هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
هاج و واجی مرگخواران زیاد طول نکشید و همه آن ها با یک تکان سریع به خود آمدند...همه بجز یکی!

رودولف روبروی آینه خشکش زده بود.
-خ...خ...خوش تیپ؟...من؟...این اولین باره که شخصی غیر از خودم ازم تعریف می کنه. من مستحق مرگم!

وینکی نگاهی حاکی از این که" این مدل دیالوگ ها متعلق به جن های خانگیست و رودولف جادوگر دیالوگ دزد بد" به او انداخت و به سرعت به دیگران پیوست. وقتی لردی به راه می افتد و به دیگران دستور می دهد دنبالش بروند، نمی شود او را زیاد منتظر گذاشت.

همه، بجز رودولف که همچنان روبروی آینه به تصویر خود خیره شده بود و در تیپش به دنبال چیز"خوش"ی می گشت دور میز نشستند. ولی چشمان لرد سیاه به دنبال کسی می گشت.
-رودولف ما نیامد؟

بلاتریکس که فرصتی برای صحبت با لرد سیاه پیدا کرده بود سرش را از پشت نارسیسا دراز کرد.
-ارباب البته لازم نیست اشاره کنم که هر چی من دارم متعلق به شماست. ولی آخرین باری که چک کردم رودولف مال من بود. که این مالکیت بسیار ناخواسته به وجود آمده و من حاضرم به محض دستور شما انصراف خودم رو از...

لرد سیاه چیزی نمی شنید. نگاهش به چشمان سیاه رنگ بلاتریکس دوخته شده بود.
-عجب عمقی! :hyp:

این بار نوبت بلاتریکس بود که خشکش بزند...و البته بلاتریکس خیلی سریع تر از رودولف به خودش آمد.
-درباره چی حرف می زنین سرورم؟

-چشمات...عجب عمقی دارن...ما تا کنون چیزی به این سیاهی ندیده بودیم.

رودولف در طبقه بالا احساس خطر کرده بود...ولی هر کاری می کرد نمی توانست دل از تصویر خوش تیپ خودش در آینه بکند.
مطمئنا مدت ها طول می کشید تا بلاتریکس این جملات لرد را هضم کند.
و چند دقیقه ازهمین "مدت ها" کافی بود که بزرگ ترین فرصت زندگی اش را از دست بدهد.
-آرسینوس؟

-بله ارباب؟ به جان خودم چشمای ما عمقی نداره. سطحی ترین چیزیه که در طول عمرتون...
-اون عکس کیه که ما یک دهمش رو از توی جیبت مشاهده می کنیم؟ بسیار زیباست. قلب ما به لرزه در اومد!

رز ویزلی از تغییر حالت پی در پی لرد سیاه تعجب کرده بود. به طرف هکتور برگشت.
-ارباب چشون شده؟

-فکر کنم دچار نوسان احساسات شدن!
-یعنی چی؟
-یعنی...خب...عاشق می شن...چپ و راست...عاشق هر شخص، موجود زنده یا غیر زنده ای! هیجان انگیز نیست؟




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
هکتور یک لحظه از ویبره زدن باز ایستاد که این خود از عجایب دنیا و آخرت است. او اصولا چیزی نمینوشید. چرا که هر چیزی از نظر او معجون بود. برای مثال آب، هم اینکه سه عدد جن داشت و حتی بدتر از آن، از ترکیب سه جن به وجود آمده بود. دو عدد هیدروجن و یک عدد اکسیجن. به همین دلیل، هکتور لحظه ای مردد شد. از یک طرف مجبور بود دعوت لرد سیاه را، آنهم در حالی که میتوانست بین دو طعم "پرتغالی" و "شکلاتی" انتخاب کند، پس بزند و از سوی دیگر باید معجون مینوشید. و او کسی نبود که چنین چیزی را تحمل کند. نتیجتا ویبره شدیدی به خود داد.

- هک، تا به کِی ویبره؟ چرا این افترشیو که میبینی رو نمیبینی؟ بنوش یک طعمی رو. ما برات درستش کردیم.

اکنون در نظر هکتور، قضیه حتی مشکوک تر هم شده بود. لرد سیاه برای او افتر شیو درست کند، به او تعارف کند و حتی اصرار کند. او در یک تفکر بسیار کوتاه متوجه شد که اگر میخواهد خود را از این مهلکه نجات دهد، باید یک معجون استراحت به لرد سیاه بدهد. در نتیجه، ویبره ای زمین لرزه وار به راه انداخت.

