هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵

هری پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
از فضا آورد منُ پایین بین شما بر زد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
آزادی، چه کلمه ی عجیبیست. آزادی حقیقی کجاست؟ آیا اصلا آزادی به معنای واقعی کلمه معنا دارد یا تنها جا به جایی یک زندانی از یک سلول به سلول دیگر است؟ این باد آزاد نیز آزاد نیست و در گیر و دار اتمسفر گیر کرده، درست مانند زمانی که در لا به لای پیچ و خم های روده ی هاگرید می‌لولید تا راهی به سمت خروج بیابد، راهی به سمت نور!

زااااااااااااارت!

آیا رنگ ها نیز آزادی را درک می‌کنند؟ برای مثال زمانی که همراه با این صدای مهیب فضای اتاق به رنگ سبز در آمد، آیا سبز خودش احساس رهایی می‌کرد؟ و این زندانیان چه؟ این زندانیان که فراخیت بر آن‌ها غلبه کرده و تمام فلسفه ها و افکارشان به همان رنگ سبز گره خورده بود و راهی برای رهایی نداشتند چه؟

- ناز نفست داداچ!

موسیقی کلید قفس روح بشریت است، همین موسیقی که هر روز می‌شنویم. حتی همین صدای ناشی از رهایی باد نیز نوعی موسیقی است. به راستی که کلید قفس روح انسان لقبی برازنده برای موسیقیست، من به چشم خویش دیدم که جان حاضرین در اتاق به همراه این موسیقی رفت و باز برگشت. درست در همین هنگام بود که اتفاق افتاد.

- عشق پارتیه یا قصد جونمون رو کردین آخه؟

حقیقت یا دروغ مسئله این است! آیا محفلیان در صدد پاکسازی هکتور از روی این کره ی خاکی بر می‌آیند یا دامبلدور پس از اندکی ملاطفت با گلرت باز خواهد گشت و محفلیان را مورد التطفات قرار می‌دهد؟ پس شد آنچه شد...


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۹ جمعه ۱۹ آذر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 48
آفلاین
چند ساعت گذشت و ارتش تاریکی همچنان مقابل خانه شماره دوازده میدان گریمولد نشسته بودند. هیچ کاری از دستشان برنمی آمد جز اینکه به فاصله میان دو خانه شماره یازده و سیزده خیره شوند.

ولدمورت:بعضی وقتا فکر می کنیم ما رو سرکار گذاشتن.

مرگخواران: ما هم همین طور!

ولدمورت: بعضی وقتا فکر می کنیم ما رو مسخره کردن.

مرگخواران: ما هم همین طور.

ولدمورت: بعدش احساس هیپوگریف بودن به ما دست میده.

مرگخواران: ما هم همین طور!

ولدمورت: میدونین چیه یاران بی خاصیت ما؟ میخوایم برگردیم خونه!


بلافاصله بعد از این حرف همه مرگخواران از جای خود برخاستند.
-آخ دمت گرم! ایول! بریم خونه! گور پدر هرچی عشق پارتیه اصلا!

لرد سیاه گفت:
-یک نفر باید اینجا بمونه!

مرگخواران:

لرد سیاه نگاهی به آن ها انداخت گفت:
-تو می مونی هکتور!

و بلافاصله غیب شد!

سایر مرگخواران نیز به تقلید از اربابشان خود را غیب کردند و هکتور تنها ماند! در مقابل خانه ای که شاید روزها طول بکشد تا ظاهر شود!

-

خانه شماره دوازده گریمولد

-اکسپلیارموس!

طلسم سرخ رنگ از نوک چوبدستی دامبلدور شلیک شد و مستقیم به سینه آرتور ویزلی اصابت کرد. فقط کسری از ثانیه گذشت تا ده ها چوبدستی به سمت دامبلدور نشانه رفت.
-پروفسور ما نمی خوایم به شما صدمه بزنیم!
-منم نمی خوام فرزندان. پس بیاین بیخیال شیم و با نیروی عشق همدیگه رو بغل کنیم!
-پروفسور ما نمی خوایم به شما صدمه بزنیم!
-اینو که یه بار گفتی فرزند.
-مگه اینکه مجبور بشیم!
-

آرتور ویزلی که در اثر اصابت طلسم روی زمین افتاده بود، از جای برخاست و ردای اش را مرتب کرد.
-چرا چوبدستی کشیدین؟ این مشکل راه حل مسالمت آمیز میخواد.

