هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد نصف معجون را یک جا بلعید. مرگخواران با نگرانی در انتظار نتیجه کار بودند.

-ارباب؟
-الان دارین شکنجه می شین؟
-درد و رنج فراوانی حس می کنین؟
-چرا چیزی در چهره مبارک دیده نمی شه...مثل همیشه اس که.
-ارباب اینقدر عذاب آور بود؟

لرد سیاه با بی تفاوتی شانه هایش را بالا انداخت.
-ما که چیزی حس نمی کنیم.


داخل بدن لرد:

مولکول های صورتی و زیبای معجون عشق در گوشه ای جمع شده بودند و از شدت وحشت به خود می لرزیدند.
در مقابلشان سیستم دفاعی سیاه پوش بدن لرد قرار داشت که زره هایی آهنین در دست داشتند و نیزه هایشان را به طرف معجونی ها گرفته بودند.

یکی از افراد سیستم دفاعی جلو رفت و با نیزه اش سیخونکی به مولکول عشق زد.

مولکول جیغ بلندی کشید و مثل حبابی در هوا ترکید.

ارتش سیستم دفاعی قهقهه های شیطانی سر دادند و با فرمان حمله ای که از بالا صادر شد به طرف معجونی ها حمله ور شدند.


خارج از بدن لرد:

-شایدم منفی در مثبت، منفی شده. به هر حال...ما عاشق نشدیم.

مرگخواران جلسه ای تشکیل دادند...ولی ما در کنار لرد سیاه ماندیم و از موارد مورد بحث در جلسه بی اطلاع ماندیم.

نیم ساعت بعد، لرد سیاه کت بسته روی صندلی ای وسط اتاق نشسته بود. اتاق با کاغذدیواری حاوی تصاویر آلبوس دامبلدور پوشیده شده بود. لرد سیاه داشت از ارتشش ناامید می شد.
-همین؟ دیدن قیافه منحوسش خوشایند نیست...ولی مقاومت ما هم اونقدر کم نیست که با دیدن این شکنجه بشیم.

مرگخواران لرد را در اتاق تنها گذاشته و خارج شدند.

چند دقیقه گذشت...

-تام...فرزند تاریکی؟
-عشق بورز پسرم...
-ورزیدی؟
-به بقیه هم بگو بورزن!

صداها که به شکل عجیبی نازک بودند، از پشت سر لرد به گوشش می رسید... از ده ها آلبوس دامبلدور کوچکی که با طلسم ناجوانمردانه مرگخواران در حال تولید شدن بودند و کم کم شروع به بالا رفتن از سرو کول لرد کردند!




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
ردولف:
من یه ایده...
دلفی :
ایده و کوفت بزار ببینیم چطوری الان باید بابامو شکنجه کنیم.
بلاتریکس با خشم داد زد:
خو اونم آدمه بزار یه حرف بزنه.
ردولف:
ممنون بلاتریکس , خب ایدم اینه کروشیو بزنیم به ارباب.
و بلاتریکس که دیگر افق جا نداشت در عمود محو شد.
ارسینوس مثل ارشمیدس فریاد زد:
اروییکا اروییکا(یافتم).
که دلفی گفت:
اه, زیر سمج حرف بزن ببینم چی میگی.
-ارباب طعم عشقو نچشیده.
-خب.
-میتونیم بهش معجون عشق بدیم.
-خب
-کوفت, اینجوری شکنجه میشه دیگه.
-معجون عشق از کجا بیاریم؟
ردولف گفت:
از اونایی که سوروس برا لیلی ساخته بود.
بلاتریکس از عمود در اومد و گفت:
نخیر, از همونایی که خودت برام ساختی.
-باشه, من رفتم بیارم.
در حالی که ولدمورت فریاد میزد:
زودباشین داره تو معدم شنا میکنه این روحه.
5 دقیقه بعد
آوردمش بیا بگیرش لینی.
و لینی با حالت: هواپیما داره میاد, معجونو داد بهش.


