هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۶

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۶ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۶
از ناکجا اباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
عکس نه


سیریوس,جیمز وپیتر در راهرو ها قدم میزدند و از کنار اساتید و دانش اموزان میگذشتند.

سیریوس :اه چقدر بعضی روزا کسل کنندست!

جیمز:خوشبین باش امشب بدر کامله.

سیریوس:اوه اصلا حواسم نبود.ایول!ولی تا شب خیلی مونده.بیا یه کاری بکنیم.

جیمز:مثلا چی?

سیریوس:یکم سر به سر زرزروس بزاریم.

جیمز:مگه یادت رفته?به اون اسنیپ دست بزنیم سر و کله ی لیلی اونز پیدا میشه و بعد دوباره باهامون....

سیریوس:باشهباشه.لوسیوس مالفوی چطوره?

پتی گرو:نه....اون یه ارشده!
سیریوس:اصلا یادم نبود.ولی بی شوخی کی اون اسب مو طلایی رو ارشد کرده؟

مک گونگال:اقای بلک,به علت توهین به ارشد های مدرسه بیست امتیاز از گریفندور کسر میشه و امشب برای اجرای مجازات به دفتر من میای.

سیریوس:چی?!پروفسور من اصلا حواسم نبود که شما اینجایید.

مک گونگال:این مشکل تویه.اقای بلک.

مک گونگال رفت و لوپین به سمت این سه نفر امد.

ریموس:چرا گرفته ای پانمدی?

سیریوس داد زد:مجازات میشم امشب,بدر کامل...میفهمی؟

لوپین بلند خندید.

سیریوس:زهر مار!
و چند ناسزا گفت.

ناگهان صدایی از پشت سر سیریوس امد.

اسلاگهورن:اقای بلک با اینکه برای خانواده اصیلی مثل بلک احترام زیادی قایلم به علت استفاده از حرف های نامطلوب بیست امتیاز از گریفندور کم می کنم و مایلم امشب به دفترم بیای تا مجازات بشی,پسرم باید مواظب حرف هات باشی......

اصول اولیه رو بلدی شکر مرلین. ولی هنوز توی سوژه پردازیت اشکال داری که امیدوارم با ورود به ایفای نقش رفع بشه.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط Mhap در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۳:۴۶:۳۶
ویرایش شده توسط Mhap در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۴:۰۵:۴۶
ویرایش شده توسط Mhap در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۵:۵۶:۳۵
ویرایش شده توسط Mhap در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۵:۵۸:۳۶
ویرایش شده توسط Mhap در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۶:۵۰:۰۳
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۱۰ ۱۷:۲۶:۵۳

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

هلن داولیشold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۶ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 6
آفلاین
تصویر شماره شش
...................................................................................
او بین دوراهی بزرگی مانده از یک طرف پدرش و اعتباری از سوی ارباب تاریکی و از طرفی هرماینی و رقابت او با رون.......
نالان به سوی روشویی طبقه پنجم پناه می آورد.
میرتل مثل همیشه نالان ظاهر میشود اما تا چشمش به اشک های دراکو می افتد دست از ناله بر می دارد.
به او خیره میشود سعی دارد پی ببرد......
دراکو متوجه او میشود اشک هایش را پاک میکند.
میرتل گریان: می تونم کمکت کنم؟
-نه من خوبم.
-تا این لحظه کسی توی این طبقه به جز من گریه نکرده بود. و البته به جز یه دختر به نام....
-هرماینی
-درسته!
-نکنه یه نفر به تو گفته از خود راضی هستی؟
-نه اما نکنه به این دلیل از من بدشون میاد؟
-نه.از نظر من تو یکم غرور داری و به همین دلیل در بعضی مواقع تو رو به سمت کار هایی که دوست نداری میکشونه....
ناگهان اشک در چشمان دراکو حلقه میزند با اراده و صدایی رسا میگوید:متشکرم!متشکرم!
دراکو تصمیمش را گرفته.او میخواهد بدون غرور با این مساله مواجه بشه.
رویش را بر میگرداند پشت سر او هرماینی بود.
با دستپاچگی میگوید:آ...آ...تو شنیدی؟؟؟؟؟
هرماینی با آرامش میگوید:غرور اگر به جا باشه خوبه.......
دراکو بسیار خوشحال میشود که ناگهان هرماینی میگوید:مثلا رون که غرور به جایی داره...
او با خنده دور میشود و دراکو نیز میرود.........