سپس به سمت دامبلدور رفت و دستش را دور گردن او انداخت.
-پروفسور نمی دونم در جریانی یا نه ولی وقتی نبودی گلرت گریندل والد اومد!
-کی فرزند؟
-گلرت گریندل والد!
-کی هست؟
محفلی ها:
-خوردنیه؟
-آ باریکلا! دقیقا خودشه! گلرت یکی از معروف ترین آبنبات های شکلاتی دنیاس!
-جدی فرزند؟
-آره دیگه. پاشین بریم زیر زمین. دانگ چهار پنج جعبه از همین گلرت ها گذاشته توی زیر زمین!

دامبلدور چوبدستی اش را داخل جیب ردایش جا داد.
-بریم فرزند.

محفلی ها دامبلدور و آرتور را تماشا کردند که هردو به سمت پله های زیر زمین رفتند و از نظر ناپدید شدند.
ناگهان ویولت بودلر به سمت سوئیچ رفت و آن را فشرد!

خارج از خانه گریمولد

هکتور به خانه خیره شد. آنچه را که می دید باور نمی کرد؛ خانه شماره دوازده گریمولد ظاهر شده بود!
به آرامی اما ویبره زنان به سمت خانه رفت و وارد آن شد. همین که در خانه را بست، صدای وحشتناکی در راهرو تاریک پیچید.
-سوروس اسنیپ؟

ناگهان روحی شبیه دامبلدور در حالی که ریشش پیچ و تاب میخورد و فریاد گوشخراشی می کشید، به سمت هکتور حمله ور شد.

قبل از آنکه هکتور بخواهد یکی از آن معجون های وحشتناک اش را برای دفاع از خودش بیرون بیاورد، اسنیپ با چوبدستی اش روح را به ذرات غبار مانندی تبدیل کرد.
-بوقیا! آلبوس صد دفعه گفت بهم اعتماد داره، اونوقت شما هنوز این جادو رو باطل نکردین؟! خوبه آخر کتاب هفت هم معلوم شد که توی کتاب شش کلا سرکار بودین!

اسنیپ بدون آنکه منتظر جواب بماند خطاب به هکتور گفت:
-به به! بزرگترین معجون ساز قرن! بیا تو رفیق!

حال باید دید قدرت تخریب کدام یک بیشتر است: بیماری محفلی ها یا معجون های هکتور؟ نبودن یا نبودن؟! مسئله این است...!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ ۱۳:۰۶:۱۸


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۰:۴۶ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
خرچ خـرچ خـــرچ!

- اووووم، عجب طعم خوبی.. بلاتریکس هیچوقت از این سوپ ها درست نمیکنه..

خرچ خـرچ خـــرچ!

- بلاتریکس حتا خرید نمیره..

خرچ خـرچ خـــرچ!

- فکر کنم حتا نمیدونه کرفس جزو سبزیجاته و باید از میدون تره بار خریده بشه..

خرچ خـرچ خـــ.. تـــــــــف!

رودولف با یادآوری افکار شکسته خورده اش در مورد قلبی که هرگز نتوانسته بود به دست بیاورد، ملاقه را در پاتیل سوپ انداخت، نیمی از آن نیم‌ساقه ی کرفس را که هنوز خام بود جویده بود، نیم دیگر را گوشه آشپزخانه انداخت، شنل را روی سرش کشید و قصد بازگشت به جمع مرگخواران را کرد.


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-فرزندان روشنایی؟ چرا همه سرهاتون به طرف من برگشته؟ این طوری به من پیرمرد خیره نشین. اگه ادامه بدین شما خسته می شین و من شرمنده. الان احساس می کنم سوالی در نگاهتون موج می زنه. دوست داشتم بگم خجالت نکشین...بپرسین...ولی خجالت بکشین...نپرسین...اون دو سه تار مو رو هم لطفا بدین. سر فرصت می رم دیاگون می کارمشون! خیلیا آرزوی همین چند تار مو رو دارن. همین تام! همین که...

-که پشت دره و ما قرار بود بیاریمش تو و مریضش کنیم و جامعه جادویی رو از شر حضورش پاک کنیم و ولی با توطئه شما...

