیم.

البته، بلاتریکس با دیدن بقیه بومی های نیمه متمدن که جمع شدن دور دیگ و با اخم به لرد و خودش نگاه میکردن، نتونست جوابی بده.

- ببینید آقایون بومی نیمه متمدن، ما گفتیم که خوشمزه نشده، خودش خواست باز هم امتحان کنه.

قیافه لرد زمانی که از یقه گرفته و از دیگ خارج شد، دیگه زیاد ریلکس نبود. بقیه مرگخوارا هم همینطور.

- بچه ها گرسنه ان انصافا. ببرید حموم اینارو، دوباره میپزیمشون. تا اونموقع هم ده بیست سی چهل کنید، یکیتون خودشو بپزه بده بچه ها بخورن.



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#70

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-ارباب ما اصلا احساس خوشمزه شدگی نمیکنیم!

بلاتریکس انگشتشو توی مایع داخل دیگ فرو میبره و تو دهنش میذاره و صورتش جمع میشه.
این ورو نگاه میکنه...اون ورو نگاه میکنه...و تصمیم میگیره که کسی که خوراک رو بدمزه کرده...
-بانز!

همه به طرف بلاتریکس برمیگردن.
-جان؟

بلاتریکس خیلی مختصر و مفید توضیح میده:
-ارباب بانزه...

مرگخوارا گیج میشن.

-چی میگه این؟
-پزیده شدگی روش تاثیر گذاشته؟
- یعنی چی ارباب بانزه؟ الان بانز رو به اربابیت قبول کرد؟ خیانت در ملاء عام؟

بلاتریکس که میبینه اوضاع داره قرو قاطی میشه توضیح میده:
-نه...ارباب...من به این نتیجه رسیدم که کسی که باعث بدمزه شدن همه ی ما شده بانزه.

لرد باز سرشو از توی دیگ میاره بیرون.
-بلا...واقعا الان به نظرت مشکل ما مزه ی خوراکه؟


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۵ ۱۷:۵۷:۱۲

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
#69

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
سوژه جدید


-اسم اینجا چیست؟

دست ها همه بالا رفت.

-ما بگیم ارباب؟ زندان!
-این بلد نیست...سلوله...
-آزکابانه ارباب. زحمت کشیدن روش اسم گذاشتن. الان این لینی خوشش میاد پشه صداش کنیم؟

چهره در هم رفته لرد سیاه، از جواب ها راضی به نظر نمی رسید.
-نه...نه...منظورمون اسم این بخش خاصه.

فنریر به فکرفرو رفت.
-محل جلوس ارباب؟ جایی شبیه شومینه گریفیندور؟

-شومینه که مال ریونه...گریف شومینه نداره...

-بحث رو منحرف نکنین. اسم این بند چیه؟

آمی پاین جلو رفت.
-جواب نزد منه ارباب! انفرادی؟

-همینه...انفرادی! و ما الان چند "فرد" هستیم؟

غیر ریونکلاوی ها سرگرم شمردن شدند...و ریونکلاوی ها در عمق قضیه غرق!

-ارباب...نکته رو گرفتیم. ما الان اینجا باید تنها باشیم.
-ولی نیستیم! چرا هممونو تو یه سلول انداختن؟ الان می خوان بگن شما همگی یه نفر هم حساب نمی شین؟

آمی موقعیت را برای خودی نشان دادن، مساعد یافت!
-خجالت آوره ارباب! مدیر زندان هم از متحدین ما بود از قرار! این چه وضعیت نابسامانیه؟


در حالی که ریونکلاوی ها سرگرم اعتراض بودند، دریچه کوچکی روی دیوار سلول، توجه لرد سیاه را به خود جلب کرد.
-مدیر زندان از متحدین ما بود...شایدم برای همین هممونو انداخته اینجا. اینجا یک پنجره مرتفع وجود داره که یک نفر هرگز نمی تونه بهش برسه...ولی چند نفر چرا!