جالب بود، هرچند که شخصیت ها یکم از حد خودشون خارج شده بودن.
توصیفاتت یه مقدار حالت تیتر وار داشت که خب این چندان خوب نیست. توصیفات و حتی خود دیالوگ ها باید بتونن احساس و حال و هوای صحنه و شخصیت رو برسونن. اینجا متاسفانه همچین اتفاقی نیفتاده بود.
یه مسئله دیگه هم اینه که علائم نگارشی مثل علامت تعجب، علامت سوال و حتی سه نقطه، به تعداد باشه کافیه. مثلاً یک علامت تعجب و یک علامت سوال کاملا منظور رو میرسونه و تعداد بیشترش دیگه درست نیست. سه نقطه هم همینطوره. بیست تا نقطه بذاری باعث نمیشه مطلب کش دار تر بشه.
با وجود اینها، امیدوارم که بتونی در ایفای نقش، با نقد شدن پیشرفت کنی.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۹ ۱۶:۳۴:۲۱

raven queen


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

آدلاید مورتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
از سرزمین تاریکی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
جینی داشت با داستانی که داشت میخواند اشک میریخت و یاد خودش می افتاد که کسی که دوستش داشت چقدر او را تحقیر میکند و باز هم مثل احمق ها دوستش داشت که صدای پیس پیسی در گوشش شنید.فکر کرد مگس است و محکم به آن زد اما پوستی نرم که بوی گل نسترن میداد را حس کرد.هنوز بخاطر اشک هایی که در چشمانش بود تار میدید.سریع از روی صندلی اش بلند شد و پسری مو سفید را دید.فکر کرد خیالاتی شده و بخاطر این است که تار میبیند و برای همین پسر را بلند کرد و با دستچاگی گفت:
_اوه ببخشید خوبی؟فکر کردم...
وقتی صورتش را دید متوجه شد که اشتباه نکرده بود.او بود.دوباره قلبش مثل یک بمب درحال ترکیدن شده بود و نمیدانست دلیلش برای چیست؟با خودش گفت:
_چرا قلبم نمیفهمه که ازش متنفرم؟ سریع دراکو را ول کرد و گفت:
_کاشکی جاش کبود شه.
و با عصبانیت روی صندلی اش نشست.دراکو بلند خندید که باعث شد مسئول کتابخانه هوش هوش کند.دراکو روی میز نشست و جینی سعی میکرد نگاهش روی کتابش باشد.موهای قرمز جینی را نوازش کرد و گفت:
_دلم برات تنگ شده بود.
جینی او را پس زد.دیدش نوشته های روی کتاب را شناور میدید
_ازت چندشم میشه.
پسر ریز ریز خندید و به سرعت به غم تبدیل شد.گفت:
_میدونی...جدیدا به غیب گویی علاقه مند شدم؛بخاطر تو.توی گوی میدونی چی دیدم؟ جینی مشغول به ورق زدن کتاب شد و با بیخیالی گفت:
_چی دیدی؟
_تو و هری صاحب سه بچه شده بودید.
_چه عالی!
دراکو لبهایش را به لبهای جینی نزدیک کرد و زمزمه کرد.
_چرت نگو.میدونم که تو فقط دوست داری بچه هات از من باشند.
بوی آدامس نعنایی را حس میکرد.سریع از او جدا شد و به گوشه قفس کتابها رفت.
_چیشد؟از وقتی که من با هری دوستم برات ارزشمند شدم؟هرچی هری داره رو باید بگیری آره؟خیلی عوضی هستی!
دراکو از روی میز بلند شد و گفت:
_مگه هری چی داره که بخوام بهش حسودی کنم؟این هری هست که میخواد هرچی ماله منه بگیره!تو اول ماله من بودی و هستی!
_من مال هیچکس جز خودم نیستم!من چرا باید به یه پسر تنها که برده باباشه رو دوست داشته باشم؟
سکوت.جینی زیاده روی کرده بود.حالا نوبت دراکو بود که دعوا را ببرد.
_هری هیچ چیز نداره جز یه مشت دوست بدرد نخور!
_اگه منظورت برادر منه...
_دقیقا منظورم اون داداش بدرد نخور خنگته!
_میدونی چرا ازت متنفرم؟برای اینکه همیشه خانواده من رو مسخره کردی چون خیلی پول ندارند اما چیزی که ما داریم و شما تو خانوادتون ندارید عشقه!چیزی که فقط اسمشو شنیدی.
_خودتو جزو اونا نبر.تو خیلی بهتر از اونایی.
_چون این حقیقته!اونا خانواده منن و من مثل اونا هستم.بلند میخندم،با دست غذا میخورم و لباسای گشاد میپوشم.چیزی که شایسته تو نیست.پس دست از سر من بردار.تو چیزی جز یه ترسو نیستی.
محکم به او زد و از کتابخانه بیرون رفت. دراکو داد زد:
_جینی عزیزم!جینی!
و مسئول کتابخانه دوباره هیس هیس کرد.

