هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵
#90

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۲۲:۰۸
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 541
آفلاین
در این میان صدای خفه ای نیز از نزدیکی مبل لرد می آمد.

- اینجانب... خود خویشتن خویش می باشیم.

کسی نپرسیده بود که چه کسی صدا در می آورد، اما لادیسلاو پیش دستی کرده بود.
مرگخواران متوجه نشدند، اما لرد متوجه جواب آقای زاموژسلی شده و برگشت تا پشت مبل را ببیند.
- داری اونجا چی کار می کنی؟

آقای زاموژسلی روی زمین می لولید.

- اربـ... بابا! این دنگ این جانب را مقلقلوک می نماید.

لرد متوجه معنی مقلقلوک که بسیار واضح بود، شده و سپس دوباره پرسید.
- نپرسیدیم برای چی این کار ها رو می کنی، گفتیم چرا اون کارها رو... می کردی.

با بیرون آمدن دینگ از آستین لادیسلاو او دیگر نمی لولید.

- اربابا، دینگ بر جنابمان قدم می زد و آن سبب گشت که خنده بر جنابمان هجمه آورد و عنان از کف دهیم.
- گفتی!
- از جنابمان سوال نمودید و اینجانب نیز پاسخ جنابتان را دادیم.

لرد که گویی قصد داشت چیزی را از خودش دور کند، سرش را تکان داد.
- نه! گفتی دینگ! نه گفتی دینگی که دنگ خطابش می کنی!

آقای زاموژسلی به سرعت دستش را در برابر دهانش گرفت و نگاهی عذر خواهانه به لرد انداخت.
- سهوی بود لرد آ، پوزش می طلبیم.

لرد سرش را برگرداند و با اخم های در هم رفته که حاصل ناامیدی از تصحیح رفتار لادیسلاو بودند، به مرگخوارانی که به او خیره شده بودند نگاه کرد.
-به چی زل زدید؟
- چی بود ارباب؟
- زاموژسلی بود... اینقدر خندیده بود که اشکش داشت در می اومد.

لرد جمله دوم را تا حدودی به خودش گفته بود، غافل از این که آن جمله چه قدر برای مرگخوارانی که اکنون به هم لبخند می زدند، الهام بخش بود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
#89

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخواران که نمیدانستند چنین فیلمی وجود دارد یا نه، در ابتدا پاتیل چه کنم چه کنم را از هکتور گرفته بودند. اما بعد، هکتور با لبخندی ملیح بر روی لبش، نگاهی تاسف بار به مرگخواران انداخت، سپس یک دی وی دی را از جیب خود بیرون کشید، داخل پاتیل انداخت و پس از چند ثانیه بیرون کشید.
- اینم از فیلم ترسناک و غم انگیزمون.

مرگخواران که به شدت هیجان زده شده بودند، بدون هیچ سوالی، فیلم را از هکتور گرفتند. دقایقی بعد، دستگاه پخش فیلم مشنگی را آماده کرده بودند، لرد هم جلو تر از همه شان نشسته بود و یک بسته دستمال کاغذی و پاپ کورن هم جلویش قرار داشت.
ثانیه ای بعد، با آهنگی غمناک، فیلم آغاز شد و مرگخواران همگی به سوی تنها بسته پاپ کورن مقابل دستشان هجوم بردند. لرد به دلیل آنکه بسیار به فکر سلامتی مرگخوارانش بود، تنها یک بسته کوچک پاپ کورن در اختیار آنها قرار داده بود و خودش نیز بسته بزرگتر را برداشته بود و با آرامش نوش جان میکرد.

