سوژهی جدیدنوزده سال بعد؟
دقیقاً نمی دونم چند سال بعد، ولی خب، این سوژه بر میگرده به انقدر سال بعد که اپل آیفون هفت رو رونمایی میکنه و بچه ویزلیهای بیشمار و لایتناهی محفلی، به جای منچ و مارپله زدن توی آشپزخونهی گریمولد، سرشون توی تلگرامِ گوشیِ مشنگیای هستش که جد بزرگشون آرتور ویزلی بهشون داده!
هر چند که این قدر سالِ بعد، اصولاً نباید مرگخواران لرد ولدمورتی موجود باشه، ولی خب، بنا به نیازی که جهت ایجاد سوژههای کلیشهای و خزِ زد و خورد محفلی-مرگخوار بهشون داریم...
خانهی ریدلها!- رودولف!
- بله ارباب؟!
- ساعت چهار بعد از ظهره!
رودولف نگاهی به ساعت مچیش انداخت. بعد پیچش رو به اندازهی پنج دقیقه به جلو چرخوند و گفت:
- شما حتی حواستون به عقب موندن ساعت مرگخواراتون هم هست، الحق که ارباب لایقی هستین ارباب!
ولدمورت آهی از دل پرخون! کشید و داد زد:
- نه مردک چاپلوس! منظورم اینه که ناهار ما کجاست؟!
- اوخ اوخ!
ناهارتون رو نیاوردم؟ غلط کردم ارباب!
اصلاً همش تقصیر این آریاناست که به جای غذا پختن سرش توی گوشی مشنگیشه! دخترهی فشفشفه! :چغلی:
ولدمورت گرسنگیش رو از یاد برد و گفت:
- گوشی مشنگی؟ آریانا گوشی مشنگی داره؟ مگه نمیدونه که ما استفاده از تجهیزات و وسایل خون لجنیها رو ممنوع کردیم؟
- ارباب بذارین صداش کنم خودتون کروشیوش کنین!
:خطر از بیخ گوش آدم گذشتن: :موفق به انجام یک چغلی موفق شدن حتی!:
دقایقی بعد!آریانا جلوی ولدمورت زانو زده بود و هر لحظه منتظر شکنجه شدن بود، اتفاقی که البته فعلاً نیفتاد.
- آریانا، این دستگاه کثیفِ مشنگی توی خونهی آبا و اجدادیمون چیکار میکنه؟!
آریانا که موقعیت رو "یا حالا یا هیچوقت!" میدید، سعی کرد بر ترسش غلبه کنه و شروع کرد:
- ار.. ارباب.. من.. من یه راهی پیدا کردم.. که با استفاده از اینها..
بخش دروغ پردازی ذهنِ آریانا، مثل هر بخش دیگهای از ذهنش البته، یاریش نمیکرد! کمی من من کرد و دست آخر گفت:
- محفلیها رو به سمت خودمون بکشونیم!
- یعنی میگی با این میشه محفلیها رو تحت امر و رهبری خودمون دربیاریم؟ آریانا؟!
آریانا سعی کرد از همون هوشِ هافلپافی اصیلش نهایت استفاده رو بکنه... فکر کرد... مطمئن بود که قبلاً، توی دورهی راهنماییِ هاگوارتز مثلا، یه چیزایی در این باره خونده بود. توی یه درسی مثل دفاع در برابر جادوی سیاه... یا شایدم آمادگی دفاعی!
- یافتم ارباب!
آره، شما الان تلگرام رو ببینید! "گروه یاران دامبلدور"! "سوپر گروه عاشقان ققنوس"! "کانال اطلاع رسانی اخبار محفل"! این محفلیهای مشنگ دوست همش سرشون توی این گوشیهای مشنگیه!
ولدمورت به فکر فرو رفت. آریانا امروز چقدر عاقلانه رفتار میکرد!؟
- و این چه کمکی به ما میکنه؟
- جنگ نرم ارباب! خودم توی تلویزیون مشنگی دیدم که میگفت با استفاده از اینترنت و رسانهها، میشه ذهنها رو تسخیر کرد!
- پس تلویزیون مشنگی هم تماشا میکنی, هان؟!
چند روز بعد - خانه ی گریمولدهری ملافه رو کنار زد، چشماش رو مالید و عینکش رو به چشم گذاشت. باز هم ساعت دوی نصفه شب، صدای جیغ و داد و یکی از بچه ویزلیها خوابش رو پرونده بود. باز هم لابد فردا با چشمهای خون افتاده باید می رفت سر کار.
از جاش بلند شد و رفت بیرون که بچهها رو ساکت کنه که توی راهرو...
- آواداکداولا!
خودش رو پرت کرد روی زمین و چوبدستیش رو از جیب لباس خوابش کشید بیرون... ولی هیچ برق سبزی ندرخشید. هیچ جنازهای روی زمین نیفتاد... فقط یه موقرمزِ چهل سانتی متریِ دههی نودی رو دید که چوبدستیای که معلوم نبود از کجا کش رفته رو توی هوا چرخوند و تکرار کرد:
- آواداکداولا!
موقرمز دههی نودی، به گوشیش نگاه کرد، صدایی از گوشی پخش شد:
- و حالا یه طلسم بامزه! چوبدستیتون رو تکون بدین و داد بزنین "کروشیو"!
و در کمال تعجبِ هری، چوبدستیش رو تکون داد و در حالی که از پله بالا میدوید داد زد:
- کولوشیو!
چه بلایی داشت سر محفل میومد؟!