حالا شد. منتها یه نکته‌ای رو باز هم رعایت نکردی، اون هم اینکه همیشه با دوتا اینتر، توصیفات رو از دیالوگ‌ها جدا کن که رستگار شوی.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۱۸:۵۰:۵۳

Lora:you had a nightmare
Logan:do you have nightmares?
Lora:People hurt me
Logan:mine are different.I hurt people...
LOGAN MOVIE 2017
(XMEN)


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۵ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۱ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
عکس شماره ده
...............................................
هری پس از گرفتن جغدی ک هاگرید برای او خریده بود بسیار خرسند و ذوق زده بود . سپس سوالی در ذهن هری از بین هزاران سوالی ک در ذهنش بود فکرش را درگیر کرد .
-هاگرید توی کتابفروشی فلوریش و بلاتز کتابی دیدم به اسم "سطوح عالی جادوگری برای دفاع در برابر جادوی سیاه".یعنی ولد....ببخشید اسمشو نبر با این جادوی سیاه قدرتش رو گرفته؟
-هری وقتی برسیم هاگوارتز تو چیز های زیادی رو یاد میگیری . این کتاب برای سال شیشم توعه و توش چیز های زیادی رو یاد میگیری . حالا دیگه وقت رو تلف نکن بریم ک چوبدستیت رو بخریم .
وقتی هری و هاگرید به مغازه ی چوبدستی فروشی اولیوندرز رسیدند هری واقعا سر در گم بود ک چه چوبدستی باید بخرد زیرا او هیچ اطلاعی راجع به چوبدستی نداشت . هری وقتی وارد شد قفسه هایی را میدید که تا سقف پر از چوبدستی های مختلف بود . سپس با صدایی لرزان گفت :
_سلام
اقای اولیوندر از ته مغازه با بی حوصلگی گفت :
-باز هم ی سال اولیه دیگه . صبر کن تا بیام
آقای اولیوندر از ته مغازه به اهتسگی آمد و با دیدن هاگرید چهره اش عوض شد .
-هاگرید از دیدنت خیلی خوشحالم اینجا چبکار میکنی ؟ نکنه پروفسور دامبلدور اجازه ی تحصیل دوباره توی هاگوارتز رو بهت داده؟
-نه آقای اولیوندر . اومدیم برای هری چوبدستی بخریم ایشون رو که میشناسین هری پاتر پسر جیمز و لی لی پاتر
_اوه خدای من واقعا از دیدن تو خوشحالم هری و میدونم ک چه چوبدستی برازنده ی توعه . بیا این چوبدستی 23 سانتی از جنس چوب سرو رو امتحان کن .
هر تا چوبدستی رو دستش گرفت آقای الیوندر گفت
- نه باید چوبدستی قدرتمند تری رو برات بیارم . این چوب دستی از جنس چوب خاس و پر ققنوس رو امتحان کن
هری گرمای عجیبی رو پس از اینکه چوبدستی رو دستش گرفت در دستش احساس کرد . اقای اولیوندر با خوشحالی گفت
- این چوبدستی همتای دیگری ندارد و قویترین چوبدستی هست ک تا کنون ساختم حتی این چوبدستی از چوبدستی ولدمورت هم قویتر است . امیدوارم با این چوب دستی کاراهای بزرگی انجام بدی.
سپس هری و هاگرید و هدویگ از مغازه خارج شدند .

