هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۱۶ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶
#72

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در همان حال كه آرسينوس و هكتور مشغول كشيدن نقشه هاى پليد دزديدن مهر هاگوارتز، براى درست كردن كارنامه ها و تقديمشان به لرد سياه بودند، بلاتريكس در گوشه اى رودولف را گير انداخته و ناخن انگشت اشاره اش را زير مژه هاى پلك پايين او فشار ميداد.
-ميگى يا همچين فشار بدم كه چشمت بلوپ، بزنه بيرون؟!

رودولف حتى نميدانست كه چه چيز را بايد بگويد.
-ميگم... ميگم!

بلاتريكس از رودولف فاصله گرفت.

-اول تو بگو اين ناخونا از كجا اومدن؟! تو مگه سوژه ات يه چيز ديگه نبود؟!
-حس ميكنم كه روح فرشته ناخن تو بدنم حلول كرده... بگو حالا!
-چي بگم؟!

بلاتريكس كاغذ پوستى اى را جلوي چشم رودولف تكان داد.
-اين نمره هارو چجورى درست كنم؟

در همان حال كه مرگخواران در گوشه و كنار خانه ريدل ها، در تقلا براى اصلاح نمراتشان بودند، ثانيه ها در حال گذشتن بودند و لحظه تحويل كارنامه ها به لرد سياه، نزديك و نزديكتر ميشد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶
#71

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هکتور دستی به دیوار سفت و سخت خونه ریدل کشید و به آرومی التماس کرد که یه ذره از سفتی و سختی خودشون کم کنن تا هکتور بتونه ازشون رد شه و نجات پیدا کنه. دیوار خونه ریدل اما به التماس های هکتور توجهی نکرد و حتی به سفتی و سختی خودشون اضافه هم کردن. هکتور که دیگه به نظر میرسید راه فراری نداره، تصمیم گرفت با زیرکی آرسینوس رو گول بزنه. کمی فکر کرد ولی زیرکی هم بهش کمکی نکرد. راه حل آخر این بود که خیلی سریع از زیر دست آرسینوس رد شه و پابه فرار بذاره ولی به محض اینکه خم شد ، کمرش گرفت و روی زمین افتاد. آرسینوس کم کم آروم آروم بهش نزدیک شد و کراوات رو دور گردن هکتور گره زد. هکتور که آخرین لحظات زندگیش رو تجربه میکرد به معجون هاش نگاهی انداخت تا ازشون خدافظی کنه ولی یه دفعه یه فکری به سرش زد.
-خللللخللخخلخلخهههه

آرسینوس سرش رو به هکتور نزدیک کرد تا بهتر بتونه حرفش رو بشنوه. هکتور این بار گفت.
-خههههههلهههههخلههههه

آرسینوس که باز متوجه حرف هکتور نشده بود، تصمیم گرفت یه ذره کراوات رو شل تر کنه تا هکتور بتونه آخرین جمله زندگیش رو به راحتی بگه.
-فهمیییدم چیکار کنیم.
-جمله دومت چی بود بعد ؟
-گفتم احمق این کراوات رو شل کن تا حرفمو بفهمی.

آرسینوس که از این توهین خوشش نیومده بود، به علاوه کراوات کمربندش رو هم در آورد تا یه سری کتک اساسی هم هکتور رو بزنه ولی همه اینها تصویر آینده خودش که توسط لرد به حقارت کشیده میشد رو تداعی کرد. از یه طرف دوست داشت هکتور رو خفه کنه و همه از دستش راحت شن ، از یه طرفم دوست نداشت لرد خفش کنه و بقیه راحت شن. بالاخره بین دو گزینه ، تصمیم گرفت به هکتور یه شانس دیگه بده تا شاید بتونه مشکلش رو حل کنه.
-سریع ، دقیق، واضح و با ضمانت یک ساله بگو دقیقا برنامت چیه؟
-ما مگه اسنیپ رو مدیر هاگوارتز نکردیم ؟
-آره خو کی چی؟
-اسنیپ هم مگه مرگخوار نیست ؟
-آره خو کی چی؟
-اسنیپ مگه همین دو تا اتاق اون طرف تر زندگی نمیکنه ؟
-آره خو کی چی؟
-کارنامه هاگوارتزت مگه مشکل نداره؟ مدیر مدرسم که همین بغله. مهر هاگوارتز رو هم که تو جیبش داره همیشه. بریم اونو بدزدیم.
-آره خو کی چی؟

هکتور کمی تو چشمای آرسینوس خیره شد تا بالاخره متوجه راه حل بشه. حالا باید نقشه میکشیدن که چجوری و با کمک کیا میتونن مهر هاگوارتز رو از اسنیپ بدزدن.