نیم ساعت بعد


مرگخواران از سرو کول هم بالا رفته بودند و هرم انسانی بسیار بلندی تشکیل داده بودند.
لینی وارنر که در پایین هرم قرار داشت، سخت تحت فشار به نظر می رسید.
لرد سیاه به آرامی و با وقار و متانت، از هرم مرگخواری بالا رفت و به سادگی به پنجره رسید.
-ما خارج شدیم! حالا می تونین یکی یکی بیایین بالا...کسایی که بالا رسیدن می تونن پای همدیگه رو بگیرن و طنابی مرگخواری تشکیل بدن و پایینی ها رو هم بکشن بالا. اربابی هستیم هوشمند و چاره ساز!

آمی با حرکت سر تایید کرد!

مرگخواران یکی یکی بالا رفتند و جایی که دیگر نمی شد بالا رفت، توسط بالایی ها بالا کشیده شدند.

لینی وارنر نیمه پرس شده از پایین برای لرد سیاه دست تکان داد.
-ارباب تموم شد. فقط من موندم. منم پرواز می کنم میام.

لرد سیاه واشت فکر می کرد که چرا لینی از همان اول پرواز نکرده بود یا حتی از لای میله ها از زندان خارج نشده بود؟
آیا هوش کافی برای اجرای این نقشه...

-وفاداری!

مرگخواران و لرد سیاه به همان روش طناب و نردبان، از آن سوی دیوار پایین رفتند.

در مقابلشان اقیانوسی وسیع قرار داشت...

-مل...بپر تو آب!

موهای ملانی از خوشحالی سیخ شده و به رنگ اقیانوس در آمد.
-ارباب شنا بلدم! مایلین ببینین؟

-مایل نیستیم ملانی...قرار نیست شنا کنی. قراره قایق بشی و ما رو حمل کنی.

ملانی ترجیح می داد شنا کند. ولی ارباب، ارباب بود و نمی شد روی حرفش حرف زد. بنابراین ملانی موهای سیخ شده اش را به شکل بادبانی سفید در آورد و روی آب ثابت ماند تا لرد سیاه سوار شود.
سپس موتورش را روشن کرد!
ملانی تا آن لحظه نمی دانست که موتوری هم دارد...

لرد سیاه سوار بر قایق بادبانی موتوری، و سایر مرگخواران شنا کنان و غرق شوان در اقیانوس به پیش رفتند.

-خشکی! ارباب...خشکی می بینم!

-اون پیشانی ماست بی خرد...دوربینت را از روی سر ما بردار که آب ببینی.

آلکتو دوربینش را کمی منحرف کرد.
-برداشتم ...هنوزم خشکی می بینم ارباب! جزیره...رسیدیم به جزیره!


رسیده بودند به جزیره!


-کسی به ما نگه جزیره متروکه اس.

آلکتو با دوربینش اطراف را بررسی کرد.
-نه ارباب...نگران نباشید...اصلا متروکه نیست. یه عده بومی با حداقل البسه دارن دوان دوان به سمتمون میان.

چند دقیقه بعد، لرد سیاه و مرگخواران توسط بومی ها محاصره شده بودند. لرد سیاه هوریس را به جلو هل داد.
-تو از همه نامتمدن تر به نظر می رسی. برو باهاشون حرف بزن.

هوریس آب دهانش را قورت داد و با ترس جلو رفت و با حرکات اغراق شده دست و سر شروع به صحبت کرد.
-گومبا مومبا لومبالا ...لالومبا؟

-این حرکات سبک چه معنایی می دن آقای محترم؟

بومی نامتمدن، این سوال را پرسیده بود...و هوریس شرمنده شده بود.
لرد سیاه که متوجه میزان فرهیختگی و فرهنگ عمیق بومی شده بود، جلو رفت و دستش را دراز کرد.
-ما رهبر این گروه هستیم آقای بومی. ازتون بابت حرکات سخیف ایشون عذرخواهی می کنیم. تعادل روانی نداره. اگه ممکنه کشتی بزرگ و مجهزی در اختیار ما قرار بدین که بتونیم به خونه برگردیم. این همکاری و دوستی شما رو بعدا جبران خواهیم کرد.