در انتهای همه جملاتت علائم نگارشی به کار ببر که خواننده متوجه بشه جمله تموم شده.
و اینکه بعد از دیالوگ هات، وقتی میخوای توصیفی انجام بدی، دوتا اینتر بزن.
سوژه عجیب و جالبی بود. همچین چوبدستی‌هارو به سبک جدیدی فروخت آقای الیوندر، انگار که ماشین میخوان بخرن. کاملاً با امکانات جانبی و شخصی‌سازی. ولی خب اینم یه خلاقیته.
بنابراین تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۱۴:۰۸:۳۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۱۴:۰۹:۰۳


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
عكس شماره نه

طبق معمول هر روز، اتل،متل،
توتوله و پيتر قد كوتوله، مشغول چريدن...آخ..! آها، ببخشيد...! چرخيدن در حياط هاگوارتز بودندى كه ناگهان، اتل، گل پسرى رشيد، اصيل زاده و دوست داشتنى را از دور مشاهده نمودندي...!
-آي...آي، واتسيد...نه، واسيديد...اه، نه، واسيتيد !

جيمز با سعي و تلاش بسيار اين جمله را گفتندى و سيريوس دو دستى بر سر خود كوفتندى !
-جيمز، دلبندم، واسيتيد نه وايستيد... مگه سيوروس اسنيپ و ديدي كه باز لكنت گرفتى ؟

ولى ديگر نه جيمزي آنجا باقي مانده بودندي، نه پيتري و نه حتي ريموسي ! چراكه هر سه دوان دوان و پا پيچ خوران، به دنبال تنبان تميزي به داخل قلعه پناه بردندى!
و در اين ميان، يك سيريوس بلك مانده بودندي و يك شاخ شمشاد به نام سيوروس اسنيپ!
-اِه... سلام... چيزه... من...!

ولي حرفش را قورت دادندى و فرار را به قرار ترجيح دادندي ! ولي افسوس كه كمي دير جنبيدندي و طلسم "وايستانَندِه" به پس كله اش خوردندي و به ناگه صحنه تار شدندى و كمى صداى آخ و اوخ به گوش رسيدندي و سپس، اسنيپ، از ميان گرد و غبار بيرون آمدندى.
دختران جيغ و سوت كشيدندى و چندى تاب نياوردندى و غش كردندى.
و در انتها، اسنيپ ، دست در دست دخترى زيبا روى و اصيل زاده از كادر خارج شدندي...!

شما قبلاً شناسه داشتی آیا؟ اگر شناسه داشتی، لطفا یه بلیت ارسال کن و به مدیران ایفای نقش اطلاع بده.
تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۸ ۱۴:۰۵:۱۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲:۱۸ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۶

