هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
خلاصه:

لرد تصميم به كاشت مو گرفتن و مرگخواران بايد موهاى بلاتريكس رو از ريشه بكنن و براى لرد بكارن.
نجينى دور بلاتريكس پيچيده كه نتونه تكون بخوره و اولين نفر لينيه كه قصد داره به كمك نخ شال گردن نجينى يكى از موهاى بلاتريكس رو بكنه!
.................

لينى پيكسى با اراده اى بود. او بايد به همه نشان مى داد كه درون آن جثه كوچك، توانايى هاى فراوانى پنهان شده است.
پس سر نخ را به يك تار موى بلاتريكس گره زد. سپس پرواز كرد و بالا رفت.

تق!

موى بلاتريكس كنده شد!
-هيچم درد نداشت!... ميگم نجينى جان... ميشه يه كم يواش تر؟ دارم له ميشم!
-فس!

لينى تار مو را چند دور دور مچ دستش پيچاند كه تا بازويش ادامه داشت و سپس به سرعت رفت تا تار مو را به لرد تحويل دهد.
نفر بعدى كه با شوق و اشتياق جلو آمد، رودولف بود.
او انگشتان دو دستش را در موهاى بلاتريكس فرو كرد و كشيد.

جيغ!

مويى كنده نشد و تنها جيغ بلاتريكس به هوا رفت.
-مانتيكور! آرمانديلو! تسترال! يواش...

رودولف بار ديگر، با اطمينان از نجينى پيچ بودن بلاتريكس، دستش را در ميان موهاى او فرو كرد.
-اين به تلافى اون پس گردنيه كه پارسال جلو اون ساحره با كمالاته زدى!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
لردسیاه بر روی صندلی‌ای نزدیک شومینه نشسته بود و بیتفاوت به تلاش مرگخوارانش در حال چک کردن صفحات اینستگرم برای جدیدترین مدل‌های مو بود.

نجینی دور هیکل بلاتریکس حلقه زده بود و سرش را درون یک لیوان بزرگ آب‌هویج‌بستنی فرو کرده بود و مشغول هورت کشیدن بود.

لینی روی سر نجینی نشسته بود و سعی داشت طنابی که درحقیقت نخی بود که از شالگردن نجینی آویزان شده بود را به دور کمر خودش ببندد؛ سر دیگرِ نخ را به انتهای یک تار موی بلاتریکس گره زده بود و قصد داشت اینگونه آن تار مو را از ریشه جدا کند :

تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ جمعه ۳ آذر ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در سمت ديگر، خانه ريدل ها

-دست نگه داريد.

رودولف كه فرصت طلب ترين مرگخوار خانه ريدل ها بود، با جفت دستش، دست هر ساحره اى كه دستش ميرسيد را گرفت.
-نگه داشتيم ارباب.

لرد از روى تخت با شكوهشان بلند شدند وبه سمت تل موهاى بلاتريكس رفتند.
-اين چيه؟

مرگخواران، مرگخوار هاى بسيار درسخوانى بودند.
-فوليكول مو؟
-نه... اون شفت موئه!
-مدولا!
-چى ميگين بابا؟ اين كوتيكولشه.

-اين موئه ياران ما! موى تراشيده شده! و ما از شما چى خواستيم؟... موى از ريشه... موى كنده شده! شانس آورديد كه بلامون سرطان مو داره! ببينيد... رشد كرده... بِكنيد پس...

مرگخواران، مرگخوار هاى بسيار به حرف اربابشان گوش دهى نيز بودند. پس، بدون فوت وقت، به سمت بلاتريكس حمله ور شدند كه...

-چه خبرتونه؟... نگفتيم حمله كنيد كه! يك نفر بره و تا ما حاضر ميشيم براى جراحى، موهاى بلاتريكس رو از ريشه، دونه به دونه و تار به تار بكَنه...در ضمن... زياد دردش نياد!

مرگخواران:



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
ملت: «»
بلا: «»
ملت: «»
بلا: «»
لرد: «»

مرگخواران سکوت موقر ارباب شان را به فال نیک گرفتند و در کمتر از چند ثانیه از هر طرف میز به سمت بلاتریکس هجوم آوردند. قبل از اینکه بلا بتواند کلمه ای به زبان بیاورد یا اعتراضی کند، یکی با ژیلت، یکی با قیچی، یکی با قمه، دیگری با اره برقی، یکی هم با ماشین چمن زنی و یه بنده خدای خود فروخته و اصیلی هم با چوبدستی!!! افتادند به جان سر بانو لسترنج.