-توطئه چیه فرزندم؟ توطئه به کاری می گن که شما دیروز انجام دادی و پدر و مادرت ازش بی اطلاع هستن.
دامبلدور قصد داشت ضمن بیان این جمله، نگاه تهدید آمیزی به ویزلی مورد خطاب بیندازد...ولی نتوانست!
نگاهش در نیمه راه، به طور خودکار به حالت پدرانه تغییر شکل داد و به این ترتیب، دیالوگ تهدید آمیزش کلا بی معنی شد و به دنبال این بی معنی شدن، احساس و قصد دامبلدور قرو قاطی شد و نتیجه یک چنین دیالوگ و شکلک بی ربطی از آب در آمد.

مالی ویزلی کفگیر به دست از آشپزخانه محفل خارج شد. و همزمان با خروجش بوی نامطبوع پیاز در کل گریمولد پیچید.
-مهمونا نرسیدن؟ سوپ سرد می شه ها. امروز سر کیسه رو شل کردم. آماده شنیدن خبر هستین؟امروز یه نصف ساقه کرفس هم ریختم تو سوپ.

فریاد شادی و هلهله باعث شد محفل ققنوس به لرزه در بیاید! لرد سیاه هم پس لرزه های این زمین لرزه را احساس کرد.
-چه خبره رودولف؟ بهشون بگو نلرزن...ما اونقدر ها هم ترسناک نیستیم. البته هستیم. ولی امشب نیستیم. لازم نیست بترسن. حداقل نه در این حد!...رودولف؟ کجا غیبت زد باز؟




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
خلاصه:

اعضای محفل به بیماری ناشناخته ای دچار شدن و به این دلیل که از دولت یارانه دریافت میکنن دانشمندان کاری برای درمان این بیماری نمیکنن، وقتی محفلی ها متوجه میشن که مرگخوارا دچار این بیماری نشدن تصمیم میگیرن اون ها رو به یه مهمونی دعوت کنن و بیماری خودشون رو انتقال بدن مرگخوارا جلو خانه های شماره 11 و 13 میرسن و وقتی میبینن خانه شماره 12 ظاهر نمیشه به محفلی ها زنگ میزنن اما نتیجه ای نمیده، برای همین دنبال یک راه هستن که وارد خونه شماره 12 بشن.


***


مقر محفل

-دیگه بیش تر از این نمیتونم معطلشون کنم! پس اون سوئیچ کوفتی چی شد؟

لوئیس دوان دوان خودش را به موتورخانه محفل ققنوس رساند تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. جیمز پاتر هم مرتب سوئیچ بیرون آمدن خانه شماره 12 را فشار میداد بلکه کار کند، اما او نمیدانست هرچه هم قدر سرعت چاشنی کار شود، دفاع عقب زمین نمیتواند سطح اتکاء لازم را زیر توپ قرار دهد، زیرا زیردل توپ نمیتواند این سطح اتکاء را تحمل کند. تا وقتی موتور درست کار نکند، نتیجه ای نخواهد داشت.

- مشکلش چیه ویولت؟ مهمون ها منتظرن.

ویولت دستمالی را از دست چارلی گرفت و دست روغنی اش را پاک کرد و از خستگی ناشی از کار و مریضی، خودش را روی مبل انداخت و روی خود را به سمت اعضای محفل برگرداند و گفت:
- یه سیمی که موتور رو به سوئیچ وصل میکنه، یه قسمتش قطع شده، باید کامل سیم کشی ساختمون رو بررسی کنیم ببینیم کجاش دقیقا ایراد داره.
- تا دیروز که مشکلی نداشت، عجیب نیست؟

نگاه هیچکدام از اعضای محفل به آلبوس دامبلدور نگران نیفتاد که برای عذاب وجدانی که از تصمیم عجیبش برای مریض کردن مرگخواران سرچشمه گرفته بود، سیم را قطع کرد تا کسی را بیمار نکند، او به عشق و محبت اعتقاد داشت، محفل او باید بر پایه مهربانی بنا می شد.

- پروف؟ چی کار کنیم؟
- من یه پیشنهاد خوب دارم فرزندانم، بهشون زنگ بزنید و بگید مهمونی کنسله!
- پروف نقشتون چی؟
- نه عزیزکم، ما محفلی هستیم، ما باید عادلانه و با سرویس هدف دار مبارزه کنیم، نه با سرویس های پرشی که تور مانع از عبورش میشه.
- هی! ببینید چی پیدا کردم تو موتورخونه!