به هر صورت دقایقی از فیلم گذشته بود، هنوز اتفاقی نیفتاده بود و مرگخواران متوجه شدند که اربابشان کم کم در حال خمیازه کشیدن است. این به معنای خطر بود. هر لحظه لرد ممکن بود برگردد و تک تکشان را به خاطر تلف کردن وقتش شکنجه کند.
مرگخواران دیگر کم کم داشتند به خاطر نگرانی، به کارهایی غیر بهداشتی نظیر جویدن ناخن روی می آوردند که ناگهان، شخصیت اصلی فیلم، که بسیار هم هیکلش عضله ای بود و موجب شده بود رودولف نگاه هایی پر غرور و حق به جانب به مرگخواران اطرافش بیندازد، توسط عاملی نامرئی از وسط نصف شد؛ که همین نیز موجب شد مرگخواران از خود سوال بپرسند که: "بانز چه موقع به رشته بازیگری روی آورده است؟". رودولف نیز که با دیدن این صحنه احساساتش جریحه دار شده بود، از جا پرید و در حالی که شستش را میمکید، با گریه از جمع جدا شد.

فیلم همچنان ادامه میافت و مرگخواران متوجه شدند که لرد بیشتر و بیشتر دارد خمیازه میکشد. که ناگهان نقاب ضد مواد شیمیای یکی از شخصیت های فیلم شکست. با دیدن همین یک صحنه، آرسینوس جیغی کشید و از هوش رفت. او همیشه میخواست مدافع حقوق نقاب ها شود و اصلا تحمل دیدن این صحنات را نداشت.

حتی باروفیو و لینی نیز با دیدن جانداران و حشراتی که به طرز مرگباری کشته میشدند، های های گریه میکردند و حوضچه ای از اشک زیر پایشان جمع شده بود، که این خودش امری بسیار جالب و غم انگیز بود.

یک ساعت بعد:

بالاخره تیتراژ انتهایی فیلم پخش شد و مرگخواران شروع کردند به زل زدن به لرد سیاه. که ناگهان لرد سیاه با لبخندی پلیدانه گفت:
- این مشنگ ها اونقدر ها هم خنگ نیستن ها... خوشمون اومد. بعدا از این روش سکته دادنشون روی ملت استفاده خواهیم کرد.

مرگخواران تنها توانستند با نگاه هایی درمانده به یکدیگر خیره شوند!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵
#88

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:
گیاه مورد علاقه لرد سیاه داره خشک می شه. چیزی که بهش احتیاج دارن چند قطره اشک قدرتمند ترین جادوگر حاضر در محل هست. ولی در آوردن اشک لرد به این سادگیا نیست.مرگخوارا راه های مختلفی رو برای دراوردن اشک لرد امتحان میکنن اما هر دفعه با شکست مواجه تلاش هاشون...حالا اونها تلاش دارن با نشون دادن یک فیلم و سریال مشنگی گریه دار به لرد،اشک اربابشون رو دربیارن!

-------------------

لرد جادوگری نبود که تن به محصولات مشنگی دهد و بعد از سالها عمر با عزت،به یک آرتور ویزلی تبدیل شود!
_کسی که این وسیله مشنگی رو وارد خونه ما کرده، سریعا خودش رو به معده نیجینی جهت شام معرفی کنه!

مرگخواران با ترس و لرز نگاهی به یکدیگر انداخت...اما بلاخره پالی که مرگخوار گریفندوری و شجاع بود،یک قدم جلو آمد و رو به لرد گفت:
_ارباب این فرق میکنه...تو این میشه فیلم دید...فیلمای گریه دار...
_ما که گریه نمیکنیم!
_خب...ام...فیلمای خنده دار...
_ما فقط به بدبختی و رنج مردم میخندیم!
_چیز...فیلمای عشقی...
_
_فیلمای خاکبرسری...
_ما رو با رودولف اشتباه گرفتین؟
_فیلمای ترسناک؟خون و خون ریزی؟اشباح؟
_هووووم...هرچند چیزی از ما ترسناک تر نیست، ولی کنجکاو شدیم که این یک نمونه رو ببینیم!

پالی نگاهی به دیگر مرگخواران انداخت...فیلمهای ترسناک، از علایق به شمار میرفت...اما حالا چگونه میتوانستند با فیلم ترسناکی اشک لرد را دربیاورند؟

_ارباب...فیلم غم انگیز ترسناک میشه بذاریم؟
_چنین فیلمی داریم؟

مرگخواران نمیدانستند که چنین فیلمی موجود است یا خیر...ولی امیدوار بودند که چنین فیلمی وجود داشته باشد!