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
#70

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
کارنامه که راه فراری نداشت، ترسید، لرزید و وحشت کرد. ولی هیچ چیزی نمی توانست جلوی معجونی را که قرار بود بر رویش بریزد را بگیرد. به همین دلیل بی حرکت ایستاد و فقط باریکه ی جوهری از گوشه اش، ترشح شد.

- موهاهاهاهاهاها

هکتور خنده ی شیطانی ای کرد و معجون را بر روی کارنامه ریخت. به محض تماس معجون با ورقه کاغذ، دودی از روی آن بلند شد و تمام اتاق را فرا گرفت و هکتور و آرسینوس شروع به سرفه کردن کردند.
- دِ آخه لامصب اینم معجونه استفاده می کنی؟ خفه شدیم!
- عوضش می بینی چیکار می تونه بکنه!

هکتور که بی صبرانه منتظر بود تا نتیجه کارش را ببیند، سعی کرد با دستش دود های اطراف کارنامه را پراکنده کند و به حاصل دسترنج خویش نگاه کند.
- بیا ببین چطور شد آرسی! و اینکه لازم نیست تشکر کنی!
- اما اینکه پاک شده!
- خب مگه نمی خواستی پاک بشه؟ معجونم درست عمل کرد دیگه!

آرسینوس کارنامه اش را به سمت هکتور گرفت و هر دو طرفش را نشانش داد و گفت:
- کلا پاک شده! هیچی توش نیست!
-
- حالا من چیکار کنم؟ ارباب همه ی حقوقم رو حذف می کنن! بدبخت شدم!
-
- همش تقصیر توئه... صبر کن ببینم!

با هر قدمی که آرسینوس به سمت هکتور برمیداشت، هکتور نیز یک قدم عقب تر می رفت. به نظر می رسید هکتور تا ابد می تواند از دست آرسینوسِ عصبانی که سعی داشت او را با کراوات خفه بکند، فرار کند. ولی متاسفانه خانه ریدل دیوار های سفت و سختی داشت!

اتاق رودولف

- ببین آبجی... اولا که من به این خاطر بهت رو انداختم که می دونم خوش سلیقه ای و کارت حرف نداره، سر همینم یه کار تر تمیز ازت می خواما. بنویس این از دانشگاه های خارج کشور بورسیه شده بود ولی به خاطر علاقه ای که از اول به لرد سیاه داشت، نرفت و اومد مرگخوار شد. می خوام یه گواهی توپ در بیاری برام. آخرشم شماره تو بنویس که بعدا هم خواستیم، بیشتر معاشرت کنیم.


Always


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۶
#69

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه برای تکمیل پرونده مرگخوارا مدارک فارغ التحصیلی هاگوارتزشون رو ازشون می خواد. غافل از این که خیلیاشون فارغ التحصیل نشدن...و بعضیا نمره های بسیار بدی گرفتن.
مرگخوارا تصمیم می گیرن نمره ها رو عوض کنن و مدارک جعلی برای خودشون جور کنن.هکتور ادعا می کنه می تونه نمره ها رو پاک کنه. آسینوس کارنامه ها شو به هکتور می ده.

.......................

هکتور کارنامه را روی زمین گذاشت...و شروع به دویدن دور آن کرد.

آرسینوس مطمئن نبود با این روش، تغییری حاصل بشود.
-هک؟ تو الان مطمئنی؟ درباره کاری که داری انجام می دی اطلاعات کافی داری؟ الان قراره باد ایجاد شده در اثر دویدن تو نمره ها رو جابجا کنه؟

هکتور بدون وقفه به دویدن ادامه می داد.
-نه...من...فقط...دارم...گرمش...می کنم...تو نمی فهمی. دخالت نکن.

بعد از چندین دور دویدن، توجه آرسینوس به کارنامه جلب شد.
-هک...داره خیس می شه.

-چیزی نیست. عرق کرده. گفتم که گرم می شه. الان وقتشه معجون پاک کننده مو بریزم تو حلقش.

هکتور از حرکت باز ایستاد! شیشه معجون سرخ رنگی را که همیشه در جیبش حمل می کرد و اینطور به نظر می رسید که برای هر مشکلی از همین معجون استفاده می کند، خارج کرد و با حالتی شیطانی و موذیانه به کارنامه و نمرات عزیز آرسینوس نزدیک شد.

