هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
در حالی که نفرت از هر نوع حشره ای در بند بند برگ ها و ریشه های لرد رخنه میکرد، احساس درد خفیفی کرد.
-لعنتی...باز شروع شد!

و یک ثانیه بعد، دیگر گلدان و گیاهی در کار نبود.

مشکل اصلی همین جا بود که آینه و شیشه ای هم در اطراف نبود که بتواند ماهیت جدیدش را ببیند. برای همین صبر کرد!

مدت کوتاهی بعد صدای آوازی از دور به گوش رسید.
-قهرم و قهرم...حتی با تو هم قهرم...قهرم و قهرم...من گلابی میخرم...

صدای آواز مزخرفی که لیسا میخواند نزدیک و نزدیک تر میشد. لیسا قهرمیکرد، ولی نسبت به خیلی از مرگخواران عاقل محسوب میشد. لرد کمی خوشحال شد.
-آفرین...آفرین...بیا...بیا...همین طرف. بیا ما رو بیاب!

ولی لیسا آواز خوانان از جلوی در رد شد.

-لعنتی!

کمی بعد صدایی شبیه صدای زنگوله به گوش رسید. لرد به فکر فرو رفت.
-این دیگه کیه؟ تسترالا دارن میان این طرف؟ دو روز تبدیل شدیم، این جا تبدیل به طویله شده؟

صدای زنگوله نزدیک و نزدیک تر شد. تا این که به اتاق رسید.

و لرد سیاه آرزو کرد که کاش وارد شونده همان تسترال بود!

کراب با گوشواره های جدیدش که موقع راه رفتن آن ها را به شدت تکان میداد که صدایشان بیشتر به گوش برسد، وارد شده بود.
-هی...یه شونه!

پس این بود! تبدیل به شانه شده بود. نفس راحتی کشید.
-خوبه...البته رفتن لای موهای این لکه ننگ زیاد دلچسب نیست...ولی موهاش کوتاهه. نباید کار سختی باشه. گره ها را باز خواهیم کرد. باز کردن گره از کار همه، تخصص ماست.

کراب ذوق زده به طرف شانه حمله ور شده بود که صدایی از پشت سرش به گوش رسید.
-بهش دست زدی نزدیا! از صبحه دارم دنبال شونه میگردم.

لرد با خودش فکر کرد:
-نه...نه...این نمیتونه بلاتریکس باشه. نباید بلاتریکس باشه!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۷ ۱۴:۳۵:۳۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
لرد، چشمانش را بسته بود تا شاید بتواند وضعیتش را فراموش کند...
نه!
امکان داشت هر فرد دیگری بتواند این کار را بکند، اما قطعا لرد نمی توانست.

افکار لرد به ریتا رسید، مسبب تمامی این اتفاقات.
-حشره ی مزاحم! وقتی به حالت عادیمون برگردیم، اول تک تک پاهات رو می کنیم، بعد از شاخک هات آویزونت می کنیم به سقف. بالهاتم میدیم هکتور باهاش معجون بسازه.

لرد به این فکر کرد که دیگر چه بلایی می تواند سر ریتا بیاورد.
-قلم پرتم میندازیم تو شومینه. دفتر پیام امروزم آتیش می زنیم. پوستتم میدیم نجینی باهاش کیف درست...

-یادش به خیر، ارباب چقدر از مهرگیاه بدشون میومد.

لرد چشمانش را باز کرد...
پیکسی! مرگخوار وفادارش!
-ما اینجاییم لینی.

لینی سرش را بلند کرد و نگاهی به اطراف انداخت.
-شما کجایید ارباب؟
-اینجاییم، نشستی رومون.

لینی بال بال زنان از جایش برخاست و همه جا را با دقت نگاه کرد.

-صدامونو شنید یعنی؟

لینی دست از نگاه کردن به اطراف برداشت، چهره اش را در هم کشید و دست راستش را مشت کرد.
-اینجوری نمیشه، باید دنبالتون بگردم.

و رفت.