بومی لبخند زد.


ده دقیقه بعد...

-کراب پاتوبکش کنار...
-این داره رو ما هویج رنده می کنه؟
-چرا همچین شد ارباب؟ چی شد که به اینجا رسیدیم؟

لرد سیاه سرش را از داخل دیگ بیرون آورد.
-آقای بومی...این رسمش نبود...دارین چیکار می کنین آخه؟ این نهایت بی فرهنگیست...شما که متمدن بودین.

بومی در حال خرد کردن سیب زمینی بود.
-متمدنیم...ولی نه دیگه اونقدرا...غذا که باید بخوریم!





پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵
#68

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۲ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام او
درود


در آینده ای نه چندان دور

1.

یک ریگولوس زندان بانه. این شاید بهترین توصیفیه که برای شرایط سیاسی اجتماعی موجود میشه ارائه کرد. یا به هرحال این اوج هنر تاریخ نویس هاست.
یک ریگولوس زندان بانه. نه یک ریگولوس در حال سقوط. یک ریگولوس در حال صعود.

- عله! عله! عله واق واق!
- فنگ تویی؟ داداش مِنو ندارم، ترنسلیت نمیشه حرفات.
- عله! عله! عله واق واق!

همه چیز از « یگ ریگولوس زندان بانه » شروع شد. و این آغاز ماجرا بود. اما شرایط سریع تغییر کرد، حالا باید به جمله ی قبلی اضافه کرد که « یک ریگولوس ریگولوساننده است »، « یک ریگولوس ارباب ریگولوسخوارهاست» ، « یک ریگولوس رهبر ریگولوس ِ ققنوسه » ، « یک ریگولوس ریگولوس ِ سحر و جادوئه » و کلا ریگولوس در ریگولوس دویده .

ریگولوس زبان را هم ریگولوسی کرده بود.

- عله! عله! عله واق واق!

2.


- بند بند بچه های گروه سرود ریگولوسی تقدیم می کند ...

تقریباً هیچ کدام از زندانی ها نگاهشان را از ریگولوسی که داشتند می خوردند، برنداشتند. وسط سالن ناهار خوری کنار دمنتور هایی با نقابی از لبخند ریگولوس، گلرت، رودولف ، لوک و وینکی ایستاده بودند. این چهارنفر هم مانند همه ی زندانی ها لباس راه راه ِ سیاه سفید پوشیده بودند. گلرت با گردنی کج رو به سقف کرده بود و دستانش روی کیبورد خیالی قرار گرفته بود. رودولف چنگالی را چون قمه محکم در دست گرفته بود و از ته گلویش صداهای ناهنجاری تولید می کرد. لوک خیلی تو حس رفته بود و ادای گیتارالکتریک زدن را در می آورد. و وینکی ... وینکی عینک دودی زده بود و دو تا میکروفون به شکل مسلسل به دست گرفته بود و داشت بدنش را پیچ و تاب می داد.

گلرت :
- دوپس آم دوپس آم دوپس آم دوپس آم دوپس آم دوپس آم بیکو بیکو بیکو بیکو دوپس آم دوپس آم دوپس دوپس دوپس دوپس ...

رودولف :
- خششششش .... خـــــــــــیخـــا ... خـــــور چـــه خین ... اهم اهم ... خوووو ...

لوک :
- نه نانا نی نا نه نانا نی نا نـــی نانا نی نا نا نه نا نعنا نانا دارچین نی نا نونی ناماتی مانا ...