مرگخواران که از ویبره خوف کرده بودند، لبه های ردایشان را بالا داده و پله ها را سه تا یکی پشت سر گذاشتند و به در بسته اتاق لرد سیاه رسیدند. سپس با نفس های حبس شده در سینه، تلاش کردند از اتفاقات داخل اتاق سر در بیاورند.
اما در داخل اتاق، هکتور که همچنان زمین را به لرزه در آورده بود، هر دو نوشیدنی را داخل جیب خود خالی کرد و یک معجون آرام بخش به لرد تعارف کرد.
- بفرمایید ارباب. مخصوص خودتون. من شکلاتی رو نوشیدم.

لرد بدون هیچ حرفی، یک نفس معجون را سر کشید. سپس بدون هیچ حرفی خود را با حالتی رویا گونه روی تخت انداخت و در حالی که با صدای آرامی خر و پف میکرد، خوابید.
هکتور به آرامی از در اتاق خارج شد و با مرگخوارانی مواجه شد که گوش هایشان را روی در گذاشته اند.
- شما هم معجون میخواید؟
- نه نه... ما هم تازه رسیدیم.
- عه... منتظر چی هستید؟
- نمیدونیم... تو هم وایسا.

هکتور نیز بدین ترتیب همانجا ایستاد و گوشش را هم گذاشت روی در اتاق.


ساعاتی بعد:

لرد به آرامی چشمان سرخش را باز کرد و به سقف سیاه اتاق خیره شد.
- اوه... سقف اتاقمون چقدر زیبا شده امروز. البته مطمئنیم به خاطر زیبایی چشمان خودمونه بیشتر.

او پس از این حرف از جا بلند شد. ناگهان تمایل شدیدی برای دیدن مرگخوارانش پیدا کرده بود، پس در نتیجه به سمت در اتاق رفت و همچنان که خمیازه میکشید، در را باز کرد و با ده ها گوش و کله مرگخوارانش رو به رو شد که ظاهرا تا ثانیه ای قبل به در چسبیده بودند.
- اوه... مرگخواران ما...

مرگخواران به سرعت صاف شدند و البته چشمان خود را بسته، شروع کردند به خواندن اشهدشان.

- چرا چنین میکنید؟ بیایید بریم یک شامی بخوریم دور همی... اوه، رودولف... امروز خوشتیپ شدی.

لرد سپس خودش نفر اول به سمت طبقه اول به راه افتاد و مرگخواران را هاج و واج همانجا رها کرد.



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ یکشنبه ۹ آبان ۱۳۹۵

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
هکتور که خیلی با موهای ژل زده و عینک دودی اش شبیه دِ وان شده بود، خرامان خرامان سوی اتاق لرد رفت. در را باز کرد. مه همه جا را فرا گرفته بود و تاریکی ای که از روح لرد ساطع می شد، دیدن را دشوار می کرد. هکتور هم که آقا جوگیر بود، یه تار ریش دامبلدور مرحوم و اندکی پتاسیم کربنات را در عصاره ی موی شادروان اسنیپ حل کرد و طبق واکنش جابجایی دوگانه و جادو و جمبل معجون درخشش درست کرد و آن را دولپی خورد و درست موقعی که انتظار داشت بینایی در تاریکی بدست بیاورد، درخشید؛ البته نه در حد ادوارد دراکولا (ص).

بله بچه ها، هکتور که دید معجون اشتباهی را درست کرده، یک پادزهر بیزوار زد تو رگ و درخششش به حالت عادی برگشت. تلگرامش را روشن کرد و پس از چند ثانیه گشتن در گروه معجون پزی دستور عمل بینایی در تاریکی را پیدا کرد. بعد دید که خیلی طول می کشد و هیچ مغز جنین هیپوگریفی هم آن نزدیکی ها نبود. دیگر از سر ناچاری لوموس زد و به جلو رفت.

