ارائه ای از: فک فیلم! (شرکت فیلم سازی فدراسیون کوییدیچ)
با همکاری وزارت سحر و جادو!
فصل اول: جواهر خونین
قسمت پایانی:
رخوت و خستگی مردم حبس شده در استادیوم، حالا به هیجانی از جنس کری خوانی های ورزشی تبدیل شده بود. و چنانچه مردم یا حتی عوامل جنایت، تصمیم می گرفتند، ممکن بود این بحث های دوستانه را به جدل یا حتی جنگی تمام عیار تبدیل کنند. بنابراین ماموران امنیتی وزارتخانه در بین ردیف های تماشاگران، که حالا، بیش از جایگاه تماشای کوییدیچ به یک استراحتگاه شباهت داشت، مستقر بوده و شرایط وزرشگاه را زیر نظر داشتند.
یک بازی امنیتی در فضای امنیتی برای کاهش جو فضای امنیتی *
- خب نمی دونم بیننده داریم یا نه! به هر حال! بــــا سلام به مردم حاضر در استادیوم! با یک بازی کاملا یهویی، از سری مسابقات منتخب باشگاه ها و تیم ملی در خدمتتون هستیم. تیم ملی کوییدیچمون، در مقابل منتخبی از بهترین هایی که در وزرشگاه بودن. حالا در اینکه واقعا بهترینن یا نه! بیایید قضاوت نکنیم!
در آسمان اعضای تیم منتخب، نگاهی به یکدیگر انداختند و پس از چند لحظه سکوت، گزارش بازی مجددا از سر گرفته شد.
_ آخ! بله همونطور که می گفتم دوتا تیم منتخب دارن با تیم ملی بازی می کنن. الان من دو تا تینا آدرین رو می بینم که داره سعی می کنه به سرخگون برسه. و من نمی دونم تینا راستی زودتر می رسه یا تینا چپی؟
اعضای هر دو تیم و تماشاگران سری به علامت تاسف تکان داده و سرگرم بازی شدند.
***********
شرلوک هلمز در حالیکه یک کتاب پوستی قدیمی را می خواند، گاه گاهی به بیل نگاه می کرد.
- سکتوم سمپرا؟ تا حالا اجراشو دیدی؟
بیل فنجان چای را زمین گذاشته و یادداشت را از دست شرلوک گرفت.
- ما به این می گیم خنجر نامرئی. یه طلسم نابخشودنیه . البته از اون سه تا اصلی خطرش کمتره.
- خب سوال اینجاست که چقدر طول می کشه یکی با این طلسم بمیره.پ
بیل فکری کرد.
- کمتر از بیست دقیقه. ولی خب وقتی هم بمیره تو یه دریاچه از خون خودش غرق میشه!
کاراگاه جوان چیزی را روی یک کاغذ خط زد. این قلمرو، برای او عجیب بوده و به او احساس نادانی می داد. و او عادت نداشت که چیزی را نداند.
وقتی مطالعه یادداشت ها تمام شد، شرلوک به عکس های مدال و جعبه خونین خیره شد. یک نفر باد دست های خونی، روکش روی جعبه را پاره کرده و مدال را برداشته بود. آنقدر با عجله که فراموش کرده بود، تکه پاره ها را با خودش بردارد.
فراموش کرده بود بردارد؟
********
- عجله کن واتسون! پیدا کردم. پیدا کردم!
آنقدر عجله کردند که جان واتسون فرصت نکرد کت بپوشد. او زیر لب آرزو کرد که شبی بدون باران داشته باشند.
*********
- بــــــــله. گل برای تیم منتخب. به نظر میاد که ما اونا رو دست کم گرفته بودیم، بازی نزدیک به هفت ساعته که ادامه داره و اگه تا یک ساعت دیگه تموم نشه، مربی ها می تونن برای استراحت و تغذیه، درخواست استراحت بدن! مورگن داره به سمت راست ورزشگاه شیرجه میره و راستش من نمیدونم باید این یورش رو جدی بگیریم یا نه! به نظر میاد هری یرز هم دچار همین تردیده!