کارنامه با ترس و لرز خودش را جمع و جور کرد...ولی راه فراری نداشت.




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵
#68

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد مات و متحیر به خروج ظفرمندانه ی لادیسلاو نگاه میکنه.
در حالی که لرد سرگرم ترمیم خرابه های به جا مونده از لادیسلاوه، آرسینوس شماره رو میگیره.

لی لی لی لی لی...لی لی لی لی...

-سوروس باز برگشته اینجا؟ یکی ساکتش کنه. دارم مکالمه ی تلفنی انجام میدم!

ولی "لی لی لی " شنیده شده صدای سوروس نبود. صدای زنگ گوشی بود که از دو وجبی آرسینوس به گوش میرسید و هکتوری که گوشی رو برمیداره.
-شرکت جمتشه...بفرمایین؟

آرسینوس گوشی توی دستش و صورتش در فاصله ی کمی از هکتور، در حالیکه توی چشماش زل زده:
-جمتشه؟

-جعل مدرک با استفاده از تشه! ما با سالها تجربه همه ی مدارک شما رو جعل میکنیم.
-دستاتو چرا همچین میکنی؟
-لوگوی شرکتمونه.

آرسینوس اصلا به هکتور اعتماد نداره!
-بهت اعتماد میکنم!

ظاهرا آرسینوس در گروه گریفیندور زیادی با دامبلدور نشست و برخاست کرده. به هرحال به هکتور اعتماد میکنه.

-مطمئنی میتونی این کارو انجام بدی؟

زیادم اعتماد نمیکنه انگار!

-مهم نیست. به هر حال تو یه معجون سازی. حتما راهی بلدی.

چرا چرا...اعتماد کرد!

-بگیر...این کارنامه ها ی منه...حواستو جمع کن. اگه بلایی سرشون بیاد تو اولین پاتیل معجونی که سر راهم باشه غرقت میکنم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۵
#67

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۱۶:۰۳
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
تق تق تق

کسی به در اتاق لرد ضربه می زد.
- حوصله نداریم... نیاید تو!

ناگهان در کنده و به سمت لرد پرتاب شد. اما لرد که بدنی ورزیده داشت با جستی به کناری پرید و در از کنار او گذشت.

- سلام و درود های فراوان بر شما لرد آ!

تکه سنگ بزرگی نیمی از اتاق را اشغال کرده بود و شخصی از پشت آن لرد را خطاب کرده بود.

- مگه نگفتیم نیای تو! داشتیم استراحت می کردیم!

لرد با خشم و غصب فریاد زده و سعی کرده بود تا طلسمی روانه آقای زاموژسلی بکند، اما از هر طرف نگاه می کرد فقط سنگ را می دیدید.

- لکن لردآ این جانب که ورود ننمودیم! زنهار سعی نمودیم مدرک تحصیلی خویش از زیر در بر درون فرستیم.

لرد نگاهی دیگر به سنگ انداخت. ظاهرش شبیه مدرک نبود.
- این کجاش مدرکه زاموژسلی؟
-زیرش! زیرش مدرک می باشد سیاه اربابا.

لرد می توانست با تکان اندکی به چوبدستی اش سنگ را برگرداند، ولی این طور خانه ریدل نیمه ویران می شد.
ناگهان سنگ زیر و زبر شده، نیمی از خانه ریدل ویران شد.

- مشاهده نمایید بزرگ لردآ.

لادیسلاو از شوق نمایان کردن مدرکش، آن را زیر و زبر کرده بود. سپس جلو آمده و بر روی سنگ و خطوط عجیب روی آن دستی کشیده و بخشی را به لرد نشان داد.

- این را نگرید لرد آ، لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی با معدل... آه! ما بر معدل سابق خویش اعتراض بنموده بودیم و لکن این، آن است که بود! پوزش های فراوان لردآ!

لادیسلاو تکان دیگری به چوبدستی اش داده و با آن از باقی مانده های خانه ریدل عبور کرد.
لرد در سکوت به باقی مانده خانه ریدل نگاه کرد.
متاسفانه لرد فراموش کرده بود تا قانونی برای ممانعت از جا به جایی به همراه مدرک تحصیلی وزن کند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵
#66

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
-می شه ها! کمی دقت کن!