-یادمون باشه دیگه هیچ حشره ای رو تایید نکنیم.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۲۴:۱۵
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور در راه چنان ویبره ای می زد که نیمی از خاک های درون گلدان به بیرون پرتاب می شد.
- ارباب اگه بدونید چه مهر گیاه هایی براتون کاشتم!
- میدونیم!
- ارباب بوشون که به بینی تون بخوره مطمئنا به سرعت میاید پیشمون.
- ما الان هم جایی نرفتیم. همینجاییم تو دستای لرزون تو.
- ارباب قول میدم وقتی برگردید هر کاری گفتید انجام بدم.
- گفتیم که ما جایی نرفتیم. همینجا توی دستاتیم. سرمون گیج رفت انقدر لرزیدی. حداقل وایسا سر جات راه نرو.

هکتور بدون کوچکترین مکثی ایستاد!

لرد از این موفقیت به شدت متعجب شد.
- یعنی صدای ما رو شنیدی؟ موفق شدیم؟ بذار دوباره امتحان کنیم. ما رو بذار زمین هک!

هکتور ویبره زنان گلدان را روی زمین گذاشت.

- اوه. ما میدونستیم هکتور. تو همیشه صدای ما رو به موقع میشنوی. تو یار وفادار مایی. اونا هم میشنیدن ولی به روی خودشون نمی آوردن. همین ریتا، هی بهش گفتیم تو دانشش رو نداری اونو نزن به ما. گوش نکرد. حالا ما تبدیل به گلدون شدیم. میاد به ما پاسخ بده؟ ما همیشه استعداد درو...

- ارباب به نظرم اینجا بهتر از اتاقتونه. پخش بوی اینجا بهتره. باید گلدون رو بذارم اینجا. زود ببوییدش ارباب.

هکتور بعد از گفتن این جمله روی پاشنه ی ویبره چرخید و از پله ها پایین رفت.

- بی فراست، بی استعداد، لرزاننده بی فایده، تو از اول هم هیچ وقت به درد نمیخوردی هک. وقتی درست شدیم میدیم ازت پاتیل بسازن... نمیدونیم چرا قبولت کردیم که مرگخوار بشی...

از قرار معلوم هکتور هم صدای لرد را نشنیده بود و لرد امید بی جهتی به او بسته بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-نيستن...نيستن! همه جا رو گشتم!

لينى با كلافگى بالاى سر مرگخواران پرواز ميكرد و غر ميزد.
-يعنى كجان؟ مگه ميشه بدون اينكه به ما بگن برن؟

آستوريا لنگه كفشى را از جايى نامعلوم درآورد و به سمت لينى پرتاب كرد. اما لينى هدف متحرك به شمار ميامد. در نتيجه كفش مستقيما فرق سر هكتور فرود آمد.
-يك دقيقه ساكت شو پيكسى. يك دقيقه فقط!

و توجهش به هكتور جلب شد.
-اون چيه هك؟ تو اين وضعيت كه ارباب گم شدن، تو دارى باغبونى ميكنى؟

-ما گم نشديم! اينجاييم! ايناهاش...تو دست هاى اين ملعون!

هكتور ويبره اى رفت.
-مهرگياهه. واسه ارباب كاشتم تا برگردن.

بلاتريكس سرى از تاسف تكان داد.
-برو اون گلدون رو بذار سرجاش و بيا اينجا ببينيم بايد چيكار كنيم.
-چى رو چيكار كنيد؟ بابا ما اينجاييم! ايناهاشيم! بشنويد صدامون رو ديگه!

هكتور سرى تكان داد و به سمت دفتر لرد حركت كرد.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد-گلدان به شکایت و غر زدن ادامه داد.
لرد تحمل گلدان بودن را نداشت.
لرد خسته شده بود، اما کاری از دستش بر نمی آمد.

دقایق به آرامی گذشتند و لرد که خسته شده بود، بالاخره در همان حالت به خواب رفت. خستگی بر او غلبه کرده بود. اما لرد-گلدان خبر نداشت که این تنها آرامش پیش از طوفان است.
لرد همچنان با خستگی از پنجره به بیرون نگاه میکرد. البته به لطف بدنه گرد گلدان، توانایی دید سیصد و شصت درجه داشت. اما فضای اتاق برایش خسته کننده شده بود.
لرد دوباره شروع کرد به شکایت کردن...
- یعنی اینا با اینهمه کنجکاویشون نمیتونن مارو پیدا کنن؟ یعنی به وجود یه گلدان اضافه حتی مشکوک هم نشدن؟ مرگخوارای بی دقت تربیت کردیم. پدرشونو در میا...

