بلاتریکس درحالیکه کنار لرد ایستاده بود همراه با بقیه به منظره روبرویش نگاه میکند:
-
- آروم باش بلا. ما برای رودولف برنامهی ویژهای داریم
بلاتریکس به همهمههای بین مرگخواران نگاه کوتاهی انداخت و به آرامی گفت:
- ولی سرورم، اجازه بدین رودولف با بخششِ بیشتری غرق بشه ..
- ادامه بده !
- داشتم فکر میکردم اگر کمی خون روی سنگها ریخته بشه..
( و صدای خودش رو پایینتر میاره )
- و شما طلسم سیاهی روانهی اون خون کنید، ممکنه تاثیر بیشتری داشته باشه.
- و کجای این نقشه به رودولف بخشش بیشتری میده؟!
- داشتم فکر میکردم اگر موافق باشید اون فرد ساحرهای به نام پالی باشه. تصور کنید! خونآلود روی سنگهای متصل به رودولف، و هر دو درحال غرق شدن در دریا. دورنمای جذابی نیست؟
- از الان دورنمای موردعلاقهی ما هم هست!
دقایقی بعد
هکتور آخرین مرحلهی ساخت معجونِ
پالی ظاهر کُن رو انجام میده و دود قرمز رنگی از بالای پاتیلش به هوا بلند میشه که نشون دهنده ی آماده شدن معجونه:
- ارباب معجونِ پالیظاهرکُن رو بدم؟
دقایقی بعدتر
پالی چپمن بین مرگخوارها ایستاده و با خوشحالی به اونها نگاه میکنه:
- برای عروسی ِ من و آقای لسترنج جمع شدیم؟!
- معجون پالی خفه کُن بدم؟
- بذارید یک شاخه درخت توی حلقش ظاهر کنم؟
- مرلینگاه کجای ساحله؟
- تمامش کنید! ببریدش اونجا و به سنگها متصلش کنید. وینکی! تو طنابها رو گره بزن. بلاتریکس، تو با خنجر..
- با کمال میل سرورم
لادیسلاو و رز پالی رو به سمت رودولف بردن. اشک شوق در چشمهای رودولف حلقه زده بود. طنابها دور پالی درحال حرکت بود. بدون شک کار بانز بود. وینکی شروع به گره زدن کرد.
- باورم نمیشه پالی رو آوردین پیشم. زنگ تفریح بچههای اسلیترین نیست؟!
لادیسلاو و رز و وینکی :
بلاتریکس نزدیک شد..
- همسرم؟!
و شروع به بالا زدن آستینهای ردایش کرد. خنجری ظاهر کرد، به پالی و رودولف نزدیکتر شد. خنجر را بالا برد..
- همسرم؟؟!!
و با شدت پایین آورد. جیغ بنفشی بلند شد. بازوی راست پالی کنار سنگها افتاده بود و خونش بر سنگها جاری شد. رودولف درحالیکه خون بر صورتش پاشیده شده بود غش کرده بود. پالی همچنان با شوق به بقیه نگاه میکرد:
-
لردولدمورت با خونسردی طلسمی به سمت رودولف روانه کرد. رودولف و پالی و سنگهایی که به آنها متصل بودند به آسمان بلند شده، و سپس از حرکت ایستاده و به درون آبهای نیلگون دریا سقوط کردند..