رز، که حتی با وجود مریضی هم ذره ای از ویبره اش کم نشده بود، ویبره زنان با دسته ای موی سفید از داخل موتور خانه خارج شد، و تنها یک دو دو تا چهارتای کوچک کافی بود، تا همه ی سر ها به طرف آلبوس دامبلدور برگردد.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۹:۲۴ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
رودولف با یک تهدید با قمه هایش مرگخواران را از جا پراند.رودولف با قدم های بلند و ژست خفن به سمت خانه های یازدهمو سیزدهم رفت.بعد از آن که رسید خانه هارا از راه لامسه ارزیابی کرد و فهمید واقعی هستند.جایی که باید خانه دوازده گریمولد آن جا میبود اکنون خالی بود.رودولف نعره زد:

- هیچ چیز مشکوکی نیست.چیکار کنم حالا؟!

- برو کنار رودولف که یه وقت آسفالت نشی!

این نعره از هنجره باروفیو ساطع شده بود که اکنون روی گاومیش خودش نشسته بود و از آن لبخندش میشد فهمید که می خواهد مستقیماً به سمت آن دو خانه حمله ور شود.لرد گفت:

- گاومیشت بیمه است باروفو؟!ما نمی توانیم خرجش را بپردازیم!

- بله ارباب بیمه شده.هم خودم هم گاومیشم.

باروفیو با آخرین سرعت ممکنه به سمت خطی که بین خانه یازده و سیزده بود حرکت کرد.نزدیک تر و نزدیک تر تا اینکه...

بــــــــــنگ!

شاخ های گاومیش نذاشت که از وسط دو خانه رد شود و در نتیجه باروفیو با ضربه وارد شده به سمت جلو پرتاب شد.در این لحظه تراورز رو به روی ارباب که تازه رسیده بود ایستاد و گفت:

- ارباب.من یه نقشه ای دارم ولی شاید یکم احمقانه باشه سرورم.

- آیا کارساز هست تراورز؟ اگر هست که ما مشکلی با احمقانه یا عاقلانه بودن آن نداریم!

- پس ما رفتیم سرورم.

تراورز از اربابش دور شد و به سمت خانه شماره سیزده رفت.وقتی که به آنجا رسید رودولف بی درنگ پرسید:

- چیکار می خوای بکنی تراورز؟!

- می خوام زنگِ این مشنگ رو یزنم ببینم شاید اونا چیزی شنیده باشن.

تراروز در را باز کرد و با یک مشنگ رو به رو شده بود که روی مبلش لم داده بود، یک بسته پاپ کرن بزرگ در دستش بود و تلویزیون میدید.مشنگ جیغی کشید و که فوراً توسط تراورز و تسبیحش خفه شد.تراورز پرسید:

- هرچی چیز مشکوک در 24 ساعت گذشته دیدی به طور کامل واسم شرح بده!زود!




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵

ربکا جریکو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۱۳:۱۰ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از Recycle Bin!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
- خو ینی چی؟
- پس خونه‌ی دوازدهُم کو؟
- منم نمی‌دونم. لینی تو یه ریونی هستی. یه‌کم مغزت رو به‌کار بنداز.
- می‌گم که، به نظرتون دلیلش این نیس که چون ما مرگ کسی رو از نزدیک ندیدیم، پس خونه رو هم نمی‌تونیم ببینیم؟
- اون که برا تسترال بود، تسترال!
- وینکی دلش خواست در رو دید. وینکی دلش خواست در رو سوراخ‌سوراخ کرد.
- شیکر میون کلومتون حاجیا، ولی چطوری توی این همه سوژه پاتوق‌مون خونه‌ی گریمولد بوده و الان نمی‌دونیم چطوری بریم توش؟!

ملت مرگخوار مدتی طولانی با حالتی فراتر از پوکرفیس به همدیگه خیره شدن. واقعاً با نکته‌ای که تراورز بهش اشاره کرد، سیزده سال سابقه‌ی ایفای‌نقش زیر سوال رفت. خیلی زیر سوال رفت. اونقد زیر سوال رفت که له شد و فعالیت راکد شد و دلفی هم که اوضاع رو مناسب می‌دید، پرید و سایت رو بست.