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۹۵
#87

بلوینا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ یکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۷
از دُم سوجی پالتویی خواهم دوخت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
-گرفتمش!

همه ی مرگخواران حاضر اندر گلخانه بی اختیار گردنشان را صد و شصت درجه به سوی منبع صدا چرخاندند .

-ولم کن مریض، از دم نهه از دم نهههه... این زنه مریضه دست از دم من بر نمیداره !

بلوینا روباه بیچاره را از دم سبز رنگش سر و ته در دست گرفته بود .
و بی اعتنا نسبت به داد و فریاد های سوجی رو به مرگخواران ادامه داد :

-داشت از سوراخ سنبه ها خانه ی ریدل میزد، بیرون...مشکوک به نظر میرسید .
ریگولوس جلو رفت و روباه را از دست دختر عمو...خاله ...عمه و یا حتی دختر داییش گرفت .
-ما خودمون از ملت میخوریم داش ... تو میخوای زیر ابی بری؟ رد کن بیاد پولمونو!

- نمیدم ...نمیدممم!
-نگهش دار ریگول!

بلوینا چاقویی جیبی از زیر ردایش بیرون کشید و مستقیم به طرف دم سوجی هجوم برد.
-میدددم اقا میدممم، سی دی هم برای خودتون مجانیه ... مجانی!

بلوینا لبخندی ساختگی تحویل سوجی داد،سی دی را گرفت و سپس رو به پسر عمو ...دایی...خاله و یا حتی عمه اش کرد.
ریگولوس نیز سوجی را در همان حالت سر و ته تکان داد و تمامی سکهایی که حق میکاپ کراب بودن ازش به کف گلخانه ریخت .
-دیدمت...بذارش سر جاش!

ریگولوس پوکرفیس وارانه سکه طلایی را که از زمین در ان مدت کم قاپیده بود به سر جایش برگرداند.
سرانجام سی دی را درون دستگاهیی غریب که سوجی آن را به عنوان اشانتیون در اختیار مرگخواران گذاشته بود قرار دادند.
لرد سیاه به دستگاه غریب رو به رویش اشاره کرد:
-یاران سیاه پوشِ بی مصرف ما،جای وسایل مشنگی توی خانه ی ماست؟

-روستایی اتفاقی حرف "ماست" ره از جانب اربابش شنید،روستایی این ره تمام مدت میدونست که ارباب گاومیش ها و محصولاتشان ره دوست دارد!


ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۹ ۱۴:۰۲:۵۸
ویرایش شده توسط بلوینا بلک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۹ ۱۴:۰۶:۱۱

اصالت و قدرت برای لحظه اوج!
به یک باره خاموشی ما برای
دگرگونی شما...
بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد...


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۷ دی ۱۳۹۵
#86

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
-کل ملت مرگخوار با سرعت عجیبی داشتن به سمت در گلخونه می دویدن.

گلخونه

-نیــــــــــــــــــست.

-من پولمو می خوام .

-معجون میوکی پیدا کن بدم؟

- هکتور

فضا تو همهمه ی سرو صدای مرگخوارا داشت دست و ا میزد که دوباره صدای گیاه لرد پیچید.

- آهای بی مصرفا . دارید چکار می کنید ؟ من این جا دارم پر پر می شم . اگه تا 12 ساعت دیگه راه درمانو به من نرسونید پر پرتون می کنم.

این بار صدای لوسیوس که به طرز متفکرانه ای در گلخونه پیچید به گوش ملت مرگخوار خورد.

- یعنی تنها راهش اشک لرده؟ اصلا لرد بدون اشک زاده شده. مگه داریم ؟ مگه میشه؟

-ملت مرگخوار که اولین بارشون بود یه همچین حرف حسابی از دهن لوسیوس شنیدن با تعجب به او خیره شدن.

- یه روش دیگه.