«یوایش لعنتی ها! ولم کن. من...هووی. رودولف اون ژیلت خودته؟! شوووت! »

با اصوات عجیب و غریبی مرکب از فحش و انفجار جمعیت مرگخواران رو پراکنده کرد و هر کسی به گوشه ای پرتاب شد. اما دیر بود. gone baby gone !

لرد سیاه بدون توجه به کلنجار رفتن ملت مرگخوار با بلا، روی تختی که از ناکجا ظاهر کرده بود لم داد و در حالیکه با ستون فقرات نجینی تسبیح میزد منتظر عمل به شدت خطرناک پیوند مو شد. چند مرگخوار که هر کدام چند خوشه ای از موهای به سان سیم ظرفشویی بلاتریکس را بدست گرفته بودند بدون معطلی خود را به بالین ارباب شان رساندند.

«ارباب! بذارین در لندن انجام بدیم. بریم در کلینیک. خطرناکه این عمل! عاقوی من پارسال انجام داد پشم ببعی در آورد تبعیدش کردن به مزرعه.»
«اگه دور از جون یه وقت پا نشدین بعد عمل چی عرباب! عرباب ما چه کنیم بی شما! »
«میــــــرن آدمـــــا »
«ارباب جانشین تعیین نمی کنید؟»
«ارباب اصلا نگران نباشید. خودم دلفی رو بزرگ می کنم.»

با اشاره دست لرد ولدمورت، مرگخواران ساکت شدند. لینی بال بال زنان آمد و سرورش را نیشی زد و جریان سرم زهر مار راهش را به رگ لرد باز کرد. در راستای عرج نهاندن به ایفای جادویی و احترام به آرمان های رولینگ، یه مرگخوار x ای هم یکی دو تا ورد بیهوشی سمت پیکر لرد فرستاد که پس فرستاده شد به خودش و مثل پن کیک چسبید به سقف.

بلاتریکس که همچنان در جستجوی یک تار مو بر فرق سر تماما کچلش بود با وحشت به منظره جراحی پیوند مو زل زد که در گوشه ای از خانه ریدل شروع شده بود. غافل از آنکه کسی بداند بلاتریکس سرطان مو داشت!!! سرطانی که طی آن بیمار اینقدر مو در خواهد آورد که در موی خودش خفه می شود و می میرد!


آن طرف - خانه گریمولد، سر میز شام

«عجب! یعنی این تام یه مدل اپیلاسیون شده برای خودش؟ باریکلا. نمیدونستیم. حتی یه تار مو ؟ »
«باو پروفسور من اونجا بودم خودم دیگه. بی ناموسی بود صحنه میدونم اما همینجور بعد تولد از توی پاتیل پرید بیرون و بعد شنل اومد دورشو گرفت. دریغ از یک دونه مو! »

به دنبال سخنرانی های هری در مورد خاطره تولد دوباره لرد سیاه در قبرستان، دامبلدور با کنجکاوی دو چندان به فکر فرو رفت اما رشته افکارش با ویبره های رز زلزله جر واجر شد...

«اوره کا اوره کا! موی دماغ ! »
«دماغش کجا بود آخه. »
«زیر بغل؟ »
«اوووغ! »
«اصن بذال من برم چتاب علومم لو بیالم ببینم نواحی حاشل خیز مو دیگه کجاهاست. »
«ئه. عمم. جینی عزیزم جلوی بچه رو بگیر الان این سکانس رو به بوق میکشه داریم غذا میخوریم. »

جینی فرزندش رو پیچید لای چادرش و محفلی ها دوباره به فکر فرو رفتند که چطور از لرد مو بگیرند برای ساخت معجون مرکب پیچیده اش تا بفهمن چی در گرینگوتز قایم کرده!


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۳۰ ۲۳:۳۲:۲۱

No Country for Old Men




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
بلاتریکس مایل بود به تک تک نگاه های برگشته شده آواداکداورایی بزند.

دو راهی بدی بود...
بی مو شدن و شاید از دست دادن توجه لرد سیاه...و خدمت به ارباب!