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۹ ۱۰:۱۸:۳۹

Aror Moody

مرگخوارا فرار کنید,آلستور مودی برگشته .
نمونه ای از سیاهانی که طی فعالیت های او دستگیر و به آزکابان فرستاده شده اند شامل : لسترنج ها ، بارتی کراوچ پسر ، لوسیوس مالفوی ، سوروس اسنیپ ، کارکاروف و...


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲:۴۱ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
لینی وزوز کرد: آفرین نجینی. برو بابایی رو بشکنج.

رودولف یکی زد پس کله ی لینی و همان پنج شش تا گره ی عصبی که برایش مانده بود را نیز از کار انداخت.
- باهوش. ما باید نجینی رو شکنجه کنیم که ارباب شکنجه بشن. حتما دانشجو هم هستی.

لینی هم نکرد نامردی و رودولف را تا پست بعد با منوی قدرتش فرستاد اتاقی تا بشیند و به کار بدش بیندیشد.
مرگخواران آرام آرام به نجینی و بلاتریکس که داشت برایش لالایی می خواند نزدیک شدند.
- لالا لالا گل لاله لالالا گل سنبل لالالا گل میمون لالالا گل رز لالالا گل آفتاب گردون...

بله، مشاهده می کنید که لالایی خیلی پر محتوایی بود. لینی در حالی که اشکش را پاک می کرد، گفت: پیس بلا! نجینی رو یه لحظه می دی شکنجه ـش کنیم؟
- اول باید از رو جسد من رد بشین. نجینی، فرار کن. من معطلشون می کنم.

دلفی داد زد: آوادا کداورا!

ولی طبق معمول آواداکداورایش با نیروی عشق برگشت خورد و خودش مثل بابایش موهایش ریخت و دماغش رفت داخل جمجمه اش و نجینی با علامتی روی پیشانیش زنده ماند.

لرد از طرفی، با مسائل مهم تری روبرو بود و حواسش اصلا به مرگخواران نبود.
- نمی دونیم چرا واقعا به یه مشت پت و مت حیف نون داریم حقوق می دیم. بیاین این روح فضول رو از درون شریف ما در بیارین... عوق!

*شرررررت خررررررچچچ*

معلوم نبود روح گرام آن تو داشت دقیقا چه ماستی می خورد که لرد توده ی روان کرم-سبزی از غذاهای نیم جویده، آدامس های موزی، موی گربه و دانه های سفید دراز که شاید در زندگی قبلیشان برنج بودند را که با مایع بیرنگی به هم چسبیده بودند، از دهان مبارکش خارج کرد.

- هووووم، اینا چرا توش تیکه های سبزی داره؟ هکتور، ما خوابیده بودیم به ما اسفناج دادی؟ و این پاستیل خرسی ها... ما یادمون نمی آد پاستیل خرسی خورده باشیم. رودولف! بیا اینا رو جمع کن.


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱:۰۲ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا روحی رو دستگیر کردن و باید اونو شکنجه کنن. ولی شکنجه کردن روح کار ساده ای نیست! تصمیم می گیرن روح رو به نوبت وارد بدن مرگخوارا بکنن و به تناسب شخصیتی که روح توشه شکنجه اش بدن.

روح اول وارد بدن دلفی می شه. ولی خیلی زود خسته می شه و از اون جا به بدن لرد سیاه منتقل می شه. حالا مرگخوارا دو راه دارن. یا روح رو از بدن لرد بیرون کنن. و یا لرد سیاه رو شکنجه کنن.

......................

لرد سیاه به دلیل روح زدگی دچار چنین توهمات ذهنی ای شده بود! کاملا طبیعی بود!

خارج از بدن لرد، مرگخواران به دور اربابشان حلقه زده بودند و در حال خواهش، التماس، تهدید و ترغیب روح برای ترک جسم لرد سیاه بودند.

ولی روح بسیار نفهم بود!

در داخل جسم لرد سیاه جولان می داد!
-ایول...این جا چقدر جا داره...تو اون یکی نمی تونستم نفس بکشما. این چرا روح نداره؟ من بمونم اینجا روحش شم؟ یه ته مونده هایی ریخته اون پایین. ولی روح درست و حسابی که نیست.

