-ارباب برگردم؟ شما متوجه پاکی درون من شدین؟ شما ذات معصوم منو دیدین؟
لرد سیاه چیزی ندیده بود. در واقع اگر در همان محل، رودولف را کالبد شکافی می کردند هم اثری از معصومیت و پاکی نمی یافتند!
-می خواستیم بگیم دیگه این طرفا پیدات نشه ها... مخصوصا چون دیگه اسلیترینی نیستی دیگه مایل نیستیم بازگشتت رو به سوژه مشاهده کنیم. روشن شد؟
رودولف خسته و شکسته چمدانش را برداشت و کشان کشان به طرف در خروجی برد. چمدان سنگین نبود...رودولف قصد داشت حس دلسوزی و ترحم اسلیترینی ها را جلب کند...و البته هر اسلیترینی واقعی فاقد این احساسات است!
هکتور بیش از این طاقت نیاورد و ویبره زنان به طرف رودولف رفت و او را تا خارج از تالار همراهی کرد.
رودولف رفت...و تالار غرق در شادمانی و سرور شد.
-یعنی قبلا سرور نداشتید؟ ما سرور شما نبودیم؟
-این اون سرور نیست ارباب...فقط شکل دو کلمه شبیه همه. توجه داشته باشین خب!
-خب نگو به ما!
صبح روز بعد...میز صبحانه:-ما مجبوریم در مقابل چشمان این پشمک صبحانه میل کنیم؟ در همان تالار تناول می فرمودیم خب! این پاپیونو کی بسته به یقه ما؟ احساس می کنیم مضحک شدیم!
لینی که بساط صبحانه اش را در کمترین فاصله از لرد سیاه – روی شانه لرد- پهن کرده بود جواب داد: کراواتا تموم شده بودن ارباب. آرسینوس همشونو احتکار کرده!
لرد سیاه بجز پاپیون از حضور حشره ای ریونکلاوی روی شانه اش بشدت ناراحت بود.
-حالا لازم بود صورتی باشه؟ صورتی به ما نمیاد...نارنجی شاید بیاد...نمی دونیم. ولی صورتی نمیاد. می دونیم.
دامبلدور طبق عادت همیشگی برخاست و دیوانه وار شروع به کوبیدن مشت هایش روی میز کرد.
-سکووووووت! قصد دارم موضوع مهمی رو اعلام کنم. همونطور که می دونین رودولف لسترنج به اتفاق آراء از گروه اسلیترین اخراج شده...به عنوان مدیر مدرسه مایلم بدونم گروهی هست که رودولف رو بخواد؟
سه گروه باقی مانده به رودولف که جلوی در با چمدانی به ظاهر سنگین، ایستاده بود نگاه کردند و همه سرگرم بازی با غذایشان شدند. حتی لینی شروع به کشیدن شاخک های عنکبوت ریز داخل بشقابش کرد و در آن لحظه اصلا اهمیتی نداد که عنکبوت شاخک ندارد.
دامبلدور متوجه تمایل وافر گروه ها به جذب رودولف شده بود.
-خب...کلاه هم ادعا کرده که مونثه و مایل نیست دوباره روی سر رودولف قرار بگیره! پس فقط یک راه باقی می مونه. برای رودولف گروه اختصاصی تشکیل می دیم. با اسم مخصوص به خودش. رودولف در این گروه فعالیت و با شما رقابت می کنه.
لینی آثار خشم و حسادت را در چهره لرد سیاه مشاهده می کرد...گروه اختصاصی... تالار اختصاصی... کلاس های اختصاصی...چیزی شبیه پادشاهی بود!