تصویرکارگاه شماره 4
جینی ویزلی بعد از برداشتن چند کتاب از قفسه کتابخانه روی اولین صندلی پشت میز مخصوصی نشست و مشغول مطالعه شد. به سکوت احتیاج داشت و قرار بود برای حل معمای بسیار مهمی به هری کمک کند. صورتش کمی رنگ پریده به نظر می آمد اما حل معمایی که قولش را به هری داده بود از صورت رنگ پریده اش مهم تر بود. چند دقیقه بعد نگاه کوتاهی به اطرافش انداخت که با هیبت دراکو ملفوی شرور درست کنار میزش مواجه شد!
جینی از دیدن دراکو صورتش جمع شد و تنش مثل چوب خشک شد. از درون ناله کرد: اوف! باز این احمق اینجا پیداش شد.
- به به خانم خانما.. چطوری جیگر؟
جینی با تعجب نگاهش کرد. درست روبروی او همراه با چند کتاب در دستش ایستاده بود. صورت غرق در خنده اش که سعی می کرد ناشیانه آن را به رخ بکشد مدام نشان جینی می داد.. آدامسی که در دهانش بود را به چندش آورترین حالت ممکن می جوید. جینی حالش داشت از او بهم می خورد و نمی توانست تحملش کند. با اینکه تمرکزش را حسابی برهم زده بود نگاهش را ازش گرفت و دوباره سرگرم مطالعه شد.
پوزخندی گوشه لبهای دراکو مهمان شد و گفت: چیه جوجو زبونتو موش خورده؟
جینی محلش نکرد اما انگار دراکو دست بردار نبود.
- چیه سر و شکلمون مورد پسندت نشد؟! عب نره شوما چپکی مارو بین!
قهقهه زد...
همان موقع سروکله چند نفر از دوستان دراکو پیدا شد. جینی ماندن را صلاح ندید و خواست از روی میز بلند شود که دراکو مانعش شد. انقدر پررو بود که بازویش را گرفت: هوی دخی؟! مثکه باتو بودما.
جینی زد به سیم آخر و در حالی که سعی داشت بازویش را از پنجه های پر قدرت دراکو بیرون بکشد با غیض گفت: ولم کن آشغال!
دراکو پوزخند تند و تیزی تحویل جینی داد و با فک منقبض شده اش گفت: هشه آروم چته جوجه!، ببینم هری تو حیاط چی داشت بهت می گفت؟
- به تو چه نکبت!
جینی هرکار می کرد نمی توانست خودش را از چنگال سفت و وحشیانه دراکو نجات دهد. کم کم تمام افراد کتابخانه دور ما جمع شدند و هرج و مرج عجیبی بپا شد!
- الان جیغ و داد را میندازما، ولم کن!
دراکو: صبر کن الان حالیت می کنم!
جینی تا آمد به خود بیاید دراکو یک عدد چاقوی جیبی از داخل جیبش در آورد و گرفت سمت شکمش. جوری خودش را به جینی چسباند که کسی جز خودشان نمی توانست چاقو را ببیند.
- تو جیغ و داد راه بنداز ببین من چطوری این چاقو رو میکنم تو شکمت! حالیته؟
جینی به خوبی می دانست مقاومت فایده ای ندارد. صدتا فحش روی زبانش غلط می خورد تا نثار دراکو کند اما می ترسید کار دست خودش دهد. از ترس تیزی چاقو اختیار از کفش رفته بود. دراکو بازوی جینی را به ظاهر صیمانه در برگرفت و آن چاقوی لعنتی هم در دستانش پشت کمر جینی قرار داد و آهسته زیر گوشش گفت: حرکت کن.
تقریبا جینی را داشت روی زمین می کشید می برد که با صدای محکم و پر قدرت هری پاتر درجا میخکوب شد. دراکو مثل برق گرفته ها در راهروی کتابخانه خشکش زد.