-زبان بر کام گیر ای ملعون. ارباب ما با روحش کارهای بزرگی انجام داده.
-مثلا؟
-مثلا تکه تکه کرده و هر در هر تکه جانی پیچیده و تبدیل به جان پیچ کرده که تو نمی فهمی. حالا میای بیرون یا؟

روح یکی از پلک های لرد سیاه را باز کرد و سرش را کمی بیرون آورد.
-یا چی؟...اربابتونو شکنجه می کنین؟ واقعا؟

و دوباره به داخل جسم برگشت.
-اوه اوه...یه چیز لزج قیر مانند اینجاس. قلبشه؟ سیاه شده ها..از دماغش بندازم بیرون ببینین؟

فریاد "نــــــــــــــــــــــــــــه" مرگخواران روح را متوقف کرد.
-خب بابا...من اصلا خوشم نمیاد به این دست بزنم. می رم رو دنده هاش سرسره بازی کنم.

مرگخواران وارد شور شدند.

-الان راه حل این مشکل چیه؟
-ازدواج مجدد و سه جدد و چهار جدد و بقیه رو آزاد کنیم.
-الان راه حل این مشکل چیه؟ هر کسی بجز رودولف!
-معجون روح از بدن بیرون...
-و هکتور!

سایر مرگخواران که دارای عقل سلیم بودند به فکر فرو رفتند. روح لجباز بود و ممکن بود حضورش در داخل جسم لرد، به سلامتی او آسیبی وارد کند. مخصوصا با توجه به جسم لوبیا شکلی که همین چند ثانیه پیش قل داده و از دهان لرد به بیرون انداخته بود.

-کلیه...اون کلیه ارباب بود...من دوباره گذاشتم سر جاش. ولی این روحه رو سریعا باید خارج کنیم. فکر می کنم راهی بجز شکنجه ارباب باقی نمونده. ارباب چطوری شکنجه می شن؟

مرگخواران این بار به فکر فرو نرفتند. موجود زنده ای در اتاق حضور داشت که برای لرد بسیار باارزش و پر اهمیت بود.
رودولف سرش را بالا گرفت و مغرورانه یک قدم به جلو رفت.

-تو نه رودولف...نجینی!





پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
لرد با آرامی در راباز کرد و با خود گفت:
این در رو نمیکوبم تا نکنه افراد عزیزم از خواب بیدار شن.
رفت و رفت تا رسید به خانه شماره ی دوازده خیابان گریمولد.و کاری را انجام داد که اگر بدونید شمام مث مرگخوارا میشید:
در زد!!
آلبوس دامبلدور در رو باز کرد و لرد اونو در آغوش گرفت و گفت:
او آلبوس..... ببخشید که این همه سال آزارت دادم منظوری نداشتم.
و گریه کرد
و گریه کرد
و گریه کرد
تا بالاخره روح وارد بدن دامبلدور شد.
اما ولدمورت هنوز مهربان بود چون ویلون به مغزش آسیب وارد کرده بود.
اما در این طرف آلبوس دامبلدور فردی بسیار خبیث شده بود که از زمان اوج ولدمورت هم شیطانی تر بود.
دامبلدور تا خودشو تو آینه دید یه جیغ کشید و پرید تو حموم و سر و ریششو زد و با قیچی هم یکمی از دماغشو برید.
بعدشم کمی سیگار کشید.
لردم رفت صندوق بلاتریکسو خالی کرد و رفت و کاشت مو کرد یه دماغ هم پیوندی دادن بهش.
دامبلدور رفت یه دست از لباسای ولدمورت خرید بعدش رفت تو خونه ریدل ها و سندش رو کرد اسم خودش و اسمشم گذاشت عمارت دامبل
رفت تو و یه لگد زد به تموم مرگخوارا و طوری که زد که همشون به هوش اومدن و فریاد کشید:
به صف شید
بعد از آنکه مرگخوار ها صف تشکیل دادند دامبلدور به جای آنکه بگوید از جلو مرلین فریاد زد:
از جلو گریندلوالد
بعد از مراسم آغازین گفت:
الان همتون فکر میکنین من ولدیم اما من اون نیستم اون دیوونه شده بود و اومد پیش من و گفت که سرپرستی شما رو به عهده بگیرم.(عجب دروغگوییه این دامبل)از این به بعد همه باید بهم بگن
رودولف:
عهعهعهع(نمیدونم صدای سرفه در بیارم خو مگه چیه؟)
دامبلدور:
آوادا کداورا
این سزای کسیه که تو حرف من بپره
حالا ادامه میدیم
از این به بعد همه باید بهم بگن:
لرد دگورت