خیلی طول نکشید که انتخابش را کرد. خدمت به لرد، همیشه باعث توجه ویژه لرد به او شده بود. برای همین در مقابل خواست ارباش سر تعظیم فرود آورد.
-تقدیم می کنم ارباب. موهام قابل شما رو نداره...جانم فدای شما!

رودولف با خوشحالی، در حالی که قمه اش را روی هوا می چرخاند به طرف بلاتریکس حمله کرد...که با پشت پایی که نارسیسا زد، نقش زمین شد.
-چرا همچین می کنی؟ خب باید سرشو قطع کنم که سر فرصت بشینیم یکی یکی موهاشو از ریشه در بیاریم. کار اینجوری سریع تر و بهتر پیش می ره. نمی ره؟ چقدر بدبختم من. دو تا غر بزنم ارباب؟

نگاه هایی که به بلاتریکس دوخته شده بود به طرف رودولف برگشت و او را شرمنده و پریشان کرد!

لرد سیاه به طرف بلاتریکس رفت. با محبت و علاقه به چشمان او خیره شد. دستش را بلند کرد.
بلاتریکس فورا دست لرد را گرفت.
-ارباب...واقعا قابل شما رو نداره. مو که مهم نیست.

ولی دست لرد سریعا خودش را از لای دست های بلا نجات داد و به طرف موهایش رفت. همین جا بود که بلا متوجه شد که نگاه لرد هم به موهایش خیره شده بود...نه چشمانش!

لرد سرگرم بررسی شد.
-خوبه...سیاه و انبوه! به ابهت ما می افزایه! اینا باید یکی یکی از ریشه کنده بشن. با دقت و توجه. این مسئولیت رو به شما یارانمان واگذار می کنیم. کسی داوطلب...

همه دست ها با اشتیاق فراوان بالا رفت!




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
سوژه جديد

جماعت محفلى دور ميز چوبى خانه گريمولد كه به ضرب جادو، چند برابر اندازه حقيقى اش شده بود و پايه هايش زير اين فشار مى لرزيدند، نشسته و پياز هاى مالى ويزلى را پوست كنده و بحث مى كردند.

-معجون مركب؟...مطمئنين فرزندان روشنايى؟

آمليا اشك هايش را پاك كرد.
-بله بله... ستاره ها ميگن كه...

اما صدايش توسط پيازى كه به سمتش پرتاب شد، رو به خاموشى رفت.

-منظور آمليا اينه كه بله پروفسور... ما با چشم خودمون ديديم كه اسمشو نبر رفت تو گرينگوتز... ما مطمئنيم كه اونجا يه چيز با ارزش پنهان كرده. وگرنه چرا خودش رفت؟... ميتونست يكي از مرگخوارا رو بفرسته... نميتونست؟!

دامبلدور به فكر فرو رفته بود.
-خب... پس ميگيد با معجون مركب پيچيده يكيمون تبديل به تام و وارد گرينگوتز شه... دقيقا كاري كه هرى، پسرم، با هوش و زكاوت و تكيه بر نيروى عشق و...

جماعت محفلى:

-اهم... داشتم چى ميگفتم؟... آها... پس ما به يه تيكه از تام احتياج داريم!
-تيكه؟!... اسمشو نبر كه تيكه نداره... يعني اصلا مو نداره... يعنى...يعنى ميگين كه بريم و مثلا گوشش رو ببريم؟!

خانه ريدل ها

بلاتريكس رو به روى آينه اتاقش در خانه ريدل ها ايستاده و با برس گره خورده درون موهايش درگير بود.
-اه... خسته شدم از اين همه مو. ارباب لعنتت كنه رودولف... سوسك شى به حق رداى ارباب. به زمين محفل ققنوس بخورى!

رودولف ابتدا نگاهى به موزى كه به صورت قاچاقى به داخل خانه آورده و مشغول خوردنش بود، سپس نگاهى به بلاتريكس درون آينه انداخت.
-من الان نشستم اين گوشه و دارم موزم رو ميخورم... به من چه آخه كه من رو لعن و نفرين ميكنى؟!

بلاتريكس چشم غره اى به رودولف رفت.
-به جاى غر زدن، عجله كن... جلسه الان شروع ميشه.