اتاق لرد خیلی بزرگ به نظر می رسید. پس از چند ساعت پیاده روی، هکتور درخشش خفیف نوری را از دور دست ها دید. دوان دوان نزدیک شد و لرد را دید که رو بروی آینه ایستاده و به دو قوطی زل زده. او رویش را به هکتور کرد و گفت: افتر شیو پرتقالی یا شکلاتی؟


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ شنبه ۸ آبان ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
در همین هنگام مرگخواران به دو دسته تقسیم شدند... یک قسمت با چشمانی از تعجب گرد شده و دهانی پر زِ کف به لرد خیره شده بودند و یک قسمت با دهانی زِ کف پر شده و چشمانی از تعجب باز به لینی!

لینی اما تعجب نکرده بود...کف کرده بود،لاکن نه از تعجب...از ذوق!
_بله ارباب...همیشه به همین خوشرنگی و زیبا رویی و باهوشی بودیم!
_بسیار خوش رنگ و درخشنده ای...سریع برو تو گل تا قهوه ای بشی!
_چرا ارباب؟
_هیچ کدوم از یارانمون نباید از سرورشون که ما باشیم درخشنده تر باشن...ما درخشنده ترین موجود رو زمین هستیم!

لینی نیازی نبود تا سی خاطر دخترو خودش را در گل بپلاکند، زیرا همین حالا هم به نظر رنگش از آبی درخشنده،به قهوه ای تغییر یافته بود!
لرد اما خمیازه ای کشید و رو به مرگخواران کرد و گفت:
_آآآآآآه...نمیدونیم چرا اینقدر خوابمون میاد..نکنه چیز خاصی خورده باشیم...به هر حال ما میریم تا استراحت کنیم..سروصدا نکنید تا چرت ما پاره نشه!

با بازگشت لرد به اتاقش،مرگخواران دوباره دور هم جمع شدند و با صدای آهسته شروع به صحبت با یکدیگر کردند:
_دیدین؟ارباب خوابشون میومد...تاثیر معجونه اس!
_نه بابا...معجون کار نمیکنه...مگه ندیدن لینی رو ارباب چجوری قهوه ای...یعنی چیز...چجوری گفتن لینی بره تو گل تا قهوه ای بشه!
_میشه هی این موضوع رو یاداوری نکنید؟
_خب چرا اصلا باید ارباب خاطرخواه لینی بشه؟شاید معجون عشق روشون تاثیر گذاشته،ولی عاشق شخص خاصی باید بشه!
_شخص خاص؟
_آم...همیشه کسی که معجون عشق میخوره،عاشق سازنده اش میشه!

سکوت مرگباری ناگهان بر فضا حاکم شد...تا بلاخره آرسینوس که گریفندوری و شجاع بود،نکته ای که به ذهن تمام مرگخواران رسیده بود را به زبان آورد!
_آم...سازنده معجون هکتور بودا...نبودا!
_اره...اصلا نمیشه ارباب عاشق هکتور بشه خب...میدونید؟

در همین حین اما صدایی از اتاق لرد آمد که تمام مرگخواران را به سکوت فرو برد!
_هکتور...بیاد در محضر ما یک دقیقه!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه اشتباها معجون عشق می نوشه. مرگخوارا کنجکاو هستن بدونن لرد عاشق کی می شه.

.......................

کسی نمی دانست معجون عشق کی قرار بود روی لرد سیاه اثر کند. برای همین وقتی در اتاق باز، لرد از اتاق خارج شد، همه با کنجکاوی به او زل زدند که تغییری در چهره اش مشاهده کنند.

-بی نزاکت ها...برای چی به ما زل زده اید؟
-زل نزدیم ارباب!
-پس این کار اسمش چیه؟
-امممم...چیز...خیره شدن؟ نگاهی از سر اشتیاق؟

لرد سیاه در حالی که جایی در نواحی معده اش را گرفته بود روی تخت سلطنتش نشست.
-نگاه نکنین. حالمون خوب نیست. اعصاب نداریم.

مرگخواران نگاهشان را از لرد بر گرفتند. یکی به گلدان خشک شده گوشه اتاق خیره شد. دیگری به تابلوی بی معنی روی دیوار...و سومی به پس گردن دومی.
بقیه به صورت دسته جمعی به مورچه دانه کشی خیره شدند.

-قشنگ راه می ره.
-ترکیب بدنش هم جالب توجهه.
-دونه براش سنگین نیست؟...کمکش کنم؟
-چطوری؟
-می کشمش...این جوری دیگه مجبور نیست حملش کنه.