ویرایش دلفی: هرهر خندیدم! توئم یکی مث اون جماعتی که اعتراض کردن و منو به فحش کشیدن!
ویرایش نویسنده:
ویرایش دلفی: می‌بندی یا ببندم؟!
ویرایش نویسنده: خیله خو! خیله خو! حله حله! .. آقا، صدا، دوربین، حرکت!

- یه دقه بتمرگین ببینم پُشتِ خط چی می‌گن؟!

رز ویزلی در میان همهمه اینو گفت و چون اخیراً خصلت ویبره توسط رز زلر و هکتور اِشغال شده بود، ناچاراً ریلکس منتظر موند تا یکی از محفلیا گوشی رو ورداره.

بووووووق! ... بوووووووق!

- الو؟
- عه! جواب دادن!
- بده ما جواب بدیم.

رز گوشی رو فوراً گذاشت کنار گوش لرد.

- الو؟ کیه؟
- ما هستیم.
- ما؟
- بله. درست شنیدین. ما.
- ینی کیا؟
- با اعصابمون بازی نکن! داریم می‌گیم ما هستیم!
- خو ینی کیا دقیقاً؟

باروفیو از بین جماعت مرگخواری که لرد رو محاصره کرده بودن، گردنش رو دراز کرد و رو به گوشی داد زد:

- ماااااع بابا! مـــاااااع!

لرد که پرده‌ی گوشش به فنا رفته بود، چنان کروشیویی نثار باروفیو کرد که روستایی شریف از هوش رفت و حافظه‌ش رو به کلی و بطور دائمی از دست داد و هویتش رو به شهرنشین نمونه تغییر داد و گاومیشش هم که بی‌صاحاب شده بود، افسرده شد و مُرد و چون خودش مرگِ خودش رو دیده بود، تسترال شد!

لرد ادامه داد:
- ولدمورت هستیم. لرد ولدمورت.
- ها از اون لحاظ. خب از اول می‌گفتی.. نه نه نه، داری دروغ می‌گی. تو لرد نیستی! اگه لردی، چرا انقد صدات کلفته؟ دستتو بذار لای سوراخ خونه‌ی یازدهم و سیزدهم ببینم!

لرد:

- من دستمو بذارم؟
- نه تو دستت ضایعه. شبیه کیوی ـه.
- وینکی دستشو گذاشت؟
- من من من من!
- خودم دست می‌ذارم، وگرنه دستاتون رو با قمه قطع می‌کنم!


خدافظ جادوگران!
Fox Life!


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
-اوه چن تا ساحره بد حجاب.
-باید آرشاد شن.
-درسّه! پسفردا نگن مرگخوارا سوار ماشین دولتی شدن ولی خدمت نکردن.

و مرگخواران بی توجه به دستورات ولدمورت به سمت ساحره ها اتک زدند و آن ها را تا جا داشت آرشادیدند و خوشحال و خرم آمدند داخل ون ها و دوباره به سمت خانه شماره دوازده گریمولد راه افتادند و در راه از آهنگ های مرحوم حبیب استفاده کردند و همه یک پا برای خود مرد تنهای شب شدند.

دم در خانه شماره دوازده گریمولد

مرگخواران خوشحال و خرم به مقصد رسیدند اما مقصد را ندیدند! یعنی خانه ی شماره دوازدهی وجود نداشت و اگر داشت هم دامبلدور بی جنبه بازی در اورده بود و طلسم مالیده بود که مرگخواران نبینندش!

-سرمونو کلا گذاشتن؟
-اینجا چرا بین یازده و سیزدهش پرنده لونه کرده؟
-پــَ کو خانه شماره دوازدهی که میگن؟

ولدمورت با یک فریاد خفن همه را ساکت کرد و گفت:

-یکیتون زنگ بزنه محفل ببینیم اوضاع از چه قراره!



تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- خب بسه دیگه! منم میام باهاتون که یه وقت عاشق نشین.

ملت مرگخوار که خیلی خوش حال بودند ولدمورت را بلند کردند سریع سوار ون های گشت آرشاد متعلق به تراورز شدند و به سوی خانه ی گریمولد تازیدند.