Aror Moody

مرگخوارا فرار کنید,آلستور مودی برگشته .
نمونه ای از سیاهانی که طی فعالیت های او دستگیر و به آزکابان فرستاده شده اند شامل : لسترنج ها ، بارتی کراوچ پسر ، لوسیوس مالفوی ، سوروس اسنیپ ، کارکاروف و...


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
چند دقیه بعد:

- شما ها روح زیبا و لطیف لرد رو کثیف کردید! بیام با قمه خط خطیتون کنم؟!

- عه رودولف میتونی یه لحظه بیای این چوبدستیم رو بکنم تو حلقت قشنگم؟

و در این لحظه رودولف ساکت شد. همه ی مرگخواران به سمت لرد چرخیدند که اکنون در حال خود زنی بود.

- از بدن ما برو بیرون ای روح بی تربیت! نمیدانی با چه کسی طرف هستی؟! با لرد ولدر...

در همین لحظه ناگهان لرد با یک ویولن (که معلوم نبود از کجا به سوژه وارد شده است) بر سر خود کوبید و به این صورت بر روی زمین افتاد. آرسینوس به سرعت به سمت اربابش دوید و شروع فریاد زدن کرد.

- اربـــــاب! حالـــــــــتون خـــــوبه؟!

لرد پس از چندبار پلک زدن شروع به حرف زدن کرد.

- بله عزیزم حال شما چطوره؟

آرسینوس:
بقیه ی مرگخوار ها:
نویسنده:
در آن میان چند موردی غش، تشنج، سکته ناقص، سکته کامل، سکته خمس و سکته 0.9 درصد و غیره و غیره هم داشتیم که از آنها میگذریم.

- ارباب...مطمئنید حالتون خوبه؟
- بله من خوبم. شما خوبین، خانواده خوبن؟!
- یا همه ی امام زاده ها!

آرسینوس آب دهانش را فرو، و حرفش را ادامه داد.

- ارباب...من چند تا سوال از شما میپرسم اگه شما درست جواب بدین معلوم میشه ارباب خودمونید.
- حتماً عزیزم بپرس!
- ارباب چند تا کلمه نام ببر که ـً داشته باشه. مثل لطفاً.
- این که کاری نداره بزار یکم فکر کنم... خبیراً، کثیراً، منیراً، علیماً، شدیداً، لذیذاً، کبیراً...
- کلاس عربی راه انداختید ارباب؟!

این حرف آرسینوس هم برای خود نقشه ی خوبی بود. اگر آن لرد واقعاً لرد واقعی بود باید الان آرسینوس را شکنجه میکرد اما این لرد این کار را نکرد. این لردی که میگم لرد نیست هیچ لردی مثل این لرد نیست. این لردی ک... کارگردان دیگه داره اون پشت خودشو میزنه...باشه بابا شروع کردم. ای بابا... خب داشتم میگفتم: آرسینوس برای آخرین بار یک تلاش دیگر هم کرد.

- ارباب... اگه دامبلدور اینجا بود شما چیکار میکردید؟
- باهاش طرح دوستی میریختم!

و همین جمله آرسینوس را هم به جمع غش کردگان اضافه کرد. باقی مرگخواران باید کاری میکردند. یا باید روح را از درون لرد بیرون میکشیدند یا لرد را شکنجه میکردند.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲:۵۴ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
روح ناگهان ناپدید شد. مرگخواران به هم دیگر نگاه کردند تا این که صدایی بلند شد.

- از تو کله ی من برو بیرون، موجود پست فطرت. وگرنه کبابت می کنم و میدم رودولف و بقیه سگ های وحشی بخورنت.

نیش مرگخواران از داد و فریاد های بلاتریکس باز شد؛ البته قرار نبود نیششان باز بماند.