ولی نگاه لرد روی یک نفر ثابت مانده بود.
-اومممم...لینی؟ تو...همیشه به همین خوش رنگی بودی؟

چشمان مرگخواران این بار با نگاهی متعجب به طرف لرد برگشت! یعنی این اثر معجون بود؟




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۵۷ چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۵

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
در باز شد. بوی مخوف عود و سبیل مار در فضا پخشید و همه جا یک هو تاریک شد. لرد گام به گام بیرون آمد. گویی بادی به سوی او می وزید زیرا که ردایش افشان بود. تنها روشنایی، قرمزی چشمان او بودند که به شکل قلب درآمده بودند.

به طرف بلاتریکس آمد و بدون این که واژه ای بر زبان راند، دستی بر گونه ی او کشید.
چندین ثانیه به هم خیره شدند و دوربین یواش یواش زوم شد و آهنگ آرام پخش شد.صورت هایشان با سرعت 2 متر بر ثانیه به هم نزدیک می شد که یعنی 4 متر در هر ثانیه. اگر اصطکاک هوا ناچیز باشد و زمان واکنش را صفر در نظر بگیریم، 5 ثانیه بعد به مانع هم دیگر برخورد می کنند. این که دست لرد این جا چرا 20 متر می شود دیگر به من ربطی ندارد و سوال غلط است.

مرگخوارها مدل جیغ و ویغ بودند که اواااا اربوووووب! چرا کارهای اکسپلیارموسی می کنید؟
مرگخواره ها هم گریه و زاری می کردند که چرا لرد میون این همه دختر اونا رو انتخاب نکرد...
لادیسلاو در آن هیاهو نیز جلوی چشمان آرسینوس را گرفته بود که بدآموزی برایش نداشته باشد و بعدها که رفت در تلویزیون جیگرم جیگرم کند جلوی بچه ها و خانواده ها سوتی ندهد و صدا و سیما آن شبکه را تبدیل به پیوندها نکند.

و آها... شما در نظر بگیرید که صورت ها همچنان دارند به هم نزدیک می شوند. دیگر آخرهایش است. سه سانتی متر، دو سانتی متر، یک سانتی متر...


جیغغغغغغغغ جیـــغغغغ جـــییـــغغـغـغـغغ

رشته ی افکار بلا پاره شد.

هکتور به سختی نفس نفس می زد: این... این زنیکه ی ورپریده... به من تجاوز کرد! منو بوسید... مــــامااااان

اع اع! دیدید چه شد؟ شما سرکار بودید. هارهارهارهار!

بلاتریکس همچنان گیج بود. او حتا برنامه ی مهریه اش را هم چیده بود (یک عدد کله ی کله زخمی و 3 تا شاخه ی گل رز :دی). آخ که چقدر او بیچاره بود. او واقعا امیدوار بود که لرد عاشقش شود ولی حتما یک حکمتی در کار بود. همه ی کارهای مرلین با حکمت است زیرا او حکیم آگاه است. برای همین، ای کسانی که مرگخوار شده اید، زکاتتان را بدهید


ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۷ ۱:۰۱:۳۴
ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۷ ۱۸:۳۷:۴۴
دلیل ویرایش: تو کفش بمون! (کف ـش. کفش نخونین. :دی)


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
کسی غیر از کریچر نمیدانست که آن جامی که لرد از آن خورده بود،همان جامی بود که معجون عشق هکتور در آن ریخته شده بود...به همین خاطر مرگخواران همگی با بهت به لرد خیره شدند...چه اتفاقی برای لردشان افتاده بود؟
اما بیشتر از مرگخوران،این خود لرد بود که تعجب کرده بود...
_یارانمان!
_چی شده ارباب؟
_ما یکجوری شدیم!
_چجوری ارباب؟
_اینجوری که...آم...احساس رخوت میکنیم...نمیدونیم که تاثیر این نوشیدنی بود یا خیر،ولی فکر کنم نیاز به استراحت دارم!

لرد از سرجایش بلند شد و به سمت اتاقش رفت...اما مرگخواران همچنان تعجب کرده بودند...
_لرد چرا یکهو اینطور شد؟
_کریچر خواست که یک چیزی گفت!
_کریچر بهتر نیس سکوت اختیار کنه و اون جام رو برسونه دست همون کسی که باید برسونه؟
_کریچر خواست در مورد همون جام یک چیزی بگه!
_میخوای بگی جامی توش معجون عشق ما هس مشکل داره کریچر؟
_کریچر خواست گفت که جامی حاوی معجون رو لرد خورد!