گریمولد:

- اون کیک رو بده من بینم.
- نا ندارم هگر.
- پرتش کن خو.
- می‌دونی چقد انرژی می‌بره؟

دامبلدور که انقدر نا داشت که سرفه‌ای کند و ملت را به سکوت دعوت کند، نای حرف زدن هم داشت. بنابراین گفت:
-فرزندانم، مرگخوارا الاناست که برسن. در این عشق پارتی، خوب عشق بورزید! تصویر کوچک شده


هنگامی که بحث عشق به وسط آمد محفلیون آن قدر نا پیدا کردند که در راه عشق ورزیدن ناپیدا شوند و راز و نیاز کنند و عشق بورزند بهم. در ضمن حال کردید چه کردم؟ نا پیدا و ناپیدا! عجب نویسنده ی قدریم من. بقیش برای نفر بعدی.


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۱۶:۲۴:۱۷
ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۴ ۱۶:۲۵:۱۵

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۵

چارلی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۳ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 83
آفلاین
خانه ریدل.

بلاتریکس لسترنج در حالی که کلاه عجیب و غریبی بر روی موهای همچون جنگل آمازون اش گذاشته بود، با حالت" " به سمت اربابش آمد.
_ارباب! خوجل شدم! فقط به خاطر شما بهترین کلاهم رو سرم گذاشتم.
_بلاتریکس! بهت سی ثانیه فرصت می دیم که با اون لحن مسخره حرف نزنی! صبر کن ببینیم...اون دیگه چه جور کلاهیه؟! البته ما میدونیم که چه جور کلاهیه، ما لرد بسیار دانایی هستیم اما میخوایم از زبون شما بشنویم.

لرد حق داشت. کلاهی که بر سر بلاتریکس قرار داشت، عجیب ترین کلاهی بود که در زندگی اش دیده بود. به نظر می رسید که جسم مچاله شده ای بر روی کلاه قرار دارد که دارای گوش های درازی است. البته لرد بسیار دانا بود و همه چیز را همیشه می دانست! اینبار فقط می خواست " از زبان بلاتریکس" بشنود!

-معلومه که دانا هستین ارباب! شما نه تنها دانا، بلکه شجاع، باهوش، زیبا، اصیل، دارای چشمانی همچون آهو و سری به زیبایی ماه هستین.
_خودمون میدونیم که همه اینا هستیم. فرمودیم راجع به کلاهت بگو!
_ارباب! این یک جن خونگی بی ارزش و بی اصل و نسبه که خودم بعد زدن کروشیو های بسیار، چشماش رو درآوردم و گذاشتم توی معده اش. بعد روده باریکش رو از راه دهان وارد گلوش کردم و مغزش رو توی همون سرش متلاشی کردم! خوشگل شده ارباب؟
_ما بی رحمی شما رو تحسین نمی کنیم! ما فقط خودمون رو تحسین می کنیم! اما زودتر آماده شو که بریم گریمولد و ... رودولف این دیگه چه ریختیه؟ :vay:

رودولف در حالی که چند گل به خودش وصل کرده بود و قمه هایش را به نمایش گذاشته بود، گفت:
_ارباب این ظاهرم موقتیه. برای اینه که به ساحره های سپید محفل ابراز علاقه کنم. البته سپید های بی اصل ونسب ارزش علاقه ی اصیل رو ندارن ولی...ارباب چی شده؟ چرا این شکلی شدین؟ چرا دارین دود می کنین؟ بلا برو یه سطل آب بردار بیار ارباب رو خاموش کنیم! :pretty:

ولدمورت:

قبل از آنکه بلاتریکس سطل آب را بیاورد در اتاق باز شد و سیل عظیمی از لشگر سیاهی وارد اتاق شدند.
-ارباب! حقیقت داره که محفل عشق پارتیه؟ تشه عشق پارتی میخواین؟
_ارباب! لباس من قشنگه؟
-ارباب! وینکی اجازه خواست که مسلسل عزیزیش رو هم با خودش آورد.
_ ارباب! نقابم مناسبه مهمونی هست؟
_ ارباب! لی لی هم اونجاست؟
_ارباب! عشق پارتی که شما توش نباشین به فتوای خودم حرام است!

ولدمورت:

و ناگهان دود اتاق را فرا گرفت!

محفل ققنوس!

دامبلدور گفت:
_فرزندان روشنایی! همین طور که "نا" ندارین، عشق هم بورزین!



ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۳ ۱۳:۴۰:۱۷

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده
آخرین دشمنی که نابود می شود، مرگ است.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.