آرسینوس از دقت کردن در این مورد می ترسید. ولی چیزی در انتهای قلبش به او هم می گفت که کار نشد ندارد!
-خب گیریم که می شه. چطوری؟

درست در همین لحظه آرسینوس متوجه دسته ای روزنامه شد که به او نزدیک می شدند.
-این روزنامه ها رو کی طلسم کرده؟ آریانا؟ مگه نگفتم برو تو اتاقت بازی کن؟

آریانا دهانش را باز کرد که نطق کوبنده ای در وصف معصومیت خودش ارائه دهد که وینکی، جن خوب از پشت تل روزنامه بیرون آمد.
-مگه ماسک دار به روش اجرای این کار علاقمند نشد؟ وینکی همیشه روزنامه ها رو جمع کرد. هیچی بهتر از روزنامه شیشه ها رو برق ننداخت. برای ماسک دار خوب بود که اینو دونست. وینکی حین لکه گیری لادیسلاو، متوجه شد که توی این روزنامه ها پر از آگهی های به درد بخور! وینکی جن مگهی؟

آرسینوس با تردید یکی از روزنامه ها را برداشت.
-هکتور؟ تو هم می خوای دیگه؟

هکتور که اصلا نگران به نظر نمی رسید جواب داد:
-نه...من فقط معدلم کمه. تو یکی از درسا نمره کم داده بودن بهم. همونو درستش کنم حل می شه! مطمئم می تونم یه نمره رو توی کارنامه پاک و عوض کنم!

آرسینوس غرق در مطالعه آگهی شده بود.
-انجام هر نوع جعل سند، مدرک، عقدنامه، تغییرات باور نکردنی فتوشاپی روی عکس های شما روی عکس های همسر شما و روی خود همسر شما...راستی...کدوم درس نمره کم گرفته بودی؟

-معجون سازی...

صدای ضعیف هکتور نشان از شرمندگی اش داشت!
آرسینوس چوب دستی اش را برداشت واز آن به جای گوشی مشنگی استفاده و شروع به شماره گیری کرد.




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۳۹ شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵
#65

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
سوژه جدید:


هوای آسمان صاف و آفتابی بود. نسیم ملایمی می وزید و بوته های علف محوطه خانه ریدل ها را به آرامی حرکت می داد. دمدمای صبح بود و نور خورشید از پنجره خانه ریدل ها به درون عمارت می تابید. محیط بیرون از این خانه، در آرامش کامل بود و محیط درون آن...

- ینی چی آخهههه؟
- بعد عمری زحمت کشیدن باید همچین چیزی بشنوم؟
- آخه بابا! این ارباب چقده طمعکاره؟ یه چندرغاز حقوقی که بهمون نمی داد رو هم اینطوری می میخواد کلا بالا بکشه؟
- ینی چی آخه هیچ استثنایی وجود ندارد؟ ینی بین من؛ منِ بزرگ! منِ بلاتریکس با یه جن خونگی هیچ فرقی نیست؟ کروشیو وینکی!

مرگخواران همگی بدون توجه به صبح زیبا و دلنشین و دلچسب بیرون، در حال بحث در مورد اطلاعیه ای بودند که امروز صبح بدون هیچ اخطار و پیش زمینه ای، بر روی تابلوی اعلانات خانه ریدل ها نصب شده بود.

صبح همان روز - خانه ریدل ها:

رودولف در حالیکه شکم برهنه ی پر از خالکوبی اش را می خارید، از اتاق خوابش بیرون آمد. چشمان نیمه بازش به سختی مسیر جلویش را می دید و با توجه به غریزه اش، سعی داشت راه توالت را پیدا کند و البته، زیر لب به تعریف و تمجید صبحگاهی خود می پرداخت.
- فدای خودم بشم الهی! اصن میگن که رودولفی که صبح زود با موهای به هم ریخته و شلوار گشاد و چشمای پف کرده، میشه براش مُرد حتی!

رودولف آنچنان مشغول قربون صدقه ی خودش بود که اطلاعیه جدیدی که بر روی تابلوی اعلانات خانه ریدل ها زده شده بود را ندید.

- بریم یه قضای حاجتی بکنیم چشامون وا شه ببینیم دنیا دست کیه!

رودولف پس از قضای حاجت و با چشمانی باز و صورتی درخشان و بدنی پرنور، به سمت اتاق خواب خود برمی گشت که ناگهان چشمش به اطلاعیه افتاد:

نقل قول:
به نام خودمان! قدرتمند تمام دوران ها و باهوشترین جادوگر اعصار!