ناگهان تمام مرگخواران خشکشان زد!
_کریچر چیکار کردی؟
_اصلا کریچر از اولم خائن بود...با دادن معجون هکتور به ارباب قصد ترور ارباب رو داره!
_میخوای بگی معجون من مشکلی داره؟
_میشه یه لحظه بیخیال بشی هکتور؟فعلا یکی کریچر رو بکشه بعدم همه جمع بشن اتاق جلسات اضطراری ببینیم داستان چیه!

اتاق جلسات اضطراری مرگخواران!

مرگخوران دور یک میز نشسته بودند و با هم در حال صحبت بودند...اما با سرفه های ساختگی لینی همه ساکت شدند...
_خب ملت...الان لرد معجون هکتور رو خورده!
_یعنی الان لرد عاشق یکی میشن؟
_اوم..البته احتمالش هست...ولی خب میدونیم لرد به هیچ صورت عاشق نمیشه،اما چون این یه معجون عشق عادی نیست و دسپخت هکتوره،ممکنه که یکهو زد و لرد عاشق شده باشه!
_یعنی میخوایین بگین معجونای من مشکل داره؟
_یعنی میخوام بگم امکانش هست که برد وقتی از خواب بیدار شدن و استراحتشون تموم شد و از اتاق اومده باشن بیرون،عاشق شده باشن...و یا امکان داره یه اتفاق دیگه ای افتاده باشه!
_چه اتفاقی؟
_نمیدونم...ولی خب...معجونای هکتوره و...
_یعنی میخوای بگی...
_اواداکادورا!
_مرسی بلا...هرچند همه میدونیم که هکتور نمیمیره و همین الاناس که دوباره سر و کله اش پیدا بشه و بفهمیم که قبلا به خاطر معجون مرگی که خورده نسخه های دیگه ای هم داره...بگذریم به هر حال ...میگفتم...معجون هکتوره و ممکنه هر تاثیری که فکر کنید بر لرد گذاشته باشه...

مرگخورارن که ترسیده بودند،بر ترسشان اضافه شد...چه چیزی انتظار آنها را میکشید؟


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۶ ۲۳:۴۳:۳۷



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۳:۰۰ جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵

بلوینا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۷
از دُم سوجی پالتویی خواهم دوخت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
"نيو سوژه"
شب تاریکی بود و باد سردی می وزید ؛ عمارت اشرافی مالفوی ها در زیر نور رنگ پریده ماه زیبایی و شکوهش چندین برابر شده بود. صدای زوزه گرگ ها و هوهوی جغدها از دوردست ها به گوش میرسید. ابر ها سایه ی تاریکشان را بر روي تمام اسمان انداخته بودند. ماه کامل و نقره ایی بود و اثری از گری بک نبود.
ستارگان درخششان را به رخ همگان میکشیدند و در اسمان خودنمایی میکردند.
رودولف لسترنج با قدم های شمرده شمرده و قمه به کمر بسته در باغ پشتی عمارت در حال گشت زنی و هوا خوری بود که متوجه سایه ایی شد. کمی جلو تر رفت وبلوینا رو دید . گلویی صاف کرد و ارام ارام جلو رفت ...پس از اینکه چند قدم برداشت صدای فرد دیگری توجه اش رو جلب میکنه. خودش بود!کابوس زندگیش ؛روفس اسکریم جیور!!
سریع خودش را به روفس و بلوینا رسوند و بی مقدمه گفت :
رودولف_چی شده؟
بلوینا_چی چی شده؟
رودولف_اين خاله بازیا چیه؟
بلوینا_کدوم خاله بازیا؟
روفس_اصلا خودت اینجا چیکار میکنی رودولف؟
رودولف_به تو چه فوضول خودت اینجا چیکار میکنی ؟
روفس_سوال منو با سوال جواب نده خودت اینجا چیکار میکنی؟
رودولف_ببین روف...
بلوینا_خواهشا شروع نکنید.
رودولف_اصلا این موقع شب چه معنی میده یه ساحره با این مرتیکه الندگ اطراف عمارت بپلکه .
روفس_الندگ کَس و كارته ,میزنم...
بلوینا_دستور اربابه.
رودولف_ارباب؟...از ارباب انتظار نداشتم .میدونستم ...میدونستم روف رو بیشتر من دوست داره من بدبختو با چهار تا نره غول میفرسته اینور اونور روف رو با ساحره اخه انصافه !؟!؟؟؟؟
بلوینا_رودولف ارباب دستور دادن ما نگهبانی بدیم!
روفس_بلویی چرا برای این توضیح میدی اصلا؟!
رودولف_ حرف نزن تو, مگه نگهبانی بر عهده اون مرتیکه گری بک نی ؟
بلوینا_میبینی که ماه کامله.اونم تبدیل شده و رفته معلوم نیست کجاست. بقیه هم که پیچوندن به هر بهونه ایی رفتن من موندم و روفس و لادیسلاو ...لادیسلاوم که گفت: آه کمرمان بشکست چمیدونم دنگی که خطابش میکنه دینگ گهگاهی هم جیرینگ مریض احواله خلاصه من موندم و روفوس ، که اربابم نامردی نکرد و گفت شما برین ما هم اطاعت امر کردیم.
روفس_بله دقیقا همینطوره الانم اگه اجازه بدی رودول جان من و بلوینا کلی کار داریم که باید بهشون برسیم, بیا بلويي.
رودولف_هی روف چند دقیقه من و بلویی رو ببخش حرف خصوصی باهاش دارم .
روفس نگاهی مشکوکانه به سر تا پای رودولف انداخت
روفس_برم بلویی؟!این مرتیکه بهش اعتمادی نیست ها!
بلوینا_برو یه چرخی بزن ببینم چی میخواد بگه.
رودولف بلوینا رو به گوشه ایی کشید و صدای ارامی شروع به حرف زدن کرد:
رودولف_چه خوشگل شدی امشب اصلا کمالات ...
بلوینا_رودولف سریع تر بگو بینم کار داریم .
رودولف_باشه باشه ببینم بلویی این ...این ساحره جدیده که امده رو میشناسی؟
بلوینا_دورادور بله چطور؟!
رودولف_عه خب...چیزه بچه ها امار دادن مثل خودت با کمالاته درسته؟
بلوینا_گفتم که دورادور میشناسمش خیلی دقت نکردم.
رودولف_ببینم میدونی هک کجاست?
بلوینا_من از کجا بدونم هکتور کجاست حتما درگیر معجوناشه دیگه.
با شندین کلمه معجون چراغی در اعماق ذهن رودولف روشن شد و کم کم فکر های پلیدی به ذهنش خطور کرد.
رودولف_معجون؟...بله بله معجون درسته همینه ببینم بلویی خانم میشه بگی دقیقا کجای عمارته این هک چون تو اتاقش ندیدمش!
بلوینا_اتاقشو عوض کرده.
رودولف_ چرا?!
بلوینا_هیچی اتاقش به اتاق ارباب خیلی نزدیک بود، ارباب هم گفت نمیخواد هر روز صبح که بیدار میشه قیافه نحس هک رو ببینه در نتیجه اتاقشو انتقال دادن. دورترین نقطه عمارت ببین وارد سالن که میشی, بپیچ راست مستقیم بگیر برسی راه پله راه پله رو که...ببینم نفهمیدی نه؟