- همه یکصدا و یک دست به سمت کراب چرخیدند -چه روشی

- چی ؟ هیچی . من با شماها نبودم. داشتم توی کتاب ( چگونه ماسک هلو را با استفاده از هویج بسازیم.) دنبال مطالب خاصی می گشتم.

-کتاب؟

-هکتور.

- چیه من که چیزی نگفتم. البته شاید اینم بشه.


اصالت و قدرت برای لحظه اوج ! به یک باره خاموشی ما برای دگرگونی شما ...

بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد ...


شرارت ماسک های زیادی رو میزنه.
اما هیچ کدومش بدتر از تقوا نیست.


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۵
#85

تریسترام بسنوایتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶
از خشونت گل ها خار می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
- ببینید ما می تونیم سر قیمت اون سی دی مذاکره کنیما!
مرگخوارها کمی به میوکی نزدیک شدند.
-نظرتون راجع به 40% تخفیف پاییزی چیه؟
-40% ؟ اونوقت چقدر میشه؟
- 200 گالیون خیرشو ببینی.
- بچه ها کسی جیب کراب رو گشته؟ همینجوری محض اطلاع گفتم
کراب در آن لحظه مثل تسترال مظلومانه نگاهی به مرگخواران میندازه و میگه : من؟ بهم میاد اصن؟ من یه ساحره ی فقیر درمانده ام
مرگخواران تمام محتوای جیب کراب رو خالی کردند . در میان لوازم آرایشی بی مصرف 200 گالیون پول یافت شد.
- به مرلین قسم این آخرین سرمایه منه ، نکنین این کارو با من ! حداقل یکمش رو کنار بذارین سیانور بخرم با این وضع زندگی نکنم!
-بفرما...بیا بگیر
- خیرش رو ببینی ! تازه من خیلی تخفیف دادم الآنم دارم ضرر می کنم
- تکلیف جیب بی پول من چی میشه؟
- همینی که هست... زندگی خرج داره...برای به دست آوردن چیزی باید یه چیزی رو از دست بدی ... در ضمن..
نصیحت میوکی نصفه نیمه موند چون مرگخوران حاضر در صحنه متوجه صدای در شدند.
در خانه ی ریدل باز شد و همه از گلخونه میرن بیرون و آرسینوس رو می بینن که روی یه کپه از سی دی و فیلم نشسته و یه جن خانگی بخت برگشته داره به زور داره سعی میکنه هل بده آرسی رو با محتویات بفرسته داخل ( نخند! حداقل تلاش می کنه!!)
-آرسی اون چیه تو دستت؟
-باو هیچی یه کلکسیون فیلم غمناکه ! یه بیناموس مخ دوست دخترمو زد میخوام چند ماه برم تو حس!
-گفتی یه کلکسیون؟
-آره تازه خیلیاشون رو نتونستم بیارم زنگ زدم تریلی بیاد.
-یکی پول من بدبختو پس بده .



پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۵
#84

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
-اره. به نظر من یه راه دیگه هم داریم. می تونیم ... می تونیم...

همه مرگخواران و سیوجی موکی میوکی سوجی به طرف گوینده چرخیدند.

- خب؟

صدای وز وزی به گوش می رسید.
- مثلا میشه... هی من نمیتونم وقتی همه بهم زل زدن راه حل بدم. موهای دمم سیخ میشه و می شکنه!

گویندالین ناگهان به طرح های حاشیه لباسش علاقه مند شده بود.
- هی رفقا اون جوری به من نگاه نکنین. هیچ ایده ای ندارم. اصن من نبودم حرف زدم که! سیخو بود!
- گردن من ننداز!
- خب تو بودی دیگه!
- اهم... خانم ها؟ قرار بود یه راهی برای برای این دوست سبز پشممون پیدا کنیما!
- خودشه! یافتم! یافتم! یافتم

مجددا تمام مرگخواران سرشان را سیصد و شصت درجه چرخاندند تا ببیند فریاد از کجاست؟ که متوجه شدند کراب در حال زیر و رو کردن کیف آرایشش از یافتن یک سایه سبز رنگ ذوق زده شده است!