چندى بعد، جلسه مرگخواران

-بله... داشتيم ميگفتيم... ما تصميم به كاشت مو گرفتيم. يكيتون بايد به ما موى طبيعى بده... موى از ريشه!

در كسرى از ثانيه، همه نگاه ها به سمت بلاتريكس برگشت.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
پست پايانى

بله!... جن خانگى!
از جن خانگى هرچى بگى بر مياد. ميگيد نه؟ خب... اثبات ميكنيم.
جن خانگى، موجوديه كوچك، با گوش هاى دراز. چشم هاى گنده و ورقلنبيده، يكى اينقدر!
كار خونه ميكنه... هرچى كه بگى. ميشوره، ميپزه، ميسابه، كهنه بچه عوض ميكنه و يخ حوض ميشكنه.
تا اينجاش بسيار موجود به درد بخوريه.
به درد نخوريش از اونجا شروع ميشه كه ميفهمي دست بزن داره. اصلا يه دو تخته كم داره اين موجود.
كافيه بهش بگى "نرو" و اون اشتباها بره! از انگشت تا سيخ داغ فرو ميكنه تو چشمش، تا اون باشه بار ديگه رو حرف اربابش حرف نزنه.
كافيه حس كنه تو خطريد! شده گردنتون رو بشكنه، ميشكنه، اما نميذاره خودتون رو تو خطر بندازيد!

و حالا چي شده؟
لرد قصه ما، تبديل شده به وينكى. و وينكى كيه؟! يه جن خانگى!
لرده ها... اربابه ها... اما فرو رفته تو جسم يه جن خانگى ديگه!
يه جن خانگى كه نشسته يه گوشه و يهو ميبينه كه يه گله جادوگر دارن حمله ور ميشن بهش!

-اينا دارن ميان سمت ما. دستور ميديم كه...
-دستور نميديم! وينكى زير بار خفت مردن نرفت. وينكى خودش خودش رو كشت.

حالا هى لرد درون داره ميگه بـــابــــا ما لرد مملكتيم! خودكشى چيه؟!
ولى مگه وينكى بيرون، اين حرف ها حاليش بود؟! خير! دست آخرم جسم وينكى از روى يك دندگى و حرف منطق گوش نكردن، تنظيمات كارخونه رو برگردوند رو انفجار و در نهايت... منفجر شد و قصه ما هم به سر نرسيد.

پايان


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۵

تریسترام بسنوایتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶
از خشونت گل ها خار می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
همیشه همه چیز بر طبق انتظارات پیش نمیرفت . همیشه همه چیز ایده آل نبود . تمام پیشرفت ها و مکافات و هورکراکس سازی و تمام افتخارات می توانند با یک اشتباه مضحک خراب شوند . اما وقتش رسیده بود که لرد خود واقعی اش را اثبات کند آن هم وقتی که در جسم اشتباهی گیر افتاده بود .

لرد جعلی ( که اصولا شباهتی به لرد نداشت چون دماغ و سبیل داشت !) موز رو از جیبش در میاره و بدون پوست گرفتن وارد دهن خود می کنه و با این حرکت تمام افکار والای ولدینکی رو به فحش می گیره!
طرفای نیم ساعت هست که دو نفری کنار خونه نشستن و هیچ حرکت مفیدی نمی کنن!
اصولا هر چی حرکت هدفمند هست تو خونه ی ریدل جریان داره ... بیرون از خونه یه مشت دیوانه و گند زاده و ولگرد هستند که دلیلش بیشتر به خاطر اینه که جاده ی خروجی دارلمجانین لندن به طرف خانه ی ریدل هم راه داره !
که اصلا هم سر راست نیست در واقع ! یه راه خیلی طولانیه! دیوانه ها که حالیشون نیست!
مثل همین الآن که یه لشکر از دیوانه ها در دورنمای سوژه ظاهر شدند و یه یارو که لباس نظامی سبز پوشیده ( تریسترام ) داره رهبریشون می کنه .
- مـا چــی هـسـتـیـم؟
- اوشـــکـــول!
- چی میخوایـــم؟
- نمــیدونــیــم!
- کــی مـی خــوایـــم؟
- همــــیــن الــآن !!
- پــس پیــش بــه سـوی خــانه ی ریــدل!