وینکی:
- یک صبح ریگولوس { دوپس دوپس آم دوپس} ثانیـــه های تو داره ریــــگـــــولـــوس { خیــــــیخا دوپس دوپس } امروز رو ریگولوس فردا هم دوپس دوپس { ریگولوس نانانی نا نی نا نا }

همه زندانی ها از جایشان بلند شده و در حالی که خیلی رومانتیک قل و زنجیر هایشان را با ریتم در هوا تکان می دهند، همراه با وینکی جیغ می زنند :
- دوست داشت ریگولوسو ... { خیلی دوپس آم نی نا نا نه نانا } بی ریگول نمیشه، وینکی، دوست داشت ریگولوسو ...


3.

هیچ کس این را پیش بینی نمی توانستد بکند که در حکومت ریگولوسی ویولت بودلر زندانی باشد و تازه نه یک زندانی عادی مثل همه ی جادوگر ها و ساحره های دیگر؛ ویولت بودلر، حبس شده در مخوف ترین بخش آزکابان: انفرادی. و انفرادی ِ ویولت آنقدر انفرادی بود که حتی زندان بان هم نداشت. هفته ای یک بار یا بیشتر خود ریگولوس به او سر می زد. هیچ کس جز ریگولوس اجازه ی ورود به این بخش از زندان را نداشت. ویولت در ناامیدانه ترین شرایط بود، ولی تنها امید بود.


در پناه او
بدرود


[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۵ شهریور ۱۳۹۵
#67

مونیکا ویلکینزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۸ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۵
از تو خوابگاه ریونکلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
پایان سوژه


لینی با ویلچر لرد به پایین می آمد و زیر لب با خودش غرولند میکرد و از اینکه لودو چقدر کارها را به گردن او می اندازد شاکی بود
ارباب هم که مانند ناتوان های جسمی روی ویلچر افتاده بود و حتی توان حرف زدن را هم نداشت در ذهنش به لودو فحش می داد که ناگهان لینی به جسمی نامرئی برخورد کرد و ارباب از بالای پله ها به پایین پرت شد
در همین هنگام کلاهش هم از سرش در آمد و تقریبا شبیه زمانی شد که با پسر کله زخمیه می جنگید در همین هنگام لینی متوجه اشتباه خود شد و به دیار باقی پیوست
لودو هم که ارباب را با صحنه اسلو موشن تماشا میکرد دهانش را حدود سه متر باز کرد و سعی کرد تا فریاد بزند .
اما جز صدای ضعیفی چیزی از گلویش خارج نشد.
در هنگام پرواز هم مرلین لطف خود را شامل لرد کرد و تمام استخوان هایش را به حالت اولیه برگرداند به طرزی که ولدمورت پس از فرود کاملا مانند قبل بود
-شما ها چطور جرات کردید این یارو را ارباب بنامید و لقب مارا برایش به کار ببرید؟
-ارباب خودتون گفتید
-ما گفتیم؟
لینی از آن دنیا پاسخ داد :بله ارباب خودتون گفتید که لودو ارباب ما باشه!
مرگخواران هم جهت تایید حرف لینی سر هایشان را تکان دادند
و ولدمورت به عمق فاجعه پی برد
لودو هم که هنوز دهانش باز بود فقط توانست از روی صندلی اربابی بلند شود و مانند باروفیو یه پای لرد بیوفتد
بعد از نیم ساعتی که دهنش جمعو جور شد شروع کرد به حرف زدن:ارباب گلم شما که میدونید من از این کارم هدف خاصی نداشتم ارباب خوبم منو ببخشید لطفا
اربااااااااااااااااااااااااااب!
-ارباب اصلنم نبخشیدش نمی دونین تو این مدتی که نبودید چقد به ما سخت گذشت
-مونوک راس میگی؟
-بلههههههههههه ارباااااااااااااااااااااااااااب
ولد مورت هم که برای اولین بار احساساتی شده بود با این افکت گفت:مرگخوارانم ای عزیزان جانم ما هیچ وقت شما رو ترک نمی کنیم.
مرگخواران هورای بلندی کشیدند و مانند سرخ پوستان آتشی روشن کردند لودو را در وسط آن قرار دادن و شروع کردن دورش رقصیدن
ولدمورت هم با حالت پیروز مندانه ای روی صندلی نشست و شروع به تماشای آنان کرد..


