چند ساعت گذشت و ارتش تاریکی همچنان مقابل خانه شماره دوازده میدان گریمولد نشسته بودند. هیچ کاری از دستشان برنمی آمد جز اینکه به فاصله میان دو خانه شماره یازده و سیزده خیره شوند.
ولدمورت:بعضی وقتا فکر می کنیم ما رو سرکار گذاشتن.
مرگخواران: ما هم همین طور!
ولدمورت: بعضی وقتا فکر می کنیم ما رو مسخره کردن.
مرگخواران: ما هم همین طور.
ولدمورت: بعدش احساس هیپوگریف بودن به ما دست میده.
مرگخواران: ما هم همین طور!
ولدمورت: میدونین چیه یاران بی خاصیت ما؟ میخوایم برگردیم خونه!
بلافاصله بعد از این حرف همه مرگخواران از جای خود برخاستند.
-آخ دمت گرم! ایول! بریم خونه! گور پدر هرچی عشق پارتیه اصلا!
لرد سیاه گفت:
-یک نفر باید اینجا بمونه!
مرگخواران:
لرد سیاه نگاهی به آن ها انداخت گفت:
-تو می مونی هکتور!
و بلافاصله غیب شد!
سایر مرگخواران نیز به تقلید از اربابشان خود را غیب کردند و هکتور تنها ماند! در مقابل خانه ای که شاید روزها طول بکشد تا ظاهر شود!
-
خانه شماره دوازده گریمولد-اکسپلیارموس!
طلسم سرخ رنگ از نوک چوبدستی دامبلدور شلیک شد و مستقیم به سینه آرتور ویزلی اصابت کرد. فقط کسری از ثانیه گذشت تا ده ها چوبدستی به سمت دامبلدور نشانه رفت.
-پروفسور ما نمی خوایم به شما صدمه بزنیم!
-منم نمی خوام فرزندان. پس بیاین بیخیال شیم و با نیروی عشق همدیگه رو بغل کنیم!
-پروفسور ما نمی خوایم به شما صدمه بزنیم!
-اینو که یه بار گفتی فرزند.
-مگه اینکه مجبور بشیم!
-
آرتور ویزلی که در اثر اصابت طلسم روی زمین افتاده بود، از جای برخاست و ردای اش را مرتب کرد.
-چرا چوبدستی کشیدین؟ این مشکل راه حل مسالمت آمیز میخواد.
سپس به سمت دامبلدور رفت و دستش را دور گردن او انداخت.
-پروفسور نمی دونم در جریانی یا نه ولی وقتی نبودی گلرت گریندل والد اومد!
-کی فرزند؟
-گلرت گریندل والد!
-کی هست؟
محفلی ها:
-خوردنیه؟
-آ باریکلا! دقیقا خودشه! گلرت یکی از معروف ترین آبنبات های شکلاتی دنیاس!
-جدی فرزند؟
-آره دیگه. پاشین بریم زیر زمین. دانگ چهار پنج جعبه از همین گلرت ها گذاشته توی زیر زمین!
دامبلدور چوبدستی اش را داخل جیب ردایش جا داد.
-بریم فرزند.
محفلی ها دامبلدور و آرتور را تماشا کردند که هردو به سمت پله های زیر زمین رفتند و از نظر ناپدید شدند.
ناگهان ویولت بودلر به سمت سوئیچ رفت و آن را فشرد!
خارج از خانه گریمولدهکتور به خانه خیره شد. آنچه را که می دید باور نمی کرد؛ خانه شماره دوازده گریمولد ظاهر شده بود!
به آرامی اما ویبره زنان به سمت خانه رفت و وارد آن شد. همین که در خانه را بست، صدای وحشتناکی در راهرو تاریک پیچید.
-سوروس اسنیپ؟
ناگهان روحی شبیه دامبلدور در حالی که ریشش پیچ و تاب میخورد و فریاد گوشخراشی می کشید، به سمت هکتور حمله ور شد.
قبل از آنکه هکتور بخواهد یکی از آن معجون های وحشتناک اش را برای دفاع از خودش بیرون بیاورد، اسنیپ با چوبدستی اش روح را به ذرات غبار مانندی تبدیل کرد.
-بوقیا! آلبوس صد دفعه گفت بهم اعتماد داره، اونوقت شما هنوز این جادو رو باطل نکردین؟! خوبه آخر کتاب هفت هم معلوم شد که توی کتاب شش کلا سرکار بودین!
اسنیپ بدون آنکه منتظر جواب بماند خطاب به هکتور گفت:
-به به! بزرگترین معجون ساز قرن! بیا تو رفیق!
حال باید دید قدرت تخریب کدام یک بیشتر است: بیماری محفلی ها یا معجون های هکتور؟ نبودن یا نبودن؟! مسئله این است...!
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ ۱۳:۰۶:۱۸