بله ! اینا دارن میان اینطرف ! همونطور که ولدینکی و لرد جعلی دید دارن یه لشکر دیوانه به همراه – صب کنید!
بله! درسته ! تصویر دروغ نمیگه ! یه لشکر صد نفری جادوگر دیوانه و طرفای سی یا چهل تا جن خانگی (؟) مستقیم به سمت سوژه در حال آمدن هستند . در حال حاضر هدفشون اصلا مشخص نیست !
از سه قشر هر چی فکر کنی بر میاد : دیوانه / جن خانگی / جادوگر



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ جمعه ۱۲ آذر ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد وینکی بلافاصله برای تایید و مطمئن سازی خود از این ایده، بشکنی زد که البته به دلیل نا آشنایی از قدرت های جن های خانگی، زد شیشه خانه بغلی را شکاند. سپس پاورچین پاورچین به سمت شخص مورد نظر برای نقش لرد رفت، انگشت اشاره اش را به سوی او گرفت و گفت:
- ایمپریو.

البته طلسم هیچگونه اثری نداشت و آن شخص تنها کاری که کرد، این بود که کلاهش را برداشت و سر بسیار براق و نورانی اش را خاراند. بنابراین لرد وینکی چشمانش را در حدقه چرخاند، سپس ناگهان پرید روی دیوار، بعد از آن هم جفت پا رفت به طرف صورت هدف مورد نظرش... ثانیه ای بعد، لرد وینکی، مقتدرانه بالای سر او ایستاده بود و به دماغ او که همچون کله اش صاف شده بود، نگاه میکرد.

چند ثانیه بعد، لرد وینکی به سرعت پرنده هایی که دور سر او میچرخیدند را با یک "کیش کیش" ساده دور کرد، بعد از آن به سرعت وایتکس و انواع وسایل سفید کننده و پاک کننده را از جیب خود بیرون کشید...

بالاخره پس از یکی دو ساعت مرد ناشناس با حالتی گیج و شباهت ظاهری به لرد سیاه بهوش آمد. اما لرد وینکی به او مهلتی نداد و دست او را گرفت، سپس در حالی که میدید، فریاد زد:
- وینکی از شما... یعنی ما از شما میخواهی... دستور میدیم که بری توی خانه ریدل و نقش مارو بازی کنی!
- چی؟ نقش جن خانگی؟ اینجا کجاست؟ من کیم؟
- نه نقش لرد ولدمورت.
- غذاست؟!

اما لرد وینکی پاسخی نداد و دوید...
بالاخره پس از دویدنی طولانی، لرد وینکی در اتاق جلسه را با ضربه سرش باز کرد و لرد ولدمورت تقلبی را به داخل اتاق پرتاب کرد.
ملت مرگخوار یک لحظه هنگ کردند و ارور 404 را همگی باهم اعلام کردند. سپس به سرعت جهت دستبوسی لرد سیاه، همگی به صف ایستادند.

- اوه... درود بر همگی... حالتون خوبه؟

لرد وینکی به سرعت یک ضربه محکم به پهلوی او زد، اما این جمله او، موجبات تنگ شدن چشمان مرگخواران را فراهم آورده بود.

- خب پس... ناهار امروز چه چیزیه؟

مرگخواران به سرعت با خوف به سوی آشپزخانه دویدند تا مقدمات پختن غذا را پدید آورند.
لرد وینکی نفس راحتی کشید... اما خیلی زود بود. چرا که ناگهان لرد ولدمورت تقلبی گفت:
- تا ناهار آماده بشه من یه موز میخورم پس!

مرگخواران که کلاه آشپزی سیاه با نشان علامت شوم بر سر گذاشته بودند، با شنیدن این حرف ریختند روی سر لرد ولدمورت تقلبی و او را به شدت مورد مرحمت قرار دادند، حتی بینی اش را برگرداندند سر جایش و بعد هم به رایگان آن را سر بالا کردند که دیگر نیازی به عمل بینی هم نداشته باشد. آنها مرگخوارانی بسیار باهوش و زرنگ بودند و از تنفر لرد نسبت به موز آگاه بودند!

