هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱:۵۸ جمعه ۶ اسفند ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
بلاتریکس درحالیکه کنار لرد ایستاده بود همراه با بقیه به منظره روبرویش نگاه میکند:

-

- آروم باش بلا. ما برای رودولف برنامه‌ی ویژه‌ای داریم

بلاتریکس به همهمه‌های بین مرگخواران نگاه کوتاهی انداخت و به آرامی گفت:

- ولی سرورم، اجازه بدین رودولف با بخششِ بیشتری غرق بشه ..

- ادامه بده !

- داشتم فکر میکردم اگر کمی خون روی سنگ‌ها ریخته بشه..

( و صدای خودش رو پایین‌تر میاره )

- و شما طلسم سیاهی روانه‌ی اون خون کنید، ممکنه تاثیر بیشتری داشته باشه.

- و کجای این نقشه به رودولف بخشش بیشتری میده؟!

- داشتم فکر میکردم اگر موافق باشید اون فرد ساحره‌ای به نام پالی باشه. تصور کنید! خون‌آلود روی سنگ‌های متصل به رودولف، و هر دو درحال غرق شدن در دریا. دورنمای جذابی نیست؟

- از الان دورنمای موردعلاقه‌ی ما هم هست!


دقایقی بعد

هکتور آخرین مرحله‌ی ساخت معجونِ پالی ظاهر کُن رو انجام میده و دود قرمز رنگی از بالای پاتیلش به هوا بلند میشه که نشون دهنده ی آماده شدن معجونه:

- ارباب معجونِ پالی‌ظاهرکُن رو بدم؟


دقایقی بعدتر

پالی چپمن بین مرگخوارها ایستاده و با خوشحالی به اونها نگاه میکنه:

- برای عروسی ِ من و آقای لسترنج جمع شدیم؟!
- معجون پالی خفه کُن بدم؟
- بذارید یک شاخه درخت توی حلق‌ش ظاهر کنم؟
- مرلینگاه کجای ساحله؟
- تمامش کنید! ببریدش اونجا و به سنگها متصلش کنید. وینکی! تو طنابها رو گره بزن. بلاتریکس، تو با خنجر..
- با کمال میل سرورم

لادیسلاو و رز پالی رو به سمت رودولف بردن. اشک شوق در چشمهای رودولف حلقه زده بود. طنابها دور پالی درحال حرکت بود. بدون شک کار بانز بود. وینکی شروع به گره زدن کرد.

- باورم نمیشه پالی رو آوردین پیشم. زنگ تفریح بچه‌های اسلیترین نیست؟!

لادیسلاو و رز و وینکی :

بلاتریکس نزدیک شد..

- همسرم؟!

و شروع به بالا زدن آستین‌های ردایش کرد. خنجری ظاهر کرد، به پالی و رودولف نزدیکتر شد. خنجر را بالا برد..

- همسرم؟؟!!

و با شدت پایین آورد. جیغ بنفشی بلند شد. بازوی راست پالی کنار سنگها افتاده بود و خون‌ش بر سنگها جاری شد. رودولف درحالیکه خون بر صورتش پاشیده شده بود غش کرده بود. پالی همچنان با شوق به بقیه نگاه میکرد:

-

لردولدمورت با خونسردی طلسمی به سمت رودولف روانه کرد. رودولف و پالی و سنگهایی که به آنها متصل بودند به آسمان بلند شده، و سپس از حرکت ایستاده و به درون آبهای نیلگون دریا سقوط کردند..


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۶ ۲:۰۴:۳۷
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۶ ۲:۰۷:۰۴
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۶ ۴:۳۹:۵۵

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
دریا با اخم به صورت رودولف نگاه کرد. رودولف با لبخند مظلومانه ای به جایی که حدس میزد صورت دریا باشه نگاه کرد. سنگا سنگین بودن. سنگا رودولف رو توی همون بخشای اول دریا به گل نشوندن، اما رودولف، شنا میکرد، حتی وقتی شنا نمیکرد. با پشتکار هافلیانه، شروع به شنا به سمت بالا کرد، حتی با اینکه سنگا اجازه حرکت بهش نمیدادن. دریا نگاهشو از صورت رودولف برداشت، سرشو با تاسف تکون داد، به ساعتش نگاه کرد و با انزجار شروع به عقب رفتن و دور شدن از رودولف کرد.
وقت جزر آب دریا بود!