دیانا کارترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۸ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۲۳ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
عکس شماره پنجم کلاه گروهبندی
__________
چندین اسم خوانده شد، کارا هیچ یک را نمیشناخت، او یک مشنگ زاده بود و در جامعه جادوگر ها به دنیا نیامده بود، مشغول فکر بود که آیا میتواند خودش را در این دنیای جدید و نو جا بیندازد؟ استرس زیادی داشت،توق قطار یک چیز هایی راجب گروه ها شنیده بود...
مثلا این که گریفندوری ها شجاع اند، و ریونکلای ها باهوش و درسخوان هستند،میدانست که هافلپافی ها هم همیشه سخت کوشند و اسلیترینی ها سلطه طلب اند و تقریبا به ندرت غیر از اصیل زاده ها کسی در اسلیترین میفتد،بنابرین مطمین بود که به این گروه نمیرود.
به نظر او این تعریف ها خیلی هم درست نبودند چون فقط با نشان دادن یک موبایل به یک گریفندوری سال بالایی حسابی او را ترسانده بودبه نظر او یک آدم شجاع انقدر راحت نمیترسید یا یک ریونکلای را دیده بود که به یک سوال ساده نمیتوانست جواب دهد.
در افکار خود غرق بود تا این که یکهو دید اسمش را صدا میکنند.
"کارا مک کویین"
کف دستانش را که از استرس عرق کرده بود با ردایش خشک کرد و روی صندلی نشست.پروفسور کلاه را روی سرش گذاشت،صدای کلاه را توی سرش میشنید:
"خب خب بذار ببینم آره آره خوبه خوبه تو باهوشی... نه نه به هافلپاف نمیخوری فکر نمیکنم بتونی سخت کار کنی،و بله! تو بلند پرواز و سلطه طلبی... خیلی زیاد! تو شجاعی اما بیشتر از این که روحیه گریفندوری رو در تو ببینم روحیه اسلیترین رو توی تو میبینم دختر جوون! خودشه پس برو به...
اسلیترین!"
او باور نمیکرد که در اسلیترین افتاده او یک مشنگ زاده بود! خیلی عجیب بود که او اسلیترینی شده بسیار شگفت زده و خوشحال بود و از این که کلاه اینقدر واضح روحیات او را میدید تعجب کرده بود...
صدای پروفسور را شنید:
"هی خوبی دختر جون؟ بلند شو نفر بعدی باید بشینه... برو و سر میز اسلیترین بشین بعد از سال ها یه مشنگ زاده توی این گروه داریم!"
کارا از روی خوشحالی و رضایت لبخندی زد و سمت میز اسلیترین رفت تا با دوستان سبز پوشش آشنا شود.

جالب بود.
تایید میشه!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۷ ۱۶:۴۳:۵۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶

مرلین کبیرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۲ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۱۹ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۶
از خوزستان.بندر امام خمینی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
عکس سوم
از موقعی که هری به این مدرسه اومده خاطرات تلخ قدیم دوباره برام زنده شده.بعد از مرگ لیلی و جیمز پاتر تونسته بودم تا حدی با خودم کنار بیام که اون مرده ولی حالا هر لحظه که اون پسر رو میبینم یادم مادرش میفتم،اوه خدای من چقدر دلم برات تنگ شده لیلی.شاید بد نباشه که برم پیش آینه اسرار که چیزی که میخوام رو حداقل تو خیالم بهم نشون بده درسته که به اون قدرت واقعی نمی بخشه اما میتونه تا سر حدی منو اروم کنه این اینه تو این سال ها خیلی به درد من خورده و تونسته منو اروم کنه!اوه پیداش کردم اینه نفاق انگیز .....

انچه در اینه دیده میشود:(لیلی عزیزم منو تو دوباره به اغوش هم برگشتیم دوباهر به هم رسیدیم همون اتفاقی که باید میفتاد.
لیلی-سورس عزیز خیلی دلم برات تنگ شده بود اگه تو واقعا منو دوست داری ازت میخوام که کاری در حق من بکنی.
هم چنان در اغوش هم...
سورس-بگو لیلی هرکاری که از دستم بربیاد انجام میدم
لیلی-میخوام که مراقب هری باشی خواهش میکنم این اخرین خواسته من از تو خداحافظ سورس اسنیپ)
از اینه خارج میشود
سورس-اوه خدای من این دیگه چه چیزی بود بیشتر به یک چیز واقعی میخورد تا چیزی که خودم بخوام ببینم.شایدم نه شایدم من انقدری علاقه به لیلی اوانز داشته باشم که بتونم خواسته اونو متوجه بشم و حتی اینکه خودمم دوست داشتم ببینم که اون واقعا از من چی میخواد.اره حالا امشب میتونم راحت بخوام بدون اینکه از هری متنفر باشم.