مرگخواران پس از انجام این حرکات محیر العقول، لرد وینکی و لرد ولدمورت تقلبی را از پنجره خانه ریدل به بیرون هدایت کردند و با شعار آزادی خزانه لرد سیاه، به سوی اتاق جلسه بازگشتند.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۲ ۲۳:۵۶:۲۶
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۳ ۰:۰۶:۲۵
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۳ ۱۳:۴۸:۲۵


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۵

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
در میان فضای نوآر و پر از دود اتاق، هیکلی ریش دار در چهارچوب در ظاهر شد.
-ساملیک فرزندان تاریکی!
-ساملیک پشمک! بفرما بفرما!

لرد وینکی که بخاطر دیدن دامبلدور به اندازه کافی شوکه شده بود، تحمل دیدن استقبال گرم مرگخواران از آن هیکل پر ریش را نداشت. این شد که خودش را به تعدادی از تارهای ریش دامبلدور گره زد و در هوا معلق شد تا بلکه یک خودکشی تر و تمیز، وقاحت اوضاع را بشوید و ببرد.
ولی لرد وینکی خیلی زود فهمید که دارد اشتباه میزند و یک لرد ولدمورت واقعی هیچوقت خودکشی نمیکند. بلکه آن قدر کار میکند تا خودش را از دنیا پاک کند.
نه نه نه! لرد وینکی باز هم داشت اشتباه میزد که!
لرد وینکی که دید دیگر دارد به طور اشتباهی، اشتباه میزند، تصمیم گرفت طبق همان روند قبلی پیش برود و کارش را بکند. او اول از همه باید از جزئیات این کودتا باخبر میشد و بعد، کودتاچیان را جوری کودتا میکرد که کودتا دانشان پاره شود.

دامبلدور پک محکمی به سیگارش زد و به بقیه نگاه کرد.
-خب فرزندان تاریکی؛ برنامه تو چه مرحله ایه؟
-مرحله "ساخت و پرداخت یک ساز و کار جدید با در نظر گیری جوانب فرا ساختی یک جامعه از هم گسیخته و ایجاد دوباره وحدت با رویکرد استبداد ستیزی" رو رد کردیم و الان توی اوایل مرحله "بازچینش سیستم فرماندهی با حفظ پایه های کارآمد سیستم قبلی و در نظرگیری نقش مهم جوامع تازه وارد در جوامع قدیم وارد" هستیم.
-آفرین!
-ما اعتراض داشت! شما نباید از پشت به لرد سیاه اکسپلیارموس زد. پس فردا لابد اون بچه پاتر رو هم میارین تو خونه ما... لرد که حکمرانی کرد! شما جن بد و مخیونت کار!

و اینجا بود که رودولف از جایش برخاست، لرد-جن را بلند کرد و لگد بزرگی به کمرش زد که باعث شد بدن جن نحیف از چندین دیوار و اتاق و خانه بگذرد و چندین متر آن طرف تر در خیابان فرود بیاید.
لرد وینکی در حالیکه نشیمن گاهش را مالش می داد از جا برخاست و ناله کنان به گوشه ای پناه برد. این طوری نمیشد. لرد-جن باید هر چه زودتر برای وضعیت بغرنجش فکری میکرد. لرد وینکی هیچوقت نمی گذاشت که مشتی مرگخوار خائن و یک دامبلدور، مقام او را صاحب شوند. اما خب راه حل چه بود؟
شاید او باید با استفاده از قدرت های جادویی وینکی، بقیه اجنه را خبر میکرد. بعد هم با همراهی اجنه، خانه ریدل را تصرف و خائنان را در آهن مذاب غرق میکرد. بعدترش هم همه با هم می رفتند و انسان ها را می کشتند و امپراطوری ها را ساقط میکردند و لرد ولدموینکی به عنوان تنها حاکم جهان حکمرانی میکرد.
اما شاید هم تنها چیزی که او نیاز داشت، یک مرد کچل و با ابهت بود که نقش لرد را بازی کند و دوباره ثبات را به خانه ریدل برگرداند. اصلا شاید هم لرد وینکی باید می رفت و مثل یک جن خوب تمیزکاری اش را میکرد تا ارباب دامبلدور به او نشان "جن خووب" بدهد؟
لرد وینکی در همین افکار سیر میکرد که ناگهان فرد موردنظرش برای ایفای نقش لرد، از جلویش رد شد. این فرد می توانست به خوبی نقش یک لرد ولدمورت را بازی کند. اما آیا این هم یکی از توهمات زاده ذهن وینکی-لرد بود یا واقعا یک ایده خوب بود؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.