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۰ ۱۸:۳۱:۳۴

만 까마귀 발톱
با ارزش ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست.
Only Raven


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴
#66

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵
از آمدنم هیچ معلوم نشد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
لینی به طبقه بالا رفت و در اتاق ها به دنبال ایرما میگشت...سپس وارد اتاقی شد که در آن صندوقی بود که لرد داخل آن صندوق بود!
و چون لینی همه جا را گشته بود و ایرما را پیدا نکرده بود،به این فکر افتاد که شاید ایرما در صندوق باشد!پس به سمت صندوق رفت و در آن را باز کرد...
_ایرما؟!اینجا چیکار میکنی؟!

لرد به لینی زل زده بود....آیا لینی او را ایرما خطاب کرده بود؟!
در هر صورت در آن لحظه آینه ای در اختیار لرد نبود تا خودش را در آن وضیعت ببیند که شباهت کمی با ایرما نداشت...استخوان های شکسته و بدن تو هم رفته اش دقیقا به مانند ایرما بود و شکستگی های صورتش نیز دقیقا همسان چین و چروکی بود که صورت ایرما را پوشانده بود!
_زود باش ایرما بلند شو...اینجا که جای خواب نیس...بذار ویلچرت رو بیارم و کمکت کنم بلند شی و روی ویلچر بشینی!

لینی سریعا ویلچری تهیه کرد و لرد را که استخوان های پایش نیز شکسته بود و توان راه رفتن نداشت،را روی ویلچر قرار داد...سپس کلاه درازی از ناکجا آباد ظاهر کرد و روی سر لرد گذاشت...
_الهی بمیرم...حالا فهمیدم چرا همیشه کلاه میذاشتی...چون کچل بودی؟!اشکالی نداره...اینم کلاه!

لرد خواست جواب گستاخی های لینی را بدهد...به همین خاطر دهانش را باز کرد و قصد کرد تا لینی را بازخواست کند...
_اده بدا دده دد!
_اوا!دندون هم نداری که حرف بزنی...پس دندون مصنوعی هات رو کجا گذاشتی؟!

لرد متوجه شد که بدون دندان توان حرف زدن ندارد...پس او چگونه باید باید نشان میداد که او لرد ولدمورت بزرگ است؟!و لینی همین دغدغه را داشت...ولی از یک دید دیگر!
_حالا چجوری میخوای به لرد لودو پس بگی کدوم ساحره پوستش بهتره؟!

لرد ولدمورت درست شنیده بود؟!لرد لودو؟!لرد آرزو میکرد که ای کاش فقط یک بار دیگر بتواند چوب جادویش را در دست بگیرد تا یک طلسم مرگ سمت لودو بفرستد!

_اشکال نداره...حالا یجوری با ایما و اشاره بگو که کدوم ساحره بهتره...فعلا بهتره بریم پایین پیش لردلودو،تا از ما عصبی نشده!


وقتی رو سرت این همه منقار سیاهست...مشکلات تورو میبره کنار دیوار
گاردتتو باز کن تا قوی تر بشی...بدون همه تاریکی ها یه جور فریبندگی ست


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۹:۴۰ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
#65