وقتی بیل متوجه شد که یک بازی در جریان است، شرلوک هولمز را به جایگاه تماشای مسابقه برده و توضیح داد.
- ما به این می گیم کوییدیچ! اونی که داره شیرجه میزنه یه جستجوگره!
- اون همونی نیست که حقه رو برای تو توضیح داد؟
شرلوک دست هایش را به صورت متقارن روبروی صورتش قرار داد.
- چرا واتسون! خودشه! سرعتش خیلی زیاده!
- الانه که سقوط کنه.
- مثل همیشه جان! می بینی اما نگاه نمی کنی! سقوط نمی کنه.
- چرا؟
- پاهاشو روی جارو جمع کرده و کشیده بالا. اگه انتظار سقوط داشت اینجوری روی جاروش خم نمیشد چون اگر این شکلی زمین بخوره گردنش می شکنه! بیا! دیدی گقتم؟
در واقع حق با کاراگاه جوان بود. چرا که دختر بازیکن از سرعتش کم کرده و یکی از دست هایش را رها کرد.
- داره چکار میکنه؟
- گوی رو دیده!
صدای فریاد استادیوم گوش ها را کر می کرد!
- بـــــــله. مورگن گوی رو می گیره. و بازی به اتمام می رسه. بیایید یه نگاهی به امتیازات بندازیم.260 به 270 به نفع تیم ملی کوییدیچ!
شرلوک هولمز از پله های سکوی تماشاگران پایین رفت تا با رئیس کاراگاهان صحبت کند.
- اوه آقای هولمز چه به موقع! چیزی پیدا کردین؟
- من قاتلو....
صدای فریادی حرفش را برید.
- من فقط دو دقیقه دیرتر دیدمش سیخو! فقط دو دقیقه! ما می تونستیم ببریم.
دختر جوان از فاصله دومتری روی زمین پریده و غرولند کرد. شرلوک برای چند لحظه به اتفاقاتی توجهی کرد که آنجا جریان داشت. مردی به دختر جستجوگر نزدیک شده و صدایش زد.
- دوشیزه مورگن؟
به نظر می رسید که آن دختر را برق گرفته است. موهایش را صاف کرده و لبخند زد.
- آقای تیتانی؟
- می تونم با شما صحبت کنم؟
- البته!
- حدس می زنی تیم ملی برای چی به دیدن بازی فینال باشگاه ها اومد؟
دختر جوان مکثی کرد. اما به نظر شرلوک هولز سوال مهمی نبود. او تقریبا منظور آن مرد را حدس زده بود. دختر پاسخ داد
- ممم برای آنالیز ما؟ ولی این به چه درد تیم ملی می خوره؟
- از اول فصل چند بار ما رو بین تماشاچی ها دیدی؟
- تقریبا تو همه بازی ها!
- درسته! دوشیزه مورگن! بازی منتخب حدس منو قطعی کرد. علاقه دارید برای تست جستجوگری و آموزش های تکمیلی به اردوی تیم ملی بیایید؟
دختر جوان از ته دل جیغ کشید! شرلوک هولمز سرش را تکان داد.
- چه قتل با برکتی! کاش برای آقای مون هم همینقدر با برکت بود.
رئیس اداره کاراگاهان به او نگاه کرد.
- کی؟
- ایان مون! نامزد دوروتی ونگر و معاون سوم فدراسیون. با توجه به ادامه مذاکرات بین شما و مجارستان معاون دوم تا دوسال دیگه در مجارستان می مونه. و آقای مون تصمیم می گیره با قتل نامزدش به طور جهشی ترقی کنه. اون قدر جهشی که یادش می ره خون روی روکش جعبه رو پاک کنه. جواهر رو احتمالا در جایگاه وی آی پی مخفی کرده و اگه اشتباه نکنم هنوز وقت نکرده خون رو از روش پاک کنه! می تونید چک کنید!
روز به خیر آقایون!
شرلوک هلمز و جان واتسون در اوج حیرت اعضای وزرات سحر و جادو، استادیوم را ترک کردند. تصویر پایانی سریال، پالتوی شرلوک هلمز بود که در باد تاب می خورد!