از آنجایی که ما اربابی هستیم دوستدار شما مرگخواران عزیزمان و می خواهیم پیشرفت های روز افزون شما را شاهد باشیم و از سمتی دیگر، انگیزه ای برای شما ایجاد کرده باشیم، دستور می دهیم تا تمامی شما مدرک فارغ التحصیلی از هاگوارتز تان را در اسرع وقت به ما برسانید تا پرونده شما تکمیل شود. واضح و مبرهن است طبق معمول همیشه، خودداری شما از این کار موجب قطع حقوق و مزایای شما و انتقال آن به جیب مبارک خواهد شد.

اربابتان! تاج سرتان!



-

زمان حال:

- بابا نا مسلمونا من آخه اصلا بعد پنجم اصلا دیگه نرفتم هاگوارتز. دیگه به ارواح جدم نبودن در حدم!
- من ولی رفتم واللا، ولی خب آخه معدل چندانی دستم نبود.
- دعوت نامه هاگوارتز من گم شد. ینی دعوت شده بودما، ولی بعدش گم شد و دیگه نتونستم بیام، خود آموز گرفتم همه ش.حالا چیکار کنیم؟ نمیشه که بریم مدرک جعلی بدیم دست لرد مملکت که!
- مدرک جعلی؟


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۲۵ ۲۳:۱۲:۴۶

Always


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۹۵
#64

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
(پست پایانی)

-بفرمایید ارباب. غذا!

لرد سیاه بشقاب غذا را گرفت و بدون این که از تختخواب خارج شود شروع به خوردن کرد.
-در این فاصله یکی دلقک بازی در بیاره ما بخندیم.

نگاه همه مرگخواران به طرف کراب برگشت. و البته که به کراب برخورد!
-چتونه؟...مگه من دلقکم؟ شماها قیافه های خودتونو دیدین تا حالا؟

لرد با اشتها سرگرم خوردن غذا بود.
-کراب...بهانه نیار. بخندون ما رو!

کراب با احتیاط شکلکی در آورد.
-به اندازه کافی خنده دار هستم ارباب؟ اگه بخواییم می تونم ماجرای لینی و گاومیش باروفیو رو براتون تعریف کنم. آخه می دونین. این لینی یه بار داشت پرواز می کرد. بعد گاومیش سر راهش قرار گرفت. لینی رفت تو دماغ گاومیشه. سبز شد! و ما از اون موقع به جای لینی، بینی صداش می کنیم...هاااار هار هار هار....

خنده های وحشیانه کراب در اتاق طنین افکند. ولی بعد از چند ثانیه وقتی متوجه شد که فقط صدای نکره خودش است که طنین می افکند و کسی به خاطره بی مزه اش نخندیده، سکوت کرد.

-ارباب؟

دراکو نگران شده بود. چون لرد سیاه علاوه بر این که کراب را دعوا نکرده بود، ساکت و بی حرکت به بشقاب غذایش زل زده بود.

-ارباب؟ توی غذا مو هست؟

لرد جوابی نداد. دراکو با احتیاط دستش را جلو برد و با انگشت اشاره ضربه کوچکی به لرد سیاه زد و لرد با همان ضربه، نقش زمین(تخت خواب) شد.

مرگخواران باور نمی کردند...لرد سیاه بالاخره خوابیده بود.

همگی به آرامی از اتاق خارج شدند.

-ایول...پس از گرسنگی خوابشون نمی برد؟

-آره آره...این من بودم که ارباب رو سیر کردم و باعث شدم به خواب شیرینی فرو برن. همیشه می دونستم که زهر نجینی تاثیر خواب آور داره.

هکتور ذوق زده و لرزان درباره غذایی که آماده کرده بود صحبت می کرد. ولی مرگخواران خیلی وقت بود که از آن جا دور شده بودند. کسی حرف های هکتور را نشنید!

فردا صبح...وقتی که لرد سیاه بیدار نمی شد، احتمالا مجبور می شدند بیشتر به این معجون ساز بی احتیاط توجه کنند!


پایان.




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
#63

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
تو بگو، تو گیبن.
من ارباب؟ من تازه رسیدم هنوز خستگی راه تو تنمه میشه بارفیو بگه؟

بارفیو که با واکس قهوه ای داشت چرم کفش وزارت را تمیز میکرد با بی میلی گفت:
-بی خود کار خود را گردن من نندازه. روستایی خودش کلی کار داره.