- نه! نه! قیمه قیمه ات می کنم. اون دکمه رو فشار نده، نـــــه!
گویا روح آن دکمه را فشرد چرا که موهای بیمه شده و خیلی خفن و بلند و گیسو کمندی بلاتریکس ریخت.
- تو رو جون رودولف اون دکمه رو دیگه فشار نده.

و ای کاش روح حرفش را گوش می کرد؛ چون هیچ کس از بلاتریکس کچلی که بندری می رقصد خوشش نمی آید.
پس از چندین غش و کما و مرگ و اوردوز بعد از دیدن آن صحنه ی وحشتناک و فراموش ناشدنی، روح از بدن بلاتریکس خارج شد و این بار به طرف صورت آرسینوس شیرجه رفت... آرسینوس ماسک داشت. سر روح خیلی درد گرفت. روح افتاد روی زمین.

آرسینوس از این که یک بار در زندگیش یک کار بدردبخور انجام داده بود و حیف نان بازی در نیاورده بود با خوشحالی جست و خیزید و در حالی که کَت روح را می بست، گفت: بفرمایید. اینم روحتون... لسترنج! دهنتو وا کن. هواپیما داره میاد!

با باز شدن در و وارد شدن لرد، هیچ کس به آن جیگر هشدار نداد که روح را با طناب نمی بندند. لرد خیلی عصبانی بود.
- امیدوارم برای کاراتون توضیحی داشته باشین.

قبل از این که لرد سیاه بتواند به بلاتریکسِ کچل، رنک مرگخوار نمونه را بدهد یا بپرسد که چرا کراب دارد در این هیری بیری گاو ها را آرایش می کند، روح به طرفش پرواز کرد و در چشم به هم زدنی وارد بدن مقدس و شریف لرد شد.


ویرایش شده توسط لوک چالدرتون در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۲:۵۷:۵۵

روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۰:۳۰ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۲۰ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
لینی همانطور که به سمت دژ مرگ میدوید به یاد آورد که او فقط حشره نیست، از بس که همیشه حشره بود گاهی فراموش میکرد که میشود حشره هم نبود!
چوبدستی اش را در آورد و طی یک ورد انتحاری از هیبت پیکسی اش به هیبت انسانی اش تغییر شکل داد.
سریعا به مغازه برگشت و جارو برقی را برداشت و به دژ مرگ برگشت.
وقتی برگشت متوجه چیزی شد، روح آن جا نبود و این دو حالت بیشتر نداشت!
اول این که روح در رفته و دردسر جدیدی درست شده...
و دوم این که مرگخوار ها پیشرفت هایی حاصل کردند و روح را به هر جان کندنی که شده وارد یکی از مرگخوار ها کرده اند.
لینی با شکاکی پرسید:
-ببینم روحه کجاست؟
همه مرگخواران نیش هایشان را تا بنا گوش باز کردند!
به جز یک نفر... دلفی!
آماندا توضیح داد:
-روحه از موهای دلفی خوشش اومده، ما کاریش نکردیم خودش با پای خودش رفت توی بدن دلفی.

از آن سو دلفی که تا چند لحظه پیش با نگاه سردی به دیوار خیره شده بود و دندان هایش را روی هم فشار میداد شروع به حرف زدن کرد:
-اینو بکشین بیرون! به چه حقی شما یه روحو وارد خلوت تنهایی من کردین؟ شما شیادین! شیاد!
-ما نکردیم که خودش رفت!
-میدونم... ولی این تغییری در شیاد بودن شما ها ایجاد نمیکنه! خلوت تنهاییمو از وجود این روح پاک کنید!

بلاتریکس این بار در حمایت از دلفی بر آمد؛ البته ظاهرا!:
-دلفی راست میگه، قرار بود روح وارد بدن رودولف شه، باید منتقلش کنیم به بدن اون!

همه در فکر فرو رفتند، برخی با قیافه های ناراضی و برخی رضایتمند!

-به اون دست نزن اون آلبوم عکس های بچگیمه... نکن قشر مخمو قلقلک نده!