لرد به محض اینکه دستی به دور بدنه اش حلقه شد، دیگر نتوانست غر بزند. حتی به خاطر انگشت های بلند و بزرگ، به سختی میتوانست ببیند به کجا حمل میشود. اما بعد، حقیقت همچون پتکی عظیم بر سرش فرود آمد. هرگز این لرزش ها را اشتباه نمیگرفت. این لرزش ها برای او، به معنای نابود شدن یا حتی چیزی بدتر بودند. او داشت توسط هکتور حمل میشد. هکتوری که با تمام وجود ویبره میزد و زیر لب کلمات نامفهومی زمزمه میکرد.

در حالی که لرد در دل به حال خود دعا میکرد تا بلایی سرش نیاید، ناگهان متوقف شد و با باز شدن انگشتان هکتور از دور بدنش، موفق شد اطرافش را ببیند. او در آزمایشگاه هکتور بود و خود هکتور هم در حالی که ویبره میزد، به سوی دیگری رفته بود و داشت چیزهایی را جا به جا میکرد.
لرد با اندکی دقت، توانست صدای هکتور را تشخیص دهد که میگفت:
- مطمئنم که معجون مهرگیاه دوست دارن. حتی بوش هم باعث میشه ارباب دوباره برگردن!
- ما حالمون از مهرگیاه بهم میخوره! چطور مرگخوار معجون سازی هستی که هنوز نمیدونی این رو؟

سپس ناگهان هکتور به سوی وی برگشت... همراه با آغوشی پر از مهرگیاه.
و لرد دیگر نتوانست چیزی بگوید، چرا که ناگهان درونش پر از خاک و مهرگیاه هایی شده بود که با تمام قدرت جیغ میکشیدند.

- آی گوشمون! لعنت بهت هکتور. لعنت به خودت و مهرگیاهات!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(سوژه جدید بعد از پست پایانی داده شده).


(پست پایانی)


زامبی ها حلقه محاصره را تنگ و تنگ تر می کردند و مرگخواران برای اولین بار، احساس بی دفاعی!
حتی لرد سیاه هم درست در وسط حلقه ایستاده بود و تکه کاغذ و قلم پری در دست داشت و وانمود می کرد سرگرم انجام کارهای مهمی است!

-ارباب...دارن میان!
-حرف نزن سینوس...حرف نزن. ما داریم حساب و کتاب می کنیم. حقوق مرگخوارا...پاداش نجینی...رشوه به دیوانه سازا...
-ارباب هنوزم دارن میان.
-فرمودیم خاموش باش. اصلا تو سلامت کجا رفته سینوس؟ همینجوری سرتو انداختی پایین و عین تسترال داری با ما حرف می زنی! اربابی گفتن...مرگخواری گفتن...

با شنیدن کلمه "مرگخوار"، زامبی ها متوقف شدند. با توقف آن ها، کارهای مهم لرد سیاه هم به پایان رسید.
-اینا چشون شد؟
-نگران نباشین ارباب. دیگه دارن نمیان!

لینی که در نقش دیدبان عمل می کرد، مغز فعالش را به کار انداخت.
-با شنیدن کلمه مرگخوار وایسادن...اینا زامبی هستن. یعنی مردن. ما هم مرگخواریم. شاید فکر کردن می خواییم بخوریمشون؟

جمله لینی هنوز به طور کامل به پایان نرسیده بود که زامبی ها مجددا به حرکت در آمدند.

لینی فکری کرد...و با صدای بلند فریاد زد:
-مرگخوار!

زامبی ها متوقف شدند...

-ارباب...نمی دونم چرا...ولی کلمه مرگخوار دکمه pause ایناس. ما می تونیم فرار کنیم!

نقشه شجاعانه و مقتدرانه ای محسوب نمی شد. ولی چاره دیگری نبود. طی یک ساعت بعد، مرگخواران سرگرم دویدن و هر چند صد متر یک بار، متوقف شدن و فریاد زدن کلمه "مرگخوار" بودند!


پایان

........................

سوژه جدید


-نیست...نیست...نیست! همه جا رو گشتم. هیچ جایی نیست.
-هستیم...هستیم...هستیم...بیخودی نگرد! ما همین جا هستیم!