هری لب زد: داری چه غلطی میکنی؟!
از میان جمعیت جمع شده در کتابخانه گذشت و بدون در نظر گرفتن شرایط سیلی محکمی به صورت دراکو زد.
هری گفت: ولش کن، خجالت نمی کشی همش تو مدرسه شر بپا می کنی، دست کثیفتو از بازوی جینی بردار! همین الان!
لحن حرف زدن هری آنقدر جدی و محکم بود که دراکو سکوت کرده بود. مات و مبهوت به صورت سرخ هری نگاه می کرد. ناگهان جینی را به یک طرف هلش داد و با چاقو به سمت هری یورش برد. هری و دراکو بدجور با یکدیگر درگیر شده بودند.
هری دندانهایش را از زور خشم روی هم فشرد و دراکو را به سمت یکی از قفسه های کتابخانه که درست پشت سرش قرار داشت پرتش کرد. تعداد عظیمی از کتابها بر روی دراکو سقوط کرد که باعث خنده سایرین شد.
دراکو کتابها را از روی خودش پس زد و سریع از روی زمین بلند شد. حواسش نبود چاقویی که در دستش است همه دارند نگاه می کنند. به قدری وحشی شده بود که با همان چاقو به سمت هری هجوم آورد اما هری به موقع جاخالی داد و چاقو درست وسط میزی که چند دقیقه پیش جینی ویزلی داشت روی آن مطالعه می کرد فرود آمد. دراکو عمدا خودش را با چاقو زخمی کرد تا برای هری دردسر جدیدی درست کند.
در آن گیر و دار سروکله پرفسور مک گونگال پیدا شد.
- اینجا چه خبره؟
چه کسی از حاضرین جرات داشت جلوی دراکو ملفوی شرور اتفاقات حقیقی که در کتابخانه رخ داده بود را توضیح دهد؟! خب معلوم است هیچ کس!
پرفسور با عصبانیت از هری پرسید: گفتم اینجا چه خبره؟
هری ترجیح داد سکوت کند.
دراکو خودش را به غش و ضعف زد: آی!.. آخ! مردم.. هری من و با چاقو زخمی کرد.
پرفسور مک گونگال متعجب شد: این چی داره میگه هری!
جینی ویزلی سریع به میان آمد: داره دروغ میگه چاقو مال خودشه پرفسور، دراکو مزاحم من شد رو من چاقو کشید همه شاهدن هری اومد من و نجات بده!
پرفسور که کاملا گیج شده بود با منگی گفت: شما سه نفر همراه من بیاید، میریم پیش دامبلدور!
همان لحظه هری داد زد: صبر کنید! من می تونم اتفاقات رو بهتون نشون بدم!
پرفسور مک گونگال بهت زده انگشتان دستش را درهم فشرد: نشون بدی؟!
او از داخل جیبش یک جستجوگر ساعتی بیرون آورد، جستجوگر بود اما درست مثل یک ساعت. به جینی لبخند عمیقی زد و عقربه های ساعت را به عقب چرخاند. در یک چشم بهم زدن همه چیز به عقب برگشت و پرفسور مک گونگال خودش شاهد ماجرا شد. دراکو کم مانده بود از ترس پس بیفتد چون همه چیز را داشت با چشمان خودش می دید. هری و جینی هم دست در دست یکدیگر کنار پرفسور ایستاده بودند. بعد از اتمام ماجرا و اتفاقات پیش آمده زمان به حالت طبیعی خودش بازگشت و همه خوشحال و خندان با یکدیگر درحال صحبت در مورد هوش و زکاوت هری پاتر بودند.
پرفسور مک گونگال از عصبانیت کبود شده بود تهدید آمیز یقه دراکو را در دست گرفت و از کتابخانه بردش بیرون.
و...( دوس داشتم ادامش بدم ولی خیلی طولانی میشد)
با اینتر بیش از این لاو بترکون،
تایید شد!