- خب! با ما نبود. با کارمون برسیم! من همچنان رای ام معجونه!
- نه! دقیقا با شما بودم. می تونیم... نه یعنی سوجی می تونه با اهدا کردن خز دمش, دل ارباب رو به دست بیاره!

میوکی سوجی یک قدم عقب رفت!
- قرار شد ارباب رو راضی کنید که من مرگخوار شم نه اینکه از اجزای بدن خودم استفاده کنید که...

میوکی نمیتوانست عقب تر برود. این را شاخه های ایستاده جاروی گویندالین به او فهماند. بنابراین چاره ای نداشت جز اینکه به کروات آرسینوس نگاه کند، که شروع به صحبت کرده بود.

- خب میوکی؟ تو به ما نگفتی ارباب رو از چه راهی راضی کنیم. تو گفتی ارباب رو راضی کنیم که درخواستتو قبول کنه. و راهش اینه که خزتو بهش پیش کش کنی.

میوکی سکوت کرد. مساله این نبود که میوکی خزش را بیشتر دوست داشت یا مرگخوار شدن را. پول گرفتن را بیشتر دوست داشت یا سی دی را یا خزش را. یا... میوکی صدایش را صاف کرد.
- ببینید ما می تونیم سر قیمت اون سی دی مذاکره کنیما!

مرگخوارها کمی به میوکی نزدیک شدند.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۲۴ ۱۵:۱۸:۵۸
ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۲۴ ۱۵:۲۲:۵۴

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۵
#83

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
مرگخواران داشتند به این فکر می کردند که یک روباه تا چه حد می تواند حیله گر و مکار باشد. سوجی رشته افکار آن ها را پاره کرد.

- تکلیف منو روشن کنید. پول می دید یا کاری می کنید که من مرگخوتر بشم؟
- یعنی چی؟! این چه وضعشه! مگه ما مسخره توییم بچه روباه؟!
- این دیگه ته بی انصافیه! من به شما حق انتخاب دادم تازه فکر کنم این تنها راهیه که دارید.
- انتخاب؟ این دیگه چه نوع انتخابیه؟
- پس معلوم شد گیاه ارباب واسه شما مهم نیست. باشه... انتخاب با خودتونه... من می رم ولی...
-نه نه نه! یه لحظه صبر کن ما باید مشورت کنیم.
***
- خب نظرتون چیه؟
- به نظر من همه اینا رو ولش روباهه رو دریاب. من که تو کف ش موندم. تو فکر اینم برم بپرسم وضعیت جنسیتش چه جوریاست؟

همه مرگخواران پوکر فیس وار به او خیره شدند.
- خب... حالا که فکر می کنم گیاه ارباب از ساحره بازیه من مهم تره.
بانز گفت:
- به نظر من راضی کردن ارباب سخته اگه بشه فقط یه کم پول...
- معجون ارباب راضی کن بدم؟

انگار حال نوبت هکتور بود که نگاه پوکر فیسی دریافت کند.

- باشه... ولی فقط یه قلپ...
- هکتور!
- خب پس همه تون موافقین که پیشنهادش رو قبول کنیم؟
-فکر کنم چاره دیگه ای نداریم.

خب پیشنهاد تو رو قبول می کنیم.
- باشه پس شما اول ارد رو راضی کنید بعد من بهتون سی دی رو می دم.

رز با اعتراض:
- ما چه طور به تو اعتماد کنیم؟
سوجی لبخند موزیانه ای زد:
بهتره بهم اعتماد کنید. مگه غیر از این کار راه دیگه ای هم دارید؟


ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۱ ۲۲:۳۵:۰۵
ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۱۲ ۲۰:۵۲:۵۴

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۹۵
#82

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
چشمان همه به میوکی سوجی خیره شد. و خیره شدن همانا و شروع زمزمه ها همانا!