رز برگهایش را جمع کرد. این نشانه واضحی از نگرانی اش بود. در واقع به دلیل همین نگرانی، داشت با خودش صحبت می کرد.
-ارباب...کجا رفتین باز؟

-جایی نرفتیم بوته! ببین ما رو...این جاییم!

یکی از غنچه های رز از شدت دلتنگی به گریه افتاد. رز با یکی از برگ هایش اشک های غنچه را پاک کرد و از اتاق خارج شد.

-ندید...یعنی دید...متوجه نشد. حق هم داره. از کجا باید بدونه ما الان این شکلی شدیم؟


فلش بک


بیمارستان سنت مانگو


-ریتا...مطمئنی؟ این واکسن هیچ عوارضی نداره؟ ما اصلا با دارو میانه ای نداریم. نمی شه نزنیم؟

ریتا با ذوق و شوق واکسن را آماده کرد.
-نه ارباب. هیچ عوارضی نداره. این شما رو از تمامی بیماری ها حفظ می کنه. به من اعتماد ندارین؟

لرد که آستینش را بالا زده بود، کمی خودش را جمع کرد.
-البته که ندارم. تا دیروز خبرنگار بودی. امروز اینجایی و می خوای به ما واکسن بزنی. برای چنین کار حساسی باید جراحی، متخصصی چیزی به ما اختصاص می دادن. این چه وضعیه...آخ...چه کردی؟!

ریتا در کلاس آموزش کمک های اولیه آموخته بود که بهترین زمان برای تزریق به بیمار عصبی، زمانی است که حواسش پرت شده باشد...او هم دقیقا همین کار را کرده بود.


پایان فلش بک


خانه ریدل ها...دفتر لرد سیاه.


-لعنت بهت ریتا. مگه دستمون بهت نرسه. البته الان که نداریم. ولی بالاخره یه روزی خواهیم داشت.

لرد سیاه نگاهی به تصویر منعکس شده اش روی شیشه پنجره انداخت. چیزی که دید، گلدان بسیار زشتی بود که حتی گیاهی هم در آن کاشته نشده بود.
-که عوارض نداره...هان؟...پس ما الان برای چی گلدون شدیم؟ همین دو ساعت پیش هم اسکاچ شدیم. اون لیسای ملعون، تمام ظرف ها رو با همین سر مبارک ما شست...بهش اصرار کردیم که حداقل پاتیل سوخته هه رو نشوره. ولی گوش فرا نداد! این چه وضعیتیه که برای ما ایجاد شده؟