توصیفاتت خیلی حالت تیتر واری داشت. توصیفات باید بیشتر نشون دهنده حس و حال اون صحنه و شخصیت باشه. امیدوارم با ورود به ایفای نقش، بهتر بشی.
تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط mehdi.sh در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۷ ۱۴:۳۰:۳۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۷ ۱۶:۴۲:۱۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶

آدلاید مورتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
از سرزمین تاریکی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
عکس شماره ۴
جینی در لحظه حساس کتاب بود،که ناگهان صدای در گوشش پیس پیس کرد.فکر کرد مگس است و محکم به صدا زد.اما برخورد دستش با صورتی نرم را حس کرد.پسر داد زد،جینی از روی صندلی بلند شد و با دستپاچگی گفت:وای ببخشید خوبی؟ وقتی به موهای پسر نگاه کرد،فهمید که است.با عصبانیت گفت:کاشکی محکمتر میزدم.صدای خنده دراکون بالا رفت و مسئول کتابخانه هیس هیس کرد.با صدای آرام گفت:جینی...دلم برات تنگ شده بود. _حالم ازت بهم میخوره. اینوفعه آرام تر خندید.ناگهان خنده از روی صورتش به غم تبدیل شد.گفت:میدونی...جدیدا به غیب گویی علاقه مند شدم؛بخاطر تو.توی گوی میدونی چی دیدم؟ جینی مشغول به ورق زدن کتاب شد و با بیخیالی گفت:چی دیدی؟ _تو و هری صاحب سه بچه شده بودید. _چه عالی! دراکو مشغول ناز کردن موهای قرمز جینی شد ولی جینی او را پس زد.از او فاصله گرفت و بلاخره به او نگاه کرد.گفت:تو چی فکر کردی؟از وقتی که با هری دوستم برات ارزشمند شدم؟همه چیز هری باید برای تو باشه؟عجب موجود چندش آوری هستی!فکر نکن من مثل اون هرزه هایی که دوروبرت اونم بخاطر پولت هستم میام تو بغلت.تازه،مگه من از خونواده ای نیستم تو شما به عنوان سوسک میبینینش؟ دراکو یک قدم آمد نزدیک و گفت:تو فرق داری.تو توی اون خونوادی ولی فرق داری. جینی از کنارش رد شد و گفت:نه.من مثل اونا هستم.بلند میخندم،با دست غذا میخورم و لباسای گشاد میپوشم.عزیزم،ببخشید که برازنده تو نیستم! محکم به او برخورد کرد و رفت.

سوژه جالبی بود. ولی میتونستی خیلی بهتر بنویسیش. دیالوگ هاتو هم یه خط بیار پایین، پشتش یه خط تیره بذار و بعد دیالوگ بنویس. بعدش هم دو تا اینتر بزن و توصیفات کن.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۷ ۱۶:۴۰:۱۰

Lora:you had a nightmare
Logan:do you have nightmares?
Lora:People hurt me
Logan:mine are different.I hurt people...
LOGAN MOVIE 2017
(XMEN)


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶

پرسیوال گریوزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۴۱ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
عکس دهم
.....
- عموجون؟
+ جون عموجون؟
- اینجا جغد فروشیه ها!
هاگرید شانه بالا انداخت!
+ خب؟!
- امروز تولدمه ها!
لبخند هاگرید از پشت سیبیل های زورخانه ای اش نمایان شد!
+ مبارک باشه بچه جون!!
- نه عمو! منظورم اینه که دقت کردی امروز که تولدمه اون جغد سفیدبرفیه چه جذاب و قشنگه؟!
+ حرفا میزنی بچه! چه ربطی داره؟!!!
- خب مگه شکاربانایی که میان دنبال بچه ها واسشون جغد نمی خرن!؟
+ آی آی آی! حالا گرفتم چی شد! بینم بچه، نکنه تو هم اون اراجیف غربزده ی اون زنیکه رولینگو خوندی؟!
- آره، چطور؟
+ ببین نادر عمو، اون حرفا واسه قصه های اون زنیکه ی مشنگه!! اینجا ایرانه نادرجون،منم سرایدار مدرسه ی غیرانتفاعی شهید علی بشیرم! خبری از هاگوارتز و هدویگ و هاگرید و هاگزمید و هاگزهد و هاگزکوفت و هاگزهرمار نی!! حالا هم اینقد حرف نزن جلدی بریم کتابا و ردای فرم مدرستو بگیریم که بعد تو باس به سه تا شاگرد دیگه هم برسم!
و نادر پوکرفیس شد و تا آخر مسیر حرفی نزد!!!