-تو خجالت نمیکشی؟
-درخواست مرگخوار شدن دادی و بعد داری سی دی ای رو که برای سلامتی گیاه ارباب میخریم به ما میفروشی؟
-اونم به قیمتی گزاف؟!
-بدون شرم و حیا؟
-این پول سه روز میکاپ منه.

نگاه هایی که به میوکی خیره شده بود، به سختی از او کنده و به کراب خیره شد.

-تو خجالت نمیکشی؟
-بحث سلامتی گیاه ارباب و در نتیجه، خود ارباب وسطه و تو حرف از میکاپ میزنی؟
-اگه این بحث وسط نبود هم باید خجالت میکشیدی!
-بدون شرم و حیا؟

کراب در حالی که از این همه خلاقیت در عجب بود، سعی کرد اشکی را که در چشمانش جمع شده بود فرو نریزد. ریمل که به این ارزانی ها نبود!

نگاه ها وقتی از کراب خسته شد مجددا به طرف میوکی برگشت.

-حالا با کمال میل اون سی دی رو در اختیار ما میذاری؟

میوکی روباه بود...اسکل که نبود! دمش را از پشت خم کرد و به جلوی صورت آورده سرگرم خاراندن چانه اش شد.
-خب...حالا که فکر میکنم...میبینم...آره! حق با شماست.


صدای هلهله و پایکوبی مرگخواران به هوا بلند شد.

-ولی یه شرط داره.

صدای هلهله و پایکوبی مرگخواران خفه شد!

-اینه که...کاری کنین که ارباب درخواست مرگخواری منو در جا قبول کنن.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ یکشنبه ۷ آذر ۱۳۹۵
#81

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مرگخواران با دودلی نگاهی به همدیگه می‌ندازن. پذیرفتن ریسک جمع کردن سکه‌ها به امید اینکه لپرکان نباشن بسیار خوشایند بود.

- الکی دلتونو خوش نکنین. من شاهد ماجرا بودم. می‌دونم اونا ممکنه لپرکان باشن، پس ازتون نمی‌پذیرمش. مگه اینکه اونقد وقت داشته باشین که بیست و چهار ساعت منتظر بمونین تا مشخص شه لپرکان بودن یا نه.

صدای ضعیف قلب نداشته‌ی گیاه محبوب لرد تو سر تک‌تک مرگخوارا می‌پیچه. اونا بیست و چهار ساعت وقت نداشتن. بنابراین تعدادی از مرگخوارا با بدخلقی سکه‌هایی که جمع کرده بودنو رو زمین رها می‌کنن. ولی بعضیشون قایمکی اونارو تو جیبشون جاسازی می‌کنن. به هر حال امید بر مرگخواران عیب نبود!

- برمی‌گردیم سر پله‌ی اول. زودباشین پولاتونو بریزین وسط.

همون موقع صدای هوهوی جغدی توجه همگان رو به خودش جلب می‌کنه. جغد نامه‌ای رو روی میز می‌ندازه و به سرعت از همون راهی که اومده بود برمی‌گرده و می‌ره.

- اوه... اینجارو نگاه کنین! فرم درخواست مرگخواریه.

نیازی به هیچ توضیحی نبود. تمام مرگخواران تا ته ماجرارو خونده بودن. می‌تونستن جیب درخواست‌دهنده رو با این وعده که به لرد تعریفشو می‌کنن تا اونو بپذیره، خالی کنن.

در همین حین که هکتور از حواس‌پرتی مرگخوارا در جهت جمع کردن سکه‌هاش استفاده می‌کرد، رودولف با یک قمه‌ش نامه‌رو به هوا پرتاب می‌کنه و با قمه‌ی دیگه‌ش پاکت نامه‌رو پاره می‌کنه.

محتوای نامه پروازکنان پایین اومده و یکراست وسط دست باروفیو فرود میاد. خوندن نام درخواست‌دهنده همانا و گرد شدن چشمان باروفیو نیز همانا.

- میوکی سوجی درخواسته ره داده.

و مرگخوارا نمی‌دونستن که این خبر خوبیه... یا بد!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.