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۵

تریسترام بسنوایتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۰ جمعه ۹ مهر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶
از خشونت گل ها خار می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
- اگه از لحاظ منطقی فکر کنیم باید بگیم که مطمئن نیستیم...و اگه مطمئن نباشیم این ینی ما درصدی رو اختصاص میدیم به سالم بودن مغز لادیسلاو ... که اونم رسما فحش محسوب میشه...پس نتیجه ی نهایی این میشه که لادیسلاو مغز معیوبی داره و به لرد سیاه حمله کرده ... پس لرد سیاه این حق رو داره که از حقوق خودش دفاع کنه ! به حقوق دیگران تجاوز نکنید . تجاوز به حقوق دیگران عواقب خاص خودشو داره !
در حالی که مرگخواران به منبع صدا که دریچه ی فاضلاب بود چشم دوخته بودند .
-آخ جون اینجا نردبونم داره ! :grin:
فردی با لباس نظامی کهنه و صورت زامبیولانه ی کثیف از دریچه ی فاضلاب بیرون آمد.
-تو دیگه کدوم عمه هیپوگریفی هستی ؟ :bro:
-من لرد تریسترلامپ هستم . فرمانده زامبی های زیرزمینی!
-رهبر ما به تمام زامبی ها حکومت دارند...بعدشم چیزی که از فاضلاب بیرون میاد به محتواش اطمینانی نیست
-اتفاقا از جانب خود رییستون به مقام رسیدم ... پس فردا که برگه هاتو امضا نکردم میفهمی با کی طرفی مرتیکه جورابچی... گزارش رسمی من اینه که ... یکیشون اون وسط وایساد بندکفششو ببنده چند نفر تلف شدن اون وسط که اصلا مهم نیست مهم اینه که تعداد سپاهم رسید به 8999 که بسیار ناراحت کننده س ... اومدم شخصا وارد عمل بشم تا یه کاری کنم رقم ارتش رئیس درست بشه ... بیاید بالا لامصبا ...
مرگخواران می توانستند صدای تردد زامبی ها را بشوند .
-الآن به یارانت دستور میدهی که ... لادیسلاو چکار داری می کنی شما؟
لادیسلاو در حالی که خود و لرد رو با یه طناب داشت محکم می بست جواب داد :
- ارابابا قدر شوکتا اینان میخواهند شما را بزامبیایند آ .
-تا موقعی که شما ها هستید ما نگرانی نخواهیم داشت...
-ارباب شما خیلی مهربونید.
-چون شما ها رو میتونند جای ما بگیرند ... و ما اربابیم و ارزش زندگی ما از شما صد ها برابر بیشتر است.
صدای تردد و تهاجم زامبی ها باعث اضطراب مرگخواران به ویژه لرد شد.
-همین الآن یکی فکری به حال این زامبیا بکنید تا همه تون رو کروشیو نزدیم.
- یافتم ارباب یافتم!
لینی بعد از گفتن این عبارت به سمت دریچه ی فاضلاب رفت و در آنرا بست .
- اینجوری دیگه نمیتونن بیان بالا
صدای تردد زامبیا متوقف شد .
- وای لینی تو خیلی باهوشی... تا حالا فکر نکرده بودم ک-
در باز شد و انبوهی از زامبی ها از دریچه فاضلاب بیرون آمدند و توی سر و کله ی یکدیگر رفتند و اعضای بدنشان با هم عوض شد و کفش هایشان ناپدید میشد و اوضاع بسیار پاتیل تو پاتیل شد
زامبی های دیگری هم می آمدند و این اوضاع برای آن ها تکرال می شد.
- کسایی که اومدن صف وایسن اونایی که نرسیدن برگردند خوابگاه.
تریسترلامپ صدایش را صاف کرد و ادامه داد : نه خیر صدامو صاف نکردم حوصله ندارم آقا ولی ادامه میدم ... همه اینایی که اینجا هستند... همینایی که زامبی نیستند رو بفرستید مقر زامبیا رئیس بهشون رسیدگی کنه ... شما اینا رو ببرید من به ارتش های هوایی و زمینی و دریایی رسیدگی کنم.
صد دانه زامبی دسته به دسته با بوی تند جوراب هایشان لرد و مرگخواران را محاصره کرده بودند.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ یکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۵

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
- اربابمان را مي خواهند چكارش كنند؟

هيچ كس در ارتفاع سي چهل متري از زمين قدرت شنوايي خوبي ندارد. و اگر گوينده سخن، كسي مثل لاديسلاو الخ... الخ... الخ... هم باشد كه دیگر ماجرا حسابی پاتیل در پاتیل می شود. گويندالين حتی وقتي روی زمین و نزديك لاديسلاو هم بود، هرگز به گوش هايش اعتماد نمیکرد.
- هي! من نشنيدم اون چي گفت سيخو؟ ميدوني؟ ما زيادي از زمين دوريم!
- گفت ميخوان ارباب رو بيازمايند!
-ارباب را بيازمايند؟براي چي ارباب رو بيازمايند. اصلا كي هستن كه بخوان ارباب رو بيازمايند.

گويندالين به سمت زمين شيرجه رفت.
- لاديسلاو! ارباب رو بذار زمين.
- نه نميگذارم. قصد دارند ارباب را بزامبيانند! :vay:
- باز گفت! بابا ماها مگه سيخ جاروييم كه ارباب رو بخوان بيازمايند!

جاروها نمي توانند اخم كنند. يا فرياد بكشند يا هر كار ديگري كه اعتراضشان را نشان دهد.
البته ... نه!
يك جاروي خاص مي تواند!
- جيگر؟ ميخواي دمم رو فرو كنم توي اون ماسك سوراخ سوراخت تا بفهمي سيخ جارو يني چي؟

لرد به نشانه تاسف سري تكان داد.
- اين چه كاريه با مرگخوار ما؟ و لاديسلاو ما رو بذار زمين.
- آره بذارش زمين. اين شان ارباب رو پايين مياره!
- آره بذارش زمين تا با ما بياد و به رئيس بزرگ خدمت كنه!
- نميگذارمش. ارباب لرد مال خودم است. به هيچكس او را همي ندهم!