توی ساحل، مرگخوارا در حال درست کردن آتیش بودن تا روش ماهی کباب کنن و غرق شدن رودولف رو جشن بگیرن.

- حالا من صد هزار بار بگم، این چوب خیسه. آتیش نمیگیره.
- به چوب حرارت داد و چوب خشک شد! وینکی جن محرور خوب؟
- ولی سوزوندن این چوبا برخلاف حقوق ما گیاهانه.
- کبریت نداریم که!
- آتش گیر ای چوب آ!
- من مظلومم؟
- نخیر، من مظلومم!
- خودم مظلومم!
- گیر یه مشت ماگل افتادیم!

لرد با یه حرکت چوب دستیش چوب ها رو آتیش زد. اما قبل از اینکه آتیش جون بگیره، دریا کامل عقب رفته بود و رودولف از حالت شناور، با سر روی سنگا فرود اومده بود.

- اینکه هنوز زنده س!
- این دیگه کیه؟
- اربابه رودولف!
- هر دوتاشون؟

مرگخوارا به چند لحظه مکث به هم دیگه نگاه کردن. بعد به رودولف نگاه کردن. بعد به لرد. و بعد به دریا که با رضایت عقب وایساده بود. چه چیزی بدتر از یک رودولف بود؟ یک رودولف ضربه مغزی شده.

- تا مد تحملش میکنیم. ولی اگر غرق نشد، یه راه بکر دیگه از ذهن ما رو پیشنهاد میدید!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۵۱ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۹:۵۰
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- ارباب یه مشکلی هست!
- باز چیه رودولف؟مگه نگفتیم غز نزن؟
- سنگ ها خیلی سنگینن نمیذارن من بپرم!
- برای ما اهمیتی ندارد!باید بپری!

از آنجایی که لیسا خیلی عجله داشت با اشتیاق پرید وسط!

- ارباب طلسم جابجایی رو استفاده کنم؟
- فقط سریعتر ما وقت ارزشمندمان را از سر راه بر نداشته ایم!
- وینگاردیوم له ویوسا

سنگ ها از جایشان تکان هم نخوردند!

- وینگاردیوم له ویوسا

باز هم همه چیز به حالت عادی بود!

- ارباب سنگ ها خیلی سنگینن طلسمم توانایی جابجایی نداره!
- بله میدونستیم!فقط خواستیم خودت متوجه بشی!
- ارباب من طلسمم رو اجرا کنم؟
- بله لینی!

این بار لینی طلسم خود را اجرا کرد و سنگ ها حرکت کردند و رودولف به همراه سنگ ها به درون آب افتاد.

درون آب:

-دوباره سلام!
- تو که باز اومدی!
-انگار خشکی هم منو نخواست!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
لرد سياه يك چشم بند سياه روي چشمش گذاشت و دزد دريايي وار چوبدستي اش را به طرف رودولف بالا آورد: ارباب فظي هات رو بگو.

اشك هاي چشمان رودولف گالون گالون به آب زير پايش اضافه مي كرد؛ به خاطر تك تك بانو هايي كه بايد فراموش مي كرد. ليني كه بالاي سرش وزوزكنان مي پريد، رز كه داشت گياخاك مي خورد، باروفيو كه داشت گاوميش هايش را رام مي كرد، اربابش كه رداي زاهديش همگام با باد تكان مي خورد... چرا تا بحال متوجه بلوينا بلك نشده بود؟ البته متوجه كه شده بود اما كار عملي انجام نداده بود. اين همه كمالات... چگونه مي توانست با همه ي آن ها ارباب حافظي كند؟ افسوس!

- بپر رودولف. همين الان. وگرنه به بلاتريكس مي گوييم ماتحتت را سوراخ كند.

رودولف چشمانش را بست. دستانش را باز كرد و پريد.

تمام خاطراتش را ديد. حتي فرصت نكرد از چيزي بترسد. ناگهان صداي شيهه اي را شنيد. خودش بود. نفخ صور اول... با مرگ رودولف قيامت مي شد. چون جامعه انساني و بشريت براي پذيرايي از ولي زمان، سالازار اسليترين آماده مي شد. حقشان بود. رودولف با لبخند مي مرد.