رودولف_خودت چی فکر میکنی؟!
بلوینا_صبر کن به روف بگم ببرمت اونجا.
بالاخره بعد از حدود بیست دقیقه بگو مگو بين رودولف و روفس بالاخره روف حاضر شد تا بلوینا , رودولفو ببره پیش هکتور؛ نگهبانی بده حالا بماند که موقع رفتن رودولف از پشت بلوینا برای روف زبون در میورد.
رودولف و بلوینا به سمت راهروهای پر پیچ و تاب عمارت رفتن و روفس رو با همان چهره به شدت پوکر تنها گذاشتن. صدای پاشنهای کفشهاشون توی راهرو میپیچید و ردای بلند مرگخواریشون پشت سرشون کشیده میشد. چندی نگذشت رودولف متوجه دودی شد که از زیر در یکی از اتاق ها بیرون میزد .
بلوینا_خب دیگه همینجاست دیگه برگشت با خودت . رودولف_مرسی بلویی جون !
بلوینا سری به نشانه احترام تکان داد و به سرعت از رودولف دور شد.
رودولف فورا در اتاق رو باز کرد. هکتور با همان موهای مشکی مرتبش طبق معمول در حال بهم زدن معجونی به رنگ سبز لجنی در ته پاتیلش بود.
هکتور_آه مگه نمیبینی مردک دارم معجون مهم و حساسی درست میکنم همچون تسترال رم کرده سرت رو پایین میندازی و در رو باز میکنی.
رودولف_هک من...معجون میخوام!ِ خیلی هم فوری.
هکتور با ناباوری نگاهی به سر تا پای رودولف انداخت.
هکتور:معجون میخوای؟!
رودولف:آره.
هکتور:بعد میخوای من برات درست کنم؟!
رودولف:بله.
هکتور:بعد الان منظورت اینه میخوای من برات معجونو درست کنم و...
رودولف:آره هکتور آره.
هکتور:حالا چه معجونی میخوای؟!
رودولف: معجون چیز میخوام...عشق هر چند خودم یپا معجون عشقم ولی خب لازم دارم.
هکتور:حالا به کدوم بدبختی میخوای معجون عشق بدی؟
رودولف:نگو هک نگو بچه ها امار دادن کمالاتی مثال زدنی.
هکتور:باشه بابا شروع نکن ولی یه شرطی داره مفتی که برات درست نمیکنم.
رودولف:چی چه شرطی؟هر چی باشه قبوله!
هکتور:باید بری به ارباب بگی هکتور معجون ساز خفنه. باید بگی هکتور تو ساخت معجون خیلی زبردست و خبره اس اصلا هکتور یدونس،ماهه!اینا رو با صدای بلند بگو خب؟میخوام اون حشره ی فسقلی هم بشنوه و اینکه اربابو راضی کن به اتاق اولم برگردم نزدیک ایشون.
رودولف: از فسقلیه مسخره منظورت لینیه دیگه نه؟
هکتور:آره همون.
رودولف:قبوله پس من برم تو سالن اجتماعات بشینم که کسی شک نکنه الاناس که همه جمع بشن.معجونو بریز تو آب کدوحلوایی ساحرهه بده دست کریچر بیارش سالن ، مستقیم بده دسته ساحرهه.
هکتور:باشه فهمیدم خنگ که نیستم.
رودولف:پس خیالم تخت باشه؟
هکتور:آره برو ...برو دیگه اِ.
بعد از گذشت حدود دو ساعت هکتور با سر و وضعی اشفته به سمت اشپزخانه رفت کمی به اطراف نگاه کرد و بالاخره کریچر رو پیدا کرد که گوشه دیوار بود و وایتکسی در بغل داشت و زیر لب سیریوس بلک را مورد عنایت قرار میداد!!
هکتور:اهای کریچر ...کریچر مگه کری؟!
کریچر:کریچر کر نیست قربان کریچر داشت با خودش خلوت میکرد قربان .
هکتور:ببینم عرضه داری یه کاری کنی یا نه.
کریچر:کریچر عرضه ی همه چیز رو داره کریچر جن خووب خاندان اصیل بلکه
هکتور:این جامو میبینی اینو قاطی جام های دیگه ایی که میری تو سالن اجتماعات کن و اول از همه به اون ساحره جدیده تعارف کن همون که رودولف روبروش نشسته فهمیدی.
کریچر به سرعت جام رو از دست هکتور قاپید.
کریچر:کریچر خنگ نیست...کریچر متوجه شد.
هکتور: آ بدو ماشالا!
کریچر به سرعت خودش رو به سالن اجتماعات رساند . لرد سیاه بروی صندلی باشکوهش نشسته بود و با بی حوصلگی تمام مشغول گوش دادن به حرف های رودولف درباره اینکه چقدر هکتور خفنه ، بود.
لردسیاه:چه عجب پس بالاخره نوشیدنیمان حاضر شد بیا جن ...نزدیک بیا و جام ما را بده.
کریچر بیچاره با ترس و لرز اطاعت کرد و سینی رو به سمت لرد گرفت! لرد جام را برداشت بله دقیقا همان جامی که هکتور درون ان معجون ریخته بود و جام را یک ضرب نوشید به یک باره جام از دست لرد زمین افتاد و به سه تکه تقسیم شد....


اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۱۱ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


مرگخواران راهی محفل شدند...و سیوروس دست و پا بسته در گوشه ای از خانه ریدل افتاد.
با رفتن مرگخواران، خانه غرق در سکوت شد. سیوروس سعی کرد با فشار طناب دور دست هایش را شل کند. ولی غیر ممکن بود.

-تقلا نکن سیو! اون طناب ها با طلسم بسته شدن.

سیوروس می دانست. سعی کرد از جایش بلند شود. ولی پاهاش هم بسته بودند.
جادوگر چوب دستی اش را بیرون کشید و به طرف طناب ها گرفت. با اولین کلمه ای که گفت طناب ها از هم گسستند.
سیوروس از جا بلند شد و سرو وضعش را مرتب کرد.
-همشون رفتن ارباب...و تعجب می کنم...چطور فکر کردن کسی حاضره شما رو ببخشه؟ اصلا چطور فکر کردن کسی در حدیه که بخواد شما رو ببخشه...و چطور فکر کردن من به شما خیانت می کنم؟

لرد سیاه به طرف تخت سلطنتش رفت و روی آن نشست.
-همشونو فرستادیم به کام مرگ! به محفل اطلاع دادی؟

-بله سرورم. همین امروز صبح اونجا بودم. بهشون گفتم شما قراره ارتشی قدرتمند به سراغشون بفرستین. ارتشی که ظاهرا اهداف صلح جویانه داره. قراره به محض ورود همشونو دستگیر کنن و به آزکابان بفرستن. عاقبتشون هم که مشخصه. با اون همه جرم و جنایت.

لرد سیاه لبخند رضایتمندانه ای زد.
-خوبه...بقیه طرفدارانمون رو از شهر ها و کشورهای اطراف فرا خواندیم. وقتشه که ارتشی تازه نفس تشکیل بدیم. مایلیم هیچ نشانی از گذشته باقی نمونده...و الان که دقت می کنیم سیوروس...تو... نشانی از گذشته هستی...متاسفیم! آواداکداورا...

اشعه سبز رنگ بی رحمانه به طرف سیوروس رفت. پایین تر از چشمان ناباورش...درست با قلبش برخورد کرد.

لرد سیاه باقی مانده بود و تاج و تختی که قصد داشت از نو بنا کند! بدون معجون سازان بی استعداد...بدون حشرات...و بدون جن!


پایان




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
ملت با چشمانی پرسان به یکدیگر نگاه کردند. حال چه باید به سیو می گفتند؟ اینکه تقاضای بازگشت لرد را از زئوس کرده اند؟
آرسینوس کمی کرواتش را مرتب کرد و هم زمان بزاقش را با سر و صدا قورت داد. صدای گامهای سیو می آمد ک نشان می داد در حال نزدیک شدن به انهاست و هر لحظه آنها را به انفجاری عظیم نزدیک می کرد. بعد از چند لحظه سیو در چهار چوب ظاهر شد.

_ مگه نشنیدید چی گفتم ؟ خریدای من کو؟
_خرید؟ اصلا خرید چی هست؟
_منکه مردم نمی تونم برم خرید!

از کله ی سیو دود بلند می شد و این همان انفجاری بود که انتظارش را می کشیدند.دود ها در فضا پخش شد و ناگهان سیو نقش زمین شد. در بین دود ها وینکی با قیافه ای مظلومانه به مرگخوار ها نگاه کرد و گفت:
_وینکی جن خانگی خوبی بود! وینکی ارباب مو چرب را دوست نداشت وینکی خودش رفت و به ریش سفید و یارانش گفت که لرد را ببخشند وینکی دلش لرد کچل را خواست.
ملت با سر حرف های وینکی را تایید کردند لرد وقعی هرچه که بود برای آنها خوب بود! اولین نفر آرسینوس اعلام آمادگی برای همکاری با وینکی کرد و به پشتوانه ی او همه ی مرگخواران حاضر شدند که برای لرد حلالیت بگیرند.

_خب حالا باید چه کار کنیم؟
آرسینوس که حالا فقط منتظر بود بتواند برای چند روز یا چند ساعت جای لرد باشد گفت:
_اول از همه دستو پای سیو رو ببندید. دهنشم ببندید تا نتونه زاغیشو صدا کنه.
ملت مرگخوار در یک صف بلند بالا راهی محفل شدند و سیو در خانه ریدل ماند.





زیادی خوب بودن خوب نیست،
زیادی که خوب باشی دیده نمی‌شوی،
می‌شوی مثل شیشه‌ای تمیز،
کسی شیشهٔ تمیز را نمی‌بیند،
منظرهٔ بیرون را می‌بیند.!





تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.