گیبن که دید چاره ای ندارد به ناچار ساک و وسایلش را وسط اتاق رها کرد و به پیش لرد شتافت.
-ارباب داستان ندارم اما خاطره دارم بگم؟
-خاطره؟ خاطره کیه؟
-کروشیو. ما هی میگیم میخوایم بخوابیم. این رودولف دنبال کیف و حال خودشه. گیبن هر چی میگی بگو فقط بگو قبل از اینکه بفرستمت سه سال برای دونالد ترامپ داستان های رولینگ بخونی. گیبن اب دهنش را قورت داد و شروع کرد:

فلش


گیبن ارام در دفتر مدیریت هاگوارتز را باز کرد و خودش را به داخل انداخت. زمان زیادی نداشت سریع بلند شد و بلیزهایش را تکاند:
-اوف! خوبه تا اینجاش که سخت نبود فقط باید برم اون دفتر نمره ی لعنتی رو بردارم ویه کم تغییرش بدم.
-اریانا ، دراکو ، ایلین پرنس ... . همیشه فکر میکردم درس دخترا بهتر از پسراست ولی الان دیدم که اصلا اینطور نیست. اگه این نمره ها پخش بشه فک کنم چند نفر خودکشی کنن.

ارام در کمدی که حاوی نمره های سالیانه را نگهداری میکردند بست و به سمت در اتاق حرکت کرد. هنوز دستش به دستگیره ی در نرسیده بود که در باز شد و صورت دامبلدور پیر درون چهارچوب در ظاهر شد.

-به به! اقای گیبن! شنیدم تو هیچکدوم از کلاس های هاگ شرکت نکردین. باور کنید به نفع خودتونه این روزا به ادم بی سواد کار نمیدن.

قبل از اینکه گیبن کاری کند دامبلدور سر صحبت را با او باز کرده بود.
-شما درستو بخون. پیش اون اربابتم کار کن. پول حلال در بیار، بیا ما یه دختر خوبی سراغ داریم از خانواده ی ویزلی ها! ثواب داره. ... امم فقط یه چیزی گیبن چرا بی اجازه تو دفتر من بودی؟

با شنیدن این جمله گیبن خیز بلندی به سمت در برداشت تا سریع از مهلکه فرار کند اما دامبلدور سریع تر از او بود، با حرکت چشمک چشم راستش درب اتاق بسته شد و قفل شد.
-گیبن! همینجا میمونی تا زنگ بزنم اولیات بیاد مدرسه!


15 دقیقه بعد

سیاهی بزرگی پشت در دفتر مدرسه ظاهر شد دستش را به دستگیره ی در انداخت و ان را از جا کند و وارد اتاق شد.

قمه اش را در قلاف کرد و دستگیره ی در رو به سمت دامبلدور پرت کرد.
دامبلدور با طلسم سفیدی دستگیره را از خود دور کرد و لبخند احمقانه ای زد.
-به به اقای لسترنج! نمیدونستم شما نسبتی با اقای گیبن دارید.
- دوست قدیمیمه. جای داداش کوچیکم میمونه! حالا چیکار کرده ؟

در حین اینکه دامبلدور داشت شرح جرایم گیبن را برای رودولف میخواند گیبن بی توجه به مسائل ، هنزفری خودش را در گوش کرد و صدای موزیک را زیاد کرد اما صدای موزیک در اتاق پخش شد.
f... the police coming straight from the underground
A young nigga got it bad cause I'm brown
And not the other color so police think
they have the authority to kill a minority
گیبن تازه متوجه شد که هندزفری اش را به گوشی اش نزده سریع سیم را در گوشی چپاند و به رودولف و دامبلدور که بهت زده اورا نگاه میکردند خیره شد.

بیرون دفتر دامبلدور

-گیبن چرا اینکارو کردی؟ صد دفعه گفتم نمره مهم نیست فقط تفریح مهمه! مگه نه ؟
گیبن با حرکت صورتش تایید کرد و گفت:
-من که میگمشششش خ خشخش شخخ !

گیبن بر اثر ضربه ای از خاطراتش بیرون کشیده شد.

فلش : حالا !

لرد دمپایی ابری خودش را از پا در اورد و به سمت گیبن پرت کرد.
-حالا کارت به جایی رسیده که میری دفتر مدرسه با دامبلدور صحبت میکنی و نمیکشیش ؟ یادمه گفته بودیم از چند صد متری محفلی دیدین بزنید پدرشان را در بیاورید.

لرد به معنای واقعی عصبانی بود، از روی تخت بلند شد و پشت میزش نشست!
-از عصبانیت زیاد گشنمون شد. یه چیزی بیارید میل کنیم خواباندن ما پیشکشتان!


ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۱ ۱۱:۴۱:۱۳

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.