اما نه! او نمرده بود. آن شيهه، صداي اسب تك شاخ لوك چالدرتون بود!
آري!
تك شاخي كه از سقوط او جلو گيري كرده بود! رودولف چه دير فهميده بود؛ در آخر اين لوك است كه همه را نجات مي دهد. او زندگيش را مديون لوك تنگ دست اما والا مقام بود. لوك زلف افشانش را كنار داد و به او چشم دوخت. تا نگاه رودولف به چشمان او افتاد، يك دل نه صد دل... آاااااخخخخ!

سوزشي كه در ماتحتش حس كرد رودولف را به واقعيت برگرداند، به بالاي همان دريايي كه قرار بود در آن بپرد. رويايش قشنگ بود، اما واقعي نه. كمي ماتحتش را ماليد و به لرد نگاه كرد كه گفت: رودولف، ما همه ي روز رو وقت نداريم. ما ساعت سه با دارث ويدر و تانوس جلسه داريم. بپر وگرنه ماتحتت را نمك دان مي كنيم.


ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳ ۲۳:۰۳:۳۱

روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
مرگخوارها سنگهای ریز و درشتی که آورده بودند به پای رودولف می‌بندند، بلاتریکس هم درحالیکه قطعه ای باورنکردنی از صخره را جدا کرده بود به جمعیت نزدیک شد. با ادامه‌ی طناب جادویی ای که لردسیاه برای بستن سنگها ظاهر کرده بود، قطعه صخره را کنار بقیه سنگها بست. حلقه اش را از انگشتش درآورد و در طناب انداخت و چندین بار گره زد.

کراب آیینه ای درآورده بود و مرتب بودن آرایشش را بررسی کرد، وینکی گوشی اش را درآورده بود و در کنار جمعیت مرگخوارها با رودولف و سنگهایی که به پای او بسته بودند سلفی میگرفت.

- وینکی، جنِ خود اندازنده‌ی خوب

لردسیاه زیرچشمی درون دوربین گوشیِ وینکی نگاه میکرد و سعی داشت بدون کمترین جلب توجه حالت نیمرخ چهره اش در عکس بیفتد. ولی حس خوبی نسبت به دماغش نداشت و با خونسردی زوایای دیگری را هم امتحان میکرد. وینکی هم پشت سر هم عکس میگرفت.

و رودولف همچنان منتظر بود تا لردسیاه تکلیفش را یکسره کند.

رودولف:


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
رودولف با چهره‌ی گوشه‌ای در نزدیکی لرد می‌ایسته و به سنگ‌های بزرگ و کوچکی که به سرعت جمع‌آوری می‌شدن چشم می‌دوزه.
- ارباب آخر عمری ببخشین، می‌بخشین؟

لرد با جدیت تمام با حرکت دستش محل قرار دادن سنگی که لیسا حمل می‌کردو نشون می‌ده و در پاسخ به رودولف تنها به یک جمله‌ی دو بخشی اکتفا می‌کنه.
- خیر نمی‌بخشیم.

رودولف با ناامیدی نگاهشو از تل سنگ‌های جمع‌آوری شده برمی‌داره و اینبار به لرد خیره می‌شه.
- ارباب آخر عمری غر بزنم؟ غر دارم! غر نزده از دنیا نرم.
- اینقد به ما زل نزن.

رودولف که در واقع پشت لرد ایستاده بود و نمی‌دونست لرد از کجا می‌دونه نگاهش به کجا دوخته شده، در کمال حرف‌گوش‌کنی نگاهشو برمی‌گیره و به رو به روش زل می‌زنه.
- چشم ارباب. حالا می‌شه ببخشین؟
- خیر.
- غر چی؟ حداقل دو کلوم غر بزنم؟
- خیر.

دو درخواست مهم رودولف در زندگی نادیده گرفته شده بود. رودولف دیگه چی می‌تونست بخواد؟
- ساحره...