همه با قیافه های متعجب از فکر بیرون آمدند و به دلفی نگاه کردند که مشغول حرف زدن با خودش بود!
بعد از لحظاتی خیره شدن مرگخواران فهمیدند که اونه با خودش بلکه با روح درون جسمش حرف میزند.
دلفی دوباره مشغول بحث کردن با روح شد.
مرگخوار ها بیخیال خارج کردن روح از بدن او شدند و در عوض همه روی زمین نشستند و پاپ کورن به دست و اینطوری" "مشغول تماشا شدند.
در واقع حالا به جای این که مرگخوار ها روح را شکنجه کنند این روح بود که داشت دلفی را شکنجه میداد.
اما لا به لای حرف های دلفی یکی از حرف های او لبخند های بقیه را خشک کرد:
-چی؟ توی جسم ماها خوش میگذره؟ الان میری توی جسم یکی دیگه؟

و به دنبال آن روح بالای سر دلفی معلق شد و هر کسی برای فرار به سمتی دوید.
اما دیری نپایید که روح کسی را در گوشه ای از دژ گیر انداخت و وارد بدنش شد.
و او کسی نبود جز...


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۲:۳۵:۵۸
ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۳:۱۶:۳۴

تصویر کوچک شده

A group doesn't exist without the leader


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
- همین یکی رو کم داشتیم.
- عجله کند روحه داره میره!

ملت مرگخواران مغز هایشان را روشن کردن و به دنبال ایده ی مناسب گشتن؛ در بین ان ها یک حشره ی باهوش حضور داشت که ایده ی خوبی برای این وضعیت داشت.

- شما این روح سرگرم کنید منم میرم از مغازه ی نزدیک خونه ی ریدل یه جاروبرقی جدید بخرم.

لینی قبل از اینکه کسی متوجه بشه به از آن جا خارج شد. مرگخوار ها تا متوجه ی نبود لینی شدند به روح که داشت با موهای نقره ای دلفی بازی میکرد و دلفی اصلا از این کار خوشش نمی امد نگاه کردند.

- رودولف کار خودته برو یکم سرگرمش کن.
- چی؟ من؟ چرا هرچی میشه میدین من انجامش بدم؟
- میدونستی من دروغ گفتم؟ روحه مونثه!

البته این دروغی بیش نبود ولی همین جمله کافی بود که رودولف راضی بشه. مرگخوار ها تا به خود آمدند دیدند رودولف دارد با روح حرف میزند و میگوید:
- ببخشید خانم اسم شما چیه؟

اما مرگخوار ها نظری نداشتند که روح هم میتواند حرف بزند یا نه؟ یا اینکه لینی کی برمیگرده است؟ یا لینی با بدن کوچیکش چطوری میخواهد یک جارو برقی را تا دژ مرگ بیارد؟ همه ی این سوال ها باعث شد مرگخوار ها به حالت در بیان.
از طرفی لینی هم این سوال آخر از خود پرسید و او هم به حالت در آمد.

- باید برگردم و یکی از مرگخوار ها بردارم!

لینی سریعا به سمت دژ مرگ راه افتاد.



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۰:۰۵ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
دلفی هم معترض بود!
-برین پستای قبل سوژه رو بخونید. قرار بود رودولف شکنجه بشه!

مرگخواران به پست های قبلی سوژه رفتند. دقت هم کردند. دلفی راست میگفت!

-عه راست میگه! اصلا رودولف رو بستیم!
-حالا چجوری روح رو از بدن دلفی خارج کنیم؟
-میشه یه چیز بگم؟

سر ها به طرف لیسا چرخید.
هکتور هم از دویدن خسته شده بود و ایستاد؛ اما هنوز حالت خود را داشت.

-چیه؟
- روح وارد بدن دلفی نشده و بالاسرشه!

این بار لیسا درست میگفت. روح بالا سر دلفی در حال خوش گذرانی بود.

-هکتور بدو!

هکتور با بی میلی شروع به دویدن کرد.
جارو روشن نشد!

-هکتور تندتر بدو!

جارو روشن نمیشد!
آماندا هم به کمک هکتور رفت و شروع به دویدن کرد!

-جارو سوخته!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.