يك نفر پچ پچ كرد.
- مطمئنيد مغز خود لاديسلاو هنوز سالمه؟



ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۹/۲۸ ۱۵:۲۵:۰۵

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۵

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۳۹:۵۱
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
لرد دهانش را باز کرد تا برای کراب توضیح دهد، اما پیش از آن که متوجه شود، زیر بغل زده شد.

- کی جرات کرده ما رو این طوری بلند کنه، ما همچنان هم اربابیم! ما رو بذارید زمین.
- خیر بزرگ لردآ، این چنین نخواهیم نمود.

آقای زاموژسلی در حالی که نیم نگاهی به لرد زیر بغل زده اش داشت، این ها را گفت. سپس با دست دیگرش کلاهش را روی سرش صاف کرد و رو به زامبی ها گفت:
- بروید برای خودتان یک لرد دیگر پیدا کنید، این یکی از بهر این جانب خود خویشتن خویش و دنگ می باشد، زیرا که خود خویشتنان خویشمان وی را نخست یافتیم.

زامبی ها نگاهی به لادیسلاو انداختند. آن ها حتی وقتی زنده بودند نیز متوجه حرف های او نمی شدند، چه برسد به حالا که زامبی شده بودند. پس ردای لرد را گرفته و از زیر بغل لادیسلاو بیرون کشیدند.

- مگر نفرمودیم که این لرد بهر اینجانبان است! روید و لردی دگر بهر خود جویید، چونان آن!

آقای زاموژسلی این را گفته و به درختی خشکیده در فاصله ای دور اشاره کرد.

- لادیسلاو، به نظرت چه شباهتی بین ما و اون درخت... چی کار داری می کنی!

آقای زاموژسلی دودست لرد را گرفته و به سمت خود می کشید، در حالی که دو پای لرد نیز در دست زامبی ها بود و آنان می کشیدند. در این حال لادیسلاو از میان دندان های قفل شده فریاد برآورد:
- آه! اربابا، هر دو دارای سایه می باشید... مرگخوارانآ! آییــ...د که لردمان را می خواهند بزامبیایند آ!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۴۳ شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه به همراه زامبی ها از اتوبوس خارج شد.
-ما اربابی بسیار وظیفه شناس هستیم. البته از ارباب مرگخواران بودن هم راضی بودیم. ولی اگه جمعیت زامبی ها احتیاج به ارباب دارند از اربابیت بر آن ها هم دریغ نخواهیم کرد.

زامبی ای که از بقیه پوسیده تر می نمود گردنش را به سرعت چرخاند که نگاه تندی به لرد سیاه بیندازد...و همین چرخش ناگهانی برای کنده شدن سرش کافی بود.

سر قل خورد و قل خورد و پس از برخورد با کنده درختی متوقف شد. بدن بدون سر در حالی که سراسیمه دستهایش را در هوا تکان می داد، سعی می کرد به طرف سر برود...و سر او را راهنمایی می کرد.
-بیا بیا بیا...به چپ...حالا کمی به راست...ابله...راست و چپتو نمی شناسی؟

بدن مغزی نداشت که راست و چپش را بشناسد و در حالی که سر مشغول تحقیرش بود، مدام با درختان اطراف برخورد می کرد.
کراب از این وضعیت متاثر شد و رفت و دست بدن را گرفت و به طرف سر برد.

بدن سعی کرد سر را روی خودش نصب کند. ولی پوسیده تر از این حرف ها بود. برای همین منصرف شد و تصمیم گرفت از آن پس سرش را با دست هایش حمل کند. برای همین در حالیکه با یک دست موهایش را گرفته بود سرش را طوری بلند کرد که درست در مقابل صورت لرد سیاه قرار بگیرد.
-کی گفته قراره ارباب بشی؟ ما ارباب داریم! تو قراره زامبی بشی...یه زامبی خالی رده پایین!

لرد سیاه دوست نداشت رده پایین باشد. آرزو کرد یارانش هم دوست نداشته باشند او رده پایین شود و برای نجاتش بیایند.

در همین حین کراب زمزمه کرد:
-ارباب؟ زامبی رده پایین یعنی چی؟ ما قراره چیکار کنیم؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.