پیش از کامل شدن کلام رودولف، با بلند شدن صدای فریاد لرد که فرمان بستن سنگا به پای رودولف رو صادر می‌کرد، رودولف که به وضوح برای هر سه درخواستش پاسخ منفی گرفته بود، آه‌کشان پاشو جلو میاره.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۷:۰۰ سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
درحالیکه بقیه مرگخوارها با مشاهده سنگی که رز با چوب جادو هدایت کرده بود لحظاتی دست از کار کشیدند، ولی بلاتریکس با جدیت مشغول بود. با دستمال خال خالی سبزی موهای فر و پر حجمش را مهار کرده بود و پایین ردایش را در کمربند ردا فرو کرده بود و با میخی آهنین و چکشی در دست سعی در جدا کردن قسمت بزرگی از صخره بود. همیشه اینجوریه که نرود میخ آهنین در سنگ، ولی این میخ آهنین در فرمانِ خودش نبود. بلاتریکس با سخت‌ترین ضرباتی که میتونست به کارش ادامه میداد.



چوب دستی اش را در وسط کاغذی که چهره‌ی رودولف بر آن نقش بسته بود، فرو کرده بود و گویا قصد نداشت از هیچ طلسمی استفاده کند. این جادوی خشم بود که از درونش میجوشید و میخ را هر چه بیشتر فرو میکرد تا قسمت بزرگی از صخره را جدا کند، چون اینطور که پیدا بود رودولف قصد بلعیده شد نداشت و بلاتریکس از رودولف خشمگین بود که موجب شده بود وقت باارزش لردسیاه بیشتر از دست برود.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳ ۱۹:۳۵:۱۰
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۳ ۱۹:۳۹:۴۰

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به دنبال شکایت هایی که از رودولف می شه، تصمیم به اعدام رودولف به روش غرق کردن در دریا می گیره.
لرد و مرگخوارا به همراه رودولف به کنار دریا می رن. لرد دستور می ده به پای رودولف سنگ ببندن.

...........................

-آرسینوس، دستور ارباب رو شنیدی. سریع برو و سنگین ترین سنگ ها رو پیدا کن و بیار.
-لینی، دستور ارباب رو شنیدی. سریع برو و سنگین ترین سنگ ها رو پیدا کن و بیار.
-لیسا، دستور ارباب رو شنیدی. سریع برو و سنگین ترین سنگ ها رو پیدا کن و بیار.
-رودولف...
-من محکومم!
-خب...لادیسلاو، دستور ارباب رو شنیدی. سریع برو و سنگین ترین سنگ ها رو پیدا کن و بیار.
-شماها تا کی می خوایین به این گفتگوی مسخره ادامه بدین؟

لیسا برگشت که شخص گوینده را سرزنش کند که چرا زنجیره را بر هم زده...ولی شخص گوینده، زیاد قابل سرزنش نبود.
-ارباب دستورتون...سنگ های سنگین!

لرد سیاه متاسف شد از این که یارانی چنین تنبل پرورش داده. چهره متاسف لرد باعث وحشت زدگی مرگخواران شد، چون تاسف لرد، عواقب جالبی به دنبال نداشت.

طی چند ثانیه مرگخواران بصورت داوطلبانه به سمت صخره های نزدیک ساحل هجوم بردند.

لینی با جدیت صخره ای به بزرگی هاگرید انتخاب کرد و دست ها و دو شاخکش را زیر آن گذاشت و با تمام قدرت تلاش کرد.
صخره مثل پر کاه از روی زمین بلند شد. و لینی از قدرت خود در عجب ماند!

-قدرت، یکی مونده به آخرین چیزیه که تو داری لینی!

لینی متوجه رز شد که در همان نزدیکی ایستاده و چوب دستی اش را به طرف صخره گرفته.
-لعنتی...پس طلسم تو بلندش کرد؟...خب آخرین چیزی که دارم چیه؟

رز زیر لب کلمه "هوش" را زمزمه کرد و در میان فریاد ها و تهدید های نیش آلود لینی، صخره را به طرف لرد و رودولف برد.




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد و مرگخوارها هم همچنین! اونا هم رودولف رو نمیخواستن!

لرد که تازه ردای سیاهش رو برای عزاداری پوشیده، برمیگرده...ولی نه به طرف رودولف! به سمت نویسنده:
-ما ردای غیر سیاه هم داریم و خودمان بی خبریم؟

نویسنده ضایع میشه و لرد که به هدفش رسیده این بار رو به رودولف میکنه:
-ما خسته شدیم بس که تو رو دور انداختیم و بازم بودی! این بار عهد کردیم که از شرت خلاص بشیم. برای همین بهت دستور میدیم برگردی و غرق بشی.