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
خلاصه:لرد بر اثر خوردن یه معجون اشتباه دچار توهم میشه و فکر میکنه توی یک سلول انفردای در آزکبان هست.لودو هم به عنوان تهنا کسی که از این موضوع خبر داره،از موقعیت سواستفاده رو میکنه و خودش رو لرد جا میزنه...بعد از مدتی لرد بهوش میاد و لودو لو میره...اما لودو سریعا به طور مخفی بر روی لرد سیاه طلسم فرمان اجرا میکنه و لرد رو وادار میکنه که به مرگخوارها بگه از لودو فرمان ببرن...بعد لرد که دستش هم از 10 جا شکسته، داخل یک کمد میشه و لودو هم به مرگخوارها دستور میده تا براش ساحره ها رو عقد کنن...اثر طلسم فرمان هم کم کم از روی لرد برداشته شد ولی لرد یادش نمی آید چرا داخل کمد است!
از اون طرف لودو به سيوروس و آرسينوس دستور ميده كه معجون زيبايي شناسي درست كنن و هكتور اين وسط كلي ناراحت ميشه كه چرا لودو به معجون هاش بى اعتماده به همون علت معجون خودش رو با واسه آرسينوس عوض مى کنه.
معجون تقلبى رو ساحره ها به علاوه ى رودولف، وينسنت کراب و تريلانى مى خورن. و قرار بود هر کى زشت بود بى هوش بشه و خوشگلا بمونن. ولى چون جاى معجون ها عوض شده بود فقط رودولف و کراب که ساحره نبودند و تريلانى که خوشگل نبود بهوش موندن. لرد لودو دستور ميده يه راه ديگه واسه زيبايى شناسى پيدا کنن که ناگهان تراورز با يه قوم وارد سوژه مى شه و ميگه حالا که رودولف دختر شده من بايد به عقد لودوش دربيارم. و مى خواست خونه رو واس عروسى آماده کنه.
خلاصه ى خلاصه: لودو مى خواد خوشگل ترين دختر رو واسه ازدواج انتخاب کنه.
حالا ادامه..
------

تراورز و دوستان كه دستمال به دست گرفته بودند همينطورى مى رقصيدند به سمت ساختمان روانه شدند. در ميانه ى راه گروهى از افراد براى اينکه نظم رقص به هم نخورد از حوض گذشتند و از درخت ها بالا رفتند. سختى هاى فراوانى را تحمل کردند. گرسنگى و ها و تشگنى ها. خون ها و خونريزى ها. بچه ها و بزرگ ها . گروهى در اين راه جان سپردند و بلاخره به ساختمان وارد شدند.

در اين سمت ماجرا لودو با حالت به آهنگى که گروه تدارک عروسى گذاشته بودند گوش مى داد. آهنگ:

- گل پرى جون؟
- بله؟
- گل پرى جووون؟
- بعععله؟
- بيا بريم؟
- نميام!
- خسته مى شى؟
- نمى شم!
- واى.. واى.. وااااااى!

لودو با فرياد واى وااااى خواننده از فکر بيرون آمد و رو به رودولف که در افکار خودش بود و مى خنديد گفت:
- رودولف اگه فکر کردى من باهات ازدواج مى کنم کور خوندى. صد سال سياه! برو بترش!
مرگخوارها:

لودو با ديدن مرگخوارها از دنياى گل پرى و آرمين بيرون آمد.
- اهم.. منظور اينه که رودولف و وينست رو بيخيال شيد..
وينسنت:
- به جاش يه راه پيدا کنيد زيبايى شناسى رو بفهميم. بذاريد اين تراورز هم خونه رو درست کنه ما هم تا اون موقع ساحره ى برتر رو پيدا مى کنيم. کسى فکرى داره؟

لودو با ديدن دودى که از سر مرگخوار ها بلند مى شد پووووف ى گفت و سرش را به زير انداخت و اينجا باز لينى آبروى مرگخواران را با هوش ريونى اش خريد.
- عرباب لودو، ايرما پينس در زمينه پوست و مو( ست) و زيبايى تحصيل کرده و مى تونه کمکون کنه. فقط مشکل اينه که ايرما خيلى يه دنده ست و اينکه پير شده و به حرف کسى گوش نميده و..

لودو اجازه نداد ليني حرفش را تمام كند و گفت:
- ايرما رو پيدا کنيد!


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۷ ۹:۴۳:۵۸
ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۷ ۱۲:۱۴:۳۶
ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۷ ۱۲:۱۹:۰۱
ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۷ ۱۲:۲۱:۱۶

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.