بد نبود. ولی میتونست خیلی خیلی خیلی بهتر باشه. یکم توصیفات هم انجام بده و اینکه فقط یدونه علامت تعجب یا علامت سوال استفاده کن.
با اینحال امیدوارم که این مشکلات با ورود به ایفا حل بشه، پس تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۷ ۱۶:۳۷:۴۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۷ ۱۶:۳۸:۱۱

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۶

هلن مونروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۱ شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۹ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶
از عمارت گات های خوناشام اصیل زاده اکنون هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
تصویر شماره 10
http://www.jadoogaran.org/uploads/images/img5367c58367363.jpg

هاگرید: هری چجوری تونستی 11 سال پیش اونا بمونی منظورم شوهر خاله و خاله ات است
- گاهی وقتا صبر لازمه تا به چیزای بهتری برسیم میبینی من الان یه قدمیه هاگوارتزم!
+صحیح
و هری به فکر فرو رفت اینکه دنیا چقدر ممکنه بیم ناک باشه یا چقدر شگفت انگیز و جادویی!
- هاگرید؟
+بله هری
-من همیشه به جادو اعتقاد داشتم و باورش داشتم میدونستم جای این زخم الکی نیست.
هاگرید؟


هاگرید به سرعت باد غیب شد و هری تنهایی به راه خودش ادامه داد


-اوخ نمیتونی جلوتو ببینی!؟
+ ببخشید
-اوه تو پاتری منم هرماینی گرنجر هستم امیدوارم بار دیگه نیای تو شکمم!


هرماینی راهشو کج کرد و رفت و هری متعجب به راهی که داشت میرفت نگاه میکرد که یکدفعه هاگرید پیداش شد
+هاگرید معلومه کجا بودی؟
- بیا هری اینم دوست تو هدویگ!


و هری به سفیدترین هوای برفی یک جغد و دوست همیشگیش خیره شد.


یه سری ایرادات کوچولو داری که میگم الان بت، ولی در کل خوبه. ینی فعالیت کنی درخواست نقد بدی و اینا، ردیفه.

اولی اینه که یه جمله یا کاملا ادبیه یا کاملا محاوره ای. نمیتونی بگی "چجوری تونستی پیششون بمونی، منظورم خاله و شوهر خالت است". اون "است" کارو خراب میکنه. میدونی چی میگم؟! تو متنای اینطوری معمولا توصیفا ادبیه، دیالوگا محاوره ای. پس نیازی به اون "است" نبود.

دومی فرق "ه" و کسره س. "یه قدمیه هاگوارتز" نه. "یه قدمیِ هاگوارتز". هرجا دیدی که اون صدای "اِ" که میخوای ایجاد بشه معنیِ "است" میده، باید ه بذاری. هرجا که میخواست مالکیت رو نشون بده، کسره بذاری.

مطلب بعدی اینه که، وقتی چند تا دیالوگ رو پشت سر هم داری مینویسی دیگه لازم نیس اسم گوینده رو جلوی هر دیالوگ بیاری و یدونه _ بذاری کار حله، و تو این کارو درست انجام دادی بجز یه تیکه کوچیکش که ایراد داش. + چی بود اون وسط؟! ینی منظورم اینه که، همه ش باید _ باشه. متغیر بودنش غیر ضروریه.

ته جمله هاتم نقطه بذار.

بقیه ایراداتت تو نقدا و اینا رفع میشه به مرور.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۶ ۳:۲۴:۰۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۶ ۳:۲۵:۱۹

هلن مونرو







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.