رودولف یه کم قل قل میکنه. یه کم آب بالا میاره. بعد چشاشو باز میکنه که ببینه تو بغل کی افتاده. ولی شانس که نیست. صاف افتاده تو بغل جن مسلح.
-خیلیم خوبه. وینکی جن ماده و همینم غنیمته!

نویسنده باز ضایع شده. ظاهرا شخصیت ها قصد همکاری ندارن، ولی وینکی از اون جنایی نیست که شما میشناسین! با یه حرکت مسلسلشو میکشه بیرون و لوله شو فرو میکنه تو دماغ رودولف.
-جن خوب دو شماره شمرد و در صورتی که قمه دار هنوز تو بغلش بود، شلیک کرد.

-هی...صبر کن...حداقل تا سه بشمار!
-نشد! جن فقط تا دو رو بلد بود. جن میتونست دو بار تا دو شمرد ولی در اون صورت هم در واقع تا چهار شمرده و جن نمیخواد تا چهار بشمره. در نتیجه یک...

رودولف که جون باارزششو در خطر میدید از بغل وینکی میپره پایین. و در همون لحظه دستور لرد رو میشنوه:
-به پاهاش سنگ ببندین! سنگ های سنگین...که نتونه بیاد بالا!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۵

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-آماده ام ارباب. ولی قبلش... می بخشین؟
-نه! بندازینش تو دریا!

باروفیو حمله کنان و نعره زنان به سمت رودولف دوید و با لگدی او را به سمت دریای بیکران پرتاب کرد.
ناگهان صحنه، آهسته شد و در حالیکه گل و بلبل در هر گوشه از کادر به چشم میخورد، رودولف به همقطاران سابقش نگریست.
-
-

تِشت!

سرانجام رودولف با سر به درون آب فرو رفته بود. مرگخواران درحالیکه دماغشان را گرفته بودند و از ناراحتی فین میکردند، قدم زنان از صحنه دور شدند.

در دریا اما، قضیه طور دیگری بود. رودولف که به تازگی در آب فرود آمده بود، در آن شناور شده و تاب میخورد. اما پس از مدتی به این نتیجه رسید که او رودولف باشخصیت و سنگینی است و نباید هنگام مرگش تاب تابی کند. این شد که تصمیم گرفت در آخرین لحظات زندگی اش هم به چشم چرانی بپردازد بلکه رسالت رودولفی خویش را با موفقیت به پایان برساند.
رودولف شناکنان رفت و رفت تا اینکه به قسمت بیناموسیِ دریا رسید. مثل اینکه ساحره های باکمالات به جای اینکه در ساحل بنشینند و آفتاب بگیرند، تصمیم گرفته بودند به وسط دریا نقل مکان کرده و آفتاب آن جا را بگیرند و توی جیبشان کنند.
درست است که چشم های رودولف بسته شده بود، ولی او رودولفی نبود که چنین مسئله کوچکی او را از کار بازدارد.
رودولف از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. به همین دلیل چندین بار پوست اندازی کرد و پوست های مختلفی را امتحان نمود تا اینکه بالاخره در پوستش گنجید!

رودولف به سمت سطح دریا دست و پا زد تا اینکه توانست سرش را از آب بیرون بیاورد.
-میتونم بپرسم وضعیت تاهلتون چه جوریاس؟
-جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
-جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
-جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
-نمیتونم بپرسم یعنی؟

دریا که از این همه سر و صدا و جیغ و جیغ کشی ناراحت شده بود، لب به سخن گشود و رو به رودولف گفت:
-یاروعه؛ دیگه مجبورم از اینجا بندازمت بیرون. مصدع اوقاتِ ما شدی.

و دریا با یک موج بلند، او را از خودش بیرون انداخت. رودولف پرواز کرد و پرواز کرد تا اینکه در بغل مرگخوارانی افتاد که در حال دور شدن از او بودند.

-عه! سلام! مثکه دریا منو نخواست.

دریا رودولف را نمی خواست!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.